اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاهٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَهٍ الزُّجَاجَهُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَهٍ مُبَارَکَهٍ زَیْتُونَهٍ لَا شَرْقِیَّهٍ وَلَا غَرْبِیَّهٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُورٌ عَلَى نُورٍ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشَاءُ وَیَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ
مصباح چراغی بوده که این در پیالههای مخصوصی که جنس آن پیاله یا گل بوده (سفال)، یا سنگ بوده، یا مفرغ و فلز بوده یا اینکه از زجاجه و شیشه بوده که در آن ماده روغنی (زیت) میریختند و فتیله را در آن روغن قرار میداند و سر فتیله را میبردند کنار زجاج (تمام این ترکیب را مصباح و کاسه خالی آن را زجاج میگویند). به این دلیل زجاج میگویند چون از جنس شیشه بود ولی اگر جنس آن کاسه از سفال بود دیگر به آن زجاج نمیگفتند. مثلا اگر از جنس سنگ بود حجرالزیه به آن میگفتند. اگر از جنس فلز بود اسم آن فلز را میگفتند. که در آن فتیله و روغن کار گذاشته میشد و جمعا اسمش مصباح یا سراج است[۱].
و این مصباح یا سراج را در یک جاچراغی قرار میدادند (قندیل پایهدار). اگر آویزان میشد قندیل بوده و اگر روی زمین میگذاشتند اسمش را مشکات می گفتند. اطراف این، چهار پایه بلند داشت که برای اینکه از باد یا برخورد با شئ دیگر محفوظ باشد. اطرافش را با شیشههای متداول آن وقت میپوشاندند. خیلی هم بزرگ نبود چون این مصباحهای سابق به قدری که یکی دو ساعت روشن باشد مورد استفاده قرار میگرفتند (از سر شب تا صبح روشن نبودند).
نور خدا مثل این مشکات میماند. جاچراغی که در آن مصباح میگذاشتند و در مصباح هم زجاجه است. زجاجه شیشهای که زیت در آن است. بهترین روغنی که میتواند نور و روشنایی را تامین کند روغن زیت است. پیه هم میشود و روغنهای دیگر هم میشود مثل روغن کرچک، اما اینها یا بو دارند یا دود زیاد دارند و نورشان هم خیلی خوب نیست. بهترین روغنهای که میتواند نورافروزی کند و هم دودش کم باشد و هم بویی نداشته باشد و خیلی نورانی بشود همان روغن زیت است. آن هم نه هر زیتی، زیتونی که درختش طوری باشد که نه فقط بعد از ظهرها خورشید به آن بتابد. (اگر فقط صبحها آفتاب به آنها بتابد اشجار مشرقیه گویند و اگر از ظهر به بعد آفتاب به آنها بتابد اشجار غربیه میگویند).
زیتونی که از اشجار شرقیه یا اشجار غربیه گرفته میشود. این بازدهی کامل در نورافروزی را ندارد، چون از این معلوم میشود که نور را از خورشید میگیرد. مستقیم از خورشید نور میگیرد و آن نور را در مصباح پس میدهد. برمیگرداند به مشکات.
پس درختی که از صبح تا شب از خورشید نور بگیرد روغن آن هم روغن فوق العادهای خواهد بود. زجاجه این مصباح که این مصباح در این مشکات است، زیت آن روغنی است که از شجره نه غربی و نه شرقی است. هر کدامشان ناتمام است. چه اگر صبح نور به آن بخورد ناتمام است اگر فقط عصر نور به آن بخورد باز هم ناتمام است.
این یک مثل است، که حق متعال میخواهد یک حقیقتی را با این مثل برای ما روشن کند. برای چه با مثل حرف میزند؟
إِنَّ اللَّهَ لَا یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلًا مَا بَعُوضَهً فَمَا فَوْقَهَا… [۲].
خداوند تبارک و تعالی خجالت نمیکشد (ابا ندارد) از اینکه حقیقتی را همیشه در قالب مثل تحویل دیگران بدهد ولو به مثل بعوضه (پشه، بزرگتر از پشه یا کوچکتر از پشه) باشد.
… یضْرِبُ اللّهُ الاَمْثَالَ للنَّاسِ… [۳].
خداوند تبارک وتعالی همیشه مثل میزند و با مثل حرف را روشن میکند. چرا؟
به جهت اینکه این موجود به نام بشر که یک قوه ی دراکه و عاقله دارد این هنوز به آن لطافت محض نرسیده است که حقایق را بدون الفاظ و امثال بتواند درک کند. ذات مقدس رسول الله (صلوات الله علیه و اله وسلم) قبل از نزول قرآن به شکل کلمات، و قبل از اینکه حقایق را در الفاظ و کلمات تحویل بگیرند و قبل از اینکه قرآن بر وجود مقدسشان نازل بشود آیا به این حقایق آشنا بوده یا خیر؟
اگر کسی خدای ناکرده بگوید آشنا نبودند و بعد از نزول وحی با این کلمات با حقایق و توحید آشنا شدند، مسلم است که او پیغمبر شناس نیست. قبل از نزول این کلمات و الفاظ با حقایق بدون واسطه جبرئیل و بدون سخن آشنا بوده اند. اما همه که رسول الله نیستند و آن لطافت را به همراه ندارند. به حسب روایات زیادی که این روایات متواتر است و در منطق شیعه به حد تواتر است، جسم آن حقیقت را از سنخ عالیترین روحهای مومنین و خواص از موجودات آفریدند. بلکه به عکس روح مومن خالصی که دیگر از او خالصتر نیست آن روح را از نازلترین مرتبه جسم آن حضرت آفریدند.
رسول الله صلی الله علیه واله و سلم و همینطور اهل بیت علیهم السلام در یک حقیقت نورانی نه در چهارده صورت یا پنج تن. بلکه در یک حقیقت[۴] همه ی ارواح مومنین خُلَص را که سلمان جزو از آنهاست، باشد. انبیاء و اولیاء باشد. روح آنها در اعتلای تام (یعنی وقتی آن روح در اعتلای تام بیاید که دیگر از آنجا نمیتواند قدمی فراتر داشته باشد ) و آن جسم در تنزل تام که دیگر تنزلی بعد از آن ندارد اینها با هم، هم مرز هستند. احادیث و روایاتش هم روشن است.
به قول عراقی :
نگارا، جسمت از جان آفریدند
ز کفر زلفت ایمان آفریدند
نسیمی که از سر کوی تو برخاست
ازآن خاک آب حیوان آفریدند[۵]
پس ذات مقدس رسول الله صلی الله علیه واله وسلم و اهل بیت علیهم الصلاه و السلام به لطافت وجودی که دارند بدون الفاظ و بدون کلمات با حقایق آشنا هستند و احتیاجی به اینکه جبرئیلی کلماتی بیاورد و آنها را با حقایق آشنا کند ندارند. ولی چون میخواهند این حقیقت را تحویل مردم بدهند به هدایت، آن لفظ و کلمه میخواهد. جبرئیل واسطه میشود و الفاظ و کلمه میآورد از سماء قلب و روح خود رسول الله اینها پایین میآید. یعنی از یک عالمی خارج از وجود رسول الله نیست. اگر جبرئیل از آسمان وحی میآورد این آسمان دل خود رسول الله است و جبرئیل هم ساخته شده دست خود این حقیقت است و اگر تمام اینها در تجزی باشد و یک عالم آنطرف باشد و یک جبرئیل آنطرف و یک رسول الله اینطرف باشد اینها به توحید صدمه میزند[۶]. برای اینکه حرف را به ما بفهمانند قرآن آمده است. و الا آنها بدون قرآن به حقایق آشنا هستند. مگر در روایات صحیحه نشنیدید و نخواندید که وقتی که ذات مقدس مولای همه ی اهل یقین امیرالمومنین علی علیه الصلاه و السلام ولادت پیدا کردند، به روی دست رسول الله که قرار گرفتند همه کتب آسمانی و بعد قرآن را تلاوت کردند. رسول الله امر میکنند به امیرالمومنین علیه السلام با کلمه اقراء، همان برگشتش به ذات خودش است به خود رسول الله گفت اقراء.
اینجا رسول الله به امیرالمومنین میگویند اقراء و آنجا وقتی برگردانیم در عالم غیب امیرالمومنین به رسول الله میگویند اقراء.
رسول الله سه مرتبه فریاد زدند؛
بولایتک یا علی قد افلح المومنون
این قسمت از اذان و اقامه هم که میگوییم حی علی الفلاح از این نقطه نورانی امیرالمومنین علیه الصلاه و السلام گرفته شده است. از آن قد افلح، حی علی الفلاح ساختند[۷].
خداوند با مَثَل حرف میزند چون بشر نمیتواند بی مَثَل بیابد و بگیرد. این موجود، موجود خاکی است و در این طبیعت با ظواهر عالم آشنایی پیدا کرده است. وقتی میخواهند از رسول الله یاد کنند میگویند وَالشَّمْسِچون این نمیتواند او را بیابد، خورشید تابناک و نورانی است از خورشید حرف میزند. این نمیتوانست آن نور وجودی رسول الله صلوات الله علیه و اله و سلم که در حقیقت وجودی امیرالمومنین صلوات الله و سلامه علیه متمرکز است بیابد برای همین به ایشان وَضُحَاهامی گویند.
این بشر عادی نمیتواند ذات مقدس صدیقه طاهره سلام الله علیها را بیابد، لیله القدر میگویند. و لیل از ایشان میسازند چون نمیتواند درک کند[۸].
علامت و شاهد این مطالب این است که یک مقدار به قدری که اصلا قدری هم نیست حالا به صورت ما میگوییم یک مقدار خواستند پرده را از چهره ی این ذوات مقدسه کنار بزنند. یک ذره برای اینکه حق متعال خواستند همه به این عجز بنشینند. حق متعال اراده و مشیتش قرار گرفت که یک مقدار (که آن هم معلوم نیست مقدار باشد) دست بردند روی آن پرده و به اراده اینکه کنار برود (اما کنار نرفته است)، همه مردم، همه عالم به انکار نشستند. اگر حقیقشان را نشان میدادند چه میشد؟
رسول الله کیست و چیست؟ امیرالمومنین کیست و چیست؟
حضرت شهربانو سلام الله علیها به حضرت سیدالشهداء علیه الصلاه و السلام عرض کردند: که آقا ما شنیدیم و نقل است در میان همه اهل بیت علیهم السلام که شما به چهره حقیقی برای هیچ کس ظاهر نشدید. فرمودند: بله چنین است. عرض کردند :آیا من که حق همسری به گردن شما دارم و بلاخره حق بزرگی است نمیشود یک آن، آن چهره را به من نشان دهید؟
فرمودند: نه تو میتوانی و نه دیگری. حتی انبیاء تاب دیدار ما را نداشتند لذا آن نور را ما به کوه زدیم کوه برگشت و در برگشتش… وَخَرَّ مُوسَىٰ صَعِقًا… [۹] شد هنوز او ندیده اینگونه شد.
حضرت شهربانو خیلی درخواست و اصرار کردند. حضرت سیدالشهداء با اینکه دست خودشان را روی چشمهای حضرت شهربانو گذاشتند و آن چشم را لیاقت دادند که ببیند و دستشان را کشیدند فرمودند نگاه کن. تا نگاه کردند مدهوش افتادند و حضرت دو مرتبه دست بر صورت ایشان کشیدند و حضرت شهربانو چشم باز کردند و عرض کردند یا اباعبدالله این نور چه بود؟ فرمودند این هنوز نور ما نبود یک لمحهای بود از پیشانی ما نه نور صورت و وجود ما.
یک لمحهای بود که تو هنوز ندیده غش کردی. و هیچ کس طاقت دیدار این نور را ندارد و حتی کسی ما را به صورت جسم ظاهری هم تا حالا ندیده و کسی نمیتواند ببیند چون سنخیتی نیست. یعنی عقول و ارواح مجرده مومنین که در لطافت تامه است این لطافت را اگر کسی داشته باشد کسی او را نمیتواند بیابد. با روح نمیشود او را یافت با عقل نمیشود او را یافت فقط راه اتصال به این ذوات مقدسه به حقیقت محبت است. واین عالم نوری است. اگر کسی در این عالم که عالم محبت است به ارتباط بنشیند عالم نوری است که از این آیه سر در میآورد ؛
اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ [۱۰]...
به اعتقاد شیعه (که تا اینجا که آمدیم ممکنه تقلیدی باشد و اعتقاد استنباطی و اجتهادی نباشد، به نورانیت گرفتیم یا هر چه که هست) در این عالم و عالم دیگر هیچ چیز غیر از محبت اهل بیت علیهم السلام کار ساز جان و روح انسان نیست. هر سخنی که آدم بگوید ولو به عبادت (نماز خواندن سخن گفتن است) از او بازخواست میشود و او را به حساب میکشانند. که چه گفتی. تنها چیزی که از آن حساب کشیده نمیشود آن سخنی است که در منقبت و فضیلت ذوات مقدسه گفته میشود. به محبت آنها حرف بزند. روایت هست. آن دستهای که میزان برایشان نصب نمیشود و از آنها حساب کشیده نمیشود اینها هستند. هرکسی به هر فکری باشد باید حساب کند به هر چه نگاه کند باید حساب پس بدهد. حتی در عالیترین مقامات عبادی و هر جا که میرود ولو مکه، باید حساب پس بدهد. ولی کربلا را گفتهاند حساب ندارد. اگر کسی عمرش هشتادسال تقدیر خورده باشد از روزی که ازخانه اش حرکت میکند تا به زیارت مشرف میشود و برمیگردد آن مقدار را جزء حساب عمرش نمیآورند[۱۱]. او در عالم نور است و چون اینجا وادی دیگری است. ما به اعتقاد تا اینجا آمدیم که همه ادیان و همه مسالک و مذاهب جز مذهب شیعه اثنی عشری باطل است. و هر چه که این را تایید کند از احکام و هر چه که باشد که این اصل را استوار کند و بر این اصل درست شده باشد حکم است و باید آن را گرفت. و هر چیزی که به این پهلو بزند و آن را یک ذره لکه دار کند
حکم خدا نیست. هر چه میخواهد باشد. حج است باشد، روایات زیادی داریم که حجش، نمازش مقبول نیست. برای چه مقبول نیست؟ چون آنجا یک جایی در ولایت را خراش میداد. حتی در توحید. تمام فرازهای توحید را اگر بگوید ولی این گوشه را لکه دار کند آن توحید نیست بلکه کفر و شرک است. اصلا کسی توحید بلد نباشد ولی منغمر (غرق شده) در محبت امیرالمومنین علیه السلام باشد، توحید است.
بِنَا عُرِفَ اَللَّهُ وَ بِنَا وُحِّدَ اَللَّهُ لولانا ما عبدالله و لولانا ما عرف الله[۱۲] کسی خبر نداشته باشد از هیچ چیز. ولی در محبت راسخ است پذیرفته است.
آن پیرزنی که سالها نخ ریسی میکرد که بیاید مدینه حضرت رضا علیه الصلاه و السلام را ملاقات کند و به عشق ایشان مدام نخ ریسی کرد و فروخت و پولها را جمع میکرد و کفاف نمیکرد تا چند کیلومتری بیشتر او را نمیرساند ولی به این عشق بود. که جز آن هم هیچ چیز دیگر بلد نبود و در نیشابور بود.
حرفها هنوز روشن نیست. والا یک وقتی معلوم میشود آمدن حضرت رضا علیه السلام به نیشابور به واسطه این پیرزن است. همه حرکت به واسطه این پیرزن است. چون حضرت خودشان هم اشاره کردند. مگر آمدن رسول الله صلوات الله علیه و اله و سلم و امیرالمومنین علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام از آن عالم نور به این عالم زمین برای چیست؟
احتیاج نبود بیایند. مگر الان که نیستند کم است از آنها. مگر نورشان حکفرما نیست پس برای چه آمدند؟
یکی تکان خورده است برای اوست، یکی سوخته است برای اوست. خیلی آنها حق محبت را نگه میدارند. پیرزن نخ ریسی کرد و آنقدر پای چرخ نخ ریسی نشست که فلج شد اما باز هم امیدوار بود، گفت عیب ندارد پول بیشتر جمع میکنم من را روی شتر مینشانند میبرند. تا حالا خیلی فلج رفته مکه خوب من را هم میبرند. یک روز دید که شهر شلوغ است از همسایهها پرسید چه خبر است بالای پشت بام میروید؟ گفتند مگر خبر نداری. گفت نه. گفتند علی بن موسی الرضا دارند به نیشابور میآیند. او همانطور که در خانه نشسته بود شروع کرد به صحبت کردن ؛آقاجان سالها از جوانی مدام نخ ریسی کردم که پولش را جمع کنم بیایم تو را ببینم و پولم کفاف نداد حالا هم که به پیری رسیدم لااقل پا ندارم که بیایم روی پشت بام مثل همه که تماشایتان میکنند من هم یک نگاهی به صورت شما بیندازم. حالا خیمهها و سرادقات فراهم کردند حضرت آنجا تشریف ببرند حضرت فرمودند نه. هرجا ناقه ی من فرود بیاید من همانجا منزلم است. مهار ناقه را انداختند گردنش و ناقه کوچه و پس کوچهها را آمد و پیرزن داشت حرف میزد و یا علی بن موسی الرضا میگفت ناقه سرش را برد داخل آن منزل.
او میگفت یا علی بن موسی الرضا و حضرت فرمودند لبیک چه میگویی خانم. من به واسطه تو از مدینه آمدم[۱۳].
عشق درست، نمیدانید چه کار کرده است. اگر کربلا هم چهره باطنی اش را به حق، حق قسم بدهند نکند امام حسین برای وهب نصرانی آمده است کربلا. همه ی صحنههای آن. چون فرمودند وهب من از راه دور آمدم. و چون بقیه که بودند الا چند نفر دیگر. نکند برای حر بوده؟
قضیه چیه؟
چون حق محبت را به قدری آنها نگه میدارند که اندازه ندارد. اندازه اش اینهایی نیست که ما میگوییم.
خدا را میخواهید ببینید و پیدا کنید، راه به توحید میخواهید داشته باشید. راه توحید را به شما نشان میدهد ؛ نور سماوات و ارضی.
آسمانها و زمین، آن نورش حقیقت توحید و حقیقت الله است. آن نور چیست؟
از مشکات نگاه کنید اول از همه چشمتان میخورد به حقیقت وجودی حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها[۱۴].
زراره یا ابی بصیر عرض کرد به حضرت صادق علیه الصلاه و السلام که آقا، آیا خدا دیده میشود؟
حضرت فرمودند: خیر نه در دنیا و نه در آخرت دیده نمیشود.
عرض کرد: پس این آیه چیست که عدهای به لقاء رب کافرند؟
حضرت متوجه شدند که راه را آمده، البته میدانستند منتها جا بیفتد. حضرت فرمودند میخواهی خدا را ببینی؟
عرض کرد : بله
فرمودند : انظر الی جالس امامک
به این که جلوی رویت نشسته نگاه کن[۱۵].
اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ…
وَ جاءَ رَبُّک وَ المَلَک صَفًّا صَفًّا[۱۶] این آیه قرآن است که خداوند تبارک و تعالی روز قیامت میآید.
از حضرت صادق علیه الصلاه و السلام سوال شد که خداوند چطور میآید؟
فرمودند : جد ما امیرالمومنین روز قیامت میآید. هنوز پرده کنار نرفته است و دست روی آن است. و اینها محل اشکال است برای خلقی که ادعای تشیع و ادعای ولایت و قرآن و ادعای بستگی به رسول الله، ادعای بستگی به اهل بیت علیهم السلام دارند.
ولی حقیقت جز این چیز دیگری نیست.
سه حقیقت است که رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم در آخرین نفسشان برای اهلش بیان فرمودند و این سه حقیقت و سه اصل و سه پایه و سه مدار و محور، یا هر چه میخواهید بگویید، در غدیر که آخرین تجلی اعظم نبوت و رسالت است گفته شده است؛
« اللهم وال من والاه و عاد من عاداه… اول اللهم (این توحید است) دوم وال من والاه و سوم عاد من عاداه
این سه اصل باید برای شیعه روشن بشود، و دور این سه اصل بگردد. یکی توحید است (با همه شئونش)، یکی ولایت است (با همه شئونش)، و یک چیز دیگر که همه در آن لنگ بودند و آن بسته ی به ولایت است. اگر کسی آن دوتا را بگیرد و بسته ی به ولایت را رها کند حقیقت را نگرفته است. اگر کسی بسته ی به ولایت را بگیرد و آن دوتا را رها کند او نفهمیده است.
« اللهم وال من والاه و عاد من عاداه… » خدایا دوست داشته باش هر کس علی را دوست دارد (این هرکس علی را دوست دارد هنوز در مذهب ما گم است ) این مدخل همه ی حقایق است. حضرت سید الشهداء علیه الصلاه و السلام را هر کس زیارت کند آقا امیرالمومنین علیه الصلاه و السلام را زیارت میکند.
اینکه میفرمایند هر کس که علی را دوست دارد دوستش دارم این اصل هنوز گم است. اگر کسی به این اصل به حقیقت برسد خیلی درها به روی دلش باز میشود. آشنایی با آنها آشنایی با دوستانشان است. عشق به آنها عشق به دوستانشان است. همانطور که تحقق و تعین توحید نمیآید مگر در ولایت، تحقق و تعین ولایت نمیآید مگر بستگی به دوستانشان.
اگر کسی میخواهد بگوید یا علی. بدون اینکه دوست امیرالمومنین را در دل خودش پذیرفته باشد نمیفهمد یا علی چیست. با ولایت آشنایی ندارد.
لذا شما وقتی حرم سیدالشهداء علیه الصلاه و السلام مشرف میشوید یا حرم حضرت رضا علیه السلام مشرف میشوید آن ضریح را چطوری میبوسید. برای چه به ضریح پشت نمیکنید؟ با آن در و دیوار چه کار میکنید؟ چون این تعین ولایت در جماد است. اگر کسی صاحب روح باشد چی؟ برای چه فرمودند
«قبره فی قلوب من والاه »؟[۱۷]
باید خیلی روی این سه اصل فکر کرد. اگر کسی جفا کند با دوستان آنها از ولایت دور است. اگر کسی توانست تمام در ولایت دوستانشان بنشیند با ولایت آنها آشناست. مثلش هم همین است یک کسی بگوید من خدا را میخواهم و بس. از توحید دم بزند و این ذوات مقدسه را فراموش کند. او خدا نشناس درجه یک عالم است. اگر کسی بگوید من فقط اهل بیت را دوست دارم و دوستانشان را رها کند نفهمیده نشناخته.
هر وقت که آدم پر میشود از محبت آنها دنبال یک آدمی میگردد که از آنها نشانه دارد. این دلیلش فقط فطری است و اینجا من نمیتوانم چیزی ارائه بدهم غیر از همان چیزی که از اندوخته روحهای پاک است. انسان وقتی کامل به محبت آنها مینشیند و از آنها بهره ور میشود به اتصال، دنبال یکی میگردد در کوچه خیابان، این شهر، یک جایی یک کسی بویی از آنها داشته باشد. می گویند تو که با آنها متصل هستی چرا اینطرف میآیی؟ میگوید آخر این زیارت است و در زیارت هم میگویند اینکه «مُحبٌّ لِمَن أحَبَّکُم ». بروید در شهر خودتان یکی را پیدا کنید از دوستان ما اینجا آمدید که چه بشود؟
لذا بزرگان از اهل معنا وقتی زیارت میرفتند همیشه یک کسی از شیعیان با خوشان میبردند که حبل ولایتشان جدا نباشد. و هر کسی هم به آنها راه پیدا کرده به وسیله یکی از آنهاست والا نمیتواند برود. اصلا سنت خلقت به هم میخورد. سنت خلقتی که رسول الله صلی الله علیه واله و سلم در غدیر خم آوردند یا رسول الله شما آنجا فقط از امیرالمومنین صحبت میکردید و ایشان را میخواستید معرفی کنید برای چه از دوستانش گفتید؟ همینجور که دوستانشان را به مردم معرفی میکنید این اصل سوم را هم دارید معرفی میکنید. اللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ انصُر مَن نَصرَه وَ اخذُل مَن خَذَلَه
آنطرف دوستی، هم تبرء (بیزاری از غیردوستان امیرالمومنین) است، آنطرف دارد میپرد.
این سه اصل (توحید، ولایت و دوستی با دوستان امیرالمومنین و تبرء و بیزاری از دشمنان او ) در آیه نور تجلی کرده است.
مشکات است و مصباح است و زجاجه است.
نور، خود مصباح است، مثال میزنیم.
روایت اینگونه داریم و طبق روایتی که دیدم میگویم، اصل نور مصباح است. از یک طرف از مشکات سر در میآورد و از یک طرف هم از زجاجه.
کسی که در حریم ولایت قرار گرفته است یک دستش به طرف توحید دراز است و یک دستش به طرف اهل محبت دراز است.
تامین قلبش را خود ولایت میکند. یمین و یسارش را این حقیقت.
این حقیقت در این فراز پرنور تامین نمیشود مگر از درب خانه حضرت سید الشهداء علیه الصلاه و السلام. اختصاصا اینگونه است.
هر کس میخواهد این معنا را بیابد به تمام حقیقتش باید از مجرای حضرت سیدالشهداء علیه الصلاه و السلام به او عنایت کنند.
مگر آن حدیث شریف را شما نشنیدید و نخواندید و ندیدید که؛
إِنَّمَا مَثَلُ أَهْلِ بَیتِی فِیکُمْ کَمَثَلِ سَفِینَهِ نُوحٍ، مَنْ رکبها نَجَی، وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا غَرِقَ[۱۸] مَثَل اهل بیت من در میان شما کشتی نوح است، هر کس به این کشتی داخل شود نجات مییابد، و هر کس جا بماند، غرق میشود. نکته :آیه مثل دارد اینجا هم با حدیث مثل میگوییم. حضرت نوح وقتی کشتی را آماده کرد از هر موجودی دوتا، زوج، گذاشتند. (بحث ازواج هم مال ولایت است که یک بحث خیلی شیرینتری دارد که یک وقت دیگر بیان میکنم. در ادامه همین مبحث)
در این کشتی غیر از انسان، حیوانات دیگر هم بودند. آیا اینها که سوار کشتی نوح علیه السلام شدند غیر از انسان، حیوانات دیگر آنها تغییر هویت دادند؟ یعنی اینکه گاو بر گاویتش باقی ماند و نجات پیدا کرد و همینطور دیگر حیوانات. نجات پیدا کردند ولی هویتشان تغییر نکرد. یک چیزی میخواهد در این وجود آدم که آن حالت سبعیت [ س َ ب ُ عی ی َ ] (درندگی، و درنده شدن ) آدم را بگیرد. ممکن است آدم سوار کشتی نجات اهل بیت بشود ولی صفات رذیله و ذمیمه (زشت و نکوهیده)، را داشته باشد. لذا میبینید در مشاهد مشرفه خیلیها که چشم دلشان را باز کردند بعضیها را به صورت واقعی شان دیدند. او که در کشتی اهل بیت است پس چطور اینطوری دیده است؟ یک چیز دیگری میخواهد.
حالا نکتهای را میگویم که مربوط به مطلب اول است «اِنَّ الْحُسین مِصباحُ الْهُدی وَ سَفینَهُ الْنِّجاه»[۱۹] اگر آن کشتی در هم شکست (الان هم رسم است کشتیهای کوچک در کنار کشتیهای بزرگ هست) چه کسی میتواند خودش را به آن کشتیهای کوچک ببندد؟ حیوانات نمیتوانند. انسانهایی که در آن کشتی بزرگ هستند بعضی از آنها میتوانند نجات پیدا کنند. گاهی میشود که یک پاره چوبی یک عدد از این سفینههایی که از آن مردم و کسانی که در آن کشتی بودند غیر از انسانها گیر حیوانات دیگر افتاده او هم به حیوانیتش آویزان او شده و نجات یافته است لذا میبینید این شعور را، حیوانی پیدا میکند این درک و شعور را که بیشتر از انسانهایی است که ادعا دارند.
مثلا ؛شتر حضرت زین العابدین علیه السلام است ولی بعد از اینکه آقا دار دنیا را وداع کردند این میآید در قبرستان بقیع قبر را پیدا میکند و سرش را آنقدر به قبرمطهر میکوبد که از بین میرود. این چه شامه و حواسی است؟ این چه درکی است؟[۲۰]
می شود کسی صورت برزخی اش بهیمه باشد در اتصال با آنها به این رشد برسد. راهش این است که درب خانه اهل بیت علیهم السلام را رها نکند. ذوالجناح اسب سواری حضرت سید الشهداء است ولی جبرئیل مهار او را میگیرد و افتخار هم میکند. ناقه ی حضرت رضا علیه السلام دوست شناس است میداند کدام طرف برود اشتباه نمیرود. اگر انسان صورت بهیمی دارد راهش این است که باز به کشتی نجات حضرت سید الشهداء علیه الصلاه و السلام متصل و متوسل بشود. هیچ راه دیگری ندارد. آنجا جناح آدم را عوض میکنند چون درست میکنند، آنجا برمیگردانند. لذا روایت هست که حضرت صادق علیه الصلاه و السلام فرمودند اگر کسی لیله قدر را درک نکند نمیتواند به مغفرت حق برسد و غفران حق شامل حالش نمیشود. لیله قدر است که میتواند مغفرت آور باشد. و اگر کسی نتواند شب قدر مغفرت حق را جلب کند و جذب کند برای خودش، راهش این است که عرفات را درک کند، برود عرفه، آنجا فیض عام تر است. حتی روایت دارد که دو ملک از ناحیه ی حق بر دو طرف عرفات ایستادهاند هر کس از آنجا رد میشود و برمیگردد اگر اینکه اهل معانی و حقایق و چیزهای مقتضی نباشد برای دنیایش هم که شده به او میدهند که از رحمت حق نا امید برنگردد. راوی عرض کرد خوب اگر آنجا کارش درست نشد چه؟
فرمودند مگر اینکه کربلا زیارت جد ما اباعبدالله علیه السلام برود. عرض کرد آقا اگر آنجا درست نشد چه؟ فرمودند آنجا دیگر درست نشد ندارد. نمی شود کسی آنجا بیاید و درست نشود[۲۱].
منتها الیه همه چیزها را کربلا قرار دادند. بدون شرط. هیچ شرطی ندارد. بدون هیچ لیاقت، بدون هیچ قابلیت آنجا میپذیرند. احکامش هم با همه احکام فرق دارد.
یک مرد بزرگی بود در کربلا از جمله وعاظ و خطبایی که در خود صحن مطهر و حرم حضرت سید الشهداء علیه الصلاه و السلام صحبت میکرد او یک مقداری در شمول و عموم رحمت وجودی حضرت سید الشهداء علیه الصلاه و السلام شک نداشته از آنطرف در رسیدن مردم به این رحمت شک داشته، لذا خیلی برایش روشن نبوده مَن بَکی أَو أَبکی أَو تَباکی علی الحُسین وَجَبَت لَهُ الجَنَّه[۲۲]. گاهی هم بالای منبر اینها را میگفت که آی مردم بلاخره باید خودتان را درست کنید. حضرت سیدالشهداء علیه الصلاه و السلام را شفیع (واسطه) کنید مسلیمن امت جدش را دستگیری کند. شب خواب میبیند که حضرت سید الشهداء علیه الصلاه و السلام دارند امر میکنند به کسی که متصدی ضبط و نوشتن نام زوار اند، که نوشتی برادرجان (میفهمد که حضرت ابوالفضل علیه السلام هستند ) زوار من در زیارت مخصوصم، عرض کردند بله. فرمودند : کسانی که در صحن و کوچه و مسافرخانهها و… هستند را نوشتی؟ عرض کردند : بله.
حالا وقتی حضرت میگویند او تمام اینها را میبیند. صورت خواب غیر از بیداری است. آنجا کشف حقایق است همه را مشاهده میکند. می فرمایند برای چه او را ننوشتی؟ تا این را میفرمایند دیوارهای کربلا شکافته شد، دروازه کربلا شکافته شد، کنار نهر علقمه یک قهوه خانه است و آنجا یک نفر نشسته حضرت میفرمایند این را برای چه ننوشتی؟ حضرت ابوالفضل علیه السلام سرشان پایین بود عرض کردند آقا او مشغول یک عمل زشت است، نگاه کردند دیدند دارد شرب خمر میکند. حضرت فرمودند از خانه اش به قصد زیارت ما حرکت کرده است. شب دروازه بسته بود او عادت به شرب خمر داشت در قهوه خانه طبق عادتش اینکار را انجام داد. بنویس. از خواب بیدار شد، با خودش گفت خواب حجت نیست و گفت دروغ است و ممکن است اینهایی که در ذهنم بوده باعث شده این خواب را ببینم اگر رویای صادقه است باید ببینم. نصف شب بلند شد رفت و دید دروازه بسته است صبر کرد قبل از اذان دروازه را باز میکردند. رفت به همان نشانی قهوه خانه و از لای در نگاه کرد دید بله یکنفر نشسته است مشغول شرب خمر است. با مشت و لگد زد، اسمش را هم خوانده بود. صدا زد فلانی بلند شو. مرد با همان حال آمد گفت چه خبر است گفت وای برتو مولای تو اباعبدالله تو را به رحمت خودش گرفته و تو مشغول این عمل زشتی؟ مرد گفت چه میگویی؟ با همان زبانی که داشت تعریف کرد. او هم همه چیز را شکست و خودش را انداخت در نهر علقمه و در همان حالی که بود غسل کرد و راه افتاد به طرف کربلا و بیرون دروازه نشست و سرش را روی خاکها گذاشت که حسین جان گر چه تو مرا پذیرفتی ولی من خجالت میکشم اینطوری وارد شوم و شروع کرد به گریه کردن و شب دیگر باز همان واعظ خواب دید که حضرت فرمودند برو به او بگو که اینقدر ما را آزرده نکنید ما او را بخشیدیم و خجالت نکشد و وارد شود. واعظ آمد و دو مرتبه به او گفت فلانی اینقدر بی تابی نکن و خودت را به خاک نکش تو را بخشیدند. مرد گفت چیزی که در خواب به تو گفتند به من هم گفتند اما باز من خجالت میکشم و برو اگر مولای من، مرا میخواهد بگویید که مرگ مرا برسانند و من وارد نمیشوم مگر اینکه مرگم امشب برسد او با همان حالی که داشت گفت آقا مرگش را میخواهد زودتر.
وقتی واعظ برگشت دید مرد، مرده است. بلاخره آدم از عمل زشتش هر جور هم که باشد این حالت انفعال را دارد. او را میبخشند ولی نمیتواند وارد شود.
اینکه نمیتواند وارد شود برای چیز دیگریست. باز دلیل، فطرت، روح و وجدان و آنچه که در درون انسان است، آدم به قرب که میرسد و به آنها نزدیک میشود خودش خجالت میکشد در همان بی بندو باریهایی که به لطف و عنایت و مرحمت آنها واثق است اگر نزدیک بشود نمیتواند گناه کند نمیتواند بپذیرد، چون قائل و واثق است به پاکی و طهارت. چون واثق است اقتضا دارد به اندازهای که این بلد است به اندازهای که در ظاهر اقتضا دارد خودش را پاک کند. لذا ببیند آدم برای زیارت غسل میکند و وضو میگیرد این یک نوع پاکی است. او نمیتواند بدون این باشد.
[۱]. ((فرهنگ بزرگ جامع نوین حرف م / ز))
[۲]. (بقره/۲۶)
[۳]. (ابراهیم/۲۵)
[۴]. . ((بحار الانوار ج ۲۵ ص ۱ و ج ۳۶ ص ۲۸۰ ))
[۵]. ((دیوان غزیلیات عراقی غزل ۹۹ ))
[۶]. ((برای اطلاع بیشتر رجوع شود به کتاب ادب فنای مقربان اثر آیت الله جوادی آملی ))
[۷]. ((امالی ص ۷۰۸ شیخ طوسی ))
[۸]. ((تفسیر فرات الکوفی ص ۵۸۱ ))
[۹]. ((اعراف آیه ۱۴۳ ))
[۱۰]. ﴿نور/۳۵﴾
[۱۱]. ((کامل الزیاراه ص ۱۳۶ ))
[۱۲]. ((الوحید ص ۱۵۲ و بحار ج ۲۶ ص ۲۶۰ ))
[۱۳]. ((نیشابور شهر فیروزه ص ۵۳ ))
[۱۴]. ((تفسیر القمی ج ۲ ص ۱۰۳ و تفسیر برهان ص ۱۳۳ ))
[۱۵]. ((توحید صدوق ص ۱۱۷ ))
[۱۶]. (فجر/۲۲)
[۱۷]. ((زاد المعاد ص ۵۱۰ و ۵۱۱ ))
[۱۸]. ((بحار ج ۱۰۵ ص ۲۳ و الجامه الصغیر ج ۲ ص ۵۳۳ و فرهنگ شیعه ج ۱ ص ۲۲۶ ))
[۱۹]. ((الخرائج و الحرائج ج ۲ ص ۸۴۸ ))
[۲۰]. ((بحار ج ۴۶ ص ۱۴۷ و ۱۴۸ و اصول کافی ج ۱ ص ۴۶۷ ))
[۲۱]. ((وسائل الشیعه ج ۷ ص ۲۱۹ روایت سوم ))
[۲۲]. ((لهوف ص ۱۰ و میزان الاحزان ص ۵ ))