تضاد در عالم خلقت_جلسه اول_۱۳۶۹/۰۹/۲۸

《بِسم الله الرّحمنِ الرَّحیم، اَلحَمدُللهِ رَبِّ العالَمین، الصَّلاهُ وَ السَّلام علی خَیرِ خَلقه مُحَمَّد وَ عَلی آله الطَیبینَ الطّاهرینَ المَعصُومین وَ الْلَعْنَهُ الدَّائِمه عَلَی أعْدَائِهِمْ وَ مُخَالِفِیهِمْ وَ مُعَانِدیهیمْ وَ مُبغِضیهِم وَ مُنْکَری فَضَائِلهمْ وَ مَناقِبِهم مِنَ الان إلی قیامِ یَومِ الدّین.آمینَ یا ربَ العالَمین》

《وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَلْ لِی مِنْ لَدُنْکَ سُلْطاناً نَصِیراً 》(سوره مبارکه اسراء/۸٠)

 

عالم خلقت به اقتضای تضادی که در حکمت بالغه حق بوده است،موجودات را همیشه به دو نقطه مثبت و منفی می کشاند[در چند روزی که عصرها موفق بودیم راجع به این آیه صحبت می کردیم بحث ناتمام ماند،لذا برای تتمیم عرائض قبل باز ذکر مقدمه ای کنیم].

جهان هستی قوام،دوام،ثبات،استحکام،اِتقانش به تضاد آن است،به موت و حیات.

مقدم حیات،مؤخر موت.

به هدایت و ضلالت.

به صحت و سقم.

به فقر و به غنا.

به بلندی و پستی.

به همواری و ناهمواری.

به کفر و ایمان.

به طاعت و معصیت.

به نور و ظلمت.

این نظامِ خلقت است.و چیزهای دیگر.

جهان در ظاهر و باطنش به قول میرفندرسکی؛

 

چرخ با این اختران نغز و خوش زیباستی

صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی

 

همه این تضادها در ظاهر،حکایت از یک قانون مُسَلمی در باطن می کند.

اگر زندگی بدون مرگ و میر بود[یکنواختی را داریم محاسبه می کنیم] ،اگر زندگی بود و زندگی،هیچ در آن مُردگی و ممات نبود،تمام خلقت را اگر نگوییم،نصف خلقت،بساطش برچیده بود،چون اگر مرگ نبود،قیامت هم باید نباشد،اگر قیامت نباشد بهشت و جهنم هم نباید باشد،اگر بهشت و جهنم نباشد حساب و کتاب هم نباید باشد.

محمود شبستری می فرمایند؛

 

اگر یک نقطه را برگیری از جای

خلل یابد همه عالم سراپای

 

چون قرآن کتابت این هستی را تکفل کرده است و خط و رسم کشیده،به لفظ آورده،از جهان دیدنی و ندیدنی ،محسوس و غیرمحسوس،ملموس و غیر ملموس،ظاهر و باطن،آنچه که ما به آن دست پیدا کردیم یا نکردیم،قرآن مجموعه این است،لذا اگر از قرآن کسی یک نقطه کم کند،یک نقطه،حکمِ کفرش صادر است،

یک زَبَر،یک زیر از قرآن بردارد.

به جهت اینکه؛

خلل یابد در عالم سراپای

 

باز در نمایش تضاد و استحکام خلقت و دوام وجود،قرآن می فرماید که《 لا رَطب‌ٍ وَ لا یابِس‌ٍ》خشک و تَر،اصلا اگر که همه مفاهیم در یابِس تحقق پیدا کند، همه مفاهیم در یابِس تحقق پیدا می کرد،و ما رَطب را از میان بر می داشتیم،این اقتضای نفی خودش را می کند،یعنی یابِس وجودش مفهوماً به رَطب است،اگر ما بگوییم برای وجود یابِس،رَطب نباشد،خودش باید نباشد،چون دوامش به ضد است.

اگر بناست یابِس باشد و رَطب نباشد،رَطب باشد و یابِس نباشد،خودش اقتضای نفی خودش را می کند،

《وَ لا رَطب‌ٍ وَ لا یابِس‌ٍ إِلّا فِی‌ کِتاب‌ٍ مُبِین‌ٍ 》(سوره مبارکه انعام/۵۹)، هر دو تا با هم باید باشند.

اگر می خواهیم دنیا را پر از نور کنیم و نفی ظلمت کنیم،باید اول خودِ نور را از میان برداریم،چون وجود نور به ظلمت است،یعنی مطلب دقیقتر،دقیقتر،دقیقتر،دقیقتر از آن چیزی است که ما دنبالش هستیم فقط یک توجه و عنایت می خواهد که عرایض را دریافت کند.

ما می خواهیم مدینه فاضله بدون فساد بسازیم،معنایش این است که مدینه فاضله خودش کنار برود،چون همیشه خوبی در ظهور بدی خودش را نشان می دهد،اگر می خواهد خوبیِ مطلق باشد که بد نباشد خودش اول باید کنار برود.

«وَ کَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا»(سوره مبارکه انعام/۱۱۲)،هیچ نمی شود که پیغمبری که نور است یا متصل به نور است یا منشعب از نور است،این هیچ نمی شود کنارش یک کسی نباشد که ظلمت سراپایش را نگرفته باشد،تا این نور متجلی نشود،نمی شود،اگر شب نبود اصلا روز در عالم مفهوم نداشت،شب ها به گردن روزها حق دارند،و روز هم اگر نبود شب مفهوم نداشت،لذا قرآن دارد《 بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ 》،مومنین بعضی هایشان اولیاء بعض هستند،یعنی این یکی …

این مساله اگر یک مقداری در ذهن کاوش بشود،و ما دنبالش را بگیریم،روشن،واضح معلوم می شود که تسلیمِ اولیاء خدا که پیشاپیش همه و سر دسته همه شان مولی الموالی امیرالمومنین علیه الصلاه و السلام هستند،چرا در آن امر سقیفه و بعد از سقیفه به تسلیم آمدند،چرا؟؟

اگر که نگوییم سر از خلقت در آورده،اگر این را نگوییم و حرفِ راستش را بزنیم،نکند نقش خلقت را خودش زده،می داند چه خبر است؟اینقدر مطلع است،اینقدر آگاه است،اینقدر به وضوح دل موجودات را در غیب دریافت کرده که تسلیم است.چه می داند؟

به چه نقطه آگاه است؟

که سلمان هم نمی داند،ابی ذر هم نمی داند،مقداد نمی داند ولی پا به پای مولایش حرکت می کند.

این چند روز همه اش این حرف را می زنیم که چه بود که امیرالمومنین توانست بکشد،طاقتش را داشت؟این زور است.

در از قلعه خیبر کندن زور است؟؟

این زور است،زور،قدرت اصلا این است،هیچ کس نمی تواند بکشد《إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَهَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولًا

》(سوره مبارکه احزاب/۷۲)، همان روایت امام صادق علیه الصلاه و السلام است که انسان کشیدش،هم با معنایی که برای عامه کردند می سازد و هم با معنایی که برای خواص کردند می سازد.

امانت،بگوییم یعنی چه؟ ما خیال می کنیم ما یک چیزی را که مدت زمانی پیش کسی می گذاریم،بعد می رویم از او می گیریم،پولی،قالی ای،جواهری،این امانت است.

امانت معنایش این نیست،امانت و امان،یعنی آن نقطه ای که امنیت در پناه اوست،

《إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَهَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ》به آسمان ها گفتیم که پناهگاه بشوید،گفتند ما نمی توانیم ما خودمان دنبال یک جا می گردیم.

به آسمان ها[ اینهایی که ما می بینیم و علم آن را درآورده و این کهکشان راه شیری و اینها همه پوسته خارجی است،یک اطلاعاتی آقای مهندس در این باب داشتند امشب صحبت می کردند که اخیرا باز یک کهکشان دیگری غیر از کهکشان راه شیری علما کشف کردند که نمیدانم چندین میلیارد بزرگتر از این کهکشان است و چقدر ستاره دارد،اینها مالِ پوسته اول آسمان است،هنوز بقیه اش هم شناخته نشده است.

بعد درون این تا آسمان دوم اینقدر فاصله هست،که آن فاصله اش را با هیچ دستگاه و تجهیزات علمی دریافت نکرده است و آسمان اول درونش و برونش در مقابل پوسته آسمان دوم به عنوان قطره و دریا است.همین را ببر با آسمان دوم و پوسته و درون آسمان سوم،تا می رسد به هفت آسمان و از هفت آسمان عبور می کند،آن طرفش عالم جَوِّ بی نهایت است،بعد به نقطه عرش می رسی،عرش چیست؟ آخر همه اینها حرف است.همین قدر بگوییم،هر کس می میرد چه مومن چه کافر فرق نمی کند(این یک سوال است که همه در آن به حیرت هستند)،کی،کجا می رود؟

بدن که معلوم است در دل خاک است،آن که انسانیت انسان را ساخته است اسمش را روح می گذاریم،روح هم نیست،یک چیز دیگر است هاا،که روح هم تحت تصرف اوست،این به کجا می رود؟؟

این به تمام هستی ضمیمه می شود.باورت می آید؟؟

کافرِ کافرِ کافرِ،مشرکِ مشرکِ مشرک،معصیت کارِ معصیت کارِ معصیت کارِ معصیت کاری که این دنیا را تا خدا خدایی می کند برایش استراحت کنند،وقتی که پا به آن عالم می گذارد به او می گویند آی کافرِ کافرِ کافر،مشرکِ مشرکِ مشرک،معصیت کارِ معصیت کارِ معصیت کار،شقیِ شقیِ شقی،بیا به این دنیایی که تا خدا خدایی می کند آسایش برایت هست،از آن طرف دست نمی کشد.

حالی ات هست؟؟

مومن چه می بیند؟موحد چه می بیند؟ اهل طاعت چه می بیند؟

《إِنَّا لِلَّٰهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ … 》،ما تو را تا هفت آسمان پراکنده کردیم،در هفت آسمان تو را آوردیم به حیرت هستی،تا دامنه عرش تو را بردیم باز به حیرت هستی.

قرآن می فرماید《 إِنَّا لِلَّٰهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ 》،

مرگ این کار را سرِ آدم می آورد.

 

امیرالمومنین علیه الصلاه و السلام هم در این کار می فرمایند《 یا حَارِ هَمْدَانَ مَنْ یمُتْ یرَنِی مِنْ مُؤْمِنٍ أَوْ مُنَافِقٍ 》،هاا؟

در مومن و منافق فرق نیست هر کس بمیرد من را می بیند،《مِنْ مُؤْمِنٍ أَوْ مُنَافِقٍ 》جدا که نکردند دیگر.

یکی اینکه این عدالت امیرالمومنین است،این را عدالت می گویند.امتیاز دادن ها مالِ آدمهای کوچک است،از خویش و قوم ها، آنهایی که دستشان به جیبشان دراز می شود،پولدارها،نمیدانم اینکه زیباها،خوشگل ها،نمیدانم چی ها،اینها بیایند نزدیکتر، نه اینجور نیست.

《 یا حَارِ هَمْدَانَ مَنْ یمُتْ یرَنِی مِنْ مُؤْمِنٍ أَوْ مُنَافِقٍ 》،آن را هم می کشد تحت سیطره وجودی خودش به بی نهایت.

هر کس بمیرد《 إِنَّا لِلَّٰهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ 》،آن را هم نقش می دهد.

خوب این منافق که می بیند به او برگشته،دیگر این طرف را قبول می کند؟

منافق که نسبت به امیرالمومنین انکار داشت،حالا دریافت کرده است.

چه چیز را دریافت کرده؟

بزرگترین نقطه نوری را.

به آسمان ها گفتیم،نه آسمان و خورشید و ستاره ای که ما می بینیم،آسمانها که آنچه علم رفته در پوسته آسمان اول است و هنوز آنطرفش را نرفته،

گفتیم شما بیایید پناهگاه بشوید،لرزیدند گفتند خدایا نه ما خودمان دنبال یک جا می گردیم《فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَهَا》،به زمین گفتیم خوب تو بیا پناهگاه(این عالمِ حس است،آسمان عالم غیرمحسوس و غیر ملموس است)،این که به چشم می آید،گفتیم تو بیا پناهگاه بشو،عرض کرد پروردگارا من خودم دنبال یک جا می گردم که خودِ من را از همه مهالک حفظ کند،یک جا می خواهم از شرِ همه هستی آنجا وقتی که غضب تو به من می رسد به آنجا پناه ببرم.

یک چیز دیگر، محسوستر،زمین پهناور است،حس همه آن را نمی گیرد،لمس نمی تواند،کوه دیگر جلوی چشمش است،به کوه گفتیم تو بیا در آفاتی که به انسان می رسد پناهگاه بشو،آسمان و زمین و جبال همه 《فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَهَا》،گفتند ما که نمی توانیم بکشیم،《وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا》،اِشفاق

معنایش این است که؛ دیدید گاهی که دستتان را روی سرِ بچه می گذارید،روی شانه بچه می گذارید،می خواهید بغلش کنید این خودش را جمع می کند،شانه هایش را جمع می کند پایین می برد از زیر دستتان در می رود؟

با گردن کلفتی و سینه پهنی نمی رود شما را هُل بدهد،خودش را ججججججمع می کند کوچکککککک و فرار می کند، این معنا《وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا》است.

از زیرِ دستِ خدا در رفتند، زیر دست خدا که می‌خواست آنها را امانتگاه قرار بدهد،آنها را امان و امانت قرار بدهد.

《وَ حَمَلَهَا الْإِنْسان》،یک انسان از گریبان قدرت،توان،نیرو سر در آورد،او گفت من می کِشم،هم آسمان را پناه می داد،هم زمین را پناه می داد،هم جبال را پناه می داد،هم انسان را پناه می داد،هم مَلَک را پناه می داد،هم انبیاء را پناه می داد،همه اولیاء را پناه می داد،عجب قدرتی!!!

《إِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولًا》در روایت امام صادق علیه الصلاه و السلام 《ظلوم》 به معنای مظلوم،این انسان ناشناخته،که هیچ کس او را نشناخت،و 《جهول》به معنای مجهول،هم بر او ستم شده 《ظَلُومًا جَهُولًا》،ظلوم به معنای بر او ستم شده،مظلوم، و جهول به معنای مجهول.

صفت مُشَبَهِه هم معنای اسم فاعل است و هم به معنای اسم مفعول است،اینجا به معنای مفعولی است《إِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولًا》،این معنایش سِرّ آیه است،ظاهرش چه؟

ظاهرش برای عامه مردم که چشمشان بعد از رسول الله به اولی است،هااا چشمت به اوست؟؟

《وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ ۖ إِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولًا 》،این هم مالِ تو.

خلافت را به آسمان گفتیم بگیر،خلافت را به زمین گفتیم بگیر،گفتند ما نمی توانیم خلافت کنیم،یک کسی آمد که ظلوم و جهول بود،یعنی ظالم و جاهل بود،این گرفت.

قرآن همه معانی را دارد این را هم دارد،او آمد گرفت،خوب حالا شیعه،اهل معرفت،اهل کمال،اهل بیت علیهم السلام را دوست دارد،به امیرالمومنین علیه السلام علاقه دارد،کدامیک قشنگ تر است؟؟

آن تعبیر اول که امام صادق علیه السلام برای اهلش فرمودند یا این تعبیری که عامه هنوز به آن دچار هستند؟؟

دچارِ اولی هستند هااا.

《إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَهَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَان…》

آسمان بار امانت نتوانست کشید

قرعهٔ فال (کار)به نامِ منِ دیوانه زدند

 

ساکنان حرم سِرّ(ستر) و عفافِ ملکوت

 

حرم سِرّ کجاست؟؟

عالم غیب است.

عفافِ عالم ملکوت نه این عفاف عالم طبیعت و ماده،این عفاف به درد نمی خورد،عفاف ملکوت.

چشمت را از نامحرم ببندی،این که عفافِ عالم طبیعت و ماده است،چشمت را از حرام ببندی،این که مالِ…

عفاف ملکوت، یعنی تو را ببرند به آن نقطه ای که ابراهیم را بردند《وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ …》(سوره مبارکه انعام/۷۵)،هااا؟؟؟

آنجا به عفاف بیایی.

عفاف چشم پوشیدن است هاا،ترک کردن است.

ساکنان حرم سِرّ(ستر) و عفافِ ملکوت

 

من که سر در نیاورم به دو کون

گردنم زیر بار منت اوست

 

《وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ …》،ابراهیم یک مقداری راه پیدا کرد،از خیلی چیزها چشم هم پوشید.

به ابراهیم ملکوتِ سماوات را نشان دادیم.

درون اوج است،درون اِعتلا است(اعتلا یک درون دارد و یک برون دارد)،برونش اینهایی هست که به گفت آمده ،به سخن آمده،به فهم آمده،عارف توانسته مهارش کند،انبیاء توانستند مهارش کنند،این برون است،یک درون هم دارد.

《وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ …》،لذا از همه چیز دست کشید.

خوب این حالتش چه جوری بود؟؟ حالتش این بود که در دلِ آتش هم که رهایش کردند،آنجا دست رد به سینه جبرئیل هم زده است،ببین،هاا،عفافِ ملکوت دارد دیگر.

چون ابراهیم عفاف ملکوت دارد،همه دلشان می خواهد جبرئیل به کمکشان بیاید،با جبرئیل شیربرنج بخورند،بنشینند با هم اُنس کنند،هااا؟

آنجا وقتی که جبرئیل آمد گفت که اگر کاری داری،نیازی داری،احتیاجی داری بگو،گفت برو تو هم در این وادی بیگانه ای.

چون عفافِ ملکوت داشت،ابراهیم صاحبِ سِرّ است.

ساکنان حرمِ سِرّ،در حرم سِرّ مقیم است،عفاف ملکوت دارد.

این چه می گوید؟؟

می گوید تازه آنها آمدند با من راه نشین ساغر و پیمانه زدند.

آنها هم وقتی می خواستند به اُنس بیایند با ما می نشستند،آنها سیرشان نکرد.

لذا ابراهیم منصبش در باطن،این که در حرمِ سِرّ راه پیدا کرده است به عفاف ملکوت رسیده است،امام صادق علیه السلام می فرمایند ابراهیم خلیل موضعش و موقفش،در سِرّ معرفی اش کنیم،چه کاره است؟

این بچه شیعه هایی که مادرها سقط می کنند،آن بچه کوچک هایی که اینها اوائل ولادت می میرند،ابراهیم اینها را درس می دهد، متصدی پذیرایی اینهاست.

شیعه اگر بزرگ بشود چه؟؟

شیعه در بزرگی سرش روی دامنِ کیست؟؟

 

ساکنان حرم سِرّ(ستر) و عفافِ ملکوت

با من راه نشین ساغر و پیمانه زدند

 

این انسان در این اوجش باید به عالم تضاد پایین بیاید،تا معرفت نصیبش بشود،در یکنواختی ملکوت خبری نیست،بهشت دارِ امن است،خوب؟

چون تضاد نبود آدم هم با حقیقت محمدیه علوی آشنا نشد.

《فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ》،وقتی آمد در عالم تضاد، 《وَ عَصی آدَمُ رَبَّهُ فَغَوی》شد،آنوقت به معرفت رسید،فهمید که عجب!! در عالم چه خبرهایی هست!!!

کجا بار می بندند؟کجا روانه می کنند؟کجا نمره می دهند؟

باید در این عالم به دشمنی خلق دچارت کنند که تو را به آشنایی بیاورند،خوب،باید نزدیکترین افراد به خودت را،هر کسی هست،پدرت،مادرت،زنت،بچه ات،برادرت،خواهرت،دوستت،چه کسی نزدیک است،خوب،او را با تو به سرِ ناسازگاری می آورند.

برای چه؟؟

 

خلق را با تو کج و بدخو کنند

تا تو را دل لاجرم آن سو کنند

 

تا به کس دیگری متکی شدی،جایی دیگر امان خواستی،امان می خواهی دیگر؟؟

آخر آسمان و زمین و آنچه که در آن است اینها گفتند ما نمی توانیم امانت بدهیم،تو رفتی در دلِ اینها،رفتی ماندی،اصلا نمی آیی،هر چه هم خواستند تو را بکِشند،چه منجنیق ها به تو بستند،چه جرثقیل ها به تو بستند که تو را از این لای این امانت کاذب بیرون بکِشند،بیرون نمی آیی.

بابا خبری نیست.

چه کسی را بیشتر از همه به او مطمئن هستی که تو را می خواهد،هوادارت است؟؟هاا؟

از همان اول مساله را در خودت حل کن،جز خدا و چهارده معصوم علیهم السلام هیچ کس به دردت نمی خورد،منتها هر کس یک زمانی دارد قیمتش فرق می کند،گفت همه را می شود خرید،هر کسی را در عالم بگویی می شود به یک چیزی خرید،هر کسی باشد،آن که خودش را نمی فروشد قیمت کم است،قیمت ها را بالا ببر،آخرش خودش را به بهشت می فروشد.

آخرش خودش را به بهشت می فروشد،این سخت تر است،آن که خودش را به کم می فروشد زودتر تکان می خورد به حق متصل می شود،آن کسی که خودش را به یک چیز بزرگ می فروشد،این دیر می کَنَد هاا،آدم خودش را به بهشت فروخته بود،سخت بود دومرتبه بیرون بیاید، لذا خدا با پس گردنی بیرونش کرد،《اهْبِطَا مِنْهَا جَمِیعًا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ…》

نمی روی؟ کجا بیرون نمی روی؟ مگر اختیار بهشت دستِ تو است،آن که تو را آورد بیرونت می کند.

آخر نمی رفت، یک جوری شد که خودش به دو

بیرون رفت،《فَبَدَتْ لَهُمَا سَوْآتُهُمَا》یک زشتی ای از این دوتا…،کسی هم نبود که ببیند هاا،هیچ کس نبود ببیند،اینجوری است،پروردگار متعال گاهی از اوقات برای اینکه امر خودش را نافذ قرار بدهد،از هیچ می ترساند،از هیچ‌خوف در دل می اندازد،این قدرت است،خوب بیرون برو،هیچ جا پناهگاه نیست،امان در هیچ نقطه نیست.

《السَّلامُ عَلَیْکَ یَا أَمِینَ اللّٰهِ فِی أَرْضِهِ 》(حالا امروز زیارت امین الله را بخوان،همین کلمه اش را بخوانی تا آخر خواندی)،《إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَهَ عَلَى السَّمَاوَاتِ》،یعنی در این عالمِ هستی هیچ جا پناهگاه نیست،فقط این ذوات مقدسه هستند که أَمِینَ اللّٰهِ فِی أَرْضِهِ هستند.

باور نمی‌کنی؟؟ تجربه کن،ببین خبری هست.

آن مهر مادری که دیگر سرشارترین محبت های الهیه است،خوب،وقتی که از‌مرض بچه اش ناامید می شود و دیگر دکترها جوابش کردند و این می بیند دارد دست و پا می زند،می آید پول خرج می کند که ختم بگیرند زودتر این راحت بشود،نمی داند که کسی در عالم هست که می فهمد که برای راحتی خودش دارد این کار را می کند،دمِ آخِر هم دروغ می گوید هاا،یعنی دمِ آخرِ آخر که این دارد دنیا را رها می‌کند،پر و بال می زند،باز می گوید برای او دعا کنید راحت بشود،خودش ناراحت است،این بشر اینقدر زشت سیرت است،اینها برای چیست؟؟؟

چون اینجا عالم تضاد است،باید هم همین جور باشد،تو می خواهی این را برگردانی؟

 

آدمی در عالم خاکی نمی‌آید به دست

عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی

 

آن کسی که برای خودش نمی زند مردم این دنیا نیستند،چرا،چهارده نفر هستند آمده اند روی زمین،میان خلق،اینها به نفع خودشان کار نمی کنند،احتیاج ندارند،آخر این را ما بگوییم ما چون محتاج هستیم باید هم برای خودمان،به نفع خودمان…آنها نیازی به خلق ندارند،خلق به آنها محتاج هستند.

یک کتابی هست،شرح حالِ شعرای یزد است،شعرای یزد را یک کسی تذکره کرده،شرح حالِ یک دختری را هم نوشته است،یک دخترِ یزدی شاعر،که این در سنِ جوانی هم از دنیا رفت،آنوقت مثل مرض سرطان که علاج ندارد،مرض سِل علاج نداشت،چهل،پنجاه سال قبل هم شما یادتان هست دیگر(پیرمرد چه کسی را داریم،خودِ بنده هم یادم هست)،سِل مثلِ سرطان علاج نداشت،اگر یک کسی مرض سِل و دِق می گرفت(سلِ و دِق می گفتند)دیگر آن خانه،عزاخانه بود.تا میکروب سِل کشف شد و بعد هم واکسنش و اینها و سِل علاج می شود.

چون مردم حساس، در راه،اینهایی که مفاسد و ناهمواری های اجتماعی را درک می کنند زودتر به این مساله دچار می شوند،لذا آنوقت هم علاجش این بود اینهایی که مرض سِل می گرفتند،می بردندشان جاهای خوش آب و هوا،دور از اجتماع،می گفتند غصه نخورد.می گفتند دیگر از غصه دِق کرد،دِق مثلِ سل،و این سینه گرفته می شود،تجمع می شود،یک کیسه چرکی و نفس بالا نمی آید،لذا آدم هایی هم که غصه می خورند سینه شان تنگی می کند.

پدر و مادرش هم خیلی ثروتمند بودند این دکتر و آن دکتر نشد،گفتند این می میرد،گفتند خوب برای اینکه یک تفرُجِ هَمی از این بشود برایش وسایل معیشت فراوان من جمله یک مقداری جواهرات و زیورآلات برای او گرفتند که به اینها دلخوش باشد، علاج نشد،این دخترِ جوان در سن هفده،هجده سالگی هنوز ازدواج نکرده،در بستر مرض در حالِ احتضار داشت جان می داد،او را رو به قبله کردند و پدر و مادر هم خودشان را برای دختر جوانشان می زدند،آن دم های آخر که شد،مادرش به پدر دختر گفت این جواهرات را از دست و گردنش باز کن،به جهت اینکه الان که این فوت کند،شلوغ می شود و او را به غسالخانه می برند و آنجا معلوم نیست،جواهرات را باز می کنند

،این چشمهایش را باز کرد و گفت یک کاغذ و قلم بیاورید،همین جور که جواهرات را باز می کردند این شعر را نوشت و مُرد؛

 

کم فرصتند مردم دنیا به هوش باش

پَر می کَنند،بسملِ* در خون تپیده را

 

*مرغ بسمل،آن مرغی است که وقتی صیاد تیر را به او رها می کند،اگر بدنش سرد بشود این دیگر نمی شود پرهایش را کَند و مصرف کرد،تا بدن گرم است،زود پرهایش را می کنند.

 

کم فرصتند مردم دنیا به هوش باش[پدر و مادر هم باشند]

پَر می کَنند،بسملِ در خون تپیده را

 

《إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَهَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَ الاَرض》،

 

《السَّلامُ عَلَیْکَ یَا أَمِینَ اللّٰهِ فِی أَرْضِهِ 》،هیچ کسی آن دم آخرِ آخرِ آخر [کی آخر است من نمی دانم!] غیر از اینها(چهارده معصوم علیهم السلام) به دردت نمی خورد،تمام سِرّت و سویدایت متوجه محمد و آل محمد علیهم السلام است،لذا ببین دم آخر که رسول الله دارِ دنیا را وداع می کنند،امیرالمومنین علیه السلام را کنار دستشان،پهلویشان می نشانند،علی جان تو به بالینم بنشین،صدیقه طاهره سلام الله علیها را ،فاطمه جان تو کنار بالینم بنشین،حسن جان،حسین جان،نورِ دیدگانم،خودتان را از روی سینه من دور نکنید،دوست دارم جان بدهم شما را…

رسول خدا هم دم آخر با اینها ضمیمه است،صدیقه طاهره دار دنیا را وداع می کنند،علی جان به بالینم بنشین،موقع جان دادن باید تو بالای سرم باشی،صدیقه طاهره یک تقاضای دیگر هم از امیرالمومنین کردند《اِبْکِنِی وَ ابْکِ لِلْیَتَامَی…》علی جان خواهش من این است که سرم را روی دامنت بگذار.

آقا امیرالمومنین علیه السلام کنار بستر صدیقه طاهره سلام الله علیها نشسته بودند،بالای سر،فاطمه زهرا تقاضا کردند،التماس کردند،علی جان این زانویت را زیر سرِ من بگذار،سرِ من را روی دامنت بگذار.آقا امیرالمومنین هم سر را بلند کردند ولی متوجه بودند،چون می دانستند که زیرِ مقنعه چه خبر است،دو طرف صورت را نگرفتند،دست را بردند زیرِ سر،چون این ضربتی که به صورت خورده بود،و به چشمها سرایت کرده بود،امیرالمومنین آگاه بودند که آنجا صدمه نبیند،سر صدیقه طاهره را به دامان گذاشتند،فاطمه زهرا چشمها را باز کردند،التماس کردند،علی جان گریه کن،زیاد هم گریه کن،اشک بریز،زیاد اشک بریز،اشکت به صورت من بریزد چون از پدرم رسول خدا شنیدم که فرمود اشک مظلوم زبانه های آتش جهنم را خاموش می کند،علی جان من از تو مظلوم تر سراغ ندارم،در گودی قتلگاه هم دخترش،دخترِ زهرا،اشک ریخت،نه بر صورتِ برادر،اشک بر رگ های بریده برادر ریخت،طاقت نیاورد،لبانِ خودش را گذاشت بر آن رگهای خشکیده شروع کرد به بوسیدن،آن جایی که نه رسول خدا بوسیده بود،نه علی مرتضی،نه فاطمه زهرا.

 

«لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ»

دعاهایی که میفرمایند به اجابت مقرون،رحمه الله من قراء فاتحه مع الاخلاص و الصلوات.

《اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم》

یاعلی مدد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *