بعثت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم_۱۳۶۹/۱۰/۰۲

《بِسم الله الرّحمنِ الرَّحیم، اَلحَمدُللهِ رَبِّ العالَمین، الصَّلاهُ وَ السَّلام علی خَیرِ خَلقه مُحَمَّد وَ عَلی آله الطَیبینَ الطّاهرینَ المَعصُومین وَ الْلَعْنَهُ الدَّائِمه عَلَی أعْدَائِهِمْ وَ مُخَالِفِیهِمْ وَ مُعَانِدیهیمْ وَ مُبغِضیهِم وَ مُنْکَری فَضَائِلهمْ وَ مَناقِبِهم مِنَ الان إلی قیامِ یَومِ الدّین.آمینَ یا ربَ العالَمین》

 

《أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ》

《لَقَد مَنَّ اللَّهُ عَلَى المُؤمِنینَ إِذ بَعَثَ فیهِم رَسولًا مِن أَنفُسِهِم یَتلو عَلَیهِم آیاتِهِ وَیُزَکّیهِم وَیُعَلِّمُهُمُ الکِتابَ وَالحِکمَهَ وَإِن کانوا مِن قَبلُ لَفی ضَلالٍ مُبین》(سوره مبارکه آل عمران /۱۶۴)

بعثت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم،از امور خارق العاده جهان هستی است که قبل از این واقعه و حادثه در عالم وجود سابقه ای نداشته است پیغمبری مبعوث به رسالت بشود و اینقدر خوارق عادات از آن ظهور و بروز کند،لذا همین طور که خاتمیت و اشرفیت برای حضرت محمد بن عبدالله محرز و مسلم است امرِ بعثت هم در وجود مقدس این بزرگوار فوق العادگی دارد.

برای بعثت باید مسائلی را دانست و آگاه بود؛

۱)هیچ پیغمبری مبعوث به رسالت نشده است مگر چهل سال از عمرش گذشته است،خداوند هیچ پیغمبری را قبل از چهل سالگی رسماً مَنصب و مقام نبوت و رسالت به او ندادند،به جهت اینکه در چهل سالگی تکامل نسبی برای هر موجود از انسان ها محرز است،تکامل عقلی،همینطور که تکامل جسمی تا سی سالگی الی سی و دو سالگی است،به جهت اینکه انسان تا بیست و چهار الی بیست و پنج قد می کِشد،یعنی طولاً بزرگ می شود از بیست و چهار و پنج سالگی تا سی الی سی و دو سه سالگی از عرض بزرگ می شود،دیدید بعضی ها که در سن بیست و چهار پنج سالگی ازدواج می کنند قدِ بلند و اینها بعد از دو سه سال که می بینید شانه باز و پهن کرده است.بعد از سی و دو سه سالگی تا چهل سالگی این تکامل در عقل و فکر و اندیشه پیدا می کند دیگر به طول و عرضش کار نداریم،آنجا مساله اش جور دیگر می شود،برای همین است که دیگر از سنین بیست و چهار پنج سالگی تا سی و یکی دو سالگی است که دندان عقل هم آنوقت ها در می آید،که خدا نکند کسی مبتلا بشود،همه شدید دیگر،تا اینکه دندان عقل در بیاید اینقدر باید آه و ناله بکند،انسان بیست و هشت تا دندان دارد چهارتا هم دندان عقل در می آورد سی و دوتا می شود،این کاملش است،بعضی ها هستند که کمتر دارند،بعضی ها مثلا بیست و هشت تا دندان ندارند،مثلا بیست و چهارتا دارند،بیست و سه تا،بیست و دوتا دارند،دندان کامل آن است که بیست و هشت تا باشد چهارتا هم دندان عقل است سی و دوتا می شود،حروف تَهَّجی هم بیست و هشت تاست،حروف تَهَّجی که همه کلمات از آنها تلفیق پیدا می کند اصلش بیست و هشت تاست،بعد ضمائم هم دارد،با آن ضمائمش باز سی و دوتا می شود.

کمال در تعقل به سن چهل سالگی است.

یک روایتی هست که آن روایت هم جنبه تربیتی دارد و هم جنبه توجیهی دارد،و آن،این است که اگر کسی تا چهل سالگی خودش را درست کرد،آدم شد،دارای صفات انسانی،کمالات و برجستگی های عقلانی تا چهل سالگی شد،شد،اگر تا چهل سالگی خودش را درست نکرد و نتوانست آنجوری که خدا می خواهد آنجور باشد از نظر صبر،از نظر تحمل از نظر دروغ نگفتن[اینکه درست می گوییم اینهاست] اگر کسی نتوانست تا چهل سالگی دروغ گفتن را رها کند،اگر کسی نتوانست تا چهل سالگی غیبت کردن را رها کند،اگر کسی نتوانست تا چهل سالگی حسد را از خودش دور کند،اگر کسی نتوانست تا چهل سالگی عُجب را از خودش دور کند،اگر کسی نتوانست تا چهل سالگی خبرکِشی را از خودش دور کند،بعضی ها مرضشان خبرکِشی است یعنی زنده به خبرکِشی است،یعنی می آید می نشیند،اطراف انسان می پلکد،خانه خویش و قوم و فامیل می رود از این یک حرف می گیرد همین را (کاش برود همان اصل حرف را نقل کند،اصل حرف خیلی مهم نیست ها)یک جوری پر و بالش می دهد به خانه آن فامیل دیگر نقل می کند دوتا فامیل را به هم می اندازد،خیلی از نزاع ها،اختلاف ها،دوئیت ها،معاندت ها همه اینها مالِ این است که کسی مبتلا به مرض نَمیمه باشد(این صفت را صفت نمیمه می گویند و به شخص نَمام می گویند)،که 《إِنْ جَاءَکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا 》(سوره مبارکه حجرات/۶) ،آیه نباء را اینجا خواندند،اگر یک آدم فاسقی برایتان خبر آورد،یعنی آن کسی که نَمامی می کند فاسق است دیگر،اگر فاسق نباشد که نَمام نمی شود 《إِنْ جَاءَکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ》خداوند تبارک و تعالی نَمام را فاسق خوانده،

《فَتَبَیَّنُوا 》به حرفش گوش ندهید هاا،باید خیلی تحقیق،تفحص،بررسی کنید چون این فاسق است حرفش مورد قبول نیست.

اگر کسی نتوانست تا چهل سالگی نمامی را کنار بگذارد،نتوانست حسد را کنار بگذارد،حسد خیلی بد چیزی است.

اهل بیت علیهم الصلاه و السلام فرمودند ما را به کشتن نداد،ما را به این روزگار محرومیت نینداخت مگر حسد مردم.

آدم خیلی مواظب باشد،نسبت به یک چیزی که چشم مردم دنبال آن است،این را پنهان کند،مخفی کند،

《اُستُر ذِهابَکَ وَ ذَهبَک وَ مَذهَبَک》سه چیز است که دستور به پنهانی اش دادند،اُستُر،بپوشان،کسی مطلع نشود ذهابَکَ هر جا می روی به کسی خبر نده(مخصوصا زنت)اگر می خواهی که همه فامیل و خویش و قوم بفهمند یک جایی که می خواهی بروی به خانمت بگو،تمام است دیگر،اگر می خواهی دیگران،غریبه ها،همه شهر بفهمند یک جایی که می خواهی بروی بفهمد بعدش هم قول بگیر،تاکید کن بگو به کسی نگو،اگر اینجور کردی باز همهِ همه می فهمند،اگر می خواهی فقط خویش و قوم ها بفهمند،اطرافیان،همسایه ها بفهمند یک جایی که می روی فقط به او بگو،کافی است،اگر می خواهی دیگر همه شهر بفهمند از او قسم بگیر،قسمش بده،عهد و پیمان که بابا کسی نفهمد ما رفتیم آنوقت دیگر خاطرت جمع باشد،از رادیو و تلویزیون و رسانه های گروهی هم بیشتر مساله در می آید.

محرم انسان عیالِ انسان است،گفتن مَحرَم،عیال انسان،زن انسان،اولین صفت،صفتِ اختفاء است،اول به خویش و قوم های خودش می گوید هااا،بعد به دیگران.

《کُلّ کَلامٍ جاوَزَ الاِثنِینِ شاع》،اول خودت نباید بگویی،همین که خودت گفتی دیگر تمام است،هر حرفی که از این دوتا(اِثنِین این دولب است) شیوع پیدا کند،بیرون بیاید دیگر همه می دانند.

《اُستُر ذَهابَکَ 》هر جا رفت و آمد میکنی کسی نداند،

《 وَ ذَهبَک 》(این را الحمدلله دیگر همه بلد هستند نمی خواهد یادشان بدهیم) پولهایت را پنهان کن،به کسی نگویی پول دارم هااا،اولا تا بفهمند خانه ات را فروختی،مغازه ات را فروختی،اتومبیل را فروختی،خواهرزاده می آید،دخترعمو می آید،پسرخاله می آید،نداری یک سی چهل هزارتومان قرض بدهی؟

پنج روزه به تو برمی گردانیم،اینقدر پنج روزه گرفتن پنجاه سال شده،خوب پنج هزارتومان که پنج روزه بیست سال پیش گرفته با آن پنج هزارتومان می شد چه کار کرد؟می شد هشتادتا دوچرخه خرید،الان هر دوچرخه ای که بچه ها سوار می شوند بیست هزارتومان است،بعد هم که اگر یک وقتی خواسته باشد بدهد همان پنج هزار تومانی که گرفته می دهد،پس اگر پولدار هم شدی پولت را مخفی کن.

اولا این را بگوییم پولدار شدن بد است،یکی از معانی

《اُستُر ذَهبَک》پولت را بپوشان،معنایش این است که پولدار نشو،حالا معنای ظاهری اش را می گوییم،اگر یک وقتی خدا به تو امکانات داد،ارثی از یک جایی گیرت آمد،معامله ای کردی،داد و ستدی کردی،این را بپوشان،یک معنای دیگر هم دارد،《اُستُر ذَهابَکَ وَ ذَهبَک 》این را بپوشان یعنی پول را در عالم اشاعه

نده،مادیات را سرِ زبان مردم نیاور،پول را بپوشان،این پول ارزش ندارد،پنهانش کن،یعنی حرفش را پنهان کن،خودش را پنهان کن،فکرش را پنهان کن،《اُستُر》

را می گوییم،آدمِ پول طلبِ دنیا طلب،خیال می کند اینها را ببریم بانک بگذاریم،اینقدر پولها گذاشتند،پنهان کردند که نه گیر خودشان آمد نه گیرِ ورثه.

یک کسی بود،وقتی که ما مشهد درس می خواندیم این زمستان های سرد مشهد،خیلی سرد است،حالا نمی دانم چه جوری است،آنوقت ها که ما بودیم درجه معمولی اش سی درجه زیر صفر بود،خیلی سرد بود ها،ما مدرسه سلیمان خان درس می خواندیم،مکرر،نه یک دفعه،نه دو دفعه،نه ده دفعه، همه زمستان بگوییم،این آب وضو را که ما به صورتمان می ریختیم،[خوب ببینید دستور دارد آب وضو…حالا رد بشویم چون روز مبعث است] دست دوم را می کشیدیم می خواستیم که آب این طرف و آن طرف صورت را هم بگیرد،[چون برای شستن وضو مساله اش را که بلدید دیگر؟صورت باید از رستنگاه موی تا ذَقَن که چانه هست،به اندازه پهنای انگشت بزرگ و شصت،وسطی(وسطا) و ابهام،ببینید سبابه…این حد وضو است]ما می خواستیم احتیاط کنیم این طرف و آن طرف صورت را یک دست بکشیم تا دست می کشیدیم می دیدیم یک لایه یخ روی صورتمان بسته،یعنی فاصله ای نبود،آب اول که ریختیم حالا دست دوم را می خواهیم بکشیم در آن سرما که سی درجه زیر صفر معمولش بود،این آدمی که می خواهم بگویم این سرِ بازارچه سرشور،جلوی آن قهوه خانه و دم حمام،زمستان آنجوری،این دوتا لحاف کهنه روی خودش می انداخت همان جور روی زمین می خوابید،اینقدر هم آدم دلش به حال این می سوخت،هر کس در خانه هر چه لباس داشت به این می داد،هرچه آذوقه،پول می دادند،خوب آدم بیچاره،سیاه سوخته،حمام هم که نزدیکش بود،خوب حمام می رفتی، با پنج قِران آنوقت ها می شد حمام رفت،این نمی رفت.وقتی که این مُرد شهرداری آمد جنازه اش را حرکت بدهد دید تُشک این خیلی سنگین است آخر تشک که از پنبه است،پنبه که سنگینی ندارد!!

(مشهدی ها به محمدعلی می گویند مَندِلی)،سُپور شهرداری گفت مندلی سرش را بگیر ببینیم این برای چه این اینقدر سنگین است(به محمدحسن هم مَمد حسن می گویند،زبان ما خراسانی ها با طَرقی ها قریب الاُفق است دوتاییمان تقریبا یک جور صحبت می کنیم آنها هم به محمدعلی مَندِلی می گویند و به محمد حسن،ممد حسن می گویند درسته؟ لذا فرهنگمان به هم می خورد،برای همین هم هست که من آقایان طَرقی را دوست دارم،خیلی آدم های خوبی هستند بخدا خیلی آدم های باشخصیت،مردم مورد اطمینان،حالا همه جا خوب و بد دارد ولی معمولا خوب هستند ما هر چه دیدیم الحمدلله خوب دیدیم،واقعا آدم های خوبی هستند )دیدند دو نفری نمی توانند به ممدحسن هم گفتن بیا،ممد حسن آمد کمک مندلی کند دیدند نه بابا این سنگین است،گفتن بشکافیم ببینیم این آجر گذاشته لای این اینقدر سنگین است!وقتی شکافتند دیدند اینقدر پول (اسکناس سنگین است آخر مثل کتاب می ماند،کتاب هم خیلی سنگین است)،اینقدر اسکناس توی این تشک هست،حالا کاش پنج زاری،دو زاری گذاشته بود،این اسکناس ها را توی تشک گذاشته بود روی اینها می خوابید،خوب بله هر کس روی این پول بخوابد سردش نمی شود،من و شما هم بودیم سردمان نمی شد،معلوم دیگر او دیگر دوتا لحاف هم نمی خواهد آنها هم زیادی اش بود،چون آدم روی پول خوابیده.

بعد ما یک دکتری داشتیم [معذرت می خواهیم،شبِ مبعث است می خواهیم ان شاءالله حرف مبعث بزنیم ولی باید…]باز این دکتر از همه بیچاره ها اول پول را می گرفت بعد معالجه می کرد که یک وقت اگر نسخه نوشت نگوید

ندارم،نسخه دیگر از دست می رود دیگر نمی تواند که نسخه را بگیرد،اول پول را می گرفت بعد مداوا می کرد،یک کُلفَتی داشت می گفت این از سرِ شب تا صبح پول اتو می کند که صاف بشوند.

خوب یک معنای 《اُستُر ذَهابَکَ وَ ذَهَبَکَ》معنایش این نیست که ذَهَب و پولت را در آن تشکی که می خواهی رویش بخوابی پنهان کن،یعنی رهایش کن دنبال کارش برود.

این حمام کنار مسجد شاه هست در بازارسرشور،ما در مدرسه سلیمان خان در همان نزدیکی بودیم،یک قهوه چی روبروی حمام بود که با این( شخصی که روی تشک پول خوابیده بود)خیلی رفیق بود،خودِ آن قهوه چی خیلی آدم وارد و جهان دیده ای بود،این شخص یک طوری بود که او هم شب به این پول می داد.

به ما گفت حاج آقا دیدید کلاه سرِ ما رفت؟ گفت این لاکردار سر ما هم کلاه گذاشت،من هر شبی دوتومان،سه تومان به این پول می دادم،که این ندارد.

باز توی تشک !!!

[حالا شهردار الان خوب است اقلا خرج شهر می کند،شهردارهای آنوقت خرج هم نمی کردند].

ببین وقتی که حق خدا را ندهی،حق پیغمبر را ندهی،حق سادات را ندهی،چه کار می کنند؟؟ می آیند پل جلوی مغازه ات را بر می دارند بعد هم می گویند پانصد هزار تومان.

به یکی گفته بودن باید شیر بیاوری،گفت خوب الحمدلله به همه گفتند اتومبیل بیاور برای شهرداری ماشین وانت بیاور،چند دستگاه موتور فلان بیاور،به ما گفتند شیر بیاور.

این رفته یک وانت شیر پاستوریزه گرفته آورده که شهرداری کارش را درست کنند،به او گفتند اینها چیست که آوردی؟

گفت شما دیروز گفتید شیر بیاور.

گفتند نه بابا ما باغِ وحش ساختیم شیر درنده برای باغ وحش می خواهیم.

شیر!!! آخر من کجا بروم آفریقا شیر بیاورم!!

گفتند فایده ندارد تا نروی شیر بیاوری زندگی ات را درست نمی کنیم.

آنوقت ها شهرداری به قهوه خانه ها و رستوران ها نظارت می کرد که تمیز باشد،یک کسی آمده بود غذا بخورد،آنوقت یک نفر که یک دیزی می خورد دوزار ده شاهی بود،یعنی دو قِران و ده شاهی می دادید دیزی،آبگوشت می خوردید و سیر می شدید،ما که راحت بودیم به جهت اینکه گوشت را در دیگ سنگی می گذاشتیم نانوایی و صبح می رفتیم مدرسه درس می خواندیم و ظهر هم می آمدیم از نانوایی می گرفتیم،در نانوایی می پختند خیلی هم خوشمزه بود.

قهوه چی هم دوزار ده شاهی هر که می آمد اول آب(چربی دارد،همه دیدید سرتان توی کار هست یک دفعه که دیزی خوردید ماشاءالله)…

دیزی های آنوقت سنگی بود،حالا رویی (روحی)شده،آنوقت ها مخصوصا مشهد دیگ سنگی بود،چربی را می کوبند(این را هم به شما بگویم چربی هیچ ضرر ندارد مخصوصا شلحه گوسفند،دنبه اش یک مقداری ممکن است برای کبد اشکال داشته باشد،شَلحِه گوسفند خیلی هم خوب است به یک شرط که زردچوبه داشته باشد،یکی از چیزهایی که چربی را،کلسترول را از بین می برد،تمام آثار چربی را در بدن از بین می برد زردچوبه است،سابق هم قدیمی ها در آبگوشت ها چربی را قشنگ می کوبیدند[کارهای قدیمی ها همه حکمت داشته] نان را هم در آن تِرید(تلیت)می کردند و هیچ هم ضرر نداشت؟برای چه؟ به جهت اینکه زردچوبه داشت،

شکسته بندهای سابق هم این بود،وقتی که دست و پایی می شکست روی آن زردچوبه با دُنبه(دُمبه) می گذاشتند،این زردچوبه التیام دهنده است،زردچوبه خیلی چیزِ معجزه آسایی است،حالا که زردچوبه که نیست یک رنگ گیاهی هست که معلوم نیست از چه ماده ای ساختن،باز به آن رنگ گیاه هم مواد شیمیایی می زنند مثل یهودی ها که به قرص آسپرین هم گچ قاطی می کنند،این داروسازهای یهودی هستند،آخر قرص آسپرین چقدر سرمایه می برد که باز در این هم گچ می گذارید؟

این رنگ گیاه را هم مواد شیمیایی می زنند این هم ضرر دارد.

زردچوبه را توی غذا بریزید خیلی خوب است،چربی اش را،کلسترولش را که امروزی ها می گویند،از بین می برد،خیلی هم خوب است)

خوب این چربی را می کوبیدند،آب دیزی را خالی می کردند،نان در آن تِرید می کردند می خوردند،دو مرتبه بقیه دیزی هر چه بود خالی می کردند،یک چندتا سیب زمینی بود پوست می کندند استخوانش هم که استخوان دنده بود در می آوردند،گوشت را می کوبیدند،با یک دیزی یک نفری گاهی دو سه نفر هم سیر می شدند.

این آبِ آبگوشت را خورد،نوشِ جان کرد،(شهرداری هم حالا روی قهوه خانه ها و رستوران ها نظارت دارد،که کثیف نباشند) تا برگرداند که گوشت را بکوبد دید یک تکه گونی توی دیزی افتاده(چون دستگیره ها داغ بود برای جابجایی دیگ دیزی از تکه های گونی استفاده می کردند که دستشان نسوزد)حالا شاگرد قهوه چی غفلت کرده بود این تکه گونی افتاده بود،این هم با سینی و با گوشت کوب و با دیگ برداشته بود همان جور به شهرداری برده بود،که نگاه کنید گونی توی این افتاده،آن قهوه چی را بردند شهرداری و از او پرسیدند،که این آقا آمده قهوه خانه شما دیزی گرفته؟

بله آمده.

چند حساب کردی؟

دو قران و ده شاهی.

خیلی خوب،این تکه گونی توی دیزی بوده؟

گفت بله گونی بوده.

گفت اقرار میکنی؟

گفت بله.

گفت چطور تکه گونی توی آن انداختی؟

گفت با دوقران و ده شاهی قالیچه ترکمنی بیندازم؟

گونی که از دو قران و ده شاهی بیشتر است????

این قهوه چی که اینجوری جواب حاکم شرع آنوقت را می داد،این قهوه چی فریب آن آدم دنیا دار را خورد،می خواهم بگویم تمام این آدم های دنیادار،پول جمع کن،فقیر هم باشد آن قهوه چی همه فن حریف،فریب این را خورد.

《اُستُر ذَهابَکَ 》هر جا می روی،هرجا رفت و آمد میکنی،با هر که می نشینی بپوشان،به جهت اینکه حسادت در زن در حدی است که یک کسی توی خانه اش قناری برده بود و این روزی نیم ساعت به قناری ور می رفت،اینقدر در زن حسادت زیاد است که قناری را کشت،مواظب باش.

اهل بیت علیهم السلام فرمودند هر چه که ما از مردم کشیدیم ما را به کشتن نداد مگر حسادت این مردم.

مخصوصا این روایت را بخوانم که کیف کنید و لذت ببرید؛

هم از رسول خداست و هم از ائمه علیهم السلام که فرمودند: حسد (هر چیزی را یک کسی ساخته،هر صفت زشتی را یک کسی ساخته) را شیطان ساخته،مخترعِ حسد شیطان است.

اُوه چه مخترع قرص و قایمی هم هست هاا،حسد را که شیطان ساخته است این ده جزء،ده قِسم است،خوب،این حسدی که ده قِسم است نُه جزءاش در علماست،وای وای وای،وای وای وای،نُه جزء اش در علماست،یک جزءِ دیگرش در همه خلق است،که همه خانم ها که حسد دارند از آن یک جزء دارند،باز در آن یک جزء هم آقایان علما شریک هستند.

این حدیث است هااا،خیلی آدم مواظب باشد،شما ببینید اگر یک کسی از خدا می گوید، پیغمبر می گوید،امام می گوید،ولایت می گوید،اهل بیت می گوید،مردم را به آخرت [توجه می دهد] می گوید خوب باشید،چند نفر به این علاقه پیدا می کنند.

بغل دست آدم یک کسی باشد همردیف ما بشنود،می زند که ریشه این را بردارد،که برای چه چند نفر دنبال این افتادند به طرف خدا می روند.

لذا《اُستُر ذَهابَکَ 》اگر یک جایی رفت و آمد می کنی،حتی مسجد هم نگویی می روم،حتی مسجد هااا،نگویی مسجد می روم.

《وَ ذَهبَک 》پولت را بپوشان،معنایش زیاد است،یکی اینکه رهایش کن،حرفش را نزن،دنبالش نباش،جمع نکن،یکی دیگر چه؟

《 وَ مَذهَبَک》دینت را هم بپوشان،کسی از دینت خبردار نشود که تا بفهمند چه دینی داری…

همین چند روز بیا مدرسه،ای بابا تو هم که شیخ شدی ول کن بابا اینها کارهای قدیمی هاست،دیگر بعد از این قضایا تو هم نماز می خوانی؟؟

حالا تو می خواهی به خیر دلالتش کنی،می گویی یک جلسه خوبی است روز جمعه است بیا برویم.

می گوید جلسه چیست؟

آنجا جلسه مثلا توسل است.

برو بابا دیگر بعد از این قضایا ما جلسه برویم؟

نگو،《اُستُر ذَهابَکَ وَ ذَهبَک وَ مَذهَبَک》،اینها را بپوشان.

آدم تا چهل سالگی نقش نمی بندد،هرچه پول دارد برای اینکه اعتبار پیدا کند،هی بیشتر…

ندارد هم هی بیشتر خودش را…

مردمانی که بُنیه مالی قوی دارند،مردمی که اعتبار درست دارند،اینها نه تنها رو نمی کنند بلکه پنهان هم می کنند.

تا عقلش کامل بشود،به چهل سالگی که رسید می گوید کاشکی نگفته بودم،کاشکی رو نکرده بودم،کاشکی هیچ کس نمی فهمید،کاشکی داداشم هم خبر نداشت،بابا برادرمن است دیدی چه سرم آورد؟

مخصوصا مواظب باش خانم ها…

آدم،آدم بود بابا،هر چه خودش گفت اینکه شجره ممنوعه است،نمی خوریم دیگر،خدا فرموده《 وَلَا تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَهَ…》،زنش گفت بابا تو هم چه حوصله داری،ما که نمی خواهیم برویم،فرمودند وَلَا تَقْرَبَا…،ببین چه علمی هم با آدم صحبت کرده.

حوا به شوهرش آدم گفته خدا فرمود نزدیک این نرو،نگفته نخور،آخر نزدیک نرو تا نزدیک نرود که نمی تواند بخورد،از دور که نمی تواند بخورد.

آیه قرآن این است،پروردگار متعال به این زن و شوهر فرمود که《 وَلَا تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَهَ…》یعنی نزدیک این درخت نشوید.

گفت عه ما که نمی خواهیم نزدیکش برویم،ما می خواهیم برویم بخوریم.

آخر تا نزدیک نروی می توانی بخوری؟؟

عینِ بوسه به پیغام می ماند،بوسه به پیغام که نمی شود باید نزدیک بیایی تا بوسه تحقق پیدا کند،که در باب معانی و معارف هم همین است که وقتی می خواهند کمال ارادتشان را به محبوب و معشوق اظهار بدارند ضریح مطهر را می بوسند،امام همه جا هست،همه جا ناظر است،هرجا باشید می توانید بگویید《 أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی اِبنِ موسَی أَلرّضا》،《اَلسَّلامُ‏ عَلَیْکَ یا رَسُولَ اللَّه》،اتصالِ دل است.ولی این آدم را سیر نمی کند،باید حتما بروید ضریح را ببوسید،دیوار را ببوسید،عتبه را ببوسید،تا دل آرام بگیرد،از دور که نمی شود.

《وَلَا تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَهَ فَتَکُونَا مِنَ الظَّالِمِینَ》(سوره مبارکه بقره/۳۵)،نزدیک این درخت نرو،دیدید آدم فریبِ حوا را خورد،لذا ببینید محل دفنِ مادربزرگ ما اگر گفتید کجاست؟؟

بعضی ها که می دانند،محل دفنِ مادربزرگ ما که اسمش حواست،در شهر جَده است.

جَد و جَده؛ جَد یعنی پدربزرگ،جَده یعنی مادربزرگ.

شهرِ جَده یعنی شهر مادربزرگ مان که حاجی ها اول می روند،بندر شده.

هر پیغمبری می بینید یک گنبدی،بارگاهی،یک چیزی،رفتی،آمدی،زیارتگاهی دارد غیر از این جده،به جهت اینکه خوب کار بد،بد است از هر که می خواهد باشد،جده خبری نیست.

ولی آدم می دانید قبرش کجاست؟؟

قبرش در نجف است،قبر حضرت امیرالمومنین علیه السلام در دلِ قبرِ آدم است،یعنی آدم را خاک کردند،نوح را هم در بدن آدم خاک کردند،امیرالمومنین را در میان و اندرون این دو،حالا استخوانشان خاک شده،هر چه شده،مواد آهکی اش آهک شده،مواد فسفاتی اش فسفات شده،علی کلِ حال آدم در نجف خاک شد،خوش به حالش،چون یکی از امکِنه ای که خداوند تبارک و تعالی عذاب را از آنجا برداشته،هر که می خواهد باشد،روایت داریم فرمودند اگر کافر را در وادی السلام دفن کنند این کافر را عذاب خدا نمی گیرد.

وادی السلام منطقه،قرینین نجف است،آنجا اگر کسی را دفن کنند ولو کافر را،ولو مشرک را…

آیه قرآن هم هست دیگر《وَإِنْ أَحَدٌ مِّنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجَارَکَ فَأَجِرْهُ…》(سوره مبارکه توبه/۶)،اگر یک کسی آمد پناه خواست و مشرک بود به او پناه بده،رسول ما،حبیبِ ما(مبعث است)،

《وَإِنْ أَحَدٌ مِّنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجَارَکَ فَأَجِرْهُ》اگر یک مشرک هم آمد گفت پناهم بده،تو باید پناهش بدهی.

حضرت آدم را در وادی السلام دفن کردند،حضرت نوح را در وادی السلام دفن کردند،و در میان این دو جسد طاهر و مطهر،قبر مطهر امیرالمومنین است.

یعنی برکت وجودی امیرالمومنین علیه السلام که بعدا اینجا دفن می شوند،پدرها آمرزیده شدند،هم آدمِ پدر و هم نوحِ پدر.

آسید عباس کلیدار بود،جدِ این کلیدارِ نجف،خیلی اینها برو بیا داشتند و کلیدار دیگر نائب التولیه آنوقت نجف اشرف بود،شب در عالم خواب آقا امیرالمومنین علیه الصلاه و السلام را خواب دید،حضرت به او فرمودند[سابق جنازه ها را به وادی السلام می بردند] یک قاطِری فردا می آید که یک جنازه بالای قاطر است،پشتِ این قاطر یک آدمی هست،قاطرچی،عده ای هم هستند که خویش و قوم این جنازه هستند،این قاطرچی اَعور است،یعنی یک چشمش به کلی از بین رفته است[اَحوَل آن است که چشمش لوچ باشد،چشمی دیدید که تاب دارد؟مخصوصا بعضی ها موقعی که به یکی نگاه می کنند یک چشمشان تاب بر می دارد،به آن اَحول می گویند،بعضی ها هم همیشه یک چشمشان تاب دارد،معمولا اَحول دوتا می بیند،یعنی شما نشستی ،دوتا آدم می بیند،اَعور آن است که یک چشمش از بین رفته،سَلمی یکی از شَجْعان عرب بود،از اصحاب امیرالمومنین که آن اَعور مثل مالک اَشتر بود خیلی شجاع بود]

این قاطرچی که دارد جنازه را می آورد،اَعور است یعنی یک چشمش پوچِ پوچ است یک چشم ندارد،جنازه ای هم که جلوی اوست،آن جنازه هم اَعور است[آخر مرده که چشم هایش روی هم است،آدم نمی فهمد اَعور است یا نیست،ولی وقتی پوچ باشد آن چشم تورفته است دیگر،معلوم می شود هیچ چیز ندارد] آسید عباس مواظب باشی این را اجازه ندهی در صحن دفنش کنند هااا،می آیند به تو پول می دهند می خواهند این را آنجا دفن کنند تو اجازه ندهی،گفت چشم آقاجان حتما.

صبح بیدار شد و دید بله،یک عده ای دارند می آیند و یک جنازه ای بالای قاطر گذاشتند و یک نفر هم که قاطرچی است یک چشمش اَعوَر است،جنازه را آوردند و سیدعباس کلیدار گفت نه ما اجازه نمی دهیم اینجا دفن کنید،هی پول دادند،پول دادند،به قدری که یکسال پول جنازه بدهند گفتند اینقدر پول می دهیم گفت خوب عیب ندارد ما پول را می گیریم شب هم جنازه را بیرون می اندازیم،پول ها را گرفت و جنازه را هم اجازه داد و پایین گذاشتند و رفت روی جنازه را باز کرد،تا باز کرد دید که بله یک چشمش پوچِ پوچ است،اصلا هیچ خبرى نیست.بله علامت درست است،دفن کرد و سرِشب که شد به کارگرها و به قبرکن ها گفت که بیایید این قبر را بشکافید جنازه اش را دور بیندازید،آمدند در را باز کردند و آن نَبَاش،قبرکَن رفت پایین،هر چه می خواست پا را تکان بدهد می بیند چسبیده به زمین،رفت طرفِ سر،دید چسبیده،گفت بابا یکی بیاید کمک کند این چقدر سنگین است.

گفتند این که لاغر است سنگین نیست،یکی رفت پایین،هر چه زور می دهند دیدند نمی شود،دو سه نفری رفتند به سید عباس گفتند بابا این جنازه تکان نمی خورد،اصلا این به زمین چسبیده،سید عباس کلیدار رفت توی قبر هرچه کوشش کرد،فعالیت کرد،دید که جنازه مثل ساروج که به زمین چسبیده باشد اصلا تکان نمی خورد،هیچ

 

کس نمی تواند این را تکان بدهد.گفت ولش کنید.

رفت خوابید،شب آقا امیرالمومنین علیه السلام به خواب او تشریف آوردند به او فرمودند سیدعباس مگر ما به تو نگفتیم نگذاری این جنازه را اینجا دفن کنند؟؟ عرض کرد آقاجان چرا،ولی پول می دادند ما گفتیم پول ها را خرج گنبد و بارگاه می کنیم و شما آگاهید و می دانید ما رفتیم جنازه را برداریم خارج کنیم،از زمین کنده نمی شد،فرمودند سیدعباس اگر کسی به سر و سامان ما،وادی ما راه پیدا کند و جنازه اش را بیاورند دیگر از کَرمِ و مردانگی ما به دور است که بگذاریم او را خارج کنند،او آمرزیده شد ولی او یک عملی داشت که آن عمل اقتضاء نداشت که در اینجا دفن بشود.

عرض کرد چه بود آقاجان مگر عملش چه بود که اینقدر بی قابلیت بود؟

فرمودند این عَشار بود،عَشار یعنی مالیات بگیر،این به زور مالیات می گرفت،دلهای مردم را خون کرد،اینقدر این کار زشت کرده بود که ما حاضر نبودیم آنجا دفن بشود،اما حالا که دفنش کردی دیگر آمرزیده است،ما مرد همه مردهای عالمیم،خدا به ما فتوت داده،کسی را بیاورند در وادی ما دفن کنند نمی گذاریم دیگر بیرون کنند.

《لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَیُزَکِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَهَ وَإِنْ کَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلَالٍ مُبِینٍ》(سوره مبارکه آل عمران/۱۶۴)

تا چهل سالگیِ آدم نشده به او اعتبار نیست،خواجه شیراز می گوید؛

سحرگه ره روی در سرزمینی

چنین گفت این معما با قرینی

که ای صوفی شراب آن گه شود صاف[کی آدم به کمال می رسد،صاف می شود،غَشی اش می ریزد،بدی هایش می ریزد؟؟]

که در شیشه بماند اربعینی

 

《واعَدْنا مُوسی ثَلاثِینَ لَیْلَهً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَهً》(سوره مبارکه اعراف/۱۴۲)،حضرت آدم در چهل سالگی،حضرت نوح در چهل سالگی،حضرت موسی در چهل سالگی،حضرت عیسی‌ درچهل سالگی،بقیه پیغمبرها،همه در چهل سالگی مبعوث به رسالت شدند،حضرت خاتم صلی الله علیه و آله و سلم هم در چهل سالگی مبعوث شدند.

حالا این یک سِرّ وِلایتی دارد که چرا در چهل سالگی رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم مبعوث شدند، از روایات زیادی بر می آید وقتی که رسول خدا مبعوث به رسالت شدند[تکلیف برای همین است]وقتی بود که آقا امیرالمومنین علیه الصلاه و السلام سیزده ساله بودند،یازده ساله بودند یا نُه ساله بودند،ولی سیزده ساله بودنشان درست تر است،به جهت اینکه موقع ولادت آقا امیرالمومنین،رسول خدا بیست و هشت ساله بودند،چهل سالگی هم که مبعوث شدند،سیزده سال می شود.

برای چه؟؟

این سِرّی است اگر اینکه دقت کنیم،خوب گوش بدهید،دختر نُه سالش که تمام بشود به حدِ تکلیف می رسد،حالا نَه جاهایی که گرمسیر است و جاهایی که فضا و موقعیت های جوّی اقتضاء دارد مثل منطقه عربستان سعودی و اینها،آن هم آنوقت،در نُه سالگی دخترها آثار بلوغ در آنها پیدا می شد،که مُعظمِ آثار بلوغ در خانم ها و دخترها این است که قرمزی ببینند،اگر لکه قرمزی دیدند آنوقت بلوغشان است و وقتی که بالغ شد بر او واجب است نماز بخواند،روزه اش را بگیرد،همه احکام دیگر بر او واجب است،می شود خانم روزه گیر،الان هم چه چیز خوبی است در مدرسه ها…برای دخترهای ما آوردند،تمام اعیاد،تمام وَفَیات،مخصوصا امسال دیدید ولادت حضرت زینب سلام الله علیها چقدر همه جا شور و شعف بود،رادیو،تلویزیون،روزنامه ها،شهادت بی بی حضرت صدیقه سلام الله علیها،چقدر…

اینها را قدر بدانید دارند بچه های ما را تربیت می کنند،این ولایت است،ظهورِ ولایت است،همین است،آن چیزی که دنبالش می گشتیم همین است،این را قدر بدانید.

یک وقتی یک کسی نِقِ بی خودی نزند که از او می گیرند.

دختر نُه سالش که تمام شد این به بلوغ می رسد،

لَأَنَّها تَرَالحُمرَه.

پسر،پانزده سالش که تمام شد به بلوغ می رسد،به جهت اینکه به حد حُلُم می رسد،حُلُم علاماتی دارد که در مجلس درست نیست بگوییم خودتان می دانید،علی کل حال به حدی رسیده که همسر می خواهد،می شود ازدواج کند.

ولی در بعضی از نفوس هست که قبل از اینکه پانزده سالش تمام بشود،در دوازده،سیزده سالگی،علائم ظاهری بلوغ،یعنی اِنباتِ شَعر می شود،و حُلُم می بیند و در خانم ها هم می شود بعضی ها در هفت هشت سالگی به بلوغ می رسد.

همین چند وقت قبل به ما تلفن زدند،[چون آنها علویات و هاشمیات بودند،خانواده علویین و هاشمیین زودتر به بلوغ می رسند،سادات اینجوری هستند،اگر اینکه در بقیه مردم عادی نُه سالگی است]دختری هشت ساله که هنوز هشت سالش هم تمام نشده بود این علامت بلوغ در او پیدا شده بود،مساله پرسیدند که ما باید چه کار کنیم،گفتیم بالغ است،به جهت اینکه آن علامت معمولا در نُه سالگی بوده این زودتر به کمال رسیده،یا در مردها هم می شود که در دوازده،سیزده سالگی بچه ها به بلوغ می رسند،علامت پیدا می شود.

این را برای چه گفتیم ؟؟

برای اینکه علائم ظاهری بلوغ در امیرالمومنین علیه السلام تا پیدا نشد،خدا،رسول الله را به بعثت انتخاب نکرد،یعنی 《علی》باید بالغ بشود که رسول الله در سن چهل سالگی به کمال برسد،به جهتی که 《علی》و 《رسول خدا》 نفسِ واحده هستند،این بلوغ در《 ولی》موجب می شود که خودِ پیغمبر اکرم که نبی است،در چهل سالگی به پیغمبری برسد،واِلا چهل سالگی او مطرح نیست،هر وقت امیرالمومنین به حَسَبِ ظاهر،جسمیت،عالم تن،عالم ماده،عالم ناسوت نه عالم ملکوت،به یک سنی رسیدند که آنوقت می شود به امیرالمومنین گفت صَلِّ نماز بخوان،آنوقتی است که امیرالمومنین سیزده ساله بودند حالا رسول الله باید حکم بیاورد بگوید نماز بخوان.

لذا اول علامتی که رسول خدا انجام دادند،به بعثت رسیدند به خدیجه و امیرالمومنین فرمودند بیایید پشت سر من نماز بخوانید،حضرت خدیجه و حضرت امیرالمومنین،این یکی از اسرار مسائل ولایت است؛

 

که ای صوفی شراب آن گه شود صاف

که در شیشه بماند اربعینی

 

روضه؛

برویم در خانه حضرت موسی بن جعفر علیه الصلاه و السلام،باب الحوائج به جهت اینکه سوم شهادت آقاست،خیلی هم مناسب است،خیلی هم به جاست،همین طور که عزیزخودمان ما را درِ خانه حضرت موسی بن جعفر،باب الحوائج بردند،ما هم برویم درِ خانه موسی بن جعفر علیه السلام.

طبق بعضی از روایات،آقا موسی بن جعفر سه مرتبه به زندان مبتلا شدند،که دفعه آخر حداقل ده سال و حداکثر چهارده سال،طول کشید،یک روز به زندانبان هارون الرشید ملعون گفت که این جامه هایی که در درون زندان افتاده مالِ کیست،هر وقت من می آیم می بینم وسطِ زندان جامه هست،از بالا روزنه ای بود تماشا می کرد،گفت این جامه ها را جمع کن.

گفت اینها جامه نیست،اینها لباس نیست،این بدن ضعیف و نحیف موسی بن جعفر است از صبح تا اذان ظهر به حالت سجده قرار می گیرد و جز عبادت خدا به هیچ چیز اشتغال ندارد،ظهر نماز و عبادت و دومرتبه به سجده می رود،اینقدر بدن ضغیف و نحیف شده بود که از جامه تن آن حضرت تشخیص داده نمی شد.

خیلی به حضرت ظلم شد،خودِ حضرت هم مکرر می فرمودند که خدایا من یک جای خلوتی می خواستم که بتوانم با تو مناجات کنم،مدتی بود که خراسانی ها برای دیدن امامشان خیلی زحمت کشیده بودند آمده بودند بغداد،یک وَفتی*،دسته ای،گروهی،عده ای که امام را ببینند،یک سال ماندند،امروز،فردا،یک هفته دیگر،نشد،آخرش زندانبان گفت فردا دیگر نمی خواهد اینجا بیایید کنارِ جِسر بغداد امامتان را آنجا خواهید دید،وقتی که آمدند دیدند که جنازه طاهر و مطهر امام موسی بن جعفر علیه السلام بر دوش چهارنفر به قبرستان قریش حمل می شود.

شیعیان،دوستان ریختند،جنازه را تجلیل کردند،دفن کردند،عزاداری کردند،اما 《لَا یَوْمَ‏ کَیَوْمِکَ یَا اَبا عَبْدِاللهِ، مُلْقیً ثَلاثاً بِلا غُسلٍ وَلا کَفَنی》

 

«لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ»

دعاهایی که میفرمایند به اجابت مقرون،رحمه الله من قراء فاتحه مع الاخلاص و الصلوات.

《اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم》

یاعلی مدد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *