شرح دعای شریفه افتتاح_جلسه شانزدهم

 

《بِسم الله الرّحمنِ الرَّحیم، اَلحَمدُللهِ رَبِّ العالَمین، الصَّلاهُ وَ السَّلام علی خَیرِ خَلقه مُحَمَّد وَ عَلی آله الطَیبینَ الطّاهرینَ المَعصُومین وَ الْلَعْنُ الدَّائِم عَلَی أعْدَائِهِمْ وَ مُخَالِفِیهِمْ وَ مُعَانِدیهیمْ وَ مُبغِضیهِم وَ مُنْکَری فَضَائِلهمْ وَ مَناقِبِهم مِنَ الان إلی قیامِ یَومِ الدّین.آمینَ یا ربَ العالَمین》

 

《بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ》

مهربان إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَیْلَهِ الْقَدْرِ ﴿۱}وَمَا أَدْرَاکَ مَا لَیْلَهُ الْقَدْرِ ﴿۲}لَیْلَهُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ ﴿۳}تَنَزَّلُ الْمَلَائِکَهُ وَالرُّوحُ فِیهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ ﴿۴}سَلَامٌ هِیَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ ﴿۵﴾

 

مبحثی که مورد بحث بود مساله قضا و قدر است که متکلمین در این باب سخن گفته اند،ولی آنچه به دریافت و درک بیاید غیر از جنبه استدلال و اقامه برهان است.از بعضی آیات قرآن چنین استفاده میشود و بعضی روایات که حکم قضا را حق تصدی می فرماید، یعنی لغتی که خواسته باشیم مترادف با قضا در نظر بگیریم ،بهترین لغت فارسی که تطبیق کلی دارد همان سرنوشت هر کس است

، یک مقداری مساله قضا و قدر انسان را میبرد به یک فرع اعتقادی که بعضی از بزرگان آن فرع اعتقادی را مردود و بعضی از بزرگان که آنها در معرفت صاحب مقام هستند آن فرع بر اعتقاد به قضا و قدر را صحیح شمردند و خود را معتقد به آن فرع میدانند، و آن مساله 《جبر》 است. یعنی در قضا و قدر ما ناچار میشویم که دو بحث را دنبال کنیم برای این مطلبی که تا الان هم نپخته تحویل داده شده است.

یکی بحث مشیّت و اراده که در قضا و قدر چقدر این مبحث ارتباط به مشیّت و اراده پیدا می کند ،آن هم یک فرعی از آن بوجود می آید که آیا اراده از صفات فعل است یا از صفات ذات است؟؟

مشیّت از صفات فعل است یا از صفات ذات؟؟

[خیلی هم مشکل است کسی بیاید بنشیند پای حرف آدم و این مباحث را گوش بدهد،خیلی مشکل است، واقعا هم این مباحث جایش مدرسه است ،واقعا، به قول صاحب معراج السعاده،تعریف مرحوم ملا مهدی نراقی است او میفرماید که (از مقدسین هم هست، مرحوم نراقی کتاب معراج السعاده اش معلوم میشود که … دو کتاب در اخلاق نوشته شده که خیلی مهم است و متاخرین هم هر کدام نوشتند،بر آن سبک تعلیم کردند… مُلا احمد نراقی(صاحب جامع السعادات در علم اخلاق) پدر ِ ملا مهدی(پسر) است ،هر دو کتاب ارزنده شیعه است، اخلاق را اگر به تدوین و تصنیف خواسته باشیم پیروی کنیم آن اخلاقی که آدم را بسازد، نیست. 《اخلاق》،یک موهبت است و یک عنایت است از یک《ولی》 نسبت به هر کسی که مورد توجه قرار میگیرد.

علی کل حال این مسائل را که ما اینجوری بیان کردیم جایش مدرسه است، ان شاءالله الان از مدرسه میرویم بیرون،همین الان]

ملا مهدی در آن کتابی که مثل کشکول می ماند و شعرش هم غزل می گفته است، قصیده می گفته است،دیوان مخصوصی من ندیدم ولی در کتاب کشکول مانندش،اشعار خودش را هم آنجا آورده است.او می فرماید که:

انصاف کجا رفت ببین مدرسه کردند

جایی که در او میکده بنیاد توان کرد

 

همه آنهایی که خواستند به حقیقت برسند، مباحث را از کتاب و مدرسه کشیدند بیرون و طالب اشراق شده اند و طالب شهود عینی در معارف شده اند،آنها نه در کتاب است و نه در درس و نه در پای منبر،این با یک نظر 《ولی》تمام و انجام میشود، اگر آن نظر《 ولی 》نباشد،کسی بارش را نمی بندد و عائدی (عایدی)برایش ندارد، یک نگاهی از یک بزرگی؛

مگر خضر مبارک پی در آید

که این تن ها بدان تنها رساند

 

واِلا ، خواجه میفرماید ؛

 

طاق و رواق مدرسه و قال و قیل بحث

با خاک پای دوست برابر نمیکنم

 

از قیل و قال مدرسه حالی دلم گرفت

چند نیز خدمت ساقی(معشوق) و می، کنم

 

که این 《ولی》است.فیض 《ولی》مِی است و ساقی خودش 《ولی مطلق》 است،لذا از امیرالمومنین علیه الصلاه و السلام ساقى کوثر یاد شده است.ساقی امیرالمومنین و مِی هم کوثر است و شراب طهور. که اگر به کام کسی بریزند او معارف را در می یابد بدون استاد، بدون کتاب، بدون تعلیم، بدون مدرسه رفتن.

حالا ما برای اینکه معلوم باشد(توی مجلسمان که کسی نیست،اگر اینکه هم لباسی هایمان بودند جلوی آنها مثلا میخواستیم بگوییم که ما هم بلدیم اینجور حرفهایی که شما هم بلد نیستیدو ممکن است اصلا نفهمید چیست، که خیلی هم آسان است ،همین چیزی که اینقدر قُلُمبه و علم است و اِهِن و تُلُپ دارد ،وقتی حلاجی اش کنند و پنبه اش را بزنند به قدری پیش پا افتاده است و به قدری سخافت دارد، همه این علوم که حد ندارد) که مبحث قضا و قدر به دو نقطه رو میکند برای اینکه تمهید داشته باشد در مقدمه علمی، یکی مبحث مشیّت و اراده ، و مشیّت و اراده هم دو مبحث دیگر مُتَفَرِع میشود از آن، که بحث اراده و مشیّت آیا از صفات فعل است یا از صفات ذات پروردگار؟

و در قضا و قدر که داریم بحث میکنیم، ناچار میکشاند به بحث جبر و اختیار و تفویض که آنجا هم باید بحث کنیم، چرا؟؟؟

به جهت اینکه آیا سرنوشت …(و یک مبحث دیگر هم در بَر دارد، مبحث “بداء” است، در بحث قضا و قدر یک مبحث دیگری را در خود می پروراند به نام “بداء”)

[حالا اگر اینکه ما علمای نشانه دار نداریم ،علمای بی نشانه در مجلس خیلی زیاده است، حالا من متوجه شدم، چشم من افتاد، علمای بی تابلو زیاد داریم که از علمای تابلو دار هم خیلی حدشان بالاتر است.

خوب ، پیش آنها دیگر آدم نمیخواهد عرضهِ مَتاع بکند چون وارستگی شان اجازه نمی دهد به انسان که متاع عرضه بکند. ولی اینقدر به شما بگویم که چیزی که چشم ها را پر کرده است و ذهن ها را پر کرده است و دیگران خیلی به آن اعتناء و اعتماد میکنند و صاحبان آن دانش را از علما و فحول علما میدانند جز بافتی هیچ چیز دیگری نیست.

[کتاب] نان و حلوا را بخوانید،اسمش نان و حلواست ولی اینکه خیلی محتویات عمیقی دارد در معارف، شیخ بهایی میفرمایند؛

 

علم نَبوَد غیر علم عاشقی

مابقی تلبیس ابلیس شقی

 

ایهاالقوم الذی فی‌المدرسه

کل ما حصلتموها وسوسه

 

عجیب !!شیخ بهاء می گوید هااا، خودش مدرسه رفته است،چون رفته مدرسه از سوراخ و سمبه هایش هم سر در آورده، صندوق خانه و حجره ها و اینها.

 

(حالا چون اهل فضل و فهم در مجلس هستند،ما در یک تحریف مصرعی، یک لطیفه گویی شعر شیخ بهایی را صرف تحریف کرده بود او میگفت ؛

 

ایهاالقوم الذی فی‌المدرسه

[الحمدلله آنهایی نباید بدانند ،نمی دانند، آنهایی هم که میفهمند خوب است]

کل ما متعطمه یائسه )

 

 

ایهاالقوم الذی فی‌المدرسه

کل ما حصلتموها وسوسه

 

تا آنجایی که می گوید؛

علمی بطلب که تو را فانی سازد،ز علائق جسمانی

علمی بطلب که بدل نور است

سینه ز تجلی آن طور است

 

(درست چهل سال قبل این شعر را ما حفظ کردیم ،حالا چه جوری یادمان می آید!!! آدمی که فاقد حافظه باشد!!)

 

«أَلْعِلْمُ نُورٌ یَقْذِفُهُ اللّه‏ُ فِى قَلْبِ مَنْ یَشآءُ »

حُکمِ《قضا》وَلو اِبرام داشته باشد،اِبرام یعنی قطعیت و حتمیت داشته باشد، در این حد، که《 و إِذا قَضى‌ أَمْراً فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ‌》در نقطه “کُنْ فَیَکُونُ‌” آن را می تازد.

لذا وقتی که آتش نُمرود بر ابراهیم ، بَرد و سلام شد ،این به حکم قضا بود که فرمود

《قُلْنا یا نارُ کُونی‏ بَرْداً وَ سَلاماً عَلی‏ إِبْراهیمَ》.

یا رب این آتش که بر جان منست

سرد کن همچون (آنسان) که کردی بر خلیل

 

این طالب حکم مَقضی است از ، «فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ» .

ای رخت چون خُلد و لعلت سلسبیل

سلسبیلت کرده جان و دل سبیل

سبزپوشان خطت بر گرد لب

همچو مورانند گِرد سلسبیل

 

 

___

یا مکن با پیل بانان دوستی [با اهل محبت و اهل ولایت مثل حضرت خضر که با حضرت موسی، همنفس شد، همدم شد، وسط راه بُرید]

یا بنا کن خانه ای در خُورد پیل !

 

“پِیل”، مَظهَر عظمت است در عالم تصور و خیال، که از او چیزی بزرگتر و عظیمتر نیست، هر چی به چشمت عظیم می آید ، بزرگ می آید،با پیل…در قرآن هم این مساله را با اِبل، با شتر ،با فیل،

《أَلَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحَابِ الْفِیلِ》،عظمت را توی چشم ها که میخواهند بکشند ،چون ما که نمی توانیم حقایق را دریافت کنیم، بدون صورت مثالی، نمی توانیم، ما توی عالم ناسوت هستیم، توی عالم تن و ماده هستیم، چون توی این جنبه هستیم نمی توانیم بزرگی را بدون عالم مثال،دریافت کنیم، نمی توانیم. به پیل…

 

یا مکن با پیل بانان دوستی

یا بنا کن خانه ای در خُورد پیل !

 

 

یا رب این آتش که بر جان منست

سرد همچون (آنسان) که کردی بر خلیل

 

یک مصرع دیگر هم دارد؛

 

حافظ از اندیشه عشق نگار

همچو مور افتاده اندر پای پیل

 

ای موسی ،اگر میخواهی با خضر همسفر باشی،

مگر خضر مبارک پی در آید

که این تن ها بدان تنها رساند

 

ای موسی همرهی خضر مستلزم تسلیم مطلق است، یا مکن با پیل بانان دوستی

یا بنا کن خانه ای در خُورد پیل !

 

《 إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْرًا》، آخر هم فرمود《 هذا فِراقُ بَیْنِی وَ بَیْنِکَ 》،

《 إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْرًا》، ما رفتیم دنبال کارمان ،تو هم برو دنبال کارت، موسی تو برو دنبال پیغمبری ات، ما هم دنبال ولایتمان.

خضر را به چند جهت گفتند خضر که وقتی پا

میگذاشت روی زمین، قدمش را که بر می داشت از اثر پایش سبزه می رویید[برای همین اسمش را خضر گذاشتند] لذا به سبزی و سبزه در لغت عرب “خضراء” می گویند و خضره و شئ سبز را در مذکر “أَخضَر” می گویند، و در مونث خَضراء می گویند.

《خَضْرَاءُ الدِّمَنِ》،

《 إیاک خَضْراءَ الدَّمَنْ فی مَنْبَتِ السُّوءٍ 》،روایتى هست هااا، بپرهیزید از زنهایی که ظاهرشان آراسته است ،یک وقتی دنبال آنها نروید که ظاهر آراسته دارند ولی در خانواده ای که ادب ندارند تربیت شده اند، کنار مزبله ها دیدید ؟کنار مزبله ها ،آبهای کثیف و نجس می آید ،گاهی علف و چمن می روید هااا،رغبت میکنید آنجا بنشینید؟؟؟

که اگر آب آلوده باشد، که اگر آب ناپاک باشد،و به یک گودی رو کند،و به یک نقطه زمین رو کند،جمع بشود آنجا هم “خضرا الدمن” هست ولی میل و رغبت به نشستن نیست. به خضر برای این خضر گفتند که وقتی پایش را میگذاشت روی زمین تا برمی داشت زیر پایش سبز می کرد، لذا مگر خضر مبارک پی (پی به معنای پاشنه است، نمی گویند پیاپی؟ ، یعنی پشت سر هم ، پی کار را بگیر یعنی پشت کار را بگیر، در لغت عرب به پی و پاشنه ،عقب می گویند، [نِصاب الصِبیان یادتان هست ؟

رجل مرد، مَرئَه زن و زوج جفت

غنی مالدار است و مسکین گدا

 

عقب به معنای پاشنه پاست.)

موسی وقتی عقب پایش را یا پاشنه پایش را (اطلاق میشود از باب جزء،و اراده کل کردن،ذکر جزء به اراده کل،این در لغت عرب و در ادب مرسوم است،”أِعْتِقْ رَقَبَهً ” ،رقبه به معنای گردن است، ،”أِعْتِقْ رَقَبَهً “یعنی یک گردن آزاد کن،گردن که آزاد نمیشود یعنی یک بنده آزاد کن، این ذکر جزء میشود به اراده کل ،”أِعْتِقْ رَقَبَهً ” اینجوری است. اگر کسی روزه اش را عمدی بخورد بدون عذر موجه شرعی، روزه بخورد این باید ، یک کار از این سه کار را بکند، (اختیار دارد) یا ،”أِعْتِقْ رَقَبَهً ” کند، یعنی آزاد کند گردنی را ، رقبه به معنای گردن است ،نه ،این ذکر جزء است به اراده کل، رقبه یعنی اینکه یک انسان کامل به جزء از آن یاد شده است،به چه جهت ؟؟؟

به جهت اینکه اگر رقبه نباشد ،گردن نباشد،هیچی وجود ندارد،می میرد، از این باب است.مثل وجه می ماند، “أِعْتِقْ رَقَبَهً “.

در باب مطلق و مقید یا عام و خاص، که بعد “أِعْتِقْ رَقَبَهً مُؤْمِنَه” گفته می شود،پس آنجا هم که ، “أِعْتِقْ رَقَبَهً “،گفته است ،منظور “أِعْتِقْ رَقَبَهً مُؤْمِنَه” است. [علی کل حال بحث دارد آنجوری که نمیخواستیم میشود، بحث مدرسه میشود زودتر از مدرسه در رویم ان شاءالله ].

(یک مساله هم بگوییم در عمرمان، ان شاءالله،بالای منبر بی مساله در نرویم)

اگر کسی روزه خودش را بدون عذر شرعی بخورد و افطار کند یا باید “أِعْتِقْ رَقَبَهً ” کند،یک بنده آزاد کند (حالا که بنده نیست که آزاد کند)[یا ]باید شصت و یک روز ،روزه بگیرد که سی و یک روزش باید متوالی، پشت سر هم باشد ،یا شصت مسکین طعام بدهد، کدامیکی ؟؟هر کدامیک را میل داری انجام بده. قضای روزه ای که خورده باید بگیرد هااا،شصت و یک روز ،یک روزش قضا و شصت روزش کفاره است.اگر به حرام افطار کند،خدای نکرده،خدای نکرده،به حرام ،ماه رمضان، مشروب بخورد،شُرب خَمر کند،این باید کفاره جمع بدهد،هم بنده آزاد کند و هم شصت و یک روز ،روزه بگیرد،هم شصت مسکین طعام بدهد.[حالا من میدانم رفقا به ما می گویند اینکه مساله گفتن تو هم، همه این مساله ها را می گویند،هیچی آدم رد میشود میشنود، مساله گفتن تو هم فرق میکند با حرفهای دیگرت، بله فرق میکند ،به جهت اینکه ما مساله را می فهمیم و می گوییم ،اولا اینکه خودمان استنباط و اجتهاد میکنیم ،بعد هم اینکه می فهمیم و می گوییم،بله همین جور است.اولا اینکه ما منبر که میرویم دعاگو زیاد داریم،رفقای خودمان همه…

چون وقتی منبر می رویم تا پا میشویم همه از پای منبرمان پا میشوند، خوب این باید بعدش پشت سرِ ما هر کسی می آید بعد ما چندتا دعا بکند دیگر، و این خوب نیست، بنشینید پای منبر، آقایان بعدی آنها هم حرف خوب میزنند،آنها هم درست می گویند،آنها هم صحیح می گویند،یکی دیگر هم این است که کسانی که جلسات ما می آیند جای دیگر نمی رود اینکار را هم نکنید همه جا بروید مومن سعه صدر دارد،هر چه بیشتر اینطرف و آنطرف بروید قدر من رو بیشتر میدانید???? حالا ما میخواستیم کار را درست کنیم دیدیم که خراب شد،به جهت اینکه حق همیشه خودش را ظاهر میکند ولو به زبان اهلش باشد.نه این را جدی میگویم همه حرف خوب میزنند،همه حرف خدا میزنند، همه… ]

پس مساله یادتان نرود،اگر کسی افطار کند،بدون عذر شرعی در ماه رمضان ، یکی از این سه کفارات را باید بدهد،یا “أِعْتِقْ رَقَبَهً کند، (ما از کجا به کجا آمدیم از مساله خضر مبارک پِی آمدیم به مساله شرعی ماه رمضان، یا “أِعْتِقْ رَقَبَهً کند، یا شصت مسکین طعام بدهد یا اینکه شصت و یک روز ،روزه بگیرد،اگر حرام افطار کند کفاره جمع باید بدهد،هر سه تا را باید بدهد]

[بعد آن مومن به آقا گفت که راجع به مسافر هم همین حکم هست، آقا گفت نه مسافر که روزه بر او واجب نیست، اصلا حرام است که مسافر روزه بگیرد، در سفر روزه حرام است مگر آنکه به نذر ، نذر کند که سفر کند و در آن سفر…به نذر میتواند روزه بگیرد،واِلا 《وَمَنْ کَانَ مَرِیضًا أَوْ عَلَىٰ سَفَرٍ فَعِدَّهٌ مِنْ أَیَّامٍ أُخَرَ ۗ یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَلَا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ 》،گفت آقا پس ما راحتیم،روزه هایمان را می خوریم. گفت تو برای چی ،تو که مسافر نیستی؟

گفت آخر ما توی این دنیا مسافریم آقا،خیلی عرفانش بالا بود????همه عرفانهای من در آوردی همینجور است.ما توی این دنیا مسافریم!

نماز چرا نمیخوانی؟؟؟

نماز را مولا خواند!!!

یک رفیقی داشتیم خدا بیامرزدش، به او گفتند خوب تو برای چه روزه میخوری؟؟

خدا رحمتش کند، سید بود،اولاد پیغمبر، آ سید جمال سیستانی ، عذر شرعی داشت ولی خوب شیرین زبان بود،گفتند خوب آقایان یکی مرض معده دارد،یکی چشمش ضعیف است ،تو برای چه تند تند روزه ات را میخوری؟؟ گفت عِه من زنم، بچه شیر میدهد.

ما هم روز بگیریم؟

بله عذر بدتر از گناه همین است.]

خضر به موسی فرمود که موسی…(موسی پیغمبر است، نبی است ،درجه دارد،مقام دارد، کلیم الله است)،وقتی که با هم همراه شدند، تا وقتی موسی حواسش به خضر بود که یک چیزی دریافت کند [خوب دقت کنید ،چه چیزهای عجیب غریبی،رموزی،اسراری توی این آیات قرآن است]هیچ اظهار گرسنگی و ناراحتی نکرد، ولی اشکال از ذهنش رد نمی شد ،سه کار کرد که هر سه کار پسند موسی نبود از نظر قواعد شرعیه و ضوابط الهیه ،یکی زد آن جوان،غلام را کشت، یکی کشتی مردم را سوراخ کرد، هی اعتراض کرد موسی، یکی دیوار را گفت خراب کنیم دو مرتبه از نو بسازیم، این حالش بهم خورد گفت بابا این کارها چیست، تو را هم می گویند اهل ولایت،ما خیال میکردیم تو واقعا…

گفت حالا به تو اینها را یکی یکی بگویم، اما آن غلام ولد حلال نبود اگر زنده می ماند اینجوری میشد،اینجوری میشد،سفینه را که سوراخ کردم آنطرف یک مَلِک ظالمی است که اینها را غصبی میگیرد و چطور، اما دیوار ،زیرش یک گنجی است که اگر این دیوار را اگر من دو مرتبه نمیساختم روی این گنج را نمی پوشیدم، به اهلش که مال بچه های آن صاحب گنج است نمی رسید،یکی یکی…

(موسی)گفت خوب الحمدلله…

ولی این معنایش نیست، یک معنای دیگر دارد، معنایش برای موسی در جواب همین است.ولی یک چیز دیگر در این حرف است، یک حرف دیگر بالاتر از همه اینهاست.

یعنی یک چیز دیگر غیر از این هم دارد؟؟؟

بله .

(توصیه به مخاطبینی که در مجلس حضور داشتند برای نشستن بعد از منبر ایشان برای گوش دادن به سخنرانی آقای عبادی…)

آقا امیرالمومنین علیه السلام عین این روایت است ،”خضر” است خضر صاحب ولایت است،به موسای نبی که صاحب نبوت است و مقام نبوت را حائز است، کلیم الله است،برتری دارد. برق ولایت که به کسی بزند، خودِ موسی گفت پروردگارا برای اینکه کار به صواب انجام بشود[خوب دقت کنید] شما وزیر من هارون را اجازه بده برود با فرعون صحبت کند.

خودت چی ؟؟؟

موسی حالی اش است که برق ولایت به این وصی زده است و انجام کار به وسیله 《ولی》متقن تر و محکم تر و مستحکم تر میشود. آن حدیث هم که شما شنیدید《یا علی أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِیَّ بَعْدِی》معنایش این است،موسی خودش میتوانست برود پیغمبر خدا هم پشتش است برای چه هارون ؟؟به جهت اینکه برق ولایت بیشتر هارون را احاطه کرده است، علی جان تو …

برای چی حدیث منزلت را گفتند؟؟؟

به جهت اینکه خلق کشش را ندارند، بیشتر از این نمی فهمند، با موسی و وصی موسی حرف را میفهمند، امیرالمومنین را توی عالم تجرد کسی نمی تواند دریافت کند،امیرالمومنین (علیه السلام) را در عالم غیبش کسی نمی تواند دریافت کند،باید از زور و بازوی امیرالمومنین از سخاوت و شجاعت امیرالمومنین، از عبادت امیرالمومنین گفت تا دریافت [شود]ولی 《علی》(علیه السلام) آن نیست.علی علیه السلام این نقطه ای را که ما را بطرفش کشانده و ما معطوف هستیم به سوی او ، این نیست، بالاتر است از آنچه که در وهم و گمان و اندیشه و حتی در مقام معرفت اهل معرفت به آن رسیده اند ،بالاتر از این است. دریافت نمی کنند.حدیث منزلت این را می گوید 《یا علی أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِیَّ بَعْدِی》او را برق ولایت گرفته،موسی خبر دار شده، منتها موسی حد دریافتش به اندازه ای است که وصی خودش را دریافت کند.هارون را دریافت کند، نمی تواند خضر را دریافت کند، یعنی گیرایی حضرت موسی در ارتباط با خضر کوتاه است.

عده ای آمدند پیش آقا امیرالمومنین(علیه السلام)عرض کردند علی جان ما توصیف شما را زیاد شنیدیم،هر چه هست نقل قول [است]،آقاجان خودتان تعریف خودتان را برای ما بفرمایید.خودت بگو، ببینیم…

فرمودند شما استعداد شنیدنش را ندارید بلند شوید بروید، هی اصرار کردند .

حضرت فرمودند بابا نمی توانید بکشید.

صاحب ولایت است، خضر صاحب ولایت است،موسی نتوانست بکشد.

فرشته عشق ندانست که چیست،قصه مخوان

بیار باده و بر خاکِ پای آدم ریز

 

یا اینکه؛

 

آدمی در عالم خاکی نمی‌آید به دست

عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی

 

اینجا‌ جایش نیست،عالم مُلک ،عالم تن، عالم ماده،عالم خیال، عالم نفع، عالم انتفاع، عالم سود، حتی عالم عبادت ،حتی عالم عبادت از دریافت آن نقطه عاجز است.

آدمی در عالم خاکی نمی‌آید به دست

عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی

 

بلند شوید بروید شما استعدادش را ندارید، هی اصرار کردند، حضرت فرمودند :

 

 

《وَ اَنَا الاَوَّلُ وَ اَنَا آخِرُ وَ اَنَا البَاطِنُ وَ اَنَا الظَّاهِرُ ،وَ اَنَا اُحیِی وَ اَنَا اُمِیتُ وَ اَنَا بِکُلِّ شَی ءٍ قَدیر》

پا شدند گفتند” قَد کَفَرَ بنَ ابی طالب”، پا شدند بروند گفتند پسر ابی طالب کافر شده!!

تا پا شدند بروند آقا امیرالمومنین(علیه السلام) امر کردند، این معنای حکم است، معنای قضا است، معنای اراده و مشیّت است که صاحبش ولی مطلق است،《 إِرادَهُ الرَّبِّ فِی مَقادِیرِ أُمُورِهِ تَهْبِطُ إِلَیْکُمْ وَتَصْدُرُ مِنْ بُیُوتِکُمْ وَالصَّادِرُ عَمَّا فُصِّلَت مِنْ أَحْکامِ الْعِبادِ》،

 

《خَلَقَ اللَّهُ الْمَشِیئَهَ بِنَفْسِهَا ثُمَّ خَلَقَ الْأَشْیَاءَ بِالْمَشِیئَهِ》، «نَحنُ مَشِیَهُ اللهِ» ما مشیّت خدا هستیم، این معنای حاکم علی الاطلاق است،حکم قضا به دستش است، آقا فرمودند

“یا باب أَمسِکهُم ” آی درِ اتاق بگیرشان،تا فرمود “یا باب أَمسِکهُم ” ، در آمد روی سینه این چند نفر هی فشار داد خودش را، بدون اینکه کسی دستش را بگذارد، زبانهایشان از دهن در آمده، چشمهایشان…،نفسهایشان…،دارند خفه میشوند و لَه لَه و هر جور بود یک《 یاعلی》گفتند،(هر جور میتوانی یک یاعلی بگو)هنوز حرف را نگفته، یک “یاعلی” نیمه تمام گفتند ،”فَخَلَّع عَنکمُ الباب”، در رفت عقب و حضرت فرمودند بیایید بنشینید تا برایتان بگویم .

《اَنَا الاَوَّلُ ، اَوَّلُ مَن آمَنَ بِرَسُولِ اللهِ ، وَ اَنَا آخِرُ ، آخِرُ مَن کَفَنَهُ و دَفَنَهُ وَ غَسَلَ ، وَ اَنَا الظَّاهِرُ ، ظَاهِرُ مَعَ رَسُولِ الله ، وَ اَنَا البَاطِنُ ، بَاطِنُ مَعَ الاَنبِیاء ،وَ اَنَا اُحیِی ، اُحیِی سُنَّهَ رَسُولِ اللهِ ، وَ اَنَا اُمِیتُ ، اُمِیتُ البِدعَهَ 》،گفتند: ” فَرَّجتَ عَنّا یا اباالحسن فرج الله انت ” آراممان کردی .

ولی معنایش همین بود؟؟؟هااا؟؟

《اَنَا الاَوَّلُ وَ اَنَا آخِرُ وَ اَنَا البَاطِنُ وَ اَنَا الظَّاهِرُ ،وَ اَنَا اُحیِی وَ اَنَا اُمِیتُ وَ اَنَا بِکُلِّ شَی ءٍ قَدیر》این معنایش همین است؟؟؟

کسی که بگوید کَفَرَ بن ابی طالب، جوابش این است.جوابی که خضر به موسی داده آن جواب اصل کاری نیست.

هر کسی این جواب را در《اَنَا الاَوَّلُ وَ اَنَا آخِرُ وَ اَنَا البَاطِنُ وَ اَنَا الظَّاهِرُ ،وَ اَنَا اُحیِی وَ اَنَا اُمِیتُ وَ اَنَا بِکُلِّ شَی ءٍ قَدیر》بلد شد ،آن را هم یاد میگیرد.

این یک حقیقتی است که (شب اول ضربت خوردنشان،نمیدانم در این مجلس گفتیم یا آن مجلس، اینجا هم می گوییم) زنده است.نه آن زنده ،[ این را هم بگوییم که 《هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ 》یک بحث توحیدی دارد که جایش می گوییم، ان شاءالله، ان شاءالله فردا شب آقای صدر عاملی بیایند تا من بگویم اگر نیامدند نمی گویم هااا] این یک اولی است که بعدش ثانی فرض نمی شود، اگر اولیت را انسان خواسته باشد در معنای توحید مخصوصا به کمال وحدت دریافت کند، اول بِلا ثانی است.فرضش برای همه هستی محال است، ما هر چه اول دریافت میکنیم با ثانی دریافت میکنیم، با ثالث با رابع با خامس،با اعداد بعدی اول را دریافت میکنیم،《هُوَ الْأَوَّلُ بِلا ثانی و ثالث، اگر این دریافت را دارید، بگوییم.

آخِر است بدون فرض اول، ما هر چه آخِر دریافت میکنیم با فرض اول دریافت میکنیم، این بحث توحیدی است،(اگر یک وقتی ان شاءالله مجال باشد و آقای صدر هم بیایند من صحبتش را میکنم،چون گفتم من باید از رو صحبت کنم از بَر بلد نیستم ،باید نگاه کنم و صحبت کنم) 《هُوَ الْأَوَّلُ 》،《علی》اول است،بدون فرض و بدون وجود یک ثانی و ثالث در عالم ،بدون هیچ عددی،لذا در 《احد》و 《واحد》 هم این حرف هست که حق در مرتبه ذات به احدیت موصوف است و در مرتبه صفت به واحدیت، احد است بدون اینکه هیچ عددی مفروض باشد.این دریافتش برای کسی اینقدر مشکل است که بگو محال است.

در واحدیت هم همین است، واحد بدون ثانی است،واحد معنای وصفی است، واحد عددی نیست، واحد است یعنی تازه خودش، یکی ساز است.

《أَنَا أُحْیِی》اول به ذات سرایت می کند 《 أُحْیِی》، و 《وَ أَنَا أُمِیتُ》اول به ذات خودش سرایت می کند 《 أُمِیتُ》، تو خیال کردی شمشیر ابن ملجم ،اجل را آورد سراغ امیرالمومنین(علیه السلام)؟؟؟

 

《 أُمِیتُ》اول خودِ “علی” دست اندر کار است.در نقطه توحید بروید《شَهِدَ الله أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ》،آن موقع معنا کنیم اول و آخر و ظاهر و باطن، آنها بماند،《 أُحْیِی و أُمِیتُ》 را معنا کنیم.

《شَهِدَ الله أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ》اول حق به وحدت ذاتی خودش به شهود آمده است…اینجا هم در《 أُحْیِی و أُمِیتُ》اول 《علی》خودش را در حیات و ممات پرداخته است.یک شاعری هست یک شعری گفته من مضمونش را می گوییم، می گوید اینکه شمشیر به فرق علی(علیه السلام) کار نمی کرد،خیال میکنیم، ابن مُلجم هم” یاعلی” گفت که توانست اینکار را بکند، شعر است ولی پر از معناست.[پاورقی؛علی را ضربتی کاری نمیشد / گمانم ابن ملجم یا علی گفت]

توی “أُمِیتُ” اول به ذات خودش میپردازد، و در ” أُحْیِی”

اول به ذات خودش میپردازد، ممات و حیات را او تصدی میکند، اول برای خودش.

خوب ،لذا فرمود حسن جان، حسین جان ،دنبال تابوت من را بگیرید خودش میرود، هرجا زمین نشست آنجا قبر من است، آدم مُرد، بابایمان، توی خاکش گذاشتند،همین محلی که الان نجف است و “غَرییّن ” نامیده شده است.یا ظَهرِ الکوفه که غَرییّن است و نجف. چون اطرافش را آب گرفته بوده ،اول نقطه زمینی که از آنجا بیرون آمده است این نقطه است، جِفَّ عن الماءُ ، لذا به آن نجف گفته میشود.وجه تسمیه نجف در این سفرنامه ناصرالدین شاه هم بخوانید که این سالی نیست، صدو پنجاه شصت سال است مثل اینکه ،کمتر یا زیادتر من نمیدانم، او می گوید اینکه ما اُردویمان را کنار بُحِیره نجف زدیم و روزها می آمدیم زیارت ، بُحِیره نجف تا آن زمان هم آب داشته، و تواریخ دیگر هم نوشته اند که پشت نجف که (عربها دِهْدِوِه می گویند)این دهدوه متصل بود به بصره که با طَرادِه(قایق ، بَلم)، رفت و آمد می کردند،اینقدر آب داشته، جِفَّ عن الماءُ ،لذا نجف نامیده شده است.

غَرییّن، چون زمین بلند بوده، غَرّی زمین بلند را می گویند، دو نقطه از آن اَمکِنه بلند بوده،

غَرییّن نامیده شده است.

هر جا جلوی تابوتم به زمین نشست آنجا قبر من است، آدم ،بابای ما مُرد در همین نقطه دفنش کردند، نوح مُرد ،توی دل آدم گذاشتنش همان جا،《 السلام علیک و علی ضجیعیک آدم و نوح (علیهما السلام)》به زیارتش میروی ان شاءالله، به زیارتش مشرف…اما هر کی میخواهد به آن سامان به زیارت برود نمی گوید ما نجف می رویم نمی گوید ما کاظمین می رویم نمی گوید میرویم سامراء، هر کی می گوید می رویم آنطرف می گوید می رویم کربلا.

حسین جان تو تحت شعاع قرار داده ای حتی مزار بابایت را ، حتی مزار اولادت را، نام تو همه جا به میان است، هر کی به آن سامان رو میکند هیچ وقت شنیدید بگوید میروم نجف؟؟

میگوید میروم کربلا، ولی نجف هم زیارت می‌کند. هیچ وقت نمی گوید میروم کاظمین ،می گوید میروم کربلا ولی کاظمین هم زیارت می کند، هیچ وقت شنیدید بگوید میروم سامراء، ؟ولی سامراء هم زیارت می کند.

امام حسین(علیه السلام) است،دولتش همه جا را گرفته است، شوکتش همه جا را گرفته است، قدرتش همه جا را گرفته است، بابایش هم کیف می کند اسم امام حسین برده بشود.

《السلام علیک و علی ضجیعیک آدم و نوح (علیهما السلام)》سلام بر تو و دو ضجیع تو که پهلوی تو آرمیده اند، که آدم است و نوح.

به طبق وصیت منتظرند آقا امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) ،دیدند نقاب به صورت زده ای ، ناقه سواری از دور پیدا شد، صبر کردند، ناقه سوار، پیاده شد از ناقه ، نقاب به صورت دارد، دست ها عین دستهای بابا،صدا عین همان صدا، حسن جان جنازه را به من تحویل بده، عههه این صدای باباست!!!

بدن را…

«أَنَا أُحْیِی وَ أُمِیتُ» اول توی خودش دور میزند.همه جا حاضر است.

آی نقاب به صورت زده، آقا زاده ها اینقدر اضطراب داشتند، اینقدر گریه و ناله میکردند، آنجا وقتی که ناقه سوار آمد، تمام آب خنک روی دل آقا امام حسن و آقا امام حسین (علیهما السلام) و بی بی زینب (سلام الله علیها)ریخته شد، راحت.

بحق این بدنی که از ما تحویل گرفتی(خضر هم آنجا بوده، در روایات دارد که خضر در آنجا در تشییع جنازه و در گذاشتن بدن توی قبر، خضر بوده، چرا خضر؟؟؟ هم صنف …چون او هم شاگرد امیرالمومنین است، صاحب ولایت است، منتها ولایت کلیه و مطلقه را امیرالمومنین دارند به او هم دادند، خضر هم بوده)نقابت را از صورت پس کن، تو را ببینیم، همین که گوشه نقاب،را پس کردند، امام حسن و امام حسین دیدند باباست ،

عنوان منزّه از نعوت است علی

بر ذات حق آیت ثبوتست علی

زان ناقه سواری و حضور شب دفن

پیداست که حی لایموت است علی

وقتی میخواستند جنازه را از خانه حرکت بدهند، بی بی زینب آمدند دامن امام حسین را گرفتند، حسین جان همه این مصیبت ها را می توانم تحمل کنم اما فراق تو بر من سخت است این زمانی که تو از اینجا تا دفن بابایم می روی نمی توانم بی تو باشم، حسین جان من را هم همراه خودت ببر. آقا امام حسین (علیه السلام)فرمودند بیا خواهرم زینب ،تو هم بیا تشییع کن.ولی دلها بسوزد آنجایی که میخواهند بی بی زینب را از آقا امام حسین جدا کنند در گودی قتله گاه ،نتوانستند این خواهر را از برادر جدا کنند، کمک گرفتند از کعب نی و تازیانه.

«لا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم»

 

یا علی مدد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *