شب قدر_جلسه سوم

 

《بِسم الله الرّحمنِ الرَّحیم، اَلحَمدُللهِ رَبِّ العالَمین، الصَّلاهُ وَ السَّلام علی خَیرِ خَلقه مُحَمَّد وَ عَلی آله الطَیبینَ الطّاهرینَ المَعصُومین وَ الْلَعْنُ الدَّائِم عَلَی أعْدَائِهِمْ وَ مُخَالِفِیهِمْ وَ مُعَانِدیهیمْ وَ مُبغِضیهِم وَ مُنْکَری فَضَائِلهمْ وَ مَناقِبِهم مِنَ الان إلی قیامِ یَومِ الدّین.آمینَ یا ربَ العالَمین》

«أعوذ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ»

《بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ》

إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَیْلَهِ الْقَدْرِ ﴿۱}وَمَا أَدْرَاکَ مَا لَیْلَهُ الْقَدْرِ ﴿۲}لَیْلَهُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ ﴿۳}تَنَزَّلُ الْمَلَائِکَهُ وَالرُّوحُ فِیهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ ﴿۴}سَلَامٌ هِیَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ ﴿۵}

 

در شب قدر همه حقایقی که در عالم وجود میخواهد صورت تحقق بپذیرد ،در ظرف این شب هستی میگیرد و اندازه هر حقیقتی در این شب تعیین میشود ،یکی از حقایقی که در لیله قدر تحقق میپذیرد وجود مقدسِ قرآن است .قرآن در لیله قدر برای رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ،و بعد برای هر یک از اهل بیت و معصومین علیهم الصلاه و السلام تحقق پذیرفته است.

روایتی که از حضرت صادق علیه الصلاه و السلام نقل شده و از حضرت رضا علیه الصلاه و السلام مبسوط تر نقل شده، این معنا را خیلی روشن و مبرهن بیان فرمودند.

فرمودند که : 《خَاصِمُوا أَعْدَائَنَا بِسُورَهِ الْقَدْر》،با کسانی که ما را در اعتقاد نپذیرفتند با آنها با سوره《 إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِی لَیْلَهِ الْقَدْرِ》سخن بگویید، مخاصمه کنید، احتجاج کنید.

طریقش را اینجور بیان فرمودند که آیا قرآن به تمام معنای واقعی خودش ،یکمرتبه تحقق تنزل و نزول پیدا کرده است؟؟

و لیله قدر در عالم یکی است؟ یک لیله قدر داریم ؟در عالم یک مرتبه لیله قدر تحقق پیدا کرده ؟

خصم مقابل یعنی آن که نتوانسته ولایت ما را بپذیرد او نمی تواند بگوید که لیله قدر یک مرتبه است ، این را نمی تواند بگوید.

اگر لیله قدر یک مرتبه بوده و گذشته شماها برای چه دور و بر هم جمع میشوید و این شب (این سه شب را که در یکی از این سه شب لیله قدر تحقق پیدا میکند)را اِحیا میدارید ؟

 

و اگر قرآن یکمرتبه تنزل پیدا کرده ، پس باید تمام شده باشد و کهنه شده باشد هر دوی آن را شخص مجبور است که اینگونه جواب بدهد ؛ نه ،تنزل در یک مرتبه نیست و لیله قدر هم یک مرتبه نیست.

از او سوال کنید که بعد از خاتم انبیاء محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله وسلم این تنزل بر قلب کیست؟؟

این را سوال کنید.

《 إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِی لَیْلَهِ الْقَدْرِ》 تحققش بعد از رسول الله بر قلب کیست؟؟

هر کسی را گفت همان ولیِ مطلق است.

هر کس توانست این ادعا را بکند و این معنا را برای خودش ثابت بداند و بگوید که تنزل این حقیقت در لیله قدر بر من است او ولیِ مطلق است.

بعد روایت ادامه دارد ، آقا امام صادق علیه الصلاه و السلام و آقا علی بن موسی الرضا علیه الاف تحیه و الثناء فرمودند که این تحقق تنزل قرآن در لیله قدر بعد از خاتم‌انبیاء بر ما خاندان است، یکی بعد از دیگری و در زمان غیبت این امر منتهی میشود به مهدی ما آل محمد علیه الصلاه و السلام .

[ لذا برگردیم به همان معنایی که در این چند شب به توفیق و لطف و عنایت خودِ مولا امیرالمومنین علیه الصلاه و السلام سخن گفتیم بر گردیم حرف را دنبال کنیم،این لازم است که ما حرف را برای عزیزانی که از نظر علمی دریافت نکردند یک تکرار خیلی سطحی،فهرست وار از آن رد بشویم،این را دو مرتبه بگوییم تا معنا بر اهلش روشن بشود]

که قرآن یک حقیقت موجود غیر از عالم لفظ و کتابت و ذهنی اش هست و او نسخه اصل است و اگر کسی به او رسیده باشد قرآن را میفهمد و درک میکند و میتواند اهل قرآن باشد و اگر آن حقیقت را نیافته باشد وجود کتبی و لفظی و ذهنی شئ او را افاده نمی دهد، و مفید به حال او نخواهد بود.

دو مرتبه این مطلب را مختصرا روی همان مراحل اربعه و مراتب اربعه وجودات انحصاری عرض میکنیم که هر شئ ای در عالم بدون استثنا ، چهار مرتبه وجودی دارد ؛ (مجبوریم این را بگوییم که بتوانیم حرفمان را بزنیم ،چون بعضی ها این مساله را در شب اول شنیدند ،دیگر دو مرتبه نشنیدند و ما هم نگفتیم ،ناچاریم برای اینکه مساله خودمان را بر یک مبنای علمی بار کنیم این حرف را دو مرتبه تکرار کنیم )

یک وجودی لفظی اوست،

یک وجود کتبی اوست ،

یک وجود ذهنی اوست،

یک وجود خارجی اوست.

 

از خودتان شروع کنید ،شما یک وجود لفظی دارید که مردم صدایتان میزنند، آن وجودی لفظی شماست به هر اسمی شماها را بخوانند آن وجود لفظی شماست .

یک وجود کتبی است که اسم شما را مینویسند .

یک وجود ذهنی است که شما را مردم به یاد می آورند.

یک وجود واقعی و حقیقی شماست که شما هستید و تحقق شما به آن وجود است .

از خودِ خدا ،ذات مقدس حق گرفته این چهار وجود در او مفروض است.

یک《 الله》 مینویسیم،این غیر از آن 《اللهِ ذات》 است،یک 《الله 》میگوییم این غیر از آن وجود حقیقی است،یک《 الله 》تصور میکنید که در عبادت هر کسی یک تصور خاصی از 《الله 》دارد به او متوجه است، یک وجود حقیقی 《الله 》است.

از خودِ حق گرفته تا بیایید پایین،کوچکترین اشیاء را

؛《إِنَّ اللَّهَ لَا یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلًا مَا بَعُوضَهً فَمَا فَوْقَهَا ۚ 》. لذا از قرآن استفاده کنیم، یک پشه؛

این که گفتم پشه این لفظش است،این عالم لفظی اش است.

اسمش را بنویسید وجود کتبی اش است.

تصورش میکنید وجود ذهنی اش است و آن پشه ای که پشه است خودش است ،نه لفظ اوست،نه کتابت اوست ،نه تصور اوست، خودش، خودش است .

[این را داشته باشید] این فرش ،این دیوار ،آسمان، زمین ،ملائکه، هر چه را توی عالم شما فرض کنید،این حصر عقلی در مراتب وجودِ اربعه او را میگیرد.

قرآن هم چهار وجود دارد ؛

یک وجود لفظی است که میخوانید،《بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ ﴿۱﴾

 

الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ ﴿۲﴾ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ ﴿۳﴾ مَالِکِ یَوْمِ الدِّینِ ﴿۴﴾ إِیَّاکَ نَعْبُدُ وإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ ﴿۵﴾ اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِیمَ ﴿۶﴾ صِرَاطَ الَّذِینَ أَنعَمتَ عَلَیهِمْ غَیرِ المَغضُوبِ عَلَیهِمْ وَلاَ الضَّالِّینَ ﴿۷﴾

 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم

الم ﴿١﴾ ذَلِکَ الْکِتَابُ لا رَیْبَ فِیهِ هُدًى لِلْمُتَّقِینَ 》

 

سوره بقره تا آخر قرآن، این که میخوانید این وجود لفظی اش است.

این که به من و شما هدیه میکنند به نام قرآن، این وجود کتبی اش است.

آن که حفظ میکنی آن وجود ذهنی اش است.

خودِ قرآن کجاست؟؟؟

و تا کسی به آن وجود حقیقی راه پیدا نکند،اهل قرآن نیست،قرآن شناس نیست، آن قرآن است که 《 وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَهٌ لِلْمُؤْمِنِینَ …》

آن قرآن است.

شما یک کسی تشنه اش است، ببینید تشنه تشنه، میگوید آب میخواهم ، شما بیا جلویش بنشین تا صبح بگو آب،آب،آب.

وجود لفظی اش را به آن بدهید، سیر میشود؟؟تشنگی اش رفع میشود؟؟

گرسنه است،بنشین جلویش تا صبح بگو نان،نان،نان،پلو خورشت،پلو خورشت، میتوانی با لفظ سیرش کنی؟؟

یک خطاط خوب پیدا کن به یک تشنه که دارد از عطش داد میزند با خط خیلی قشنگ بنویسد آب و تکرار هم بکند ،ده هزار مرتبه بنویسد آب،جلویش بگیر ببین از این رفع عطش میشود؟؟

تشنه اش است به او بگو آب را در ذهنت تصور کن. رفع عطش میشود؟؟ نه

چه زمانی به آب میرسد؟؟ آنوقتی که آب را توی کامش بریزید ،آن آب واقعی،آن مایع سیال،آن آب است.

آن قرآنی که گفتند《 وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَهٌ لِلْمُؤْمِنِینَ 》وجود لفظی اش نیست،وجود کتبی اش هم نیست،وجود ذهنی اش هم نیست، آن حقیقت قرآن است،چه کسی آن را دیده؟؟چه کسی با آن آشناست؟؟

هر که با او آشناست اهل قرآن است،یعنی هر که آب آشامیده ،سیراب است، هر که آب برایش نوشتن،آب نخورده،هر که خودش گفته آب، بنشین تا صبح بگو آب ،آب ،آب، بگو هرچه دلت میخواهد،آب گیرت می آید؟؟؟

هر چه میخواهی قرآن بخوان، اهل قرآنی؟؟؟

خود قرآن خواننده ها را طرد میکند،می گوید من قبولتان ندارم《 رُبَّ تالِ القرآنِ و القرآنُ یَلعَنُهُ 》

قرآن خودش دارد میفرماید،حرفِ قرآن است،رُبَّ برای تکثیر است (اهل ادبیات زیاد هستند،در مجلس ما الحمدلله همه شان در سطح بالا هستند) یعنی چه بسا به کثرت قرآن میخوانند ولی قرآن لعنشان مى کند.

یعنی از خودش طردشان میکند.

قرآن آنها را از خودش دور میکند.

قرآن چیست؟؟؟

اگر معلوم بود چیست که در عالم همه کاره بودی، به همه حقایق راه داشتی،آن وقت میفهمیدی که 《 وَلَا رَطْبٍ وَلَا یَابِسٍ إِلَّا فِی کِتَابٍ مُبِینٍ》،آن وقت میفهمیدی که همه هستی،دیدنی و ندیدنی،آنچه که به فهمت نمی آید ،اصلا تو چهره قرآن را ندیدی،آنچه تو میبینی از ظاهر عالم وجود است،این قرآنی هم که میخوانی همین است،ظاهر لفظش است.

لذا ببین باز هم دروغ میگویی.

اهل قرآن دروغ نمی گویند،ببین قرآن حفظ میخوانی ،دروغ میگویی،بد میگویی،بد قضاوت میکنی،ذهنت،چقدر اهل قرآن را تو با فکر و ذهن زدی،چقدر؟؟؟

چقدر تو اهل قرآن را با فکرت با زبانت پامال(پایمال) کردی؟؟

تو میخواهی اهل قرآن باشی؟؟؟

به حَصر عقلی در وجودات اربعه، قرآن وجود خارجی و تعینی در هستی دارد.

هرکس به آن برسد اهل قرآن است ،هر کس نرسد اهل قرآن نیست.

روایتش در کافی هست(اتفاقا میخواستم بخوانم ،باشد فردا شب، یعنی دلم میخواهد از روی خودِ کتاب کافی روایت را بخوانم. حضرت صادق علیه السلام میفرمایند: قرآن روز قیامت می آید، بر شهداء عبور میکند،شهدا میگویند این کیست که از ما جلو است و ما همیشه باید دنبال او بیفتیم ؟؟این کیست که نبیین(پیغمبرها) میگویند از ما پیش است و ما باید دنبالش بیفتیم؟؟

بر صفوف از موجودات عبور میکند،ملائکه میگویند این کیست که از ما پیش است و ما باید دنبالش بیفتیم؟؟

مومنین میگویند این کیست که باید از ما جلو بیفتد و باید دنبالش بیفتیم؟؟

فقط یک عده او را میشناسند، حضرت صادق علیه السلام میفرمایند:《وَ هُمْ شِیعَتِنَا》،فقط شیعیان ما او را می شناسند،میدانند که این همان است که بود.)

یک جای دیگر خودش باز میفرماید: که اگر میخواهی با من دسترسی پیدا کنی شرطش طهارت است.

طهارت با چه؟؟

با آب دریاها؟؟ نه

«لا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ»، نمی توانند به او برسند،مَسش کنند،انضمام به آن پیدا کنند،نمی توانند با آن آشنا بشوند،مگر مطهرون ،پاکان عالم.

این مطهرات را ، میدانی کجا میشود خود را تطهیر کرد؟؟

این طهارت را باز نمی یابی مگر اینکه خودت را بیندازی در دامن صاحب حقیقی این قرآن ،بلکه وجود حقیقی این قرآن[صاف بگوییم ]، بلکه آشنا بشوی با محبت ذات مقدس امیرالمومنین ،مولای اهل یقین علیه الصلاه و السلام.

و در لیله قدر که تنزل پیدا کرد و قرآن بر قلب رسول الله ،《علی》 در دلِ رسول الله نشسته است، این تنزل قرآن است.

اگر اهلش هستی، با قرآن آشنایی.

قرآن این نیست؟ آن است که تو داری با آن کار میکنی؟؟ اگر توانستی با آن کار کن .

خوب قرآن میگوید ،نشانه اش را میگوید.

میگوید : 《 وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَهٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَلَا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَسَارًا 》

میگوید من اینکاره هستم اگر میخواهید بدانید پیشِ چه کسی هستم و چه کسی من را دارد ،در امراض ظاهری و باطنی من شفا هستم.

اگر میخواهی من را بیابی من اینجوری هستم؛

《لَوْ أَنْزَلْنَا هَٰذَا الْقُرْآنَ عَلَىٰ جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خَاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْیَهِ اللَّهِ ۚ وَتِلْکَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ》

من که قرآن هستم اگر من را به کوه بزنید میبینید که کوه برایم خضوع میکند، کوه که جماد است، بله جماد برای آن قرآن خضوع میکند ،این قرآن را که تو از اول تا آخر ده دوره،یک دوره اش را خواندی،به قلبت اثر نکرد.

لطیفترین مخلوق عالم هستی،دل است،یعنی لطیفتر از دل نداریم،خوب، به سنگ نمیگویم سنگ را رها کن، به جسمت هم نمی گویم جسم را هم رها کن،به روحت هم نمی گویم، نه ،قلب ،دل است.

تو قرآن را خواندی بر دلت ،دلت تکان نخورد ولی میگوید اگر آن قرآن را بر کوه بخوانی،میبینی که کوه به خضوع می آید، قرآن را بر کوه بخوانش، کوه خاشع میشود.

یک نمونه اش را بگویم؛

یکی این قرآن با او بود،توی عالم یک کسی این قرآن با او این حقیقت قرآن بود، خود قرآن را هنوز به کوه نزدیم،یعنی تجلی اش را به سنگ نزدیم،این معنا با او بود ،واجد حقیقت قرآن بود، ایستاد روی سنگ (خضوع را ببین) اگر مسلمانی یعنی مسلمان به معنای عام، نمی توانی این حرف را نپذیری.

یعنی خیلی حرف را توسعه بده ،نمی گوییم شیعه خاصُ الخاص ،او نه، مسلمان خیلی سطحی.

قرآن با او بود، در دلش نشست،وقتی نشست ،روی سنگ ایستاد ،متوجه این معنا شد که با من یک چیزی هست که قلبم را گرفته، وجودم را توی محبت تصاحب کرده ،به او توجه کرد،توجه کرد،پا در سنگ فرو رفت !!!《لَرَأَیْتَهُ خَاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْیَهِ اللَّهِ ۚ 》،رفت.

این کیست؟؟ کجاست؟؟ این همین است که پشت مقامش نماز میخوانی، این ابراهیم خلیل است،روی سنگ ایستاد،آشنایی خودش را با ذات مقدس مولای اهل یقین، امیرالمومنین علیه السلام به یاد آورد،این کیست که من را تصاحب کرده؟؟

این کیست که دل من را برده؟؟

این کیست که محبتش همه وجود من را گرفته است؟؟

توی این فکر است ،پایش در سنگ میرود.《لَرَأَیْتَهُ خَاشِعًا….

این هنوز قرآن نیست،وجود متنزلِ در چند درجه است در ابراهیم آمده،پایش را در سنگ فرو میکند.

خضوع را دیدی؟؟

حالا هر که میخواهد نماز بخواند باید پشت این بایستد.

یعنی اثر پای آن که توی عشق امیرالمومنین علیه السلام غرق است، اثر پای او جلوی نماز هر موحدی باید قرار بگیرد،ولو سنگ است.

هر زمینی که نشان کف پای تو بود

سالها سجده گه اهل نظر خواهد بود

 

《شَهْرُ رَمَضَانَ الذی أُنْزِلَ فِیهِ القرآن 》،ماه رمضان را ساختند که نزول قرآن را بیابی،پیدایش کنی.

ماه رمضان را برای این آوردند هاااا.

دارند طهارتت هم میدهند.ماه رمضان را ساختند که تطهیرت کنند ،با یک دستورات خاصى که از جانب حق رسیده است،نخورید،نیاشامید،چه کار نکنید،چه کار نکنید،چه کار نکنید،بر خودت مواظبت کنی،بلکه بفهمی نزول قرآن یعنی چه،بلکه قرآن شناس بشوی،بلکه با قرآن آشنا بشوی.

آمد و گذشت و ماه رمضان رد شد و هنوز نفهمیدیم قرآن چیست.

قرآن می خوانید،خودِ قرآن نمی دانید چیست.

خاتم انبیاء صلوات الله و سلامه علیه و آله و سلم اینقدر به صورت این حقیقت قرآن نگاه کرد،چنان مجذوبش شد،قلب رسول الله را تصاحب کرد که سخنش از قلب رسول الله بیرون زد به زبانش آمد، آنوقت گفت :《 اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ》،همه حقایق را در صحیفه وجودش خواند ،اتصالش برقرار شد،از آن مجرای فیض ابدی،سخن گفته شد《 اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ》،همان کسی که پرورش جانت را در محبت عهده دار است،به نام او شروع کن ای رسول الله.

خاتم انبیاء صلوات الله علیه و آله و سلم به حضرت فاطمه بنت اسد سلام الله علیها فرمود : مادر جان(خِطابی که رسول الله به فاطمه بنت اسد میکردند همیشه یا اُماه بود)شما شبها حق نداری بیدار بشوی گهواره 《علی》را تکان بدهی، عهده دارش من هستم.

حضرت فاطمه بنت اسد فرمودند مگر محمد صلی الله علیه و آله و سلم،خوابش میبرد؟

سرش را روی بالین میگذاشت،یکمرتبه حرکت میکرد،اصلا می جست می آمد گهواره 《علی》را تکان میداد یک نگاه به صورت 《علی》میکرد باز میرفت دو مرتبه سرش را روی بالین می گذاشت باز پا میشد.

《قُمِ اللَّیْلَ إِلَّا قَلِیلًا/نِصْفَهُ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَلِیلًا》تا آخر، 《وَاذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ وَتَبَتَّلْ إِلَیْهِ تَبْتِیلًا》،آن آخرش دارد حالا به اسم 《رَبِت》تسبیح کن،جمالش را هر چه میخواهی تماشا کن.

حضرت فاطمه بنت اسد سلام الله علیها فرمودند که هیچ گاه رسول الله نگذاشت آن تنظیف خاصی که مادر باید نسبت به بچه مراعات کند،شستشوی خاص، هیچ گاه من انجام ندادم ،تمامش را رسول الله انجام داد .

عهده دار همه شئون(شؤون) تربیت و شئون پذیرایی امیرالمومنین صلوات الله و سلامه علیه،خودِ رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم بود.

آنوقتی هم که آقا زاده،ظاهرا نوپا شدند ،خاتم انبیاء، امیرالمومنین علیه السلام را می گذاشت روی دوشش ،میبرد بیابان ،نزدیک غار حرا توی آن کوهها میگذاشت جلویش و همینطور تماشا میکرد .

چون اُنس با محبوب همیشه( اگر کسی اهل محبت و عشق بوده میداند)اگر کسی را دوست داشتی خلوت میطلبد هااا.

الحمدلله کسی اهل این معنا نیست که بفهمد چه می گوییم.اما در عشق های ظاهری که بودید هااا؟؟

اگر کسی را توی محبت و عشق گرفته باشید همیشه اقتضای این محبت ،خلوت است،هاااا؟

حتی اگر برادرت باشد باید نباشد،اگر مادرت باشد باید نباشد، همیشه عشق خلوت میطلبد.

(پروفسور این فن هم خودِ من هستم ،اگر توی محبت میخواهی حرفهایش را بزنم همه ریزه کاری هایش را بلد هستم، این ادعایم هست و از عهده اش هم بر می آیم ،هر ریزه کاری محبتی میخواهید تا آن آخرین عمقش بلد هستم)، عشق خلوت میطلبد.

عاشق های خدا هم شبها ،دلِ شب بیدار میشوند،که زن و بچه یشان هم خواب هستند،آهسته،یواش،با خدا مناجات میکنند،آهسته حرف میزنند هااا ،نه اینکه صدایش را کله پشتِ بام داد بزند هااا،آن مناجات نیست.

مناجات این است،دو طرفی هم هست هاا،اگر نه مناجات نیست،نجواست.

مناجات این است که تو آهسته با او سخن میگویی و او هم با تو سخن می گوید.

چه وقت شده با خدا صحبت کنی و او هم با تو سخن بگوید؟؟؟چه وقت؟؟؟

یک دفعه شده مناجات کنی؟؟؟

دو طرفی هست هااا واِلا مناجات نیست،یواش به او بگویی او هم یواش به تو بگوید.اینها را عشاق بلد هستند و خوابشان هم نمیبرد،بلند میشوند با او مناجات میکنند.

رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم، امیرالمومنین علیه السلام را به خلوتِ مطلق(این خلوت ظاهر عالم دنیا هم نیست هاا)،یعنی از همه هستی کنارش میکشید به یک خلوتی که فقط خودش میداند چیست،آنجا‌ می گذاشت و تماشایش میکرد،صحیفه وجودش را میخواند،اینقدر تماشایش ‌کرد تا به سخن آمد 《اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ》.

آن کسی که تمامش را و کُلش را و بالجمله همه اش را در لیله قدر یافته بود ،که آنجا زمان نمی پذیرد ،این حقیقت را خارج از زمان گرفته بود،آنوقت برای اینکه به مردم مدام بازگو کند با زمان ،بیست و سه سال آوردش.

دیدی از خلوت که میخواهد بیاید بیرون ،از خودش بیرون بیندازد زمان می برد، و بد گرفتاری هم دارد تا خودت با خودشی هیچی برایت ندارد ،همین که مامور شدی که دیگری را هم …

با اینکه آوردش در لفافه پیچاندش،آنقدر در لفافه پیچاندش که کسی به آن راه پیدا نکند مگر کسی که به آن‌ دل داده باشد، آنهایی که به آن دل دادند چرا میفهمند چه بوده، مساله چه بوده.

در عین حال در زبان آوردش، در لفظ آوردش، در سخن آوردش.

غیرتِ عشق زبانِ همه خاصان بِبُرید

کز کجا سِرّ غم اَش در دهنِ عام افتاد

 

یکدفعه دیگر این حرف را به استحکام در اعتقادمان بگوییم ، توی عالم هیچ چیز حقیقت ندارد جز محبت ذات مقدس امیرالمومنین علیه السلام و بچه هایش،هیچ چیز دیگر در عالم حقیقت ندارد،هیچ چیز، هر چه را فکر میکنی و به آن چسبیدی جز خیالی بیش نیست،فقط حب محمد و آل محمد علیهم الصلاه و السلام که سر لوحه اش محبت امیرالمومنین علیه الصلاه و السلام است ،فقط این حقیقت دارد، هر که با آن هست همه چیز دارد،بی نیازِ مطلق است.

خیلی درمانده بود،خدمت حضرت صادق علیه الصلاه و السلام رسید،بعضى ها هستند که اینجوری میشوند،درمانده ، اینقدر هم از کاسب های محل و همسایه ها و فامیل قرض کرده بود که دیگر رویش نمی شد از آنجاها عبور کند ،خیلی بیچارگی کشیده بود ،فقر هم فشار آورده بود، کسی هم دیگر اصلا به او قرض نمی دهد (خوب قرض هم حد دارد،تا یک اندازه ای است. مردم دنیا هم وقتی به آدم قرض میدهند که یک طمعی در یک جایی داشته باشند ،اگر بدانند آن طمع قیچی است دیگر قرض هم نمی دهند. دور و بر آدم شلوغ است به یک طمعی است هااا، استثناء هم ندارد ،خاطرت جمع باشد، آن که بخاطر مولا امیرالمومنین علیه السلام فقط کسی را بخواهد ،اینقدر کم است که بگو نیست،خیلی راست است، خلق عالم با خودش چه کار کردند که با دوستانش رفتار بکنند، مردم با خود مولا چه جور رفتار کردند که با دوستانش.

چه توقعی ، لذا یک ضربدر قرمز روی همه هستی. تو که هستی بگذار هیچ کس نباشد) .

[شخص درمانده]خدمت امام صادق علیه الصلاه و السلام آمد و عرض کرد آقا وضع ما خیلی به هم ریخته،زمستان هم هست و کرایه خانه (اگر کرایه خانه بوده) هم داریم و زن ما هم میخواهد بچه به دنیا بیاورد ،بچه هایمان زیاد است، و دیگر هیچ جا من راه ندارم که قرض کنم آمدم خدمت شما ،که یک عنایتی بکنید، میدانید هم اینکه من شما را برای خودتان میخواهم ،هیچ وقت دلم نیامد که بیایم بگویم پول ندارم ،دیگر حالا شده ،آمدم،بی ادبی است ،جسارت است(خیلی زشت است کسی حضور اولیای خدا بنشیند و‌ چیزی بخواهد هاااا، زشت تر از این چیزی نداریم ،خیلی زشت است) ،گفت من بار این زشتی را به دوش جانم‌ میکشم ولی به شما عرض میکنم ندارم ،بیچاره‌ام،بدبختم،درمانده ام، حضرت فرمودند تو که ثروتمندی،تو برای چه این حرف را میزنی ؟

عرض کرد آقا من که تا حالا به شما دروغ نگفتم ،به جان عزیزتان وضعم بد است.فرمودند نه وضعت خیلی هم خوب است و خیلی هم ثروت داری.

عرض کرد آقا بفرستید تحقیق کنند وضع من را توی خانه ام بپرسند .

فرمودند میگویم خیلی وضعت خوب است.

عرض کرد پس نمی فهمم چه میفرمایید.

فرمودند خوب آن چیزی که داری بده همه ثروت دنیا را

توی دامنت می ریزیم،آن دوستی و محبتی که از ما توی دلت هست آن را بده ،همه ثروت دنیا را توی دامنت می ریزیم.

عرض کرد آقا دیگر از این حرفها با من نزنید،من تحملش را ندارم.

فرمودند پس ثروتمندی ،نگفتم که ثروتت فراوان است؟

برای چه نمی فروشی اش؟

 

نمیدانیم تو ما را میخواهی یا نه ،نمیدانیم، ولی یک دلیلی هست که اگر ما هم تو را بخواهیم ادعا کنیم تو آن را امضاء میکنی.

این محبت را خیلی برایش ارزش قائل شدند ،اینقدر این محبت بزرگ است،اصلا مقیاس و میزانی برای سنجشش نیست.

[یک روایت میخوانم من بس ام است دیگر]

مرحوم مُلا آقا دربندی صاحب کتاب اسرار الشهاده ،رحمه الله علیه،یک روایت میکند از کتاب مَسارُ الشیعه

(یا از کتاب دیگر،من در اسرار الشهاده دیدم)،هر چه هست، همه کتاب اسرار الشهاده یک طرف این روایت یک طرف،ببینید این چیست.

خیلی فرازها دارد،همه یک طرف این روایت یک طرف،روایت از آقا امام زین العابدین حضرت سجاد علیه الصلاه و السلام است ،میفرمایند :

روز عاشورا که شد تمام اصحاب به درجه شهادت رسیدند و نوبت پدرم شد که برود به جنگ،من از عمه ام خواستم که عمه جان دلم میخواهد جنگ پدرم را تماشا کنم ،حالت ضعف و نقاهت و ناتوانی به من اجازه نمیداد که سرِپا بایستم ،عمه ام برای من درِ خیمه یک چیزی را ،جهاز شتری بوده،هر چه بوده، ترتیب دادند که من رفتم بالای آن نشستم و تماشا میکردم و از جنگ پدرم لذت میبردم ، جنگ پدرم اینجوری بود که اگر شمشیر را از فرق میزد به یک کسی با مرکب دو نیم می کرد،اگر از عرض میزد از کمر دو نیم می کرد،لذا وقتی پدرم اباعبدالله الحسین حمله می کرد،لشکر خودش روی هم می ریخت و کشته میشد و روی هم می غلطیدند ،و عده زیادی اینجوری تلف می شدند.

چنان هیبت و شجاعت مردم را گرفته بود و مخالفین را تحت سیطره قرار داده بود که کسی نمی توانست جلو بیاید بجنگد ، در این هنگام من نشسته بودم نگاه کردم دیدم کسی در پناه نخله ای پنهان شده و دستش یک نیزه بلندی هست ،پدرم او را دید صورتش را برگرداند ،یکجوری که او نفهمید پدرم دیده و صورتش را برگردانده ،او متوجه نشد،وقتی که پدرم از کنار نخله عبور کرد با نیزه چنان به پهلوی پدرم زد که سرِ نیزه از آن طرف در آمد،پدرم هیچ نوع به طرف او شمشیر نکشید و رد شد، خون از دو طرف بیرون زد(همان نیم ساعت و یک ساعت بوده)وقتی امامت به من منتقل شد این مساله چنان من را گرفته بود و متوجه اش بودم که نمی توانستم بفهمم مساله چیست،امامت که به من منتقل شد فهمیدم 《إِنَّ فی صُلْبِهِ رجُلاً یُحِبُّنَا أهلَ البیتِ》من متوجه شدم که در صلب این مرد یک کسی به دنیا می آید بعد از مدتی ،بعد از زمانی،که ما اهل بیت را دوست دارد،بخاطر این دوستی پدرم از او گذشته است.

عرض کنیم آقاجان به همین اندازه هم ما شما را دوست نداریم ؟؟

نمی شود به ما عنایت کنید؟

نمی شود به ما مرحمت کنید؟

نمی شود به ما یک توجهی بفرمایید؟

ما که جز شما کسی را نشناختیم،این را شما گواه هستید و میدانید ما که به جز شما به کسی دل ندادیم.

به التزامی که من دارم خاتمه مصیبتم را توسلم را به ذیل عنایت حضرت زینب سلام الله علیها قرار میدهم.

امشب شام غریبان امیرالمومنین علیه السلام است،امشب می آیند به آقا امام حسن و آقا امام حسین علیهما السلام سر سلامتی میدهند ،خانم ها می آیند به خانم زینب سلام الله علیها سر سلامتی میدهند ،مردم کوفه آشنا هستند با کلام امیرالمومنین ،با صوت امیرالمومنین آشنا هستند ،خیلی این صدای دلربا جذبشان کرده،تحت تاثیر قرارشان داده ،سالها،مدتها،شنیدند ، قطع شده این صدا ،بعد از مدتی باز همین مردم کوفه دیدند صدا خطبه خواندن امیرالمومنین ،می آید،مردم جمع شدند با اشتیاق ببینند چه خبر است، امیرالمومنین چند سالِ قبل به شهادت رسیده این صدا مالِ کیست!!؟

وقتی آمدند دیدند بی بی زینب سلام الله علیها دارند با مردم کوفه حرف میزنند،نزدیک است که یک انقلابی بشود ،یک جوشش و خروشی به وجود بیاید ،دستور دادند سر مقدس اباعبدالله را مقابل چشم بی بی قرار بدهند ،چه به وقوع پیوسته ،چه شده که بی بی زینب سلام الله علیها نَطَحَت جَبینُها الی مَقدَم المَحمِل.

 

«لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ»

《اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم》

یا علی مدد

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *