شرح آیه مبارکه تطهیر_جلسه هشتم_۱۳۶۹/۰۹/۰۹

 

《بِسم الله الرّحمنِ الرَّحیم، اَلحَمدُللهِ رَبِّ العالَمین، الصَّلاهُ وَ السَّلام علی خَیرِ خَلقه مُحَمَّد وَ عَلی آله الطَیبینَ الطّاهرینَ المَعصُومین وَ الْلَعْنَهُ الدَّائِمه عَلَی أعْدَائِهِمْ وَ مُخَالِفِیهِمْ وَ مُعَانِدیهیمْ وَ مُبغِضیهِم وَ مُنْکَری فَضَائِلهمْ وَ مَناقِبِهم مِنَ الان إلی قیامِ یَومِ الدّین.آمینَ یا ربَ العالَمین》

 

《أَعُوذُ بِاللّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ 》

《إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ أَهلَ البَیتِ وَیُطَهِّرَکُم تَطهیرًا》(سوره مبارکه احزاب/۳۳)

 

آیه تطهیر در یک مقدمه بسیار قابل توجهی نازل شده است،رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به خانه فاطمه زهرا سلام الله علیها وارد شدند《وَ قالَ اِنّی اَجِدُ فی بَدَنی ضُعْفا》دخترم من ناتوانم،زهراجان به من نیرو بده،به من قدرت بده،من ناتوان هستم،حضرت صدیقه سلام الله علیها در مقابل امر پدر،تقاضای پدر،سکوت کردند،《فَقَالَ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَم ایتینی بِالْکِساَّءِ الْیَمانی فَغَطّینی بِهِ》من را به جامه بپیچان،من را گلیم پیچ کن،یعنی چی؟؟

اولین سخنی که در زبان وحی به رسول الله گفته شده است از همین باب است《یَا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ》(سوره مبارکه مزمل/۱)،این ربط دارد،ای به درون پرده در آمده،ای به گلیم پیچیده،دو مرتبه من را به گلیم بپیچان،به من پوشش بده،حدیث کِساء می خوانیم ببینیم معنایش چیست.

خودم را به پنهانی می برم،خودم را در تنگنای عالم حس قرار می دهم و درک می کنم،هم احساس و هم ادراک.

مرد می خواهم که من را بشناسد،ببینم آنوقت چه کسی رسول الله می شناسد،معنایش این است.

آمدنِ بیرون،سر از روزنه و پنجره هدایت در آوردن،بغل دست،چندتا معجزه ظاهر کردن،رخ نشان دادن،همه پذیرا هستند،فاطمه جان تو در غیب مطلق هستی،می خواهم من را هم در غیب مطلق ببری،معنا می کنیم

 

《فَغَطّینی بِالْکِساَّءِ الْیَمانی》،معنا می کنیم،کِساء یمانی چرا؟؟

قیدِ یمانی!!!

تو غیب مطلق هستی،من را هم در غیب ببر.

چه جوری در عالم ظاهر این فعل و انفعال صورت پیدا می کند؟

باید یک مثالی در عالم ماده و طبیعت ظاهر بشود،من را زیر چادرت بکِش،من را زیر پرده غیب مطلقت ببر.

چندتا عمل خارق العاده که اسمش را معجزه می گذاریم،از پیغمبری ظاهر بشود همه می گویند ایمان آوردیم،ایمان هم آوردند دیدید مگر ایمان نیاوردند؟

منتها قصه درِ خانه صدیقه طاهره سلام الله علیها و مساله سقیفه بنی ساعده روشن کرد که نه،نماز خواندن ها هیچ نمره نمی دهد،روزه گرفتن ها هیچ نمره نمی دهد،پول خرج کردن ها و توی این راه هر جنب و جوشی،اینها نمره نمی دهد،همه آنها این کارها را کردند،با رسول الله بودن،روز و شب بودند،از قرآن اطلاع داشتن،قرآن را حفظ داشتند،همه چیزها بود ولی روی سر امیرالمومنین علیه السلام هم شمشیر کشیدند،این هم بود.

به اختیاری که صدیقه طاهره در غیب مطلق داشتند پدر را تحت کساء بردند،یکی در خانه وارد شد،هر کس اینجوری رسول الله می شناسد خوش به حالش.

یکی وارد شد،چه گفت؟؟

گفت من بوی رسول رسول الله را می شنوم.

حالا شامه داری؟؟

در هر جمعی در مسجدمان در حسینیه مان،در خیابانمان،در بازارمان،در گذرگاهمان،در گه گاه حرکت کردن هایمان،خوب،رسول الله با جامه خاص خودشان که مشابه خلق است در این کوی و برزن،مسجد و حسینیه وارد بشوند حرکت کنند نگوید من رسول الله هستم،چه کسی ایشان را می شناسد؟؟

چه کسی این دید را دارد که بغلش کند بگوید تو رسول الله هستی؟؟

هیچ دم نیاورد،نگوید من که هستم،فرمود من که هستم،قبولش هم کردند ولی روی سرِ امیرالمومنین علیه السلام شمشیر کشیدند.

سلمانی که ارتباط این غیب را بین مومنین برقرار می کند، این مساله را به سلمان فرمودند《عَنْ سَلْمَانَ الْفَارِسِیِّ عَنْ‌ فَاطِمَهَ الزهرا سلام الله علیها》،درباره منزله جابر هم فرمودند منزله جابر میان اصحاب رسول خدا به منزله سلمان است،چه عجیب!!

آن روایت را پهلوی این روایت بگذاریم،می بینیم چقدر دوتایی با هم،هم افق بودند،منزله جابر در میان اصحاب رسول خدا،منزلت سلمان است،می خواهد خبر سِرّ بدهد،می خواهد اهل ایمان را از غیب خبر دار کند،چه کسی؟؟ سلمان.

چرا؟؟

چون مِنّ اهل البیت است،به درون خانه راهش دادند،سلمان پرده دار سِرّ است.

[ببینید اینجا دقیقا روی این مساله حرکت کنیم] یک روایت از امام جعفر صادق علیه الصلاه و السلام : هر کس سلمان را به محبت پذیرا نباشد،سلمان را قبول نکند[ اصول دین است؟ نه

جزء دستورات است؟ نه]

امام صادق علیه السلام فرمودند هر کس سلمان را دوست نداشته باشد این کافر است،هر کس سلمان را پذیرا نباشد به خدا ایمان نیاورده است.

ما این را نمی دانستیم،ما چهارده معصوم را قبول داشتیم و بعد هم اینکه یک مقداری بستگان درجه اول،بی بی زینب سلام الله علیها،اباالفضل العباس و شهدای کربلا.

نخیر،سلمان اینجوری است.چرا؟؟

چون از پایین به بالا برویم یا از بالا به پایین بیاییم،چه کسی خدا را قبول دارد؟ آن که انبیاء را قبول دارد.هر کس بگوید من خدا را قبول دارم و به انبیاء کار ندارم،مگر انبیاء نیامدند که دست ما را به دامن توحید برسانند؟؟مگر ائمه برای این نیامدند که ما را خداشناس کنند؟چرا.

خوب بگوید من خدا را قبول دارم دیگر به آنها کار ندارم!!

نه خدا را نشناخته،بوی کفر از همه وجودش می آید.

آن کسی خدا را خوب شناخته و خوب توحید پذیرفته که انبیاء را بیشتر بپذیرد،اولیاء و ائمه اطهار را بیشتر بپذیرد.

اینجا یک حرف داریم؛ آن کسی که دوستان اهل بیت علیهم السلام را نمی پذیرد و آن که دست به دامن های معصومین را قبول نمی کند،سلمان را نمی پذیرد،《علی》علیه السلام را نشناخته است،رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم را نشناخته،ائمه اطهار علیهم السلام را نشناخته است.

خوب،زمان خودمان چه؟ الان چه کار کنیم؟

الان تکلیفمان را با خودمان و دین مان مشخص کنیم،راه اتصال به امام زمان علیه السلام چیست؟؟

رساله باید حتما زیرِ بغلت باشد هااا،حتما.

هر کسی به اندازه رشدِ باطنی خودش اجازه می دهند در این حریم وارد بشود،سلمان را به اندازه ای که سلمان است گفتند مِنّا اهلُ البیت،چرا دیگران را مِنّا اهل البیت نگفتند؟؟

چون در باطن نزدیک نبود،در درون خودش،سِرّ خودش،غیب وجودش،چون نزدیک نبود،مِنّا اهل البیت هم نبود،اینجا هم راه آشنایی با اولیاء خدا را همین الان به کسی نشان می دهند که راست بگوید،من اهل ولایت هستم،راست بگوید.

قاعده یک قاعده ثابته است،یک اصلی است که ابداً مو لای درزش نمی رود،برای اینکه این اصل را بعضی ها اشتباهاً حالی شان شده بود یا تعمداً گفتند چرا این قبول است ولی بعد از رسول الله،آن ملعون ازل و ابد،این اصل را قبول داشت برای اینکه اصل را رد نکند مصداق را اشتباهی دنبال کرد.

یک وقتی نکند انسان یک کسی را رد می کند،نمی پذیرد،این همان است که باید دامنش را بگیرد.

پس از خدا معرفت بخواهیم،از خدا نورِ ایمان بخواهیم.

صاحبِ غیب رسول الله را برد به مأمن و مَکمَن غیب پنهان کرد،یعنی به زیرِ کِساء کشاند،چون ظاهر شد،با برهان هم ظاهر شد خودش را با معجزه هم نشان داد،آمدند گفتند قبولت داریم،آن نکته اصلی که مجرای پذیرش ایمان است آن درست نبود.وقتی که پای 《علی》علیه السلام به میان آمد همه پا پس کشیدند.

لذا رسول خدا فرمودند[حدیثی هم هست که فَریقَیْن روی آن اجماع دارند]《 یا عَلِی لَوْلا أَنْتَ لَمْ یُعْرَفِ الْمُؤْمِنُونَ بَعْدِی》،اگر تو نبودی مومنین شناخته نمی شدند.

این کسی که وارد شده به ظاهر چهار پنج ساله است،ولی چه شامه قَویّی !! مادر بوی جدم رسول خدا را می شنوم.

حسینی ها آنهایی هستند که این شامه را داشته باشند.

این قدرت و این نیرو در تشخیص با آنها باشد،این ها حسینی هستند.که اگر منبع هدایت ،منشاء رشد و یقین،آن خورشید تابان و نَیّر پر فروغ هدایت پشت ابرها پنهان بشود این بگوید من می دانم این ابر کنار برود بیرون می آید.

چه کسی این نیرو را دارد؟؟ چه کسی این شامه را دارد؟؟

اول خودِ رسول الله اهل این راه بود،با نشستن،برخاستن،دیدن،اینها کار درست نمی شود.خودِ رسول الله اهل این معنا بودند،خودشان فرمودند، چه فرمودند؟؟

فرمودند 《إنّی أَشَمُّ》.

من اگر بخواهم تشخیص بدهم کسی اهل راه هست یا نیست،اهل ایمان است یا نیست،اهل محبت است یا نیست،من شامه ام کار می کند.

منافقین جلوی چشم رسول الله بودند،مگر با دید مساله تمام شد؟؟ جلوی چشم رسول خدا از صبح تا شب بودند،سوره ای درباره آنها(منافقین) نازل شده است،یک سوره در قرآن هست سوره منافقون.

این منافقون چه کسانی بودند؟؟

اینهایی بودند که در شهر و دیارشان بودند و خودشان را کشیده بودند کنار که یک مرتبه هیچ کس آنها را نبیند؟؟ نه از صبح تا شب بغل دست رسول الله بودند.

رسول الله با آن دید کار ندارند،حتی دیدِ خودشان.

می فرماید 《إنّی أَشَمُّ رَائِحَهَ الرَّحْمَنِ مِنْ جَانِبِ الْیَمَنِ》،نمی فرماید بوی اویس قرنی،نه،بوی خدا می فرمایند.خدا بو دارد؟؟

بله بو دارد،روح دارد،خدا دست دارد،خدا صورت دارد.دستش 《علی》است،زبانش《علی》است،کلام خدا《علی》است،وجه خدا 《علی》است.

روی همین است و دگر روی نیست

هوی همین است و دگر هوی نیست

 

《قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ》.

منِ رسول الله که اهلِ استشمام هستم،منِ رسول الله که با بوی کشیدن به طرف حق و حقیقت حرکت می کنم،منِ رسول الله از طرف یمن بوی و رائحه 《رحمن》می شنوم. این اویس است.

چرا اویس بوی خدا می دهد؟؟

اولا اینکه 《إنّی أَشَمُّ رَائِحَهَ الله 》نیست ،چرا 《رَائِحَهَ الرَّحْمَنِ 》؟؟

رحمن صفت عام است،معلوم می شود که اویس در عمرش زشت ندیده است،《 وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً 》

بندگان رحمن…

بنده رحمن چه کسی است؟ کسی که این صفت رحمن در او تجلی کرده باشد،او وقتی که روی زمین راه می رود پایش را آهسته روی سر خاک می گذارد،یعنی دلش نمی آید خاک را پای کوب و لگدکوب کند،عجب!!!

《الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً 》،یعنی آهسته راه می رود؟! هر کس آهسته راه رفت این بنده رحمن است؟؟ نه ،این اینقدر به هستی قشنگ نگاه می کند،اینقدر چشمش خوب می بیند که به خاک هم فرصت داده که در ارتباطش با حق متجلی باشد،پایش را آهسته روی سر خاک می گذارد.

یک برق به کسی زد،برق رحمن، تا این برق زد کفشهایش را از پایش در آورد،دیگر تا آخر عمر پابرهنه راه می رفت،چرا ؟؟

چون بوی رحمن را شنید این صفت در وجودش متجلی شد.

آنهایی که بوی رحمن به مشامشان خورده دیگر چه جور هستند؟؟

اویس از آنها بوده،در دل رسول الله جای دارد،رسول الله از دور بغلش گرفته است،《 وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً 》،با نادان برخورد تند ندارند،اگر یک کسی نمی داند چنان قشنگ و با مسالمت با او رفتار می کنند [جاهل است دیگر وقتی با او به سخن در افتادی او برایت قَداره بندی می کند]

ما برخوردمان با جاهل چطور است؟؟

منِ عالِم (که نیستم)،هر کس در عالَم، عالِم است اگر یک جاهلی با او برخورد کرد چه جوری با او رفتار می کند؟

اگر 《قالُوا سَلاماً 》را پیش گرفته باشد،این از عباد رحمن است،《وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِراماً》(سوره مبارکه فرقان/۷۲)،اگر از کسی زشتی دید،بدی از کسی دید،این کریمانه عبور می کند، ما تکانمان می دهد بعد هم پای خدا می گذاریم می گوییم امر به معروف و نهی از منکر کردم.

تو؟؟ههه، اگر می خواستی امر به معروف کنی اول خودت را کنار می گذاشتی،چون منکر واقعی من و خودت هستیم،اگر کسی اهل نهی از منکر هست خودش را کنار می گذارد.

《أَشْهَدُ أَنَّکَ‏ قَدْ أَقَمْتَ‏ الصَّلَاهَ وَ آتَیْتَ الزَّکَاهَ وَ أَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ‏ وَ نَهَیْتَ عَنِ الْمُنْکَر》،حسین جان من شهادت می دهم فقط تو در عالم این کار را کردی،تو فقط اقامه نماز کردی،تو فقط ایتاء زکات کردی،من شهادت می دهم فقط تو امر به معروف و نهی از منکر کردی.

جوانِ نصرانی وقتی که در راه پشت سر(این بوی داشت،《أَشَمُّ رَائِحَهَ الرَّحْمَنِ مِن…》،بوی کِشید،زنش خیال کرد این دارد نفس عمیق می کِشد،خسته شده،بیل زده،این دارد تجدید قوا می کند.نوعروس است صدایش زد که آی جوان،شوهرِمن،آی دامادِ روز اول،شب زفافش دیشب بود،خسته شدی داری اینجور…؟گفت نه دارم بوی می کشم،چه چیز را بوی می کشی؟؟

بیا ببین،از پشتِ سر نگاهش کن.

خواجه عربی هم شعر می گفته؛

 

سَبَتْ سَلْمیٰ بِصُدْغَیها فُؤادی

 

[این موهایی که از کنار گوش آویزان می شود یا از این جلو،اینها را صُدغِی می گویند]،آن محبوبی که دلربایی می کرد،دل من را با همان دوتا آویزه مویش برد.

أَ مَنْ اَنْکَرْتَنی عَن حُب لیلا [سَلْمیٰ]

تُزاوَّل این سخن ها را ندانی

 

مایه این کار را نبودی.

چیست هی داری نفس می کشی،خسته شدی؟؟

گفت نه دارم او را می بویم.

چه کسی را می بویی؟؟

اینجا که گلی نیست!!

چرا یک گلی از بوستان زهرا(سلام الله علیها)هست.

امام حسین علیه السلام رویش را برگرداند یک نگاهی به این جوان نصرانی کرد،یک خنده ای کرد.

جوان نصرانی امام حسین را از اسب پیاده کرد،امام حسین بغل باز کردند او را در آغوش کشیدند.فرمودند آهای جوان نصرانی من هم به بوی تو اینجا آمدم.

این معنا که 《إنّی أَشَمُّ رَائِحَهَ…》را پُرِ پُرِ پُرش

بی بی زینب سلام الله علیها و اسراء در برگشتن داشتند،بیابان،صحرا،نه علامت،نه نشانه،همه گفتند بوی برادر می آید،بو می کِشیم،همه گفتند بوی عمو می آید،همه بچه ها گفتند بوی بابا می آید،از شترها افتادند پایین.

 

بیابانی‌ است مالامال دل تا خیمه لیلی

دو صد مجنون سرگردان در این ریگ روان گم شد

جابر این روایت را نقل می کند چون اهل استشمام است،امام باقرعلیه السلام به او فرمودند [بوی ایمان به مشام کسی …

مگر ایمان بو دارد؟؟ بله بو دارد].

فرمودند دوستان ما وقتی شب های جمعه کنار قبر امام حسین علیه السلام می روند بوی سیب استشمام می کنند.نیمه های شب جمعه بوی سیب استشمام می کنند. چرا بوی سیب؟؟

به جهت اینکه بوی سیب به وجود مقدس زهرا سلام الله علیها مربوط می شود.

امام حسین علیه الصلاه و السلام فانى در وجود مادر است،هر کس اهل استشمام است بوی سیب می شنود،اگر اهل فنا نباشد نمی فهمد.چرا گریه می کند،سرش را به ضریح می زند،حال پیدا می کند،بوی سیب را اهل فنا می شنوند،کسانی که در محبت به درجه فنا رسیدند.

اهل فنا چه جوری است؟ اهل فنا این است،علامتش این است؛ که با سرزنش و ملامت خلق جایش را عوض نمی کند.تا کسی به این نقطه نرسد جایش را عوض می کند.

[ اشاره کردند امروز خوابی دیدند که اشاره به باب الحوائج آقا اباالفضل العباس علیه السلام بشود ]

اباالفضل العباس علیه السلام اهل فنا در محبت بوده اند،لذا《 لاَ تَأْخُذُهُ فِی اللّهِ لَوْمَهُ لاَئِم》،این تعبیری است که امام معصوم از این بزرگوار می فرمایند.

عباس را چه چیز عباس کرد؟

چرا علمدار شد؟

چرا در دل برادر نشست؟؟

چرا آن است که حتی قیامت هم پرچم حسینی به دست اوست؟؟چرا؟

چرا تحت لوای اباالفضل علیه السلام همه باید به بهشت بروند؟

چون از ملامت و سرزنش ملامتگر و سرزنش کننده،بیم و باک و هراسی نداشت،این مردی است،آی مردها،این فُتُوَّت است،این مردانگی است.

من و تو جایمان را عوض می کنیم،بله،اگر از اولین ملامت عوض نکنیم از دوم،سوم.

اگر اجتماع ملامتگر شد چه؟؟

آن که مانده ماها نیستیم،محمل هم برایش می سازیم ،وظیفه هم درست می کنیم.

آن که مانده بوی کربلا به مشامش رسیده است.

آقا حسین جان یک جوان نصرانی را با دوتا زن،آنها هم که حجاب ندارند،دنبالت راه انداختی اینها یک حرف دارند که می گویند یوم تَرویه که از مکه نباید هیچ کس حرکت کند،می گویند حکم و امرِ جدت رسول خدا را به هم زدی.تو از مکه بیرون آمدی،اینها هم که کنارت افتادند،باز برایت حرف درست می کنند.

فرمود من بوی اینها را شنیدم،آن که به بو آمده این از ملامت تکان نمی خورد.

اینها بوی خدا می دهند،«إنّی أَشَمُّ رَائِحَهَ الرَّحْمَنِ …».

مقدمه حدیث کساءست،بابا را در پرده پیچاند،رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم اینجا حق دارد بفرماید«حسینُ مِنّی و أنا مِن حسین»؟؟

این یعنی فانی است،ایمان استشمامی است،همین الان جَعل اصطلاح می کنیم،این ایمان استشمامی است.

آقا یابن رسول الله این بویی که شبِ جمعه از قبر مطهر جدِ شما سید الشهداء علیه السلام متصاعد است،هر کس آنجا به زیارت مشرف بشود استشمام می فرماید؟؟

فرمودند خیر.

چه کسانی استشمام می کنند؟؟

خُلَصین از اهل ایمان.آنهایی که کارشان درست است،آنها می توانند این رائحه را استشمام کنند.

اینها تظاهر دیگر نمی خواهد،وارد شد.

عباد الرحمن چه کسانی هستند؟؟

آنهایی که بر سر خاک پا آهسته می نهند،بوی محبت به مشامشان خورده.

اهل کینه،اهل ستیز،اهل عداوت،اهل دشمنی،اهل نفاق،اهل بغض اینها نمی توانند اهل عشق باشند،دست و پاگیر می شوند.اینها نمی توانند اهل وِلا باشند،ولایت با این جور چیزها نمی سازد،کینه توزی نمی سازد،《عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً》(سوره مبارکه فرقان/۶۳)،《وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِراماً 》(سوره مبارکه فرقان/۷۲)،[آیه را مقدم و موخر خواندم].

هستی را دوست دارد.

خواجه یک شعری دارد،خودِ شعر یادم نیست،مضمونش را می خوانم.

خطاب می کند به آن معشوق مطلق می گوید به بویت چنان مست می شوم که گریبان را تا به دامن چاک می‌دهم.

اینها اهل استشمام هستند،رائحه اشتشمامی.

رسول خدا صلوات الله علیه و آله،در جمع ما وارد بشوند چه کسی ایشان را می شناسد؟؟

نه رسول الله را نمی شناسیم،آن کسی که دستش به دامن رسول خدا هم رسیده نمی شناسیمش،نه رسول الله را نمی شناسیم آن که دستش به دامن او رسیده را هم نمی شناسیمش.

چون به شامه ما مرض زُکام رسیده.

سلمان اهل استشمام است،جابر اهل استشمام است،دلیل و برهان خواستن،معجزه خواستن،هی با ظواهر امور حرکت کردن ها،این به انسان راه نمی دهد که یقین برایش بیاید.[اینجا یک مقایسه هست که ان شاءالله هفته دیگر این مقایسه را عرض می کنیم].

آیا نگاه بیشتر می تواند انسان را به حقایق متصل کند یا صدای پای یک حقیقتی؟؟

به این معنا حُسن بیشتر دلربایی می کند که چشم آن را می گیرد یا صوت خوش؟؟

کدامیک در ارتباط دادن به حقایق قویتر است؟؟

با صوت خوش بیشتر می شود درک حقایق کرد یا با جمال زیبا که چشم دست اندرکار است؟؟

یک چیزی هست که بالاتر از اینهاست،که هم چشم را پشت سرِ خودش می گذارد،و هم گوش را، و آن رائحه است.

استشمام رائحه ایمان کردند و اهل محبت وجودشان بوی دلربایی می دهد،اهل محبت شامه شان هم کار می کند و هم می توانند شامه دیگران را به کار بکِشند.

چرا کِساء یمانی می گوییم؟؟[روایتش را می گوییم]

عده ای اهل محبت از یمن خدمت رسول خدا رسیدند عرض کردند یا رسول الله بعد از شما چه کسی؟؟

فرمودند گفتنِ من چه فایده ای دارد؟می خواهید از من بشنوید؟ من به همه اینها گفتم،هیچکدامشان نفهمیدند،اینقدر گفتم در لابه لای سخنم که بعد از من کیست.اگر مرد راه هستید خودتان او را بشناسید،اینها پا شدند در میان خلق راه افتادند هی بو کشیدند،هی نگاه کردند،دیدند جوانی سر به زیر نشسته،یکی یکی،آن طرف و این طرف همه آمدند به طرف منشاء رائحه بهشتی،دستهایشان را گذاشتند روی شانه این جوان صدایشان بلند شد یا رسول الله این است که باید باشد.

حالا رسول الله از آنها می پرسد،از کجا فهمیدید که این است؟؟

عرض کردند آقاجان وقتی به او رسیدیم دلهایمان تکان خورد،چشمانمان به اشک آمد،بوی عشق از او استشمام کردیم.

رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند مَرْحَباًبِکُم .شماها اهل ایمان هستید.

اگر کوهها از جا کَنده بشود،عالم تکان بخورد،شماها تکان نمی خورید.

عجب!!!

رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در غزوه تبوک است،حدیث اینجاست،صاحب مدینه المعجزات(مدینه المعاجز)سید بحرانی این روایت را نقل می فرمایند،در غزوه تبوک رسول الله تنها رفتند و امیرالمومنین علیه السلام را نبردند،فرمودند 《یاعلی خَلِفنی فِی اَهلی》،تو را در همه خانواده خودم جانشین می گذارم،و من به جنگ می روم شما مدینه بمانید،در روایت دارد که مردم این حرکت رسول الله صلوات الله علیه و آله و سلم را دلیل بر استقلال[معنا می کنیم]《علی》علیه السلام شمردند.
استقلا یعنی کم شمردن،کوچک دیدن،این طرف و آن طرف راه افتادند که دیدی 《علی》را با خودش نبرد،نه اهل محبتش به ملامت مبتلا هستند،تو خیال کردی هر کس 《علی》را دوست دارد به ملامت مبتلا است؟؟ خودِ امیرالمومنین اصل و ریشه این کار است،اول خودش به ملامت مبتلا بود.
امیرالمومنین از این استقلال افسرده خاطر شدند،هنوز رسول الله منزل اول را نرفته بودند به طرف رسول الله رفتند،رسول الله ایستادند به اصحاب فرمودند که بوی 《علی》می آید.
عرض کردند یا رسول الله شما 《علی》را در مدینه جا گذاشتید،و 《علی》نافرمایی نمی کند،شما بفرمایید بمان می ماند.
فرمودند بوی 《علی》می آید.
دیدند تک سواری دارد می آید،فرمودند خودش است.
[اینها همه برای این است که بوی 《علی》می آید،به حقِ حق قسم،به صاحب این منبر،هر مجلسی که نظر مرحمت آنها به آن مجلس باشد بوی می دهد،نه تنهای توی مجلس،دمِ در،نه دمِ در توی کوچه،معلوم خبری است.
به خودِ رسول خدا، بوی دارد.
اینجاها اشتباه نیست،اینجاها خطا نیست،اینجاها یکی از استدلال ها رد نمی شود،این استدلال نیست،اسمش را استدلال می گذاریم،این برهان،برهان قابل خدشه نیست.
تا قبل از این همه چیزها قابل خدشه است].
علی جان چرا آمدی؟؟
یا رسول الله نمی توانستم ببینم که مردم راجع به شما بد می گویند،من آمدم کنار شما باشم که زبان مردم کوتاه بشود.
فرمودند برو سرِ جایت بمان،هر چه می خواهند بگویند،علی جان تو اصل هستی و باید ملامت بکشی که دوستانت که فرع وجود تو هستند آنها هم به ملامت دچار بشوند،آقا امیرالمومنین علیه السلام برگشتند،سلمان می گوید روزها که تنها بودند با 《علی》می آمدیم در صحرا صحبت می کردیم،آقا امیرالمومنین علیه الصلاه و السلام ،نخلستانی بود متعلق به حضرت،یک روز به من فرمودند سلمان فصل رطب است دوست نداری برایت رطب بچینم؟
عرض کردم چرا آقاجان خیلی دلم می خواهد،من که پیرمرد هستم نمی توانم بالای درخت بروم.
فرمودند من می روم،آقا امیرالمومنین کمربندشان را باز کردند و انداختند،(راه بالا رفتن از نخله هم این است که یک طنابی یک شالی،پارچه قوی می خواهد که هی بیندازند و بالا بروند)رفتند،سلمان می گوید شروع به چیدن خرما کردند و چندتا خرما برای من انداختند ،فرمودند سلمان بخور من پایین می آیم،یک مقدار هم برای من جمع کن.
ناگهان دیدم آن بالای نخله می فرمایند لبیک لبیک لبیک، به عجله از نخله پایین آمدند،عرض کردم علی جان چه خبر است؟
فرمودند پایت را بگذار جای پای من و دنبال من راه بیا،عرض کردم آقاجان مگر چه خبر است؟؟
دیدم چنان مولای من مُستَعجَل است که مجال سخن و حرف نیست.هفده قدم برداشتم،پایم را جای پای امیرالمومنین گذاشتم دیدم در مُعَسکر رسول الله در تبوک هستم،کنارِ دو جیش ایستادیم،لشکریان ایستادند،رسول الله آغوش باز کردند،…جیش همه در رفتند،شکست من قطعی شد،از خدا خواستم کمکم کند،جبرئیل نازل شد،یا رسول الله ملائکه را به کمکت بفرستیم یا《 علی》را ؟؟ به جبرئیل گفتم《 علی》را بفرست من مَلَک می خواهم چه کار؟
این روایت است و سندش هم مدینه المعاجز سید هاشم بحرانی است.روایت قرص است.
چه کار کنم؟
جبرئیل گفت حق به تو سلام می دهد،یُقْرِئُکَ السَّلامَ وَ یَخُصَکَ بِالتَحِیَهَ وَ الاِکرام وَ یُعَلِمُکَ(یادت می دهد،این ذکر را بگو)
چه بگویم؟؟
داد بزن،بلند بگو 《یا اَبَاالغِیث اَدرکنی》،《یاعلی ادرکنی》،《یاعلی》.
روایت همین است.
سلمان‌می گوید من دیدم امیرالمومنین علیه السلام یک نعره حیدری(نعره حیدری که می گویند) زدند که این لشکر شروع به لرزیدن کردند و فرار کردند،قبل از اینکه شمشیر بکِشد.

استشمام کار می کند،بوی ایمان،هر که دارد خوش به حالش.
《اِنّی اَشَمُّ عِنْدَک راَّئِحَهً طَیبَه》مادرجان تو که کلیددار غیب الغیوب عالم هستی می باشی میدانم تو جدِ من را به پرده کشاندی،ولی از من نمی توانی پنهانش کنی،من او را در می آورم،اگر او را در نیاورم خودم می روم قاطی او می شوم،
ضمیمه شد.
[خوب،ایام فاطمیه است و دو سه تا روایت دیگر می خواستیم بخوانیم،روایات را در مقدمه ذکر مصیبت عرض می کنیم که عزیزان ما به فیض برسانند،حیف است]
اسماء می گوید که خانم من هیچ جور قدرت حرکت نداشتند،همه کارهای خانه را من می کردم،خانم من هم یک مرتبه مساله ای را به عنوان تعارف که تو بنشین من انجام می دهم نه،چون قدرت و توانایی بر حرکت نداشتند،
امیرالمومنین علیه السلام نماز ظهر را خواندند و به خانه آمدند،بچه ها می خواستند غذایی تناول کنند،من برای آنها سفره ای بیندازم،آقا زاده ها فرمودند که اسماء تا پدرمان نیاید،برای ما گوارا نیست غذا بخوریم،صبر کردند،امیرالمومنین آمدند،سفره را انداختم،غذا تناول کردند،ناگهان یک حرکتی را از حضرت صدیقه دیدم که همه ما را خوشحال کرد،من سفره را جمع می کردم دیدم بی بی سلام الله علیها با یک قدرت،با یک جهش پا شدند و سفره را به هم پیچیدند و یک مقداری کنار حجره راه رفتند و به چهره امیرالمومنین علیه السلام نگاه کردم دیدم تبسم می کنند،بچه ها خوشحال هستند،الحمدلله مادرجان حالتان خوب است؟ بله حالم خوبِ خوب است،هیچ نگرانی ندارم،حرکت کردند و رفتند و آمدند و یک مقداری کارهای خانه را انجام دادند و ما یقین کردیم که بی بی حالشان خوب است،یک ساعتی بر این منوال گذشت،فرمودند علی جان می بینی حالم خوب است؟
بله عزیزدلم،از این خوشحالم.
پس من می توانم از خانه خارج بشوم؟
بله می توانید،همه جا می توانید بروید.
می خواهم بیرون بروم.
کجا؟؟
می خواهم به منزل ابی بکر بروم.
بی بی جان امروز که روز اول خوبی حالتان است چه جایی را انتخاب کردید!
علی جان من می خواهم بروم امروز موقع خلوتی است کسی خانه اش نیست،دوِ بعد از ظهر ،گرمای سخت،هیچ کس آنجا نیست،من بروم بلکه این نامه ردِ فدک را بگیرم.
چرا؟؟ ما را به فدک چه؟
[نکته را گوش بده] علی جان مردم دنیا چشمشان به جیفۀ دنیاست،اگر ما دستمان باز باشد،تو 《علی》 را تنها نمی گذارند،می خواهم یک مقدار از این جیفه دنیا جلوی مردم بریزم که توی 《علی》را تنها و مظلوم نبینند،همه《علی》را رها کردند چون 《علی》الان دستش از مال دنیا کوتاه است.
دختر رسول خدا بنشین،از خانه بیرون نرو.
علی جان دوست نداری آنچه را که من می خواهم به آن عمل کنم؟
چرا دوست دارم.
پس اجازه بده.
برو بابا.
هیچ نوع آثار زخم،تکان خوردن،پا کشیده بشود،دست به پهلو گرفته بشود،هیچ چیز نیست.حرکت کردند،راه افتادند،وقتی آمدند چند قدمی بر دارند،دیدند یک نفر چادر را گرفته،مادرجان نمی گذارم بروی،امام حسین علیه السلام چادر مادر را گرفته،من هم می آیم.
امام حسن علیه السلام به بابا پناه برده،باباجان نگذارمادر برود.
امام حسین خودشان را به مادر چسباندند یا نرو یا من را هم با خودت ببر.
فرمودند علی جان تو حسن را نگهدار،من حسین را می برم،چند قدمی که آمدند بی بی زینب خودش را بغل مادر انداختند،مادرجان من را هم باید ببری.
یک دست،دست امام حسین را گرفتند و یک دست دست بی بی زینب و راه افتادند،آمدند خانه اولی وارد شدند،بعد از چند جمله سخن،او را به گریه در آوردند،نامه ردِ فدک را گرفتند،در دستشان بر می گشتند.
تو خیال می کنی صدیقه طاهره سلام الله علیها یک جا کتک خورده؟؟
قضیه احراق باب،یک جا نبوده.
وضع مدینه و گرمای بعدازظهر و عبور و مرور در کوچه ها نیست،خوشحال،به قدری بی بی تند دارد حرکت می کند،امام حسین دنبال مادر می دود،بی بی زینب هم می دوند،که به خانه برسند نامه را نشان بدهند.دیدی علی جان بلاخره کارم را انجام دادم،دیدی گفتم می روم.
سرِ راه نقطه ظلمت مطلقه پیدا شد،دختر رسول خدا کجا بودی؟
منزل اولی بودم.
برای چه؟
رفتم نامه رد فدک را بگیرم.
گرفتی؟
بله گرفتم.
بده ببینم.
حضرت صدیقه سلام الله علیها ندادند،خودشان را در چادر پیچاندند،راه را به طرف دست راست کج کردند.
آمد سرِ راه را بر حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها گرفت.
برگشتند از طرف دیگر بروند،باز آمد راه را بست،بی بی صدیقه طاهره برای اینکه هر پیش آمدی بشود،بشود ولی نامه سالم بماند،نامه را زیر بغل گذاشتند،خودشان را هم پیچاندند،نامه هم زیر بغل است،که این ببیند توی دست چیزی نیست راهش را بکشد برود.
راهش چیست که زیر بغل حضرت صدیقه طاهره…
عصمت مطلقه الهیه است،نمی شود دست به طرفش حرکت کند،نه دست فکر نمی شود به طرفش حرکت کند،اندیشه نمی تواند به طرفش حرکت کند،چه کار کند که این بازو باز بشود؟؟

در چادر پیچیده اند،چادر روی صورتشان آمده.

خودش می گوید معاویه جایت خالی چنان سیلی به صورتش زدم ،حتی سَقِطَت قِرطات،که گوشواره ها به زمین افتاد.

صدیقه طاهره به طرف زمین بال باز کردند،نامه افتاد او برداشت و پاره کرد.

مساله اینجاست،امام حسین علیه السلام وقتی وضع مادر را دید او خم شد که نامه را بردارد سیدالشهداء با لگد و دست زدند به صورتش.

راهش را کشید و رفت یک گوشه ای ایستاد به امام حسین نگاه کرد گفت آخرش می کشمت.بذر کربلا را آنجا پاشید.

«لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ»

《اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم》

 

یاعلی مدد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *