اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاهٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَهٍ الزُّجَاجَهُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَهٍ مُبَارَکَهٍ زَیْتُونَهٍ لَا شَرْقِیَّهٍ وَلَا غَرْبِیَّهٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُورٌ عَلَى نُورٍ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشَاءُ وَیَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ[۱]
به اندازه ضرورت بیان شد که ذات مقدس حق منزه از هر گونه نسبتی است. و چون نسبت ثابت است در لسان قرآن و شرع، حمل به اسم آن نسبت، آنجایی که نسبت داده میشود به حق، یداللهی یدالله فوق ایدیهم مربوط به اسم است. آنجایی که نسبت داده میشود وجهیت به حقکلُّ مَنْ عَلیها فَان وَ یبقَی وَجْهُ رَبَّک ذوالجلالِ والاکرامِ[۲] اینجا هم نسبیت مربوط به اسم است. حتی در حمل صفات بر ذات هم آنجا همین حرف هست انالله علی کل شئ قدیر یا انا لله هو الرحمن الرحیم، این نسبت مربوط به ذات نیست اسم است که رحمن و رحیم است. اسم است که علی کل شئ قدیر است. چه اشکالی پیش میآید که این نسبت به ذات قرار بگیرد؟ اشکال آن چیست؟ بزرگترین اشکال توحیدی عالم پیش میآید یعنی آن ذات دیگر منزه نیست. لذا مولای همه اهل یقین میفرمایند:
عینیّت صفات با ذات. «وَ کَمَالُ التَّوْحِیدِ نَفْیُ الصِّفَاتِ عَنْهُ»؛خیلی با جرأت بگوییم کهو کمال توحید نفی الصفات عن الاسم است. یعنی به یک جایی میرسد که موحد نفی صفات را که از ذات میکند عارف به ولی نفی صفات را از ولیمی کند. به اینجا هم میرسد وگرنه همینطور که اگر در توحید شرک رخنه کند اساس توحید را به هم میزند، در ولایت هم اگر شرک رخنه کند اساس ولایت را به هم میزند. برای همین در این بیان وقتی خود ذوات مقدسه در میآیند، میفرمایند کلنا نور واحد، کلهم نور واحد، اولنا محمد؛ آخرنا محمد؛ اوسطنا محمد و کلنا محمد؛ فلا تفرقوا بیننا[۳]،
آنها حیثیت را حتی در عدد بدون معنا هم برمیدارند انا و علی من نور واحد، انا و علی من شجره واحده[۴] کمال است. همانطور که ما نقش توحیدی را باید برای درک اطلاق ذاتی بفهمیم، همینطور باید این وحدت تامه را در ولایت برای اطلاق ولی بفهمیم و درک کنیم. آنجا هم نسبتها از آن حقیقت برداشته میشوند. در روایاتی که به ما رسیده است گاهی به این لطیفه اشاره شده که نسبتها را از آن بزرگ نفی میکنند و به دوستان و شیعیان میدهند. همه این کر وفر و مقامات و همه اینهایی که دیگران بر آن متوقف هستند، حتی در روایاتی که در ذیل آیه کریمه تَجَلَّىٰ رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَخَرَّ مُوسَىٰ صَعِقًا[۵]» گفتیم
آنجا در یک دید برای همه، که خدا تجلی کرد بر درخت این حرفی است که اهل سنت از قرآن میفهمند و قبول دارد ولی اگر کسی در این نقطه توحیدی کسی حرکت کند بگوید اینکه خدا تجلی کرده این با آنها هم رأى است، پس امتیاز شیعه چیست؟ شیعهای که میخواهد اهل سنت را بکشد طرف اعتقاد خودش یعنی حرف برای سنی بزند، او میگوید نه ولی تجلی کرده است. اینکهولی تجلی کرده حرفی است که میخواهد آن سنی را هم بکشاند طرف اعتقادش. اما کسی که شیعه است و در حاق ولایت قرار گرفته است او میگوید سلمانبوده است. یک ظرافت دیگر به آن بخورد میگوید نه یکی از شیعیان بوده هر کس میخواهد باشد یک پابرهنه رند توی راه بوده که این مدارج را پیدا کرده است. الله نور السماوات و الارضروز قیامت هم یکی یکی همین معنا با همین ردیفی که گفته شد در همین پایه روشن میشود؛می گویند خدایا تجلی کن نورت را ببینیم و تجلی میکند هزار سال مدهوش میافتد، و بعد به هوش میآید میپرسد خدایا تو بودی این نور تو بود؟ میفرماید خیر نور علی بن ابیطالب امیرالمومنین بود. در یک جا دارد نور سلمان بود و در یک جا دارد نور یکی از شیعیان بود. عین این حرف است نسبت به حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها که نور حضرت صدیقه است که فضای بهشت را روشن کرده؟ نه نور یکی از کنیزانشان بود، و در یکجا نور کنیزهای کنیزانشان بوده است. تا به یک جایی میرسد که حرف را بحق حق قسم نمیشود گفت. فقط یک کسی گفته خیلی نازلتر از اینها بوده به یک جایی نشستهاند آنها که هیچ دست وهم به آنها راه ندار د. محمد و آل محمد علیهم الصلاه و السلام به یک جایی رسیدهاند که دست اندیشه و عقل و وهم و گمان به آنجا راه ندارد، اوحدی ازمردم. سلمان مقامش خیلی بالاست درجه عاشقی ایمان را دارد. ایمان و رشد معنوی اش را هم تصدیق میکنند، وقتی سوال میشودکیف اصبحت؟ او بیان میکند که من به یک جایی رسیدم که مرگ را بهتر از زندگی میخواهم و فقر را بهتر از ثروت میخواهم و مرض را بهتر از صحت میخواهم، به اینجا رسیدم[۶]. حضرت صادق علیه الصلاه و السلام به جابر هم فرمودند حالت چگونه است؟ او هم همین جواب را داد. جابر هم از مخبتین (متواضعان) است چون خط جنون را به او نشان دادند و رفت در سلک آنان که در کوچه و بازار بچهها سنگ سارش میکردند و نی سواری میکرد و حرفهایی میزد و به هر کس هم که اجازه داشت تاریخ مرگش را میگفت. یا زندگی و سرنوشتشان را میگفت، به وادی کوفه رسید به کسی و گفت میبینمت که چند روز دیگر محذور میشوی و سرت را میبرند و از این قبیل موارد. جابر را به این خط کشاندند. کسی گفت من با جابر بودم به طرف کوفه میرفتیم (از امام رخصت گرفته بودیم جابر را فرستاده بودند به کوفه )بعد از چندین روز (ده روز، بیست روز، یک ماه) راه رفتن دیدم یک بَرِیدی آمد آن که پیغام میآورد (نامه رسان) و نامهای را به جابر داد که در گل پیچیده شده بود. (سابق به جای کاغذ و پاکت روی سنگ یا پوست ویا کتف شتر و گوسفند و غیره مینوشتند، این کتبی که گفته میشود، خیلی چیزهاست که باید در روایات معلوم بشود. زمان رسول الله صلی الله علیه و اله وسلم که صحبت کتاب میکنند یا حضرت صادق علیه الصلاه و السلام میفرمایند احتفظوا بکتبکم[۷]، این کتابها چه بودند؟ آن زمان که کاغذ و چاپ و تدوین نبوده، یکی از چیزهایی که در روایات فهمش لازم است این موارد است که انحراف معانی و مفاهیم در لغات نیاید. تا میگوییم کتاب، یک چیزی مثل کتابهای الان به نظرمان میآید اما این نیست، اگر این حرف برای اهل معنا در شناختن روایات و حتی آیات روشن بشود که لغات را سرجای خودش معنا کنند و اصطلاحات را در آن جا معنا کنند خیلی چیزها باز میشود. یکی کتاب است. کاغذ که نبوده روی کتف، روی پوست آهو، روی جلد و پوست گاو و شتر مینوشتند و لوله میکردند و جای پاکت در گل میگذاشتند و دور وبر گل را مهر میزدند که اگر این گل باز بشود آن مهر مخصوص دیگر خوانده نمیشد. خاتم آن شخص در اطراف آن گل گلوله شده بود. بعد ترقی کرد و این صنعت جلد سازی یعنی پوست را آوردند و با آن یک نوع کارهای صنعتی کردند و ملایمش کردند چون آن پوست بعد از مدتی ترک میخورد و میشکست لذا عدهای بودند که برای اینکه آن آثار باقی بماند تا آثار ترکیدن در پوست پیدا میشد آن را به پوست دیگر منتقل میکردند. اینکه میبینید صحیفه باز میشد چون آن لوله بود و پوست را باز میکردند میخواندند. خطها هم درشت بود و خیلی هم مختصر بوده چون نمیتوانستند کتابت را نگهداری کنند خیلی مختصر حرف گفته میشد. این که میبینید روایات یک سبک خاصی دارد و حرف باز نیست به جهت این است که نمیشد مبسوط حرف زد و نگهداری آن سخت بود. حضرت هم میفرمایند احتفظوا بکتبکم فإنکم سوف تحتاجون إلیها. فرمودند این نوشته هایتان را حفظ کنید که به آنها احتیاج پیدا میکنید. کتابها اینگونه بود و نگهداری اش هم مشکل بود. سلیم بن قیس هلالی حرفهایی که از سلمان شنیده و بعضی از آنها را خودش شاهد بوده در قضیه احراق باب، آنها را یک جوری در جعبه حفظ میکرد، چون اگر رطوبت به آنها میرسید خط آنها را از بین میبرد و لذا خیلی سخت بود. ) این نامه نه کاغذ که در گل به جابر رسید. رفقای جابر میگفتند دیدیم گل تازه است یعنی این ختم و مهری که خورده اگر دست بزنند این صاف میشود. جابر که نامه را باز کرد شروع کرد به قهقهه زدن ما اول فکر کردیم از نشاط و سرور وافر است بعد دیدیم سبکش عوض شد حرفهای نامیزان با ما میگوید، احتمال دادیم که این پیغام مولایش است که او را بی صبر و توان کرده، ولی سابقه داشت قبلا هم پیغام میآمد و او این وقار و سنگینی اش را از دست نمیداد. دیگر حالش عوض شد و جنون گرفت و رفقایش هم یکی یکی از او کناره گرفتند، وقتی که وارد کوفه شدیم دیدیم اینکه مامورهای خلیفه دم دروازه ایستادند و قبلا حکم قتل جابر را نوشته بودند که رسید او را بکشند. وقتی رسیدیم پرسیدند جابر کیست؟او هم شروع به خنده کرد و همان کارها را کرد، دیدند مصادف و مقابل شدند با یک مجنون، رفتند به خلیفه گفتند اینکه یک دیوانه است. و معلوم شد برای حفظ دم (خون)او بود که حضرت آن دستور را داد. و یکی هم برای خودش بود. این را بگویم که کفر خیلی بد چیزی است، چقدر آفت جان و دل است. راه انسان را میبندد. آفت شهرت از آفت کفر برای جان و دل بدتر است. اگر کسی اهل راه است به یک جایی میرسد که کاشکی در عالم هیچ کس او نمیشناخت. کاشکی خودش هم خودش را نمیشناخت. چنان از حقیقت آدم را جدا میکند و چنان راه را بر آدم سد میکند. فقط کسی که در شهرت حرکتش فرق نمیکند معصومان هستند اختصاصا. بله شهرت بد چیزی است. جابر هم از آن مخبتین بود، که شهرتش را از او گرفتند و به او جنون دادند. تازه این یکی ازعلتهای دادن جنون به او بود که ما میفهمیم. خیلی چیزها بود. حفظ دم، گرفتن شهرت. هر کس که خداوند تبارک و تعالی نصیبش میکند که یک راهی در باطن به معنا پیدا کند یک بی آبرویی اول بسرش میآورند. از چشم مردم میاندازند در محبت امیرالمومنین علیه الصلاه و السلام ناگزیر است اهل محبت از این و او دیگر چارهای ندارد. حتما این مساله با او هست. چون یوسف هم میخواست به این شراب وصال لبی بزند و او هم از این محبت کامش را شیرین کند او را هم بدنام کردند. مریم ام عیسی او هم خواست با این حقیقت آشنا شود او را هم بدنام کردند. این راه محبت خاص است. حضرت صادق علیه الصلاه و السلام فرمودند ولی ما یک کسانی را داریم که این قاعدهها هم شاملش نمیشود خیال نکنید که همه اش یکجور است. این در روایت آمده است. کسانی هستند که از این قاعده مستثنا هستند اما عموما اینگونه است.
به جابر هم گفتند حالت چگونه است حرف سلمان را زد. نه اینکه از سلمان تعلیم گرفته بود. جابر خودش اینگونه بود هم سلمان و هم جابر را تصدیق کردند.
جابر گفت آقا من در حالی هستم که مرگ را خیلی بیشتر از زندگی دوست دارم، مرض را بهتر از سلامتی (شما چه کسی را در عالم میشناسید که مرض را بیشتر از سلامتی دوست داشته باشد؟)، فقر را بهتر از ثروت میدانم. و به کمال ایمان نمیرسد کسی که اینگونه نباشد. به حضرت صادق عرض کردند آقا جان حدیثی که فرمودید چه کسی است که بتواند این حرف را بکشد؟فرمودند همه شما که اینجا نشستید اینگونه هستید. عرض کردند آقا ما که در خودمان سراغ نداریم. و واقعا هم تا آنوقت نبود. حضرت به این توضیحی که دادند قرار دادند در آنها. چون آنها به عجز آمدند و گفتند نیستیم، فقیریم، ناتوانیم، دستمان تهی است. حضرت با توضیح به آنها مرحمت کردند. فرمودند الان من میگویم ببینید هستید یا نه.
فرمودند زندگی ده را به شما بدهیم بدون ولایت و دوستی ما ولی مرگ را الان برای شما تقدیر کنند با ولایت ما کدام را میخواهید؟ گفتند :مرگ
فرمودند پس این علامت را دارید. بعد فرمودند اگر اینکه ثروتمند عالم باشید بی ولایت ما ولی فقیر و تهی دست با ولایت ما؟ عرض کردند فقر یابن رسول الله.
فرمودند پس علامت دوم را هم دارید. و سومین علامت ؛اگر اینکه تندرست باشید بی ولایت ما و مریض و ناخوش و ناتوان باشید با ولایت ما؟ عرض کردند آقا مرض را با ولایت شما. حضرت فرمودند خوب علامت سوم را هم دارید پس شما از آنها هستید. ولی یک چیز فرمودند که آن خارج است وقتی به سلمان و حتی به جابر فرمودند کمال ایمان این است. فرمودند لکن ما آل محمد اینگونه نیستیم یک وقت خیال نکنید خط شما با ما یکی است. اصلا این نیست. تفاوت از زمین تا آسمان است.
میان ماه من تا ماه گردون
تفاوت از زمین تا آسمان است[۸]
همین تفاوت هم باز خودش یک مقدار حدی است. آن اسم حیثیت پذیر و نسبت پذیر است. اسم است که خالق و قادر و رحیم و رحمن و طبیب و غفار الذنوب و همه اینها است. هیچ وقت برای ذات نمیشود گفت کان الله، اسم است که کان الله است. بگوییم ذات کان است زمانبردار میشود. و فوری حد زمانی میخورد، یک حد زمان ماضی به آن میخورد. لذا در آن آیه که فرمودند وَجَاءَ رَبُّکَ… [۹] فرمودند: ما میآییم.
حالا اینجا یک حرفی است که خدا ان شاءالله پرده اش را از جلوی چشممان بردارد. همین اندازهای که آدم در دید توحید به او توفیق دادند که این را پذیرفت برای تنزیه آن ذات میخواهیم موحد باشیم، میخواهیم توحید را بفهمیم که اگر فهمیدنی باشد، میخواهیم معرفت توحید به ما بدهند. آن ذات منزه است و کمال التوحید نفی الصفات عنه، «کان الله و لم یکن معه شیء»، یعنی علی بود و هیچ چیزی نبود، نمی توانیم برای ذات کان الله بگوییم که ذات بود و دیگر هیچ چیز نبود این غلط است. آن ذات پذیرای هیچ حیثیتی نیست، در نسبت زمان در نسبت صفت و در نسبت هر چه از این عوارض بگویید در ذات نیست. پس یعنی نمیخواهد بشناسیمش؟ چرا باید بشناسیم. اسم را باید بشناسیم. حالا ما خودمان را، این فرش زیر پایمان را بشناسیم تا بعد… آن حقیقت در یک مقامی و در یک حصنی (دژ محکم)قرار گرفته است که دست هیچ اندیشه و دست هیچ فکر و دست هیچ تعقلی به آن نمیرسد، این مسلم است. همان است که نسبت به همه این ذوات مقدسه این حرف را بگویید. علی جان تو را غیر از من و خدا هیچ کس نشناخت و من را غیر از خدا و تو کسی نشناخت و خدا را هم غیر از من و تو کسی نشناخت. ابی ذر از منزل رسول الله صلی الله علیه و اله و سلم بیرون میآمد (چقدر خوب است که آدم از زبان اهلش حرف بشنود)، دومی لعنت الله علیه سر راه ابی ذر را گرفت که کجا بودی؟ گفت: خانه رسول الله. پرسید:کی آنجا بود؟ ابوذر گفت:یک مردی بود که من نشناختمش. دومی آمد و دید آقا امیرالمومنین علیه الصلاه و السلام نشسته است. به حضرت عرض کرد یا رسول الله مگر شما نفرمودید که این آسمان سایه نیفکنده بر کسی راستگوتر از ابی ذر؟ حضرت فرمودند :چرا ما اَقَلَّتْ الغَبْراءُ وَ لا اَظَلَّتْ الْخَضْراءُ، عَلَی ذِی لَهْجَهٍ اَصْدَقُ مِنْ اَبی ذَر[۱۰] عرض کرد آقا، الان او یک دروغی گفت.
فرمودند چی گفت؟ گفت من از او پرسیدم چه کسی خانه رسول الله بود ابی ذر گفت مردی بود که من نشناختمش. و الان دیدم علی بن ابیطالب است.
حضرت سه مرتبه فرمود: صدق ابی ذر. حضرت چقدر قشنگ تعریف کردند از ابی ذر. این علی است جز خدا و من، کسی او را نشناخته است[۱۱]. لذا روز قیامت معلوم میشود که شفاعت برای دوستانشان هم مقام پایینی است. همین دوستان عادی، شفاعت را به آل محمد علیهم الصلاه و السلام دادند نه، شفاعت را به دوستانشان هم دادند. حضرت صادق علیه الصلاه و السلام فرمودند اگر کسی برود به زیارت جد ما امیرالمومنین، میرود آن قبر و خاک را زیارت میکند چشمش که به آن خاک یا ضریح میافتد وقتی بیرون میآید تا چهل نفر به هر کس نگاه کند همه آنها آمرزیده میشوند. جلوی این دید گاهی گرفته میشود این همان برقی است که میخورد به کوه برای موسی که جلویش مدام گرفته میشد تا رسید به کوه، این پرنور تر از برق موسی است، موسی با یک واسطه تجلی را دید این با چهل واسطه بعد هم همینطور است. اگر عقول کشش داشت بعدش را هم میگفتند اما کشش ندارند. تا همین جایش هم کشش ندارد. این شفاعت فقط مال این نگاه است. نگاه آن کسی که به آن کوی قدم گذاشته است، شفاعت مال اوست، آن هم در یک نگاهش که اصلا حرف هم نمیخواهد بزند. لذا حافظ حرف قشنگی دارد در سه چهار جا که اهل محبت در این راه غرق میشوند در این دریا، اما آب دامانشان را تر نمیکند. چون آب تنزل ولایت است.
و جَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ کلَّ شَیءٍ حَی[۱۲] وقتی میخواهند ترکیب ولایت را در عالم ماده و طبیعت نشان موجودات بدهند قرآن هم اینکار را کرده است؛
وَأَن لَوِ استَقاموا عَلَى الطَّریقَهِ لَأَسقَیناهُم ماءً غَدَقًا[۱۳]
اگر بر این راه استوار و ثابت بایستند ماء غدق آب گوارا به آنها میدهیم. از ولایت به آنها میچشانیم. یک کسی اگر اینکه به این آب که خود ولایت است سر مویی دامنش را تر کند مطرود است و غرق میشود؛
آشنایان ره عشق در این بحر عمیق
غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده[۱۴]
در یک جای دیگر هم میگوید؛سر مویی دامن تر نکنند.
گر موج خیز حادثـــه سر بــر فلک زنـــد
عارف به آب، تر نکند رخت و بخت خویش[۱۵]
آن کسی که این حرف را فهمیده است میشناسد. او خودش را نمیآورد در این صف قرار بدهد. ولایت یک چیزی نیست که یک کسی نزدیکش برود. مگر ندیدید پدر شما آدم به خیال میخواست نزدیکش برود نرفت.
وَلَا تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَهَ فَتَکُونَا منَ الظَّالِمِینَ[۱۶] چه طور با شتم و طرد از بهشت بیرونش کردند. مگر ندیدید؟ این چیزی نیست که کسی نزدیکش برود.
إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَهَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولًا[۱۷]
هیچ کس نمیتواند بکشد. اسم حیثیت پذیر است ولی اگر کسی به این اعتقاد بنشیند جز شرمندگی و خجلت بعد چیزی برایش نمیماند. حالا بر میگردیم در فطرت و دلیل هایش را از راه محبت تهیه کنیم تابتوانیم حرف بزنیم ؛ اگر اینکه برای دوستان محمد و آل محمد صلوات الله علیهم اجمعین، آنهایی که خدا این عشق را در دلشان انداخته است، اگر حق متعال غلام سیاه امام حسین را زنده میکرد و این را میگذاشت در عالم میگفت بروید ببیندش آیا کسی بود که او را سجده نکند؟
کسی بود که همه حیثیاتی که در توحید و اعتقاد به خدا در ذات، (نیاییم در حرف که در استدلال باشیم، اگر در استدلال باشد همه اینجا میمانند، لذا راه ولایت بسته میشود، همیشه استدلال راه اتصال به ولایت را بسته است در همه ادوار، از یک چیز بالاتر از استدلال شکنی صحبت میکنیم)در محبت اهل ولایت چه معاملهای در اعتقاد به درب خانه این غلام سیاه به خاک کف پای این غلام سیاه میکردند؟ چگونه است؟ یک کسی را از آن عالم غیب سراغ آدم بفرستند ببینید چطور آدم به اعتقاد میآید. لذا اینکه خاک کربلا اثر دارد این به انتساب به امام حسین نیست، این به انتساب همان غلام سیاه است به انتساب به امام حسین یک چیز دیگری است. چطور است که ما نمیتوانیم از این مواهب استفاده کنیم؟
به جهت اینکه قاعده تراشی میکنیم، میآوریم در عالم طبیعت، او را قرین میدانیم با بعضی از افعال و انفعالات عالم ماده. خودمان جلوگیری میکنیم میگوییم کسی که این صفات را دارد پس نمیتواند آن تجلی را داشته باشد، تمام میشود و نمیشود هیچ بهره برد. عصمت را به این خاک بدهید بعد ببینید مرده زنده میشود یا نه. آن عصمتی که اهل تحقیق ماندهاند درباره اش که واگذار کنند به اهلش آن عصمت مال این خاک است. این عصمت را بدهید بعد ببینید اثر دارد یا نه. ما اینکار را نمیکنیم و نمیآییم والا میدیدیم. الله نور السماوات و الارض اسم است نه در تجلی برزخ یا قیامت اسم اسم است. رسول الله صلی الله علیه و اله و سلم شیعیان امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیهما السلام را دعا میکنند. معنای این چیست؟ این همان اشتیاقی است که اشک از دیدگان آقا رسول الله میکشد پایین. این همان است. رسول الله با آن دعا انس میکند. راه طی میکند با آن دعا. چون عالم طبیعت و تکلیف دیگر رسول الله را از عالم نوری به عالم تکلیف آوردیم، داریم حرف میزنیم یعنی رسول اللهی که نماز میخواند، رسول اللهی که روزه میگیرد، رسول اللهی که بقیه تکالیف را انجام میدهد، رسول اللهی که در قنوت دوستان امیرالمومنین علیه السلام را دعا میکنند. حضرت صدیقه سلام الله علیها فرمودند آن دم آخر که پدرم جوهره صدایش هم شنیده نمیشد زیر لب حرکتی داشت من خیلی نزدیک رفتم و گوشم را بردم (این جوهره تشخیص داده نمیشود چون حرفی نیست که اصلا در فضا بپیچد، فقط گوش صدیقه طاهره سلام الله علیها است که پذیرای آن است)دیدم آن حرف آخر پدرم که میخواهد به آن فضای بی نهایت (که برگشت به وجود امیرالمومنین است، رسول الله در ارتحال به امیرالمومنین برگشتند)برگردد این است که زمزمه میکردند؛
اَللّهُمَّ اِنّی اَتَقَرَبُ اِلَیْکَ بولایَهِ عَلیِّ بنِ ابیطالب علیهما السلام[۱۸]
آن دم آخر دارم با این نیرو و قدرت به سراغت میآیم. این فقط برای رسول الله است. این حیثیات را کربلا خیلی قشنگ، خوب نشان میدهد و خوب پرده از روی این راز برداشته است. شما میبینید که، ولی خدا، حجت خدا دارای همه آن اسرار و رموز و مقامات، هفتاودو تن تربیت کرده به تمام آداب شرع در آن برهه از زمانی که با خودش هستند. مخصوصا در زمان مرگ در آن حالت جنگ و کشته شدن اینها باید خیلی آداب شرع را موقع ارتحال از این عالم به آن عالم حفظ کنند. این حدیث از رسول الله است که ؛ مَنْ کَانَ آخِرُ کَلَامِهِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ دَخَلَ الْجَنَّهَ[۱۹] این لا اله الاالله گوهای عالم برای چه همه یا حسین میگفتند؟ هیچ کدام لااله الاالله نگفتند. اینها آن مسلمان مکتبی نیستند آنها یک مسلمان دیگر هستند، آنها مسلمانهای امام حسینی هستند. هر کس در این راه است اینگونه است. همه آنهایی که به این عشق گرفتارند آن هم موقع مرگ، یاحسین و یا علی می گویند. پس دستور لااله الاالله چه میشود؟
این یک شریعتی خودش دارد. می گویند منطق رسول الله است دم رفتن است لااقل حالا مسلمان بشو و یک لااله الاالله بگو. نه این کفر از آن اسلام است. لذا آن دین بی خاصیتی که میبینید همه به آن گرویدند آن است که اساسش همین اندوختههای ذهنی مردم است. از توحیدش گرفته تا بقیه اش. یک مرد میخواهد که این مردانگی را خدا به او داده باشد که پرده وهم را از جلوی چشمش کنار بزند و حقایق را بدون هیچ ترسی و با شهامت و شجاعتی که خدا به او داده است حرف را تحویل بدهد.
[۱]. ﴿نور/۳۵﴾
[۲]. (الرحمن/۲۷)
[۳]. ((بحار ج ۲۶ ص ۱۶ ))
[۴]. ((بحار ج ۳۸ ص ۳۰۹ ))
[۵]. (اعراف/۱۴۳)
[۶]. ((جامع الاخبار ص ۹۱ ))
[۷]. ((بحار ج ۱ ص ۲۱۹ ))
[۸]. ((محمود دهقانی ))
[۹]. (فجر/۲۲)
[۱۰]. ((بحار ج ۲۲ ص ۴۰۵ ))
[۱۱]. ((المحتضر ج ۱ ص ۷۸ ))
[۱۲]. ((انبیا آیه ۳۰ ))
[۱۳]. ((جن آیه ۱۶ ))
[۱۴]. ((غزلیات حافظ غزل ۴۲۳ ))
[۱۵]. ((همان غزل ۲۹۱ ))
[۱۶]. ((بقره آیه ۴۴ ))
[۱۷]. ((احزاب آیه ۷۲ ))
[۱۸]. ((کرامات العلویه ))
[۱۹]. ((من لا یحضر الفقیه ج ۱ ص ۱۳۲ ))