شرح زیارت عاشورا_جلسه ششم

 

????[اسماء الهی]

《بِسم الله الرّحمنِ الرَّحیم، اَلحَمدُللهِ رَبِّ العالَمین، الصَّلاهُ وَ السَّلام علی خَیرِ خَلقه مُحَمَّد وَ عَلی آله الطَیبینَ الطّاهرینَ المَعصُومین وَ الْلَعْنَهُ الدَّائِمه عَلَی أعْدَائِهِمْ وَ مُخَالِفِیهِمْ وَ مُعَانِدیهیمْ وَ مُبغِضیهِم وَ مُنْکَری فَضَائِلهمْ وَ مَناقِبِهم مِنَ الان إلی قیامِ یَومِ الدّین.آمینَ یا ربَ العالَمین》

 

«اعوذ بالله من الشیطان الرجیم»

《وَ لِلهِ الْأَسْماءُ الحُسْنی فَادْعُوهُ بِها》

 

مطلب قابل تذکر در مباحثی که به سمع عزیزان رسید این است که اسم مبینِ مسمی(مسما) است، ولی این اسم در تشخص لفظی و تشخص حرفی و کلمه ای تنها نیست.

[یک مقداری عنایت بفرمایید تا روشن بشود].

تا می گوییم اسم با آنچه که در ذهن و فکر و اندوخته تعلیمی و تعلمی و اکتسابی دارید کار نکنید،یعنی اسم تنها جنبه لفظی ندارد،اسم است گاهی و تشخص خارجی دارد،یعنی یک انسان به انسانیتش می تواند اسم برای یک حقیقت باشد.

اسم به معنای نشانه است،اسم به معنای علامت است.

لذا آنچه که در افکار و اندیشه ما از معنای اسم و واژه اسم است آن را باید خارج کنیم ،اسم گاهی لفظی است و بالاتر،دقیقتر،پر ارتباط تر،متصل تر به مسمی،اسم مشخصِ در خارج است که نشانه است و علامت برای هر مسمایی است.

گاهی پسران،ابناء،اولاد،اسماء هستند برای آباء.

پسر اسم است،یعنی نشانه است،علامت است برای وجودِ یک پدر،گاهی پدران ،آباء،اسماء برای اولاد هستند.

پدر خودش یک علامت است و یک نشانه است و یک اسم است وجود پدر برای یک فرزند.

این مثل معنای کتاب می ماند،وقتی که ما می گوییم کتاب، به ذهن می آید پاره ای الفاظ،کلمات،که بر صفحات نقش بسته باشد،که عرض کرده بودیم،این نیست.

کتاب در واژه قرآن هاااا،در واژه وحی،کتاب به معنای جمله و مقدار از کلمات و الفاظ و حروف که بر الواح و صفحات نقش بسته باشد این نیست،دیشب اشاره کردیم.

«یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ …»(سوره مبارکه بقره/۱۸۳)

این نوشتن با قلم و مداد بر جبهه و پیشانی یا سینه و پشت و دست و بازوی مومن نیست.

« کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیام» این نیست.

کجا‌ نوشته شده بر مومنین بر کجای وجودشان ؟؟؟

دلش را هم در بیاورید،سینه اش را هم بشکافید ببینید یک خط می بینید،که نوشته باشند بر تو روزه واجب است،یا ایها المومنون؟؟

این نیست،« کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیام» این نیست.مومن وقتی به وادی ایمان رسید،ذاتش مَجبُول است،مَفتُول به صوم و صیام است ،دیگر هر چیز نمی خورد،دیگر هر چیز نمی آشامد،دیگر هر سخنی را به زبان نمی آورد،اگر میخواهد از خدا هم نقل کند مواظب است نکند دروغ باشد،از پیغمبر هم می خواهد نقل کند مواظب است ،《لا اله الاالله》راست است اما اگر کسی به این حقیقت 《لا اله الاالله》راه پیدا نکرده بزرگترین دروغ را او می گوید،《لا اله الاالله》کسی می تواند به صدق به زبان بیاورد که در معنای 《ایاک نعبد و ایاک نستعین》ذاتش نقش گرفته باشد.از تو فقط کمک می گیرم،فقط تو را عبادت می کنم ،فقط تو را به ستایش پذیرفته ام،فقط تو.

همین طور است؟؟؟

همین طور است فقط کمک از خدا می گیری؟فقط متوجه خدا هستی؟؟فقط خدا را می پایی؟؟

بگو 《لا اله الاالله》آنوقت راست .

«یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ …»(سوره مبارکه بقره/۱۸۳) ،آی آنهایی که به وادی ایمان راه پیدا کردید ،آی کسانی که داخل در شهر ایمان شدید،آی کسانی که به منطقه ایمان آمده اید دیگر خورد و خوراکتان مثل قبل نیست،دیگر خوابیدن هایتان مثل قبل نیست،دیگر حرف زدن هایتان مثل قبل نیست ،دیگر پرداختن به خودتان در آرایش مثل قبل نیست،کسی که به وادی ایمان برسد مواظبت خودش نمی کند،همه اش مواظب معبودش است،صُوم و صیام مالِ عشاق است ،مالِ کسانی است که با محبت تمام با 《أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ》خدا را دریافت کردند ،چون عاشق وقتی که به نقطه عشق راه پیدا کند از خورد و خوراک حلال می افتد،عاشق اینجوری است،به رسم به شریعت به حکم به وظیفه به فریضه و وجوب به من و تو یاد می دهند روزه بگیر بلکه یک روز در عمرمان آنجوری از خوراک بیُفتیم که «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ …»ما را به خودش میخواند،اگر کسی،کسی را دوست داشته باشد این توجه به محبوب او را از خورد و خوراک باز می دارد،از سخن گفتن با دیگری آرام می شود ،این حرف زدن های زیاد ،این سخن های بی جا گفتن ،به جا گفتنش توی راه محبت جایز نیست چه برسد بی جا گفتنش،مالِ غِفلت از یک مبداء است،بوی قیامت می دهد ،کسی به یوم القیامه راه پیدا کرده است که این در مقام اثبات است در مقام استحکام است،در مقام یقین است،در مقام تکان نخوردن از جای خودش است و این طرف و آن طرفش را نپاییدن است ،عین معنای انتظار می ماند که خدمت عزیزان عرض کردیم،انتظار آن است به هیچ چیز جز آن نقطه مورد نظر نه نگاه کنی نه توجه،توجه قوای باطنی انسان است که به یک چیزی دقت می کند ،چشمت، گوشت،زبانت،همه حواسِ ظاهرت،همه حواسِ باطنت یک نقطه را بپاید،فَنتَظِرو ، یک جا را بپا،《صانع وجهً واحد تَکفیکَ الوجوه》،در تشرفی که برای آن بزرگ خدمت این حقیقت کل حضرت بقیه الله علیه السلام دست داد حضرت به او فرمودند 《صانع وَجهً واحد تَکفیکَ الوجوه》یکجا را بپا،این در و آن در را نزن،این طرف و آن طرف را نگاه نکن،فکرت را این طرف و آن طرف نکش ،این مالِ غفلت است.

هر آن کس غافل از حق یک زمان است

در آن دم کـــافر است اما نهــان است

 

خدایا حرفش را اینقدر میزنیم ،حقیقت این معانی را به ما بچشان ،چقدر آدم حرفش را بزند،چقدر حرفش را بزند، مگر یک سوخته دلی ،یک به خدا رسیده ای،یک کسی که این مزه عبودیت و طاعت حق را و محبت خدا را چشیده ،او یک نظر مرحمتی بکند،و اِلا چقدر حرفش را زدیم،و چقدر شنیدیم،دیگر زمان گفتن تمام شده،زمان عمل است،همه می دانند که کار خوب چیست،حجت بر همه تمام است،چون زمان قریب است،با همه ادله و با همه براهین و با همه علامات زمان قریب است،قریب است ،قریب است به ظهور موفور السرور آن حقیقت کل، 《فَانْتَظِرُوا إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ 》(سوره مبارکه یونس/۲۰)، منِ خدای تو هم،همه اسماء و صفاتم را خرج این حقیقت می کنم،تمام اسماء حق و تمام صفات حق خرج امام زمان تو می شود، 《 إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ》،انتظار فارسی نه هاااا،آن تَرصُدی که من و شما فکر می کنیم ،این منتظر نیست،خدا منتظرِ چیست؟

حق منتظر چیست؟؟

کسانی که بوی توحید به مشامشان خورده یا از توحید علمی اطلاع دارند اگر انتظار را به آن معنایی که ما معنا می کنیم درباره حق کسی معنا کند این نقص در تمام ابعاد توحید است .

حق منتظر است، منتظر است یعنی به نَظره ربوبی و به نَظره الهی خودش،به آن نَظره به صاحبِ امرش نگاه میکند به صرف کردن همه اسماء و همه صفات در این وادی که ولی بپروراند،همه اسمائش را خرج این حقیقت می کند برای پروراندن یک《 ولی》،این ولایت که از آن حرف میزنیم تو کوچکش گرفتی،خیال میکنی…

این یک چیزی است بابا این ولایت که صحبتش آمده توی دنیا الان عالم را تکان می دهد ،این ولایت از عالم امر آمده است،نمی دانی ولایت چه ارزشی دارد،چه اعتباری دارد،چه عظمتی دارد،قدرتی توی عالم به قدرت ولایت نداریم،صاحب قدرتی توی عالم به اندازه《 ولی》 نیست،پشتیبانش خداست،وَجهُ زمانش حق است،حالا هر که میخواهد درباره ولایت حرف بزند ،هیچ اثری نمی کند ،این ولایت را قدر بدان،《ولی》 به تشخص خارجی اسم حق است.

آدم تو بگو یا حمید،هر چه میخواهی بگو یا حمید،آدم هر چه میخواهی بگو یا عالی،آدم هر چه میخواهی بگو یا فاطر،این تشخصش را باید…

هر چه میخواهی بگو یا محسن،یا قدیم الاحسان،جواب نمی گیری،در بقیه اسماء هم همین است،《سلام 》که میگویی اسمِ حق است،این 《سلام 》تعین خارجی…《السَّلامُ عَلیکَ یا اباعبدالله》،《اللَّهُمَّ أَنْتَ السَّلاَمُ وَ مِنْکَ السَّلاَمُ وَ علَیکَ السَّلاَمُ وَ إِلَیْکَ یَعُودُ السَّلاَمُ‏》،

تعین و تَشَخُصَش در ذات مقدس غِیبُ الغیوب عالم هستی حضرت صدیقه سلام الله علیها است که «هِیَ‏ لَیْلَهُ الْقَدْرِ»،که «سَلامٌ هِیَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ».

مفتاح همه اتصالات با همه انبیاء و اولیاء، 《سلام 》است،و کلید بهشت است《فادْخُلُوهَا بِسَلَامٍ آمِنِینَ》،《تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلَامٌ》(سوره مبارکه احزاب/۴۴)،هر که با خدا ملاقات می کند اول سخنی که می شنود و اول سخنی که به او…《سلام》است،یعنی حق، فاطمه سلام الله علیها را در تعین این اسم به چشم اولیاء می کشاند.

اگر با امام حسین علیه السلام می خواهی آشنا شوی باید اول سلام را بر آن حقیقتِ ناشناخته و دریافت نشده عالم وجود القاء کنی .

باید با سلام راه گشا باشد.همه مومنین که به هم می رسند سلام می کنند،این اجرای اسم است در ظهور غیبی خودش که هیچ کس به آن راه پیدا نکرده است.

بابا این را ببینید،خوب دریافت کنید،توحید برای هیچ موحدی به اندازه ظرف وجودی او حاصل نمی شود مگر از مجرای 《ولی》 ،اعلی مراتب حقایق توحید است.

صفار در کتاب شریفش این روایت را نقل می کند به سه عبارت 《بِنَا عُبِدَ اَللَّهُ وَ بِنَا عُرِفَ اَللَّهُ وَ بِنَا وُحِّدَ اَللَّهُ》،در بصائر الدرجات که بسیار کتاب معتبری است و این کتاب حق مطلب را به اندازه ای که به درد ما در این عالم کوچک دنیا می خورد (و اِلا مطلب بالاتر از اینهاست)،این کتاب می تواند این حق را ادا کند.کتابهای دیگر هم هست،چون مبنایش مبنای روایت است و مبنای حدیث است و اقوال خودِ ائمه علیهم الصلاه و السلام است پیروی از آن موجب نجات است.

《بِنَا عُبِدَ اَللَّهُ وَ بِنَا عُرِفَ اَللَّهُ وَ بِنَا وُحِّدَ اَللَّهُ》،توحید توی دنیا نقش نگرفت مگر به وسیله ما،《سَبَّحْنَا وَ سَبَّحَتِ الْمَلَائِکَه》،باز در همان کتاب بصائر الدرجات این روایت هست و در جاهای دیگر هم زیاد هست،آن روایت هم هست ولی صاحب بصائر خوب جمع کرده است،

《سَبَّحْنَا وَ سَبَّحَتِ الْمَلَائِکَهُ》،تو خیال کردی مَلَک یاد داشت حق را تسبیح کند؟؟

ما خدا را تسبیح کردیم و ملائکه از ما آموختند،

《سَبَّحْنَا وَ سَبَّحَتِ الْمَلَائِکَهُ》،《قَدَّسْنَا وَ قَدَّسَتِ‌ الْمَلَائِکَهُ 》،ملائکه مُقَربین ،جبرئیل،میکائیل،اسرافیل،این مَلَکِ عزیزی که من و تو از اسمش می ترسیم،عزرائیل،که موقعی که مشغول قبضِ روح مومن است،وقتی چشمش به جمال امیرالمومنین علیه السلام می افتد کنار می ایستد 《علی جان》شما اینجا چه کار می‌کنید؟؟

حضرت می فرمایند 《 اِرْفَقْ بِوَلِیِّنَا》،این دوست ماست مواظبش باش،همه اینها توحید را از ائمه علیهم السلام آموختند.

خوب گفت 《یاحمید》،تشخص نداد،تعین نداد،این اسم تا تشخص پیدا نکند تا تعین پیدا نکند اثر بخشی ندارد.[ این قضیه را نقل کنم ؛ یکی از بزرگان اهل معنا که از متاخرین است و بسیار مورد قبول و مورد تایید همه بزرگان اهل معناست،مرحوم آ شیخ مجتبی قزوینی رضوان الله تعالی صاحب کتاب بیان الفرقان است،مردی بود این بزرگوار و جاافتاده،به یقین رسیده ،به ولایت راه یافته،مرحوم آ شیخ مجتبی نقل می کردند (من دیگر آنچه اینجا می گویم بی واسطه

می گویم)مرحوم آ شیخ مجتبی در یک مجلسی که ما هم برای شنیدنش نصیب داشتیم ،فرمودند من در قم تحصیل می کردم تا اندازه ای خیال می کردم طلبه فاضلی هستم،تابستان ها قزوین می آمدم ،دائی من مرحوم آقای الهیان رحمت الله علیه (ایشان را هم من اوایل جوانی و طلبگی در زمان پیرمردی شان یک مرتبه زیارت کردم)مرد مورد قبولی بود، که علمای قزوین و بزرگان آن زمان تابستان که ما از قم می آمدیم

و درس ها تعطیل بود،ایشان(آقای الهیان) یک جلسه تفسیری داشتند ،می آمدند و در جلسه تفسیر شرکت و استفاده می کردند،خوب من طلبه درس خوانده قم بودم و شب ها تفاسیر را مطالعه می کردم که موقع فرمایشات دائی مان آقای الهیان من یک مطلب تازه ای را به عنوان ایراد و اشکال به میان بیاورم و اظهار فضل کنم(آ شیخ مجتبی نقل می کردند)،و من چون نزدیک بودم توی آن خانه و علی کل حال از محارم آن خانه بودم ،محرم اصطلاحی،یعنی از نزدیکان بودم،پذیرایی این آقایان هم به عهده من بود،تابستان بود از این سینی های بزرگ لب کنگره ای ضخیم،مِسی،پر از انگور بود من آوردم وسط اتاق گذاشتم که آقایان انگور میل کنند،وقتی که ایشان تفسیر فرمودند به این آیه رسیدند که نسبت به حضرت داوود است؛ 《وَ أَلَنَّا لَهُ الحَدِیدَ 》(سوره مبارکه سبأ/١٠)،ایشان بیان می فرمود من گفتم که بعضی از تفاسیر نوشته اند که《 وَ أَلَنَّا لَهُ الحَدِیدَ》یعنی اینکه ما صنعت آهنگری را به حضرت داوود یاد دادیم،گفتم آهن را توی کوره بگذار و بِدَم ،سرخ می شود بعد چکش روی آن بزن ،این می تواند مفتول بشود و بعدا زره بافی کنی،《وَ أَلَنَّا لَهُ الحَدِیدَ》معنایش این نیست که دست می کرد توی کوره و با دست آهن را مفتول می کرد یا با دستش نرم می کرد،این معنایش نیست.

و گفتم این بهتر با مذاق روز و با مردم می سازد تا اینکه ما بگوییم یک چیز…

من دیدم دائی ام پیرمرد دو زانو نشسته بود نمی توانست تکان بخورد،مثل یک جوانی از جایش جَست ،حالا همه رفتند و من حرفم را زدم و اظهار…کسی هم نیست،دیدم این سینی را گرفت انگورها ریخت روی فرش وسط اتاق و با دوتا انگشت لبه سینی را گرفت و گفت خدایا به حقیقت آن اسمی که بوسیله آن اسم آهن را توی دست داوود نرم کردی به من این قدرت را بده بتوانم این سینی را پاره کنم و آن را مثل کاغذ تا آخر جِر داد،بعد دو مرتبه گذاشت پهلوی هم و گفت خدایا به آن اسمی که به حضرت داوود تعلیم دادی و او توانست آهن را نرم کند اینها به هم بچسبد،و چسبید و گفت من سگی از سگان داوودم خدا به من این قدرت را داده .

تمام شد و من دیگر فهمیدم غیر از همه این درس خواندن ها و این مسائل یک چیزی برای…

سالها گذشت از دائی ام یک روزی پرسیدم آقا نفرمودید که آن اسم چه بود و شما خدا را به آن قسم دادید؟

فرمودند خدا را ،آن اسم،اسمِ مبارک 《علی》بود و من این مطلب را بعد در چند روایت دیدم که حضرت داوود که در کلمه شریفه آیه قرآن است《 وَ أَلَنَّا لَهُ الحَدِیدَ 》،اسمی را خدا به او آموخت که آن اسم ،اسم مبارک امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه الصلاه و السلام بود.

اسماء تَعَیُن می خواهد .

عمار آدمِ خیلی خوبی بوده،جزء آنهایی بوده که جزء اولی هاست،چهارم نفر یا پنجم نفری که آمده ملحق شده و با امیرالمومنین علیه الصلاه و السلام در روز سقیفه بیعت کرده است عمار است.

اول سلمان بعد ابی ذر بعد مقداد (در مقداد و سلمان حرف است،بعضی ها می گویند مقداد اول آمده) بعد حُذَیفِه یا عمار آمده است،چون اربعه أو خمسه دارد ممکن است اینها دوتایی با هم بودند،عمار آدمی بوده که به نقطه ولایت راهش دادند ،آمد خدمت آقا امیرالمومنین علیه الصلاه و السلام عرض کرد آقاجان دیگر کفگیر به ته دیگ خورده است( به قول ما خراسانی ها)،خیلی وضع مالی ام خراب است،حضرت فرمودند آن اسمی‌ که به تو تعلیم داده ام آن اسم را بر این سنگ بخوان این تغییر ماهیت میدهد،مبدل به طلا می شود،و بر این سنگی که به ذَهَبْ مبدل شده است به هر اندازه ای که میخواهی از کنارش بِکَن و با همان اسم دومرتبه بخوان و سنگش کن.

در روایت است که عمار آمد سنگ را برداشت و اسمِ مبارک امیرالمومنین علیه السلام را بر آن…

این تعیُنِ در اسماء را اگر کسی به آن نرسد به نقطه توحید هم راه پیدا نمی کند ،آدم تا من خدایی می کنم من را بدون تعیُن اسماء هم بخوانی جوابت را نمی دهم ،《یا حمید》که میگویی بگو 《یا محمد》،《یا عالی》که میگویی بگو 《یا علی》،《یا فاطر》که میگویی بگو 《یا فاطمه》،[ اینجا یک مساله ای است که (هر شب میخواهیم بگوییم نمی شود)،ان شاءالله فردا شب که جلسه منزل آقای علی اکبری است …)

شیعه خودش《 اِسمُ الوَلی 》است،دوست امیرالمومنین اسمِ تعیُنیِ امیرالمومنین است،یک کسی که به تَنزیه خودش پرداخته و به تزکیه خودش پرداخته است این ذاتش گویای مکتب تشیُع است،این می شود《 اسم》.

لذا امام صادق علیه الصلاه و السلام فرمودند《 کونُوا لَنا زَیْناً وَ لا تَکونُوا عَلَیْنا شَیْناً》اسمیت را از خودتان دور نکنید،علامت باشید،نشانه باشید،اسم باشید.

با سلامِت،با احوال پرسی ات،با تعارفت،با خوردنت،آشامیدنت،عبادتت،صحت عملت توی بازار،علامت امیرالمومنین علیه السلام باش ،شیعه 《علی》 باش،اسم باش،نشانه باش،اِثنیَتِت را به هم بزن، شیعه باید همه ابعاد وجودی اش گویای اتصال با امیرالمومنین باشد،گویای اتصال با اهل بیت علیهم الصلاه و السلام باشد .

《وَاللّهِ اِنَّ وِلایَتَنا لا تَنالْ اِلّا بِالوَرَعِ وَ الاِجتِهاد

وَ عِفَّهٍ وَ سِداد[ وَ حِکمَهٍ وَ سِداد]》( هر دوتا هست).اگر کسی می خواهد به این نقطه ولایت راه پیدا کند در قرآن هست، ابراهیم برای پسرانش خواست،ندا آمد اینکه اصلا آن اهل تو نیست،«لا ینال عهدی الظالمین» ،نسبت به حضرت نوح هست که پسرش را میخواست در زمره ناجیان قرار بده،ندا آمد که اصلا اهل تو نیست اصلا خارج از اهل توست،این انتساب ندارد،نسبت به حضرت ابراهیم که خواست و طلب کرد مِن ذُریه گفت، خِطاب آمد «لا ینال عهدی الظالمین» ،ولایت به کسی که اهل ظلم و ستم است،ظلمِ به خود،ظلمِ اجتماع،ظلمِ به خدا است ،نمی رسد.

ولایت مبنا می خواهد،ولایت آمادگی می خواهد،نه هر کسی که در این وادی قدم گذاشت را ؛

صد نکته غیر حُسن بباید که تا کسی

مقبول طبع مردم صاحب نظر شود

روضه؛

برای آشنایی به مقام قدسیه و قدوسیهِ حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها،هم مفتاح 《سلام》است یعنی نام خودش را باید ببری،تا بتوانی به آن حقیقت راه پیدا کنی،《السلام علیک یا فاطمه الزهرا یا بنتَ رسول الله ،لعن الله قاتلیک و ظـالـمـیـک، یا فاطمهُ الزهرا ،یا فاطمهُ الزهرا،یا بنت رسول الله 》مقدمه ای ذکر کنیم برای عرض مصیبت ،که عزیزان مستفیض کنند…

یک روز مقداد عبور می کرد،مقداد مدافع حق ولایت است،برخورد کرد به دومی لعنه الله علیه،وقتی برخورد کرد،آمد جلوی مقداد را گرفت و گفت مقداد تو چرا حرف بی جا میزنی و پشت سر ما سخن های بی خود از تو نقل می کنند؟

گفت من چیزی نگفتم ،گفتم خلافت حق علی بن ابی طالب است دیگران غصب کردند .

گفت پس درست است؟ دستش را بلند کرد و یک سیلی به گوش مقداد زد .

مقداد دورِ خودش چرخ خورد و به صورت به زمین خورد شروع کرد گریه کردن ،او شروع کرد به ملامت کردن تو که استعداد و ظرفیت یک سیلی من را نداری و به گریه می افتی،چطور حرف میزنی؟؟؟

گفت نه من برای خودم گریه نمی کنم ،من مرد هستم ،من در مقابل تو ایستاده بودم آماده بودم برای این کار،این سیلی با من این کار را کرد،من برای آن خانم مظلومی گریه میکنم که خدا می داند سیلی با صورت بی بی چه کرد.

همین قدر بگویم که وقتی نامه نوشت به شام به آن ملعون دیگر،از این ملعون به آن ملعون می نویسد معاویه جایت خالی چنان سیلی به صورت فاطمه زدم که ،حتی سَقِطَت قِرطاها،به طوری که گوشواره از گوش بی بی به زمین افتاد.

 

«لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ»

《اللهم صل علی محمد و آل محمد و آل محمد و عجل فرجهم》

یا علی مدد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *