بصائرالدرجات_جلسه بیست و چهارم

《بسم الله الرحمن الرحیم》

《حدثناعَلِیُّ بْنُ إِسْمَاعِیلَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَرَ عَنْ إِسْمَاعِیلَ اَلْأَزْرَقِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ یَقُولُ: إِنَّ اَللَّهَ أَحْکَمُ وَ أَکْرَمُ وَ أَجَلُّ وَ أَعْلَمُ مِنْ أَنْ یَکُونَ اِحْتَجَّ عَلَى عِبَادِهِ بِحُجَّهٍ ثُمَّ یُغَیِّبُ عَنْهُ شَیْئاً مِنْ أَمْرِهِمْ .》

امام صادق علیه الصلاه و السلام فرمودند :خداوند تبارک و تعالی بزرگوارتر و عزیزتر و داناتر و حکیم تر است از اینکه احتجاج کند بر عباد خودش، به یک حجتی برای بندگان، برای بندگان یک حجتی را بفرستد به عنوان پیغمبر و امام و وصی پیغمبر،بعد از او اموری را که بشر احتیاج دارد پنهان کند، این نمی شود ،خداوند تبارک و تعالی از یک طرف حجتی را بفرستد و مردم را امر کند که رجوع کنند به آن حجت و امام و آن وصیِ پیغمبر بعد اموری را که نیازمند هستند علم آن امور را از آن حجت و امام پنهان بدارد، این نمی شود.این خلاف حکمت است،خلاف علم پروردگار است،خلاف مشیت و اراده پروردگار است.[ خداوند تبارک و تعالی ،حکیمتر و کریمتر و بزرگوارتر و داناتر است از اینکه احتجاج کند بر بندگانش به سبب حجتی که او امام است و ولی است بعد از او چیزی از امور مردم را غایب و پنهان نگاه دارد،این نمی شود].

《حدثنا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ اَلْحَکَمِ عَنْ خَالِدٍ اَلْکَیَّالِ عَنْ عَبْدِ اَلْعَزِیزِ اَلصَّائِغِ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ : أَ تَرَى أَنَّ اَللَّهَ اِسْتَرْعَى رَاعِیاً وَ اِسْتَخْلَفَ خَلِیفَهً عَلَیْهِمْ یَحْجُبُ عَنْهُ شَیْئاً مِنْ أُمُورِهِمْ 》.امام صادق علیه الصلاه و السلام به راوى فرمودند چنین میپنداری که خداوند تبارک و تعالی یک چوپان و راعی و مواظب و نگهبانی را بر بندگان خودش قرار بدهد،او را در رعایت امر آنها ،صاحب اختیار کند “وَ اِسْتَخْلَفَ خَلِیفَهً عَلَیْهِمْ “خلیفه ای را جای خودش برای مردم، بندگان بگمارد بعد شئون و امور آنها را بر آن امام و حجت و راعی مخفی قرار بدهد این جوری میشود؟؟

محال است.

[روایت قبل و روایات دیگری که میخوانیم معنایش این است که امام،حجت ،خلیفه،وصی ،ولی، بر همه شئون خلق عالِم است، بر تمام امور و شئون آنها آگاه و عالِم است.اگر عالِم و آگاه نباشد نمی تواند از طرف پروردگار بر آنها خلیفه باشد.همه چیزهای آنها را میداند].

《حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عِیسَى عَنْ عُبَیْدٍ قَالَ حَدَّثَنَا اَلنَّضْرُ بْنُ سُوَیْدٍ عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ قَالَ: دَخَلْنَا عَلَى أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ وَ عِنْدَهُ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ اَلْکُوفَهِ یعابه[یُعَاتِبُهُ]فِی مَالٍ لَهُ أَمَرَهُ أَنْ یَدْفَعَهُ إِلَیْهِ 》

راوی(اَبان بن تَغلب)می گوید من در نزد حضرت صادق علیه الصلاه و السلام نشسته بودم، مردی از اهل کوفه هم آنجا بود حضرت او را مورد شِماتت قرار دادند از او عیب جویی کردند که این مالی که من به نزد تو گذاشتم و گفتم آن مال را کجا خرج کنی چرا مصرف نکردی؟آن مال کجاست،یا آن را به من برگردان یا جایی که گفتم مصرف کن.《فَجَاءَهُ فَقَالَ لَهُ ذَهَبَتْ بِمَالِی 》تو این مال من را بردی و تلف کردی.[حضرت داشتند راجع به مال خودشان از او مطالبه میکردند]《فَقَالَ وَ اَللَّهِ مَا فَعَلْتُ 》قسم خورد که به خدا قسم من این کار را نکردم مالِ شما را زیر و رو نکردم [خیانت در امانت کرده بود]

《فَغَضِبَ فَاسْتَوَى جَالِساً 》حضرت ناراحت شدند و به دو زانو نشستند.《ثُمَّ قَالَ تَقُولُ وَ اَللَّهِ مَا فَعَلْتُ 》مال را زیر و رو کردی ،از بین بردی قسم هم میخوری؟؟ قسم بیخودی؟

《وَ أَعَادَهَا مِرَاراً 》هی به دروغ و بیخود قسم خورد.

《ثُمَّ قَالَ أَنْتَ یَا أَبَانُ وَ أَنْتَ یَا زِیَادُ》حضرت رو کردند به من (اَبان) و یکی دیگر از اصحاب که اسمش زیاد بود فرمودند :

《 أَمَا وَ اَللَّهِ لَوْ کُنْتُمَا أُمَنَاءَ اَللَّهِ وَ خَلِیفَتَهُ فِی اَلْأَرْضِ وَ حُجَّتَهُ عَلَى خَلْقِهِ مَا خَفِیَ عَلَیْکُمَا مَا صَنَعَ بِالْمَالِ 》حضرت فرمودند اگر شما دو تا هم از طرف خدا امام و حجت بودید، خدا شماها را برای اینکار گذاشته بود.و حجت خدا و امام روی زمین بودید و أُمَنَاءَ اَللَّهِ بودید بر اهل زمین. خداوند تبارک و تعالی بر شما هم کار خلق را مخفی نمی کرد،چه برسد بر من که حجت واقعی حق هستم. ما از طرف پروردگار حجت هستیم، من میدانیم او چه کار کرده است او دارد تند و تند قسم میخورد.اگر شماها هم جای من بودید و آن موقعیتی که خدا به من داده است به شما هم میداد بر شما هم مخفی نبود که این مال را چه کار کرده است.《فَقَالَ اَلرَّجُلُ عِنْدَ ذَلِکَ جُعِلْتُ فِدَاکَ قَدْ فَعَلْتُ وَ أَخَذْتُ اَلْمَالَ .》آن مرد ندامت و پشیمانی برایش پیش آمد و گفت قربان شما گردم همینطور است که شما میفرمایید ما مال را گرفتیم و بلاخره زیر و رویش کردیم.

《حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عِیسَى عَنِ اَلنَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ عَنْ أَبِی دَاوُدَ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ فَرْوَهَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ سَعْدِ بْنِ أَبِی اَلْأَصْبَغِ قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ جَالِساً فَدَخَلَ عَلَیْهِ اَلْحُسَیْنُ بْنُ اَلسَّرِیِّ اَلْکَرْخِیُّ قَالَ سَلْهُ 》

می گوید من در نزد حضرت صادق علیه الصلاه و السلام بودم که شخصی از کرخِ بغداد وارد شد به نام حسین سِرّی ،[این سِرّی کرخی یک مقداری روحیه تصوف داشت، آنهایی که روحیه صوفیه داشتند خودشان را یک چیزی میدانستند لذا مثل سفیان ثوری و حسن بصری و این سِرّی کرخی و اینها خدمت امام هم که می آمدند به وهم و گمان خودشان خیال میکردند چیزی هستند.و اشکال اینها هم همین است که در مقابل امام برای خودشان موقعیتی قائل بودند] .

《فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ لَهُ شَیْءٌ 》

حضرت به او چیزی فرمودند.

《فَقَالَ لَیْسَ هُوَ کَذَلِکَ ثَلاَثاً》سه مرتبه گفت نخیر اینجوری که شما میفرمایید نیست.[ این مساوی با کفر است.کسی با امامِ مُفتَرِضُ الطاعه اى که حجت خداست سخن او را رد کند این مساواً مع الکفر،اشکالِ صوفیه بر همین است].

《 ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ عَلَیْهِ》

حضرت صادق علیه السلام بر علیه او این سخن را فرمودند

《 أَ تَرَى مَنْ جَعَلَهُ اَللَّهُ حُجَّهً عَلَى خَلْقِهِ یَخْفَى عَلَیْهِ شَیْءٌ مِنْ أُمُورِهِمْ .》تو نظرت این است که کسی که حجت خدا باشد چیزی از امور و شئون عباد و مردم بر او مخفی می ماند که سه مرتبه می گویی نه اینجور نیست،نه اینجور نیست، نه اینجور نیست؟؟؟

بر ما همه مسائل آشکاراست، ما همه مطالب را میدانیم.

《حَدَّثَنَا عَبْدُاَللَّهِ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ اَلْحَسَنِ بْنِ مُوسَى اَلْخَشَّابِ عَنْ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ جُنْدَبٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِسْمَاعِیلَ اَلْأَزْرَقِ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ : إِنَّ اَللَّهَ أَحْکَمُ وَ أَکْرَمُ وَ أَجَلُّ وَ أَعْظَمُ وَ أَعْدَلُ مِنْ أَنْ یَحْتَجَّ بِحُجَّهٍ ثُمَّ یُغَیِّبُ عَنْهُمْ شَیْئاً مِنْ أُمُورِهِمْ.》

امام صادق علیه الصلاه و السلام فرمودند :خداوند تبارک و تعالی حکیم تر و کریم تر و بزرگوارتر و بزرگتر و عادلتر از این است که احتجاج کند بر بندگان بوسیله حجت و ولی و امامی بعد از آنها چیزی از امور و شئون آنها را پنهان نگه دارد .اینجوری نمیشود ، همه چیزها را باید آن حجت بداند تا اینکه بر آنها امامت داشته باشد.《 حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِاَلْجَبَّارِ عَنِ اَلْحَسَنِ بْنِ اَلْحُسَیْنِ اَللُّؤْلُؤِیِّ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ أَبِی فَرْوَهَ عَنْ سَعْدِ بْنِ أَبِی اَلْأَصْبَغِ قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ جَالِساً 》راوی می گوید من در نزد امام صادق علیه الصلاه و السلام نشسته بودم ،《إِذْ دَخَلَ عَلَیْهِ اَلْحَسَنُ بْنُ اَلسَّرِیِّ اَلْکَرْخِیُّ 》

[همین شخص متمایل به صوفیه وارد شد]سِرّی کرخی وارد شد.

《فَسَأَلَ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ عَنْ شَیْءٍ فَأَجَابَهُ》

از حضرت یک چیزی پرسید و حضرت هم جوابش را دادند.

《 فَقَالَ لَهُ لَیْسَ کَذَلِکَ 》گفتند پس برای چه سوال میکنی ؟[ این بدترین حالت است که یک کسی یک چیزی بداند بعد برود از دیگری سوال کند که امتحانش کند.یک مساله علمی ،یک مساله فقهی،یک مساله عرفانی،یک مساله فلسفی را خودش یاد گرفت، این را برود از دیگری بپرسد که ببیند این وضعش چه جوری است. این از موارد ممنوعه است،خدا راضی نیست.چه برسد امامی که همه چیز میداند و واقف و آگاه است و عالم است به همه شئون و امور ، این سِرّی کرخی آمد از امام سوال کرد ،حضرت جوابش را دادند ،گفت نخیر اینجوری نیست]

《فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ هُوَ کَذَلِکَ 》

[حضرت فرمودند]تو بیخود میگویی این است که من می گویم .

《وَ رَدَّهَا عَلَیْهِ مِرَاراً》و چند مرتبه سخن امام را رد کرد [هر چه حضرت میفرمودند که این است که من می گویم او میگفت نخیر] .

《 کُلُّ ذَلِکَ یَقُولُ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ هُوَ کَذَلِکَ وَ یَقُولُ هُوَ لاَ 》هر چه او رد میکرد حضرت میفرمودند نخیر همین است که من می گویم او میگفت نخیر اینجور نیست.[این مساوی با کفر است ]《 فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ أَ تَرَى مَنْ جَعَلَهُ اَللَّهُ حُجَّهً عَلَى خَلْقِهِ یَخْفَى عَلَیْهِ شَیْءٌ مِنْ أُمُورِهِمْ 》

 

تو خیال میکنی ،نظرت این است که اگر خداوند تبارک و تعالی انتخاب کند و کسی را برگزیند به عنوان حجت و امام و ولی،بر خلق خودش ، بعد بر او امور و شئون مردم مخفی باشد ؟؟

اینگونه نیست ،باید همه چیزها برای او روشن باشد.

《حدثناإِبْرَاهِیمُ بْنُ هَاشِمٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مَعْبَدٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ اَلْحَکَمِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ بِمِنًى عَنْ خَمْسِمِائَهِ حَرْفٍ مِنَ اَلْکَلاَمِ 》

هشام بن الحکم از اصحاب خوبِ حضرت صادق علیه السلام است، از اصحابی بوده که در سن جوانی ،خداوند تبارک و تعالی به او توفیق داده است که خدمت حضرت مشرف باشد و استفاده کند ،می گوید من در موقفِ مِنا که حضرت به حج رفته بودند آنجا از حضرت صادق علیه الصلاه و السلام پانصدتا مساله حرف و سخن پرسیدم.《فَأَقْبَلْتُ أَقُولُ کَذَا وَ کَذَا یَقُولُونَ 》این سوالاتی که میکردم حرفهای مردم را هم میگفتم. حضرت جوابی که میدادند میگفتم مردم ولی اینجوری می گویند، حضرت جواب میدادند، حرف مردم را هم من به حضرت میگفتم.

《فَیَقُولُ لِی قُلْ کَذَا وَ کَذَا 》حضرت فرمودند تو باید این حرفی که من میزنم بگویی نه اینکه حرف مردم را که اشتباه است در موقعی که حرف من را میشنوی،حرف آنها را نقل کنی.

《فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ هَذَا اَلْحَلاَلُ وَ اَلْحَرَامُ وَ اَلْقُرْآنُ أَعْلَمُ أَنَّکَ صَاحِبُهُ 》عرض کردم آقاجان قربان شما بروم میدانم حرام و حلال الهی و علم قرآن همه اینها صاحبش شما هستید شما واقفید.

《وَ أَعْلَمُ اَلنَّاسِ بِهِ》میدانم از همه مردم شما آگاهتر و اعلم به احکام الهی و قرآن هستید.

《وَ هَذَا هُوَ اَلْکَلاَمُ 》و این همان سخنی است که شما فرمودید ولی حرف مردم است که من شنیدم و حالا به شما می گویم.

《فَقَالَ لِی وَ تَشُکُّ یَا هِشَامُ 》اینکه حرف مردم را شنیده و دو مرتبه نقل میکنی ،شک میکنی به حرف من که دو مرتبه داری آن را نقل میکنی،اگر یقین داری که نباید تکرار کنی.

《مَنْ شَکَّ أَنَّ اَللَّهَ یَحْتَجُّ عَلَى خَلْقِهِ بِحُجَّهٍ لاَ یَکُونُ عِنْدَهُ کُلُّ مَا یَحْتَاجُونَ إِلَیْهِ فَقَدِ اِفْتَرَى عَلَى اَللَّهِ 》.

کسی که نسبت به امام مفترض الطاعه ،ولی خدا، امام واجب الطاعه خودش شک کند که او نمیداند آنچه را که بشر به آن احتیاج و نیاز دارند این به خدا تهمت زده است.یعنی خداوند تبارک و تعالی آن کسی را که انتخاب کرده است نستجیرُبالله نستجیرُبالله بی جا انتخاب کرده است، درست انتخاب نکرده است،خدایی نکرده این معنای شک درباره امام ،که نمیداند،ممکن است نداند افتراء بر خداست.

《حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَى عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عُمَرَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ : مَنْ زَعَمَ أَنَّ اَللَّهَ یَحْتَجُّ بِعَبْدِهِ فِی بِلاَدِهِ ثُمَّ یَسْتُرُ عَنْهُ جَمِیعَ مَا یَحْتَاجُ إِلَیْهِ فَقَدِ اِفْتَرَى عَلَى اَللَّهِ》.حضرت صادق علیه الصلاه و السلام فرمودند کسی که گمان کند خداوند تبارک و تعالی حجتی را بر بنده خودش تمام کرده است در بلاد و شهرها و مملکت ها حجتی را آورده و به مردم ممالک هم گفته این حجت من است بعد پنهان کند از او شئون و امور و علومی را که آن مملکت به آن احتیاج دارد ،اینها را او نداند ،خدا بر او پنهان کند، این بر خدا تهمت زده است. خداوند تبارک و تعالی با وسایلی که بشر به آن احتیاج دارند حجت را میفرستد،یکی از آن وسایلی که احتیاج دارند علمی است که جواب همه سوالات آنها را بدهد.

《 حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ اَلْحُسَیْنِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ عَنْ عَبْدِ اَلْکَرِیمِ عَنْ سَمَاعَهَ بْنِ سَعْدٍ اَلْخَثْعَمِیِّ : أَنَّهُ کَانَ مَعَ اَلْمُفَضَّلِ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ فَقَالَ لَهُ اَلْمُفَضَّلُ جُعِلْتُ فِدَاکَ یَفْرِضُ اَللَّهُ طَاعَهَ عَبْدٍ عَلَى اَلْعِبَادِ 》

مُفَضَل آگاه و مطلع و فهمیده بوده ،مثل اینکه رفیقش یک مقداری از نظر اعتقادی کوتاه بوده،لذا مفضل از حضرت صادق علیه الصلا ه و السلام نقل میکند که من در نزد آن حضرت نشسته بودم با یکی دیگر،عرض کردم که او(رفیقش) بفهمد ،به حضرت صادق علیه السلام عرض کردم فدای شما گردم، قربان شما گردم ،خداوند تبارک و تعالی واجب میکند طاعت خودش را بر عباد به وسیله بنده ای از بندگان خودش که او حجت است او امام است و امر میکند طاعت او واجب است .《ثُمَّ یَحْجُبُ عَنْهُ خَبَرَ اَلسَّمَاءِ 》ولی اخبار آسمان را از او پنهان قرار میدهد . از یک طرف فرموده است که طاعت این بنده صالح که ولی و امام و حجت است واجب است ،از آنطرف خبر آسمانها را از او پنهان نگه میدارد این میشود؟؟《قَالَ لاَ》حضرت فرمودند : نمی شود آنکه حجت خداست بر مردم آگاه و عالم است به اخبار سماء و اخبار ارض.

《 اَللَّهُ أَکْرَمُ وَ أَرْأَفُ بِالْعِبَادِ 》خداوند تبارک و تعالی کریمتر و رئوفتر و مهربانتر است به بندگان .《مِنْ أَنْ یَفْرِضْ عَلَیْهِ طَاعَهَ عَبْدٍ یَحْجُبُ عَنْهُ خَبَرَ اَلسَّمَاءِ صَبَاحاً وَ مَسَاءً .》بر آنها واجب کند طاعت بنده ای را ،خبر آسمان ها و صبح گاهان و شام گاهان که به او میرسد و باید برسد،آنها را از او مستور قرار بدهد،این نمیشود،خلاف شئون ربوبی است.

《حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ عَبْدِ اَلْعَزِیزِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ اَلْفُضَیْلِ عَنْ أَبِی حَمْزَهَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ یَقُولُ: وَ اَللَّهِ لاَ یَکُونُ عَالِمٌ جَاهِلاً أَبَداً عَالِمٌ بِشَیْءٍ جَاهِلٌ بِشَیْءٍ 》

امام صادق علیه الصلاه و السلام فرمودند به خدا سوگند عالِم هیچ وقت جاهل نمی شود [عالِم،منظور حجت خدا و ولی خدا،امام مفترضه الطاعه است]که یک چیزی را بداند و یک چیزی را نداند.[منظور، خودشان چهارده معصوم علیهم السلام هستند، واِلا علمای دیگر یک چیز میدانند صد چیز نمیدانند، یک چیز میدانند هزار چیز نمیدانند ،ولی این عالِمی که اینجا منظور است وَلیِ خداست].

نمیشود عالِم به یک چیز باشد و جاهل به یک چیز دیگر باشد،این محال است.

《 ثُمَّ قَالَ اَللَّهُ أَجَلُّ وَ أَعَزُّ وَ أَعْظَمُ وَ أَکْرَمُ 》

خداوند تبارک و تعالی بزرگتر ،عزیزتر و بزرگوارتر و کریمتر است از اینکه ،《مِنْ أَنْ یَفْرِضَ طَاعَهَ عَبْدٍ 》واجب کند اطاعت بنده ای که امام و حجت است بر خلق،《یَحْجُبُ عَنْهُ عِلْمَ سَمَائِهِ وَ أَرْضِهِ 》بعد علم آسمان و زمین را از او مستور بدارد《ثُمَّ قَالَ لاَ یَحْجُبُ ذَلِکَ عَنْهُ.》بعد فرمودند علم آسمانها و علم زمین از امام مستور نیست.

《حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ اَلْحُسَیْنِ عَنِ اَلْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ ضُرَیْسٍ قَالَ: قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ یَقُولُ وَ أُنَاسٌ مِنْ أَصْحَابِهِ حَوْلَهُ إِنِّی أَعْجَبُ مِنْ قَوْمٍ یَتَوَلَّوْنَنَا وَ یَجْعَلُونَنَا أَئِمَّهً وَ یَصِفُونَ بِأَنَّ طَاعَتَنَا عَلَیْهِمْ مُفْتَرَضَهٌ کَطَاعَهِ اَللَّهِ 》در نزد حضرت باقر علیه الصلاه و السلام گروهی از اصحاب ،یاران آن حضرت نشسته بودند ،حضرت چنین فرمودند : من تعجب میکنم از آن قوم و گروه و اشخاصی که دوستی ما را ادعا میکنند و به امامت ما اعتقاد دارند.وقتی وصف ما را میکنند می گویند اطاعت بر آنها واجب است.همه این حرفها را میزنند.حرف ولایت ما را میزنند،ما را امام میدانند ،طاعت ما را بر خودشان واجب میدانند که مثل طاعت پروردگار است.《ثُمَّ یَکْسِرُونَ حُجَّتَهُمْ 》بعد دلیل و برهانشان در هم شکسته میشود.[چه جوری؟]《وَ یَخْصِمُونَ أَنْفُسَهُمْ بِضَعْفِ قُلُوبِهِمْ 》و اینها خودشان خصمِ خودشان هستند به ضعفِ دلشان،دلشان باور ندارد.یعنی در عمل قلبی اگر کسی امام خودش را آگاه بداند ،امام خودش را شاهد بداند اینگونه عمل نمیکند که آنها عمل میکردند.از نظر عمل و رفتار جوری بودند که با گفتارشان نمی ساخت.

《 فَیَنْقُصُونَ حَقَّنَا 》حقی که خدا به ما داده ،آن حق را ناقص میکنند،کم در ترازوی سنجش سنگ تشخیص میگذارند.

《وَ یَعِیبُونَ ذَلِکَ عَلَیْنَا 》و بر ما عیب جویی میکنند ،برای ما تکلیف معین میکنند،می گویند اگر اینجوری بود بهتر بود اگر اینجوری میشد چه خوب بود ،ادعا میکنند که ما امام آنها هستیم ،ادعا میکنند که ما مورد ولایت آنها هستیم ولی اشکال گیری هم به کار ما میکنند.

《مَنْ أَعْطَاهُ اَللَّهُ بُرْهَانَ حَقِّ مَعْرِفَتِنَا وَ اَلتَّسْلِیمَ لِأَمْرِنَا》

آن کسی که خداوند تبارک تعالی به او برهان و دلیل حق معرفت ما را داده است و او را تسلیم امر ما قرار داده است او هیچ گاه اینجوری نیست که اقرار بکند بعد در دلش جور دیگر ما را بداند، ما را ناقص بداند(خدایی نکرده).

《 أَ تَرَوْنَ أَنَّ اَللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى اِفْتَرَضَ طَاعَهَ أَوْلِیَائِهِ عَلَى عِبَادِهِ 》آیا شما چنین میپندارید که خداوند تبارک و تعالی واجب بگرداند اطاعت اولیاء خودش را بر بندگان،

《ثُمَّ یُخْفِی عَنْهُمْ أَخْبَارَ اَلسَّمَاوَاتِ وَ اَلْأَرْضِ》بعد از او،خبر آسمانها و زمین را پنهان و مستور قرار بدهد ؟

《 وَ یَقْطَعُ عَنْهُمْ مَوَادَّ اَلْعِلْمِ 》آنها را بر خلق ،امام و حجت قرار بدهد و بگوید طاعت آنها واجب است بعد مواد علم را از آنها قطع کند؟《فِیمَا یَرِدُ عَلَیْهِمْ مِمَّا فِیهِ قِوَامُ دِینِهِمْ 》در آن چیزهایی که قوام دینشان به آن بستگی دارد آنها را از آنها مستور بدارد؟

《فَقَالَ لَهُ حُمْرَانُ جُعِلْتُ فِدَاکَ یَا أَبَا جَعْفَرٍ رَأَیْتَ مَا کَانَ مِنْ أَمْرِ قِیَامِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ وَ اَلْحَسَنِ وَ اَلْحُسَیْنِ عَلَیْهِمَا اَلسَّلاَمُ …》

《اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم》

یا علی مدد

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *