کربلا و صحنه عاشورا_جلسه سوم

 

《بِسم الله الرّحمنِ الرَّحیم، اَلحَمدُللهِ رَبِّ العالَمین، الصَّلاهُ وَ السَّلام علی خَیرِ خَلقه مُحَمَّد وَ عَلی آله الطَیبینَ الطّاهرینَ المَعصُومین وَ الْلَعْنُ الدَّائِم عَلَی أعْدَائِهِمْ وَ مُخَالِفِیهِمْ وَ مُعَانِدیهیمْ وَ مُبغِضیهِم وَ مُنْکَری فَضَائِلهمْ وَ مَناقِبِهم مِنَ الان إلی قیامِ یَومِ الدّین.آمینَ یا ربَ العالَمین》

 

《وَبَشِّرِ الصَّابرِینَ الَّذینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَهٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ》

به واقع و حقیقت امر عزای سید الشهداء علیه الصلاه و السلام و ایام مصیبت و بکاء بر حضرت از امشب شروع می شود و آنچه که حادثه و واقعه هست در عصر امروز به وقوع پیوسته و مصیبتی که پشتِ هستی را خم کرده ،پشتِ ممکنات را خم کرده ،همه موجودات را به حزن و اندوه نشانده،همه هستی به این حزن و اندوه نشسته،حتی در بعضی از عبارات بزرگان،اهل معرفت،چنین آمده است که آثار حزن در جهتِ مصیبت اباعبدالله الحسین علیه الصلاه و السلام

بر چهره همه هستی نمودار و مشهود است به طوری که برگ های درختان که در فصل پاییز هم زرد می شود و می ریزد این به مناسبت عزای امام حسین و واقعه عاشوراست،این مصیبت این حالت را به اشجار و برگ درختان می دهد،و تمام هستی ،امواج دریا وقتی تلاطم پیدا می کند اینها مشغول عزاداری بر سید الشهداء هستند، طوفان ها،بادها،همه طغیان های عالم طبیعت و همه سرکشی هایی که غیرعادی در عالم وجود پیدا می شود ،این زبان حالِ مصیبتشان بر اباعبدالله علیه الصلاه و السلام است.

گاهی بیخود کسی غمناک می شود این عزادارِ سید الشهداء علیه السلام است خودش هم نمی داند.

گاهی بی جهت عصبانی می شود این آثارِ مصیبت اباعبدالله الحسین علیه السلام در ذاتش است و خودش هم نمی داند.

همه عوالم هستی که گریه شان به حَسَبِ وجود خودشان است،و حزنشان به حَسَبِ وجودِ خودشان است،همه اینها بر همه موجودات بر همه هستی،در این مصیبت غمناک هستند ،غصه ناک هستند،گریه می کنند،عزادار هستند.

خوب امشب چون شبِ عزاست یک مقداری از سخن گفتنِ بی جا و بی ربط احتراز کنیم و به واقعه عاشورا،و آثار مُترتبه بر این مصیبت بپردازیم.

یک روایتی را از آقا زین العابدین علیه الصلاه و السلام ،سید الساجدین ،نقل کنیم و عاطفت حسینی توی این روایت بیابیم و عنایتِ ولایت اللهی آن حضرت را مشاهده کنیم ،ببینیم که امام حسین علیه السلام چه کاره است،این موجودِ ناشناخته درک نشده، توی هستی چه می گوید، وارثِ آدم چه می فرمایند.

برای اینکه بحثمان هم ربطش برای فردا شب محفوظ باشد یک مقداری هم از همان مباحث گذشته استفاده کنیم.

این وارث آدم به اسمیت و صفتیت چه می فرمایند،این وارث نوح به اسمیت و صفتیت چه می فرمایند، این وارث ابراهیم به اسمیت و صفتیت ، که عرض کردیم وارث اسمِ خداست، امام حسین علیه السلام این جنبه را دارد نه معنای لغوی و آن واژه در ذهن نِشسته ما .

وارث یعنی آن، این وارث ابراهیم خلیل چه می فرمایند؟؟

وارث عیسی و موسی چه می فرمایند؟؟وارث رسول خدا چه می فرمایند؟؟

به بیان گذشته گفتیم این وراثت جنبه استقلالی دارد نه جنبه تَبَعی در حضرت سید الشهداء علیه الصلاه و السلام.

چون وراثت در عالم ماده در عالم مُلک ،چه معنای معنوی به آن بدهیم ،چه ربطِ معنوی به آن بدهیم چه ربطِ ظاهری فرق نمی کند، وراثت در این عالم معنای تَبَعی دارد ولی در امام حسین علیه الصلاه و السلام وراثت معنای اصالت دارد، مثل اینکه حق که وارث است معنای اصالت را در اسمیت حائز است و دربَردارد.

حق وارث است به اصالت و همین وارث در تعین اسمی و تعین صفتی امام حسین علیه الصلاه و السلام عهده دار ظهورش است.

وارث آدم است یعنی هستی آدم مالِ اوست،وارثِ نوح است یعنی هستی نوح ،هر چه نوح را نوح کرده مالِ اوست،وارثِ ابراهیم است یعنی اینکه ابراهیم هر چه دارد از او دارد، همین طور که خدا وارث آدم و وارث نوح و وارث ابراهیم و وارث موسی و وارث عیسی و وارث محمد صلی الله علیه و آله و سلم است به همین معنا وارث است.

روایتی که امروز از آقا زین العابدین علیه الصلاه و السلام در مَدِّ نظر است و می خواهیم دنبال کنیم این است که بشکافیم آن عنایت و لطفی که از وجودِ مقدسِ

سید الشهداء علیه السلام [عرض کردم تمام امور و شئونِ حضرت سید الشهداء علیه الصلاه و السلام اختصاصى است ،حتی توی اهل بیت علیهم السلام اختصاصی است،یعنی این وجودِ مقدس و ناشناخته چیزهایی دارد که در هیچ یک از اهل بیت علیهم السلام هم نیست چه برسد به انبیاء و اولیاء. مِن جمله نظر مرحمت و لطفش به دوستانش است]این روایت را برای این می خواهیم عنوان کنیم که امید بخشِ همه هستی است،ماها خیلی از خودمان به حَسَبِ اعمالی که از ما سر زده ،ناامید هستیم،باید هم ناامید باشیم به قول خواجه که می فرماید و این بیتِ غزلش واقعا مصداقش ما هستیم که فرموده؛

 

نه به صد آب، که رنگش به صد آتش نرود

 

[اکثرِ تطهیر ولوغ کَلب هفت مرتبه با آب است،اگر یک چیزی را سگ که نجِس العین است دهان بزند هفت مرتبه، دیگر بیشتر از این در فقه برای تطهیر مرتبه ای را نگفتند.هفت مرتبه تطهیر دیگر از این بالاتر ندارد.

خواجه می گوید نه به صد آب ،هفت مرتبه چیست؟

بعد یک چیزهایی که تطهیرش با آب غیرِ ممکن است باید سوزاندش تا طهارت پیدا کند]

خواجه می فرماید؛

نه به صد آب، که رنگش به صد آتش نرود

آن چه با خرقهٔ زاهد، مِی انگوری کرد

 

به قدری آلودگی و به قدری دچار شدن به این صفات ذمیمه و رذیله در درون ،باطن،کبر و عجب و حسد و غرور و نَخوَت و حُبِ جاه و حُبِ مقام، اینها ،آن گناههایی که من و تو می خواهیم پاکش کنیم آنها را خدا قبل از همه چیز وعده بخشش را داده است ، یک چیزهایی هست که انسان را نمی گذارد که مورد ببخشش حق قرار بگیرد،آنها را جدیت کن از خودت رفع کن.

اگر کسی ده سال ،بیست سال،سی سال نماز نخوانده،متنبه می شود و متوجه می شود،نمازهای نخوانده اش را قضا می کند،حق جلَّ و علا او را می بخشد، اگر کسی روزه هایش را نگیرد متنبه می شود،متوجه می شود ان شاءالله،مخصوصا توی مجالس امام حسین علیه السلام توی راه می آید و عباداتی که ترک کرده،شروع می کند ،قضایش را،کفاره روزه هایش را می دهد روزه هایی قضایش را می گیرد درست می شود،آدم می شود،اگر مالِ مردم را خورده می رود می گوید که باباجان آنوقت ها قیمت این موتوری که من از تو بر داشتم سه هزارتومان بود حالا سی هزار تومان است بفرما این سی هزار تومان.

اینها درست می شود ،خیلی چیزها،غصب و دزدی و اینها.

ولی یک چیزهایی در وجود بشر هست که اجازه بخشش و عفو و اغماض از منبع غیب نمی دهد،مگر اینکه تغییر نوعیت پیدا کند، کِبر اینکاره است،نَخوَت و غرور اینکاره است،هیچ کوشیدی که اینها را از خودت دفع کنی؟؟؟

خوش به حالت که نمی کوشی چون فایده ای هم ندارد،هیج به جدیت نیست هاااا،هیچ فایده ندارد،هر چه بکوشی حسد را از تو بگیرند نمی شود،کبر را بگیرند نمی شود،این به جدیت و ریاضت و کتاب های اخلاق هم که نوشتند در عمل همه شان ماندند،فقط یک راه دارد،یک راه،یک نگاهی از ولیِ مطلق ،فقط ، اگر او نگاه کند همه کارها درست می شود ،دیگر نه کبر داری،نه عُجب داری،نه حسد داری،نه نِخوت داری،نه غرور داری،نه حُبِ جاه داری نه حُبِ منصب داری،نه شهوت داری،نه خشم داری،نه غضب داری،این که این صفات ذمیمه در من و تو هنوز مانده ،آن نگاه من و تو را نگرفته است.

[یک روایت بخوانیم جلو برویم] حضرت صادق علیه الصلاه و السلام یک دلباخته ای داشتند که همیشه مثلِ سایه دنبالِ سرِ حضرت حرکت می کرد،هرجا حضرت می رفتند او هم بود،خیلی حضرت را دوست داشت .

این شخص یک برادری داشت که دشمنِ صد در صد حضرت صادق علیه الصلاه و السلام و شیعه و دوستان اهل بیت علیهم السلام بود.

پاپوش درست میکرد ،می رفت این طرف و آن طرف خبر می داد که اینها دوستان حضرت صادق هستند و چی هستند و چه، و بد دهان و بد زبان و خیلی هم جسور،هر وقت که شیعیان را می دید شروع به فحاشی می کرد [خیلی این حالت بد است هاااا]

یک روز که حضرت صادق در کوچه تنگ و تاریکی داشتند عبور می کردند و این یارِ دلباخته و عاشق دلسوخته هم دنبالِ سرِ حضرت حرکت می کرد ،آن برادرِ جسورِ بی ادب از آن کوچه باریک شروع کرد به آمدن ، برادرِ دیگر پاهایش سست شد و دیگر نتوانست حرکت کند، حضرت رویشان را برگرداندند فرمودند: برای چه حرکت نمی کنی ،برای چه نمی آیی و می لرزی؟؟

عرض کرد هیچی آقا نمی دانم چطور شدم .

فرمودند: نه تو باکِت نبود بیا راه بیا،چه شده؟

عرض کرد آقا نمی توانم حالتم …

فرمودند : برای چه؟ تو را چه شده؟

نگفت

حضرت خودشان فرمودند : برادرت می آید می ترسی به ما اهانت کند؟؟حرفِ زشت بزند تو طاقت شنیدنش را نداری؟؟

برای این است؟؟

عرض کرد بله آقا برای همین است.

حضرت فرمودند : میخواهی خوب بشود ،دستش را بگیری؟؟

عرض کرد آقا در عمرم من یک دعا بیشتر نداشتم،همه مدتِ عمرم، و آن دعا این بوده که خدا برادرم را هدایت کند.

حضرت سرشان را برگردانده بودند با او داشتند صحبت می کردند ،فرمودند این که می خواهی خوب بشود؟؟

عرض کرد بله.

یک اینجوری چشمشان را برگرداندند.

او از دور صیحه ای زد و خودش را به خاک انداخت .

عرض کرد یابن رسول الله یک عمر گمراه بودم ،یک عمر در ضلالت بودم،دستم را نمی گیرید؟؟

حضرت رفتند جلو و از روی خاک او را برداشتند ،سرش را بلند کردند بعد به او گفتند اگر ما خواسته باشیم کسی را هدایت کنیم با یک نگاه ،یک گوشه چشم حالش را عوض می کنیم،با یک نگاه با یک گوشه چشم.

تمام صفاتِ ذمیمه و اخلاقِ ناپسندِ او همان جا از او گرفته شد،《نگاهِ ولی》.

کجایت را می خواهی درست کنی؟ می بینی که همه وقت ،سی سال است که می خواهی دروغ نگویی باز یک دروغ بزرگتر می گویی؟؟ سی سال است جدیت کردی دروغ نگویی بعد از سی سال یک دروغ گنده تری می گویی، سی سال است جدیت کردی غیبت نکنی ،غیبت های عادی می کردی حالا غیبت اولیاء خدا را می کنی.

چهل سال است تصمیم داری تهمت نزنی،بعد از چهل سال حالا داری تهمت به ولیِ خدا میزنی.

آدم می شوی تو؟؟؟ تو درست می شوی؟؟می دانی برای چیست ؟؟ برای اینکه خودت می خواهی خودت را درست کنی.

هر کسی در عالم [این منطقِ شیعه هست هااا،منطقِ شیعه غیر از منطقِ همه اهل مذهب ها و اهلِ دین است،منطقِ شیعه متصلِ به ولی این است هااا،نه آن هم شیعه اصطلاحی،شیعه ای که من و تو می شناسیم نه،شیعه متصل به ولی منطقش این است] تا نگاهی ،لطفی،مرحمتی ،کششی،دستگیری از ولی مطلق نشود هیج کس نمی تواند توی عالم هدایت پیدا کند.

حرفش این است،برای همین هم هست که محمد و آل محمد علیهم الصلاه و السلام را خدا برای این سِمَت گذاشته است.

آیه نازل شد بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم 《إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ》،[خوب دقت کنید این آیه ،روایتش را من دیدم ]آیه نازل شد پیغمبر تو مُنذر هستی ،برای هر قومی هادی هستی،راهنما هستی،هر قومی که هدایت پیدا می کند یک هادی دارد ،یکنفر هادی است،بیشتر نیست.

《دَعا رسول الله بِطَهُورٍا》،رسول الله آب وضو خواستند ،آب وضو آوردند،وضو گرفتند و بعد صدا زدند علی جان بیا ،دستِ علی علیه السلام را با وضو گرفتند،لذا در آن روایت دیگر هم دارد که اگر کسی می خواهد قرآن را مَسّ کند ،دست به قرآن بزند،به هر حرفش به هر آیه اش،حروف قرآن هاااا،

《الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ》،الفِ الحمد،《 بسم الله الرحمن الرحیم》،بای بسم الله، بی وضو اگر دست بزند یا ببوسد گناه کرده،معصیت کرده،بی وضو نمی شود دست به قرآن زد.

آخر رسول الله می داند حقیقت قرآن 《علی 》است می خواهد مَسّش کند ،چطور بی وضو به او دست بزند؟

مگر می شود؟

برای همین قرآن هم که می خواهید بخوانید مستحب است وضو بگیرید، در مَسّش وضو واجب است،در قرائت قرآن وضو مستحب است،ولی برای رسول خدا خیلی از مستحبات واجب است ،نماز شب من جمله از آنهاست،نماز شب برای همه مستحب است برای رسول خدا واجب است ،وارد خانه صدیقه طاهره سلام الله علیها [این بانوی ناشناخته ،حتی این نخ های چادرش را هیچ کس نشناخته است چیست]شدند ،فاطمه جان شما خوبی؟حسن جان ،حسین جان خوبید؟احوال پرسی کردند یا اسم نبردند به اشاره ،شما خوبی دخترم

،شما خوبی فرزندم؟

دیدند صدیقه طاهره خیلی غمناک هستند،اخم ها توی هم است .

حضرت پرسیدند دخترم تو را چه شده ؟؟برای چه اینجور ناراحت هستی؟؟

بی بی عرض کردند پدرجان برای چه ناراحت نباشم ،برای چه غمناک نباشم؟

_ [حضرت فرمودند]نمی توانم تو را یک آن غمناک ببینم،برای چه؟

پدرجان شما وارد خانه شدید از من احوالپرسی کردید،از پسرانم احوالپرسی کردید ،برای چه از 《علی》 احوالپرسی نکردید؟؟

آقا رسول خدا پا شدند دستِ صدیقه طاهره سلام الله علیها را بوسیدند ،فرمودند دخترم تو لیاقت داری که کفو علی باشی، تو شناسای وجودی،دخترم چون وضو نداشتم نخواستم نامش را بی وضو ببرم .

اینجا هم وضو گرفتند ،دستِ امیرالمومنین علیه السلام را گرفتند روی سینه چسباندند و دست دیگرشان را روی دست دیگر گذاشتند و بعد فرمودند یا علی

 

《 أَنا المُنذِرٌ وَ انتَ لِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ》

 

هر کس در عالم به هدایت برسد از درِ خانه تو می رسد ،لذا «أنَا مَدینَهُ العِلمِ و عَلیٌّ بابُها».

روز عاشورا هم امام حسین علیه السلام آمدند می پرسند از این مردم آیا من حرامی را در دین حلال کردم؟هااا؟

گفتند : نه

حلالی را حرام کردم؟؟

گفتند: نه

بدعتی توی دین گذاشتم؟؟ نه

مالِ شما را خوردم؟ نه

کسی از شما را کشتم؟ نه

《فَبِمَ تَسْتَحِلُّونَ دَمِی》؟؟؟پس برای چه می خواهید خونِ من را بریزید؟؟؟

همه شان گفتند : بُغضاً لأبیک

آی مردم هر کس با 《علی》 کار دارد مثل امام حسین سرس را می برند،خیال نکنی،این در عالم قاعده است.

ما دشمن بابایت هستیم،ما هر کس به علی متصل است ما آمدیم کربلا او را بِکُشیم .

حالا درست است 《کُلُّ أرضٍ کَربَلا》؟؟؟

واقعا درست است،به علی قسم درست است،《کُلُّ یَومٍ عاشورا》،به علی درست است ،هر کس نام او را ببرد این جزایش است،هر کس با علی دوست باشد این جزایش است،وقعه کربلا،حادثه نینوا،روز عاشورا،کشته شدن امام حسین علیه السلام و اصحاب باوفایش اینها همه اش را عشق علی علیه السلام به وجود آورده است.

هاااا تو پسرِ اولت را اسمش را علی می گذاری،حسین؟؟؟

پسر دومت را اسمش را علی می گذاری،حسین؟؟

پسر سومت را اسمش را علی می گذاری ،حسین؟؟

حالا باید کشته بشوی ما برای این آمدیم،بُغضاً لأبیک.

ما صحنه سازهای کربلا با کسانی دشمن هستیم که می خواهند 《علی》 را در چشم و دلِ مردم بیاورند.

می دانی جهتش چیست؟؟؟

چون اگر 《علی》 نامش به زبان ها بیاید، چون اگر 《علی》 یادش توی دلها بیاید ،دیگر برای هیچ کس رونقی توی عالم نمی ماند ،دیگر بت پرستی برداشته می شود.

اگر آن ماه نمونه رخ خود را بنمونه

همه بت های جهان را سر جاشون می نشونه

 

دیگر کسی نمی ماند، حتی حیثیت من و تو هم دیگر بر باد است، و چه خوب است زودتر تجلی کند حیثیت من و تو را اول بگیرد ،این مَنیَّت این اِنّیَت ،این عُجب این غرور،این من من من ،که همه تفرعن از این من پا شده، بگیرد از ما و ما را رها کند،《ولی》 کارش این است ،ولایت کارش این است که اِنّیَت سوز است .

روایت حضرت زین العابدین علیه الصلاه و السلام را دنبال می کنیم،سید الساجدین؛

روز عاشورا شده ،آقا زین العابدین می فرمایند من ضعفم و نقاهتم از ناحیه مرض و کِسالت به حدی بود که حتی نمی توانستم بنشینم،از عمه خودم حضرت زینب سلام الله علیها تقاضا کردم ،بی بی جان کمک کنید زیر بازویم را بگیرید یک چیزی مثل صندلی،تخت ،جلوی خیمه برایم درست کنید من می خواهم بابایم که به میدان می رود تماشایش کنم ببینم چه کار می کند، عمه ام پذیرفت.

(این بی بی چقدر مصیبت کشیده!!!حالا شما ببینید صحنه کربلاست روز عاشوراست ،آن حادثه خونبار،بچه ها بی تاب و بی طاقت هستند ،از این طرف امام زین العابدین علیه الصلاه و السلام این تقاضا را از عمه کردند اینجور پذیرایی کنند،اینجور پرستاری کند، اینجوری غمخواری کند،اینجوری از همه مواظبت کند، از همه، حالا روز خوشِ زینب است،حالا قبل از ظهر است،امشبِ زینب را نگاه کن )

عمه ام زینب سلام الله علیها پذیرفتند،دمِ خیمه یک چیزی را از جهازِ شتران و از زین و برگِ اسب ها مثل تخت درست کردند من آمدم نشستم و تکیه دادم پدرم میدان می رفت،من تماشا می کردم عجیب بود صحنه …و قِتال و محاربه بابایم،چون هر کسی برق شمشیرِ بابایم را می دید دیگر طاقت ایستادن نداشت همه فرار می کردند و تمامِ این لشکر خودشان روی هم می ریختند و از بین می رفتند ،و نشدنی بود و غیر ممکن بود به هر کسی برسد اگر بر فرق می زد با مرکب دو نیم می کرد و اگر از پهلو می زد از وسط نصف می کرد،اینجوری شمشیرش بالا می رفت و کار می کرد،لذا هیچ کس نمی توانست جلوی او ایستادگی کند،همه فرار می کنند .

لذا فرمود آی لشکر،امام حسین داد زدند آخر کجا فرار می کنید؟؟

شما برادرِ من را کشتید دارید فرار می کنید؟؟

علمدار من را کشتید دارید فرار می کنید؟؟

عباسم ،امیدِ من بود،دارید فرار می کنید؟؟

کجا دارید فرار می کنید؟؟

تماشا می کردم دیدم پدرم که مشغولِ جنگ است،یکنفر از لشکریانِ دشمن پناهِ نخله ای کمین کرده است،یکی از لشکریان دشمن پشت درخت خرما،پنهان شده و بیدی رُمح، در دستش یک نیزه بلندی است،پدرم او را دید ،من دیدم چشم پدرم به او افتاد،فوری صورتش را برگرداند ،به طوری برگرداند که او متوجه نشد که پدرم او را دیده و اِلا اگر متوجه می شد او زَهره تهی می کرد و فرار می کرد ، در پناه نخله که پنهان شده بود و در دستش نیزه ای بود ،پدرم صورت برگرداندند ،راهشان از طرف دستِ راست بود ،زدند به طرف اسب و از کنار نخله ای که او پنهان شده بود ،نزدیک او عبور کردند ،مجال دادند برای او ،محیط را مساعد کردند که او هر کار می خواهد بکند ،بکند.

فَطعَنَ فی خاصِرَهِ،نیزه ای که در دستش بود زد به تهی گاه پدرم سرِ نیزه از آن طرف بیرون آمد.

آقا زین العابدین می فرمایند تمام مدتِ بعد از وقعه عاشورا که حوادث پیش آمد، فکر من را این مساله اشغال کرده بود،نمیدانم برای چه پدرم اینکار را کرد!

《وَ لم مَن تَقلَتُ الِامامَهِ اِلی》بعد از چند لحظه ای (عصر)که امامت به من منتقل شد عَلِمتُ ،فهمیدم که در دودمان این مرد یک کسی به دنیا می آید که ما را دوست دارد.

ببین ولایت تا کجا می دود! ببین دستگیری امام حسین تا کجا می دود! ببین کربلا چه کار می کند،کجا اصلا کسی را می گذارد که این برق محبت و ولایت او را نگیرد.

دیگر کسی مانده؟؟دیگر این کار می شود؟ این کربلاست.

[حالا میخواهید چراغ ها را خاموش کنید ،تاریک کنید عیب ندارد]یک مقداری ما خودمان را همرنگ در سیاهی و تاریکی با امشبِ صحرای کربلا قرار بدهیم.

لذا وقتی که ساربان هم آمد توی کشته ها می گشت به امیدی آمده بود درِ خانه امام حسین علیه السلام ، داشت گردش می کرد ،داشت می گشت، امام حسین را نیافت ، می دانی برای چه نیافت؟؟؟

به جهت اینکه باید بلاخره بدن را،شخصی که انسان گمش کرده ،یا از لباس آدم بشناسد ،یا از سر بشناسد،این بدنِ بی سر را نه ساربان نشناخت ،بی بی زینب سلام الله علیها هم اول نشناخت،لذا ” فوجدته مکبوباً ” ،بی بی زینب گردش کرد ،می گشت،دنبال می کرد که ببیند برادر کجا افتاده است، برادرش را یافت،

” فوجدته مکبوباً علی وجهه ” دید که برادر به رو(روی) در روی زمین افتاده،نه تنها ساربان نشناخت ،خواهرش زینب هم برادر را نشناخت.

ولی امام حسین علیه الصلاه و السلام ،این (ساربان)به امیدى آمده در قتلگاه،این به امیدی آمده توی کشته ها دارد می گردد ،اینجاست که امام حسین دستِ هدایتش را بلند کرد ،خودش دست را یک جوری توی آن مهتاب شب نشان داد ،که ساربان متوجه شد انگشتر توی کدام دست است و آمد عملی را انجام داد که در گودیِ قتلگاه صدای خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها را در آورد، آن وقتی که آن عمل را،انگشت را با انگشتر قطع کرد ،ساربان می گوید دیدم یک صدایی از کنارِ قتلگاه ،گوی قتلگاه،بلند شد .

می خواهی با بی بی زینب همنوا بشوی؟؟

می خواهی با فاطمه زهرا همندا بشوی؟؟

اینجوری بی بی فاطمه زهرا نوحه سرایی کردند،شما هم همه با هم؛

حسینم وا،حسینم وا،حسینا

امشب بچه های دربه درِ امام حسین علیه السلام،اطفال سید الشهداء،این کاروان از هم پاشیده ،این بر دل نشسته ها، بر سُرادقِ عرش نشسته ها،که خلقت زمین و آسمان به واسطه اینهاست،به احترام اینهاست،به جلال و شکوت اینها هستی برپاست.

امشب می دانید توی استیصالی که اینها داشتند چه کار می کردند ؟؟

وقتی که کارشان به بن بست رسید ،وقتی که دیگر چاره ای نداشتند،همه بدون استثنا،از حضرت زینب سلام الله علیها گرفته تا بچه دو سه ساله اینها چه کار می کردند برای اینکه امشب را بتوانند از اضطراب و ناراحتی و غم و غصه که نمی شد در بیایند ،پناهی داشته باشند ،چاره ای داشته باشند،تمام اینها دست هایشان را روی سر هم می گذاشتند و صدایشان بلند می شد به وا علیا.

یعنی این نام ،این ذکر پناه برای همه بوده حتی در شبِ شام غریبان،شبِ آتش زدنِ خیمه ها،شبِ در به دریِ اطفال ،تنها راه چاره این است که 《علی》 را صدا بزنند،لذا تمام اینها رویشان را به نجف کردند،تمام اینها دست ها را به سر گذاشتند صدایشان به《 یاعلی》بلند شد .

بیا امشب هم ناله بشویم با بچه های دربه درِ امام حسین علیه السلام ،《علی》را صدا بزنیم.

بیا با آنها 《علی》 را صدا بزنیم،جوابمان می دهد،چون ما تنها به سراغش رفتیم تا حالا جوابمان را نداده،امشب بیا با بچه های امام حسین صدایش بزنیم،بلکه عنایت کند،بلکه لطف کند،بلکه مرحمت کند،بلکه دستِ ما را بگیرد،بلکه ما را با خودش آشنا کند،بلکه ما را از این صفات زشت و اخلاقِ ذمیمه، این کوچکی ها،این کوچک دیدنی ها،این باریک بینی های بی جا،این فکر ها و افکارِ ناشایسته،بلکه ما را نجات بدهد.

بیا با اطفال امام حسین ،《علی》را امشب صدا بزنیم.

قبل از اینکه ذکر مبارک نادِعلی را بگویم یک مصیبت کوچک از مقتل برایت بخوانم ،بلکه دلت بشکند آنوقت 《علی》 را صدا بزنی؛ این بچه ها که کتک می خوردند،شما ببین توی این مجلس امام حسین علیه السلام که همه شما به دوستی نشستید ،ببین همه آمدید به دوستی،چندتا بچه که بلند می شوند ،حرکت می کنند ،صدایی می زنند تو اوقاتت تلخ می شود می گویی بچه بنشین،حرکت نکن،با اینکه به دوستی ِ امام حسین آمدی به عشقِ علی آمدی،نمی توانی دو تا حرکت بی جا را از بچه تحمل کنی،یک دریا لشکر و دشمن که اینها بوی محبت نبردند بچه های امام حسین علیه السلام که گریه می کردند ،اینها را چه جوری ساکت می کردند؟؟

تمام اینها را با لگد با سیلی، با تازیانه کتک می زدند که گریه نکنند،بچه ها نمی توانستند گریه نکنند،نمی توانستند داد نزنند،می دانی بچه های امام حسین چه کار می کردند ؟؟ اینها دست هایشان را توی دهانشان می کردند گاز می گرفتند که صدایشان بلند نیاید ،بعضی از این بچه ها دامنِ پیراهن هایشان را هم توی دهانشان می کردند،آستین هایشان را توی دهانشان می کردند،که کتک نخورند، صدمه نبینند،وقتی دیگر دیدند چاره نیست،کتک می خورند ،صدایشان به یاعلی،یاعلی،بلند شد .

«نادِ عَلِیاً مَظهَرَ العَجائِب»

«نادِ عَلِیاً مَظهَرَ العَجائِب»

«نادِ عَلِیاً مَظهَرَ العَجائِب»

امشب با بچه های امام حسین ،علی علیه السلام را صدا بزن،جوابت را می دهد،

«نادِ عَلِیاً مَظهَرَ العَجائِب»

《تَجِدهُ عَوَناً لَکَ فِی النَوّائِب》

《کُلَّ هَمٍ وَغَمًّ سَیَنجَلی 》

《 بِوَلایَتِکَ یا عَلِیُّ یاعَلِیُّ یا عَلِیُّ》

 

《اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم》

یاعلی مدد

 

 

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *