اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاهٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَهٍ الزُّجَاجَهُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَهٍ مُبَارَکَهٍ زَیْتُونَهٍ لَا شَرْقِیَّهٍ وَلَا غَرْبِیَّهٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُورٌ عَلَى نُورٍ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشَاءُ وَیَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ [۱]
با مقدمهای که قبلا عرض شد، در شئون توحید ذاتی هیچ قسم دخل و تصرفی از ناحیه ی ماده نمیشود کرد نه به نسبت نه به غیر. یعنی معنای صحیح؛
وَ تَنَزَّهَ عَنْ مُجَانَسَهِ مَخْلُوقَاتِهِ[۲]
آن ذات منزه است از این است که هم جنس باشد با مخلوقاتش. برای همین حمل اوصاف چون یک نوع مجانست با مخلوقات است در توحید ممنوع است. نسبت دادن آن ذات را به هر نوع شیئی که جسمیت را نشان بدهد این در توحید ممنوع است. دو مرتبه میگوییم؛ همینطور که حق متعال نه جسم است و نه در او عوارض جسمی است، نه دست دارد نه پا، نه چشم، نه گوش، نه فکر و عقل و نه روح دارد اینها از عوارض و شئون مخلوقات است. هیچی از اینها ندارد. شئون عالم ماده و اجسام هم برای او محال است و اجسامند که میخورند یعنی آنکه دهان و زبان و معده دارد میخورد پس حق متعال نمیخورد، آنکه در او کشش مزاوجت هست او بچه دار میشود پس حق متعال لم یلد و لم یولد، نه از یک شئ با کشش این مزاوجت بوجود آمده نه خودش آن کشش را دارد. نمی خورد، در آیه الکرسی آمده ؛
لَا تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَلَا نَوْمٌ[۳]
نه میخوابد و نه چرت میزند چون این از شئون و عوارض اجسام و مخلوقات است. آنکه گوش دارد میشنود و آنکه چشم دارد میبیند، نکته چون اینجاست آن مقدمه را اول گفتیم که به اینجا ختم بشود. لذا در توحید نمیشود حق سمیع و بصیر باشد نکته اینجاست. همینطور که نمیشود حق جسم باشد، نمیشود بخورد و بیاشامد، اماولی او هم میخورد و هم میآشامد و هم میخوابد و هم چرت میزند و کار خدایی هم میکند. همه اوصاف خدایی را انجام میدهد. نمی شود حق در عالم نظر به ذات ببیند و بشنود همینطور که نمیشود بخورد و بیاشامد. پس هو السمیع البصیر یعنی چه؟ آن سر جای خودش محکم ایستاده از شئون ولی است. هو السمیع البصیر این تجلی ولی مطلق و صاحب ولایت مطلقه و کلیه است. این ذات دست و پا ندارد. و از شئون عالم اجسام بیرون است. پس وجه الله که در قرآن آمده چیست؟
کلُّ مَنْ عَلیها فَان وَ یبقَی وَجْهُ رَبَّک ذوالجلالِ والاکرامِ[۴]
کُلُّ شَیْءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ لَه[۵] همه اشیاء دچار هلاکت میشوند به جز وجه خدا. پس این چیست؟ این مقام ولی است.
نحن الوجهُ الله الّذیِ لا یهلک… [۶]
آن وجهی که اولیاء به آن توجه پیدا میکنند، توجه اصلا به ذات حق هیچ کس، در عبادت مخلصین، عبادت انبیاء و موحدین، ابراهیم خلیل، (یعنی اگر از ابراهیم بالاتر که مقام شامخ خاتم انبیاء صلی الله علیه و اله و سلم و اهل بیت علیهم الصلاه و السلام است آنرا صحبتش را نمیکند) که بعد از آنها هیچ کسی مقام ابراهیم را ندارد. اگر بگویند این اول مرد عالم توحید متوجه خداست به وجه الله روی کرده است؟ بله قبلهای را انتخاب کرده است؟ بلخودش و پسرش کعبهای را ساختند؟بله همه این کارها را کرده است. او نمیتواند به حق روی کند او باید ؛
وَإِذِ ابْتَلَىٰ إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ[۷]
ابراهیم را در توحید با کلمات امتحانش کردیم، میپذیرد، به ما راه نداری ابراهیم تمام راهت به حقیقت محمدیه است. آن قبلهای که همه هستی باید به طرف او روی کنند و به آنجا توجه کنند و وجه الله را بپذیرند حقیقت محمدیه است.
ابراهیم این را با خلت (دوستی، خلیل بودنش ) و ابراهیمیتش پذیرفته است. خدا او را با آن کلمات امتحان کرده است. لذا فرمودند آن کلماتی که ابراهیم به آن مبتلا شد (مبتلا به معنای امتحان ) آن کلمات ما هستیم. لذا نبی که حقیقت اتصافی است و انبیاء جمع نبی است. اینها کسانی هستند که حقیقت نباء با آنهاست. یعنی نبی را در عالم نباء ساخته است. هستی اش داده و به اتصافش آورده نبی شده است. عَمَّ یَتَسَاءَلُونَ / عَنِ النَّبَإِ الْعَظِیمِ[۸] از چه سوال میکنید، از آن نباء عظیم و بزرگی که نبی ساز است؟ انبیاء را او هستی داده و به اتصاف برده است. الَّذِی هُمْ فِیهِ مُخْتَلِفُونَ [۹] که همه هستی در مورد او اختلاف دارند. قومی به انکار و قومی به اقرار که اقرار هم درجات دارد. باز هم یختلفونند. آنها که نباء را نپذیرفتند آنها جزو منکرینند و یلحدون فی اسمائه [۱۰] آنها ملحد اسماء هستند. حالا که اقرار کردند و نباء را پذیرفته اند، آن نباء، در درجات با هم اختلاف دارند. کسی نیست که صد در صد او را پذیرفته باشد. لوعلم ابوذر ما فی قلب سلمان لکفر او لقتله[۱۱] اگر ابوذر بر آنچه در دل سلمان بود اطلاع مییافت، (چون اختلاف در نباء است)یا او را تکفیر میکرد و قائل میشد که او کافر است یا او را میکشت.
با اینکه رسول الله بین ابوذر و سلمان برادری برقرار کردند، لکن در نباء اختلاف دارند. مقداد وارد خانه سلمان شد (آنزمان خانهها درب و پنجره و زنگ نداشت، شاید یک پردهای آویزان میکردند، لذا حاجب النبی داشتند یعنی کسی پشت پرده میایستاد که اگر کسی با رسول الله کار داشتند صدا میزدند)،
مقداد دید که سلمان دیگ را گذاشته است و به جای هیزم پاهایش را زیر دیگ آتش کرده است که آب جوش بیاید برای غذایی و از این قبیل. ابی ذر تا وارد شد سلمان مضطرب شد و پاهایش را میخواست جمع کند، دیگ برگشت هیچی از آب دیگ نریخت، بلند شد و ابی ذر مشوش به طرف رسول الله صلی الله علیه و اله و سلم رفت که سلمان از کارهایی که در مملکت خودشان، (فارس) داشتتند دست نمیکشد و کارهای نامرغوب مثلا سحر انجام میدهد. سلمان پشت سرش آمد. حضرت فرمودند مواظب حال او باشد این کشش ندارد جلوی او اینکارها را نکن. سلمان عرض کرد یا رسول الله من جلوی او کاری نکردم مشغول کار خودم بودم او سر رسید. [۱۲] پس این درجات هست. نباء حقیقتی است که نبی را ساخته و انبیاء از او نیرو گرفتند.
عَمَّ یَتَسَاءَلُونَ / عَنِ النَّبَإِ الْعَظِیمِ آقا امیرالمومنین علیه الصلاه و السلام در ذیل این آیه کریمه فرمودند : مَا لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ آیَهٌ هِیَ أَکْبَرُ مِنِّی وَ مَا لِلَّهِ مِنْ نَبَإٍ أَعْظَمُ مِنِّی[۱۳]
خدا آیهای بزرگتر از من و نبائی (خبری ) عظیم تر از من ندارد. و در حدیث نورانیت هست که میفرمایند انا نباء العظیم، نباء عظیم در قرآن من هستم (که علی بن ابیطالب است). این نباء است که همه انبیاء را در عالم ساخته است. یعنی اگر این نباء نبود نبی در عالم وجود، هستی نمیگرفت. لذا ابراهیم با این کلمات امتحان شد و اقرار آورد که بله هستی من از آنهاست. مقام خلت به ابراهیم دادند و امضاء کردند که تو راه به توحید داری. بِنَا وُحِّدَ اللَّهُ فرمودند : به وسیله ما آل محمد سلام الله علیهم اجمعین است که توحید درست شده است. بنا، ما اصل و جزء اساسی نه جزئی که یک جزء دیگر هم داشته باشد (جزئی که خودش کل است)، ما خودمان اساس و اصل و ریشه توحید هستیم. و بنای توحید را ما ریختیم و ما جزء آن بنا هستیم. مثلا وقتی میگویند با چوب منبر را ساختند معنایش این نیست که چوب کنار ایستاده و یک منبر از او ساختند، چوب جزو ذات منبر است. یعنی ماده از اوست. و هیأت و شکل را یکى دیگر به نام نجار از او در آورده است که دو پله یا سه پله برایش ساخته است. بِنَا وُحِّدَ اللَّهُ یعنی مایه و ماده و اساس در توحید ما هستیم. در ساختمان توحید آن ریشه اش، بنایش، آجر هایش و هرچه دارد با حقیقت وجودی ما توحید ریخته شده است. بِنَا وُحِّدَ اللَّهُ، بِنَا عُبِدَ اللَّهُ[۱۴]، عبادت را ما ساختیم، لذا امیرالمومنین نماز در میآیند. به وسیله ما خدا عبادت میشود. هر عبادتی که ما میکنم (البته اینکارهایی که ما میکنیم که عبادت نیست، این نمازی که ما میخوانیم که نماز نیست)نمازی که مصلّین خواندند، نمازی که اولین موحد عالم هستی گفت :
إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ[۱۵] ابراهیم گفت روی خود را به سوی کسی میگردانم که آسمان و زمین را خلق کرده است. در توحید روی آورد به سوی مقام شامخ علوی. به وجه الله روی آورد. آن هم در مقام شهود هست، امیرالمومنین علیه الصلاه و السلام را نشانش دادند اگر اینکه به مقام غیب میآمد
فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ[۱۶] را، حضرت صدیقه طاهره که مقام فاطریت را حق متعال به ایشان داده در مقام غیب، صدیقه طاهره سلام الله علیها را نشانش میدادند ولی ابراهیم هنوز نمیتواند آن درب را بزند. چون درب خانه حضرت صدیقه طاهره را جبرئیل هم نتوانسته بزند. اینها همه از برون با این حقیقت آشنا شدند. راه به مقام ولایت اللهی حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها مخصوص پدر بزرگوارش و همسرش و فرزندانش است، فقط و فقط مخصوص آنهاست. اگر یک کسی را (آنجا من نمیدانم در چه مرتبهای از تنزل بگویم، هر چه میتوانید به عدد، رتبه که در خور فهم و درک محاسبه است تنزل بدهید)درب خانه صدیقه طاهره سلام الله علیها به توسل بپذیرند این بزرگترین مقام ولایتی را به او میدهند. لذا او آنجا مانده است. وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ… لذا به فاطر راهش ندادند به مقام ظهور که فطر باشد در فعلیت که مقام امیرالمومنین علیه الصلاه و السلام باشد راهش دادند. ابراهیم به آن حقیقت روی کرد و ابراهیم شد و توحید را یافت. همه خداشناسان عالم، آن عبادت کنندههای مخلص که حق متعال عبادتشان را امضاء کرده و گفته صددرصد عبادت است، این ساختمان عبادت را ما آل محمد برایش میسازیم. لذا نمازند، روزه اند، حجند، حقیقت نماز و روزه اند، حقیقت حجند و حقیقت زکاتند و حقیقت همه عباداتند و جز این هم هیچ چیز در عالم حقیقت ندارند. هرکس از هرچه دم میزند در یک خیال فاسد دارد دم میزند. ولی اگر کسی در خیال این راه را برود چون حقیقتش نصیب هیچ کس نیست، به قول آن شاعر بزرگ[۱۷] ؛
غمش را غیر دل سر منزلی نیست
ولی آن هم نصیب هر دلی نیست
بِنَا عُبِدَ اللَّهُ، بِنَا وُحِّدَ اللَّهُ، بِنَا عُرِفَ اللَّهُ،
مقام معرفت که بزرگترین مقامات مومنین و موحدین است، شالوده این معرفت را ما ساختیم و پرداختیم. ما آل محمد معرفت سازیم یعنی خودمان در آن معرفتیم. در زیارت جامعه کبیره است که ؛ اذا وحدَ اللَّهَ بَدَأَ بِکُمْ، در روایات زیادی هم هست وقتی که توحید شروع میشود از شما شروع میشود و به شما ختم میشود. اینجا اگر کسی یک ظلمت بی حدی که هیچی رفعش نمیکند حتی خورشیدها بزند نمیتواند این ظلمت را رفع کند، این ظلمت در دلش بیاید و طرفدار توحید بشود و بگوید پس خدا کجاست؟ این همان چیزی است که شیطان با آن به ظهور آمد وقتی که آدم به تجلی ولایت روح الله در او دمیده شده ؛
فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ[۱۸]
ای ملائکه هر وقت دیدید که من از روحم دمیدم در این گل همه شما باید او را سجده کنید. کسی به حضرت صادق علیه الصلاه و السلام[۱۹] عرض کرد یابن رسول الله خدا که روح ندارد؟ (باز هم سراغ مقدمه اول میرویم که گفتیم خداوند نه میخورد، نه میآشامد، در مقام ذات نه سمیع است و نه بصیر است و همینطور روح هم ندارد چون اقرار به روح در حق مقتضی اقرار به جسمیت اوست. هر صاحب روحی باید جسم داشته باشد. ) حضرت فرمودند : درست میگویی، خوب فهمیدی. عرض کرد پس معنای آیه چیست؟ فرمودند: آن روح ما هستیم که در آدمیم. نفخه ما، نفخه حق. یک مرتبه عبارت این است فاذا جعلت فیه من روحی وقتی که قرار دادم من از روح خودم در این خاک.
اینرا نفرموده است. مثلا گاهی یکنفر عطر به بدن کسی میزند و این انضمام پیدا کرده به لباسش و صورتش اما گاهی عطر را به کف دست خودش میزند و فوت میکند و این بوی عطر به مشام دیگری میخورد. حق متعال میفرماید ما در آدم نفخه روح را دادیم یعنی یک بویی از آن حقیقت به آدم خورده است لذا مسجود ملائکه است.
نسیمی (نفخه است) کز بن آن کاکل آیو
مرا خوشتر ز بوی سنبل آیو
چو شو گیرم خیالش را در آغوش
سحر از بسترم بوی گل آیو[۲۰]
این خیال از همه یقینها بیشتر کار میکند. با خیال محبت محمد و آل محمد علیهم الصلاه و السلام خشنود بودن و با خیال عشق آنها زندگی کردن این از بزرگترین یقینیات عالم مقامش بالاتر است. نفخه میوزد. این بزرگ، بابا طاهر میگوید صاحب خیال صاحب نفخه است، هر کس باشد. یعنی میگوید نفخهای که در آدم دمیده شده صاحب خیال این راه است. حقیقتش با هرکس باشد اصلا آتشزن و ذوب کننده است. حقیقتش با اصحاب امام حسین علیه الصلاه و السلام بوده روز عاشورا. این مسلم است. بقیه هر کس از انبیاء و اولیاء رفتهاند حرکت در خیال داشتند.
فرشته عشق ندانست که چیست (لذا ساجد است)
قصه مخوان بیار باده و بر خاک پای آدم ریز[۲۱]
این باده شراب ولایتی است که از اهل بیت علیهم الصلاه و السلام به خاک آدم دادند. عجین کردند خاک آدم را به ماء ولایت در تنزل نه آب ولایت به آن حقیقتش. در تنزل آوردند از همین آبهای جاری عالم و گل آدم پرداختند. لذا رسول الله وقتی که شنیدند مردم دارند ملامت میکنند که رسول الله مدام اینطرف و آنطرف مینشیند و افتخار میکند اول کسی که به من ایمان آورد علی بن ابیطالب است. اینکه افتخار ندارد علی بن ابیطالب یک بچه سیزده ساله یا نه ساله یا یازده ساله است. رسول الله شنیدند خیلی عصبانی و غمناک رفتند مسجد بالای منبر و فرمودند مردم جمع بشوند و دستور دادند بلال الصلاه جامعه. مردم آمدند و دیدند آثار غضب در رگ پیشانی رسول الله است (غضب الله، هر چه در غضب الله هست در ایشان آمده چون کیفیت غضب در آنها با ما فرق میکند. غضب در ما ظهور نفس است و در آنها غضب ظهور رحمت است) آن غضب مستولی شد بر رسول الله و فرمودند چه کسی گفته علی بن ابیطالب بچه است والله من با چشم خودم دیدم که گل آدم را با دستش عجین کرد. (بیار باده و بر خاک پای آدم ریز) سمیع باید این حقیقت دربیاید، بصیر باید این حقیقت دربیاید، رحیم باید این حقیقت دربیاید، رحمن باید این حقیقت دربیاید چون ذات حق منزه از حمل اوصاف است. اگر کسی راه توحید را به غیر این برود از راه تشیع توحید را نگرفته است. همان توحیدی است که خط مقابل و ضد شیعه در همه اعصار به مردم داده است و الان هم در خورد و خوراک مردم است. این را به شمابگویم، بوی توحید و خداپرستی به کسی بخورد او مرده زنده میکند، این توحیدی که دست مردم است جز وزر و وبال و جز تاریکی که هیچی نیاورده، جز دوری از حقیقت که هیچی نیاورده است. اگر در عالم شما دیدید آثار توحید در یک کسی پیدا شده در هر عصری بوده که یک غالی در محبت و اوصاف امیرالمومنین علیه الصلاه و السلام و اهل بیت در آنزمان داشته و این توانسته جست و خیزهای معنوی داشته باشد با یک نگاهش همه مشکلات یکی را حل میکند، با یک آب دهانش مردهای را زنده میکند. همه آنهایی که در همه عرف موحدین هر زمان کافر بودند اینها توانستند حل مشکل کنند. و او دردش نمیآید. کسی که نرسیده به این مساله او اگر کسی کافرش بخواند عالم را به هم میریزد و زمین و آسمان را به هم میدوزد. او اصلا خاطرش آسوده نمیشود مگر اینکه در دنیا با نظر کج مردم زندگی کند. او به همین خوش است. لذا آدم مواظب باشد نکند به یک کسی بد نگاه کند، نکند این همان است که دستش به دست امیرالمومنین رسیده؟نکند این همان است که خدا به او عنایت کرده است؟
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
[۱]. ﴿نور/۳۵﴾
[۲]. ((خطبه توحیدیه امام رضا علیه السلام ))
[۳]. ((بقره آیه ۲۵۵ ))
[۴]. ((الرحمن آیه ۲۶ ))
[۵]. )) قصص آیه ۸۸ ))
[۶]. ((البرهان ج ۴ ص ۲۹۶ ))
[۷]. ((بقره آیه ۱۲۴ ))
[۸]. ((نبا آیه ۱ و ۲ ))
[۹]. ))همان آیه ۳ ))
[۱۰]. ((اعراف آیه ۱۸۰ ))
[۱۱]. )) بصائر الدرجات ص ۴۵ ))
[۱۲]. ((نفس الرحمن ص ۳۵۳ ))
[۱۳]. ((البرهان ج ۵ ص۵۶۴))
[۱۴]. ((الکافی ج ۱ ص ۱۴۵ ))
[۱۵]. ((انعام آیه ۷۹ ))
[۱۶]. ((انعام آیه ۷۹ ))
[۱۷]. (فروغی بسطامی)
[۱۸]. ((ص آیه ۷۲ ))
[۱۹]. ((الکافی ص ج ۱ ص ۱۳۳ ))
[۲۰]. ((بابا طاهر ))
[۲۱]. ((غزلیات حافظ ))