شرح دعای شریفه افتتاح_جلسه سیزدهم

《بسم الله الرحمن الرحیم》

《بِسم الله الرّحمنِ الرَّحیم، اَلحَمدُللهِ رَبِّ العالَمین،وَ الصَّلاهُ وَ السَّلام عَلَی خَیرِ خَلقه مُحَمَّد وَ آلهِ الطَیّبینَ الطّاهرینَ المَعصُومین وَ الْلَعْنهُ الدَّائِمَ عَلَی أعْدَائِهِمْ وَ مُخَالِفِیهِمْ وَ مُعَانِدیهیمْ وَ مُبغِضیهِم وَ مُنْکَری فَضَائِلهمْ وَ مَناقِبِهم مِنَ الان إلی قیامِ یَومِ الدّین.آمینَ یا ربَ العالَمین》

 

《بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ》

《إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَیْلَهِ الْقَدْرِ (۱) وَمَا أَدْرَاکَ مَا لَیْلَهُ الْقَدْرِ (۲) لَیْلَهُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ (۳) تَنَزَّلُ الْمَلَائِکَهُ وَالرُّوحُ فِیهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ (۴) سَلَامٌ هِیَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ (۵) 》

 

یکی از مباحث مورد بحث و مذاکره،مساله 《قضا و قدر》 است. و در این مساله علمای کلام و متکلمین،هر کدام به قدر وسع خودشان سخن گفته اند، از یک جهت این بحث ما که لِیلهِ قدر ،معنای 《قدر》و معنای 《لیله》،این دو لفظ در ترکیب با یکدیگر،مضاف و مضاف الیه،لیله القدر، در یک جهت به مبحث 《قَدَر》ارتباط پیدا میکند،به مبحث 《قضا》ارتباط پیدا میکند. “قضا” معنایش این است که حق متعال جَلَّ و عَلا در لوح محفوظ برای هر کسی سرنوشتی را تعیین فرمود،اصل سرنوشت را که در لوح محفوظ تعیین فرموده است اسمش را قضا میگذاریم،غذا تا الان آنچه که ما با آن کار داریم سر سفره است ،دیگر بیشتر از آن فکرمان دنبالش نبوده، تا می گوییم قضا،اسید معده ترشح میکند و میل به چلو کباب پیدا میشود و یاد افطار یکی دو ساعت قبل می افتیم،نه آن غذا نه، غیر از آن یک قضای دیگری داریم که با قاف و ضاد، آن یکی به دردمان نمی خورد لذا دنبال فهمش هم نرفتیم ،این یکی به دردمان میخورد، نرخش را می پرسیم ،اگر اینکه دو روز دیر بشود دادمان در می آید،اگر کم بشود اعتراض میکنیم، اگر که زیاد بشود کفران میکنیم،زیادتر بشود اسراف میکنیم،چون مربوط به عالم تن است،《 ما اهل غذا هستیم نه اهل قضا》،به او کار نداریم چون او ربط به مبداء پیدا میکند و معرفت زا است،به معرفت کاری نداریم.غذا تامین می کند مساله خوراک ما را، ما اهل غذا هستیم به معنای أکل ،خوردن،آشامیدن، مطلق غذا ،خوردن و آشامیدن است،نه اینکه به سرنوشت کار داشته باشیم ؛

 

از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود

به کجا میروم آخر ننمایی وطنم

 

به این اصلا کار نداریم،این قضا است با قاف و ضاد ،که ارتباط میدهد ما را با خدا، ارتباط میدهد ما را به مبداء، میخواهیم سر در بیاوریم از یک 《صُنع》،که مربوط میشود به پروردگارمان.

مرد ره می طلبد، مردان راه باید اینکار را تمام کنند،لذا اگر کسی اهل غذا و خوراک و طعام است،بحث قضا را پیش بکشد،خیلی کارِ نابجایی کرده است، خیال کرده که اگر دو لغت،دو واژه در تلفظ مثل هم باشند حق دارد کسی به حریم آنطرف تجاوز کند، نه . به قول شاعر عرب؛

 

خَلَقَ اللهُ للحُروب رِجالاً

وَ رِجالاٌ لِقَصعَهٌ وَ ثَریدی(یا تریدی، هر دوتایش درسته)

 

شعر خیلی قشنگی است،”حتی صارَ مثلا”،یک شعر است از عرب،ولی مثل شده است.از بس که بجا…

خداوند تبارک و تعالی آفریده است مردانی برای کارزار،برای جنگ در میدان،خَلَقَ اللهُ للحُروب رِجالاً ،وَ رِجالاٌ لِقَصعَهٌ وَ ثَریدی،و یک مردانی هستند که اینها در گود کاسه لخت میشوند،توی گود بشقاب،اینها مالِ آبگوشت و ترید و غذا هستند نه مالِ قضا،خَلَقَ اللهُ للحُروب رِجالاً،حروب هم “غزا” است، غزا به معنای جنگ است با “غین” و” ز “، با “غین و ذال “یعنی خوراک با “غین و ز” یعنی جنگ، با “قاف و ضاد” دو معنا بلکه سه معنا دارد،یکی به معنای قضاوت و حکم است ،یکی به معنای سرنوشت است،یک قضا داریم به معنای مُوت است.در یک غذا ما تَبَحُر داریم که سر سفره باشد.در غزای جنگ چی ؟؟؟

آن نه، آن کار ما نیست.

ولی این را به شما بگویم،مرد مردانگی اش به قبضه شمشیر بسته است،آنهایی که مرد بودند و بوی مردانگی به مشامشان خورده بود و آنها ژنشان به قول امروزی ها،یا آن اصل خلقتشان،از یک اصل فتوت ،مروت،رُجولیت،بهره داشت،آنها به جنگاوری عِلاقه داشتند، آقا امیرالمومنین صلوات الله و سلامه علیه، وقتی که دارای اولین فرزند پسر شدند،رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) آمدند تبریک بگویند به دختر که مادر است،نه دختر است که مادر است، مادر رسول خداست،مادر پدرش است و به داماد تهنیت بگویند، سوال کردند: یاعلی ما سَمَّیتَ هذا الوَلد؟؟

اسم فرزند پسرتان را چه گذاشتید؟؟

قال علیه السلام : سَمَّیتُهُ حَرب

اسم پسرم را حرب،(به معنای جنگ)گذاشتم.

[معذرت میخواهم ،چون ما مستعد برای اینکار در مجلس نداریم ،داریم میگوییم،اگر مستعد برای اینکار میداشتیم حرف نمی زدیم .

چهارشنبه سوری بود علی کل حال این جوان، بچه، با یک سر و صدایی آشنا میشد که یک وقتی در میدان جنگ گوشش پر بشود،خوب بود این تق و توق ها،این ترس و لرز و زنانگی را ،این عدم شهامت،عدم دلاوری را از مردها میگرفت،خوب بله باید اصولی باشد،باید درست باشد،تعلیم بدهند،صدمه نزند،دست و چشم و گوش را نبرد،درست، ولی از آنطرف هم باید این بچه را عادت داد به دلاوری، گوشش را پر کرد،چشمش را پر کرد،توی رختخواب خوب است آره؟؟؟ آره والا توی رختخواب خیلی خوب است،ولی بوی مردانگی نمی دهد،توی ناز و نعمت خیلی خوب است ولی بوی مردانگی نمی دهد]

(جداً ما اهل ناز و نعمت هستیم)،اسم فرزندت را علی جان چه گذاشتی؟؟

حرب.

از همان اول اسم،اسمِ دلاوری است، میدان داری است، توی دلِ عالم رفتن است.

[یک تق و توق هم بود که بچه هایمان را یک خورده ای تکان میداد آن هم نه.اصولی اش نه، خوب غیراصولی اش را نه کنید، غیراصولی درست نیست،ولی اینکه اصولی اش باید باشد آشنا بشوند،مثل بقیه حرفهاست هااا که میزنید.قابلمه از بالای کابینت آشپزخانه افتاد پسر هجده ساله از صدای آن غش کرد بردنش…، این جوان است؟؟

غش کرد، برای چه؟؟ به جهت این ناز و زنانگی و اینها ، اینکه مردانگی نیست، قابلمه از آن بالا افتاد این… گوش پر نیست. جزو مستحبات است؛ که بچه هایتان را به تیراندازی تمرین بدهید از کوچکی، یکی از مستحبات است و خودتان را به اسب سواری تمرین بدهید(جزء مستحبات است،جزء احکام است،جزء فقه است)، به شنا تمرین بدهید، مستحب است، مسابقه اسب سواری؛

 

ده اسبند در تاختن هریکی را

که نامیست آسان نَه مشکل

مُجلی مُصلی مُسلی و تالی…

 

هر کدام اسمی دارد ،یکی از آنها مُصلی است هااا، سابق درسهایی هم که یادمان میدادند همین بود…این شعر مالِ نصاب است،که بنده هم که چهل سال قبل خواندم یادم است ،در این کتاب نِصاب الصِبیان هم همه شعرهایش همین جور بود؛

 

به بحر تقارب، تقرب نمای

بدین وزن، میزان طبع آزمای

فعولن فعولن فعولن فعول

چو گفتی، بگو‌ای مه دل ربای

《رجُل مَرد[از اول به بچه میگوید مرد]》

رجل مرد و مِر ئهَ زن و زوج جفت[بعد میگوید زن نباش، هر دوتا را دارد می گوید،سیاهی،سفیدی،کوتاهی،بلندی،کبر،دلاوری]

غنی مالدار است و مسکین گدای

 

ده نفر باید سوار اسب بشوند(حتی عددش)و مسابقه بگذارند،هر کدام هم اسمی دارند؛

مجلی مصلی مسلی و تالی

چو مرتاح و…

[بقیه اش را یادم نیست،چون اسب سواری هم دیگر کم کم ور افتاده است، ولی یاد بدهید،بچه هایتان را به اسب سواری،به تیراندازی،به شنا،به بقیه فنون]

اگر هر کسی دو سه تا ورزش را قهرمان نباشد،اصلا این را حذف کنید،روی آن ضربدر بزنید از مردانگی.ما که پیرمرد هم شدیم هنوز ادعای کشتی مان میشود باهم،ورزش میکنیم،همه باید اینجور باشیم،زنده باشد آدم،مردباشد،دلاوری داشته باشد.

نه ،علی جان اسم فرزندت را حسن بگذار،به جهت اینکه فرزند وصی موسی،هارون،او “شُبَّر” است و مردم معنای شُبَّر را نمیفهمند ،عربی “حسن” میشود.

فرزند دوم امام حسین (علیه السلام)بودند، باز رسول الله (صلوات الله علیه و آله)سوال کردند،چه [اسمی]گذاشتید؟؟

[حضرت علیه السلام عرض کردند]آقاجان آن را نگذاشتید اسم این آقازاده را “حرب”گذاشتم باز از دلاوری و میدان داری،سخن است.

《خَلَقَ اللهِ لِلحُروب رِجالاً 》، مالِ غزا، اسمش حرب است،هر مردی اسمش نمی تواند حرب باشد.

《وَ رِجالاٌ لِقَصعَهً و ثَریدی[تریدی]》

 

[گفت از گوشه سفره که نشسته بود، از بس روی سفره خم شده بود( که آن متاعِ بیشتر را که وسط سفره میچینند) گفتند پهلوان بازوهایت کوفت میرود اینقدر آن وسط شنا نکن. پهلوان، منتها توی سفره، پهلوان مواظب باش بازوهات کوفت میرود]

بشنویم صدای تق تق شمشیر بر سپر را بشنویم گوشهایمان پر شود،که قابلمه از بالای کابینت بیفتد بچه هفده هجده ساله بیمارستان نرود، قلبش بگیرد.از صدای تق و توق بدش می آید، نه دیگر دنیا اقتضایش این شده است و بوده.

اصلا این یک سنتِ در خلقت است،خداوند تبارک و تعالی این سنت را در خلق گذاشته ،وقتی که عقول کامل شد و انسانها به آن تکامل خدایی که خدا می پسندد،به آن تکامل رسیدند جنگ را برمیدارد،و اِلا باید جنگ باشد، تا این تکامل حاصل بشود، هر وقت اینکه رسید به آن نقطه ای که کمال انسانی حاصل میشود.

قرآن اینقدر از مقاتله و جنگ صحبت میکند، آقا امیرالمومنین که در جبهه های جنگ بودند،چطوری جنگ میکردند،اشعاری که در جنگ خوانده شده، جنگ جنگ جنگ ، ولی یک وقتی هست که جنگ از میان خلق برداشته میشود ،آنوقتی است که تکامل حاصل میشود در میان همه هستی،هر وقت شما توانستید نور را بدون ظلمت درک کنید،هر وقت هر وقت توی هستی اینقدر علم پیشرفت کرد،کمال معرفت آمد که بدون ظلمت نور را دریافت کنند،بدون پستی ،بلندی را بیابند،بدون زشت زیبایی را درک کنند،زیبایی را بدون زشتی بیابند، این کی [چه وقت]است؟؟ کی [چه وقت]میشود؟؟؟

ثروت را بدون فقر دریافت کنند،خوبی را بدون بدی دریافت کنند، یعنی عالم تضاد برداشته بشود، آنوقت جنگ هم برداشته میشود. اگر عالم اینجوری شد که بدون قاعده تضاد دریافت ها اوج گرفت و گرفتن های مغزی ، فکری،دریافت ها،وجدان ها، بدون تضاد بود،جنگ هم نخواهد بود‌. ولی جنگ باید باشد که صلح حاصل بشود،اگر یک کسی توانست امیرالمومنین (علیه السلام)را بدون آن مخالفینشان بدون اولی و دومی و سومی، 《علی 》را در تجلی بدون ضد ببیند،می توانیم؟؟

لذا می گویند در زمان ظهور امام زمان(علیه السلام)برای این است که هر یک از پیغمبرها اینها در مقابل یکی از طواغیت (طاغوتها)زمان به ظهور آمدند،این دریافت خلق است، موسی در مقابلش فرعون، عیسی که در مقابلش یهودا قیام کرد و این پیغمبر را به مخمصه انداخت،فرعون با موسی بوده،آنطرف ظلمت اینطرف نور، آن پیغمبر دیگر با…همه اینها در قرآن هست ، ائمه (علیهم السلام)هم هر کدامشان در زمان خودشان یکی از طواغیت را داشتند،فقط در زمان امام زمان (علیه السلام)است که کسی نمی تواند در مقابل آن بزرگ عرض اندام کند،یعنی ظهورش بدون ظلمت است، هر کس در باطن خودش این ظهور را بدون ظلمت داشت ،این علامت ظهور را در نفسش دریافت کرده است.

کیست؟ این مرد در عالم کیست؟؟؟

وقتی دوسه تا فحش بی جا میدهد،دوسه تا اوقات تلخی بیجا میکند،یک حقی را ضایع میکند،آن وقت میرود عذرخواهی میکند صلح میکند، اگر توانستی تا آخر بدون اوقات تلخی،بدون حرف زور زدن، با عیالت ،با بچه ات،بدون اینها توی صلح باشی ،این ظهور است، این همان است که امام زمان(علیه السلام)می آیند و…اینجور میشود.عذرخواهی میکنی بعد از اینکه پدر طرف را درآوردی، به صلح می پردازی، حیثیت این را که بردی،ضایعش کردی،ضعف اعصاب به او دادی،آبروریزی به او دادی،این موج تا کجا رفته است خدا میداند ،سنگی که انداختی در دریای وجودش، توی بهر وجودش ،این موج را حرکت داده، هی متلاطم است، تا این عذرخواهی چقدر بتواند امواج را ساکت کند،لذا ظهور میکند ببینید؛ «یَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا بَعدَ ما مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً»

بعد از اینکه همه کارهایشان را کردند…

این هم هست، مثل جوانی که موقع قدرت و توانایی است صرف لهو ولعب و عیش و نوش ،وقتی که همه استعدادها از کار می افتد،استعدادها تمام،تمام میشود،آنوقت موقع عبادت است و موقع بندگی.

اگر این ظهور در نفس مومن ایجاد شد که بدون ظلمت نور را دریافت کند، بدون جنگ صلح را دریافت کند، بدون نقص کمال را دریافت کند، بدون پستی ،بلندی را دریافت کند، بدون زشتی ،زیبایی را بگیرد این همان ظهوری است که دنبالش میگردیم.

آقا امیرالمومنین علیه الصلاه و السلام دو جور کشته داشتند، یک کشته داشتند با شمشیر ،یک کشته هم داشتند…خانه ای نبود ،خانه ای نبود که توی آن خانه امیرالمومنین یکی را نکشته باشند، همه اش شمشیری نبوده،همه اش با شمشیر نبود،توی خانه ای نبود که امیرالمومنین علیه الصلاه و السلام توى خانواده ای نبود که امیرالمومنین یکی از آنها را نکشته باشد، تا می گوییم فکرش میرود دنبال شمشیر و سر زدن و…، نه.

یک شمشیر دیگری بوده که خدا نصیبت کند آن شمشیرها بخورد به جگرت ان شاءالله، آن شمشیر ابرویش است، اگر یک وقتی بزند دیگر دنبالِ التیام زخمش هیچ وقت نمی گردی، توی همه جا کشته داشته.

ما دنبال یک چیزی میگردیم،همه ما اینطوریم،دنبالِ یک چیزی میگردیم که بعد از تاریکی برایمان روشنی حاصل بشود،و شناختمان هم از همین باب است، باب تضاد.

این معرفت ناقص است،بلکه معرفت عامه است ،که به این معرفت اعتنا نشده است آنجایی که امیرالمومنین علیه الصلاه و السلام به سلمان و ابی ذر فرمودند ؛

یا سلمان و یا جُندَب (جُندَب اسم ابی ذر است)《 مَعرِفَتِی بِالنُّورَانِیَّهِ هیَ مَعرِفَهُ اللهِ 》این نورانیتی است که در مقابل ظلمت دریافت نشده،بوجود نیامده است.نورانیت مطلق است بدون درک عالم تضاد، نه اینکه از تاریکی آدم نور را دریافت کند،نه اینکه از ظلمت به نور برسد، این نورِ مطلق است.در این آیه کریمه ای که آیاتُ الکرسی یا آیَهُ الکرسی (به قول آن آقا، آیتُ اللهُ الکرسی،که آن رفیق خودمان میگفت حاج آقا یک آیت الله الکرسی برای ما بخونید مریضیم. که بجای آیت الله الکرسی حالا همه ما آیت الله البخاری شدیم،آتشی مزاج،که خدا عاقبتمان را ان شاءالله بخیر کند )،《اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ 》،《 مَعرِفَتِی بِالنُّورَانِیَّهِ هیَ مَعرِفَهُ اللهِ 》،سلمان،جندب، هر کسی من را از طریق نوری بشناسد خدا را شناخته است. این معرفت از طریق نوری، باید حذف درک مقام ظلمت باشد ،قبلش از باب مقدمه، تمام ما بدون استثنا آنچه را درک میکنیم در عالم تضاد است، 《علی》(علیه السلام) را با عُمَر میشناسیم هااا؟؟؟

امام حسین (علیه السلام) را با یزید میشناسیم آره؟؟؟

این همین معرفت و امام شناسی است که همه ظلم با آن هست،کسی که امام حسین (علیه السلام) را اینجوری بشناسد،از باب تضاد،همه ظلم را به همه میکند. کسی که شناخت، نه امام حسین را،نه روحش را،نه جسمش را،نه اصحابش را، کسی که شناخت کربلای او را ،خاک سرِ کوی او را شناخت این قلع(ریشه کن شدن) ماده ظلم از وجودش میشود.کسی که امیرالمومنین (علیه السلام)را شناخت،این مردی،این رَجُل عالَم غیبیِ وجود که هیچ یک از حروف نامش هم تفسیر نشده است، عین 《علی》 تفسیر نشده، لامش تفسیر نشده،همه ما هم داریم «رَجْماً بِالْغَیْبِ»‏ حرف میزنیم ،همه که گفتند.

این شناختی که ما از امیرالمومنین علیه الصلاه و السلام داریم از باب تضاد است.یعنی اولی را به زشتی شناختیم ،و خیلی هم به آن افتخار میکنیم اینجوری نیست.هر وقت توانستی او را بدون نقطه ظلمت دریافت کنی مردی.

سلمان و ابی ذر《 مَعرِفَتِی بِالنُّورَانِیَّهِ هیَ مَعرِفَهُ اللهِ 》، آنهایی که خیلی هم به من نزدیک هستند،از باب آنهایی دیگر، آنها را نردبان قرار دادند، آنها را پلکان قرار دادند،ارتقا پیدا کردند به معرفت ما ، این بدرد نمی خورد، این معرفت خواص نیست.

و این معنای لعن است ؛ لعن را آن کسی میکند که وجود ظلمت را مُضمَحِل بداند در مقابل این نور، یعنی عدم محض.

چه کسی میتواند آنها را عدم محض بدهد به آن ظلمتی که فوق آن ظلمت نیست، چه کسی میتواند؟؟

از بی بی زینب (سلام الله علیها)،این معرفت الحسین است،این معرفت الولی است،این عقیله بنی هاشم سلام الله علیها،که باز هم بگوییم، حروف اسمش هم تا الان تفسیر نشده است، ببینیم چطور خط بطلان به ظلم میکشد، چطور میکشد؟ و چطور قضا و قدر حالی اش است. لیله القدر را میخواهیم دریافت کنیم دیگر هاااا؟؟؟توی تاریکی برویم روشنایی بیابیم. آن پلید ملعون به بی بی عرض کرد :

کَیْفَ رَأَیْتِ صُنْعَ اللَّهِ عَلَیْکُم ؟؟ دیدی خدا با شماها چه کار کرد؟؟(به بی بی زینب، عرض کرد)

[این مطلب تاریخی، یا روایت، در زیارت بی بی (سلام الله علیها)هم عین این آمده است.]

دیدی خدا با شما چه کار کرد؟؟جوانهایتان چه جوری شدند؟؟ برادرت چطور شد؟؟

بی بی (سلام الله علیها)قد برافراشت،سخن فرمود(که هر چه توی وحی آمده، این کلام بی بی، سخن وحی را تحت شعاع قرار داده است،یعنی این را فهمیدیم آنها را نفهمیدیم، چه فرمود ،چه جواب داد؟؟؟)

[این خط بطلان ،عدم را محض دیدن ،عدم را به کلی ندیدن، محض ِ ندیدن عدم را فرض کردن، دریافت کردن، کار بی بی زینب سلام الله علیهاست].

فرمودند: «ما رَایناً اِلا جمیل»

آی کسی که این حرف را میزنی ما غیر از خوشگلی و زیبایی توی این صحنه هیچ چیز ندیدیم. یعنی نه تو بودی و نه کارمندهای تو بودند و نه فرمانده های تو بودند، اینها ، ما به خدا نگاه میکردیم همش. ما خدا بین بودیم،ما خدا دیدیم ،برادر من “قتیلَ الله”است نه قتیل شِمر .

زیارت امیرالمومنین(علیه السلام) را هم بخوان،”السلام علیک یا قتیل الله” .

اگر سر از “قضا” در آوردی که بعد نوبت “قدر” میشود، از “السلام علیک یا قتیل الله “نمی توانی عدول کنی و به کلمات دیگر…

《إِنَّ اللّهَ قَدْ شاءَ اَنْ یَراکَ قَتیلا》

اگر سر از “قضا” در آوردی که بعد نوبت “قَدَر” میشود،از “السلام علیک یا قتیل الله” نمی توانی عدول کنی و به کلمات دیگر…

《إِنَّ اللّهَ قَدْ شاءَ اَنْ یَراکَ قَتیلا》

از قضا و قدر میخواهیم بگوییم .

پس او چه کاره است که عامل است،دست اندرکار است و ما او را لعن می کنیم،که باید لعنش کنیم؟؟؟

لعن کن یک جوری که به او عدم محض بدهی.می توانی اینجوری لعنش کنی؟؟؟

چنان لعنش کن که برایش هیچی حیثیت باقی نماند.

ما فحش میدهیم،ما دشنام میدهیم،ما سَبّ می کنیم.

نه، لعن کن ،یعنی جز برای خود ِ “ولی ” برای هیچ کس ظهور نگذار،جز برای” ولی” برای هیچ کسی قدرت نگذار،جز برای امام حسین(علیه السلام)برای هیچ کس حیثیت نگذار. تو لعن میکنی به او قدرت میدهی،لعن میکنی اقرار میکنی به همه کاره بودنش در خلقت،لعن میکنی او را در مقابل امام حسین(علیه السلام)موجودیت میدهی هااا؟؟؟ این امام حسین شناسی است؟؟؟

توی معرفت ناقصیم، شب های قدر هم موقع کسب معرفت است.

《 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ》

إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَیْلَهِ الْقَدْرِ (۱) وَمَا أَدْرَاکَ مَا لَیْلَهُ الْقَدْرِ (۲) لَیْلَهُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ (۳) تَنَزَّلُ الْمَلَائِکَهُ وَالرُّوحُ فِیهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ (۴) سَلَامٌ هِیَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ (۵)

 

یکی از مراجع تقلید که اسمش را شنیدید و همه شما هم شاید از ایشان تقلید هم میکنید ،آقای آیت الله خویی هستند،این واسطه نمی خورد دیگر، یک وقتی به مناسبتی که ایشان از آ سید علی قاضی تعریف میکردند، این مساله را می گفتند که من زمان طلبگی ام بود (که ان شاءالله به قضا و قدر آشنا بشویم بدانیم که اولیاء خدا اینها بر کَون متصرف هستند و بر همه هستی آگاه هستند ،یک خورده فقط آنها را دوست داشته باشیم راه آنها را که نمی توانیم برویم،راه آنها را مردها میروند ،باز.

ما دوستان آنها را نمی شناسیم،بخدا ، اگر هم بشناسیم تیر میزنیم،تیر ملامت هااا،اینقدر به آنها شمشیر میزنیم،شمشیر ملامت ،اینقدر به آنها کج نگاه میکنیم، دعا کن همین که نمی شناسی،اگر بشناسی تو هم با آنها بد میشوی)

 

میفرمودند زمان طلبگی ام بود ولی خوب یک وضعی داشتم که مدرس قابلی بودم،مرحوم آ سید علی قاضی را در صحن مطهر دیدم گفتم آقا برای من زمینه مرجعیت فراهم است دعا کن قبل از اینکه مرجع بشوم خدا مرگ من را برساند و من بمیرم.[خوش به حال یک کسی که همین قدر به یک نقطه رسیده که اگر میخواهد مرجع بشود.

این یک مسئولیت(مسؤولیت)، یک باری است که نمی تواند بکشد]

دعا کنید این مسئولیت به عهده من نیفتد.

مرحوم آ سید علی قاضی به آ سید ابوالقاسم…خود ایشان نقل کردند(واسطه نمی خورد هااا، یعنی من با واسطه نقل نمی کنم،بی واسطه از خودِ آقای خویی نقل می کنم،به مناسبتی که با دو نفر که بچه بودیم رفته بودیم اینها،سه نفر بودیم برای آنها هم تعریف میکرد)

[آ سید علی قاضی فرمودند] من دعا میکنم شما مرجع تقلید که شدید خدا شما را حفظ کند و کمک کند.

دو سه روز بعد، گذشت باز ماه رمضان نزدیک بود ،آ سید علی قاضی را دیدم گفتم آقا شما این ماه رمضان شما یک ذکری به من تعلیم بدهید که ماه رمضان،غیر از این درس و بحث من یک استفاده ای کنم. به من فرمودند هر شبی هزار مرتبه” اناانزلنا “بخوان ،مقید باش.

چون طول میکشد،باید بلافاصله بعد از نماز و افطار شروع کنی و تا سحر هم طول میکشد،هیچ کار دیگری…

بعد یک فکری کردند فرمودند که خیال نمی کنم شما موفق بشوی، اگر موفق بشوی خیلی فتح باب خواهد شد به روی تو از معارف و حقایق.

آقای خویی میفرمودند که من شب بعد از افطار ،نمازم را میخواندم ،میرفتم توی صحن ،توی یکی از غرفه ها عبایم را روی سرم میکشیدم که کسی با من احوال پرسی نکند،”انا انزالنا” را میخواندم،بیست شب را توانستم بخوانم ،شب بیست و یکم را هم خواندم و شب بیست و سوم شد، داشتم میخواندم”بسم الله الرحمن الرحیم ،إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَیْلَهِ الْقَدْرِ… نمیدانم چندمین بسم الله الرحمن الرحیم …بود نمیدانم ،که ناگهان دیدم از اول ولادت خودم شاهد صحنه زندگی ام شدم،که مادر مرا زایید،من دو سال شیر خوردم،تمام اینها با زمان گذشت هاااا،بعد کم کم از وقتی که یادم می آید توی کوچه ها بازی میکردم ،همه اینها آمد،ساعت به ساعت،دقیقه به دقیقه، خوردن و آشامیدن و خوابیدن و بیدار شدن و باز من را مکتب گذاشتند درس خواندم و تمام اینها، بعد آمدم نجف و درس خواندم و بعد مدرس شدم تا آن زمان و بعد هم تا چه شدم و شدم مرجع تقلید، در تمام حوادث مرجع تقلید بودنم هر چه بر من گذشته بود همه آنها آمد تا اینکه یک مرتبه دیدم بالای گلدسته دارند اعلام میکنند، مرگ خودم را، میگویند هر کس میخواهد اینکه حاضر بشود به جنازه سید ابوالقاسم خویی که مرجع تقلید شیعه است…ناگهان از وحشت به حال آمدم دیدم هنوز آن بای بسم الله الرحمن الرحیم إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَیْلَهِ الْقَدْرِ ،هنوز بای بسم الله الرحمن الرحیم که توی زبانم هست ،همان است.از تشویش و اضطراب رفتم آسید علی قاضی را پیدا کردم گفتم آقا اینجوری شد،اول دست گذاشت روی قلبم من آرام شدم(شب دیگر، نتوانستم) و بعد فرمود اگر ادامه میدادید،حقایقی بر شما القاء میشد و معارفی که دیگر قابل وصف نیست، ولی همین اندازه بیشتر نصیب شما نبود…

ولی بعضی از چیزها که پیش می آید یادم می آید آن شب توی اناانزلنا، من اینها را دیده بودم.و سال موت ایشان و فوتشان را هم مرحوم آ سید علی قاضی که از بزرگان است رحمه الله علیه…

خوب حالا آ سید علی قاضی به این معرفت و کمال ،را بگذاریدش جلوی مردم ببینید چند نفر قبولش دارند،کی قبولش دارد.

مرحوم علامه طباطبایی صاحب المیزان میفرمود آنچه که خدا به من مرحمت کرده است از نفس این بزرگوار است و از تربیت این بزرگوار که به ما…ولی میدانید توی حوزه علمیه ای که زندگی میکرد مردم رویشان را برمیگرداندند و جواب سلامش را هم نمیدادند و به ایشان سلام هم نمی کردند، اینجور زندگی دارد.

اگر اولیاء خدا بارقه محبت حق و نور معرفت الهی وجودشان را روشن کند،خلق تاب دیدارشان را ندارند، به چه جهت؟؟

به جهت اینکه خودش یک ظلمت است و نمی تواند نور را مشاهده کند.نور می آید ظلمت را برطرف میکند ،چون او میخواهد باشد، و وجود خودش را همیشه در مقابل نور حیثیت بدهد، نمی تواند نور را ببیند ،در تضاد با اوست.

ان شاءالله در این لیالی و این ایام از انوار مقدسه اهل بیت(علیهم السلام) و معارف خاندان عصمت و طهارت بهره مند باشیم و مستفیض بشویم.

《 الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم》

 

یا علی مدد

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *