《بِسم الله الرّحمنِ الرَّحیم، اَلحَمدُللهِ رَبِّ العالَمین، الصَّلاهُ وَ السَّلام علی خَیرِ خَلقه مُحَمَّد وَ عَلی آله الطَیبینَ الطّاهرینَ المَعصُومین وَ الْلَعْنَهُ الدَّائِمه عَلَی أعْدَائِهِمْ وَ مُخَالِفِیهِمْ وَ مُعَانِدیهیمْ وَ مُبغِضیهِم وَ مُنْکَری فَضَائِلهمْ وَ مَناقِبِهم مِنَ الان إلی قیامِ یَومِ الدّین.آمینَ یا ربَ العالَمین》
《یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنوا کُتِبَ عَلَیکُمُ الصِّیامُ کَما کُتِبَ عَلَى الَّذینَ مِن قَبلِکُم لَعَلَّکُم تَتَّقونَ》﴿سوره مبارکه بقره/۱۸۳﴾
پروردگار متعال به مومنین علامت و نشانه ای مرحمت می فرماید که دنبال این علامت و نشانه بروند و در وجود خودشان آن نقطه نوری را پیدا کنند.
اگر با نشانه هایی که برای اهل ایمان داده شده است کسی بتواند آن سر منزل را و آن محدوده وجودی را پیدا کند در هر یک از علامات این به نقطه دریافت واقع یا نزدیک شده یا در آن نقطه واقع به اتصال نشسته است.
دو مرتبه بیان می کنیم؛
قرآن برای مومنین علاماتی را ذکر فرموده است و مومنین را مُتَصف به صفات خاصی کرده است هر یک از آن صفات و هر یک از آن علامات اگر مومن را به آن نقطه نوری برساند این درک حقیقت وجودی خودش را کرده یعنی به 《مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ》متصل است که پشتِ سرش 《فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ》است.
ِمن جمله از آن مواردی که انسان می تواند به این نقطه راهنمایی بشود،یکی از آن مواردی که انسان را به این سر منزل راهنمایی می کند و می رساند همین آیه کریمه است《یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنوا کُتِبَ عَلَیکُمُ الصِّیامُ 》
این صفحه را آدم باید در وجودش پیدا کند که بر کجای صفحه و ورق و صحیفه وجودش صیام نوشته شده است،این را باید پیدا کنیم.
یک روزه ما از رساله عملیه داریم این یک کتاب است و احکامش را و مسائلش را از رساله عملیه به تقلید دریافت می کنیم،این یکی.
با رساله عملیه و تقلید که وظیفه هر فرد مسلمان شیعه اثنی عشری است و در زمان غیبت باید دنبال رساله عملیه و تقلید باشد،این ظواهر این حکم را دریافت کردیم و به مسائل در جنبه ظاهر رسیدیم و هیچ کس نمی تواند ترک این وظیفه کند،هیچ کس.
کسی خیال نکند او را راه دادند به یک حقیقتی و چشمش را به یک معنایی باز کردند او می تواند ظواهر شرع را کنار بگذارد،این جور چیزی در منطق ولایت،منطق اهل بیت،منطق قرآن نداریم،این یک.
یکمرتبه نه 《کُتِبَ عَلَیکُمُ الصِّیام》را از این کتابی که حق با دستِ خودش نوشته،روزه را بر مومنین در می آورد،انسان دنبال این آدرس می رود.
آیا این چند سالی که از زمان تکلیف ما گذشته است،توی این جلسه یک سال،دو سال،پنج سال،بیشتر،بیست سال،سی سال،چهل سال،بعضی ها در مجلس پنجاه سال،این صیام را در این کتاب که حق بر مومنین نوشته است پیدا کردیم؟؟ خواندیم؟ اصلا ما از این کتاب اطلاع داریم؟؟
آقا امیرالمومنین علیه السلام می فرمایند《وَ أَنْتَ الْکِتَابُ الْمُبِینُ الَّذِی وَ تَزعَمُ أَنَّکَ جِرْمٌ صَغِیرٌ وَ فِیکَ انْطَوَى الْعَالَمُ الْأَکْبَرُ》《 وَ أَنْتَ الْکِتَابُ الْمُبِینُ 》،در این کتاب نوشته شده است《 یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنوا کُتِبَ عَلَیکُمُ الصِّیامُ 》،رساله عملیه که به قلم مجتهد جامع الشرائط نوشته شده است متابعتش لازم است،بالاتر،یک مقداری ما کتب اخلاق را مطالعه کردیم،خودمان را از قشر دین بالا کشیدیم به یک باطنی اتصال دادیم،خواص باطنی روزه را در کتاب های اخلاقی دریافت کردیم،آنجا هم گفتند صوم از نظر باطن باید دارای چه تُروکی باشد و مُفطراتش هم چیست،آن را هم گفتند،باز هم آن کتاب نیست.
اگر در این شب هایی که توفیق پیدا کردیم و میکنیم در خدمت عزیزان باشیم،این را به حقیقت عرض می کنم،یک نفر در این جمع ما این کتاب را دریافت کند و صفحه بزند،و این صفحات را ورق بزند،و این آیه را در هر یک از این صفحه های کتاب پیدا کند به همه ما فیض می رساند،فورا علامت می دهد که من پیدا کردم،به زبان نه هااا،داد نمی زند،جار نمی کشد،چون آنهایی که به حقیقت می رسند اینها زبانشان بریده می شود.یکی از اسرار شهادت میثم اصلا این است که آقا امیرالمومنین علیه السلام فرمودند میثم در راه دوستی ما دست و پایت را قطع می کنند،شکمت را پاره می کنند،زبانت را هم قطع می کنند،این دو معنا دارد،در خارج هم تحقق پیدا می کند.کسی که به آن کتاب وجودی راه پیدا کرد به آن حقیقت رسید این زبانش قطع می شود،ما که می بینید زیاد صحبت می کنیم مالِ این است که به این معانی دسترسی پیدا نکردیم،تهی از هر حیث هستیم هی صحبت می کنیم،پایین منبر صحبت می کنیم،بالای منبر صحبت می کنیم،توی جلسات صحبت می کنیم،برای رفقا،سر همه را درد می آوریم.این مالِ این است که از این معانی دستمان کوتاه است.
میثم زبانت را قطع می کنند،دست و پایت راقطع می کنند،زبانت را از کامت بیرون می کِشَند،این در و آن در زدن[انسان دست و پا دارد،دامن این یکی را گرفتن،دامن آن یکی رفتن،این طرف رفتن،آن طرف رفتن،مالِ این است آدم که به هیچ جا نرسیده]،میثم در راه دوستی[این قبلا تحقق پیدا کرده،وقتی تحقق پیدا کرد دیگر باکی ندارد،آن در باطن وقتی که پایش از سرِ کوی همه قطع شد،از سرِ کوی وجود قطع شد،حتی پایش به بهشت هم کشش ندارد،این هم معلوم باشد،به طرف بهشت هم نمی رود]وقتی امیرالمومنین علیه السلام را دید،چهره دلربایش را نگاه کرد،به رخ امیرالمومنین نظاره گر بود،این پایش هم از بهشت قطع است،دستش هم از دامن همه قطع است،امیرالمومنین فرمودند که قنبر کسی را می خواهم بیاورم جای تو که حق بستگی او را به ما رقم زده،قنبر (به قول ما)پس افتاد،که آقاجان ما را می خواهید رها کنید یکی دیگر را جای ما بگذارید؟
فرمودند نه تو هم سر جای خودت هستی،آن سمتی که برای تو در اختصاص بود،یکی دیگر هم می آید سرِ این سفره می نشیند،علامتش هم این است که خودت هم می روی او را برمی داری می آوری،اسم او هم میثم نبود،میثم تَمار اصلا ایرانی است و من احتمال می دهم تُرک باشد،احتمال من است،از بازار برده فروشان،میثمی که از ازل حق رقمش را به امیرالمومنین علیه السلام زده است خوب نگاه کنید،لطیفه را از اینجا بگیرید،وقتی هم آقا امیرالمومنین می خواهند جای قنبر بگذارند خودشان نمی روند میثم را بردارند بیاورند،قنبر را می فرستند،این بنده پروری است که نکند یک وقتی قنبر دلش بگیرد.
در ظاهر امور هم همین است اگر این که آدم بخواهد زن بگیرد خودش برود انتخاب کند،اگر این فرشته هم باشد مادر شوهر،خواهر شوهر تا آخر عمر هر کار این بکند ناپسند است،در خارج هم از نظر روانی همین جور است،اگر پسر،داماد،خودش برود فرشته ای را از بهشت بیاورد به پسندِ خودش در خانه بیاورد مادر این شوهر و خواهر شوهر،او را نمی پسندند،هر کار بکند،هنر از پنجه هایش ببارد،نمی پسندند.
اگر نه یک کسی را انتخاب کنند که نه هنر پختن،نه هنر دوختن،نه هنر زندگی داشته باشد،مادر شوهر و خواهر شوهر بخواهند،هر کار بکند که به زندگی ربط نداشته باشد همچین درست می کنند و جمع و جور می کنند که نه اینجوری نیست،پس بهتر این است که باباجان اگر خواستید زن بگیرد همان جور مثل قدیمی ها به عهده مادرتان و خواهرتان بگذارید،به قولی اگر می خواهید سفید بخت باشید،اگر می خواهید زندگی خوشی داشته باشید،و اِلا اگر بروی از بهشت فرشته بیاوری تا آخر روزگارت سیاه است.این یک مساله اخلاقی را گفتیم.اختلاف ها هم بیشتر از همین جا ناشی می شود،ولایت هم همین جا هست،یکی از شؤون ولایت است چون مادر بر فرزند ولایت دارد،پدر بر فرزند ولایت دارد،این خواست زندگی شروع کند،برای چه خودش را از خط ولایت بیرون برد و خودش خودرأى شد؟خودکار شد؟
حالا که از ولایت خودش را کشید یکی از شؤون ولایت است،خوب دقت کنید این یکی از شؤون ولایت است،در همه اجتماع این جاری است،هر کاری می خواهی بکنی در تمام جزئیات شؤون زندگی باید به نظر 《ولی》باشد،این 《ولی》همانطور که در پدر و مادر می بینید اشاعه دارد،تعیُن دارد در بقیه کسانی که حق آنها را با علائم خاصی انتخاب کرده،که انسان از آنها حرف بشنود،اطاعت بکند که کارش به بُن بست نخورد.
زنی در خانه نیاورد که فردا مادرش و خواهرش با او در بیفتند که آن وقت نتواند علاج کند،بگذارد خودِ آنها این کار را بکنند.بعد هم چه خوب است گاهی هم که اشکال بکنند آدم چقدر قشنگ و صاف می گوید آخر مادرجان تو خودت برای من انتخاب کردی،خواهرجان تو خودت انتخاب کردی،دیگر راحتی. این ولایت است.
پیدا کردن ولایت را به اشاعه اگر سخت تر از پیدا کردن خدا نباشد،مساوی با پیدا کردن خداست،به اشاعه هااا.یعنی در تمام آن هستی قدرت ولایت را آدم ببیند و از 《ولی》اطاعت کند،منتها نفس نمی گذارد چون این هست دیگر،با خواسته های نفسی نمی خواند،یک جوری خودش را نشان می دهد،می بینید پدر یا مادر فرق نمی کند،از اینجا به یک نکته بازی عبور کنیم ان شاءالله.
قرآن می فرماید 《حَتَّىٰ یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیَاطِ 》خیلی به گونه ای است که مثل عبور کردن شتر از سوراخ سوزن می ماند،آنهایی که آیات را انکار می کنند اینها نمی توانند به بهشت دست پیدا کنند،به گونه ای که شتر نمی تواند از سوراخ سوزن عبور کند،آیات اینجوری است،آشنایی با آیات به این گونه است،چقدر سخت است،شتر از سوراخ سوزن عبور کند،قرآن می فرماید《حَتَّىٰ یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیَاطِ 》این گونه است.
می بینید پدر و مادر به این فرزندی که بینایی پیدا کرده،بصیرت پیدا کرده،بلکه به حقیقت راه پیدا کرده،یک حرفی می زند،یک پیشنهادی می کند،یک سخنی در میان می گذارد،که هیچ منطق کنارش نیست،نه منطق عقلی دارد و نه منطق نقلی،این فرزند باید از این قولِ پدر و مادر شنوایی و اطاعت داشته باشد به سخنی که هیچ منطق کنارش نیست و اطاعت کند،تا این برای ولایت تربیت بشود،اگر نه،تشخیص خودش که با حق تطبیق می کند،تشخیص خودش که با واقع و منطق تطبیق می کند آن را بگیرد،و سخن پدر و مادری که با منطق تطبیق نمی کند آن را رها بکند این رستگار نمی شود این منطق به زمین می خورد و آن اطاعت از بی منطقی پدر و مادر به ثمره می نشیند،خدا را ببین.
《وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلَائِکَهِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً》
مَلَک هم دید،آخر خدا به او چشم داده،
《قَالُوا أَتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ》(سوره مبارکه بقره/۳۰)
پروردگارا می خواهی یک کسی را بیاوری که این فعلش در عالم هیچ منطق ندارد،مَلَک گفت من فساد و خونریزی می بینم،《قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ》،باید اطاعتش را بکنی،اطاعت صد در صد بکنی تا به ولایت آشنا بشوی،از پدر و مادر باید حرف بی منطق بشنوی و قبول کنی،اطاعت صد در صد کنی تا یک وقتی 《ولی》یک حرفی زد به مذاقت نخورد،نکند پا عقب بکشی.
باید از هیچ کس غیبت نکنی،که نکند یکی از این غیبت ها بخورد به آن 《ولیی》که این همان است که عالم روی او می گردد،غیبت تمام حسنات را می خورد،دروغ تمام حسنات را می خورد از بین می برد،با منطق قرآن آشنا بشویم،و این کتاب را پیدا کنیم،ببینیم کجایش نوشته که مومن صائم است،هر جا سفره پهن شد دستش را دراز نمی کند،نخور،نیاشام،《فَلۡیَنظُرِ ٱلۡإِنسَٰنُ إِلَىٰ طَعَامِهِۦٓ 》و شرابه،انسان باید به خوراکش،طعامش و شرابش نگاه کند،غذایش و آشامیدنی اش.
روزه را برای این گذاشتند،صوم را برای این گذاشتند،نخور،نیاشام،به طعام و شراب خودت نگاه کن،《فَلۡیَنظُرِ ٱلۡإِنسَٰنُ إِلَىٰ طَعَامِهِۦٓ وَ شَرابه》،انسان به طعام و شرابش باید نگاه کند،این چیست؟
در ظاهرِ شرع این قوتی است که می خوری و می گوید و این آبی است که نوش جان می کنی،به آن کتاب برگرد،هر چه را که جلوی رویت گذاشتند برای تامین حیثیت باطنی و روحی ات دست دراز نکن،هر حرفی که به گوشِ تو فرو کردند این حرف را به قلبت نرسان،زندگی ات را به باد می دهد،
《فَلۡیَنظُرِ ٱلۡإِنسَٰنُ إِلَىٰ طَعَامِهِۦٓ وَ شَرابه》این سِرّ روزه است،این کجا نوشته شده؟؟
در آن کتابی که 《یَـٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ کُتِبَ عَلَیۡکُمُ ٱلصِّیَام》می فرماید.
پیدا کردی؟؟
امیرالمومنین علیه السلام می فرمایند انسان تو خودت کتاب مبین هستی.
چطور در جای دیگر می فرمایند من خودم کتاب هستم؟
آقا امیرالمومنین در یک جای دیگر فرمودند کتابِ لارَیب من هستم.
چطور اینها با هم می خواند؟
یک جا می فرمایند انسان تویی و یک جا می فرمایند من هستم!!
اگر کسی به آن نقطه کتاب برسد اتصالش را با امیرالمومنین درک می کند،تویی و من هستم هر دو آنجا سر از غیب وجود در می آورند و اتصالشان را با امیرالمومنین دریافت می کنند.
[ما می خواستیم امشب بیشتر حرف بزنیم،حالِ من می دانید دیگر گاهی هیچ اقتضا صحبت ندارد و گاهی کم.الان هم اینجوری است].
یکی از موجوداتی که در عالم کتاب وجودی خودش را دریافت کرده و به این نقطه راه پیدا کرده،به آن کتاب که حروفش،حروف نوری است،یکی از آنها اباالفضل العباس علیه السلام است،
خوب این تکه آخر روضه را شما می خوانید،اهل معنا،آن هایی که چشمشان باز است چنین گفته اند و درست هم گفته اند،بر سرِ بالین اباالفضل العباس،صدیقه طاهره سلام الله علیها تشریف آوردند،چشم به ظاهر به خون آلوده،چشم به ظاهر تیر خورده،این قدرت دید ندارد،ولی امام زین العابدین علیه السلام فرمودند 《رَحِمَ اَللَّهُ عَمُّنَا اَلْعَبَّاسَ کانَ نافِذَ البَصیرَهِ》
نافذُ البصیره یعنی چه؟؟
یعنی دیدش اول در نقطه اتصال به صدیقه طاهره سلام علیهاست،این چشم نمی خواهد،تیر زده باشند،خون گرفته باشد،نفوذ بصیرت دارد،تجلی کامل صدیقه طاهره در نقطه ولایت به قدری است که اباالفضل العباس دریافت کرده است که این نقطه نوری همان نقطه اتصالِ ذات است،این را دریافت کرده است ولی به قدری غلبه دارد،و به قدری سیطره دارد،حضرت صدیقه طاهره که وقتی فرمودند من مادرت هستم با جانش جواب داد،با وجودش جواب داد،مادرجان من آنچه تو را دیده بودم(اینجا ام البنین سلام الله علیها متجلی شد)تو قدت رشید بود و سرافراز،من الان یک مادرِ پشت خمیده(یااباالفضل العباس)،مادر من پشتش خمیده نبود،به من بگو تو چه کسی هستی که خودت را جای مادرم معرفی می کنی؟
[در حادثه احراق باب اباالفضل العباس وجود نداشتند،نبودند]،بی بی جان به من بگو پس چرا پشتت خمیده است؟
تو را به مادری پذیرفتم،اینجا بود که اباالفضل العباس دم آخر هم با مصیبت صدیقه طاهره سلام الله علیها جان به جان آفرین تسلیم کرد و شنید این مصیبت را و جان داد، پسرم پهلویم را شکستند،از آن هنگام پشت خمیده ام.
«لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ»
دعاهایی که عزیزان ما میفرمایند به اجابت مقرون،رحمه الله من قراء فاتحه مع الاخلاص و الصلوات.
《اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم》
یا علی مدد