شرح آیه ۴۵ سوره مبارکه بقره_جلسه چهارم_١۳۶۹/۱۰/۰۱

《بِسم الله الرّحمنِ الرَّحیم، اَلحَمدُللهِ رَبِّ العالَمین، الصَّلاهُ وَ السَّلام علی خَیرِ خَلقه مُحَمَّد وَ عَلی آله الطَیبینَ الطّاهرینَ المَعصُومین وَ الْلَعْنَهُ الدَّائِمه عَلَی أعْدَائِهِمْ وَ مُخَالِفِیهِمْ وَ مُعَانِدیهیمْ وَ مُبغِضیهِم وَ مُنْکَری فَضَائِلهمْ وَ مَناقِبِهم مِنَ الان إلی قیامِ یَومِ الدّین.آمینَ یا ربَ العالَمین》

 

《اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاهِ وَ إِنَّها لَکَبِیرَهٌ إِلَّا عَلَى الْخاشِعِینَ‌ 》(سوره مبارکه بقره/۴۵)

 

یکی از صفات ارزنده و برجسته انسانی که مومن هم این صفت را داراست،صفتِ صبر است.

انسان دو ساختمان دارد؛ یک ساختمان ظاهری،که پرداختن و نگه داشتن و تقویت کردن این ساختمان،لوازمی را داراست.

اگر کسی می خواهد،بازویش قوی بشود ساختمان ظاهرش در ناحیه بازو تقویت بشود این باید مدتی وزنه برداری کند و هارتِر بزند تا بازوهایش بتواند تحمل بالا بردن صد کیلو وزنه را داشته باشد،اگر می خواهد که هم وزن خود را از جا بکند و پشت او را به خاک برساند این باید فنون کشتی را بلد باشد و قدرت بدنی اش را در تمرینات خاص به حدی برساند که بتواند ناحیه جسمش را در تقویت و قدرت به حدِ مغلوب کردن حریف تقویت کند و به این حد برساند.

اگر خواسته باشد یک اندام متناسبِ زیبایی داشته باشد این باید یک چهارپایه ای تهیه کند که بالای این چهارپایه یک انحنایی داشته باشد،مدتی نفس نفس بزند و به پشت بخوابد و وزنه را کج و راست تکان بدهد که این قوسِ کمرش متناسب با سینه اش و پشتش باشد،گردنش را راست کند،کج کند،جلو که این

بتواند یک گردنِ مناسب با سینه و پشت داشته باشد،و بقیه مسائلی که در تقویت جسم لازم است.

به این مسائل و به این رشد و کمال در ناحیه جسم،شرع نمره نداده است،حتی در نمره دادن های تناسبِ اندام کسانی که شکمِ جلو آمده دارند اینها خیلی نمره شان ضعیف است بلکه اصلا نمره ندارند،باید کمر باریک باشد و هیچ شکم نداشته باشد،به عکس وقتی که شاه مردان امیرمومنان آن که فتوت،جوانمردی،دلاوری،شجاعت فقط از آن اوست و بس،وقتی که وصف اندام موزون و دلربای آن حقیقت کل را می کنند،لقب برای آن حضرت ساخته اند؛《الأَصلَعُ الْأَنْزَعُ الْبَطِین》،در زیبایی ها موی خیلی جلب توجه می کند،موی داشتن،اینهایی که از پیشانی تا فرق سر موهایشان ریخته اینها نمره ندارد،ولی مولای ما أَصلع بودند،این جلوی پیشانی موها ریخته بود و 《الْأَنْزَعُ الْبَطِین》،حضرت در مقیاسِ اندازه گیری شکمِ مبارکشان جلوتر از سینه ها بوده.

و در استقامت ها،حالا گفته اند و به آن رسیده اند،کسانی که کمر باریک دارند و شکم ندارند این ها هیچ گاه در کارهای زور آزمایی استقامت ندارند،زود زمین می خورند،زود می لغزند،زود از پا در می آیند،و به عکس کسانی که اینها یک مقداری بَطین هستند،شکم دارند،اینها خیلی استقامت و پایداریشان زیاد است،خیلی زیاد است.

آن کسی را که در قانون و قاعده و چهارچوب نامیزان تناسب اندام به آن نمره می دهند در امیرالمومنین علیه الصلاه و السلام غَثْ* است.[*غث به معناى سخن نادرست است.ممکن است کلمه دیگری فرموده باشند آنچه نگارنده شنیده نوشته شده] ،بازو باید ضخیم تر از ساعد باشد در امیرالمومنین علیه السلام اینجوری نبوده،ساعد مبارکشان با بازویشان مساوی بوده.

شرح حال حضرت را…

اینجای ساعد را با بازو وقتی اندازه می گرفتند یک اندازه بوده،با اینکه باید بازو ضخیم تر باشد.

《کانَ شَثِنُ الکَفَّین کَالأَسَدِ الضَاری》،

این ماهیچه های دوتا کفِ دست مثل شیر برآمده بود،و در تشبیه هم زشت است که…

حالا ببینید،مکمل عالم هستی را،کامل نمی گوییم

مکمل می گوییم،فرق کامل با مکمل این است که؛

کامل آن کسی است که به یک درجه ای رسیده که نواقصش همه برطرف شده است،این را کامل می گویند.

کامل آن کسی است که در یک رتبه و مرتبه ای قرار گرفته که دیگر کمبود ندارد،از نظر صفات انسانی نقص ندارد.

مکمل کیست؟؟مکمل آن کسی است که کامل را به این مرتبه می رساند.

مثل عالِم و معلم می ماند،عالم آن است که علم آموخته،معلم آن کسی است که علم را به عالم داده است.لذا معلم به علم نزدیکتر است تا عالم.

معلم،بیشتر از عالم،علم در استخدامش است.

ممکن است یک کسی خیلی چیزها بداند ولی نتواند به دیگری بگوید،حالی کند،القا کند.

لذا در باب معرفت هم به معلم نمره دادند،به عالِم نمره پایینتر داده شده است.

این مکملِ عالَمِ هستی،امیرالمومنین را کامل نمی گوییم،مکمل عالَم هستی است،مکملِ همه کُمَلین،امیرالمومنین علیه الصلاهُ الْمُصَلِّین،تشبیه به أسدُالله شده اند،به حیوان،آن هم درنده،در صورتی که در تشابه باید مُشبَه از مُشبَهٌ به اَقوی باشد.در همه صفات،این چه گونه است؟؟

 

ببینید قواعد ادبی را هم امیرالمومنین در انتسابات و تشابهات به هم می زنند،قاعده های ادبی به هم خورده.

اسدُالله،اسد هم حیوان و هم درنده!!

برای چه؟؟

به جهت اینکه در تمام اَنحاءِ عالم وجود 《ولی》راه دارد،همیشه در جمادات می بینیم آن فرد اَظهَر را مورد توجه قرار می دهند که قرآن هم همین کار را کرده است،در روایات راجع به بهشت هم آمده است که دیوارهای جنت از یاقوت است و زَبَرجد است و از جواهراتی که قابل توجه است،با این که جماد است،عجب!!! این بهشتی که مأمن مومنین است و مقصدِ اهل ایمان است این جِدار و دیوارهایش باید از فرشتگان ساخته بشود،از مجردات برای بهشت دیوار بسازند،ریگ های کفِ جوبش دُر است و یاقوت است،از جماد است،این برای چیست؟؟

به جهت اینکه 《ولایت》 در هر ناحیه ای که می دود،فردِ اَظهَر و اَکملِ همان باب را نشان می دهد.اگر ولایت به جماد بدود،فردِ اَظهَر جماد را نشان می دهد،اگر ولایت به مجردات بدود فرد اظهر مجردات را که ملائکه و عقول هستند نشان می دهد،اگر ولایت به حیوانات درنده بدود،فرد اظهرش که شیر است را نشان می‌دهد.

《ولیِ مطلق》یک موجود است ولی در همه نقاط و در همه جهات و در تمام انحاء راه دارد،《کانَ أَسَدُ الله وَ أَسَدُ الرَّسُول》،برای همین از بی بی زینب سلام الله علیها تعبیر کردند و در کلمات عرب هم هست که شیرزنِ کربلا،یک شیر زاده است.

آنهایی که تحقیق دارند می دانند[از کربلا بگوییم] همه می دانند که در شیر،ماده اش از نرش قویتر است،برای همین عهده داریِ بچه های امام حسین علیه السلام به بی بی زینب سلام الله علیهاست.

صبر که از مفاهیم است و اسم معنا است و اسمِ ذات نیست،صبر در توانِ خودش سراغ حضرت زینب سلام الله علیها می آید و وقتی که در جنبه های ظاهر می دود و می خواهد خودش را نشان بدهد،به عنوان یک شیرِماده،شیرزاده ای خودش را نشان می دهد،تکفل و نگهداری بچه شیرها به عهده شیرِ نر نیست،شیر نر می رود،امام حسین هم رفتند،این یک تناسبِ خاصی است.

مرحوم عمان سامانی در این باب خوب آمده[اشعار این بزرگوار حالا یادم نیست]اگر کسی درمانده شد در بعضی از مسائل معنوی،درمانده واقعی هااا،راه بر او بسته شد،دامنِ عمان سامانی را بگیرد زود حاجت روا می شود،وقتی که این بزرگوار از اصفهان به زیارت حضرت رضا علیه السلام پیاده مشرف می شدند،در مدرسه ای که [الان آدرس بدهیم لازم است]یک کوچه ای از مدرسه مروی به پامنار می رسد،از پامنار وارد این کوچه که بشوید دستِ راست یک مدرسه پاگودی* است به مروی نمی رسد، این بزرگوار اینجا اتراق می کرد،اولیاء خدا وقتی کار بر آنها تنگ می شد می رفتند در این مدرسه ای که عمان سامانی می آمده و دو سه شبی آنجا می ماند،می روند آنجا می نشینند و متوجه روح بزرگ این دلباخته ساحت سیدالشهداء به معرفت کامل می شوند و بر آنها فتحِ باب می شود.

او نقطه تجلی ولایت را در حضرت زینب سلام الله علیها اینجوری نشان می دهد که تو کمتر از شیرِنر نیستی.

تشابه امیرالمومنین علیه السلام به اسدالله،امیرالمومنین به 《الْأَنْزَعُ الْبَطِین》…

نمره دادن های مردم در عالم ظاهر که باید برای زیبایی اندام و تناسب بدن،شکم تو رفته باشد،نخیر در امیرالمومنین،در مردان خدا اینگونه نیست،مردان خدا هرجور باشند زیبایی را از آنها می گیرند،و به دیگری سرایت می دهند،نه اینکه او طبق قاعده بیاید،قاعده طبق او حرکت می کند،او قاعده ساز است،او قاعده آور است،او قاعده ده است،لذا ما امیرالمومنین را،امام حسین را با دین تطبیق بدهیم؟دین را باید با آنها تطبیق بدهیم،این اشتباه هایی که می شود،خطاهایی که می شود بی معرفتی های ذهنی که رخ می دهد،کوتاهی هایی که در عالم هست،مالِ این است که همه خواستند اهلِ بیت علیهم السلام را با دین تطبیق بدهند،این دین نُسْکی نمی گیرد،این دین دوامی ندارد،این دین از خودش به یک سانتی خودش تجاوز نمی کند،که باید حتما ولیِ خدا اینجوری حرکت کند،اینجوری بگوید،این نیست،دین باید از او اطاعت کند.

در روز عاشورا هم که می بینید آقا اباالفضل العباس علیه الصلاه و السلام رجز می خوانند؛

《وَ اللهِ اِنْ قَطَعْتُموا یَمینی

اِنّی اُحامی اَبَداً عَنْ دینی》

حمایت اباالفضل العباس از چه کسی بوده؟؟

غیر از امام حسین علیه السلام؟؟

اباالفضل العباس علیه الصلاه و السلام از چه کسی حمایت کردند؟ از ولیِ خدا،حجت خدا،سیدالشهداء صلوات الله و سلامه علیه.

جز از امام حسین حمایت نکردند《اِنّی اُحامی اَبَداً عَنْ دینی》،یعنی حسین علیه الصلاه و السلام.

و اینقدر این چهره تطبیقی،یعنی تطبیق دادنِ الفاظ با معانی راهش بسته است که آقا اباالفضل العباس هم روز عاشورا توضیح نمی دهند،هرکس اهلش هست می رود پیدا می کند،مگر بناست معانی توضیح داده بشود؟مگر بناست حقایق توضیح داده بشود؟

《اِنّی اُحامی اَبَداً عَنْ دینی》،

ابن فارض در اشعارش اشاره به اهل بیت علیهم السلام ؛

《أنْتُم فُرُوضی ونَفلی

أنْتُم حَدیثی وشُغْلی》،واجبات و مستحبات من خودِ شما هستید،یعنی من خودم را با شماها تطبیق می دهم نه با قاعده های خارجی.

از خارج دین درست کردن که فایده ای ندارد،پس همه مردم عالم متدین هستند،چون با خارج از وجودِ امام خودشان را تطبیق می دهند،می بینید بی خاصیت است،از یک یاالله اش در عمرش لبیک نشنیده.

برای چه؟؟

با اینکه یاالله باید لبیک پشتِ سرش باشد،جواب بشنود،برای چه نشنیده؟

به جهت اینکه تطبیق با خارج از منطقه دین واقعی است،با یک خیال،با یک اندیشه،با یک وهم.

میزانی اندام در در ظاهر با یک قواعدِ بشری است،که آن هم ماده نقض دارد،زیاد هم ماده نقض دارد،و تناسب باطنی با داشتن صفات برجسته انسانی است،که یکی از آن صفات برجسته که به انسان تناسب باطنی می دهد،صبر است.

صبر معانی دارد،مراتب دارد،از صفات برجسته ای است که در انسان اگر تجلی کند،صاحبش را به مقامات بسیار عالیه می رساند.

یکی صبر در طاعت است،یکی صبر در معصیت است،یکی صبر در نائبه است.که این سه تا را تقسیم کرده اند،صبر در موارد دیگر هم هست که با همین سه تا تطبیق می کند.

صبر در طاعت اینگونه است،که اگر یک کسی مُتَنَبِه شد،متوجه شد که باید به بندگی خاص خدا که در آمده است،عبادت خدا را به جا بیاورد،در وَهله اول نمازش را.

خوب این شب پای منبری بوده و این منبر او را گرفته یا کتابی مطالعه کرده یا موعظه ای،نصیحتی شنیده،گفتند آقا بی نماز محروم از همه شوؤن ولایت است.درست هم هست.

اگر کسی به نمازش بی اعتنا باشد،اگر کسی به نمازش بی توجه باشد،به نماز ارزش ندهد،خدای نکرده به نماز تخفیف کند،این از حیطه ایمان خارج است.

این حرفها را شنید،صبح پا شد نمازش را خواند،باز ظهر رفت توی بازار باز حرفهای منبر شب یادش رفت،نمازش را نخواند،این معلوم می شود صبر در او نیست.

آن صبرِ ممدوحی که قرآن،روح رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم که حقیقت قرآن است،روح ائمه هدی علیهم الصلاه و السلام که حقیقتِ قرآن است،این ارواح مطهره نظر لطف نسبت به او ندارند،نظرِ عنایت ندارند،یک روایتی راجع به نماز است،این خیلی عجیب و غریب است،اگر کسی یک رکعت نمازش را [اولا نماز یک رکعتی نداریم،غیر از نماز وَتر]،نه یک رکعت از دو رکعت را،این حداقل را می رساند،یعنی حداقل اَقلِ اَقلِ اَقلِ نماز در واجب،دو رکعت است،اقلِ از دو رکعت،که یک رکعت است،یک رکعت از نمازش عمداً ترک بشود،این گناهش بیشتر است از آن کسی که هفتاد پیغمبر را یکجا سر ببرد،روایت است.

خوب،می گوید مسلمان.سلام علیکم ای مسلمان.

می گوید مومن،سلام علیکم ای مومن.

می گوید شیعه امیرالمومنین،سلام علیکم ای شیعه امیرالمومنین.

می گوید دوستِ امام حسین،عاشقِ سید الشهداء!

ای دروغگو،همه اش ای دروغگو،امام حسین با پشتِ دست، امیرالمومنین با پشتِ دست به صورت تو زدند خبر نداری.

و چیزهای دیگر،ادعای دوستی امام حسین را می کند،یک جور دیگر موش می دواند به هر دستگاهی که برای امام حسین علیه السلام باشد،این دروغ می گوید،ذاتش بی خبر است،و یک جایی کتک می خورد،یک جایی او را می زنند،یک جایی تباهش می کنند،زندگی اش به هم…

چون هر کسی با حق در بیفتد حق با او در می افتد هااا این را بدان.

هر کس حق را زیرِ پا بگذارد حق او را زیر پا می گذارد.

هر که حق را ندیده بگیرد،حق او را نمی بیند.

هرکه با حق دهن کجی کند،حق با او دهن کجی می کند،هر که برای حق دسیسه کند…

نه مواظب زبانش است،نه مواظب فکرش است،نه مواظب گفت و شنیدش است.

بابا عزیزِ من بیچاره می شوی،هیچ جا،همه گناهانی که آثارش را گفتند قابل بخشش است،ولی در راه اهل بیت علیهم السلام ،مخصوصا در راه امام حسین علیه السلام اگر کسی کج روی،کج بینی،کج فکری بکند،یک پس گردنی هایی به او می زنند که حرکت نکند.

دقت کنید،تا کی؟؟ تا کی دروغگو باشی؟تا کی بیهوده گو باشی؟ تا کی بی ثبات باشی؟ تا کی بی جهت باشی؟؟ تا کی؟؟

راهت دادند،اجازه دادند بیایی در دستگاه امام حسین،راهت دادند اجازه ات دادند بگویی یا حسین،راهت دادند که سینه بزنی،راهت دادند که بیایی بنشینی فضائل آنها را بشنوی.

باز هم همینطور باری به هر جهت و حرکتی به هر نوعی که خودت می خواهی؟

اینقدر کسانی در این دنیا به ضلالت و گمراهی و تباهی کارشان کشیده شده،به جهت بی توجهی نسبت به این دستگاهی که باید انسان درست در آن حرکت کند،خدای نکرده به نماز به طاعت،به بندگی،به صلاح به دوستان امام حسین به آنهایی که پرچم دار این راه هستند،همه اینها هر جور شد،خوب؛

 

من آنچه شرح بلاغ است با تو می گویم

تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال

 

باش تا صبح دولتش بدمد.

بیایید بنشینیم دور و بر هم،حرف زیاد است،یک مقدار هم خودمان را درست کنیم که مَجْلا بشویم،یک مقدار خودمان را درست کنیم که مَرْئا بشویم،یک مقدار خودمان را درست کنیم که لااقل اگر اهل آخرت نیستیم دنیایمان آباد بشود،دنیای آدم هم تباه است به هزار مشکلات،ببینید هر که در هر رشته ای هر چه می زند نمی شود،این یک جا دلِ یک ولیِ خدا را آزرده،بگردد پیدا کند،به او گفتند درست حرکت کن،به او گفتند مواظبِ فکرت باش،به او گفتند مواظب ذهنت باش،مواظب دهانت باش،مواظب دستت باش،مواظب پایت باش،مگر یکی یکی باید گناهان را اسم برد؟ زشت است اسم گناهان را بردن،زشت است آن هم بالای منبر امام حسین بگوییم این گناه ها را نکن،کلی را می گوییم تو خودت باید بفهمی،عقل داشته باشی،بعضی گناه ها هستند که عقل انسان را می گیرد.

عقل چیست؟؟

《 عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنَ》،این عقل است،تعریف کردند،از امام صادق علیه الصلاه و السلام سوال شد《مَا الْعَقْلُ؟ قَالَ: «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمنُ، وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجَنَانُ»》،عقل آن است که انسان با آن عبادت رحمن را بکند،عقل آدم که گرفته بشود چه می شود؟؟

عبادت رحمن را نمی کند.

《وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجَنَانُ》،و به سبب عقل یک نیرویی است که انسان بهشتی می شود.

یکی از راههای بهشتی شدن چیست؟؟ [اینها عاقلان هستند]گریه کردن در مجلس امام حسین علیه الصلا ه و السلام.

روایت صحیح است.

یا تعبیر لطیفتری،لطیفه بگوییم؛ 《اَلْعَقْلُ عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنَ》،و دوست داشتن همه خلق خدا به محبت است،دست رد به سینه هیچ کس نزند،این ما مالش نیستیم،این مالِ اهل بیت علیهم السلام است،که عقلِ کل رسول خداست،مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمنُ،بود یعنی با تمام خلق خدا خوش رفتار بود،اهل بیت علیهم السلام یک نفر را طرد نمی کردند،یک نفر را وازَد نمی کردند همه را داشتند،اگر یک کسی در نور مطلق آنها قرار بگیرد او هم همین جوری است،یعنی آغوش باز است،همه را پذیراست.

یا باید آنها باشد که هیچ کس نمی شود جز چهارده نفر،یا باید در نور مطلق آنها قرار بگیرد که می شود آغوش باز کند ولی یک آغوش باز کردن،ببینید یک مرتبه یک کسی خودش دستهایش را باز می کند این اهل بیت علیهم السلام هستند،یک مرتبه نه یکی می آید این دوتا دست آدم را می گیرد باز می کند،این هم آغوش باز کرده ولی نیروی آغوش باز کردنِ این دست ها مالِ یکی دیگر است،کسی که مُستَعبَدِ نور ولایت است خودش آغوش باز نمی کند،امام حسین دستهایش را می گیرند باز می کنند می فرمایند دوستانِ ما را قبول کن.《مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمنُ》به او می دهند،《 وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجَنَانُ》،یکی از معانی قلب،یکی از الفاظی که معنای قلب را می رساند جَنان است،جَنان أی القلب،《وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجَنَانُ》یعنی دل به دست آور.

اینهایی که دلهای مردم را آزرده می کنند اینها عقل ندارند،وقتی عقل نداشته باشند،《وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجَنَانُ》ندارند،وقتی که《 وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجَنَانُ》ندارند،《مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمن》ندارند،کسی که دل آزاری می کند،جَنان به معنای دل است،به معنای قلب است،به معنای فُؤاد است.

برای چه به آن جَنان می گویند؟؟ به جهت اینکه باز پوشیده است.یعنی آن نقطه ای که اگر یک وقت غم به آن رسید،ببینید اگر که روی دست یک کسی رنگ سیاه بمالید،رنگ سبز بمالید معلوم می شود،این جَنان نیست،ولی اگر اینکه یک وقتی با ملامت زبان به دلش تیر بزنید زخمش معلوم نیست،تیر هم معلوم نیست،ولی تیر خورده،《جِراحَاتُ السنانِ لها التئامُ》،زخم هایی که از شمشیر بر انسان می رسد چاره پذیر است،که بخیه اش بکنید،《وَ ما التیام جُرِح اللسان》[《ولا یُلْتامُ ما جَرَحَ اللِّسانُ》]،و اگر از زبان به کسی صدمه رسید دیگر التیام پذیر نیست،قریب به این مضمون،به قول معروف.

اگر از زبان به کسی شمشیر زدی زخمش خوب نمی شود،اگر به شمشیر زدی زخمش خوب می شود.

آدم مواظب باشد یک وقتی دلِ کسی را…

این زخم زبان هم به دل می خورد،جایش جَنان است.

صبرِ در طاعات؛

یک بار آمدن به جلسه،یک روز نماز خواندن،یک روز روزه گرفتن،یک روز کارِ خوب کردن،بعد دو مرتبه برگشتن به آن نقطه اولی این اهلِ صبر نیست،صبر را نفهمیده،و جزءِ صابرین نخواهد بود،《اسْتَعِینُوا بِالصَّبْر》،صبر داشته باشید.فرمودند بهترین اعمال که خدا قبول دارد 《ما قَلَّ وَ دَام》کم باشد ولی همیشگی باشد،اگر یک ذکر《 یاالله》می خواهی بگویی نمی خواهد روزی دوازده هزارمرتبه بگویی و سرِ سه روز رهایش کنی،نخیر روزی دوازده هزار مرتبه نمی خواهد،صد مرتبه یاالله بگو،همیشه بگو.

نمی خواهد روزی چهارده هزار مرتبه《لا اله الاالله》بگویی،چون ذکر 《یاالله》با《لااله الاالله》اینها یک تصفیه خاطر می آورد و بعد اثرهای عکس دارد هاااا،اگر کسی اینجوری ذکر را بگوید و رها کند زندگی اش تباه می شود،اینجور چیزها هست،در این باب هم روایات هست و هم اینکه واقعیاتی هست که رخ داده،که بعضی ها با ذکر آن چیزهایی هم که داشتند از بین رفت.

معذرت می خواهم امروز یک روایتی نقل کنم چون خانم هایی هم که می شنوند مرحمت دارند،ما کسی را به این معنا ترغیب و تشویق نمی کنیم داریم روایت نقل می کنیم؛

یک کسی آمد خدمت حضرت صادق علیه الصلاه و السلام عرض کرد که آقاجان زندگی ما به باد رفته و هیچ چیز نداریم و بچه دار و عیال وار و وضعمان خیلی ناجور است یک دعایی بفرمایید،(هر کس یک علاجی دارد)فرمودند چاره ای نداری مگر زن بگیری.عرض کرد آقاجان بیچارگی مالِ زن و بچه است،من برای اینکه زن و بچه دارم وضعم این جور است اگر تنها می بودم…

فرمودند نه یک زن دیگر باید بگیری تا کارت درست بشود.

عرض کرد آقاجان چه کسی به ما زن می دهد؟این فرمایشات را می فرمایید.

فرمود دیگر راهت همین است.

رفت دست و پا کرد و حالا دروغ و دَلَنگی جایی گفت و ما چه کاره ایم و درآمدمان چطور است و اینها،و یک زن گرفت.

بعد از مدتی آمد گفت آقا فرش های زیر پایمان هم که یک مختصری بود آن را هم فروختیم و به گدایی افتادیم،این هم از بین رفت.

فرمودند زن سوم را باید بگیری.

گفت آقاجان دیگر چه کسی به ما زن می دهد و این فرمایشات…

فرمودند هیچ راهی نداری.

زن سوم را که گرفت،باز دید که اصلا بیچارهِ بیچاره و بدبخت آمد[ این صبر است هااا،صبر است،یعنی دلالت به ضد است،در ظاهر وقتی بررسی می کنیم دلالت به ضد است،ولی 《ولایت》 یک دلالت با آن است که این را می خواهند در راه ارتباط خودشان به یقین بیاورند،یعنی همان نقطه ای که بیچارگی می آورد،پول خرج کردن می خواهد،بدبختی می آورد همان به امر ولی چاره ساز است،باز آمد خدمت مولایش،دست نکشید.

این حرفها چیست؟ این چه حرفی بود که عه عه امام جعفرصادق ما را به چه چیزی راهنمایی کردند؟ می شود دیگر،این جور چیزها هست،امتحان ها هست،همیشه هم هست]

آمد خدمت حضرت و گفت دیگر خجالت می کشم بگویم،بدبختی ام به یک حدی رسیده که زبان گفتن ندارم،آقا شما ما را به یک جایی بردید که دیگر اصلا ملائکه آسمان هم نمی توانند چاره این کار را بکنند،اگر همه انبیاء و اولیا هم برای ما دعا کنند…

فرمودند اینکه چهارمی را هم بگیر.

باز پاشد رفت دست و پا کرد زن چهارم را گرفت،یک روز حاجبِ منزل امام جعفرصادق علیه السلام دوید عرض کرد آقاجان یکی از آن ثروتمندها (معلوم می شود با دبدبه و کبکبه) آمده و چند نفر جلوی اسبش را گرفتند،ولی این آدم به ثروتمندها نمی خورد!!

فرمودند چطور؟؟

عرض کرد این از دور از اسب پیاده شده زمین های کوچه را می بوسد و می آید،این سرش را گذاشته روی عَتبه خانه و بر نمی دارد می گوید مولایم اجازه بدهند تا من بیایم.

حضرت به او فرمودند همان چهار زنه است بگو بیاید.

آمد و خودش را انداخت روی…

عرض کرد آقاجان خوشبختم از اینکه امر شما را اطاعت کردم، به علت جواب نیامدن از پا ننشستم.

آمد خدمت حضرت رضا علیه الصلاه و السلام عرض کرد یابن رسول الله ما خیلی وضعمان ناجور است،این هم مثل قبلی یک زنه بود،خیلی وضعمان ناجور است[باز توضیح بدهیم ؛ این مجوزِ عمل نیست،یک زنی هم که داریم آن را هم باید نصفه کنیم،این مجوز عمل نیست،این یک فرمایشی از امام صادق است برای امتحان کردن یک کسی در صبرِ ولایتی است،یعنی همان نقطه ای که انسان خیال می کند بازدهی ندارد،او را می آورند در آن نقطه می گذارند که این از آنجا…

این بندِ کارش بوده،مالِ من و تو نیست،یک وقتی از آن دستورالعمل نگیری،که خوب الحمدلله هیچکدامتان هم نمی گیرید]

آمد خدمت امام هشتم علی بن موسی الرضا علیه آلافُ التَّحِیَّهِ وَ الثَّناءِ اظهار فقر کرد،آقاجان بیچاره ام،بدبختم،خیلی فقر به من فشار آورده،حضرت فرمودند که خبری نیست،پا شو برو.

هی نشست،التماس که آقاجان بلاخره یک چیزی بفرمایید تا اینجا آمدیم.

حضرت فرمودند نه.

 

تابستان بود و مشهد و یک سینی بزرگ انگور آورده بودند وسط گذاشته بودند و یک کسی آمد خدمت حضرت نشست و دست و پای حضرت را …

مودب رفت دمِ در نشست،آقا علی بن موسی الرضا دست مبارک را دراز کردند،یک حبه انگور از این سینی کَندند و به این تازه وارد دادند،این آمد دستهای حضرت را بوسید،انگور را بوسید هی گریه کرد عرض کرد آقاجان اجازه بدهید این را ببرم خانه،با زن و بچه ام قسمت کنم هر کدام یک ذره از این بخورند که بیمه بشوند و بدنشان بر آتش جهنم حرام بشود.

حضرت آن خوشه انگوری که از بغلش این حبه را کَنده بودند برداشتند فرمودند این را ببرید،عرض کرد یابن رسول الله فدای شما بشوم تمام فامیل،خویشان،اقوام همه را از این انگور می دهم که دیگر آتش جهنم به بدن آنها نرسد.

حضرت سینی انگور را بلند کردند و گذاشتند بالای سرش فرمودند همه اش را ببر.

عرض کرد آقاجان چه جوری تشکر کنم؟ من می روم به ده و شهر و دیارم تمام مردم را از این انگور می دهم که دیگر تمام اینها بیمه بشوند.

من به همه یک حبه می دهم یک مقدار را هم کشمش می کنم خشک می کنم در خانه نگه می دارم که اگر یک وقت کسی مریض شد از این انگور به او بدهم.

فرمودند خادم بیا،آن نامه،ورقه،آن کاغذی که آنجا هست بردار بیاور.

آورد.

حضرت فرمودند این قَباله همین باغ است که این انگور از آن آمده،زیرش نوشتم قد انت… الی فلان این قباله را…

آن شخص اولی داد زد یابن رسول الله من می گویم ندارم،بیچاره ام،چیزی به من نمی دهید،این

هیچ حرف نزده…[این یک ادب خاصی می خواهد،انسان باید بنشیند ولیِ خدا را تماشا کند،در مجلس امام حسین می آیی از طلب خجالت بکش تا ببینی خودشان به تو چه بدهند،بنشین لذت ببر که راهت دادند،تماشا کن این فضا را،این نور را تماشا کن؛

 

که خواجه خود،روش بنده پروری داند]

 

غلام سیاه امام حسین علیه السلام وقتی حضرت به او فرمودند برو پی کارت،تو آمدی که اینجا به نوایی برسی.

یک حرفی به امام حسین زد که امام حسین را دچار خودش کرد.[این راه کربلا عجیب و غریب است،چه جور بوده؟]

عرض کرد حسین جان درباره شما همه چیز را احتمال می دادم،من را کتک بزنید و…همه اینها را فکر می کردم.

اما هیچ وقت فکر نمی کردم که یک وقت به من بگویید برو دنبال کارت،من خیال می کنم برای این من را دوست ندارید که من پدر و مادری ندارم،حَسَب و نَسَبی ندارم،من را برای این نمی خواهید،من فکر می کنم برای اینکه رنگ چهره من سیاه است،لبهایم درشت است،برای این من را دوست ندارید،من فکر می کنم چون بدنم بو می دهد(سیاهها بدنشان یک بوی خاصی می دهد)من را برای این نمی خواهید.

 

بنده ام بنده ولی بی خِردم

خواجه با بیخردی می خردم

خواجه خود دید و پسندید و خرید

بود آگاه ز هر نیک و بدم

 

شما می دانستید که ما چه کاره ایم،لطف کردید،راهمان دادید،ما را پسندیدید،اگر نمی پسندیدید ما را اینجا نمی آوردید.

 

روضه باب الحوائج علی اصغر را خواندند،آقا امام حسین علیه السلام آمدند درب خیمه به خواهر زینب فرمودند《 یااُختاه،یا زینب، اِیتینِی بِوَلَدی الرَضیع حَتی اُوَدَعَه 》،بچه شیرخوار من را بیاور که با او وداع کنم.

بی بی زینب قُماطِ علی اصغر را محکم بستند،آوردند آقازاده را دستِ برادر دادند،امام حسین وقتی علی اصغر را بغل گرفتند طاقت و توان راه رفتن نداشتند،درب خیمه ها به زمین،روی خاک نشستند… به چهره فرزند نگاهی کردند، نگاه بی رمق علی اصغر،چشمان غبارآلوده علی اصغر دل امام حسین را برد،خواست او را ببوسد،هنوز لبان امام حسین به صورت علی اصغر نرسیده بود《فَرَماهُ فلانُ بن فلان فَذُبِحَ الطِّفلُ مِنَ الاُذُنِ الیَ الاُذُنِ،الْوَریدِ اِلَی الْوَریدِ》

 

«لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ»

دعاهایی که میفرمایند به اجابت مقرون،رحمه الله من قراء فاتحه مع الاخلاص و الصلوات.

《اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم》

یاعلی مدد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *