《بِسم الله الرّحمنِ الرَّحیم، اَلحَمدُللهِ رَبِّ العالَمین، الصَّلاهُ وَ السَّلام علی خَیرِ خَلقه مُحَمَّد وَ عَلی آله الطَیبینَ الطّاهرینَ المَعصُومین وَ الْلَعْنَهُ الدَّائِمه عَلَی أعْدَائِهِمْ وَ مُخَالِفِیهِمْ وَ مُعَانِدیهیمْ وَ مُبغِضیهِم وَ مُنْکَری فَضَائِلهمْ وَ مَناقِبِهم مِنَ الان إلی قیامِ یَومِ الدّین.آمینَ یا ربَ العالَمین》
《أَعُوذُ بِاللّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ 》
《إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ أَهلَ البَیتِ وَیُطَهِّرَکُم تَطهیرًا》(سوره مبارکه احزاب/۳۳)
سخن در طهارت و پاکی بود،مطهرات و پاک کننده گان،عرض شد که دو طهارت برای انسان مفروض و مسلم است،یک؛ طهارت ظاهری و دو؛طهارت باطنی
،بر این منوال دو آلودگی هم برای هر انسانی مفروض است یک آلودگی ظاهر، آلودگی دامن یک آلودگی باطن و قلب.
طریق طهارت ظاهری مشخص است در کتب فقهیه هم علما و فقها رضوان الله تعالی علیهم اجمعین دستور دادند که اگر هر نوع نجاستی به دست و جامه و بدن رسید طریق تطهیرش چگونه است،در طهارت باطنی هم دستوراتی دادند در کتب اخلاق اگر یک کسی مبتلا به حسد است چگونه خودش را پاک کند ،مبتلای به کِبر است چگونه خودش را پاک کند،مبتلای به دروغ و تهمت و نمیمه است او هم طریقش را در کتب ذکر کردند.یک آلودگی هست که خارج از این دوتا است و ما در طریق طهارت و پاکی اش بر نیامدیم و راهش را هم بلد نیستیم ،فقط کلی اش را به ما گفتند و کیفیتش را گوینده گانش هم بلد نبودند،چون انسان اگر خودش به این آلودگی مبتلا باشد خیلی کم می شود که در صدد پاکی برآید و اگر هم در صدد پاکی برآمد طریقش را یاد نمی گیردمگر پاک شده باشد،از این وادی جسته باشد،آنوقت طریق طهارت را بلد است، و آن آلودگی شرک است.قرآن مشرکین را نَجَس ذکر کرده ؛
《إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ》(سوره مبارکه توبه/۲۸).
نَجَس همان نَجِس است به یک اعتبار شدیدتری که ما درباره اش فرض داریم.
دیگر در این زمینه که قرآن هم تایید می کند،روایات هم تایید می کنند،کفر است.کفر هم نجاست باطن می آورد،نجاستی می آورد که هیچ چیز پاکش نمی کند،لذا در فقه،شما می بینید یک نوع نجاست است که پاک کننده ندارد ،همه نجاسات را می شود پاک کرد،یک نجاست است که پاک کننده ندارد مگر از آن نقطه اصلی ذات پاک بشود،یکی سگ است،یکی خوک است،یکی کافر است که مشرک هم جزء اینهاست،یعنی در زمینه این نجاست …
بعد عده ای از صاحبان مذاهب و ادیان و صاحبان بعضی از اعتقادات را فقها جزء این سه دسته شمرده اند،که الان بیانش در این مجلس جایز نیست.
اگر به هفت دریا سگ را بیندازند پاک نمی شود،اگر به هفت دریا خوک را شستشو بدهند پاک نمی شود،اگر به هفت دریا کافر را بشویند و هر چه مواد پاک کننده است به بدنش با لیف و صابون بکِشند پاک نمی شود،ولی همین صاحب رأی و نظر که از قرآن و احادیث رسول الله استدلال فرموده است او می فرماید اگر سگ که هیچ چیز پاکش نمی کند ،اگر خوک که هیچ چیز آن را پاک نمی کند،اگر به نمکزار افتاد و استحاله پیدا کرد این سگ پاکِ پاک می شود و تو می توانی او را به عنوان نمک طعام در غذایت بریزی و بخوری،با آن نمکی که غیرِ استحاله است هیچ فرق نمی کند اینجا یک استفاده ولایتی کنیم،تطبیق بدهیم ؛ روایاتی که راجع به اثر گریه کردن بر امام حسین صلوات الله و سلامه علیه گفتیم ،چه به شما گفتم ؟؟
گفتم که جدا نکنید،خوب و بد نکنید.
آن کسی که به نظر من و تو در اَشدِّ وضعِ بدی قرار می گیرد،که دیگر هیچ قابل هضم برای تو نیست هااا،او از سگ و خوک که نجاستش بالاتر نیست،او به نمکزار می افتد و پاک می شود،گریه کن امام حسین علیه السلام در حقیقت وجودی سید الشهداء می نشیند،نمکزار کجا، وادی کشش امام حسین کجا؟
گریه کن بر امام حسین علیه السلام هر کسی که هست،استحاله می شود،چطور در ظاهرِ فقه،در قشرِ فقه،نَجِس العین را تو می توانی با استحاله فتوا بدهی پاک کنی،این کار را نمی کنی؟؟
بیا انصاف داشته باش،بیا امام حسین شناس باش،بیا ولی شناس باش.
امام حسین اگر کسی را در وادی محبتش بپذیرد پاک نمی کند؟؟
به قانونِ استحاله بالاتر است،خیلی بالاتر است. 《وَیُطَهِّرَکُم تَطهیرًا》کِشیده می شود تا این زمینه که گریه بر امام حسین علیه السلام طهارت می دهد،طهارت ذاتی می دهد،ولی من و تو 《ولی》 شناس نیستیم،و اثر ولایت را نمیدانیم چقدر است.
رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
ولو شعر خودش را در دامنه کربلا پهن می کند،مورد مصرفش اینجاست.
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت [شکر و شکایت نمی شود ولی هست،در وادی محبت هر کس دچار شده، هرکس نشده خدایا به نورانیت امروز دچارش کن که بفهمد ما چه می گوییم.
اگر محبت به عمق برسد وقتی مُحب کنار محبوب می رسد دو زبان دارد ؛هم از محبتی
که نصیبش شده به ذاتش شکر می کند،گاهی هم به زبان می آورد،گاهی هم از کردار محبوب شکایت می کند،این قاعده اش است].
در کربلا همه این زمینه ها را بی بی زینب سلام الله علیها در ارتباط با امام حسین علیه السلام داشتند.
از آن طرف دست به دامن برادر ،اثر پای برادر را می بوسد،از آن طرف دیگر،برادر جان اینجا کجا بود ما را آوردی،این چه سرزمینی است،بنا نبود اینجاها راه برویم.بعد محبوب جواب می دهد،این مکالمه اهل محبت با هم است.لذا خداوند تبارک و تعالی می داند در دست موسی چیست،محب و محبوب باید به سخن بیایند،باز هم سوال می فرماید «وَ ما تِلْکَ بِیَمِینِکَ یا مُوسى»؟؟ موسی در دست راستت چیست؟
《قَالَ هِیَ عَصَایَ أَتَوَکَّأُ عَلَیْهَا وَأَهُشُّ بِهَا عَلَىٰ غَنَمِی وَلِیَ فِیهَا مَآرِبُ أُخْرَىٰ》،با اینکه می داند در دست این پیغمبرش،کلیم الله،حضرت موسی چیست،سوال می شود که توی دستت چیست،این بابِ سخن باز می کند،که با هم حرف بزنند،محب و محبوب سخن می گویند،یک درجه بالاتر هست،این فَصِ موسوی است،یک کسی که در استغراقِ تام محبت قرار بگیرد و فنا پیدا کند آنجا سخن بریده می شود دیگر حرف با هم ندارند حداکثرش یک نگاه است که به چشمهای هم می کنند،گاهی آن نگاه را هم می گیرند،چون این را می خواهند حرکت در ذات بدهند.
حرکت در ذات، عوارض محبت هر چه که هست،شکر و شکایت هر دو را می گیرد،ارتباط را قطع می کند،لذا اویس قَرَن این جور ارتباطی با رسول خدا داشته،و بالاتر از این،از محبت اویس قَرَن بالاتر چیست؟ بالاتر از آن، محبت دوستانِ اهلِ بیت در آخِرالزمان است که اینها به برکت وجود مولای خودشان اباعبدالله الحسین سید الشهداء علیه السلام [سازنده این حقیقت مجلس های امام حسین است]اینها بدون هیچ ارتباطی حسی،نه چشم می بیند،نه صدای محبوب می شنود،توی استغراق و فنا قرار می گیرند،لذا رسول خدا صلی الله علیه و آله آه کشیدند و فرمودند«واشوقاه الى لِقاء اخوانی فی آخرالزمان» دلم پر می زند،مشتاقِ دیدار برادرانم در آخر الزمان هستم،سلمان و ابی ذر و مقداد و بقیه اصحاب عرض کردند یا رسول الله《 اَلَسنا بِإِخوانِکَ》؟؟ مگر ما برادران شما نیستیم؟؟
رسول الله فرمودند《اَنتم اَصحابی و خیرُ الاصحاب》شما یاران من هستید ،برادران من در آخرالزمان می آیند که من را ندیده و دست به شانه 《علی》علیه السلام زدند و فرمودند و ندیده این را به ما عشق می ورزند. و اگر آنها را در راه محبت 《علی》قطعه قطعه کنند دست از دوستی او بر نمی دارند،محبت در مرتبه اولش شُکر و شکایت از آن بیرون می آید؛
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
[نکته دان عشقی؛ کلاس اول عشق]
رندانِ تشنهلب را آبی نمیدهد کس
گویی ولیشناسان رفتند از این ولایت
قاعده این است که نمی شناسند،نباید هم بشناسند،اگر کسی نقش ولایت به ذاتش می زنند او را به گمنامی می برند،توی گمنامی آمیخته با انکار،با انکارِ خلق،این قاعده اش است،یک کسی را،ذاتش را با ولایت آشنا کنند یعنی آن حدیثِ؛
《إنَّ وِلایَتَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لاَ یحْتَمِلُهُ إلاّ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ أوْ نَبِىٌّ مَرْسَلٌ أوْ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللهُ قَلْبَهُ لِلإیْمَانِ》
راوی گفت 《فَمَن یَحْتَمِلُهُ》؟؟
یابن رسول الله ،حضرت جواب دادند《اِلا مَن شِئنا》،مگر آن کسی که ما بخواهیم.
اگر مَلَکِ مقرب است باید ما بخواهیم که به ولایت ما برسد،اگر نبی مرسل است باید ما بخواهیم که به ولایت ما برسد،اگر مومن ممتحن است،باید ما بخواهیم، [اینها را بگوییم که یاد بگیریم] خضر را به ولایت رساندیم گمش کردند،خضر با موسی حرکت کرد،نه؟؟ دیدید چه جوری مشت موسی را وا کرد؟
آخر هم گفت《 هذا فِراقُ بَیْنِی وَ بَیْنِکَ》،موسای نبی است! باشد،پیغمبر است! باشد،کلیم الله است،باشد، مرتبه عالیه در اتخاذ وحی و تلقی آن را دارد،باشد.
در آن وادی که عشق آتش فروزد
اگر گامی نهد بالش بسوزد
جبرئیل هم باشد،بالش بسوزد.
خضر چون به ولایت رسیده بود مُشت موسی را وا کرد،سه حرکت از خضر صادر شد که هر سه حرکت را موسی انکار کرد.
[خطاب آقاجان به یکی از مستمعین که ظاهرا خون دماغ شده (نگارنده برای استفاده از نکته های لطیف در تمام حرفهای آقاجان این مطالب فرعی را حذف نمی کند)؛ عیب ندارد حاج حسن آقاجان کربلا بوی خون می دهد،اینجا هم همان جوری است،موسی هم وقتی به کربلا رسید دماغش را خون آوردند این قاعده است،اگر کسی توی مجلس امام حسین خون آلود بشود خوش به حالش] .
خضر که به ولایت رسید پنهانش کردند،الیاس به ولایت رسید او را در آبها به خِفا بردند به غیب متصلش کردند و خضر را در خشکی.
یعنی نه بَرّ و نه بحر هیچ کدام خالی از ولایت نیستند،چه دریا و چه خشکی،نیروی ولایت بر آن سیطره دارد، در دریا،الیاس و در خشکی، خضر.
[سابق هم به ما دستور می دادند ،همان دستورها خیلی…
آنها چه پیرهای روشن ضمیری بودند،مادرهای پیر،پدرهای پیر،خاله پیر،ننه جان های پیر، همه اینها می گفتند ننه اگر میخواهی که در کارت گشایش پیدا بشود چهل روز صبح زود بعد از اذان صبح درِ خانه را آب و جارو بکن حضرت خضر را آنجا می بینی] .
سحرگه ره روی در سرزمینی
چنین گفت این معما با قرینی
که ای صوفی شراب آن گه شود صاف
که در شیشه بماند اربعینی
چهل روز آب و جارو کن،این آب و جارو کردن ظاهر انسان را در ارتباط آب و جارو کردن باطن می اندازد،صبح خیزان خیلی زود به مقصد رسیدند.خداوند حکیم صفای اصفهانی را رحمت کند،ما این شعر را از زبان آن بزرگ می خوانیم نه از مُنشآت حکیم صفا،آن که از این مجلس مستفیض است ان شاءالله فیض به او می رسد؛
چنین شنیدم که لطفِ یزدان به رویِ جوینده در نبندد
دری که بگشاید از حقیقت بر اهلِ عرفان دگر نبندد
دلی که باشد به صبحْ خیزان، هر آنکه باشد به صبح خیزان
مَلَک ز کارش گره گشاید؛ فلک به کینش کمر نبندد
[نگارنده؛ در نسخه ای چنین نوشته شده؛
چنین شنیدم که هر که شبها نظر ز فیضِ سحر نبندد
مَلَک ز کارش گره گشاید؛ فلک به کینش کمر نبندد]
هر که صبح را بیدار ماند به مقصد رسید،چهل روز به تو می گویند درِ خانه را آب و جارو کن که خوابت نبرد،باز پیرهای قدیمی گفتند؛هر که صبح را بیدار ماند به مقصد رسید،چهل روز به تو می گویند درِ خانه را آب و جارو کن که خوابت نبرد،باز پیرهای قدیمی گفتند؛
بیدارِ علی باش که خوابت نبرد
همین دستورها خیلی خوب است،ساده و پر محتوا.
صبح بیدار بودن طهارت و پاکی وصافی می دهد،در چهل روز تو می توانی خضر را ببینی.یعنی چه؟؟
یعنی با《ولی》در خشکی آشنا بشوی،آن که متصدی ولایت است به نام خضر.
و همه هم از این باب نتیجه گرفتند،یکنفر بی نتیجه نمانده است،امتحان کن،نه پیر می خواهد نه مرشد نه دستور و نه لوازم،امتحان کن،ساده و نتیجه بخش.
اگر اینکه نَفَسِ یک بزرگی هم کنارش باشد که یک بجا رسیده، به مولا رسیده،به حقیقت رسیده هم باشد او بگوید دیگر آنچنان را آنچنان تر می کند،این هم یک طهارت است.
طهارتی که از صبح خیزی به آدم می دهند،این متصدی امرِ ولایت به نام خضر،پنهان است،دسترسی به او نیست،هر کسی هم با ولایت آشنا شد از دل و چشمِ مردم می افتد.
امام حسین علیه السلام فرمود آی مردمی که کنار من می آیید نه تنها چیزی گیرتان نمی آید همه شما هم قطعه قطعه می شوید،چیزی از شما نمی ماند،آن فنا است،چیزی از شما نمی ماند که چیزی بارش بشود،«مَنْ کَانَ بَاذِلًا فِینَا مُهْجَتَهُ، وَ مُوَطِّناً عَلَى لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ، فَلْیَرْحَلْ مَعَنَا»،خون را هم قبول ندارم که هر کس بیاید خون بدهد،خون زیاد می دهند،خیال نکنی هر کس می آید اینجا خواسته باشد…نه،خونِ سر،خونِ چشم،
خونِ دست،خونِ پا،اینها فایده ندارد،دست و پایت قطع بشود خون بدهی،فایده ندارد،سرت را فایده ندارد،«مَنْ کَانَ بَاذِلًا فِینَا مُهْجَتَهُ» من خونِ قلبِ خالص می خواهم،باز به آن دارالتجزیه می برند،یعنی اگر هم سر می دهی باید خونِ قلبت از راه گردنت بیرون بیاید،«مَنْ کَانَ بَاذِلًا فِینَا مُهْجَتَهُ، فَلْیَرْحَلْ مَعَنَا» آنها بیایند،اینجا است ،در این وادی است که می فرماید ؛
*نشاطی هست در قربانگه عشق
که مقتولی ملول از قاتلی نیست
[*چون مهجه داده،خونِ سر نداده،خون دست نداده،خون تن نداده،که غمناک بشود دردش بیاید،تا زخم خنجر و شمشیر و سَنان و تیر به تن اثر می کند دردش می آید،آخ می گوید،ولی در یک نقطه ای هست که انسان دردش نمی آید،زخم ها اگر به آنجا بخورد،نه]
به ولایت آشنایش کردند،از خلق پنهانش کردند،به این پنهانی،بدبینی را،بدگویی را،طرد شدن را،همه این چیزها را ضمیمه کردند.
امروز چون بوی کربلا می دهد یک حرفی بزنیم،هر کس می خواهد نقل کند این حرف را از ما اختصاصا نقل کند و اعتقاد من را بگوید.
بعضی ها،جوانها به اسم کربلا جان دادند،خوش به حالشان،خاک راه آنها توتیای چشم ما،توتیای چشم همه اهل ولایت ،آنهایی که دنبالِ ولایت هستند،خیال نکنی توی این وادی آنجوری اندازه گیری های من و تو هست،همین هایی که بدون هیچ مقدمه ای به اسم کربلا،به اسم امام حسین رفتند توی خاک و خون غلطیدند اینها تا روز قیامت نشود آدم نمی داند منصبشان چیست.
بعضی ها رفتند به اسارت برگشتند،قدمهایشان را روی چشم ما گذاشتند،حالا می خواهی اصحاب ولیِ عصر علیه السلام را پیدا کنی هاااا؟
از من بگو؛ آنهایی که مفقودالاثر هستند خواهی دید که وقتی امام زمان تو می آید توی اصحاب امام زمان علیه السلام دیده می شوند،چون ولایت این مفقودالاثر را می آورد،هر کس می خواهد نقل کند از من نقل کند،اگر ما یک چیزی را بگوییم توی این روال که نه فکری به آن می رسد نه تعقلی،حرف در این زمینه اینجوری است.این یک سخن است و بقیه سخن ها توی این باب هست،که اگر کسی بیش از این هم با خلایق کار نیست.تا امام زمان علیه السلام بیایند ببینند که اینهایی که توی این زمینه دستشان توی دست امام زمان تو هست آنهایی هستند که در ولایت گم شدند چون خضر نبی و الیاس نبی.
من نمی گیرم،نمی پسندم،بله چشمت هم آنجا بیفتند نمی پسندی،پس آنهایی که از این وادی در می روند چه کسانی هستند؟
عه این همان آقایی است که اینها دنبالِ سرش هستند پس قبولش نداریم.مقیاس هایی است که نَفْس می زند،مقیاس هایی است که بی خبر از ولایت می زند،ولی آنهایی که با این حقیقت آشنا هستند که ولایت گمنامی می آورد،یادت نرود اگر خواستی اصحاب امام زمان[نگارنده؛ را بشناسی]دامن اینها را بگیر،گمنامانی که در این راه اثر پایشان هم نیست،هیچ کس نمی داند اینها کجا رفتند،ولی ما می دانیم کجا هستند،تو طاقت شنیدنش را داری؟؟
تو طاقت خضوع در این باب را داری؟؟
تو نَفْست اینقدر سرکوب شده که اینجا به زمین بنشینی؟می توانی؟؟
دست ما و دامن آنها.
در استهبانات مردِ ساده لوحی بود، آنوقت که زمینه کربلا پیش نیامد که این پا شود برود مفقودالاثر بشود،زمینه این بود ،این جوان زراعت و کشاورزی می کرد و عیال هم نگرفت،به او گفتند برای چه عیال نمی گیری؟گفت میترسم آقایم (آقا امام زمان علیه السلام)دنبالم بیاید وقت رفتن نداشته باشم.روی این سادگی و بساطتش این یک اسب و یک شمشیر خریده بود و هر شب هم این شمشیر را تیز می کرد و این اسب را جُو می داد و زین کرده و آماده که نکند آقایش بیاید برای زین کردن وقت ببرد.بچه های ده،جوانهای ده،این مشغول زراعت و بیل زدن توی صحرا بود،برای اینکه شوخی کنند می آمدند اسمش را می بردند می گفتند اینکه آقا امام زمان آمده سرِ چشمه منتظرت است،بیل را می انداخت و می دوید اسبش را سوار می شد و شمشیر را بر می داشت می آمد و می دید دروغ است،مسخره اش کردند برمی گشت،شب نصف شب خواب بود جوانها می خواستند [نخندید به یک کسی،کسی را مسخره نکنید،نکند این همان خودش باشد هاااا،نکند این همان باشد که دستش به دامن 《ولی》 است]،نصف شب خواب بود از پشت در صدایش می زدند پا شو که امام زمان آمدند لب چشمه منتظرت هستند،بالای اسب می جست و با شمشیر می رفت می دید دروغ است،روزی چند مرتبه این کار را سرش می آوردند،ولی یکمرتبه نگفت دیگر دروغ است،(هر چه ساده باشد آخرش می گوید دروغ است)، دعا کن ساده باشی،خودت،بچه هایت،رفیق هایت،این را دعا کن،زرنگ ها همه شان کلاهشان پسِ معرکه است،توی هر وادیی،توی کسب هم زرنگها همه شان ضرر کردند،توی وادی ولایت که زرنگی آفت است،یک روز به او مثل هر روز گفتند سرچشمه آمدند ،اسب را سوار شد و رفت ،دیدند نیامد،نیامد،نیامد،وقتی رفتند دیدند سر چشمه نیست،در دهات اطراف جستجو کردند دیدند نیامد،بردنش به غیب متصلش کردند،هر کسی صدق دارد می رسد،صدق توی زرنگی نیست،این بچه هایی که به عشق کربلا رفتند به امام حسین علیه السلام می رسند اینها اثر پایشان هم محو شد،آخر توی جنگ ها دیدید اقلاً یک زنجیری به گردن می اندازند که اسمشان رویش نوشته شده،این را هم می سوزاند و پیدا نمی کنند.این کجا رفت؟؟
تحقیقش را ما می دانیم. این را برای چه گفتم؟
اگر می خواهی برکت توی زندگی باطنت باشد،توی راه ولایتت باشد،یک وقتی اینها را کوتاه نگاه نکنی هااا،آی پدر و مادرها،آی برادرها که اینگونه کسان در راه دارید افتخار کنید که توی عالم بالا شما را هم بالا می برد،ولایت اثرش توی عالم برای صاحب باقی نمی ماند چون به غیب متصل می کند،لذا امیرالمومنین علیه السلام می فرمایند آنچه که در ظاهر عالم آمده 《هَذِه وِلایَتِه》،و باطنی اگر که می خواهی دستت به آن نقطه برسد《 وَ بَاطِنِی غَیْبٌ لَا یُدْرَک》،عجب رندی بوده اویس قرن برای اینکه این نقطه را از دست ندهد،از امر مادر استفاده کرد،عجب رندی بوده این اویس قرن!!
وقتی آمد به دیدن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم،تا دید رسول خدا نیستند حداکثر استفاده را از امر مادر کرد گفت زود برگردید،که اتصالِ به غیبش از بین نرود،هر کسی،دوستی که کمتر با تو سلام و علیک می کند ،کمتر به سراغت می آید آن دوستی اش دوامش بیشتر است،هر چه بیشتر دستت را می بوسند بیشتر منتظر باش که زودتر می خواهد شمشیرت بزند،هر که بیشتر می آید خوش و بش می کند ،بیشتر منتظر باش،زودتر می خواهد سراغت بیاید.این قاعده است،این دنیا از اول خلقت تا حالا…
نزدیکترین اشخاص از حواریون عیسی که با او همیشه هم کاسه بود همان بود که عیسی را بر سرِ دار برد،بله این است.آن که شب و روز در خدمت رسول الله است او زودتر از همه آتش آورد درِ خانه فاطمه زهرا سلام الله علیها را آتش زد،شب و روز بود،آن کسی که رسول خدا از او عیال گرفت ،دختر او را گرفت،او قبل از همه رفت سراغ امیرالمومنین علیه السلام حق او را غصب کرد.
ولایت توی غیب حرکت می کند《مَن عَشِقَ وَکَتَمَ ثُمَّ ماتَ، ماتَ شَهیدا》،کسی که به دوستی بنشیند و ظواهر دوستی را نسبت به دیگری اظهار نکند این اگر هم بمیرد شهید مرده است.
به ابن مُسکان گفتند با این موقعیتی که تو داری (این خیلی بزرگوار بود )و حضرت صادق علیه السلام اینقدر از تو تعریف می کنند،برای چه خدمت آقا نمی آیی؟؟برای چه نمی آیی امامت را تماشا کنی؟؟برای چه مثل بقیه شاگردها نمی آیی بنشینی سوال کنی؟؟
و کان رحمه الله علیه و رضوان الله علیه،《لا یَدخُلَهَ عَلیه أى جعفربن محمد الصادق علیه الصلاه و السلام شَفَقَهً مِنهُ و تَأَدُباً لَه》این وارد خانه حضرت نمی شد،پای درس حضرت نمی نشست،نمی آمد مثل دیگران کنارِ بحث حضرت و درس حضرت توی مجلس بنشیند به جهت اینکه به خودش اجازه نمی داد که در حضور امامش حتی نشسته باشد،امام صادق علیه السلام فرمودند تنها کسی که توی ذات به من متصل است در میان همه شما که هر روز و هر شب و هر عصر می آیید ابن مُسکان است،می آمد درِ خانه امام جعفرصادق می ایستاد از این یکی آن یکی سوال می کرد که امام ما چه فرمودند،این ادب است،انسان برود در عالم غیب قرار بگیرد تا لذتش را…
اگر یک وقتی فضائل اهل بیت علیهم السلام سینه ات را تنگ کرد توی مجلس نشستی نمی توانی خودداری کنی،این آب دهانت را هی قورت بده در خودت،یک یاعلی ،بلند هم نگو،جیغ هم نکش،ببین چقدر سینه ات باز بشود توی درونت رخنه کند،وقتی که بلند آوا در دادی،و صدا در دادی،و 《یاعلی》را بلند گفتی از وجودت خارج می شود،توی خودت بیاور،برگرد،بلکه همان لحظه هم اجازه نده بغل دستی ات بفهمد تو در چه حالی ببین چه کارت می کند،ببین چقدر بزرگت می کند،ببین کجا تو را ببرد.
از همه این مقدمات محبت ،بیشتر از همه عالم بی بی زینب سلام الله علیها آگاه بود،عرض کنیم بی بی جان شما برای چه در خودتان 《*تَجَرُّعُ غُصَصِ》نکردید؟؟بی بی جان،عمه سادات شما چرا ساکت نماندید وقتی دیدید در گودی قتلگاه حجت خدا به خاک و خون می غلتد دست ها را روی سر گذاشتید رویتان را به طرف مدینه و نجف و صدایتان بلند شد وا محمداااا،صدای شما بلند شد وا علیاااا،《یا رسول الله هذا حُسَینٌ مُرَمَّلٌ بِالدِّماءِ مُقَطَعُ الاعْضاءِ مَسلُوبَ العِمامَهِ وَالرِداء》
[*اندوه گلوگیر]
《لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ》
دعاهایی که میفرمایند به اجابت مقرون،رحمه الله من قراء فاتحه مع الاخلاص و الصلوات.
《اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم》
یا علی مدد