شرح آیه مبارکه تطهیر_جلسه هفتم_۱۳۶۹/۰۹/۰۲

 

《بِسم الله الرّحمنِ الرَّحیم، اَلحَمدُللهِ رَبِّ العالَمین، الصَّلاهُ وَ السَّلام علی خَیرِ خَلقه مُحَمَّد وَ عَلی آله الطَیبینَ الطّاهرینَ المَعصُومین وَ الْلَعْنَهُ الدَّائِمه عَلَی أعْدَائِهِمْ وَ مُخَالِفِیهِمْ وَ مُعَانِدیهیمْ وَ مُبغِضیهِم وَ مُنْکَری فَضَائِلهمْ وَ مَناقِبِهم مِنَ الان إلی قیامِ یَومِ الدّین.آمینَ یا ربَ العالَمین》

 

《أَعُوذُ بِاللّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ 》

《إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ أَهلَ البَیتِ وَیُطَهِّرَکُم تَطهیرًا》(سوره مبارکه احزاب/۳۳)

 

درک طهارت به معنای واقعی خودش و فهمیدن این مفهوم طهارت در اهل بیت عصمت علیهم الصلاه و السلام مختص کسانی است که آشنای با این حقیقت هستند،تا کسی پرده دار این راز و سِرّ نباشد تا کسی خودش به این طهارت نزدیک نشده باشد،تا کسی در درونش از این پاکی خبر نداشته باشد،معنای طهارت را در اهل بیت درک نمی کند.واِلا همان معنای کوتاهی که برای دیگران از خلق قائل است یک مقدارِ بیشتری نسبت به این ذوات مقدسه قائل می شود.《أَلْعِلْمُ نُورٌ 》یک کسی تا با نقطه روشن علم آشنا نباشد،وقتی گفته می شود که امیرالمومنین عالمِ به مَا کَانَ وَ مَایَکون و مَا هُوَ کَائِنٌ بوده اند و همه اهل بیت علیهم السلام در این صفت علم‌ ممتاز به این معنا هستند که عالم به مَا کَانَ وَ مَایَکون و مَا هُوَ کَائِنٌ هستند،اگر کسی از این حقیقت علمی مطلع نباشد،خیال می کند کیفیت دانش و معرفت و علم اهل بیت مثل بقیه علمای دنیاست منتها بیشتر.

اینجوری نیست.

همه ما می دانیم،که خودمان زنده هستیم،علم است دیگر،علم به حیات شخصی داریم،ما علم داریم که خورشید طلوع کرده است،این یک دانش است منتها علم ضروری است،اکتسابی نیست،در علم ضروری ما واقف هستیم،آگاه هستیم،دانا هستیم به بودن خودمان و بودنِ آنچه از بدیهیات است،علم به بدیهیات داریم،سرد است،علمش را داریم،گرم است علمش را داریم،خورشید هست،علمش را داریم،خوب امیرالمومنین هم این را می دانند،اهل بیت علیهم السلام هم این را می دانند،این کیفیت دانستن با همه دانستن های خلق فرق دارد،از آن علم تا یک کسی به او نداده باشند،و از آن علم نچشیده باشد کیفیت دانستن آنها،حقایق اشیاء را ،حتی بدیهیات را،حتی علم ضروری را نمی داند،فرق دارد،این یک حقیقت است《أَلْعِلْمُ نُورٌ یقْذِفُهُ الله‏ُ فِی قَلْبِ مَنْ یشآءُ؛ 》جایش هم دل است،دیگر بودن خودش را که می یابد به آن علم دارد به حیات شخص خودش،این غیر از علمی است که خلق به بودن خودشان دارند.

یک اشاره رد بشویم؛ علم به اسم اعظم، که داریم از پرده داران این راز سخن می گوییم ،یکی از پرده داران راز سلمان محمدی است،وقوف به این مساله راه به اسم اعظم برای عالمش می گذارد《اَلسَلمانُ عُلِمَ الاِسمُ الاَعظم‏》،آن آگاهی اش به حقایق امور از ناحیه خاندان عصمت و طهارت است،

《أَلْعِلْمُ نُقطَهٌ》،برای چه نقطه می گویند ؟؟ به جهت اینکه هیچ طول و عرض و بُعد و حجم نداشته باشد نقطه است،نقطه هیچ اثری از خودش نمی گذارد[ این که ما اثر قلم را نقطه می دانیم این نقطه نیست این یک سطح است،اگر اینکه با یک ماده ریخته بشود یک حجم است نقطه نیست]نقطه آن است که هیچ حیثیت نپذیرد،حتی بُعد.

《أَلْعِلْمُ نُورٌ 》،《أَلْعِلْمُ نُقطَهٌ》،اینقدر از خودت نفی وجود کردی که به این علم آگاه بشوی؟ برای خودت هیچ حیثیت نبینی،چون این نقطه را باید در درون خودش بیابد،《أَلْعِلْمُ نُقطَهٌ》،یک کسی که همه حیثیات را برای خودش قائل است می گوید می دانم ،می گوید می توانم،می گوید می زنم،می گوید می بندم،می گوید چه کار می کنم،چه کار می کنم،این همه اش اثبات حیثیت کاذب است‌.

در نقطه درک ولایت نفی حیثیت لازم است.

مرحوم اسرار،حاج ملاهادی سبزواری ،صاحب منظومه در یک غزل بسیار بالای خودش 《اَلعلِمُ نُقطَهٌ کَثَّرَهَا الجاهِلون》این را معنا می کند؛

 

سخن عشق یکی بود ولی آوردند

این سخنها بمیان زمرهٔ نادانی چند

این بینش و دانش نفی حیثیت است.

نفی حیثیت چه جوری است؟ مگر می شود کسی از خودش نفی حیثیت کند؟

بله می شود،فقط یک راه دارد و آن،این است که یکی سراغش بیاید و با شمشیر بُرّان خودش که ذوالفقار است کَلَک من و تو را بِکَند.

تا آن شمشیر یک کسی را ریشه کَن نکند نفی حیثیت نمی شود.

یک نقطه بسیار کوتاه و رد بشویم؛

مولانا در مثنوی این مساله را در کشته شدن عَمروبن عَبدِوَد یا مَرحَب خیبری؛

 

او خَدو انداخت بر رویی که ماه

سجده آرد پیش او در سجده گاه

 

او این مساله را می پروراند،آخرش می گوید که این شمشیر به فرق هر کسی بخورد نفی حیثیت می کند،حتی او را دیگران به ظاهر دشمن می بینند،ولی امیرالمومنین علیه السلام نفی حیثیت از او کردند،برای همین است خلق عالم همه گردن دراز کردند بلکه این شمشیر یک مرتبه هم به سرِ آنها بخورد،ولی نصیبِ هر کس نیست،《اَلعلِمُ نُقطَهٌ کَثَّرَهَا الجاهِلون》،《أَلْعِلْمُ نُورٌ یقْذِفُهُ اللّه فِی قَلْبِ مَنْ یشآء》،《أَلْعِلْمُ نُورٌ یَهْدِی بِه مَنْ یَشاءُ 》،عجب زوری هست اینجا!!!

《یَهْدِی بِه مَنْ یَشاءُ 》،《یقْذِفُهُ اللّه فِی قَلْبِ مَنْ یشآء》،یعنی هر کس دنبالش برود خبری نیست،هر کس را او بپسندد،هر که را عین الله با چشم خودش انتخاب کند،پسند آن طرفی است.

یعنی هر که برود گیرش می آید؟؟ نخیر هر که برود گیرش نمی آید،《یَهْدِی بِه مَنْ یَشاءُ 》،می گوید هر که برود گیرش نمی آید،هر که را او بخواهد گیرش می آید،به هر که بخواهد می دهد.

آخر چه سرمایه ای می خواهد؟؟ هیچ کس نمی داند سرمایه اش چیست.

《 مَنْ یَشاءُ 》جبرِ مطلق است؟؟

به عکس اختیارِ صرف است،منتها اختیار از مختار،از صاحب اختیار.

اختیار هست،ولی از کسی که صاحب اختیار است،ولی جبر نیست،در خلقت جبر نیست،تفویض هم نیست،اختیار است.اختیار از چه کسی؟؟

از کسی که صاحب اختیار باشد،تو اختیار خودت را داری؟

صاحب اختیاری؟ پس برای چه دروغ می گویی؟؟

تو اگر اختیارت دستِ خودت می بود،تو اگر آدمِ منظمی بودی برای چه دروغ می گویی؟ برای چه غیبت می کنی؟؟برای چه تهمت می زنی؟؟ برای چه بدبینی داری؟؟برای چه زشت می بینی؟؟ تو کجا اختیار داری؟؟

تو محکومِ شیطان هستی،تو مجبور به عمل ارادی شیطان هستی،کجا اختیار دستت هست؟؟

بحث جبر و اختیار اصلا برای چه می کنی؟؟

شیطان چنان بر مسامع وجودِ تو مُستولی شده که تو جز حرف اولیاء خدا را به زشتی زدن در عمر کاری نداشتی. اختیار است؟ تو معنای اختیار را فهمیدی؟؟

در یک حرکتی از عمرت به اختیار حرکت کردی؟؟

خاتم انبیاء صلی الله علیه و آله و سلم مختار است،لقبِ خاصش هم مختار است.هم مختارِ به فتح است،هم مختارِ به کسر است،《هُوَّ ألنَّبیّ ألمُخْتار》،

یعنی چه مختار؟؟

یعنی این توانای بدون تحت تاثیر دیگران قرار گرفتن.

من و تو با اراده و پسند و رغبت دیگری در اجتماع حرکت می کنیم،هر چه را می پسندیم چون دیگران پسندیدند،تو مختاری؟؟

نفی می کنیم آنچه را که اجتماع نفی می کنند،تو مختاری؟؟

اثبات می کنیم آنچه را که اجتماع به غلط اثبات کردند،تو مختاری؟؟کجایت مختار است؟؟

صاحبان اختیار در عالم اولیاء هستند که عدد آنها منحصر در چهارده نور پاک محمد و آل محمد علیهم السلام است.اینها مختار هستند.

بحث از ولایت است،درک ولایت در نقطه نوری به نفی حیثیت تام است.

اینگونه هم نیست که اگر کسی مقداری از حیثیتش را نفی کنند،مقداری از ولایت می دهند،نه هیچ چیز نمی دهند،تا بِالکُل از روی وجود خودش،از روی هستی خودش،از روی سرمایه خودش حرکت نکند،هیچ چیز به او نمی دهند.

شعر خواجه را باز باید در هر جمعه ای بخوانیم ؛

 

تـا نـگردی آشنـا ، زیـن پـرده رمــــــــزی نـشـنــوی[《السلمانُ مِنّا أهلَ البَیتِ 》]

گـوش نـا مـَحـرم نبـاشد جـــای پـیـغـــــام سـروش

در این ارتباط نوری زمان دخالت ندارد،اگر که موسی است قبلا دریافت می کند،اگر که عیسی است قبلا دریافت می کند،اگر ابراهیم است قبلا دریافت می کند،اگر لقمان است،امام صادق علیه الصلاه و السلام فرمودند سلمان ما از لقمان پیش است،عجب!!! لقمان حکیم بوده.

فرمودند حکمت سلمان ما از حکمت لقمان حکیم بیشتر است.《سَلمانُ عُلِمَ الاِسمُ الاَعظم‏》به چه جهت؟؟ به جهت اینکه از خودش نفی حیثیت‌ کرده است.چشمش که به جمال امیرالمومنین علیه السلام افتاد اینجوری شد؟؟؟

نه این ارتباط ها در ظاهر نیست،این ارتباط ها در غیب است،سلمان را ده مرتبه به بردگی فروختند.

یک مرتبه اش را حاضری؟؟

یک مرتبه خودت را برای امیرالمومنین بفروشی؟یک مرتبه خودت را بفروشی،به حق بفروش.

ده مرتبه سلمان را فروختند برای همین مرتبه عاشره از ایمان را دارد،ایمان ده مرتبه دارد،ده درجه دارد،ده رتبه دارد،سلمان هر ده رتبه را دارد،این با ده مرتبه فروش سلمان ارتباط دارد.

اینجوری می توانی باشی؟؟

اسم فروشت را ببرند می لرزی،در می روی،سلمان را ده مرتبه فروختند.

برگرد،این نفی حیثیت می کند،وقتی بنده شد هیچی ندارد،این را می سازند،در عالم این را برای کسانی که می خواهند به حقیقت برسند می سازند.

یوسف صدیق را به بردگی فروختند،برای چه؟؟

به جهت اینکه می خواهند او را آشنا کنند.

با چه کسی؟؟

با امیرالمومنین علیه الصلاه و السلام.

چه تهمت زشتی به او زدند،به همه می زنند،هر که با امیرالمومنین می خواهد آشنا بشود،به همه می زنند.

 

عشق بازی و سلامت طلبی عین خطاست

عاشقی شیوه رندان بلا کِش باشد

 

یوسف تو را در چاه می بریم[این پنهانی مطلق است] اگر هم سر از چاه در بیاوری به بردگی تو را می فروشیم،بعد تمام می شود؟؟

نه،بعد از آن یک تهمتی به تو می زنیم که عصمتت را متلاشی کند.

تمام می شود جمالش را ببینم؟؟

بعد هم به اختیار خودش است،می خواهد رویش را نشان می دهد،می خواهد نشان نمی دهد.

گرو کِشی نکنی هااا،او مختار است.

همه اینها را بارشان را به دوش می کِشم با من حرف می زند؟؟

نه،دلش بخواهد حرف می زند دلش نخواهد حرف نمی زند.

همه این بلاها را به جان می خرم با من یک نفس می نشیند؟؟ نه ،می خواهد می نشیند می خواهد نمی نشیند.

همه این غم ها را به جان میخرم،روز قیامت جمالش را به من نشان می دهد؟؟ نه،تو را در دل جهنم می اندازد،آن به اختیار خودش است.

یوسف چهارده سال به ضمیمه قبلش،برای چه؟

به جهت اینکه در محبت (نه خود یوسف ،مواظب باش )بابای یوسف ،چشمانت را کور می کنند،نگاه کردی به یک کسی که دوستش داشتی بغل دستت یکی دیگر نشسته بود به این نگاه به حسرت نگاه کرد؟؟ چشمانت را کور می کنیم، پیغمبر هستی، باش،در محبت آدم مواظب باشد در محبت جانبدارِ درمانده ها و مستضعفین باشید.

کارگر پا برهنه ای که از کار آمده بود با پسرش دعوت شد بر سر سفره پدر یوسف،یعقوب،نِشستند و سفره پهن شد،این پیغمبر عزیز یوسف را دوست داشت،بغل دستش لقمه می گرفت می گذاشت در دهان یوسف،دستی می کشید نوازشی می کرد و اینها،این پسر به پدرش یک نگاهی کرد که در همه عمر این دست را به سر من نکشیدی،این باباست تو هم بابایی؟؟

جبرئیل نازل شد ای پیغمبر بی ملاحظه،دل یک بچه محروم از محبت را تکان دادی.

چنان به فراق این مبتلایت کنیم،چنان تو را بسوزانیم،چشمانت را کور می کنیم،نابینا.

نگاه بی جا کردی به محروم از محبت.

این راه ولایت است.لذا امیرالمومنین سراغ چه کسانی می روند؟؟ بچه یتیم ها.

امیرالمومنین سراغ چه کسانی می رفت؟؟ درمانده ها.

هر چه زمین خورده در عالم هست با《علی》آشناست،هر چه زمین خورده در هر راهی هست،در هر بابی هست،زمین خورده ها،مُهر باطل خورده ها،اینا هم دل دارند هااا.

سلمان که آیه تطهیر را برای ما در صحنه کِساء آورده است مَحرم راز است،چون ده مرتبه فروخته شد،یوسف تو را یک مرتبه فروختند،سلمانِ ما را ده مرتبه فروختند.

این با حقیقت علم آشناست،با نقطه نوری علم آشناست،《عَمَّ یَتَسَاءَلُونَ》،آی مردم از چه می پرسید؟؟

سوالتان از چیست؟ چه می خواهید؟

《عَنِ النَّبَإِ الْعَظِیمِ》،از آن خبر بزرگی که از آن در عالم،خبر بزرگتری نیست؟

《الَّذِی هُمْ فِیهِ مُخْتَلِفُونَ》،همه خلق درباره آن اختلاف دارند،عده ای به دوستی در درجات و عده ای هم به دشمنی در انکار.

《عَمَّ یَتَسَاءَلُونَ》،《عَنِ النَّبَإِ الْعَظِیمِ》،《الَّذِی هُمْ فِیهِ مُخْتَلِفُونَ》،《کَلَّا سَیَعْلَمُونَ》،باید از شما نفی حیثیت بشود،《کَلَّا》کلمه رَدْع است،یعنی هیچ چیز باید برای خودت باقی نگذاری تا بدانی چه خبر است،《ثُمَّ کَلَّا》 دو مرتبه می گوییم، تاکید است،یعنی حرف غیر از این جور دیگری نیست،با او آشنا شدن ترک همه آشنایی کردن ها را می خواهد،با او نشستن ترک همه نشستن ها را با همه کس می خواهد،با او اُنس کردن ترک همه اُنس کردن ها در عالم را می خواهد،《یَا طَبِیبَ مَنْ لا طَبِیبَ لَه》،《یَا أَنِیسَ مَنْ لا أَنِیسَ لَهُ》،تو همه کس را داری اُنس می کنی،می خواهی با تو بنشیند؟؟ چطور با تو بنشیند؟؟ تو دلت از غیر پُر است،جا برای او نگذاشتی،جا ندارد.ولی یک چیز به تو بگویم،یک محبت هست که وقتی می آید غیرتش قوی است،خیلی غیرت دارد،وقتی او می آید با دست قدرتش به جبر،خودش همه را از دلت بیرون می کند و خودش را آنجا می گذارد.مختار است،محبت امام حسین علیه السلام است،محبت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم اینگونه نیست،[محبت رمز اتصال به حقیقت است،تصفیه می خواهد]محبت امیرالمومنین علیه السلام اینگونه نیست،تصفیه می خواهد،محبت بقیه اهل بیت علیهم السلام هم اینجوری نیست،جایی که می خواهد علی بن مهزیار قمی با امام زمان بنشیند تصفیه می خواهد،از رفیقهایت کناره بگیر،تو اُنس داشتی،آن اُنس وجودت را گرفته،مدتی باید باز غربت و بی کسی بکِشی،اقلا سه روز،اقلا پنج روز،حتی با امام زمان علیه السلام نشستن،ولی اگر این شاهسوار عالم محبت قدم به عرصه وجودت بگذارد خودش غیر را بیرون می کند،خودش می نشیند،از آن بالاتر صدیقه طاهره، مادرش فاطمه زهرا سلام الله علیها این اختیار به ایشان داده شده است.

《کَلَّا سَیَعْلَمُونَ ●ثُمَّ کَلَّا سَیَعْلَمُونَ●أَلَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهَادًا》(سوره مبارکه نباء/۴_۶)

قرآن این است ؛ای طفل هنوز به راه نیفتاده تو در گهواره بخواب،زمین را برایت گهواره قرار دادیم،بخواب اینقدر دست و پا نزن،

《أَلَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهَادًا》یک دم آرام بگیر،یک دم از همه خواستت کناره بگیر .

 

گرچه وصالش نه به کوشش دهند

آنقدر ای دل که توانی بکوش

 

ولی چه کار کنیم،باب محبت اینگونه نیست که آدم را آرام بگذارد،بکوش ولی اختیار را به صاحب اختیار واگذار کن،سخن از محرم این سراپرده راز است،سلمان فارسی که حدیث طهارت را برای ما گفته است و آیه تطهیر را در این زمینه گنجانده است،او حدیث کساء را برای ما نقل می کند،چون محرم است.《یا مِقداد لو عَرَضَ عِلمُکَ عَلى سَلمان لَکَفَر》،چه سخنی!!! ببین انتها ندارد.

[یک چیز هست،موقعیت مقداد را بگوییم ]؛

مقداد در آن نقطه ای که باید همه حقایق متجلی بشود که ما از آن سر در نمی آوریم،مقداد نمره اش از سلمان بیشتر است،عجب!!! این کیست؟؟

مقداد را ائمه اطهار علیهم السلام اینجور ستوده اند،امام صادق علیه السلام،امام باقر علیه السلام،امیرالمومنین صلوات الله و سلامه علیه.

مقداد یک چشم بر هم زدن از آن معنای پُرِ ولایت به هیچ نوع جدا نشد،نفی حیثیت کلی از مقداد شده است.

مقداد اگر صبرِ تو را بر سلمان عرضه کنند سلمان کافر می شود،《 سَلمان لو عَرضَ عِلمُکَ عَلى مِقداد لَکَفر》،اگر علم تو را هم بر مقداد عرضه کنند مقداد تکان می خورد و کافر می شود.

ابی ذر،آنچه در سلمان است اگر تو بدانی [این یک حدیثی است که مورد اشکال است،یکی از احادیث مشکله است که امیرالمومنین علیه السلام فرمودند و رسول خدا صلی الله علیه و آله هم فرمودند ؛

《رَحَمَ اللَّهُ قاتَلَ سَلمان》،خدا ،قاتل سلمان را رحمت کند.

مقدمه حدیث حذف شده است،یک حدیث دیگر هم می گوییم تا معلوم بشود]

ابی ذر اگر آنچه را که سلمان می داند تو بدانی و از آن سر در بیاوری هر آینه تو خواهی گفت؛

《رَحَمَ اللَّهُ قاتَلَ سَلمان》.

یک حدیث دیگر هست جزء اَمالی است که از احادیث مشکله است و روی آن بحث کرده اند؛

《خَلقَ اللهُ آدمَ عَلی صُورَتِه》،خداوند تبارک و تعالی آدم را بر مثال و صورت خودش آفرید ،این شکل و شمایلی که می بینید ،شکل و شمایلی است که خدا از خودش الگو گرفته و خلق کرده است.

امام صادق علیه السلام فرمودند این اشتباه است،این حدیث اینجور نیست،کسی در کوچه و بازار رد می شد ،یک کسی به دیگری دشنام داد ،زد توی سرش، او نفرینش کرد،گفت لعنت بر تو باد و آن کسی که شکل تو را دارد.

رسول خدا صلوات الله علیه و آله فرمودند این لعنت را نکن به جهت اینکه《خَلقَ اللهُ آدمَ عَلی صُورَتِه》،این شکل و شمایل آدم را دارد،آدم ابوالبشر،بابای این،شکلش اینگونه بوده،نگو خدا لعنتت کند و هر که شکل تو را دارد،این شکل آن آدم است.

این را برای چه گفتیم ؟؟

برای اینکه آن معنای حدیث اول روشن بشود.

احادیث مقطوعه گاهی،روایات مقطوعه گاهی اضطراب می آورد و معنای خودش عوض می شود.

 

《رَحَمَ اللَّهُ قاتَلَ سَلمان》،قول ابی ذر است نه حدیث و روایت،ابی ذر اگر آنچه را سلمان می داند تو بدانی همه اش می گویی خدا قاتل سلمان را بیامرزد.

《لو عَلَمَ ابوذر ما فِی قَلب سلمان لَکَفرهُ أَو لَقَتَلَه》،اگر ابی ذر می دانست که در دل سلمان چیست،[الان رمزش را می گوییم که سلمان چه می دانست که ابی ذر کشش آن را ندارد،با حدیث می گوییم،شاید بحث سلمان این هفته تمام بشود شاید هم باز ادامه پیدا کند]

[درباره مقداد هم هست،درباره ابی ذر هم هست]هم مقداد وارد شد بر سلمان ،این صحنه را دید و هم ابی ذر بر سلمان وارد شد.

اول روایت راجع به ابی ذر را بگوییم؛

ابی ذر بر سلمان در خانه او وارد شد،وقتی وارد شد چشمش به یک مساله عجیبی افتاد،دید که قِدری را بر اَثافِی نهاده است یعنی دیگی را بر سه پایه اجاق گذاشته است،سلمان پاهایش را زیر دیگ گذاشته و جای هیزم شعله دارد می سوزد،دیگ هم دارد می جوشد،تا ابی ذر را دید پاهایش را جمع کرد دیگ افتاد،وقتی افتاد هیچ چیز از آن نریخت،با دستپاچگی دومرتبه دیگ را گذاشت سرِ اجاق اما پاهایش را دیگر نگذاشت،دومرتبه دیگ افتاد و برگشت اما هیچ چیز از آب و مایع دیگ نریخت،ابی ذر بلند شد خیلی با ناراحتی،دیگر ننشست،آمد خدمت امیرالمومنین علیه السلام عرض کرد آقاجان از سلمان یک چیزی دیدم که شباهت به اعمال شعبده و سِحر ایرانی ها دارد.

فرمودند چه دیدی؟؟

عرض کرد آقاجان وارد شدم دیدم که دیگی را بر اَثافی(اجاق) نهاده پاهایش هم دارد شعله میزند و با هیزم پا دیگ جوش آورده،پاها می سوزد،دیگ دومرتبه افتاد و هیچ چیز از آن نریخت،《سلمان یَقفُو أَثَرَه》،سلمان هم دنبالِ سرِ ابی ذر راه افتاده بود آمد پیش امیرالمومنین.

حضرت به چهره سلمان خنده ای کردند فرمودند یا سلمان اِرفِق لِاَخیک،مواظب حال ابی ذر باش کشش این را ندارد.

عرض کرد آقاجان سرزده وارد شد چه کار کنم،من هم خواستم همین کار را بکنم.

آن که در اهل ولایت است و متصل است،محرم راز است،پرده دار است،ابی ذری که او را به مقامات عالیه ستودند او هم نمی تواند از این رفیق ببیند.

روایت دوم؛

مقداد بر سلمان وارد شد،دید قِدری بر اَثافی نهاده اند،دیگی بر اجاق است بدون آتش دارد می جوشد،مقداد اعتراض نکرد،سوال کرد سلمان این دیگ بی آتش دارد می جوشد، گفت خوب اگر تو دوست نداری بدون آتش دیگی بجوشد ما آتش می گذاریم،دوتا قلوه سنگ آنجا بود گذاشت زیرِ دیگ و سنگ ها شروع به روشن شدن و شعله دادن کرد.

پرسید حالا خوب است؟؟

گفت عجب!!من منظورم این نبود،این که از آن مهمتر است.

سلمان گفت خیلی خوب ما دیگ را برمی داریم،خواست بردارد دیگ افتاد برگشت روی سنگ های شعله ور و خاموش نشد، نه از دیگ چیزی ریخت و نه سنگ ها خاموش شد،دومرتبه همین واقعه رخ داد.

مقداد گفت سلمان این علم را از کجا آموختی؟؟

گفت این که چیزی نیست،این بازی است من دارم انجام می دهم.

[روایت است،ما روایت می گوییم،اینقدر این روایت موردِ قبول است،که مرحوم مفید در اختصاص هم قسمت اول را نقل می کند،و مرحوم آ شیخ عباس قمی نمی دانم،ماخذ نقل نکرده،قسمت دوم مقداد را ایشان نقل می کند]

نِشست(اینجا معنا دارد)گفت اگر که بی آتش دیگ بجوشد تو می پرسی چرا،اگر سنگ زیرش بگذاریم شعله بدهد تو می پرسی.

سنگ را با دستش برداشت،سنگی که آتش گرفته بود و شعله داده، سلمان شروع به خوردن سنگ کرد،مقداد هنوز تکان نخورده،گفت تو آتش می خوری؟؟

گفت نه تنها می خورم تو هم بیا بخور،به مقداد هم داد گفت بخور،وقتی مقداد خورد،حالتی بر او مُستولی شد که به سلمان به نگاهی بسیار محترمانه دیگر نگاه کرد.

اینها چیست؟؟

در این باب سخنی را به برهان و استدلال عرض نمی کنم چون اینها خارج از برهان و استدلال است.

علمی را می داند که خارج از برهان و استدلال است،حالا می گوییم.

آن علم چیست؟؟

امام صادق علیه السلام فرمودند [سیاق روایت را خوب نگاه کنید که معنایش چیست]،

《اِنَّ سَلمانَ أدرَکَ عِلمَ الأَوَّلِ وعِلمَ الآخِرِ ، وَ هوَ بَحرٌ لا یُنزَهُ 》،عجب!! ما گفتیم از طهارت نصیب دارد،سلمان یک دریایی است که آب این دریا کشیده نمی شود،ولی حرفی که میخواهیم بزنیم،از کجا به اینجا رسیده مالِ این است که سلمان،علم اول را می داند،و علم آخر را هم می داند،یعنی چه؟؟

یعنی علم اولین و آخرین،نه این معنایش نیست.

به علمِ معنا و مفهومِ《 اول 》آگاه است.

اول،مگر علم دارد؟؟ بله علم دارد.

《هُوَ ٱلۡأَوَّلُ وَٱلۡأٓخِر》،این دوتا را می داند،به آن علم دارد.

من و تو به اول و آخر علم داریم؟؟

حدیثش را می گوییم ببینیم این دوتا با هم جمع بشوند ببینیم من و تو علم داریم.

عده ای نزد آقا امیرالمومنین علیه السلام آمدند،آقاجان ما هر چه از فضائل و مناقب درباره شما شنیدیم از دیگران بوده،خودتان از خودتان بگویید،ببینیم چیست.

فرمودند بلند شوید بروید شماها استعداد شنیدنش را ندارید.

التماس کردند.حضرت زبان به مدح و منقبت خودشان گشودند.

چه گفتند؟؟

فرمودند «أنا الأوَّلُ و الأخِرُ و الظّاهِرُ و الباطِنُ

وَأنا بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ»،این چند نفر یک نگاهی کردند و پا شدند و گفتند قَدْ کَفَرَ بنُ ابی طالب،پسر ابی طالب کافر شده،بلند شوید برویم.

پا شدند بروند دمِ در که رسیدند حضرت فرمودند 《یا باب أَمْسِکهُم》،آی در آنها را بگیر.

در آمد روی سینه اینها فشار آورد،نفس ها در سینه گیر کرد،و با التماس و درخواست.

حضرت فرمودند خَلَّ عَنهُم،رهایشان کن.

در باز شد.

فرمودند بیایید بنشینید تا به شما بگویم،

《أنا الأوَّل》یعنی أوّلُ مَن آمِن بالرسول الله.

《أنا الأخِر》آخِرُ مَن کَفَنَهُ وَ دَفَنَهُ وَ غَسَله.

《أنا الظّاهِر》یعنی ظاهِرٌ مَعَ رسول الله.

《أنا الباطن》یعنی باطنُ مَعَ جمیعِ الانبیاء.

بقیه روایت هست؛《أَنَا أُحْیِی وَأُمِیتُ》،من زنده می کنم ،یعنی سنت رسول الله را زنده می کنم،

وَأُمِیت و بدعت را می میرانم.

گفتند الحمدلله یا اباالحسن راحتمان کردید واِلا…

این جواب کیست؟؟

جواب آنهایی است که می گویند پسر ابی طالب کافر شده است.

جواب این است،نه،《سَلمان عُلِمَّ أَدرَکَ عِلمَ الأَوَّلِ وعِلمَ الآخِرِ 》سلمان به این معنا راه یافته است،که 《هُوَ الْأَوَّل وَ هُوَ الْآخِر》 معنایش چیست،درک کرده یعنی از دامن ولایت امیرالمومنین علیه السلام سر در آورده است،که

《هُوَ الْأَوَّل وَ هُوَ الْآخِر》.

سلمان چون معنای اول و آخر را فهمیده .

به تو بگویند چه؟؟ نه به تو بگویند به ابی ذر هم بگویند تکان می خورد،به مقداد هم بگویند توانایی اش در اندازه خاص است.

سلمان بدون تامل،بدون توقف،معنای 《هُوَ الْأَوَّل 》را می داند،《أَدرَکَ عِلمَ الأَوَّلِ وعِلمَ الآخِرِ 》و بقیه اش را.

یعنی با 《علی》به تمام معنا آشناست،آنچه درباره 《علی》علیه السلام بگویند اینها را بدون وقوف،بدون تامل می پذیرد.شده سلمان.

سَلمان حالا 《 مِنّا اَهْلُ البَیتِ》است،سلمان حالا

《بَحرٌ لا یُنزَه》است،دریای متلاطم،مواجی است که اگر هستی خواسته باشند آب این دریا را بکِشند نمی توانند.

برای چه؟؟

برای اینکه مناقب 《علی》 علیه السلام را قبول دارد.

آخر تو از توحید چه می دانی؟؟

که اگر بگویند《هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِر》،آن حقیقت کل است. از توحید چه می دانی؟؟

مدافع نقطه توحید می شوی،چه می دانی؟؟

اسمُ الله است،لذا 《سلمان عُلِّمَ الاِسم‌ُ الاعظم‌》،دانشِ این معنا را دارد که اسم اعظم چیست، سر از گریبان امیرالمومنین علیه السلام در می آورد.

خوب سلمان،تو که اسم اعظم می دانی،تو که اینقدر با این حقیقیت آشنایی،چرا وقتی 《علی》را می بردند مضطرب شدی؟؟هااا؟

[اینجا حرف است] امام صادق علیه السلام فرمودند آن وقتی که سلمان،در این نقطه متوقف شد،[ این توقف همه ایمان است هاااا،برای خلق اگر قسمت کنند آنچه را که سلمان در آن متوقف بوده،راه بیندازند به همه خلق بدهند همه مومن درجه یک می شوند،ولی برای سلمان پایینش می آورد،سلمان را تنزل می دهد]،در باطنش تکان خورد،گفت به خودش قسم من می دانم این صاحب اسم اعظم است،خودِ اسم اعظم است این را دارند اینجوری می برند.

خوب، اگر می دانی برای چه تکان خوردی؟؟؟

امیرالمومنین علیه السلام نگاهی به او کردند فرمودند سلمان دو مرتبه بیعت کن.

امام صادق علیه السلام فرمودند آنجا یک آن،این حال برای سلمان آمد صارَت فی عُنُقه…حمراء،گردنش یک غده قرمز پیدا کرد 《وَ کانَ سَبَبُ وَفاته》 ،و همین هم سلمان را کشت.

عه ،بله در راه امیرالمومنین هر کس تکان بخورد او را می زنند.آن حالی که برای سلمان آمده،گفتیم اگر در تمام خلائق اولین و آخرین قسمت کنند همه اول مومن می شوند ولی برای سلمان،نقص است،امیرالمومنین را بِبَرَند اول است،نَبَرَند اول است،بازوهایش را ببندند آخِر است،نبندند آخِر است،وقتی این را می دانی از تو توقع نداشتیم تکان بخوری،ابی ذر را سوار کردند بر یک مرکب بی جهازی که این رانهایش گوشتهایش ریخت،به رَبَذِه تبعید کردند،امام صادق علیه السلام فرمودند که این هم تکان خورد آنجا که امیرالمومنین را بردند گفت چرا ،سلمان گفت چرا.

[نقطه اساسی] عم الذی کان قلبه کَزُبَرِ الْحَدِیدِ و عیناه فی عینه امیرالمومنین فهو مقداد بن اسود…

آن که ابدا در دلش،در ذهنش،در فکرش،هیچ خلجان نیامده مقداد است.

آقا امیرالمومنین را می بردند مقداد آمده روبروی امیرالمومنین ایستاده بود،پشت به پشت جمعیت ایستاده بود،قهقهرا حرکت می کرد[به پشت حرکت کردید؟؟]امیرالمومنین را می بردند این آمده بود روبروی امیرالمومنین ،چشمهایش در چشم های امیرالمومنین علیه السلام 《 و سیفه علی عاتقه》 شمشیرش هم روی شانه اش بود،نه با اراده،سلب اراده کلی.

《مَتی یَامُرُهُ فَیَمضِی》منتظر بود ببیند مولایش چه زمان کارش را حکم می کند.

امام صادق علیه السلام فرمودند《 اِنَّ الْمِقْدَادُ أَعْظَمُ إِیمَاناً تِلْکَ السَّاعَهَ》مقداد آن هنگام از همه نمره اش بالاتر بود.

برای همین تمام اصحاب رسول الله،تمام یاران امیرالمومنین،به بلاهای متعدد مبتلا شدند.

امام صادق علیه السلام فرمودند مقداد نه فقر کشید نه بلا دید به جهت اینکه؛

 

یک چشم زدن غافل از آن ماه نباشید

شاید که نگاهی کند آگاه نباشید

 

او یک آن غافل نبود.

 

هر چه آن زیبا کند،زیبا بود

 

امیرالمومنین است، قائِدُ الغُرِّ المُحَجَّلین است،حجت الله است،ولی الله است،مشکل گشاست،مظهرِ همه اسماء و صفات است.

همان وقتی که او را می برند،همه کاره است،به تعبیر ناقص خودمان بگوییم او به دشمن قدرت می دهد،که بازویش را ببندند،به سخن کوتاه خودمان بگوییم او به دشمن توان می دهد که او را به مسجد ببرند.

جز تو 《علی》جان کسی در عالم مظهر 《لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ 》نیست.

سلمان تو این را باید نگاه می کردی.

ذکر مصیبت من همین است ؛

در مدائن فوت کرد،نوشته اند[تعبیر ماست به طِیُ الاَرض آمدند]امیرالمومنین آمدند،این مقام امیرالمومنین علیه السلام نیست که به طِیُ الارض آمدند،او حقیقتِ کل است در عالم وجود ساری است،ولی مطلق است،طی الارض و اینها مالِ آدم های عادی است.این آمدن غیر از آمدن های دیگر است.

بُراق پروازش را از حرکت های ذهنی امیرالمومنین یاد گرفته،بُراقی که خاتم انبیاء را به معراج برده است از حرکت های ذهنی امیرالمومنین پرواز را آموخته است،امیرالمومنین علیه السلام همه جا هست،همه جا حاضر است،حقیقتِ کل است،خورشید که دست پرورده اوست نورش همه جا هست،این نوری است که همه اقطار وجود را گرفته است این چیزهایی که ما می دانیم مالِ اندیشه باطل و ناقص ماست،بالاتر از این است.

به مدائن آمدند[نقطه آخر را نگاه کن،چه جوری از سلمان نفیِ حیثیت شده،هیچ چیز ندارم،با هیچ چیز ندارم، هیچ چیز ندارم هااا]،به بالینش نشستند،دستِ نوازش به سرش کشیدند،بر کفنش با انگشت خودشان نوشتند «وَفَدتُ عَلی الکَریم بِغِیر زادٍ» ،به قول امروزی ها این بیوگرافیِ سلمان است،«وَفَدتُ عَلی الکَریم بِغِیر زادٍ،مِنَ الْحَسَناتِ وَ الْقَلْبِ السَّلیمِ »، دو اندوخته ای که روز قیامت به درد همه خلق می خورد یکی حسنات است یکی قلب سلیم،《إِلَّا مَنْ أَتَی اللهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ》هااا.

سلمان می گوید من هر دو را ندارم.نه حسنات دارم و نه قلب سلیم.

اینجوری نفی حیثیت شده.

سلمان چه داری؟؟

امیرالمومنینی دارم که او من را دارد،علیّی دارم که او من را دارد،《وَفَدتُ عَلی الکَریم بِغِیر زادٍ》این مو شکاف عالم هستی این بررسی کننده همه موجودی خلق،امیرالمومنین نوشتند سلمان هیچ چیز ندارد،نفی حیثیت کلی شده است،چون می خواهد 《علی》داشته باشد باید هیچ چیز نداشته باشد.

عبادت تلنبار می کنی ؟با نماز و روزه می شود 《علی》گرفت؟ با چه می خواهی او را بگیری؟

او باید تو را بگیرد،ای یدُاللهِ باسطه در خلق،ای مشکل گشا.

مگر خضر مبارک پی در آید

که این تن ها به آن تنها رساند

 

سلمان گریه کرد،آخر گریه ندارد دیگر ،سلمان 《علی》را دارد،این را داشته باش،نقطه آخر سخن من است،امیرالمومنین از او سوال کردند،سلمان چرا گریه می کنی؟؟

عرض کردم آقاجان هر وقت یادم می آید قضیه احراقِ باب و فاطمه زهرا سلام الله علیها را نمی توانم گریه نکنم.

《علی جان》 هر وقت چهره تو را می بینم یادِ فاطمه می افتم،سلمان دمِ آخر با گریه کردن بر مصیبت صدیقه طاهره جان به جان آفرین تسلیم کرد اما امیرالمومنین را به گریه انداخت.

سلمان را غسل می دادند،کفن می کردند،بر مصیبت زهرای عزیز هم گریه می کردند،کَأَنَّمَا یادش آمد آنوقتی که بین در و دیوار…

آخر همه در ناتوانی ها،همه،همه《علی》را صدا می زنند،در درماندگی ها《علی》را صدا می زنند،مگر نیست؟؟

فاطمه زهرا سلام الله علیها اول《علی》شناس عالم چرا در آن درماندگی ها 《علی》را صدا نزد؟؟

فضه را صدا زدند،وقتی هم فضه سراغ 《علی》علیه السلام رفت،دامن فضه را گرفت،فضه سراغ《علی》نروی،من 《علی》را نمی خواهم،حالتی بر من مُستولی شده است که فضه تو باید من را مدارا کنی.

 

«لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ»

دعاهایی که عزیزان ما میفرمایند به اجابت مقرون،رحمه الله من قراء فاتحه مع الاخلاص و الصلوات.

《اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم》

یا علی مدد

 

 

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *