شرح دعای شریفه افتتاح_جلسه پانزدهم

 

《بِسم الله الرّحمنِ الرَّحیم》

《 اَلحَمدُللهِ رَبِّ العالَمین، الصَّلاهُ وَ السَّلام علی خَیرِ خَلقه مُحَمَّد وَ عَلی آله الطَیبینَ الطّاهرینَ المَعصُومین وَ الْلَعْنُ الدَّائِم عَلَی أعْدَائِهِمْ وَ مُخَالِفِیهِمْ وَ مُعَانِدیهیمْ وَ مُبغِضیهِم وَ مُنْکَری فَضَائِلهمْ وَ مَناقِبِهم مِنَ الان إلی قیامِ یَومِ الدّین.آمینَ یا ربَ العالَمین》

 

《بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ》

مهربان إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَیْلَهِ الْقَدْرِ ﴿۱}وَمَا أَدْرَاکَ مَا لَیْلَهُ الْقَدْرِ ﴿۲}لَیْلَهُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ ﴿۳}تَنَزَّلُ الْمَلَائِکَهُ وَالرُّوحُ فِیهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ ﴿۴}سَلَامٌ هِیَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ ﴿۵﴾

 

دو مساله قابل بحث در مسائل معرفتی و کلامی ما داریم که شاید برای عده ای هنوز حل نشده و کسانی هم که با مقدمات علمی خواستند مساله را حل کنند هنوز به این نتیجه نرسیدند که اقلاً خودشان قانع شده باشند.چرا جوابهای علمی داده شده ولی جواب اقناعی نفسی که کسی خودش در جوابی که داده میشود باورش بیاید[داده نشده].

 

[ما توی همه مسائل اجتماعی خیلی ضعیفیم و هر کس هر بلایی سرمان بیاورد خیلی به آسانی بارش را میکشیم ،خیلی آسان، هرچه ، ولی توی مجالس امام حسین علیه السلام برای حفظ این حقیقت ناشناخته، خیلی قدرتمند حرف میزنیم ما و باید این دائر باشد،همه چیزها به تباهی کشیده بشود هیچ عیبی ندارد، این باشد…]

مساله قضا و قدر مساله ای است که بحث در آن ،اقناع نفسی نکرده است باحث را(بحث کننده را)، جواب داده است چرا ، مطلب را از نظر علمی پرورانده چرا، ولی خودش هنوز در مساله قضا به معنای سرنوشت قانع نشده است، لذا این یک بحث صد در صد علمی و فلسفی و کلامی نیست، این یک مبحث شهودی و عرفانی است که اگر کسی به آن راه پیدا کند با یک عنایت و مرحمت و لطف و مکرمت به این نقطه میرسد، در مساله قضا ،که دیشب گفتیم این قضا غیر از آن غذاهای دیگر است، این قضاست یعنی حکم نافذ حق.

از یک آیه استفاده میکنیم برای پروراندن معنای لغوی قضا، با آیه قضا را معنا میکنیم ،و آن این است که در سوره یوسف دارد که دو نفر خواب دیدند که یکی به واقع خواب دیده بود و یکی دیگر نه خواب ندیده بود گفت خواب دیدم، چون به یوسف موهبت شد تاویل احادیث و تاویل رویا که به آن تعبیر خواب گفته میشود، تعبیر خواب علمی نیست، یعنی از روی کتاب ابن سیرین که نوشته است تعبیر خواب را ، آن تعبیر خواب نیست.هیچ فایده ای هم ندارد ،کسی خواب دید،بردار کتاب را مطالعه کند[مثلا]اگر کسی در خواب ببیند که آب روانی را می آشامد علم و معرفت او زیاد میشود، نخیر ،این آب روان دیده و آشامیده علم و معرفت هم گیرش نیامده است،[یا] اگر کسی دیده است اسب سفیدی سوار شده است به حاجت میرسد، نخیر این از آن کتاب تعبیر خوابش نمی شود، باید یک معبر، یک عالم به تاویل احادیث و تعبیر رویا سخنی بگوید و بر طبق سخن او ،و گفته او این امر جاری بشود، آن کسی که علم تاویل رویا و احادیث به او میدهند دانشگاه ندارد، پیش کسی هم نمی تواند برود یاد بگیرد ، یک مقدمه دارد ،اگر کسی نصیبش شد در مقابل او علم تعبیر رویا میدهند و آن ،این است اگر کسی متهم بشود در میان خلق و در میان مردم به این اتهام که این شخص کار ناشایستی انجام داده است نسبت به امور غیرمشروعی که همان امر موجب اتهام یوسف شد نسبت به زلیخا، زلیخا ،یوسف را متهم کرد به یک کار زشت ، هر کسی توی اجتماع این بار سنگین روی دوشش قرار بگیرد در مقابل این اتهام خدا به او علم تعبیر رویا و تاویل احادیث میدهد، اینهایی که میتوانند خوب خواب تعبیر کنند،اینهایی که میتوانند تاویل احادیث …هر چیزی تاویل دارد هااا،فقط خواب تنها نیست،اگر یک کسی وارد شد از نشستنش این شخصی که مهرباطله به او خورده است،یعنی توی اجتماع به او کج نگاه کردند گفتند این فلان کاره است، بر اثر آن سعه صدری که دارد،بر اثر آن بینش الهی که دارد، بر اثر آن محبت فراوانی که نسبت به خلق دارد ،مردم بدگمانند نسبت به او، بلکه یقین دارند که او بدعمل است،ولی خدا میداند که او دارد چه کار میکند، در مقابل این بدبینی، مخصوصا اگر اینکه این سخن اشاعه پیدا کند، جبرانش این است که خدا به او مرحمت میکند، چه چیز را؟؟

علم تعبیر رویا، و تاویل احادیث(که می گوییم احادیث چه طوری است)هر چیزی را میتواند درک کند از حرکات و سکنات اشخاص، به باطن امور آنها پی ببرد، از نشستن افراد میفهمد چه کاره است ،از غذا خوردنشان می فهمد، همینطور اینکه اگر کسی که مریم صفت زندگی کند و متهم بشود به او هم این موهبت و عنایت داده میشود.خیلی ها هستند که این عنایت شامل حالشان شده، از لباس پوشیدن اشخاص می فهمند چه کاره است، کُت یکی را ببرید به او بدهید تمام زندگی اش را می گوید، پیراهن یک کسی را ببرید به او بدهید می گوید این چه کاره است،لباسش ،هر لباسی، کفشش را ببرید بدهید می گوید این چه کاره است، کلاهش را ببرید بدهید می گوید این چه کاره است، از فرش زندگی افراد روحیه افراد را…

این تاویل احادیث است و تاویل حالات است که به کسی داده میشود که به دانشگاه و کتاب و علم و تدریس به دست نمی آید، بلکه به چه دست می آید؟؟؟

به یک اتهام و بد نامی توی خلق، اگر کسی متهم بشود به دزدی، در مقابل این خدا به او مرحمت میکند که دروغ و راست را می فهمد.

هر کسی صحبت کند می فهمد که او راست می گوید یا دروغ. خدا یک دستگاهی توی وجودش میگذارد به نام دروغ سنج.

اخیرا شنیدم که توی دستگاههای کارآگاهی …

[من افرادش را میشناسم میخواهید بدهم… ] میدهند به کامپیوتر وجودی او ،به دستگاهی که خدا گذاشته است می فهمد که این راست می گوید یا دروغ.بیست و چهار ساعت صحبت کند یک کسی، تمام دروغ و راست هایش را جدا میکند،اگر کسی متهم بشود به بی دینی، توی اجتماع بگویند این بی دین است، لامذهب است، متهم هااا، و حق او را پذیرفته باشد خدا به او قدرتی میدهد که این احادیث انبیاء و احادیث اولیاء ،درست و نادرستش را می فهمد، دیگر نمی خواهد با علم رجال بفهمیم کدام حدیث درست است، کدام درست نیست، کدام سقیم است، کدام مالِ امام صادق علیه السلام است کدام یکی نیست، کدام یکی جعلی است و کدام یک جعلی نیست، این یک دستگاهی دارد که به این میدهند، هر کس توی اجتماع متهم به یک اتهام بی جا بشود در مقابل او یک موهبت سرشار به او داده میشود، آن که به او تعبیر رویا مرحمت میشود بدنامی در میان خلق است به یک عمل زشت، که بگویند این مواظب چشمش و سخنش و عملش نیست و نسبت به نامحرم و زنهای نامحرم فلان کاره است مثلا ، خدا می گوید حالا بیا من به تو یک چیزی میدهم که هیچ کس توی این خلق ندارد.

یوسف که صدیق است علی نبیّنا و علیه افضل الصلاه و السلام بر اثر تهمتی که زلیخا و عزیز مصر هم به گفته آن زن ،آن حرف را گوش کرد و او را به زندان انداخت، در مقابلش به او چه دادند؟؟؟

علم تعبیر خواب یا تاویل رویا یا تاویل احادیث دادند.

لذا توی زندان که بود حالات افراد را می گفت.یک کسی دست توی دماغش میکرد به او میگفت که تو اینجور نیتی توی ذهنت است، چون همه کارها توی عالم ،همه حرکات ناشی از یک چیزِ روانی است.توی مجلس می نشیند یکی پا به پا میشود این معلوم است که علت این پا به پایی اش چیست.همه حرکات توی عالم و همه جنبش ها و همه سکون برای اهلش معنای درست دارد.

همه حرکات توی عالم و همه جنبش ها و همه سکون برای اهلش معنای درست دارد.

لذا این رسم بوده در قبل از اسلام هم این بوده که کسانی سالی یک مرتبه اینها ،این کار را می کردند و نتیجه میگرفتند و به آنها این موهبت…(همیشه می توانستند مثل اینکه شب های چهارشنبه سوری که در آن زمان رسم بوده و می آمدند ملاقه میزدند ، این رسم بوده در قبل از اسلام هم اینجور بود، منتها اینها دروغکی اش است و یکی راست هم بوده، فال گوش می ایستند ،این بوده که جوابش را هم می گرفتند، یکی راست بوده توی اینها، آنهای دیگر اَدای خوبها را در می آورند) اینقدر تعبیر رویا مهم است که هر کس هر خوابی می بیند تمام روحیه گذشته و آینده اش توی آن خواب است، منتها باید به اهلش برخورد کند، اگر توی اجتماع یک وقتی به تو یک مارک باطله ای زدند، یک ناراحتی پیش آمد ،غصه نخور،خدا می خواهد یک چیزی به تو بدهد که آن پیدا نمی شود ، از خزانه غیبش میخواهد به تو بدهد.

ما معنای قضا را میخواهیم توی این مسائلی که داریم بیان میکنیم، معنای 《قضا 》را بگوییم که قضا ،حکم لایُبدَل است، که مَشیّت نافذه حق به آن خورده و اراده حتمی است،به این قضا می گویند.

یوسف شد حاکم قضا، عجب!!! برای چه؟؟؟

به جهت اینکه او یک باری را روی دوشش گذاشتند، یک بدنامی را روی دوشش گذاشتند، گذشته بر اینکه علم تعبیر رویا میداند و میتواند هر کس هر خوابی دیده تعبیر کند نه، بر قضا هم سلطه دارد.یعنی چه ؟؟؟

یعنی او می گوید خدا انجام میدهد، حکم او، حرف او، سخن او،نقطه آفرینش را تامین میکند،برای همین هم《 صدیق 》است. گفت ما خواب دیدیم که بردنمان پیش عزیزمصر و دارم به دست عزیز مصر ،خَمر میدهم،یعنی ساقی مجلس شدم، گفت از زندان بیرون میروی و منصب و مقامی به تو میدهند و ندیم خاص عزیزمصر میشوی، یکی دیگر هم گفت من هم خواب دیدم که از زندان بیرون شدم و اینکه بالای سرم نان است و کلاغها نوک میزنند و…گفت خواب تو هم معنایش این است ،تعبیرش این است که از زندان بیرونت میبرند ،دارت میزنند و کلاغها نوک میزنند و مغز سرت را سوراخ میکنند و بالای دار می مانی و خشک میشوی.غش غش خندید گفت ما اصلا خواب ندیدیم ،میخواستم تو را امتحان کنم ببینم…عِه با اولیای خدا شوخی؟؟!! با اولیای خدا مسخره؟؟؟

آیه آمد «قُضِیَ الْأَمْرُ الَّذِی فِیهِ تَسْتَفْتِیانِ» ،قضیَ فعل مجهول قضا است، قضیَ یعنی حکم شد و ثابت شد و تغییر پیدا نمی کند، یعنی نقطه قضا گرفتش، رفت در مرحله قضا.

«قُضِیَ الْأَمْرُ الَّذِی فِیهِ تَسْتَفْتِیانِ» ، شما خیال کردی به خواب دیدنت کار درست میشود؟؟؟

نه ،گفتن آن صدیق است، او که میگوید میشود، منتها آن نقش را میخواند، لذا یوسف از خواب دیدن ها نمی گوید از حرکات اشخاص می گوید، آن دومی هم که دروغ ساخت از حرکات ساختگی دروغش حرف را گفت، گفت آی دروغ پردازی که در مقابل اولیاء نشستی ؛

ابلهان تعظیم مسجد می‌کنند

در جفای اهل دل جِدّ می‌کنند

 

مواظب باش ؛

 

هیچ قومی را خدا رسوا نکرد

تا دل مرد خدا نآمد به درد

ابلهان تعظیم مسجد می‌کنند

در جفای اهل دل جِدّ می‌کنند

 

تو خیال کردی پیش بزرگی که نشستی و او آرام است، نمی داند که تو چه کاره ای؟؟؟ مواظب خودت باش.

گفت با مرحوم آسید مرتضی کشمیری میرفتیم حرم مطهر آقا سید الشهداء(علیه السلام)از بازار ابن فهد عبور می کردیم (خیلی آن قضایا از مرحوم آسید مرتضی زیاد نقل کردند) گفت که تا درِ دکان کله پاچه ای رسیدیم ،سید مشغول ذکر بود،سرش پایین بود ذکر میگفت، من هوسِ پاچه کردم (عربها هم به پاچه می گویند پاچه، با اینکه در عربی “کُراع” است)

هوس کردم، ببرم سید را تا حرم برسانم و زود نماز بخوانم بیایم یک کله پاچه ای بخوریم، تا به ذهنم گذشت آ سید مرتضی رویش را برگرداند به من فرمود نمی خواهد اینجوری بیایی زیارت کنی، حواست دنبال کله پاچه باشد برو کله پاچه ات را بخور بعد بیا، اِشتَهَیتِ پاچه؟؟ حرم امام حسین (علیه السلام)که میروی فکرت دنبال پاچه نباشد.

اِشتَهَیتِ پاچه؟؟ مجلس امام حسین (علیه السلام) هم که می آیی…خوراک مجلس امام حسین خیلی بالاست ،ولی ادب مجلس امام حسین(علیه السلام)هم خیلی بالاست، نه اینکه آدم شکمش را خواسته باشد بهانه قرار بدهد که مجلس امام حسین است نه ، مجلس امام حسین(علیه السلام)را ببیند و با آن ادب خودش را آنجا عرضه کند، چرا، خوب است، ولی برای اولیای خدا همه چیزها ادب لازم دارد، ادب ادب ادب ادب .

بی ادب محروم ماند از فیض رب تاآنجایی است که رسول خدا(صلوات الله علیه)فرمودند :《أَدَّبَنِی رَبِّی 》.

تا آنجایی است که امیرالمومنین (علیه السلام)‌می فرماید 《أَدَّبَنِی رَسُولُ اَللَّهِ》.

میثم به ابن عباس گفت《أَدَّبَنِی عَلِیٌّ عَلَیه‌ِالسّلام》.ابن عباس ای مفسر،ای مفسری که …(همه این روایاتی که در تفسیر هست نُه تای آن از ابن عباس است و یکی اش از ابن مسعود و بقیه است، در ده تا روایت حدیث در تفسیر قرآن ،نُه تا از ابن عباس است)،

میثم به ابن عباس گفت من ادب قرآن دارم، من ادب قرآن را از علی(علیه السلام)آموختم. ادب قرآن ، ادب دار مجلس، ادب دار دعا، وقتی دعا میخوانی باید با ادبش بخوانی ، وقتی مجلس می آیی باید با ادبش بیایی، وقتی پیش رفیقت بروی [اگر]بی ادب باشی تو را دفعه دیگر تحویل نمیگرد، ولی امام صادق (علیه السلام)فرمودند (ای امام حسین نمی دانم تو چه کار کردی ؟)وقتی که حرم او میروید یا اینکه مجلس او می نشینید آن ادبی که جاهای دیگر ملاحظه می کنید، نکنید، امام حسین (علیه السلام) آلوده دامن بهتر می پرستد[ می پذیرد]، شوریده حال بهتر قبول میکند.

آنجا نمی دانم چیست!!!همه چیزهایی که می گوییم در باب امام حسین (علیه السلام)باز قاعده ها به هم میخورد. وقتی میخواهی امیرالمومنین (علیه السلام) ، رسول الله(صلوات علیه و آله) ،فاطمه زهرا(سلام الله علیها)همه ائمه علیهم السلام ،علی بن موسی الرضا (علیهما اسلام) را زیارت کنی، برو غسل کن ،جامه تمیز بپوش،عطر بزن، گامت را خیلی باوقار بردار، چطور کن، چطور کن، چطور کن، خوب اما اگر خواستی زیارت امام حسین (علیه السلام)بروی حق نداری غسل بکنی ، حق نداری جامه ات را عوض کنی، گردآلود و همانطوری که هستی خودت را رو کن، بگو ناپاکم تو به من پاکی بده، بی ادبم تو به من ادب بده، نا تمامم تو تمامم کن، ناقصم تو کمالم بده ،درمانده ام تو من را برسان، بیچاره ام تو چاره ام بشو، بی کسم تو کسم باش حسین جان، بی پناهم تو پناهم بده، من شرف ندارم تو آبرو به من بده، عرض متاع آنجا نمی پسندند؛

مرا خواجه بی دست و پا می پسندد

 

حکم کرد ولی خدا، صدیق عالم وجود ( یادتان نرود ،آنچه که به انسان میدهند، چی گفتیم ؟مالِ این نگاه کج مردم است، هر وقت مردم به تو نگاه کج کردند بدان که چشم حق دنبالت است و می خواهد درستت کند، خلق هر وقت نگاه بی جا به تو میکنند بدان که چشم خدا دنبالت است، عین الله ناظره دارد، این که می گوییم چشم خدا دنبالت است، 《علی》 عین الله است.بشر کوچک است، بشر سینه تنگ است، بشر چشمش تنگ است، بشر سعه صدر ندارد، وقتی که این نظرهای تنگ، سینه های تنگ، این برداشت های نابجا، این تشخیص های غلط می آید سراغت، بدان که عین الله ناظره دارد حمایتت می کند.《علیٌ عین الله》،دست 《علی》میخواهد بیاید بالای سرت، چون چشم خدا علی (علیه السلام)است.امیرالمومنین میخواهد بغل باز کند بغلت بگیرد.

اگر یک کسی توی بازار مادی و اقتصادی دنیا دارد ورشکست میشود و فردا همه مردم میگویند ورشکست شد، ورشکست شد، ورشکست شد، آبرویش دارد میرود ،این یک دعای بزرگ دنبالِ….

تو‌ چه می گویی؟؟؟تو میگویی یکی دعا کرده که کارش خوب بشود، بله این هم یک دعاست که کارش بگیرد ،زندگی…

اما ممکن است یک کسی قویتر دعا کند هااا، یک کسی قویتر دعا کند که خدایا این را با خودت آشنا کن از بغل خودت نگذار بیاید پایین، آنوقت ورشکست میشوی،این خدا با تو کار دارد ورشکست شدی، این بدان یک دعای ولی است ،آن دعا یک آدم کوچک است، وضع مادی ات را خوب کرده، ولی یک دعای دیگر… بحث دعای افتتاح ما همه اش این بوده آن چهارده پانزده شب ،که اینطرفهایش را ما نمی بینیم ،خط این طرف را ما نمی خوانیم، پشت صفحه را ما نمی خوانیم،هر وقت اینکه به تو سلامتی دادند ،آنوفت میبینی و شکر میکنیم ، نه آنوقتی که کسالت و مرض میدهد، آنوقت خیلی بیشتر خودش را نشان میدهد.

به پروردگار متعال عرض کرد خدایا میخواهم یک موهبتی ،یک عنایتی،یک لطفی به من بکنی که این لطف و عنایت و مرحمت به هیچ یک از خلقت نشده باشد،حق فرمود دعایت مستجاب است،تا گفت دعایت مستجاب است یک مرتبه لرزش گرفت و افتاد،تب و لرز و تب و تب ویروسی و چرکی، طول کشید بدن چرک کرد،کِرم گذاشت، مردم از او در رفتند، عرض کرد پروردگار ،چرا اینجوری؟؟

فرمود از ته دل دعا کردی که من حامی تو باشم، لطف خاص به تو کردم.

یک شبی، نیمه شبی ،وقتی ،نیمه گاهی ،با همه وجودت به خدا راست گفتی ،خدایا هوایم را داشته باش، تا بگویی هوایم را داشته باش، راست بگویی هااا، تمام تعلقاتت را قطع میکند ،تمام عواملی که بارت را می بندد،همه آنها را قطع میکند ، این اخلاق خداست ،من اخلاقش را بلدم،این اخلاق ائمه(علیهم السلام)است ،زبانشان را ما بلدیم.

علی جان من دوستت دارم توی این دنیا هم هیچ کس را به اندازه تو دوست ندارم،《یا اَبالحَسن إِنِّی أُحِبُّکَ حُبً شَدیدا》،دیگر عاشق دلباخته تو هستم، غیر از تو هیچ کس توی وجودم ننشسته است،همیشه به یادت…حضرت فرموند راست میگویی،درست است،تو راست میگویی. حالا که راست میگویی《 اِسْتَعِدَّ لِلْبَلاَءِ 》،چون راست گفتی آماده باش که می آید دیگر میریزد توی سفره ات.

خواجه ما چه می گوید؟؟

یک جوری است که اگر ما پرده برداریم به جان خودش قسم،به ولی اش(امیرالمومنین) قسم ، اگر پرده برداریم از امشب دیگر دعا نمی کنی که خدایا من را با خودت…می ترسی، دیگر میگویی بس است، بس است که من دیگر نمی آیم، ولی اگر میخواهی اش ،او با همین جور چیزها می آید.

خواجه ما می گوید ؛

 

در زلف چون کمندش…

[آی قربان آن زلف کمندش ، که زلف کمندش همان “حَبل الله” است،《اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا …》،این زلف کمندش حبل الله است،که آدم بگیرد برود بالا،آخیییش…

کمند میدانی چیست؟؟؟

این کمند را می اندازند اگر اسب سوار در آن تاختنِ خیلی سریع باشد،وقتی کمان انداز،کمان می اندازد ،سواره را از آن بالا می کِشدش پایین و اسب می گذارد میرود آن…

کمند را می اندازد، اسب وحشی ای که هیچ کس نمی تواند آن را بگیرد با کمند میگیردش،

کمند را می اندازد از این بُرج ها و ساختمانهای خیلی بالا ،عیارهای سابق کمند می انداختند ،تاریخ عیارها و شَتارها و فِتیان را بخوانید،عیاران و شتاران و فتیان، تاریخ دارد بخوانید، هر چه شیعه دلباخته درجه یک 《علی》(علیه السلام)بود ،جزو عیاران بوده در زمان…

شرح حالشان را بخوانید. عجب!!!علی جان تو چه کسانی داشتی!!! هر چه مقدس مآب ،مُتَحجِر، خدا لعنتشان کند، اینها تمامشان ضد امیرالمومنین(علیه السلام)هستند ،اینها با امیرالمومنین کار نداشتند، امیرالمومنین با اینها کار نداشت. دعبل ،دِعبِل خُزاعی برای آقا امیرالمومنین (علیه السلام)شعر گفت و آمد خراسان و شعرش را خواند و حضرت به او صِله دادند، گریه اش گرفت گفت آقاجان من که برای پول برای شما شعر نگفتم ،من سی سال این چوبه دارم روی دوشم است، دارم داد میزنم که شما را دوست دارم که یک کسی پیدا شود من را به عشق شما به دار بکشد ،آن را میخواهم ،عجب!!!

فهمیده بود که چه جوری اینها میکِشند .

سی سال چوبه دارم روی دوشم است از شما دم میزنم یکی من را به عشق شما سر به نیستم کند،دارم بزند، شما به من پول میدهید؟؟؟ معلوم است من را هنوز قبول ندارید، آن را به من بدهید، فرموند هر چه به شما میدهیم قبول کنید، هر چه به شما میدهیم، پول را بگیر دعبل، هر چه به تو دادیم همان را بگیر،خودت انتخاب نکن، گفت چشم آقاجان، عرض کرد آقاجان پس یک مرحمت به ما بکنید،فرمودند چی ؟؟؟

عرض کرد آن پیراهنی که به تن شما چسبیده،آن پیراهن کهنه را بدهید تا ما بپوشیم، که این دلم خنک بشود، فرمودند چشم آن پیراهن را هم میدهم ولی این پیراهن بلا سرت می آورد. عجب!!! پیراهن هم بلا سرت می آورد.

پیراهن و پولها را گرفته بود و داشت می آمدم به طرف رِی ،قم، وسط راه عیارها زدند به قافله، می زدند،عیارها می آمدند ،اینها همه شان دلباخته امیرالمومنین (علیه السلام) بودند ، [به قول ما، حالا چریک بودند]چون آنها سرِ راه می ایستادند دشمنان امیرالمومنین را لخت می کردند پولها را می بردند میدادند به آن…

یک وقتی معاویه خراج یمن را گرفت، خدا لعنتش کند ،خراج یمن زیاد بوده،خیلی خیلی، بار شترها کرد ،یک مقدار زیادی هم مامور مسلح از آن گردن کلفت های شامی با این شترها همراه کرد که بیاورند شام، به آقا سید الشهداء(علیه السلام)خبر دادند.

( یکی از منشأ هاى دشمنی این ملعون با حضرت سید الشهداء این بوده دیگر)، به آقا امام حسین گفتند اینکه دارند شترهای خراج یمن را به شام میبرند و شمشیرزن های خیلی قدرتمند هم بودند، آقا امام حسین(علیه السلام)فرمودند از کدام راه؟؟؟خبر دادند. عجب!!!

حضرت یک چندتا از این جوانهای هاشمی ،عده کم ،چند نفر هااا، که اگر آنها پنج هزار نفر بودند اینها عددشان بیست نفر نمی شد، فرمودند برویم اینها پول مسلمین را میبرند که بیخود خرج کنند و اینجا مردم نیازمند هستند، این پولها هم که…

رفتند سر راه را گرفتند و اینها را درب و داغون کردند و همه آنها فرار گرفتند و پولهای اینها را بردند تقسیم کردند بین مستحقین.

موجب عناد و دشمنی معاویه شد که عه دلاوری آقا امام حسین(علیه السلام) …

و آن بیت المال که مالِ ولیِ خداست، هستی مالِ آنهاست ، منتها امام حسین با آن دلاوری …

دعبل وقتی که می آمد، در نزدیکی ری در همین راه ، به کاروان زدند و یکی از این دزدها همینطور که داشت دستهای اینها را می بست و جیبهای اینها را خالی میکرد،داشت شعر هم میخواند ، دعبل را که داشت می بست گفت این شعری که میخوانی میدانی مالِ کیست؟؟؟

گفت: بله که میدانم به تو چه؟؟؟

گفت: مالِ کیست؟؟؟

گفت:مالِ شاعر اهل بیت (علیهم السلام)است ، آنکه ما را با شعرهایش زنده کرده، ما شعر او را میخوانیم و به قافله میزنیم.

گفت : هیچ میدانی که آن شاعر، دعبل من هستم؟؟؟

گفت:عه دعبل تو هستی؟؟اگر راست گفتی که گفتی ،اگر نه همین جا گردنت را میزنم، مالهایت را که میبریم هیچ گردنت را هم میزنیم، بردند پیش رئیس کاروان ،گفت تو دعبل هستی ؟؟

گفت: بله

گفت: بقیه این قصیده را بخوان.

تا آخرش خواند.

یک شعر دیگر از دعبل خواند و بقیه را گفت و دعبل خواند. یک مرتبه خودش را انداخت روی پاهای دعبل گفت من را ببخش ، من نمیدانستم، از کجا می آیی؟؟؟

گفت از پیش مولایم علی بن موسی الرضا (علیهما السلام).

گفت: پول همه کاروانیان را بدهید و همه آنها را آزاد کنید به برکت این…و خود این را هم تا قم برسانید، عیارها آمدند رساندند و آنجا قمی ها فهمیدند که پیراهن آقا علی بن موسی الرضا پیش دعبل است، جوانهای قم آمدند جمع شدند و پیراهن را زدند، هر چه به دست و پای اینها افتاد که بابا پیراهن را بدهید، [ندادند]گفت پس یک ذره پارچه اش را پاره کنید بدهید ، گفتند آن را عیب ندارد میدهیم.

آدم اگر دزدی هم میکند اینجوری دزدی بکند بخدا، پیراهن امامش را بزند.

ولی بعضی ها ادب ندارند، در مجلس امام حسین (علیه السلام)خدای نکرده به تجاوز نگاه، به تجاوز دست،به تجاوز میل، آنها را ما…

این یک ادب خاصی است مالِ مورد خاص، جاهای دیگر مواظبت، دقت،طهارت میخواهند، آن ادبش این است، این ادبش این است.

《قضا》به دستِ 《ولی》 است.یوسف در حکم «قُضِیَ الْأَمْرُ الَّذِی فِیهِ تَسْتَفْتِیانِ»، حاکم است، و کِشاننده مشیّت و اراده حق است، در یک جایی امام صادق (علیه السلام)فرمودند 《شِئْنَا》(خواستیم)،این معنای حکومت بر قضاست.

فرمودند: 《شِئْنَا فَشَاءَ اللَّهُ 》،آنطرفش را همه ما تا حالا دانستیم ، همه از آنطرف آمده بودیم پایین، خداوند تبارک و تعالی اراده کرد، مشیّتش قرار گرفت، اهل بیت (علیهم السلام)بر طبق مشیّت و اراده حق حرکت کردند، نَه، این بعکس است، 《شِئْنَا فَشَاءَ اللَّهُ 》،ما خواستیم حق بر خواست ما رقم صِحت و رقم هستی زد 《شِئْنَا فَشَاءَ اللَّهُ 》،یوسف گفت ،حق بر گفت یوسف رقم زد، متأملی که بگویی امامت ولی خدا،فرموده

《شِئْنَا فَشَاءَ اللَّهُ 》؟؟؟

یوسف هم که همین بود، حرف زد و خدا بر حرف او رقم زد،گفت بیرونت میبرند ،این بلا را سرت میبرند،چه میکنند…گفت ما دروغ گفتیم هِرهِر هِر خندید و یک چند نفر دیگر هم …،مواظب خنده ات باش، جا دارد.

 

شمع خندیدبه هر بزم،از آن معنی سوخت

خنده، بیچاره ندانست که جائی دارد

 

یک تبسم بی جا، آدم را سی سال معطل میکند، یک تبسم به یک ولیِ خدا ،چقدر باید بکوشد تا پاک کند این تبسمش را ؟؟؟

یک نگاه بیجا ، یک نگاه حقارت آمیز، چهل سال آدم را معطل میکند، مواظب نگاهمان [باشیم].

بابا شب های احیاء، فرمودند شب لیالی احیاء، احیاء لیله، امشب را زنده کنیم .

چه جوری زنده اش می کنند؟؟؟

چطوری زنده میشود؟؟؟

یکی از معانی احیاء لیله این است که بر آنچه که از معارف ما بی اطلاع بودیم، مرده بود خواست ما ، امشب زنده کنیم، به فهم بیاییم، به درک بیاییم، به بینش بیاییم، احیاء کنیم، احیاء بداریم این شب را، آخر ما می گوییم امیر المومنین (علیه السلام)را دوست داریم، ما می گوییم بچه هایش را دوست داریم، ما می گوییم دوستانش را دوست داریم، ما می گوییم سر به پای دوستانش می گذاریم، آقاجان به حق خانم زینب (سلام الله علیها)که خیلی بهش عِلاقه دارید، امشب انیس و مونس شما اوست، مکالمه شما با زینب…

شما به ما ادب بدهید،به حق بی بی زینب تان به ما ادب بدهید، به ادبی که اباالفضل العباس(علیه السلام)داشتند، به آن ادب ، به آن ادب. برادر است دیگر برادر، یک مرتبه به امام حسین(علیه السلام)نفرمود برادرجان، همَش می فرمود(کسی نزدیکتر،صمیمی تر،منسجم تر ،یگانه تر از اباالفضل با امام حسین نیست، یک مرتبه نگفت داداش ) سیدی و مولای. به ادب اباالفضل العباس(علیه السلام)،به ادب باب الحوائج،به ادب قمر بنی هاشم، امشب شب ما را ،شب احیاء قرار بدهید،به ما ادب مرحمت کنید، بدانیم چه جوری باید نماز بخوانیم،بدانیم چه جوری روزه بگیریم،بدانیم چه جوری باید عزاداری کنیم، بدانیم چه جوری باید سر سفره امام حسین (علیه السلام)بشینیم، بدانیم چه جوری به دوستانشان نگاه کنیم،بدانیم چه جوری با دوستانشان بنشینیم، برخیزیم، اینها را شما به ما یاد بدهید.

گاهی وقتها آدم را محروم میکنند،چون حق غیور است نسبت به اولیاء و اولیاء نسبت به دوستانشان غیور هستند، امام حسین (علیه السلام)نسبت به شیعیانشان غیورند، امیرالمومنین(علیه السلام)نسبت به شیعیانشان غیور هستند، گوشمالی میدهند، گوشمالی.

حضرت صادق علیه الصلاه و السلام،یک روزی گله کردند نشسته بودند به عده ای فرمودند من چه بگویم از بی توجهی شما، دل من را خون کردید، این چه عمل و چه نوع مَشی ای(رفتار و روش) است که شما دارید ؟؟هیچ توجه ندارید در ملاحظه به شئون دوستان و برادرانتان و شیعه…

یکی آنجا بود گفت اینکه بله آقا بعضی هایشان همین جوری هستند.

[حالا ببینید شما را به خدا !!! خیلی وقت ها همینطوری است]

بله آقا اینها بعضی ها هستند از این دوستان شما هیچ توجه ندارند،هر جور رسید…

حضرت فرمودند تو خودت یکی از آنهایی ،تو دیگر ساکت باش.

عرض کرد آقا ما چه کار کردیم ما که خودمان از اینکارها بدمان می آید .

فرمودند پریروز توی کوچه رد میشدی،بار فلانی از الاغش افتاده بود،هیچ کس نبود کمکش کنه ،گفتی یکی میرسد گذاشتی و رفتی.

ولله از ما نیست کسی که به درد شیعیان ما نرسد، به درد برادرهای هم نرسند.

بعد زبانش هم …[فرد مدعی می گوید]بله آقا آدم باید مودب باشد.

خوب خودمان هم باید اینطور باشیم.

خدایا امشب را شب احیای ما قرار بده، امشب را به ما…

یک کسی شب قدر بود، اعمال دارد ،قرآن سر گذاشتن دارد، قسم دادن خدا به قرآن به اسمائی که در قرآن هستند به کلماتی که در قرآن هستند، به معانی که در قرآن هستند، به چی به چی به چی…بعدا به ائمه اطهار، همه اینکارها را کرد و آداب و رسوم ،سالیان دراز ،چهل سال، پنجاه سال، هر ماه رمضان شب های احیاء اینکار را میکرد، خبری نبود، دید همان آدم سابق است، یکسال برید، از این اعمال هم اینکه محروم ماند ، گفت حالا که امشب دیگر بریدیم ،ناامید شدیم، عملی هم بجا نیاوردیم، نجف بود، بالا سر آقا امیرالمومنین (علیه السلام) نشسته بود، تسبیحش را دست گرفت یک صلوات فرستاد گفت این باشد برای کدام همسایه، یک صلوات فرستاد مالِ فلان همسایه، زن، مرد ،رفیق،فامیل،بعد شروع کرد با اینهایی که بد بود ،اختلاف حساب داشت، گفت این صلوات مال آن مجید آقا که اینجوری کرده،این مالِ هر کی…

آن شب لیله قدر را درک کرد،پرده ها برداشته شد، بعد از چهل پنجاه سال که هر شب ماه رمضان ،سه شب را مقید بود، آن شب به او دادند، عرض کرد پروردگارا چه شد که به من عنایت کردی؟؟؟

به او گفته شد چون دیگر خودت را نپاییدی، هر سال خودت را می پاییدی، امسال به دیگران رسیدی، دیگران را دعا کردی،خواستی دیگران بهره ببرند .

اینجوری باشید،به فکر دیگران باشید،هر کس هر چی دستش میرسد، همَش هم مسائل مادی نیست، مسائل معنوی،مسائل آبرویی.

《قضا، سرنوشت محکم و مستحکمی است که رقم زده حق آن قضا را، به کلام و اراده و مشیّتِ ولی》، این معنای قضاست.

در قرآن معنا کردیم«قُضِیَ الْأَمْرُ الَّذِی فِیهِ تَسْتَفْتِیانِ» ،گذشت ،تمام شد ،یوسف حرفی زد چه خواب دیدی چه ندیدی باید بشود،تمام شد.

این هم معنای صدیق است ؛《صدیق یعنی کسی که حکم قضا… 》

(بعد لقبِ اولی را گذاشتند صدیق!!! غلط زیادی، از امیرالمومنین(علیه السلام)ما برداشتن، دزدیدند گذاشتن[برای او]،همه چیزها را دزیدند این لقب را هم دزدیدند،در زیارت امیرالمومنین (علیه السلام)می خوانیم

《 أنتَ الصِدیقُ الأکبَر وَأنتَ الفاروق الأعظَم》 علی جان،تو صدیق اکبری و یوسف صدیق اصغر است،یوسف که توانست با سخنش و کلامش حقیقت قضایی بدهد به اشیاء، و بگوید و بشود و حق بر گفت او عمل کند او صدیق کوچک است ،تو صدیق اکبری،و تو فاروق اعظمی،تویی که بین حق و باطل فرق میگذاری، وجود توست که میزان اعمال است،《 فاروق 》به معنای آن کسی است که بین حق و باطل فرق میگذارد، وجود او فارِق است، تو صدیق اکبری، تو فاروق اعظمی.

امام صادق (علیه السلام)فرمودند《 رَحِمَه الله أُمُّنا کانَ صِدِّیقَهَ》، 《صدیق یعنی مصداق تعینی برای اشیاء میسازد》،صدیق یعنی مصداق تعینی ،نه اینکه راستگویی، راستگو است یعنی چی؟؟؟

صدیق است یعنی راست می گوید!!مگر بناست دروغگو بگوید؟؟؟

مومن خودش مُصدِق است،مومن مُصَدِّقٌ ،یعنی چه مُصدِق است ؟؟؟

یعنی هر چه را بخواهد میسازد، مصداق میدهد به او. 《صدقه 》را هم از همین باب صدقه می گویند، اگر یک بلایی خواسته باشد به تو برسد، زیر ماشین بروی خدایی نکرده، دیوار روی تو خراب بشود خدایی نکرده،چاه دهن باز کند خدایی نکرده، زلزله بیاید از بین ببرد خدایی نکرده، صَدَقَه ، برای چه می گویند صَدَقَه ؟؟؟ یعنی مصداق تعینی، مصداق سلامتی میسازد،با دادن ده تومان،پنجاه تومان،صد تومان، هزار تومان، کسی که صدقه بدهد، سلامتی میسازد،پول میتواند این کار را بکند، پول ،جَماد، ماده،این می تواند صدقه باشد. این هم که میگویند تصدُقت بشوم، تصدُق شما، یعنی اینکه من مصداق تعینی بشوم برای بلایی که میخواهد برای تو بیاید.صدقه بده، صدقه اینقدر روایات…

ولی یادت نرود صدقه کارساز است برای اینکه ولی را بشناسی.از این کوچک کوچک ها،کوچک کوچک ها،کوچک کوچک ها بفهمی که 《علی》(علیه السلام)چه کاره است.او صدیق است، هی صدقه بده هی صدقه بده هی صدقه بده که صدیق را بشناسی.

بفهمیم، راه پیدا کنیم.با دادن صدقه که میتواند صدتومان جان تو را بخرد،در تاریخ زلزله قوچان مینویسند، نوشته اند همه ،که این قوچان فعلی دو مرتبه زلزله آمده که همه از بین رفتند حتی حیواناتی که زیر شهر بودند، دو مرتبه، این قوچان را یعنی بعد از زلزله ساختند،نقل می کنند که بچه ای بود ،مریض بود( آنها گوسفند دار هستند،آنوقت ها هم بیشتر گوسفند داشتند،خانه های چادری،مویی، میزدند و از این حرفها)بچه ای مریض میشود توی این گوسفند دارها، یک مَشکِ شیر را میگذارند کنار که ببرند برایش فردا به فقرای اطراف صدقه بدهند، یک سه پایه ای هست که مشک را به آن آویزان میکنند که با همان سه پایه هم تُلُمب میزنند، این مشک شیر آنجا آویزان بود ،پدر این بچه میرود دنبال چوپان ها که فردا بیایید این شیر را ببرید بدهید به مستحق هایش، شب آنجا می ماند و زلزله می آید تمام آن شهر را زیر و رو میکند،این پدر بوده که از این خانواده و شهر رفته بوده بیرون ، می آید بلاخره جای خانه و زندگی را پیدا میکند وقتی که می آیند با بیل و کلنگ و اینها هوا را رد میکنند میبینند اینکه گهواره این بچه بعد از هفت روز، این گهواره بچه رفته زیر این مشکِ شیر قرار گرفته و یک دانه خار، یک نوک کوچک خورده به یک جای مشک و آن را سوراخ کرده و قطره شیر می آید و دهان این بچه هم زیر این قطره شیر قرار گرفته است. صدقه اینکار را می کند، اینها کوچکهاست برای چی؟؟؟

که صدیق چه کار میکند ؟؟صدیق عالم را میچرخاند ،می گوید و میرود، امیرالمومنین (علیه السلام) صدیق است.

امام صادق (علیه السلام)فرمودند : 《 رَحِمَه الله أُمُّنا کانَ صِدِّیقَهَ》،خدا رحمت کند مادر ما را صدیقه بود. یک وقتی دیدند دیوار دارد می آید، حضرت دستشان را نگاه داشتند ،کنیزها زیر دیوار بودند به کنیرها فرمودند بلند بشوید و بروید رد شوید ،وقتی رفتند ،اشاره کردند دیوار افتاد، صدیقه آن است که میخواهد و میشود، دیوار را نگه میدارد بعدا اشاره میکند بیفتد، لذا به خاتون روز جزا و فاطمه زهرا سلام الله علیها ما 《صدیقه》 می گوییم یعنی بی بی جان شما کارگزار عالم هستی هستید.

خوب یک کلمه هم عرض مصیبت و تسلیت عرض کنیم که امشب شب شهادت آقا امیرالمومنین(علیه السلام)است . بی بی زینب،ام کلثوم، به بابا گفتند بابا چرا امشب اینقدر هی از اتاق می روید بیرون ستاره ها را نگاه میکنید؟؟آسمان که اینقدر نگاه ندارد،امیرالمومنین میدانند که رسول خدا (صلوات الله علیه و آله )صدیق است،صدیق است سخنی فرموده و مصداق پیدا میکند،فرمودند دخترانم عزیزانم امشب آن شبی است که باید به لقاء حق بپیوندم،حبیبم رسول خدا خبر داده است و او صادق و مصدق است،یعنی گفته ، میشود.بی بی زینب سلام الله علیها که در همه مسائل معنوی و حوادث واقعه در خانه امیرالمومنین صاحب نظر هستند، آمدند کنار بابا نشستند، و یک نگاهی به چشمان امیرالمومنین کردند ،آقا امیرالمومنین(علیه السلام)به صورت زینب ، بی بی زینب یک حرفی گفتند((هر کس اهل محبت است این را درک میکند و هر کس نیست درک نمیکند، اگر کسی عِلاقه زیاد و مُفرط به کسی داشته باشد در حد عشق، به هر چهره ای که نگاه کند،مَلامِحِ معشوق محبوب خودش را در آن چهره میبیند،حتی اگر به دیوار و در هم نگاه کند توی دیوار و در هم همان مَلامِح(مشابهت ها، حسن ها) را میبیند ،اگر به سبزه نگاه کند به گیاه نگاه کند )) عرض کرد بابا جان امشب عجیب است همه سیمای شما ،سیمای مادرم زهرا شده است،من مادر را در شما میبینم، آقا امیرالمومنین (علیه السلام)بغل باز کردند ،خانم را بغل گرفتند فرمودند راست میگویی دخترم همین جور است به جهت اینکه من هم در سیمای تو امشب همَش زهرا را میبینم،درست است، همین جور است راست میگویی.

به صحرا بنگرم صحرا ته بینُم

به دریا بنگرم دریا ته بینُم

بهر جا بنگرم کوه و در و دشت

نشان از روی زیبای ته بینُم

 

بی بی زینب یک تقاضای دیگر از بابا کردند که آن تقاضا خیلی بابا را آتش زد، عرض کردند باباجان آن شب آخری که با مادرم صحبت می کردم ،که شب شهادتش بود یک چیزی از مادرم خواستم قبول کرد همان را هم از شما میخواهم ،شما هم بپذیرد فرمودند دخترم هر چی بگویی پذیرفته است ،بی بی زینب تقاضا کردند،که من شب آخر به مادرم گفتم اجازه بده سرم را روی زانویت بگذارم و مدتی شما صورتت را روی صورتم بگذاری، من این را خواستم ومادرم انجام دادند، بابا جان اجازه بده سرم را روی زانویت بگذارم صورتت را بگذاری روی گونه من دلم آرام بگیرد،آقا امیرالمومنین (علیه السلام)پذیرفتند سر خانم …ناگهان امام حسین (علیه السلام)وارد شدند خواهرم زینب چرا بی تابی ،چرا گریه میکنی؟؟چرا مضطربی؟؟خبر دادند که حسین جان به آن حالتی که من میدانم و آگاهم مثل اینکه امشب ما میخواهیم بی بابا بشویم ، آقا امیرالمومنین اینجا دیگر جلوی گریه زینب را گرفتند، دخترم زینب گریه نکن، دخترم زینب بی تابی نکن، زینب جان تو را من گذاشتم برای کربلا، هر چی گریه داری باید برای حسین بکنی، هر چه بی تابی و اضطراب است برای حسین است، زینب جان گریه تو حق حسین است.

«لاحولَ و لا قوُه اِلاّ بالله العلیُ اَلعظیم»

 

یا علی مدد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *