مقام حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها(۱۳۶۹/۰۹/۲۲)

 

《بِسم الله الرّحمنِ الرَّحیم، اَلحَمدُللهِ رَبِّ العالَمین، الصَّلاهُ وَ السَّلام علی خَیرِ خَلقه مُحَمَّد وَ عَلی آله الطَیبینَ الطّاهرینَ المَعصُومین وَ الْلَعْنَهُ الدَّائِمه عَلَی أعْدَائِهِمْ وَ مُخَالِفِیهِمْ وَ مُعَانِدیهیمْ وَ مُبغِضیهِم وَ مُنْکَری فَضَائِلهمْ وَ مَناقِبِهم مِنَ الان إلی قیامِ یَومِ الدّین.آمینَ یا ربَ العالَمین》

 

قال سیدنا و مولانا جعفربن محمد الصادق علیه الصلاه و السلام هِیَ فاطمه الزهرا سلام الله علیها وَ عَلَى مَعْرِفَتِهَا دَارَتِ الْقُرُونُ الْأُولَى‏…

مقام شامخ حضرت صدیقه سلام الله علیها مقام غیب الغیوب عالم هستی است و کسی راه به آن مقام ندارد،هم غیب وجود حضرت خاتم صلی الله علیه و آله و سلم است و هم غیب وجود علی مرتضی علیه الصلاه و السلام است،و آن حدیث نورانی که از مولا امیرالمومنین علیه الصلاه و السلام که فرمودند《 ظاهری هَذِهِ ولایتی》،ولایت من که هنوز کسی به آن دسترسی پیدا نکرده (یعنی به این ظاهر من هم کسی تا الان نرسیده،مگر خواص از شیعیان و مومنین که به اندازه ظرف وجودی درک معنا کرده اند)،《ظاهری هَذِهِ ولایتی و باطنی غِیبٌ لا یُدرک》،و باطن صاحب کلیه و مطلقه امیرالمومنین علیه السلام منتهی به وجود مقدس زهرا سلام الله علیهاست،برای این است که بی بی سلام الله علیها نه مقام نبوت را دارند و نه مقام امامت را دارند،ولی هر دو منصب،هم نبوت و هم امامت،این شجره بارور از وجود مقدس حضرت صدیقه سلام الله علیهاست،اُمّ اَبیها وَ اُم الائمه النُجَباء ،لیله القدر،مَن عَرَفَ فَضلَ لیله القدر… ،در پنهانی مطلق،تاریکی مطلق ،غیب مطلق،《لیله》حکایت از پنهانی مطلق می کند،آن حقیقت را غیب مطلق گذاشتند.

اگر یک کسی در عالم به اندازه ظرف وجودی اش،راهی پیدا کند،[نه به غیب،آنجا که اصلا منطقه ممنوعه است

سخنی از آن به میان نیامده] راهی به مجرای این غیب پیدا کند،یعنی به دهلیز این خانه راه پیدا کند نه در خانه، در خانه کسی را راه نمی دهند،اگر کسی راهی پیدا کند همین اندازه آگاهی،همین اندازه اطلاع مجرای غیب است.به دهلیز خانه آمدن این سر از جنون در می آورد هیچ استثناء هم ندارد،یکی از بزرگان این راه که توانست این معنا را در این حد دریافت کند حکیم صفای اصفهانی است،حکیم صفای اصفهانی از مردم بسیار مطلع و دانشمند و صاحب نظر در حکمت و فلسفه است،خیلی جلالت قدر دارد،آثار علمی زیاد داشته که بعضی از آنها مفقود شده،به دست نیامده،چون دیگر آثاری از این جور اشخاص نمی ماند،اثری به آن معنایی که ما دنبالش هستیم نه،فقط دیوانش هست که دیوانش هم اصلا این مرد شعرهای مخصوص به خودش دارد،حتی غزلیاتش،حتی قصایدش؛

دل بردی از من به یغما ای تُرک غارتگر من

دیدی چه آوردی آخر از دست دل بر سر من

اول دلم را جلا داد،آیینه ام را صفا داد

آخر به باد فنا داد عشق تو خاکستر من

من مست صهبای باقی زآن ساتکین* رواقی

عشق تو در بزم ساقی فکر تو رامشگر من

 

[*ساتکین؛جام بلورین را می گویند]

 

[علی کل حال،من که حافظه ام مدد نمی کند،اینها مالِ چهل سال قبل است که من حفظ کردم یادم مانده].

 

عشق تو در دل نهان شد دل زار و تن ناتوان شد

رفتی چو تیر و کمان شد از بار غم پیکر من

 

[شرح حال امیرالمومنین علیه السلام است.عشق تو در دل نهان شد،مقام غیب عالم را می رساند].

 

عشق تو در دل نهان شد دل زار و تن ناتوان شد

رفتی چو تیر و کمان شد از بار غم پیکر من

 

بار غم عشق او را[باز هم غیب الغیوب] گردون ندارد تحمل

کی می‌تواند کشیدن این پیکر لاغر من

 

ما آنچه که به زبانمان می آید پایین منبر بلد نیستیم،معلوم باشد هاا،این مالِ قریب به چهل سال پیش است که من حفظ کردم.

این بزرگ،جذبات مهر صدیقه طاهره سلام الله علیها،دلش را برد،ناگهان دیدند که حکیم صفای اصفهانی دیگر حرف نمی زند،شاگردها آمدند درس بگوید،حرف نمی زند،با او حرف می زنند فقط همه را نگاه می کند.

شب یک قصیده درباره حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها می گوید،آن قصیده راه را به این دهلیز غیب برایش باز کرد.دیگر تا آخر عمر فقط این را می دیدند،مدرسه ای بود روبروی ایوان طلا که الان راهرو شده،پشتش الان دیگر ساختمان ساختند،در آن مدرسه جای او بود،دیدند از صبح می آید در این ایوان می نشیند فقط به گنبد نگاه می کند،شب بلند می شود به مدرسه می رود تا مُرد.

آن قصیده ای که معروف است آن قصیده را گفت و سرنوشتش به اینجا منتهی شد.

من با تو بتوحید دل یکدله دارم

از عشق تو بر گردن جان سلسله دارم

آن قطره که از بحر فزون حوصله دارم

از بحر عنایات تو چشم صله دارم

من مهر تو را پیشرو قافله دارم

تا بار گشایم به فنای حرم هو

یا فاطمه الزهرا انا بِکِ نَشکو

 

یک فرازهای خاصی است،این هم ان شاءالله اگر یادم بیاید این مُخَمَس یا مُسدَس اگر تکرار کنیم؛

 

هرگز نشنیدیم خدا را بودی اُم[اُم ابیها شنیدیم،مادر پدر شنیدیم اما مادر خدا نشنیدیم]

ای اُم الوهیین ای در تو خِرد گم

باز آی که ما مردم افروخته انجم

در دیده نشانیمت بر دیدهٔ مردم

 

تا‌ آخرش را این مرد گفت و سرنوشت حالش به آن گونه شد که گفتند به جنون رسیده است.

دیگر از کسانی که به این دهلیز راه پیدا کردند،این راه اتصال…[حالا می آییم روایات این باب را هم برایتان می گوییم،قضایای تاریخی ولایتی را هم برایتان می گوییم،که معلوم باشد].

در این نقطه اگر کسی راه پیدا کند،مشئ اش با مردم مشئِ دیگر است،سخنش سخن دیگر است،نوع غذا خوردنش غذا خوردن دیگر است،پوشاکش پوشاک دیگر است.

مرحوم فؤاد کرمانی هم به این سرنوشت دچار شد،او هم به این نقطه راه پیدا کرد.سر دسته همه اینها که پیشاپیش می دود قیس عامری است،قیس عامری مجنون لیلاست.

در قرآن وجود مقدس صدیقه طاهره سلام الله علیها به 《لیل 》به کنایت آمده است،هر جا در قرآن کلمه 《لیل》دیدید فاطمه زهرا سلام الله علیها منظور است.

《إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَهِ الْقَدْرِ (۱) وَ ما أَدْراکَ ما لَیْلَهُ الْقَدْرِ (۲) لَیْلَهُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ (۳) 》

تو خیال کردی سی روز است؟؟ نه چون شبانه روز ماه می زند روشنی دارد،خورشید می زند روز نور می دهد،این شبِ پنهان از هزار شب و روزِ پر از ماه و خورشید و ستاره در تاریکی اش روشنتر است.

چطور شد که مجنون،قیس عامری اینگونه[یکی از اولیاء خدا که ولایتش امضاء شده است و صد در صد به مقام درک ولایت رسیده است این قیس عامری مجنون لیلی است] چرا به او مجنون لیلی می گفتند و او روز و شب لیلی می گفت؟؟

لیلی،لیلی،لیلی،ای شبِ تاریک من [می گفت]به خودش اجازه نمی داد یکمرتبه یازهرا بگوید،این متابعت قرآن کرد،چون امام حسن علیه الصلاه و السلام با قیس عامری(مجنون)،از یک مادر شیر خورده بودند،امام حسن از مادرِ قیس شیر خورده بود.یک روز به آقا امام حسن علیه السلام برخورد کرد،عرض کرد آقاجان شما برادرِ من هستید،مادر من به شما شیر داده،شما برادر من باشید من برادر شما نباشم؟

حضرت فرمودند چرا تو برادر من هستی.

عرض کرد نه آنجور که از مادرم شیر خوردید برادرِ رضاعی نمی خواهم،می خواهم برادر شما در محبت مادرتان صدیقه طاهره سلام الله علیها باشم.

حضرت فرمودند به تو دادیم.

تا فرمود به تو دادیم،صدایش(مجنون)بلند شد جامه ها را کند و عریان شد،لیلی،لیلی،لیلی،ای شب تاریک من.

در قبیله آنها دختری صاحب جمال بود اسمش لیلی بود،مردم خیال کردند (الان هم همین جوری هست،الان هم همین جوری است،الان هم همین جوری هست)برای کس دیگری می سوزد،مردم دنیا طلب،مردم مبتلا به ظواهر خیال می کنند برای این ظواهر دارد داد می زند،اشک می ریزد،مردم گفتند او را می خواهد.

عه!! این قیس عامری سردسته عشاق عالم است،سردسته اهل محبت است.قضایا برایش ساختند،تمام لطائف و ظرائف محبت را برای او ساختند،لذا اگر کسی در عالم می فهمید نامش،همنام آن معشوق مطلق است،به پای او می افتاد و او را سجده می کرد،اگر دیدی یک لیلی نامی را هم او به سجده گرفته مالِ این است که همنام اوست.این در این نقطه حرکتش اینقدر قوی بود و یکی از علائم رسیدن به نقطه ولایت و درک این مقام این است،که وحوش و درندگان با او اُنس می کنند،اگر کسی توانست درندگان را رام کند هااا[ولایت قویترش را به تو بگویم]،گرگ،ببر،شیر،پلنگ،اینها رام می شوند،در این اجتماع می بینی از گرگ درنده تر،یک 《ولی》که به او می رسد چنان به سجده می افتد و سرش را روی زانوی 《ولی》می گذارد،این را دیگر من و تو نمی فهمیم، این مقام غیب الغیوبِ حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیهاست،اگر کسی به دهلیز این خانه رسیده باشد،درنده خوهای اجتماع را می تواند رامشان کند،کدام قویتر است؟؟

ای مجنون عامری،ای قیس عامری.

لذا او فرار کرد!! ببینید در آخرالزمان مجنون زیاد داریم هااا،کی هست که آنها را بشناسد؟؟ زیاد به آن حد نه،که زیادند،کی هست که آنها را بشناسد؟

مجنون،قیس عامری از خلق فرار کرد،وحوش،درندگان بیابان با او ضمیمه شدند،آن که به ولایت کلیه و مطلقه از دهلیز خانه یک مقدار دارد جلوتر می رود،او می آید در قلب اجتماع با همه درنده خوها می نشیند،پا می شود،حرکت می کند،با همه آنها دچار است و همه آنها خاطرش را می خواهند.از کجا این کسی که پدر و مادر به نصیحت نتوانستند او را درست کنند،این از وقتی که خودش را شناخت،مشغول عیاشی و بی عاری بود،بله،معلم در مدرسه نتوانست این را درست کند،بله نتوانست،عمو و دایی و خاله و هر کس در عالم زد نتوانست این را درست کند،نتوانست،هر چه نصیحتش می کردند می گفتند شب زود بیا،آن شب را تا صبح هم نمی آمد،بله زیاد دیدیم،اتفاقا هاا،از توی کوچه گذر می کرد یک پرچم خورده بود،شب آخرِ روضه بود[مثل خانه آقای اولیائی که امشب شام می دهند]بوی قیمه بلند شد،گفت برویم کارهایمان را که کردیم غذایمان را هم اینجا بخوریم،پایش باز شد،دیگر امام حسین علیه السلام او را گرفت،برای روضه نیامد،برای گریه کردن نیامد،برای غذا خوردن آمد،ماند،که ماند،که ماند.

آن شب برگشت خانه،بابا دید که جور دیگر است،امشب کفِ پای مادر می بوسد،امشب دست بابا می بوسد،خودش هم نمی داند از غذای اوست.چیست؟؟

خدا حاج اکبر ناظم را رحمت کند،خدا او را بیامرزد،خدا بیامرزدش،خدا مرحوم حاج غلام مِس فروش را هم بیامرزد،ما آنجا منبر می رفتیم،اتفاقا ایام فاطمیه هم بود،حاج حسن آقای دولابی خودمان،خدا ان شاءالله سلامتش داشته باشد،بزرگ اهل مصیبت و اهل روضه هست و حق استادی به گردن همه دارند،بالای منبر بود،من به حاج اکبر گفتم،حاج اکبر آقا من یک استعداد و نبوغ خاصی در این حاج حسن آقا دیدم و آن اینکه دوسال متوالی ظهرها من فاطمیون نماز می خواندم و منبر می رفتم،شصت روز،در هر روز یک مبحث تازه ای را صحبت می کردم،یک آیه نبود،هر روز یک آیه و یک بحث تازه،یک سال تمام شد،هر روز حاج حسن آقا برای مبحث من شعر تازه ای مناسب بحث من خواند،و سال دوم دو مرتبه من منبر رفتم،هر روز یک آیه و یک بحث تازه و این هر روز غیر از شعرهای سال گذشته و…

گفت من از او یک چیز دیگر دیدم،خیلی شنیدنی است،گفتم بگو.

گفت‌ که زمان پهلوی روضه خوانی ممنوع شد درِ خانه ها و تکیه ها را بستند و بعد از آن آزاد شد،آزاد که شد مردم دیگر یک شوق و ولعی و عشقی به تشکیل روضه خوانی داشتند[این را هم به شما بگویم،هر وقت جلویش را می گیرند خودشان جلویش را می گیرند،تو تنبل می شوی،حالت پایین می آید خودِ آنها《لَئِن شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ ۖ وَلَئِن کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ》،قدرش را بدان،گرمتر،داغتر،منسجم تر،واِلا درش را قفل می کنند،ولایت است،غیرت حق اینجا به ظهور می آید،تمام غیرت حق می جنبد،کوتاهی کردی (می بندند)،حالا آن هم به محبت و به لطف است،

که می خواهند دومرتبه راهت بیندازند،دومرتبه به وجدت بیاورند]. روضه خوانی ها شروع شد،این حال و هوا و این جوش مالِ آن وقت است که هنوز در مردم هست.

حاج اکبر گفت که روضه خوانی،هیئت قنات آباد جمعیت زیاد می آمد ما هر جا پا می افتاد می رفتیم خانه ها را اول می دیدیم،اتاق ها،بالا،پایین که جمعیت بیایند،روضه هم قبل از اذان صبح دائر بود،تا آفتاب بالا می آمد،یک ساعت،دو ساعت قبل از اذان صبح بود و …ما به یک خانه پا داده بودیم و خودِ من هم می آمدم دمِ در و جایی که چای می دهند و آن اتاقی بود که برای صبحانه فراهم کرده بودیم،مردم را آنجا صبحانه می دادیم می رفتند در مجلس می نشستند،من می آمدم دمِ در بررسی کنم و ببینم چه کسی می آید و خوش آمدید و[ ناظم هیئت بود]،او می گفت دیدم یک کسی به پول آنوقت پانصد تومان سر و لباس اوست،من خیال کردم می آید و می رود می خواهد کفش بدزدد،هی من نگاهش کردم که مچ او را بگیرم بگویم کفش های نوکرهای امام حسین را بذار فلان فلان شده و ،دیدم نه این قیافه اش پانصد تومان سر و لباسش است[پانصد تومان آنوقت،یعنی پنجاه هزار تومان حالا یا بیشتر] من برای اینکه از این آمدن و رفتن او خاطرم راحت بشود به او گفتم آقاجان روضه است می فرمایید؟؟ یعنی برو دنبالِ کارت.

او هیچ چیز نگفت آمد داخل!! نشست و من خودم یک چای برایش بردم ببینم این حالش چه جوری است،وقتی که چای را گذاشتم دیدم دهانش بو می دهد،بوی زشتی می دهد،خیلی ناراحت شدم،که در مجلس امام حسین علیه السلام من این را راه دادم،ولو نمی دانستم،گفتم استکانش با استکان های امام حسین قاطی نشود،خودم ایستادم بالای سرش برای اینکه بلند شود برود گفتم یک چای دیگر می خورید؟[یعنی پاشو برو،باز]رفتم در همان استکان چای ریختم،قهوه چی گفت بگذار ما می دهیم گفتم نه خودم می برم،باز رفتم بالای سرش ایستادم که استکانش را ببرم آب بکشم و این را بفرستم برود، حاج حسن آقای دولابی در مجلس رفت بالای منبر و بدون بسم الله و مقدمه این شعر را خواند؛

ای عسس* گر شاد از آن هستی که شب مستم گرفتی

من از آن شادم که می افتادم و دستم گرفتی

 

[عسس؛به معنای پاسبان و گزمه است].

 

این صیحه ای زد و افتاد،گفتم عجب وضعی شد،آبی آوردیم و به صورت او زدیم،حالا مواظبم این آب ترشح نکند[ کاشکی یک قطره از صورت او،دامن او می چکید روی وضع ما،کاشکی یک قطره اش می افتاد]،حالش آوردیم دیدیم او این کفش های به آن نویی را گذاشت زیر بغل و راهش را کشید و سرش را پایین انداخت و رفت.

روز دیگر من قبلا می آمدم سماور را قبل از اذان صبح روشن کنم،دیدم یکی سرش را گذاشته به آستانه درِ خانه،تند تند می گوید امام حسین خوب دستم را گرفتی،هیچ کس نمی توانست من را درست کند،خوب دستم را گرفتی.و شعر هم می خواند؛

ای عسس گر شاد از آن هستی که شب مستم گرفتی

من از آن شادم که می افتادم و دستم گرفتی

 

در را باز کردم،دست به گردنش انداختم،عذرخواهی کردم،نشناختم،گفت نه حاج ناظم کار من از این کارها گذشته بود دیگر،من بی خبر اینجا آمدم .او می گفت الان یکی از اولیاء خداست در شهر تهران می روند آب دهانش را شفا می گیرند.نفس 《ولی》به کسی بخورد هااا،

 

نفس 《ولی》باید به جبرئیل و میکائیل بخورد که آنها بتوانند وحی را خوب پایین بیاورند به انبیاء بدهند،《ولی》؟؟ دودِ سماور امام حسین این را درست کرد،آب جوش سماور امام حسین.

ما بر همین اعتقاد هستیم.امام حسین،پسر پیغمبر،جگر گوشه زهرا،به جان مادرت تا دمِ آخِر،روز قیامت هم بر همین اعتقاد ما را روز قیامت در صحرای محشر بیاور تا به خلق اولین و آخرین بگوییم ما نسبت به حسینمان این اعتقاد را داشتیم.این بابی است که…

ولایت مجنون،ولایت ناقصه بوده است ولو به دهلیز خانه راهش دادند.

بله،او از خلق گریزان بود،او به وحوش و درندگان

بیابان پناه برد.می آید در میان شما خلق می نشیند،تو با نگاه ملامت جگرش را سوراخ می کنی،ولی او دارد تو را بهشتی می کند،تند تند،از صبح تا شام،دسته دسته مردم را به بهشت می برد و مردم به او بد می گویند،سنگ می زنند،بله سنگ می زنند،این سنگ ها که خیلی خوب است این سنگ ها را بزنند،سنگ می زند که التیام ندارد،شمشیر و خنجر با زبانش می زند که التیام ندارد و همان خنجرزن را بهشتی می کند.

باز یاد کنیم از بزرگان اهل منبر آنهایی که به گردن ما حق دارند،آقای مَجد شیرازی حفظه الله تعالی این شعر را وفا کنیم نمی خوانند،قفا خوریم می گویند[قفا ؛پس گردنی است]،همیشه حق استاد را نگه دارید،حق صاحب نعمت را نگه دارید،حق پیش کسوت ها را نگه دارید تا از عمرتان خیر ببینید.

خدایا ما را همیشه حق شناس و نمک شناس قرار بده.

 

قفا خوریم و ملامت کِشیم و خوش باشیم

که در طریقت ما کافریست رنجیدن

 

قیس عامری،مجنون،بیابان گردی که…

ابن فارض هم دارد هاا، در تائیه می گوید،چون آن تائیه را یک جذبه چهارده روزه بدون خوردن و خوابیدن گفت،بعد دلیل می آورد،می گوید من به نقطه ولایت رسیدم،دلیلش را وَ بِالوَحشِ اُنسَتی،می گوید من در یک جایی قرار گرفتم که با وحوش و درندگان اُنس دارم.او این حرف را می گوید.

آقا امام حسن علیه السلام از مساله صلح با معاویه لَعْنَهُ اللّهِ عَلیه،برگشتند،به مدینه می آمدند،در بیابان مجنون لخت و عریان جلوی حضرت ظاهر شد.

بو می کشند،در این باب شامه قوی است.قوی،قوی.

بحقِ حق قسم،به ولیِ مطلق سوگند،در شرق قرار گرفته در غرب یک اهل محبت باشد می داند هست،قشنگ می داند.

در بیابان روی رِمال،آقا امام حسن علیه السلام پیاده شدند،روی رِمآل،شن و ماسه ها نشستند و [مجنون با کسی صحبت نمی کرد] آمد و گفت برادرجان ما از خلق بریدیم و بیابانگرد شدیم،آقا امام حسن علیه السلام هم به او فرمودند دیدی سرِ ما هم چه آمد؟ قضایای خودش با معاویه را نقل کردند،مجنون گوش داد،گوش داد،گوش داد،حضرت خیلی برایش صحبت کردند،فرمودند کسی نیست که درد دل کنم،حالا تو را پیدا کردم،این خونِ دلهایی که خوردم برایت بگویم.

ساکت است داداش را نگاه می کند.

فرمودند قیس حق با ما بود یا با معاویه؟

گفت با هیچ کدام.

فرمودند چرا؟

عرض کرد آقاجان،عزیزمن حق با لیلی است.

امام حسن علیه السلام فرمودند اگر غیر از این جوابی داده بودی اسمت را از صحیفه و نامه عشاق خط می زدم.

حق با زهرا سلام الله علیهاست،اگر درِ خانه اش را آتش نمی زدند،تو،فرزندش به این بلا دچار نمی شدی،حق با اوست.

اگر درِ خانه او را آتش نمی زدند،کربلا خیمه ها نمی سوخت.حق با لیلی است،هی گفت لیلی.

لذا امیرالمومنین علیه السلام هم که تعلیم ده عشق است[خوب ببین،خیلی شنیدیم]خوب عبارت را گوش بده،بعد از رحلت صدیقه طاهره سلام الله علیها ببینید امیرالمومنین چه می گویند ؛《 أَمَّا حُزْنِی فَسَرْمَدٌ، وَ أَمَّا لَیْلِی فَمُسَهَّد》لیلیِ من نخوابیده،بیدار است.یعنی ولایتش در غیب الغیوب عالم هستی دامنه دارد،و لیلی من همیشه هست،عشق را آموخت،که اگر آموختنی باشد،نمی دانیم آموختنی هست یا نه!

 

بیا ای شیخ در خمخانه ما

شرابی خور که در کوثر نباشد

 

این چیست که در کوثر نباشد؟

همه دهان باز کردند،از عطش لَه لَه می زنند،این چیست؟

این روایت را بخوانیم؛

فرمودند شیعیان ما ،آنهایی که ما قبولشان کردیم،امضاء کردیم،صحیفه وجودشان را نوشتیم أَنتَ شَیعَتُنا، أَنتَ مُحِبُّنا، اینها سه علامت دارند؛

یک،قبل از اینکه از دنیا برود[معنا دارد هاا]

 

《لا یَخرُجونَ مِنَ الدُنیا حَتی یَشرَبونَ مِن الکُوثَر》، از این دنیا نمی روند مگر اینکه کوثر به کامشان ریخته بشود.

آن چیست؟؟

با محبت صدیقه طاهره سلام الله علیها آشنایشان کنند.

《وَ یأکلونَ مِن طوبی وَ یَرونَ مقامَهم فى الجنه》جاهایشان را هم در بهشت می بینند.

به خودِ امام حسین اگر که آن چشم را به تو بدهند،و یری مقامه فی الجنه،با این حدیث با این روایت،روایت ها،روایت ها،روایت ها،

«مَن بَکی أَو أَبکی أَو تَباکی فی مُصیبهِ الحُسین وَجَبَت لَهُ الجَنَّه »،کسی که گریه می کند،می گریاند،خودش را به گریه می زند همان آن در بهشت نشسته است.

معرفتش را بخواه.

به امام حسین معنایش این است که گریه نشستن در بهشت است،بالاتر هم دارد،حداقلش این است،یعنی آخرین و پایین ترین مقامش این است حین گریه بر امام حسین علیه السلام در بهشت نشستی،چون جنت مقام امنِ عیش پنهان است،یک مقام عیشی است که پنهان است با مقاییس و محسوسات نمی شود آن را گرفت.

 

نشستی خبر نداری،گریه کن بر امام حسین،گریه کن بر امیرالمومنین،گریه کن بر صدیقه طاهره،تو به بهشت راه پیدا کردی.

آخر حدیث،روایت را نگاه کن، کسی که گریه کند و بگریاند نه بهشت بر او واجب می شود ،نه داخل بهشت می شود،داخل بهشت شده است.

اینقدر مُفت و مجانی به تو دادند که باورت نمی آید،اینقدر آسان به دستت رسیده که باورت نمی آید.

آن که بهشت را به قیامت می اندازد او در معرفت منکر جنت است،منکر جنت زشت است ها،منکر نار هم هست،اگر اینکه غضب داری و نمی دانی این جهنم سوزان است منکر جهنمی.

منکر یعنی چه؟

یعنی نیافته،جهنم را نیافته،جهنم غضب است،خشم است،کینه است،شهوت است،بغض است،عداوت است،این جهنم است،دریافتش کن.

منکرش کیست؟

بهشت چیست؟

حالا یک روایت بگوییم؛

امام صادق علیه السلام به شاگردانشان فرمودند :

《إذا رأیتُم رَوضهً من ریاضِ الجنّهِ فارْتَعوا فیها》،هر وقت بهشتی از بهشت های خدا دیدید،آی شاگردهای من،آی آنهایی که سالها آمدید اینجا نشستید هنوز معنای بهشت را نیافتید،هر وقت بهشت را دیدید بروید آنجا بنشینید،گردش کنید،اُنس کنید،لذت ببرید.

گفتند یابن رسول الله بهشت که اینجا نیست،آن دنیاست.فرمودند نه این دنیاست.

عرض کردند خوب نشان بدهید برویم آنجا انس بگیریم،بمانیم.فرمودند هر مجلسی که ذکر فضائل ما بشود آنجا جنت است،《فارْتَعوا فیها》.

خوب خواجه شیراز تو از کجا به اینجا رسیدی ما نمی دانیم!!

من که امروزم بهشت نقد حاصل می شود

وعده فردای زاهد را چرا باور کنم

 

آن که جنت و نار را یافته است او اهل تحقیق و اطلاع است،این اقرار به اصول و اعتقادات دارد،این ضروریات دین را یافته یا آن که می گوید می رویم می بینیم؟؟

کجا می بینیم؟

ابن فارض شعر خیلی خوبی دارد،گفتیم،خطاب می کند به چهارده نور پاک،این برجسته عالم معنا،ابن فارض؛

 

أنْتُم فُرُوضی ونَفلی [واجب و مستحب من شما چهارده نور هستید]

أنْتُم حَدیثی وشُغْلی [سخن من و کار من شما هستید]

یا قِبْلَتِی فی صلاتی [کعبه من در نماز شما هستید]

إذا وَقَفْتُ أُصلّی

جَمالُکُمْ نَصْبُ عَینی

والقلبُ طُورُ التّجَلّی

آنسْتُ مِنهُ (فی الحَیّ )ناراً

[ولی دل من را آتش زدید،به فکر دل من باشید]

یانَعیمی و جَنتی [ای دنیا و آخرت من،ای بهشت موعود من،ای نعمت های سرشار من،تو خودت هستی]

هر کس به این مقام معرفت می خواهد راه پیدا کند《فَلیَاخُذ جَلبابَ مِن الجُنون》.

خوب حالا بیاییم سراغ آیه قرآن.

این حرفهایی که شما گفتی بغلش یک آیه قرآن هم بگذار که دلمان مطمئن بشود.

اولا عزیزمن حدیث عشق در دل و جان قرآن خوابیده،تا به آن منطقه راه پیدا کنی،می فهمی.ولی ما ان شاءالله تو را می بریم به مدد امیرالمومنین علیه السلام و صاحب قرآن ،که در خانه ات تابلو کردی همه جا هم به چشمت می بینی…

 

《اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم》

یا علی مدد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *