شرح دعای شریفه افتتاح_جلسه هفتم

《بسم الله الرحمن الرحیم 》

《اللّهُمَّ إِنِّی أَفْتَتِحُ الثَّناءَ بِحَمْدِک وَ أَنْتَ مُسَدِّدٌ لِلصَّوابِ بِمَنِّک، وَ أَیقَنْتُ أَنَّک أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ فِی مَوْضِعِ الْعَفْوِ وَالرَّحْمَهِ وَ أَشَدُّ الْمُعاقِبِینَ فِی مَوْضِعِ النَّکالِ وَالنَّقِمَهِ》

 

سخن به اینجا خاتمه پیدا کرد که ، فتح و سد ، مفتوح و مسدود هر شئ ای ، جزء (جزو)ابواب خیر است .چه حق دَری را ببندد و چه بگشاید هر دو آنها ، یکی است.

منتها عارف چون حرکتش به خلاف خواست عام است، نظرش به خلاف خواست عام است.

عامه فتح را می پسندند و تمجید می کنند به فتح .

“الحمدلله ” می گویند. و به “سد”، زبانِ شکوی و گِله و می گشاید. عارف نه[عارف اینگونه نیست بلکه] آنگونه در سد ،شکر می کند که در فتح شکر می کند . وقتی به او نَقمَت می رسد می گوید الحمدلله. وقتی هم به او نعمت می رسد می گوید الحمدلله. واقعا می گوید الحمدلله ، به لفظ نمی گوید.

《اللّهُمَّ إِنِّی أَفْتَتِحُ الثَّناءَ بِحَمْدِک 》، افتتاح به حمد است و تسدیدِ حق (هر چیزی را که حق ببندد)، هر چیزی را ببندد، منت گذاشته است.

حق ،هم قابض است و هم باسط 《یا قابض و یا باسط》.بسط (بسط به معنای گشودن است، بازگشایی، مثل فتح می ماند ،مثل افتتاح و انفتاح می ماند).

آنچنان است که حق وقتی که نعمت ها را در سفره وجود انسان می ریزد، و حمد دارد ، وقتی سفره را هم جمع می کند ،آنوقت باید گفت الحمدلله.

برای همین یادمان دادند که وقتی خوردید و سیر شدید و سفره جمع شد بگویید 《الحمدلله رب العالمین》.

برای جمع شدن بگوییم؟؟؟

بله این را یاد بگیر.کم کم، کم کم در تمام وجود خودت بیاور پیاده کن.

باران می آید عامه می گویند “الحمدلله”.

عارف وقتی هم باران نیاید،قرصتر می گوید “الحمدلله”.

لذا 《الحَمدُ للّه ِ على کُلِّ حالٍ 》،یک خورده با این معنا در قرآن کار کنیم .

حق در قرآن می فرماید که آنچه بدی به تو می رسد از نفس توست و آنچه خوبی به تو می رسد “فمن الله “، 《مَا أَصَابَکَ مِنْ حَسَنَهٍ فَمِنَ اللَّهِ ۖ وَمَا أَصَابَکَ مِنْ سَیِّئَهٍ فَمِنْ نَفْسِکَ ۚ》،

اگر بدی به تو رسید از ناحیه خودت هست،اصلا مگر خودی هست ؟؟؟ برای عارف مگر خودی هست؟؟؟

این سخن مالِ عامه است ، بدی هایت مالِ خودت هست و خوبی ها مالِ خداست. آنچه خوبی بدست آوردی از خداست ، و آنچه بدی از خودت .

آخِر آیه شیرین است ،این هم مالِ آنهایی که اهل معرفت هستند ؛《 ۚ قُلْ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ۖ 》، اول جدا کردیم ،بحث بحثِ عمومی بود که بدی ها مالِ خودمان هست،خوبی ها مالِ خداست. یک بحث هم برای خواص داریم ،برای پیغمبرها هم داریم ،روایاتش هم بغلش خوابیده است . 《 ۚ قُلْ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ۖ 》بگو هر دو آنها از خداست.

برای چه قُل؟؟؟

به جهت اینکه گفتن ِ این حرف که هر دوتا مالِ خداست این خیلی جرأت میخواهد ،چه برسد اعتقادش در قلب بیاید. اعتقادش توی قلب پیش کش تان ، او مالِ تو نیست ،او مالِ اولیاء ست .  ۚ《 کُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ۖ 》مالِ امام حسین علیه السلام است.《 اُخرُج اِلی العِراق》. هر چه بلا سرت می آید مالِ خودت هست ، برای امام حسین علیه السلام نه [اینطور نیست]، بلایی که دیگری سرِ تو می آورد هم “فَمِنَ اللَّهِ ” است.

لذا یک وقتی امام حسین علیه السلام را یک کسی نگوید قتیل ِ اشقیاست، قتیلِ شمر است خدایی نکرده. «السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا قَتِیلَ الله » زیارتش را بخوانید، یک وقتی نگویید .

کسی نمی تواند امام حسین علیه السلام را بکشد.

کسی نمی تواند مو از سر دوستِ دوستِ دوستِ امام حسین کم کند، هیچ کس، همه عالم هم جمع بشوند [نمی توانند].

پس چطور ما اینجوری؟؟تو حدَّت همین است که این حرفها را بزنی. این مالِ خودِ امام حسین علیه السلام است،چون معامله با خدا کرده ، همه چیزها را پای خدا گذاشته ، چشم خدابینش را باز کرده است.《اُخرُج اِلی العِراق فَاِنَّ الله قَدْ شاءَ اَنْ یَراکَ قتیلاً》، مشیتش قرار گرفته است که خدا تماشا کند و ببیند کشتن تو را . عجب ،عجب خدایی !!!

“اِنَّ الله شاءَ “، مقام مشیت ،خودِ امام حسین علیه السلام است. “اِنَّ الله شاءَ “، یعنی اینکه خودِ امام حسین خواسته است ، چون حق توی مشیت حرکت کرد《 خَلَقَ الْأَشْیَاءَ بِالْمَشِیئَهِ》خداوند تبارک و تعالی همه چیزها را به سبب مشیت آفرید و《خَلَقَ اللَّهُ الْمَشِیئَهَ بِنَفْسِهَا 》مشیت را به قدرت خودش ، دیگر مشیت را چیز دیگری رقم خلقت نزده است، مشیت خودش خودش را توسیط کرده است.

《 خَلَقَ اللَّهُ الْمَشِیئَهَ بِنَفْسِهَا ثُمَّ خَلَقَ الْأَشْیَاءَ بِالْمَشِیئَهِ》 ،امام حسین علیه السلام هم در این نقطه《”اِنَّ الله شاءَ 》تصمیم گیر این سرنوشت بوده است ،خودِ ذات امام حسین علیه السلام.

به یک بیان عامیانه تری، پایین تری،متنزل تر که ، خود ذات مقدس سید الشهداء اباعبدالله الحسین روحی و ارواح و ارواح العالمین له الفداء، خودشان هم خواستند.

خوب روایتش را هم بگویم ؛

روز عاشورا که شد ،حق در 《فَإِنَّ اللّهَ قَدْ شاءَ اَنْ یَراکَ قَتیلا》، حق آمده بود و خواسته بود با مشیت، یعنی خودِ ذات امام حسین علیه السلام هم حرکت کرده بود در آن نقطه پس پرده که دیگر هیچی نمی تواند گوشه اش را بالا بزند. وقتی که صحنه عاشورا برقرار شد و بچه های امام حسین علیه السلام صف کشیدند اینطرف و آنطرف و دیگر تشنگی هم بی تابشان کرده بود و مساله دیگر دارد جدی می شود و حادثه دارد وقوع پیدا می کند ، حق 《بدون واسطه》 ، دیگرجبرئیل اینجا نمی تواند پا در میانی کند، چون جبرئیل اینجا کُمیتش لنگ است ، جبرئیل حامل وحی است ،برای پیغمبرها که به مردم گفته بشود، هر چه که میخواهد به مردم گفته شود به وسیله جبرئیل است، ولی آنچه که مالِ خودِ ولی هست دیگر جبرئیل بیگانه و نامحرم است.

حق بی واسطه بدون پا در میانی جبرئیل حتی، به امام حسین صلوات الله و سلامه علیه فرمود حسین جان (بیان چیست آنجا؟؟ دیگر آنجا باید یک کسی ،یک آن ، یک لحظه ،یک چشم به همزدن،او را آورده باشند که بفهمد و بیاید،چون این باب درک کردنی و یافتنی است ،خواندنی و مطالعه کردنی توی کتابها نیست. یک کسی باید یک آن در این نقطه قرار بگیرد ،شاید شاید یک تصویر ذهنی برایش بیاید که ارتباط امام حسین با حق ،روز عاشورا چه جوری بوده، مکالمه چه جوری بوده)،حق به ذات مقدس حسینی صلوات الله و سلامه علیه فرمود،که حسین جان از آنچه که در قبال این شهادت و اسارت زن و بچه و شهادت اهل بیت و اصحابت وعده داده بودیم ،آنچه از شفاعت از قرب، قرب مطلق ،همه آنها سرِجایش هست، دست نمی خورد ،هر چه هم خودت میخواهی زیاد کنی زیاد کن،قبول است ،ما می خواهیم مشیت را برگردانیم،

مساله عاشورا را برگردانیم…

آقا امام حسین علیه السلام به ساحت قدس الهی عرض کردند نه یارب، لا یارب،من شهادت میخواهم .یعنی” بَداء “روز عاشورا آمده ،لذا آن هنگامی که آقا امام حسین علیه السلام به حضرت ابوالفضل علیه السلام فرمودند اینکه سپر و شمشیر و اسلحه ات را بینداز، تا قبل از آن رفتنِ به… ،همه نوشتند آنهایی که چشمشان در این معنا یک خورده باز بوده، اگر آقا ابوالفضل العباس با سلاح می رفتند به میدان ، صحنه عاشورا برگشته بود، اصلا جور دیگری بود، یعنی تمام غلبه از اینطرف بود و دمار از روزگار همه در آمده بود.این سِرّی که امام حسین علیه السلام دستور دادند ،فرمودند عباس جان برو آب بیاور ،آنهم آب این آبها نیست که آب شریعه فرات و اینها نیست، چیزهای دیگر است ،مثل بقیه حرف و سخن های عاشورا است.

تشنه بودن امام حسین علیه السلام چیست؟؟ آب خواستن چیست؟؟؟ و همه اش از آب سخن است ،این چه معنایی دارد؟؟؟

 

بعد از شهادت همه را ،تمام را ، آقا امام حسین زنده کردند ، همه همه زنده شدند، یک آن سر هم آمد به بدن ملحق شد ، کف مبارکشان را آورند جلو و انگشت ابهام را گذاشتند توی دهان خودشان و از اینجا هم ریخت به همه گفتند بیایید بخورید همه خوردند و سیراب شدند ، به آنها دو مرتبه گفتند برگردید ، باز این را امام حسین … آنجا امام حسین علیه السلام با خدا و اینجا امام حسین با اصحاب ، که میخواهید برگردید برگردید دیگر، تمام شد رسیدید ،به تمام آن درجاتی که میخواستید رسیدید، گفتند نه یا حسین .

دو مرتبه همانجا …

آنجا کجاست ، چه مرتبه و چه وادیی هست ؟؟؟

در مرگ عادی، مرگ رختخوابی که مرگ پیرزن هاست، هیچ وقت مرد دوست ندارد توی رختخواب بمیرد،هیچ وقت.مالِ خانمهاست،مردهای عالم آنها هیچکدامشان مرگ اینجوری نمی خواهند.مرگ رختخواب؟؟

آقا امیرالمومنین علیه السلام، اسم آقازاده ها، امام حسن و امام حسین علیهما السلام ،هر دو را “حرب” گذاشتند. رسول الله صلوات الله علیه و آله آمدند فرمودند علی جان پسرت را چه نامی گذاشتی؟؟ به رسول الله عرض کردند “حرب” . (حرب به معنای جنگ است ،اسم را ببینید !چه دلاوری، مرد میدان باشد. )رسول الله فرمودند نه ،اسمش را عوض کن. (حالا چرا عوض کند ، آن سِرّی هست که…) به اسم فرزندان هارون بگذار ، فرزند بزرگش «شُبَّر» است چون اینها عربی زبان هستند شُبَّر به معنای حسن است. و امام حسین علیه السلام که به دنیا آمدند فرمودند علی جان چه اسمی گذاشتی؟؟ عرض کردند “حرب” گذاشتم.صحبت از جنگ است و مقاتله است و ستیز است و شمشیر است و همه صحبت از این جور حرفهاست و دلاوری است . مرد نمیخواهد در رختخواب بمیرد، یکی از دعاهای ماه رمضان، یکی از دعاهایی که توی کتب ادعیه پُر است این دعا، 《اَللّهُمَّ ارْزُقْنی قَتلاً فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَهِ نَبیِّکَ مَعَ أولیائِک》خدایا کشتن را نصیب من کن .عجب دستورهایی هست!!!

دستور این است، اصلا مرد ،مرگش توی رختخواب نیست.

《 اَللّهُمَّ ارْزُقْنی قَتلاً فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَهِ نَبیِّکَ مَعَ أولیائِک》خدایا روزی کن در راه تو کشته شوم ،زیر پرچم پیغمبرت با اولیائت.

خیلی دعاها بر این مضمون است.

《 فَتَمَنَّوُاْ الْمَوْتَ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ》،اگر راست می گویید مرد راهید آرزوی مرگ کنید.

موتِ رختخوابی را می گوییم ،همین موتی که…

این مردن یک کیفیتی دارد که وقتی کسی می میرد (برای مومن هم نمی گوییم)اصلا برگردیم ، آنکه وضعش از همه همه مردم بدتر است یا کافر است و یا مشرک، مشرک که می میرد انتخاب به او می دهند که برگرد به دنیا ، برای مشرک و کافر چه گفتند بعد از مرگ؟ چقدر سختی دارد و چه دشواری و چه جان کندنهایی دارد؟ و آنطرفش چیست؟ همه اینها را هم میداند که چیست ، همه مسیر را خودش هم میداند، به او پیشنهاد می شود برگرد به دنیا ،اما هر کاری می کنند برنمی گردد. ببینید آنجا چه لذتی دارد!!

بعد اینها[اهل شهادت] برگردند؟؟؟

باید قتل (مفهوم قتل) بهترین چیزهای عالم باشد،چون نصیب امام حسین و امیرالمومنین علیهما السلام شده است. کشته شدن اگر مفهومش (مفهوم درستش)بهترین مواهب عالم و هستی نبود، نصیب امیرالمومنین و امام حسین و همه ائمه علیهم السلام نمی شد.

《مَا مِنَّا إِلَّا مَقْتُولٌ أَوْ مَسْمُومٌ》، فرمودند از ما اهل بیت نیست مگر اینکه یا کشته می شود و یا مسموم می شود و به سم شهید می شود.

لذا یک کسی بود از این داش مشتی های زمان امام صادق علیه السلام، او هم همچین حرف توی جانش نشسته بود، او قصاب بود به نام منهال قصاب، از این قصابهای خوب بود،اینها دستشان با چاقو و ساطور آشناست، او می آمد خدمت حضرت صادق علیه الصلاه و السلام و عرض میکرد آقاجان من دلم میخواهد کشته شوم ، اینقدر تعریف قتل و شهادت می کنید، خوب برای ما یک زمینه ای فراهم کنید. حضرت فرمودند خوب حالا بنشین سر جایت به وقتش.

یک روزی آمد گفت که من اگر اجازه بدهید بروم حدود و ثغور اسلامی را آنجا حفظ کنم(حد و مرز داشته)، آنجا زمینه درگیری زیاد است. حضرت فرمودند «وَللهِ مَنْ

مَاتَ فی وِلایَتَنا مَاتَ شَهِیداً》،اینقدر عجله نکن، هر کس که در راه ولایت ما و محبت ما بمیرد شهید مرده است. تو چه میخواهی؟؟؟

یکی دیگر آمد خدمت حضرت عرض کرد آقاجان من شهادت میخواهم. آخر کشته شدن یک مرتبه است [فقط]سر از تن جدا کردن است؟؟؟

آخر آدم توی این اجتماع از صبح تا شب هزار مرتبه کشته بشود کدامیک بیشتر است؟؟

کشته شدن یک مرتبه است و تمام می شود.

فرمودند اینهایی که در راه ولایت جد ما امیرالمومنین علیه السلام در راه دوستی علی علیه السلام ،تیر ملامت مدام به سینه شان می خورد اینها هر دم و هر نفس شهید هستند، هر نفس یک شهادت.

لذاست در روایات، در کتب علمی هم نوشتن برای طالب علم که کسی که از خانه اش برای طلب علم خارج بشود و در راه بمیرد شهید مرده است. این علم را معنا کنیم که کدام علم است، این همان علمی است که ما را با اهل بیت علیهم السلام آشنا می کند ، اگر علمی در عالم ، طلبی باشد، که آدم می رود این را بدست می آورد،مات شهیدا.

فرمودند روز قیامت یک عده آمدند در صحرای قیامت می درخشند ،از تمام مردمی که برای محاکمه جمع شدند اینها درخشندگیشان بیشتر است، تمام اهل محشر متوجه اینها هستند، از ملائکه سوال می کنند آیا اینها انبیاء هستند که اینقدر درخشندگی دارند ؟؟؟ ملائکه به آنها می گویند نه اینها انبیاء نیستند.

می پرسند اینها صدیقین هستند؟؟؟ می گویند نه اینها صدیقین نیستند. انبیاء و صدیقین آنطرف هستند.

می پرسند اینها شهداء هستند؟؟؟ می گویند نه شهداء نیستند. شهداء هم در صف دیگری هستند.

می پرسند پس اینها اگر نه انبیاء نه صدیقین و نه شهداء هستند ،چه کسانی هستند ؟؟؟

می گویند اینها شیعیان علی علیه السلام هستند اینها دوستان امیرالمومنین هستند.

آنچه که ما نمی پسنیدیم همان خیلی خوب است.و چه بسا آنچه را که ما می پسندیم برای روحمان ،برای روانمان، برای آینده مان…

اینها تجربه هم شده ،خودتان زندگی خودتان را بررسی کنید ، چقدر چیزی را می خواستید بعداً گفتید الحمدلله که نشد و چقدر نمی خواستید چیزی را که بعد گفتید الحمدلله که شد؟؟؟ چقدر؟؟؟

تسلیم باشید، بفهمید، مَشیت حق هر جا قرار بگیرد صلاح محض بندگانش است،حکمت محض بندگانش است.

روایت از امام صادق علیه الصلاه و السلام است که فرمودند به حقیقت ایمان نرسیده مگر آن کسی که این دو حال برایش مساوی باشد. هر چه خیر و شر به او میرسد هر دو را بگوید خدا برایم خواسته است. این مالِ عامه نیست بابا، این مالِ آنهایی است که دعای افتتاح را خواندند و فهمیدند، نه اینکه دعای افتتاح را به لفظ خواندند بلکه معنای آن را درک کردند 《 وَاَنْتَ مُسَدِّدٌ لِلصَّوابِ بِمَّنِکَ 》.

خوب بله فقط تحملش مشکل است، خیلی مشکل است. آدم بتواند این بار را بکشد و قبول کند هر چه آمد پای حساب حق بگذارد ،هیچ کس نمی تواند.

بابا حق همینطور که 《یهْدِی مَن یشَاء 》است ،《 یُضِلُّ مَن یَشَاء 》هم هست. چطور ما فقط اینطرفش را می بینیم .

《یُضِلُّ مَن یَشَاء وَیَهْدِی مَن یَشَاء 》،《تُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ》، هم هدایت می کند و هم ضِلالت ، هم راهنمایی می کند هم گمراهی ، ما فقط یکی اولش را جرأت می کنیم بگوییم ،یکی دوم را برای چه جرأت نداریم برای اینکه عقلمان هنوز قد نمی دهد. 《نرسیدیم 》.تازه آن اولی را هم تقلیدی می گوییم که “یَهْدِی مَن یَشَاء” است و “تُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ”، به هر کس بخواهد او عزت می دهد ، پس برای چه اینقدر دست و پا می زنیم ؟؟؟

پس برای چه اگر یک ذره بغلت سابیده بشود غصه می خوری؟؟؟

مگر عزت دست خدا نیست؟؟؟

چرا عزت دست خداست.

پس چطور یک کسی میخواهد یک ذره سربه سرت بگذارد، نیشگونت بگیرد ناراحت می شوی؟؟؟ [می گویی ]آبرویم را برد ،آبرویم را می برد. خودِ آبرو اصلش خیال است چه برسد به بردنش.

یک کسی میخواهد آبرو ببرد یعنی یک خیالی را بردارد ، بگذار زودتر بردارد .تو یک چیزی هم دستی باید به او بدهی .

نخیر آبروی کسی را هیچ کس نمی تواند ببرد، اگر هم دیدی یک کسی یک وقتی اُفت می کند ،یکجایی حق خواسته است، اما علت دارد.

علل را دو جور باید دید، یک علت آن است که انسان خودش ساخته است ،همانهایی که خدا گفته انجام بده ،انجام نمی دهد و آنهایی که گفته انجام نده ،انجام می دهد.این علت را خودش میسازد.

خوب دقت کن ؛ اگر کسی دیگری را شماتت و سرزنش کند به عمل زشتی که در او هست ،چه جلوی رویش و چه پشت سرش ، یک کسی هست گناهی، معصیتی، عمل زشتی انجام می دهد این را شماتتش کنید جلوی رویش یا پشت سرش ، امام صادق علیه السلام فرمودند ولله این از دنیا نمی رود مگر اینک خودش بیشتر از او به این عمل مبتلا بشود.

《یُضِلُّ مَن یَشَاء》گمراه می کند،ولی علت را خودش ساخته است .اینجا مساله آن جبری که خیلی بُغرنج است حل می شود. بله هدایت و ضلالت دست خداست ،منشاء هاى آن دستِ بنده است.

فرمودند اگر کسی توی این دنیا آبروی کسی را حفظ کند ، همانی که خیال است ، این خیال را حفظ کند، بر خداست که آبروی او را در دنیا و آخرت نریزد.علل دستِ خودش است.

این دو کلمه را باز در دعای افتتاح معنا کنیم …

《اَللّهُمَّ اِنّی اَفْتَتِحُ الثَّنآءَ بِحَمْدِکَ وَاَنْتَ مُسَدِّدٌ لِلصَّوابِ بِمَّنِکَ وَاَیْقَنْتُ اَنَّکَ 》،

تسدید می کنی، محکم کاری میکنی به صواب، یعنی هرجا که میبندی خوب است که می بندی به منتی که می گذاری، منت هم بر ما می گذاری.

پریشب همه این نکته ماند که ؛

 

《تَخَلَّقُوا بِأَخْلاَقِ اَلله》،《إتَصِفوا بِصِفاتِه الله》،《و قال عیسی للحواریین انسلخوا کمن سلخت الحیه》 [<نمیدانم املاى این جمله را درست نوشتم یا نه؟؟؟]

پیغمبر های خوبی داریم هااا، ما یکی از جور و جفاهایی که میکنیم همین است[که از پیغمبران یاد نمی کنیم](البته ما اینقدر امام حسین علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام دلمان را برده اند که به پیغمبرها نمی رسیم آخر. باز در میان ائمه علیهم السلام آقا امام حسین علیه السلام اینقدر ما را احاطه کردند که اصلا یاد بقیه هم نمی توانیم بکنیم ، ما را ببخشند دیگر اینجوری کوچکیم . چنان جمالش تجلی کرده است و چنان ذاتش دلربایی کرده است که دیگر برای هیچ کس و هیچ چیز جا نگذاشته، ولی خوب از خودشان کمک بگیریم یک خورده هم سراغ آنها برویم. از پیغمبرها حضرت موسی را یک خورده با او انس کنیم ،پیغمبر خیلی خوب ، از او کمک بگیریم ،از حضرت عیسی،حضرت ابراهیم، حضرت نوح،حضرت یحیی ،حضرت زکریا،حضرت مریم این قدیسه عالم، جداً هااا، ولی دیگر بی بی صدیقه طاهره سلام الله علیها برای هیچ کس جا نگذاشتند، که ما سراغ مریمی برویم،هاجری برویم،آسیه ای برویم، آخر اینها با ما چه کار کردند!!؟

دیگر یکپارچه آمدیم اینطرف. علی کل حال آن پیغمبرها هم گله نمی کنند، چون دوست دارند،آنها خودشان دلالِ اینکار هستند، آنها خودشان دوست دارند ،هم موسی، هم عیسی ،هم حضرت ابراهیم ، آنها دوست دارند کسی برود در آغوش اهل بیت علیهم السلام و سر بگذارد.خیلی این را دوست دارند. خودِ آنها ترویج اینکار را می کنند.

حالا ما هم اگر یک وقت صرفنظر می کنیم…

شیعه اینجوری است دیگر، شیعه اینقدر کاسه اش پر است و سفره اش پر غذا و نعمت است که دیگر مجال …

حالا که اینجور است جان امام حسین علیه السلام این حرف را گوش کنید،ببین اهل بیت علیهم السلام که دلت را بردند توی همه هم امام حسین علیه السلام بیشتر، بی بی صدیقه طاهره سلام الله علیها، دیگر نوبت به انبیاء و اینها نرسید،از اینطرف هم یک وقتی پیر و قطب انتخاب نکنی هااا، از اینطرف هم باز درِ خونه کسی [نرو]،کسان دیگر را باز سد و حجاب نکن ، ببین یک وجدان یک انصاف و یک مروت ، تو که یادِ پیغمبرهای دیگر نمی کنی به دلربایی این ذوات مقدسه هااا؟؟؟

نروید درِ خانه یک بشر عاجزی که خودش نمیداند چه کار کند.

پس این را یادتان باشد ،حجاب نتراشید، اگر یک کسی را دوست دارید ،شما جدیت کنید ارتباطتان را با اهل بیت علیهم السلام بیشتر کنید، و او را دعا کنید.

《بت سازی بد است 》چه برای خودِ انسان و چه دیگری را در این متن بیاورد، اگر بروی سر به پای حضرت عیسی بگذاری،سر به پای موسی بگذاری،سرت را بلند میکند هُلت می دهد میگوید برو تو علی داری، خجالت نمی کشی تو آمدی اینجا؟؟ حیا نمی کنی؟؟ اگر هم خیلی نشنوی ، حضرت موسی خیلی هم یغور مغور است هااا، اگر تلنگر هم بزند جایی را می شکند، یک مُشت بزند، یک مشت به آن قبطی زد او را کشت هااا، یک مشت هم میزند پس گردن تو.

ببین این مجتهد بزرگوار(میرزا حبیب الله مجتهد خراسانی)، عارف جلیل القدر ، مجتهد جامع الشرایط مُسَلمِ مُسَلم چه می گوید؟؟؟

 

 

مرا پیر طریقت جز علی نیست

که هستی را حقیقت جز علی نیست

مبین غیر از علی پیدا و پنهان

که در غیب و شهادت جز علی نیست

 

《یک نکته ظریف ما توی این باب گفتیم اگر آن نکته ظریف را کسی گرفته باشد خوش به حالش》

یکی از دوستان،رفقا، او نقل می کرد که ؛ می گوید خیلی درمانده بودم خیلی درمانده، یک چیزهایی برایم پیش آمده بود که دیگر علاجش از خلق ساخته نبود، یک کسی به من گفت یک آقایی هست این اهلِ دم و نفس است اگر بیایی کارِ شما را درست می کند ، ما را برداشت برد آنجا ، هر چه نشستیم گفت بگو من خجالت کشیدم (گفتیم ما که برای اهل بیت علیهم السلام کاری نکردیم اقلاً با اهل بیت، بی وفایی نکنیم)گفتم نه من با هیچ کس کار ندارم ، بار مِحنت و بلا را میکشم ولی به کسی…

می گفت تا حالا هم من به مشهد مشرف نشده بودم ، سی سال از عمرم گذشته بود، جور شد و آن هفته رفتیم مشهد، با همان آقا، از مسافرخانه که وضو گرفتیم چشمم به گنبد افتاد ، تا چشمم افتاد گفت پس حالا به خودشان بگو، گفتم آنها خودشان میدانند باز هم گفتنی نیست، چون من کاسه دلم را خالی کردم ، حالا خالی است آنها باید پر کنند ، میگوید توی راه که میرفتم همه کارهایم درست شد، قبل از اینکه به زیارت بپردازم.

دامن خودشان را بگیر.

دردم نهفته به ز طبیبان مدعی

باشد که از خزانه غیبم دوا کنند

 

مگر اینکه آنها یکنفر را بفرستند،او درست است دیگر.

خواجه شیراز در شرح حالش آمده(بزرگ است واقعا بزرگ است، جداً بزرگ است، و چقدر آدم باید کوچک باشد که بر علیه حافظ حرف بزند، آخر چقدر باید [فکرش]خراب باشد.) به او گفتند که شاه نعمت الله ولی در کرمان است ، او به خاک که نگاه میکند کیمیا می کند ، این اثرِ نفس و دیدش است، بیا برو دست ارادت به او بده.

از شیراز پا شد منزل اول که آمد در عالم واقع به او گفتند اینکه خواجه محمد ما چه برایت کم گذاشتیم که از ما در رفتی ،جای دیگر روی کردی؟؟؟

چه از ما میخواستی که به تو ندادیم ؟؟؟

چه کم گذاشتیم؟؟؟

بیت اول این غزل را توی راه گفته بود ؛

 

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند

آیا بُوَد که گوشهٔ چشمی به ما کنند

 

میخواست بقیه اش را بگوید برگشت به طرف شیراز؛

 

دَردَم نهفته بِه ز طبیبانِ مدعی

باشد که از خزانهٔ غیبم دوا کنند

 

 

زین الدین تایبادی به مکه می رفت ،او آمد به شیراز ، وضع خواجه به هم خورده بود چون متهمش کرده بودند که او منکر معاد است ، با این شعرش که ؛

 

گر مسلمانی از این است که حافظ دارد

آه اگر از پی امروز بود فردایی

 

گفتند منکر معاد است و میخواستند کلکش را بکنند. زین الدین تایبادی آمد و گفت که حالا که برگشتی مولای اهل یقین امیرالمومنین علیه السلام به من فرمودند هر چه میخواهی بگو تا به تو بدهم .

مگر اینکه خودشان یک کسی را بفرستند.

زین الدین تایبادی ،آن مرد بزرگ، همان که آن روایت ،آن رباعی مهم از اوست که ؛

 

گر برتر از آسمان بُوَد منزل تو

وز کوثر اگر سرشته باشد گِل تو

چون مهر علی نباشد اندر دل تو

مسکین تو و سعی های بی حاصل تو

 

گفت که اولا برای اینکه از مرگ نجات پیدا کنی ،قبل از این شعر در غزلت ، نقل قول کن به اینکه ؛

این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه می‌گفت

بر در میکده‌ای با دف و نی ترسایی

گر مسلمانی از این است که حافظ دارد

آه اگر از پی امروز بود فردایی

 

یک ترسایی داشت دف و نی میزد، و میخواند گر مسلمانی همین است که حافظ دارد…

 

رفت توی محکمه گفت من نقل قول کردم ،یک کسی داشت ما را متهم می کرد ،ما توی شعرمان آوردیم. به این ترتیب از مرگ نجات پیدا کرد و مدتی تحت اشراف زین الدین تایبادی هم بود و بعد حافظ حافظ شد، خواجه شیراز لسان الغیب شد.

 

اگر هم بناست دستِ…

من در اینجا یک حرفی دارم ،خوب دقت کنید، باز این هم از آن حرفهای بی نظیری هست که به درد خود من می خورد هااا؛

اگر آن کسی که میخواهد انسان را به حقیقت راهنمایی کند و به خدا برساند، به پسند و رغبت و میل ، تشخیص خودِ آدم باشد ، هر کی باشد انسان از او ور می مالد و آخرش معال کار انسان به ضلالت و گمراهی است ،هر کس باشد.از رسول خدا صلوات الله علیه و آله ما در عالم پُر بُرشتر نداریم ، اینهایی که در عالم رسول الله را با عقل و تشخیص و پسند خودشان گرفتند تمام اینها در مساله امیرالمومنین علیه السلام ور مالیدند، آمدند درِ خانه امیرالمومنین علیه السلام را آتش زدند و شمشیر کشیدند و روز سقیفه جنگ شد. تمام اینها با فکر خودشان رفتند.

ولی هر کسی را مثل سلمان و ابی ذر و مقداد و حذیفه و مثل عمار ، آن هفت نفر، آنهایی که امیرالمومنین دستشان را توی دست رسول الله گذاشت همه اینها ماندند.

《ارتد الناس بعد النبی(صلوات الله علیه و آله) إلا ثلاثه أو اربعه ،أو خمسه،أو سبعه 》از این باب است، هفت تا بیشتر نیست،دست هر کدام را امیرالمومنین علیه السلام بیشتر گرفت تا درِ خانه رسول الله صلوات الله علیه ،آنها ایمانشان بیشتر بود . سلمان را از همه بیشتر گرفت، مقداد را هم دستش را گرفت و هم بغلش کرد و هم بوسید، مقداد یک چیز دیگر بود.

《نوار های ماه رمضان را به کسی ندهید هااا، نوارهای ماه رمضان اختصاصی است ، عمومی نیست》

قدمها مومی و این راه تفته

خدا میداند و آنکس که رفته

 

حالا که گوارای وجودتان شده، آوردنتان، شما از آنهایی نیستید که بیایید، هیچکدامتان، هیچ کدام از شما از آنهایی نیستید که خودتان آمده باشید، باب امام حسین صلوات الله و سلامه علیه ،مجلس امام حسین علیه السلام ،هر بابش که باشد ،هر کیفیتی، این آمدنی نیست ، این آوردنی است.

مکه را آدم خودش میتواند برود، نماز را خودش میتواند بخواند، روزه اش را خودش میتواند بگیرد، نماز و حج و روزه و همه این کارها را با ولایت نداشتن هم انجام میدهند، که دیدید حج می کند و ولایت ندارد،نماز میخواند ولایت ندارد، روزه می گیرد و ولایت ندارد، ولی مجلس امام حسین علیه السلام نمی آید کسی مگر ولایت قطعیه در وجودش باشد ، حتی اگر بودایی و هندو ،کافر و مشرک هم بیاید آخرش معلوم میشود یک برقی در وجودش زده ، معال امرش را نگاه کردند دیدند اینکه ختم به خیر شده است. در این باب اینقدر حکایات و قضایا هست .

دختر هندو هر چه توی آتش گذاشتنش دستش که روی سینه اش بود نسوخت، شاهزاده بود به پدر و مادرش گفتند مثل اینکه دختر شما یک معصیت بزرگی انجام داده که آتش او را نمی سوزاند، آنها دم رفتن حالشان به هم خورد که دختر چه کار کرده ،دخترِ عروسی نکرده، هر چه آتش را بیشتر می کنند ،همه بدن سوخته سینه چپ و دست راست نمی سوزد ، دیدند پچ پچ می کنند ، یک خواهر دیگری داشت او هم فهمید گفت بله درست است خدا ما را ببخشد (و بخشید) ،ما یکبار روز عاشورا بود از جلوی امام باره شیعیان رد میشدیم ، اینها داشتند حسین حسین می کردند من و خواهرم هم به سینه زدیم و حسین حسین کردیم .

 

بله از آنوقت مُد شده ، هندو ها در آتش می روند، این آتش رفتن هندوها،از آنوقت است که هر کس حسین حسین بگوید آتش او را نمی سوزاند، اینها میروند توی آتش و نمی سوزند.

ان شاءالله دست ما از دامن اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام کوتاه نباشد.

 

یا حسین مددی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *