شرح دعای شریفه افتتاح_جلسه دوازدهم

《بسم الله الرحمن الرحیم》

《اللّهُمَّ إِنِّی أَفْتَتِحُ الثَّناءَ بِحَمْدِک وَ أَنْتَ مُسَدِّدٌ لِلصَّوابِ بِمَنِّک، وَ أَیقَنْتُ أَنَّک أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ فِی مَوْضِعِ الْعَفْوِ وَالرَّحْمَهِ، وَ أَشَدُّ الْمُعاقِبِینَ فِی مَوْضِعِ النَّکالِ وَالنَّقِمَهِ》

 

مطلب به اینجا خاتمه پیدا کرد که آنچه به بندگان خدا اصابت میکند و به مومن می رسد،برای او خیر محض است.چه در به روی او ببندند چه به روی او باز کنند، چه به او ثروت بدهند چه از او ثروت بگیرند،چه به او صحت و سلامتی بدهند و چه به او کسالت و سُقم مرحمت کنند،چه به او عزت عنایت بفرمایند و چه به او ذِلَت بدهند، همه آن ناپسندهایی که در ذهن ما مورد قبول نیست در باب توحید،پذیرایی توحید، جزء شئون(شؤون) اولیه راه است. امام صادق علیه الصلاه و السلام فرمودند که به کمال ایمان نرسیده است مگر آنکه ،آنچه از خیر و شر به او اصابت کند،همه را از ناحیه خدا بداند. لذا ما به صفت انتفاعی حق خیلی توجه داریم، یعنی حق را دوست داریم که مُحیی است، و دنبال حق می گردیم و او را جستجو می کنیم در حیات، و از مُمیت میترسیم. اصلا بعضی ها می گویند اسم عزرائیل را نَبَر، از مَلِکُ المُوت می ترسند،با جبرائیل میانه شان بهتر است، در حالتی که عزرائیل مَلَکی است که واسطه اتصال دادن بندگان خدا به خداست،دلالِ محبت است، دلالِ اتصال است، به قول آن بزرگ ،خیلی قشنگ فرموده است؛

مرگ اگر مرد است گو پیش من آی

تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ

 

این مساله که صاحب ادعای توحید،بعضی صفات حق را که صفات انتفاعیه هست بپذیرد و بعضی ها را نپذیرد، یعنی حق را در این دو صفت فرق بگذارد، این شرک است. که گفتیم لقمان به پسرش فرمود 《یا بُنَیَّ لا تُشْرِکْ بِاللَّهِ 》،اگر کسی توانست در هر صفات انتفاعیه و غیر انتفاعیه مساوی حرکت کند، ما اسمش را خیر و شر نمی گذاریم، یعنی صفات جلالیه و صفات جمالیه ،هر دوتا را بپسندد،هر چه مالِ خدا شد دیگر قشنگ است، هر چه مالِ خدا شد طاهر،پاک است، شما ببینید این شیطان رجیم این ابلیس لعنت الله علیه، و واقعا باید لعنش کرد دیگر،علیه لعنت الله، خوب این شیطان به این خُبث که رجیم هم هست،لعن هم باید بکنیم، تا وقتی توی قرآن هست دست بی وضو به آن نمی شود بزنید هااا، یعنی مَس قرآن، لمس قرآن، آیات قرآنیه ولو یک حرفش،ولو یک نقطه اش بدون وضو و طهارت حرام و معصیت است،مساله اختلافی هم نیست همه گفته اند، یعنی آدم قرآن را بی وضو ببوسد فعل حرام به جا آورده است،باید وضو بگیرد و بعد با آیات قرآن تماس بگیرد،خیلی خوب،آنجایی که شیطان توی آیه است،ابلیس توی قرآن آیه است،فرعون توی قرآن آیه است،نُمرود توی قرآن آیه است،کافر توی قرآن آیه است،آنجا دست بی وضو نمی شود به آن قرآن زد.

عه شیطانه،رجیمه،ملعونه، چطور نمی شود دست بی وضو زد؟؟؟ آخر در پناه قرآن است،اسمش توی قرآن است.حالا هر چی.

ماه رمضان است دیگر ،معنای بخشش را درک کنیم [از بس ما دیر و زود می آییم ،همیشه ساعت یازده می آییم صحبت می کنیم،امشب ساعت ده آمدیم،رفقا بعدا که بیایند خودشان از هم سوال کنند، دیگر آن، ما تقصیر نداریم،تقصیر این است که امشب باید زودتر برویم که ان شاءالله بتوانیم بخوابیم بعد برای فردا ان شاءالله روزه بگیریم.لذا گاهی دیر و گاهی زود اینجوری می شود،حالا هر کی نصیب داشته باشد بهش می رسد]

این خبث،این زشتی،این بدی،این طرد،این مالِ خارج قرآن است،بالاتر از قرآن کجاست که کسی امنیت پیدا بکند؟؟

توی قرآن شیطان امنیت دارد،خارج از قرآن هر چه بخواهی لعنش کن،هر چی،توی قرآن که آمد دیگر دست بی وضو نمی توانی به او بزنی،شین شیطان در قرآن،نقطه روی آن را هم با دست بی وضو نمی توانی دست بزنی.

عه شیطان است،رجیم است، مطرود است، باشد،قرآن است.

روی این فکر کنیم، بیاییم جلو.

خوب، اگر به این مردم بگویی،به این مردمی که خیلی از ولایت حرف میزنند،خیلی ادعای دوستی اهل بیت علیهم السلام را دارند،اگر بگویی که شیطان همه جا هست،رسول خدا (صلوات الله علیه و آله)فرمودند《إنَّ الشیطانَ یَجری فِی بَنی آدَم مَجریَ الدَّم فِى العُرُوق 》،توی بشر می دود مثل اینکه خون توی رگها می دود ،خون تا کجاها می رود هااا؟؟؟ تا آن نقطه راه دارد.

تا آن نقطه ای که خون میدود در بدن آدم می رود.خداوند تبارک و تعالی وقتی آدم را آفرید هنوز…(آخر خلقت آدم یک مساله خاصی هست هااا، یک خلقتی است که به روایاتش یک مقداری توجه کنید)

آدم را از گِل آفریدم،گِل.

گِل ،خاک است و آب. خاک تنها نیست،خلقت آدم از گِل است، یعنی از آب است و خاک .

《آب》تنزل ولایت است در خمیره وجود آدم بوده، خاک هم خودش تنزل ولایت است،منتها در عالم غیب، وقتی که در عالم غیب تنزل پیدا میکند، از عالم غیب تنزل پیدا می کند، این شکل مائیت به آن میدهند «وَ جَعلنا مِن الماءِ کُلِّ شَیءٍ حَیٍّ»، آیه قرآن است، ما قرار دادیم از آب همه چیز را زنده، یعنی زندگی همه اشیاء،همه موجودات از آب است 《وَ مِنَ الاشیاءِ آدَم》، 《جَعلنا مِن الماءِ کُلِّ شَیءٍ حَیٍّ》ما از آب همه چیزها را زنده آفریدیم و زنده قرار دادیم، آدم هم از اشیاء است او هم باید به خلقتش آب بزنند که حیات پیدا کند،از غیب اگر اینکه حقیقت خواسته باشد به ظهور بیاید، مائیت پیدا می کند، اگر از شهود خواسته باشد ترکیب بندی ظهور پیدا کند، شکل تُرابی دارد.

لذا امیرالمومنین (علیه السلام) را 《اباتراب 》،کُنیت دادند، پدر خاک است.

پدر خاک است؟؟؟ بله آدم را از خاک آفریدند،پدرخاک است ،یعنی پدرِ همین پدر است. این فرزند، حکم پدری دارد.

 

روز ازل کآدم و عالم نبود

 

[اگر کسی هم مُلا میشود اینجوری مُلا بشود والا،اگر کسی هم درس میخواند اینجوری درس بخواند، اگر کسی مجتهد میشود اینجوری مجتهد شود، اگر مرجع تقلید میشود اینجوری مرجع تقلید بشود مثل حاج میرزا حبیب الله خراسانی ،والا(والله)،خودش را خرج ائمه کند،هر کی در هر منصبی هست اگر خودش را خرج ائمه اطهار کرد ،خرج امیرالمومنین و اولاد طیبین و طاهرینش(علیهم السلام) کرد،در هر سِمَتی هست،آنجا دیگر فرق نمی کند که عالِم است و بزرگوار است و مرجع تقلید ، یا یک نفر عامی است و کارگر است و عَمَله.

خودش را ،خَلیص وجودش را، آن نقطه اصلی ذاتش را ،که خرج ائمه کرد؛

 

بنازم به بزم محبت که آنجا

گدایی به شاهی مقابل نشیند

 

آنجا دیگر امتیاز نیست ،نمره ها را ما آدمهای خاکی میدهیم که اعتباری ندارد.

شاعر این حاج میرزا حبیب الله متخلص به حبیب او می فرماید ؛

 

روز ازل کآدم و عالم نبود

جلوه ای از روی علی کم نبود

آدم (پدرمان)اگر چهره نسودی بخاک

بر در پیرم علی ،آدم نبود

 

تا آنجایی که ؛

دم مزن ای دل که همه دم علیست

روی خدا در تن آدم ،علیست

 

آفریدنش، دراز کشیده بود، هنوز حرکت ندارد،هنوز هم وارد بهشتش نکردند، این قبل از…، شیطان آمد دید چه جای خالی و خوبی است ،استراحتگاهی است، شیطان وارد وجود آدم شد ،از دهان رفت تو و گردش کرد و همه رگها(می گویند اگر که همه رگهای وجود آدم را سرهم کنند دورِ کره زمین، نه یک لا،تمام دور کره زمین،چندین میلیون بار می تواند بچرخد) را رفت گردش کرد،مغز را رفت،چشم را رفت،مخ را رفت،دست و پا را همه را رفت،کبد را رفت،معده را رفت،کلیه را رفت،همه جا.

همین جور که داشت گردش میکرد دید عجب یکجای دیگری هست که از همه اینجاها بهتر است اما در بسته است،آمد به طرف قلبِ آدم،تا خواست به آنجا نزدیک شود یک سیلی غیرت به ابلیس زدند، از تمام وجود آدم بیرونش کردند،ندا بلند شد به تو اجازه دادیم هر جا میخواهی بروی ولی در مُلک خاص ما قدم ننه (نگذار )که تو را با برق غیرت میزنیم.این دل است، دل را گذاشتیم برای خودمان و برای علی(علیه السلام).

برای چی می گوییم 《علی》؟؟؟ یعنی رسول خدا ،یعنی فاطمه زهرا،یعنی همه. ائمه فرمودند هر وقت می خواهید از نقطه ولایت صحبت کنید،(رسول خدا صلوات الله علیه و آله هم فرمودند ) اسم من را نبرید من دوست دارم همیشه از 《علی》بگویید، با《علی》من را معرفی کنید،فاطمه زهرا (سلام الله علیها)هم فرمودند من را با 《علی》معرفی کنید.یعنی ما که میگوییم 《علی》(علیه السلام) یعنی همه شان. و آنها اینجور اجازه دادند فرمودند وقتی که میخواهید نقطه ولایت…

 

مدعی خواست که آید به تماشاگَهِ راز

دست غیب آمد و بر سینهٔ نامحرم زد

 

آنجا نمی تواند راه پیدا کند.آنجا مأمن خاص خودش است و ولی او.

خواستند بیافرینندش،خواستند به او رونق بدهند،خواستند به او جمال بدهند. به خاک ،آب زدند شد گِل.یعنی چی؟؟

[این را یاد بگیرید]یعنی یک دست غیب است که آب است،یک دست شهود است که خاک است، دستِ غیب و شهود دوتایی با هم به کار افتادند و این نقش خلقت آدم را زدند.آب دستِ غیب است به ظهور آمده است، و تراب دستِ شهود است، دست غیب و شهود دوتایی باهم. (لذا خمیرگیرهای سابق را می گفتند “خلیفه”. یادتان هست؟؟؟ این خلیفه از کجا آمده؟؟ آخر این اسم به چه مناسبت به خمیرگیر نانوایی می گفتند؟؟ به جهت اینکه این دارد خمیر می کند،تخمیر می کند،می خواهد یک چیزی را برساند، دو تا دستش را توی آرد و آب می کند و خمیر از آرد و آب است، این را از همانجا گرفتند.)دوتا دستش را می برد تا این گِل را تخمیر کند ،تخمیر طینت آدم بشود، اسمش را گذاشتند خلیفه، چون می رساند ،کمال میدهد،بَلاغ می دهد. چرا؟؟؟ چون گِل آدم را دو دستِ غیب و شهود تخمیر کرد.از خودش بشنو؛

سلمان، ابی ذر، آی دوتا گوشهای شنوا ،که هیچ کس نمی تواند حرفهای من را بفهمد، گوشهای شما دو تا را هم من باز کردم،چشمهای شما را هم من بینا کردم، دل شما دوتا را هم من گیرا کردم و اِلا شما هم نمی فهمیدید، سلمان و ابی ذر؛《أنا خَمَّرْتُ طینَهَ آدَمَ بِیدَى 》،من گِل آدم را با دوتا دستم تخمیر کردم،این دست غیب و شهود است که هر دوتا دست بکار می شوند و میرساند آدمیت را به نقطه ظهور.

شنیدند،خوب اگر بگویند این شیطان همه جا راه پیدا می کند،حتی توی تمام وجود بابایت آدم رفته ،هیچ کس توی عالم نمی آید از این روایاتی که راجع به شیطان گفته… خوب ببین بابا،مظلومیت امیرالمومنین را نگاه کن، گریه کن تا قیامت،یعنی همه عالم بشود اشک، کم است برای یک نقطه از مظلومیت امیرالمومنین (علیه السلام). اینهمه که توی عالم گفتند شیطان همه جا می تواند برود،همه کار می تواند بکند،تا مغز و رگ و پوست، شیطان در آن واحد همه جا [هست]، یکنفر توی عالم نگفت که این خلاف توحید است بابا، یکی گفت؟؟؟

اگر بگویی امیرالمومنین علی همه جا هست می گویند اینها را نگو اینها غلو است.علی یدالله است، میگویند این غلو است،علی همه کاره است می گویند این غلو است. شیطان را هیچ کس رد نمی کند،همه می پذیرند، برای چی ؟؟؟

به جهت اینکه شیطان با آنها کار دارد.شیطان را خوب قبول دارند، همه شیطان را قبول داریم،شیطان با ما میسازد، با مزاج ما شیطان می سازد.لذا دست…

اسم علی(علیه السلام )را که ببری، همه عالم می گویند خلاف است، دیگر توحید به هم خورد، هاااا؟

این مظلومیت نیست؟؟؟

اگر 《علی》(علیه السلام) را همه جا شاهد و ناظر و گواه بدانی ،اگر《 علی》را همه عوالم هستی جا بدهی، تازه به اندازه شیطان به ولایتش اقرار کردی.

این عیب نیست که 《علی》(علیه السلام)را در حَدّ قدرت شیطان بپذیری؟؟؟ این زشت نیست؟؟؟ یعنی ما هم که می گوییم 《علی》همه جا هست خیلی بد میکنیم که می گوییم. پس《 علی 》(علیه السلام) چیست؟؟؟

《علی》فوقِ فوقِ گمان ،فوقِ اندیشه،فوقِ یقین، فوقِ معرفت، 《علی》همه جا آفرین است، 《علی》همان است که میفرماید

《أنا خَمَّرْتُ طینَهَ آدَمَ بِیدَى》، به کی؟؟ به سلمان .به کی؟؟ به ابی ذر، دیگران چی ؟؟؟

دیگران بروند همان شیطان را همه جا ببینند،نوش جانشان.

حالا کی در عالم شیطان پرست است؟؟

شیطان پرست ها را لعن می کنید؟؟

او صاف گفت شیطان پرستیم، ولی تو هم که همانی !

تو اقرار میکنی، اعتراف میکنی که شیطان همه جا میتواند برود و این قدرت را دارد، شیطان تا “یَوْمِ یُبْعَثُونَ” زنده است، در آن واحد به تمام عوالم سلطه دارد، اَعلمِ عُلمای عالَم است ،همه چیزها را میداند، از شیطان اَعلم توی عالَم نداریم،خوب ،پایه مُلکَت ولی خدا چقدر است؟؟؟ امیرالمومنین (علیه السلام) را به همان حد قبول دارید؟؟؟

《علی》(علیه السلام)یک چیز دیگر است،اصلا معرفت امیرالمومنین نصیب کسی نمی شود مگر اینکه یک دست بکشد روی قلب آدم، یک دست بکشد روی مغز آدم ،یک دست مرحمت کند بکشد روی چشم آدم،مگر اینکه قلب آدم را خودش به دست بیاورد.

《قَلبَ المُؤمِنِ بَیْن إِصْبَعَیْنِ الرَّحْمَن》 ،قلب مومن بین دوتا انگشت رحمان است،《 یُقَلُبِها کَیفَ یَشاء》،هر جور بخواهد می چرخاندش، این 《ولی》است،این شأن ولی است.

《ولی》 است که قلب را توی دست گرفته هر جور که بخواهد می چرخاند.

به همه عوالم هستی،و به همه وجود اشراف دارد.

این نه مدح تو بود نزد خردمند سخندان

که عدو بندی و لشکر شکن و قلعه گشایی

قنبرت عرش کند فرش اگر حکم تو باشد

بوذرت زنده کند خلق دو عالم به ندایی

در پس پرده نهانی و قومی به ضلالت(یا به جهالت)

حرمت ذات تو نشناخته گفتند خدایی

پس ندانم چه گویند گر از این طلعت زیبا

پرده بر داری و آنگونه که هستی بنمایی

یا سلمان و یا جُندَب ؛《مَعرِفَتِی بِالنُّورَانِیَّهِ هیَ مَعرِفَهُ اللهِ وَ لاتَنالوا کُنهَ مَعرِفَتِنا》،تا آنجایی که ابی ذر و سلمان دویدند ،بلکه آنها را بردند و رساندنشان،چون نمی توانند؛

 

قدمها مومی و این راه تفته

خدا میداند و آنکس که رفته

 

سلمان و ابی ذر هم دستِ امیرالمومنین(علیه السلام) بالای سرشان بود، واِلا کجا؟؟آنها هم نمی رسیدند، هیچ کس به مقام معرفت ولی نمی رسد مگر اینکه دست ولی بالای سرش باشد، و دست آدم توی دست ولی باشد.

چه کسی می تواند؟؟ اینکه بحث فقه و اصول نیست،اینکه بحث تفسیر و فلسفه و حکمت نیست که بشود با تعلیم و تعلم کار کرد.

این《 مَعرِفَهُ ولی》است،این معرفتهُ الوِلایهَ است،این 《عَمَّ یَتَسَاءَلُونَ》میخواهد،

《کَلَّا سَوْفَ 》،عَمَّ یَتَسَاءَلُونَ ﴿۱﴾. عَنِ النَّبَإِ الْعَظِیمِ ﴿۲} الَّذِی هُمْ فِیهِ مُخْتَلِفُونَ{۳}.کلَّا سَیَعْلَمُونَ {۴}.ثُمَّ کَلَّا سَیَعْلَمُونَ {۵﴾》.

 

《کَلَّا》،کلمه رَدع است، باید هر چه میدانی ،خواندی،دانستنی ها، همه[را] دست بکِشی تا به سیعلمون.

《کَلَّا》،《عَنِ النَّبَإِ الْعَظِیمِ》،من نباء عظیم هستم.آن خبر بزرگ خودِ من هستم.

آقا امیرالمومنین صلوات الله و سلامه علیه فرمودند « وَ مَا لِلَّهِ آیَهٌ أَکْبَرُ مِنِّی » ،《وَ مَا لِلَّهِ نَبَأٌ أَعْظَمُ مِنِّی》،خدا از من آیه ای بزرگتر و خبری عظیم تر ندارد،《عَنِ النَّبَإِ الْعَظِیمِ ﴿۲} الَّذِی هُمْ فِیهِ مُخْتَلِفُونَ》،که همه عالم درباره اش اختلاف دارند.

[در مورد] این《کَلَّا》بگوییم، 《کَلَّا》،از هر چه میدانی دست بکش.

 

من آنچه خوانده ام،همه از یاد من برفت

اِلا حدیث دوست که تکرار میکنم

 

ظهورش در سویدای دلِ مومن است.وقتی ظهور کند در سویدای دلِ مومن ظهور میکند،لذا《 امیرالمومنین 》است.

به امام صادق علیه الصلاه و السلام فرمودند معنای 《امیرالمومنین》چیست که به جَدّ شما اختصاص پیدا کرده است؟؟؟

فرمودند از آیه کریمه و آیه شریفه سوره یوسف است که برادرها آمدند پیش یوسف،(آخی، این سوره یوسف را مردها بخوانند)

《یَا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَهٍ مُزْجَاهٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَیْنَا إِنَّ اللَّهَ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقِینَ ﴿۸۸﴾》

آمدند اظهار نیاز کردند گفتند《 نُمِیرُ أَهْلَنا》،یعنی زنده کنیم، قبیله و عشیره دارند از قحط و غَلا(قحطی و خشک سالی) می میرند،آی عزیز مصر به داد ما برس ،که اینها نمیرند و هلاک نشوند 《نُمِیرُ أَهْلَنا》،《امیرالمومنین》است ، زنده کن مومن هاست. سرپرستی میکند از مومنین، “نُمِیرُ أَهْلَنا”، برویم سرپرستی کنیم اینها نمیرند و هلاک نشوند.

عجب این سوره یوسف خواندنی است.اینقدر نکات ولایتی دقیق دارد، اینقدر دقیق است.

وقتی برگشتند به یعقوب گفتند آن برادر دیگرمان هم مبتلا شده، 《بنیامین》،گفت حالا بروید تجسس کنید از یوسف و برادرش.

عجب این حرف به آن چه می خورد،چطور؟!!

یوسف به خود آمد وقتی که خودش هم مبتلا شد.چند شب قبل چی عرض کردم؟؟؟

بغل دستش یک کیلومتری دو کیلومتری سه کیلومتری توی چاه بوی یوسف را نتوانست …

قدرت نیست،مالِ چیه که نیست؟؟؟

یوسف هنوز به جایی نرسیده که گُلش شکفته بشود و بو بدهد، این گُل ،غنچه است ،سربسته است، باید باز بشود،تا بویش بلند شود.

گُلِ وجود یوسف کی باز شد؟؟؟بعد از اینکه آن قضیّه جانکاهِ زلیخا رخ داد.بعد از اینکه مبتلا شد به زلیخا، خودش مزه محبت را چشید،وقتی چشید، گُل باز شد .گفت حالا بروید پیراهنم را بیندازید روی صورت بابام.

چشمهایش بینا می شود.

 

آه صاحب درد را باشد اثر

 

تا ،کسی خودش نچشیده نمی تواند بچشاند، یوسف بو نمی دهد،برای یعقوبی که دلباخته است، کی رائحه جانفزایش بلند شد ؟؟؟آنوقتی که خودش دچار شد، دچار زلیخا.

ملامت نکن، هیچ وقت ملامت نکن، هر کس باشد توی ملامت گیرش می اندازند.

امام صادق (علیه السلام) فرمودند: والله اگر کسی ،دیگری را به معصیت و گناهی که مبتلاست، به عمل زشتی که مبتلاست، اگر سرزنش کرد، بخدا قسم از دنیا نمی رود مگر اینکه خودش به اَشَّدِ وجه به آن معصیت مبتلا بشود،به آن زشتی مبتلا بشود.مواظب باش بابا . دین یک چیز دیگر پشت صفحه دارد،اسلام یک چیز دیگر پشت صفحه دارد،که اگر آن پشت صفحه را کسی به آن اطلاع نداشته باشد ،نخوانده باشد،وارد نباشد،اینطرف صفحه به او فایده نمی دهد.بابا از قرآن کتابی بهتر نداریم،متضمنِ هدایت،هیچ چیز توی عالم مثل قرآن نیست، قرآن است که همه دردها را دوا میکند، هااا درسته؟؟؟

ضمانتش به عهده کیست؟؟؟ 《خدا 》،《إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ》،گوینده اش هم پیغمبر اکرم، به واسطه جبرئیل امین وحی است.

این قرآنی که اینقدر تضمین دارد،تضمین دارد،تضمین دارد، و هدایت بخش است و چطور است و چطور است و چطور ، خودش می فرماید: 《رُبَّ تالِ القرآنِ و القرآنُ یَلعَنُهُ 》،《رُبَّ》لِتکثیر ، اینقدر زیاد هستند،اینقدر زیاد هستند،اینقدر زیاد هستند،کسانی که قرآن می خوانند ولی قرآن لعنشان می کند،هرکس هم این آیه را میخواند می گوید آنهای دیگر هستند《رُبَّ تالِ القرآنِ و القرآنُ یَلعَنُهُ 》،را می گوید آنهای دیگرند،هر کسی یکی…

نکند خود ما هستیم؟؟؟بابا چرا جای دور میروی اول خودت را بیاور وسط.

دیگری را چرا؟؟؟

اگر این انصاف در ما می بود که اینکار را می کردیم که نکند که من هستم که این آیه دارد به من چوب میزند، منم که این آیه دارد بهم تشر میزند، خودم را درست میکردم.

فرمودند 《وستفترقُ هذه الأمه على ثلاث وسبعین فرقه، فرقه منه ناجیه و اثنین و سبعین فرقه فی النار》،رسول الله (صلوات الله علیه و آله)فرمودند بعد از من امت من ،هفتاد و سه فرقه می شوند یک فرقه ناجیه هستند و هفتاد دو فرقه گمراهند.

هر کسی می گوید آن فرقه ناجیه من هستم ،خوب این را احتمال بده نکند خودت جزء آن هفتاد و دو فرقه باشی، این را احتمال بده که یک خورده به خودت بیایی،راهت را پیدا کنی.

《عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ وَالْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ》،هر کس با 《علی》است با 《حق》 است.

«أعوذ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ»

《إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِی خُسْرٍ●إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ 》، همه مردم در زیانکاری هستند،وقتی که صورتحساب دستشان بدهی، معلوم میشود که چقدر ضرر کردند، مگر آنهایی که ایمان آوردند و عمل صالح…ایمان، ولایت اهل بیت (علیهم السلام) است و عمل صالح کاریست که بر روال ولایت باشد، روایاتش هم زیاد است.

《وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ 》وقتی به هم میرسند از 《علی》صحبت می کنند، می گویند مواظب کاروان است چون حق…《وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ 》و از رسول الله صحبت می کنند،《اسْتَعِینُواْ بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَهِ وَ إِنَّها لَکَبِیرَهٌ إِلَّا عَلَى الْخاشِعِینَ‌》.

آقا امیرالمومنین (علیه السلام) وارد خانه شدند،بی بی صدیقه طاهره سلام الله علیها جلو آمدند، رنگ پریده،چهره زرد،آقا امام حسن و امام حسین( علیهما السلام)با خستگی فراوان همینطور رنگ پریده و چهره زرد. سوال کردند اینکه،فاطمه جان چرا اینجوری کاهیده شدید؟چه شده؟ بی بی فرمودند علی جان خودم و بچه هایم سه روز است جز آب هیچ چیز در خانه نداشتیم،از بی غذایی است، آقا امیرالمومنین (علیه السلام)زره ای داشتند،از مال دنیا همین مانده بود، زره را بردند توی بازار فروختند که یک چیزی،قوت و غذایی برای خانه بیاورند،زره به شصت درهم فروختند،فقیرهای مدینه دیدند علی (علیه السلام)پولدار شده،ریختند دور امیرالمومنین،یکی ،دوتا، پنج تا،ده تا، پولها را گرفتند،آقا امیرالمومنین علیه السلام،گوشه رداء را جمع کردند(یعنی وقتی گوشه رداء چیزی می ریختند جمع میشد) وارد خانه شدند و چشم صدیقه طاهره به رداء مبارک امیرالمومنین که …آقا امیرالمومنین (علیه السلام)رداء را رها کردند و تکان دادند،صدیقه طاهره سوال کردند علی جان مگر زره را نفروختی؟

چرا فروختم.

چند فروختی؟

شصت درهم.

پس چرا چیزی برای بچه هایت و ما نیاوردی؟گرسنه اند اینها سه روز است بی تابند.

فرمودند فاطمه جان فقرای مدینه جمع شدند و همه را دادم به فقرا چیزی نماند،صدیقه طاهره به امیرالمومنین فرمودند علی جان کاشکی ما را هم از فقرای مدینه حساب میکردی.

رسول خدا(صلوات الله علیه و آله)شنیدند این سخن و مکالمه و حرف را، به فاطمه زهرا فرمودند فاطمه جان دیگر با 《علی》اینجوری سخن نگویی، علی اینقدر مظلوم است، اینقدر مظلوم است،که بارِ شنیدن این سخن هم نباید روی دوشش قرار بگیرد.

《السلامُ علی اول مظلوم قد قُتِل》،سلام بر آن بزرگترین مظلوم عالم که در راه حق و حقیقت و در راه همه شئون توحید،جانش را از دست داد.

اینکار را هم، باز اول شخصیت عالم،اول حقیقت عالم در عالم غیب،صدیقه طاهره(سلام الله علیها) است، که برای اعتلای کلمه ولایت امیرالمومنین(علیه السلام) جانش را فدا کرد ،خودش را فدای 《علی》کرد.که “علی “(علیه السلام)باشد و” فاطمه”(سلام الله علیها ) فدا بشود.

یک روز آن ملعونی که در شام بود یک نامه به آقا امیرالمومنین (علیه السلام) نوشته ،توی آن نامه سرزنش کرده، خطاب کرده که 《علی》تو همان کسی هستی که برای خلافت عیالت را سوار الاغ کردی و درِ خانه مهاجرین و انصار چرخاندی که خلیفه بشوی(اینها درد است، اینها مظلومیت است )،ولی قضیه جور دیگری بود، فاطمه زهرا (سلام الله علیها)به امیرالمومنین (علیه السلام) پیشنهاد کردند، علی جان یک مرکب راهواری برای من تهیه کن چون نقاهت و ضعف و کسالت در حدی است که من نمی توانم سوار یک مرکبی بشوم که نتواند من را به طرف خانه مهاجرین و انصار ببرد، راهوار باشد، حضرت یک مرکبی را تهیه کردند و نپرسیدند برای چه و کجا ،هیچ سوال نکردند،درِ خانه نگه داشتند و آمدند،فاطمه جان، مرکب آماده است.

[ بی بی فرمودند]کمکم کن ،نمی توانم راه بروم ،من را سوار کن،مساله معلوم است چیست، آقا امیرالمومنین(علیه السلام)کمک کردند صدیقه طاهره (سلام الله علیها)را سوار کردند،امام حسین(علیه السلام)را جلو نشاندند (به دستور فاطمه زهرا سلام الله علیها) و امام حسن (علیه السلام)را عقب نشاندند، و آنجا پرسیدند فاطمه جان کجا برویم؟؟

فرمودند برو درِخانه سلمان.آمدند درِ خانه سلمان در زدند و سلمان بیرون آمد، تا چشمش به فاطمه زهرا سلام الله علیها افتاد دو دستی زد توی سر خودش ،دختر پیغمبر خدا ،کاشکی زمین دهان باز میکرد من را به خودش میگرفت ،شما امر میکردید که من بیایم ،امری داشتین، چرا اینجوری با این…

فرمودند سلمان کار مربوط به 《علی》است.حرف 《علی》 است ،نخواستم توی خانه بنشینم بفرستم…خواستم برای علی بجنبم ،حرکت کنم. سلمان 《علی》تنهاست کمکش کن.آمدند درِ خانه مهاجرین و انصار،بعد مقداد،ابی ذر،عمار، ووو… تا چهل نفر از مهاجرین و انصار آمدند، وقتی برگشتند خانه از این عدد فقط هفت نفر آمدند سرها را تراشیدند،هفت نفر!

یک روز دیگر هم به آقا امیرالمومنین (علیه السلام)این کلام را گفتند ،علی جان، خیلی برای من سخت است، خبرهایی می آورند، برای من سخت است ،شنیدم که دیگر توی اجتماع،کوچه،بازار،مردم سلامت نمی کنند(به شما سلام نمی کنند). فرمود فاطمه جان، نه سلام نمی کنند که جواب سلامم را هم نمی دهند. جوّ(فضای) خانه فاطمه زهرا(سلام الله علیها)یکجوری شد که خبرهایی که می آوردند، اسماء خبر می آورد،فضه خبر می آورد،سلمان که…خیلی مردم دارند به شما به چشمِ حقارت نگاه می کنند، این روایت دارد که صدیقه طاهره خودشان را کشاندند،نِشِسته خودشان را تا درِ خانه کشاندند نتوانستند راه بروند، به امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) فرمودندحسین جان ،حسن جان بیایید این طرف و آن طرف من بنشینید، یک آقازاده دست راست، یکی دست چپ، سلمان می گوید:《رأیتُ بنتَ محمد صلی الله علیه و آله،قاعده عند باب دارها کَلَبُوءَ و حولها اشبالُها 》 من دیدم دختر فاطمه زهرا سلام الله علیها، مثل یک شیر درِ خانه نشسته اند و دورش هم بچه شیرهایش را جمع کرده است.

مردم مدینه که رد میشوند،دیگر زَهرِه نگاه کردن به درِ خانه 《علی》را نداشتند، چنان این چشمها پرنفوذ بود و قامت برافراشته،که شما به 《علی》بد نگاه میکنید؟؟

[بی بی فاطمه(سلام الله علیها)] مثل شیری که بچه هایش دورش نشسته بودند،هر کسی می آمد رد بشود از اُبهَت و جلال فاطمه زهرا ،راهش را کج می کرد.

دیدند فاطمه زهرا می آید درِ خانه مینشیند،اُبهتش چشمها را پر میکند،جلالش همه…برای اینکه این کار را تمام کنند ،آمدند آنوقتی که درِ خانه بسته بود ،درِ را آتش زدند.ولی باز فاطمه زهرا سلام الله علیها خودش را کشان کشان رساند که باز بیاید درِ خانه بنشیند که آن حادثه احراق باب ،رخ داد‌،و شد آنچه که باید بشود،که زبان از گفتنش عاجز است.

«لا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم»

 

یا علی مدد

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *