اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاهٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَهٍ الزُّجَاجَهُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَهٍ مُبَارَکَهٍ زَیْتُونَهٍ لَا شَرْقِیَّهٍ وَلَا غَرْبِیَّهٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُورٌ عَلَى نُورٍ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشَاءُ وَیَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ ﴿نور/۳۵﴾
ظهور تام توحید در ارتباط به ذات حق منوط است به مظهریت (بفتح میم) اسماء و صفات و مُظهریت (بضم میم)آنها.
کسی که در توحید رهسپار است به حقیقت ذات، این جز یک خیال بی قاعده و یک گمان بی نتیجهای چیز دیگری عائدش نمیشود و نشده است. یعنی بخواهد توحید را مستقیما از ذات بگیرد. یک کسی که بخواهد مستقیما و مستقلا با حق آشنا بشود و او را بشناسد، مقام معرفت، مقام شناخت، او هم دربش بسته است.
و هر کس در این باب سخن گفته بیهوده رفته است. (ما چون میخواهیم حرف را تمام بزنیم یک مقداری از دنباله بحث بیاوریم جلو و مطلب را ارائه بدهیم)از خاتم انبیاء صلی الله علیه و اله و سلم در خلقت کسی را پیشتازتر و پیشروتر در توحید نداریم.
شیخ محمود شبستری سروده است؛
ز احمد تا احد یک میم فرق است
جهانی اندر آن یک میم غرق است
مقام دلگشایش جمع جمع است
جمال جانفزایش شمع جمع است
صاحب لوای حق است. این ذات مقدس پیشرو و پیشتاز توحید که همه انبیاء هم.؟..؟. آلش را هنوز نتوانستند درک کنند. وقتی که میخواهد به تمام توحید برایش ظهور کند و آن اتصال صد در صد توحید برای این موجودی که از او کسی را در شناخت توحید بالاتر نداریم. او را میبرند فورا سراغ اسم.
اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ
چون اولین نوری که در چهل سالگی به وجود او (چون کمال مطلق یافته)یعنی رسول الله میخواهد بنشیند به مقام توحید تا الان هر چه راه را رفته در سلوک به او رسیده است. رسول الله تا چهل سالگی در سلوک بوده و حالا میخواهند به ایشان در چهل سالگی مقام بدهند. معنای بعثت هم همین است یعنی اینکه آن غنچه وجود پیغمبر در توحید شکفته میشود.
سحرگه ره روی در سرزمینی
همیگفت این معما با قرینی
که ای صوفی شراب آن گه شود صاف
که در شیشه بماند اربعینی
(بحث در اربعین یکی از اصول مطالب راه است). چهل سال از عمر مبارکشان گذشته حالا میخواهند به ایشان مقام بدهند، مرتبه نبوت و رسالت بدهند. میفرماید:اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ با نام او آشنا شو.
این ظهور تام توحید است در کمال نبوت، آشنایی با اسم در مظهریت. این در توحید است. در عبادت هم همین است؛
سبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَى ﴿أعلی/۱﴾
پیغمبر اکرم میخواهد عبادتى کند که هیچ یک از موجودات عالم این عبادت را نکرده است.
حقشان هم هست این طالب بشود یک توفیقی را از خدا که خدایا مرا موفق بدار یک عبادتی که هیچ یک از موجودات عالم این عبادت را نکردند.
سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَى.
ما از مقام اسم تجاوز نکردیم، به مضاف اسم نپرداختیم، آنجا عالمی است که اگر کسی به رَبِّکَ الْأَعْلَى برسد خودش طبق حدیث حضرت صادق علیه الصلاه و السلام؛
????یعمل فی الأطباق السبعه
کسی که به مضاف این معنا آشنا بشود او کارگردان عالم خلقت است.
سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَى (الاعلی /۱ (
ولِلَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَىٰ فَادْعُوهُ بِهَا ۖ… (اعراف/۱۸۰ (
الدُّعاءُ مُخُّ العِبادَهِ
میخواهد در عبادت آن مغزش را بیابد.
–چه کسی؟ پیغمبر.
–چه کار کند مغز عبادت را پیدا کند، چطوری اتصال پیدا کند به توحید که به مخ عبادت برسد؟
وَلِلَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَىٰ فَادْعُوهُ بِهَا ۖ…
–حق متعال خودش از کجا مصرف میکند؟
خودش از ذات مصرف میکند؟ اینکه برای رسول الله است. برویم بالاتر
شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ… (آل عمران/۱۸ (
از توحید خود آن حقیقت سوال کن چون آن هم به این معنا شهادت میدهد. اول کسی که به این توحید شهادت میدهد، حق است.
شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ، او هم شهادت میدهد. او از کجا مصرف میکند؟
او از ذات، او هم میگوید بسم الله الرحمن الرحیم، او هم با نام خودش، خودش را به ظهور میآورد.
–برای چه کسی، آیا برای خلق؟
خیر برای خودش.
–چه کیفیتی است؟ آنرا دیگر هیچ کسی نمیداند همین اندازه که به گفت میآید این را هستی نمیتوانند به آن برسند. تا همین اندازه که او به گفت میآید.
بسم الله الرحمن الرحیم، حق متعال اول برای خودش ازسَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَى، ظهور برای خودش در توحید میآورد.
بسم الله الرحمن الرحیم را اول حق میگوید.
دعای سمات را حالا بخوانید؛
اللهم انی اسئلک بِاسْمِکَ الَّذِی، تَجَلَّیْتَ بِهِ لِمُوسَى فی جبل…
خدایا من تو را میخوانم با آن اسمی که برای موسی تجلی کردی، برای عیسی تجلی کردی.
اگر آن معنایشَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ آنجا حق برای خودش هم حتی از ذات مصرف نمیکند. آنجایی که حق بود و هیچ چیز با او نبود آن اسم است. کان ولم یکن معه شیء.
چون ذات مبراست و مبراست و مبراست از هرگونه دخل و تصرفی.
هیچگونه دخل و تصرفی نه به زمان نزدیک میشود، نه زمان پذیر است، نه گذشته پذیر است نه آینده پذیر است و نه حال پذیر است.
امیرالمومنین علیه الصلاه و السلام که خود این حقیقت اسمی هستند میفرمایند : و کمال التوحید نفی الصفات عنه
اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ
این تجلی در اسمیت است. اسم ظهور کرده و نور سماوات و ارض است. پیغمبر اکرم صلی الله علیه و اله و سلم اولین موحد عالم هستی که کسی طریق توحیدش را نتوانسته است بیابد، او با اسم آشناست.
در زیارت غدیر، زیارت مخصوص امیرالمومنین علیه الصلاه و السلام، این عبارت است ؛
السَّلاَمُ عَلَى اسْمِ اللَّهِ الرَّضِیِّ وَ وَجْهِهِ الْمُضِیءِ…
سلام بر آن اسم خدا که رضی است (راضی در فارسی به معنای خشنود است)، و وجه حق که نورافشانی میکند.
وقتی هم خداوند تبارک و تعالی برای اثبات توحید برای رسول الله معراج سازی میکند. که حالا بزم خاص است،
ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّی فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنی (نجم/۸ (
حالا این توحید میخواهد برای رسول الله به اثبات و شهود عالم خارج بیاید. چون ذاتش این توحید را گرفته است میخواهد در خارج هم نقش بندی بشود.
مسلم است که معراج برای هیچ پیغمبر دیگری نبوده است. فقط برای خاتم انبیاء بود.
حالا که میخواهد آنجا این مساله به اثبات برسد جز خدا و رسول الله آنجا هیچ کس نیست و اتصال، اتصال صددر صد و حتی بالاتر است. یک مقامی است که جبرئیل هم راه ندارد.
همای عقل اگر روح الامین است
که فرخ طایر عرش برین است
در آن وادی که عشق آتش فروزد
اگر گامی نهد بالش بسوزد
… وَ لَوْ دَنَوْتُ أنمُلَهً لَاحْتَرَقْتُ؛
در آسمان چهارم جبرئیل به رسول الله عرض کرد اگر یک بند انگشت بالاتر بیایم پرو بالم که امین وحی تو است میسوزد. چون اینجا مساله خارج از همه مسائل توحیدی است که برای انبیاء گفته شده است.
آنجا میبینید لقاء با امیرالمومنین علیه الصلاه و السلام است، این توحید است.
یعنی آن فرض دوئیت (محمد و علی) در معراج برداشته میشود و یک حقیقت نوری به وجود میآید و این توحید است.
توحید را داریم به زبانهای مختلف میگوییم. توحید معنایش این است که از تشتت (پراکندگی) عالم طبیعت، موالی و شیعه و محب و دوستان اهل بیت این تشتت را کنار بگذارند و به منبع اصل نوری که خلقت وجودیشان از آنجاست برگردند و این توحید است. و غیر از این توحید نیست. هرکس از آنجاست میتواند برگردد برود به توحید برسد هر کس از آنجا نیست به توحید نمیرسد هر چه میخواهد از خدا ببافد.
فراز و نشیب تمام اسماء و صفات را کتاب کند ببافد. اگر از آن منبع نور جدا نشده است نمیتواند دومرتبه برسد به انالله و انا الیه راجعون، این را فقط و فقط محمد و آل محمد علیهم الصلاه و السلام و دوستانشان میتوانند بگویند.
از او جدا شدی به او برمیگردی. لذا برای اینکه ما با یک دلیل فطری به مساله نگاه کنیم برمیگردیم در مقام عبادت، چون هر جا منشاء عبادت است همانجا هم منبع توحید است.
و هرجا منشاء توحید و عبادت است همان جا هم منشاء معرفت است. اینها مقامش و مرتبه اش و آدرس هر سه (توحید، معرفت، عبادت)یکجا است.
وقتی که در اعتلای تام اتصال به حق کسی قرار میگیرد این در توحید است. اگر دارد نماز میخواند در عبادت.
هر جای وجود انسان متوجه خداست، وقتی که در محبت امیرالمومنین یا اهل بیت مینشیند همان نقطه وجودش پر از او است این معراج است این اتصال است. اینگونه نیست که این گوشه ی جداگانهای داشته باشد برای اینکه توحید را بیابد و در عبادت متوجه حق باشد با یک گوشه دیگر وجودش و با یک گوشه ی دیگری متوسل باشد و اتصال با محمد و آل محمد علیهم الصلاه و السلام در محبت و توجه داشته باشد. اینطور نیست یک نقطه است. یک نقطه در وجود انسان است که آنجا هم او در آن مینشیند هم…. این نقطه وحدانیت است. با هر نقطهای که میگویی یا الله با همان نقطه وجودی میگویی یا محمد یا علی.
این بازگشت به اصل عالم نور است.
لااله الاالله، که کلمه توحید است معنایش این است که هیچ چیز نیست که بشود به آن عشق ورزید غیر از آن حقیقتی که خودش عشق آفرین است. این معنای فارسی لااله الاالله است.
الله یعنی حقیقت محبت آفرین. که همان میشود عبادتش کرد. متعلق محبت هم جز محمد و آل محمد علیهم الصلاه و السلام کسی دیگری را قرار ندادند. هیچ کس دیگری متعلق این محبت نیست. یعنی الله ظهور میکند فقط به وسیله آنها. الله که حقیقت عشق آفرینی است ظهور میکند فقط به وسیله محمد و آل محمد.
یکمقداری آدم احتیاط کار بشود حرف را خیلی دریده نگوید. برگردد به کلمات معصوم علیهم الصلاه والسلام بیابید در ماه رجب ببیند دعا چه میگوید ؛
لا فرق بینک و بینها إلاّأنّهم عبادک و خلقک…
خدایا فرقی بین تو و آن کلمات و آن ذوات مقدسه که محمد و آل محمد علیهم الصلاه و السلام هستند، فرقی نیست مگر اینکه آنها مخلوق تو هستند و عباد تو هستند.
یعنی مرحله ذات را کنار میگذاریم میآییم در مرحله اسماء و صفات همه ظهور در آنهاست. در الله نور السماوات و الارض هم همین معناست. الله نه در مرتبه ذات بلکه در مرتبه اسم. این نور سماوات و ارض است. این مقام علوی است. که یک حقیقت بیشتر نیست. او نور السماوات و الارض است.
هم دیده را نور میدهد و هم عقل را.
مقام سماواتش مقام عقل است و مقام حس مقام ارض است.
مقام چشم و دل است. دل، مقام سماوات است و چشم، مقام ارض است.
در ظاهر عالم طبیعت توده ی خاک است و عالم
سُمُو و اعتلاء… است.
این علم که علم توحید اینجاست. آموختنش واجب است. این علم فقط تقوا لازم دارد. معلمش هم فقط خداست. هیچ کسی در عالم این علم را به آدم نمیآموزد، آیه قرآن است؛
و اتّقوا اللَّه و یعلّمکم اللَّه [۱]
تقوا هم یک معنی خاصی دارد. یعنی از همه چیز پرهیز کردن و کناره گیری کردن، آدم اول خودش را کنار بگذارد. همان اصل را کنار بگذراد. با آن جزئیات نمیشود. اگر کسی منتظر است این گناه را کنار بگذارد آن گناه را کنار بگذارد، این تا خدا خدایی میکند درگیر اینهاست. یک چیزی که منشاء همه این مفاسد است را به کل کنار بگذارد دیگر تمام میشود.
میان عاشق و معشوق حائل هیچ نیست
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز[۲]
بینی وبینک إنی ینازعنی
فارفع بلطفک إنیی من البین[۳]
این خودش باید بلند شود که ام الفساد عالم هستی است. خودش را کنار بگذارد. اگر بتواند دروغ نگوید خودش را چه کار میکند؟ اگر توانست غیبت نکند خودش را چه کار میکند؟ این مولد که هست. این را چه کار کند؟ تقوا هم این است ؛ اتقو الله. قرآن نگفته است از چه چیز. اتقوا الله را معنی میکنیم، یعنی با بودن خدا برو کنار. (اتقوالله، از خدا پرهیز کن)، چطور از خدا پرهیز کنم؟ همه پیغمبران آمدند گفتند از او پرهیز نکن و برو طرفش. خیلی از مفاهیم و خیلی از واژهها مفهومش را گم کرده است. اتقوالله تقوا هم معنایش پیش مردم گم است. اتقوالله یعنی او که هست تو دیگر چه کارهای؟
وَ مَن یَتَّقِ اللهَ یَجعَل لَه مَخرَجـًا / وَ یَرزُقهُ مِن حَیثُ لا یَحتَسِب[۴]
یعنی کسی که فقط خدا را در عالم بگذارد و (البته او که هست چه بگذارد چه نه) ولی تو به نتیجه وقتی میرسی که به معرفت او را در عالم بگذاری و خودت و هستی بروید کنار. آنجا با یَتَّقِ اللهَ یَجعَل لَه مَخرَجـًا هستی. اگر حق را فقط و فقط کارگردان عالم هستی بداند و خودش و دیگران را کنار بگذارد آنوقت خداوند تبارک و تعالی از آن جاهایی که وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ… این رزق هم خورد و خوراک نیست. سفره تان را پهن نکنید فوری نان بخواهید. یک چیز دیگری است، این را لا اذن سمعت ولا عین راتنه گوش شنیده و نه چشم دیده است. این که با تقوا با آدم هست؛ وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجا / وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْرا این آشنایی با مولا امیرالمومنین علیه الصلاه و السلام است. این اندوختن عشق آن ذوات مقدسه است. این آیین است برای رفتن به آن طرف. چه نان بدهد چه ندهد. آن را داشته باشی دیگر نان نمیخواهی، آب نمیخواهی، پول نمیخواهی، آن وقت خانه و زندگی نمیخواهی. این آیه برای اینها نیست.
این باید همه را کنار بگذاری آنوقت او آغوش باز میکند و تو را در بغل میگیرد. تقوا اینجا یک معنای خاصی دارد. این معنایی نیست که برایش درست کردیم.
فقط خدا را ببینید و جز خدا هیچ چیز را نبینید. آنوقت خدا یادتان میدهد، معلمتان خداست. چقدر خوب است کسی از خدا یک چیزی یاد گرفته باشد. شیخ بهایی در آن دم آخر زندگی اش به این نقطه رسیده است؛ (خودش جزو آن قوم بوده)
ایهاالقوم الذی فیالمدرسه
کل ما حصلتموها وسوسه
علم نبود غیر علم عاشقی
مابقی تلبیس ابلیس شقی
علمی بطلب که تو را فانی
سازد ز علایق جسمانی
علمی بطلب که به دل نور است
سینه ز تجلی آن، طور است
شیخ بهایی در کتاب نان و حلوا آخر عمر زبان سادگی باز کرد. این اندوختنها با پرهیز منافات دارد. این اندوختنها چه علم باشد چه دنیا باشد. هرچه میخواهد باشد، اندوختن آنجا نیست. به قول حافظ که ؛
در کوی ما شکستهدلی میخرند و بس
بازارِ خودفروشی از آن سوی دیگر است[۵]
اینقدر صاحب این علم استغنای صرف و بزرگی دارد که راست….
من چه گویم که تو را نازکی طبع لطیف
تا به حدیست که آهسته دعا نتوان کرد[۶]
اتقوا الله، با بودن خدا کنار بروید، فکرتان، اندوخته هایتان، اندیشه هایتان، همه آن چیزهایی که روی هم جمع کردید. مردم عادی دنیا (قرآن هم شاهدش است)مردم خوبی که خدا خوبی شان را امضاء کرده است، بهشتیی که خدا امضاء کرده است اینها روز قیامت سرمایه هایشان میتواند فقط قلب سلیم باشد. یَوْمَ لَا یَنفَعُ مَالٌ وَلَا بَنُونَ إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ[۷]
اگر کسی قلب سلیم داشته باشد روز قیامت خداوند تبارک و تعالی به بهشت راهش میدهد. دیگر بالاتر از این هم چیزی هست؟ بله یک چیزی بالاتر هست. این چشم را نگاه کنید؛ سلمان دارد میمیرد آقا امیرالمومنین آمدند موجودی اش را بررسی کردند (هر کس که میمیرد موجودی اش را بررسی میکنند) دیدند هیچی ندارد حتی قلب سلیم هم ندارد. با انگشت خودشان، (این شهادت خداست اگر میخواهی بالای بهشت راهت بدهند فوق بهشت تو را بپذیرند، چون بهشت مال مردم عادی است. «إِنَّ الْجَنَّهَ لَتَشْتَاقُ إِلَى اربعهٍ، منتهای الیه سیر همه موجوداتی که میبینید همه به یک چیزی فوق همه چیزها توجه دارند که میخواهند به آن برسند، مومنین به بهشت (بهشت خودش هم یکی از موجودات است)بهشت کجا میخواهد آرام بگیرد؟ او هم دنبال یک مأمن میگردد که آرامش پیدا کند؛ ان الجنه تشتاق إلی اربعه : الی علی و إلى سلمان، و الی أبی ذر و الی مقداد. بهشت مأمنش را اینجا قرار داده است. )
لذا این حرف خیلی زیباست که مولا امیرالمومنین با انگشت خودشان روی کفن سلمان نوشتند؛
وفدت علی الکریم بغیر زاد
من الحسنات والقلب السلیمی
وحمل زاد اقبح کل شیی
اذا کان الوفود علی الکریمی[۸]
من آمدم بدون هیچ زاد و توشهای از حسنات و قلب سلیم، آن چه همه میآورند و بار میگیرند من هیچ کدامش را ندارم، و در پیشگاه کریم بردن زاد و توشه زشت ترین کار است. (خانه کریم بروی و سفره نان ببری پهن کنی این خیلی زشت است. ) خدایا سلمان اینگونه پیش تو آمد. این تقواست یعنی اجتناب و گوشه گیری و جدا شدن از همه هستی. این کس که سلمان است با او علم خدایی هست لذا ؛ ان سلمان، علم الاسم الاعظم[۹] و یا سلمان منا اهل البیت[۱۰] اینکه اندوخته خوبان است اینطوری است. ما چه داریم و ادعای چه میکنیم؟ با کدام موجودی مدعی هستیم؟ به قول حافظ شیرازی :
بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی
مقبول طبع مردم صاحب نظر شود[۱۱]
غیر از حسن، هزار سرمایه دیگر لازمه ما نمیدانیم چیست، که داشته باشد تا مقبول طبع صاحب نظر شود. تقوا به معنای خودش اصل را کنار گذاشتن است، اینکه کم کم کنار بگذاری عمر کفاف نمیدهد. این را به شما بگویم سی سال، شصت سال، صد و بیست سال آدم عمر کند که فقط جدیت کند دروغ را کنار بگذارد دفعه دیگر یک دروغ بزرگتر میگوید، ایندفعه تصمیم میگیرد بگذارد کنار دفعه بعد دروغ بزرگتر میگوید و هر چه تصمیم بگیرد باز آن دفعه دیگر بزرگترش را میگوید تا جایی میرسد که همین که تصمیم میگیرد دروغ را کنار بگذارد خود این بزرگتر از همه اش است. این تصمیم خیلی دروغ بزرگی است. پس چه باید کرد؟ باید خودش را کنار بگذارد. لک لک یا کلاغ خیلی آشیانه کثیفی دارد، کهنه، پلاستیک، لنگه کفش هر چیز کثیف را برسد میبرد که آشیانه بسازد. این چشمش افتاد به آشیانه بلبل و خوشش آمد از زندگی تمیز در بوستان و گلستان او، این رفت گفت ما جایمان را عوض کنیم برویم جایی که بلبل آشیانه میسازد آنجا آشیانه بسازیم. رفت آنجا و شروع کرد با همان وسایل همان آشیانه کثیف را ساخت. با هدهد در میان گذاشت، (هدهد خیلی مرغ باشعوری است، اگر شعور نداشت با سلیمان نبود) گفت ما آمدیم جای خوش آب و هوا خانه ساختیم باز کثیف در آمد. هدهد گفت تو هر جا بروی خودت را هم دنبال خودت میبری. لذا آن آشیانه نامرغوب مال طبع خودت است. این را برای چه گفتیم؟ برای این است که به این حرف برسیم؛ هر کس آنجا سهم آب و خاک دارد میتواند برگردد و معنای توحید را بیابد. هرکس ندارد هر چه میخواهد میگذارد.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
[۱]. ((بقره آیه ۲۸۲ ))
[۲]. ((غزلیات حافظ شماره ۲۶۶ ))
[۳]. ((حسین بن منصور حلاج ))
[۴]. ((طلاق آیه ۲ و ۳ ))
[۵]. ((غزلیات حافظ شماره ۳۹ ))
[۶]. ((همان شماره ۱۳۶ ))
[۷]. )) شعرا آیه ۸۸ و ۸۹ ))
[۸]. ((از اشعار مولا امیرالمومنین حک شده روی مزار سلمان فارسی ))
[۹]. )) الاختصاص ص ۸ ))
[۱۰]. ((مجمع البیان ج ۲ ص ۴۲۷ ))
[۱۱]. ((غزلیات حافظ شماره ۲۲۶ ))