《بِسم الله الرّحمنِ الرَّحیم، اَلحَمدُللهِ رَبِّ العالَمین، الصَّلاهُ وَ السَّلام علی خَیرِ خَلقه مُحَمَّد وَ عَلی آله الطَیبینَ الطّاهرینَ المَعصُومین وَ الْلَعْنَهُ الدَّائِمه عَلَی أعْدَائِهِمْ وَ مُخَالِفِیهِمْ وَ مُعَانِدیهیمْ وَ مُبغِضیهِم وَ مُنْکَری فَضَائِلهمْ وَ مَناقِبِهم مِنَ الان إلی قیامِ یَومِ الدّین.آمینَ یا ربَ العالَمین》
《أَعُوذُ بِاللّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ 》
《إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ أَهلَ البَیتِ وَیُطَهِّرَکُم تَطهیرًا》(سوره مبارکه احزاب/۳۳)
از این طهارت که مخصوص ذوات مقدسه معصومین علیهم الصلاه و السلام است،کسی اطلاع دارد که خودش داخلِ در این مبحث باشد.
تا کسی ذاتاً،وجوداً با این طهارت آشنا نباشد،نمی فهمد که طهارت اهل بیت علیهم السلام چگونه طهارتی است.
آب و آب کِشی نیست،نفی صفاتِ ذمیمه نیست،چون اهلِ بیت علیهم السلام دروغ نمی گویند پاک هستند،اصلا برای اهل معرفت، اهل ولایت،اهل تحقیق زشت است که اینگونه پاک را نفی صفات رذیله از آن کنند.زشت است،دلیل بر عدم معرفت است،دلیل بر ندانستن مقصد است.
آقا امیرالمومنین علیه السلام را ما تعریف کنیم و به مقام ولایت بستاییم بگوییم چون امیرالمومنین ،کافر نبوده است پس آدمِ خوبی است،این اینقدر زشت است،اینقدر بد است.آقا امیرالمومنین 《ولی الله》است چون دروغ نمی گوید!!
پایینتر بیاورید، از یک مرجع تقلیدی که این جلالتِ قدر دارد وقتی تعریفش بکنید بزرگترین نقطه تعریفش را این قرار بدهید که این مرجع تقلید آدم خوبی است چون مسلمان است.
مسلمان بودن خیلی خوب است،بسیار خوب است ولی تعریف نسبت به آن کسی که جا افتاده است در این حد، تَنقیصش است.چون خیلی آدم خوبی است،بسیار جا افتاده است علتش این است که دروغگو نیست،مسلمان است.چه اثبات صفات حمیده برای پاکان در این باب،چه نفی صفات رذیله برای پاکان در این باب، نقص است.
لذا ما نمی توانیم از امیرالمومنین علیه السلام تعریف بکنیم،به چه علت؟؟
[در توحید هم همین است] هر کس خواسته باشد برای خدا اسم و صفتی قائل باشد هر مدح و ثنایی،این دلیل بر این است که خدا را نشناخته است.بُعدش از حق اقتضاء کرده است که به ثنای حق بپردازد.
«وَ کَمالُ تَوحید لَهُ نَفْىُ الصِّفاتِ عَنْهُ»؛ امیرالمومنین علیه السلام فرمودند آن کسی به خدا رسیده که دهان را ببندد، اینقدر حرفِ 《حق》را نزند.آن کسی که زیاد از خدا تعریف می کند دلیل بر این است که به خدا نرسیده است.
رسول خدا صلی الله علیه و آله در این مقام که ذاتاً هستند صفتاً هم قرار گرفته اند،در مقام مناجات به حق عرض کردند《 مَا عَرَفْنَاکَ حَقَّ مَعْرِفَتِکَ》،خدایا ما تو را نشناختیم.جبرئیل آمد از طرف حق پیغام آورد،《الآنَ عَرفتَنی》،تا آنوقت که از من سخن به میان بیاید دلیل بر بُعد است،حالا که اقرار میکنی ،پیغمبر عزیزِ ما،ای خاتم انبیاء،ای که همه حقایق بستگی به تو دارد،حالا که می گویی ما تو را نشناختیم ،ما به این اقرار تو نمره می دهیم می گوییم 《الآنَ عَرفتَنی》،حالا ما را شناختی.
《اَللهُمَ زِدْنِی فیکَ تَحَیُرا»،کلام رسول الله است؛پروردگارا حیرت و سرگردانی من را در خودت زیادتر کن.
و چقدر زشت است که انسان هنوز به هیچ جا نرسیده خودش را در یک جایی اهل وقوف بداند،چقدر زشت است.
همه گفتند دستمان به دامنِ کبریایی تو نمی رسد و پایمان به ساحتِ قُرب تو نخواهد رسید،همه موحدین گفتند. یک کسی از راه رسیده می گوید اینکه ما خط آخر را رفتیم!! این زشت نیست؟؟این بد نیست؟؟
????هم مگر لطف شما پیش نهد گامی چند
از این طرف ادعای قُرب و وصول کردن عیب است اما از آن طرف اینقدر قشنگ است که بگوید من دست تو را گرفتم،من راهنمایی ات کردم.از آن طرف خیلی زیباست.من کنارت نشستم،من هوادارت هستم،من با تو هستم.
از آن طرف این حرف را بگوید به او می زیبد،شایسته مقام اوست که او بگوید من تو را در همه حالات متوجه هستم،این خیلی زیباست،خیلی قشنگ است.
سلمان نگفت من از این خاندان هستم[خوب دقت کنید عزیزمن]،سلمان نگفته من بسته و پیوسته اینان هستم.آنها فرمودند《 سَلمانُ مِنّا اَهْلَ البَیتِ
》.سلمان درجه عاشره ایمان را دارد،یعنی عالتیرین مرتبه.بالاترین مرتبه ایمان،درجه عاشره ایمان است.
خوب حالا که درجه عاشره ایمان را دارد چه کار کند؟ بنشیند همه جا بگوید بله ما رسیدیم، تمام شد؟
آخر بعضی ها ادعای وصول می کنند ،می گویند ما دیگر واصل هستیم،یک چیزهایی هم اضافه می کنند،عبادات،خدای نکرده در آن تنبلی،در احکام کوتاهی،بی توجهی به موازین شرعیه که خیلی زشت است و این دلیلِ بر تسلط کامل شیطان بر قلب این شخص است.شیطان کاملا بر او تسلط پیدا کرده،این خیال می کند که خبری هست.این راهی است که شیطان نشان می دهد .
نه اینگونه نیست،سلمان هم نگفت که من آمدم،وارد شدم.آنها فرمودند که ما سلمان را در حریم امن ولایت خودمان داخل کردیم.
این تعریف شایسته است،آنها بفرمایند،سمعاً و طاعهً .این را هم گوش بده؛
دیگر سلمان نگفت آقاجان ما قابل نیستیم،ببخشید،ما کجا《 مِنّا اَهْلَ البَیتِ
》،نه،وقتی به او فرمودند《سَلمانُ مِنّا اَهْلَ البَیتِ
》قهقهه خنده اش بالا شد،شکر کرد.
در امر ولایت امیرالمومنین علیه السلام اگر یک بزرگی به شما گفت مورد توجه امیرالمومنین هستی ،اهل بیت علیهم السلام تو را دوست دارند،نگویی ما چه قابل داریم،بگو بله، الحمدلله که شما تصدیق می کنید.
اینجا شکست نفسی،خَفضِ جِناح ،این تعارفهایی که متداول است زشت است.
نه خیر ما قابل نیستیم،یک وقتی با همین قابل نیستیم آنچه به تو دادند پس میدهی هااا.
این حرف را نزن بگو الحمدلله که تو بزرگ من را جزء این وادی می دانی.
تعارفات روزمره بی جا یک نوع غفلت است.
یک چشم زدن غافل از آن ماه نباشیم
شاید که نگاهی کند آگاه نباشیم
هر وقت به تو مرحمت کردند و تو را ستودند و نشاندنت آنجایی که خودت با پای خودت نمی توانستی یک قدمش را بیایی،آنوقت شکر کن،بخند.
کسی تا جزء این وادی،در طهارت نباشد،کسی تا در طهارت،اهلِ این معنا نباشد،این طهارت را درک نمی کند چگونه است،باید بچشد،این حلوای لَن تَرانی را باید بچشد،که موسی هم چشید.همین که در عرف معروف است و به غلط این لغت را می گویند ؛ حلوای تَن تَنانی تا نخوری ندانی.
نه،حلوای لَن ترانی تا نخوری ندانی.
موسای پیغمبر است،خواست در این وادی با پای خودش قدم بگذارد،اَرِنی گفت،خودت را نشان بده،خدایا می خواهم تو را ببینم،نشان بده.جواب آمد لَن تَرانی.
هر که در این وادی خودش می خواهد بیاید، بیرون برود.اینجا دستگیر فقط و فقط《علی》علیه السلام است.موسی تو هم می خواهی مرا ببینی؟ لَن ترانی،مرا نمی بینی.
موسی با این لَن ترانی نشست. این یک حلوا است،یک شیرینی دارد،تا نخوری،تا خودت اهل این وادی نباشی،یعنی با پای خودت که آمدی بیرونت نکنند،[نمی شود از این حرف گذشت]فقط یک وادی است که چه با پای خودت بیایی چه آنها تو را بکِشانند یک حکم است، آن راه امام حسین علیه السلام است،فقط و اختصاصا، این را به شما بگویم.هر کس با پای خودش به طرف امام حسین برود به همان مثابه است که امام حسین دستش را گرفته است.
خدایا این ارتباط را از ما مگیر،خدایا راه کربلایش را هم باز کن ما خودمان با پای خودمان برویم.
موسی تو خودت میخواهی بیایی؟
موسی تو خودت میخواهی ما را ببینی؟
موسی تویی که می آیی این وادی را طی کنی؟
لَن تَرانی،من را نمی بینی.
این حلوای لَن تَرانی را تا نخوری ندانی.
آدم را اول دور می اندازند،آدم را اول طرد می کنند،بعد می گویند دستت را ما می گیریم،نمی گویند دستت را بده هاا،اینجوری هم نیست،می آیند دستت را می گیرند،همین اندازه دستت را بده باز یک خود کاری هست.
بابا کوهی می فرماید؛
قدم ها مومی وِین راه تفته است
خدا میداند و آنکس که رفته است
هر کس می خواهد برود،برود،اگر رسید.
شعر خواجه را تکرار کنیم؛
تا نگردی آشنا[《مِنّا أهلَ البَیتِ 》باید بشوی]،
تانگردی آشنا زین پرده رازی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
آیه تطهیر،درباره اهل بیتِ عصمت و طهارت ،محمد و آل محمد علیهم الصلاه و السلام است. معنای طهارت را چه کسی در حدیث کساء درک می کند؟؟
شأن نزولش آنجاست(در حدیث کساء) ، سلمان درک می کند.
آخر مفاتیح بردار بخوان ؛عن سلمان الفارسی عن فاطمه الزهرا سلام الله علیها.
آیه تطهیر که می خواهد نازل بشود به گوشِ هوش سلمان این معنا را می زنند،سلمان می تواند بفهمد،چرا؟؟؟
چون خودش هیچ کاره بود،آنها به او عنایت کردند،《اَلسَلمانُ مِنّا أهلُ البَیتِ》گفتند.
چه کسی اینجا جزء این طهارت است و در این وادی راه دارد؟؟؟ هر کس ذاتش را اینجا از این نقطه گرفته باشد،《شِیعَتُنا خُلِقُوا مِنْ فاضِلِ طِینِتِنا وَ عُجِنُوا[این آب را زدند] بِماءِ وِلایَتِنا 》هر کسی از این آب رشحه ای به وجودش زده باشند،خلقتش را گرفته باشند،تخمیر وجودش،تخمیر طینت وجودی اش از این آب باشد،سر در می آورد.که چه؟؟ که طهارت چیست.
این حدیث خیلی قشنگ است هااا؛
《شِیعَتُنا خُلِقُوا مِنْ فاضِلِ طِینِتِنا》،طین غیر از تُراب است.پس شیعه دو وادی دارد(این نقطه را دریافت کنیم)یک شیعه عمومی معمولی هست که قربان خاک پای قدم همه شان،که همه اینهایی که دوازده امامی هستند و محبت دارند اینها هستند،یک《 عُجِنُوا بِماءِ وَلایَتِنا 》می خواهد،
《شِیعَتُنا خُلِقُوا مِنْ فاضِلِ طِینِتِنا 》طینت ،خاک و آب با هم است،طین گِل است،چه وقت خاک گِل می شود؟؟
آن وقتی که آب به آن بزنند،مگر نه؟
طین که به معنای گِل است،آنوقت گِل می شود که به خاک رَشحِه آب بزنند،این می شود طینت.برای دسترسی به آن مقام کافی است؟؟ نه
کافی نیست.
گِل را وقتی زیاد مالش بدهند خشک می شود،آب دو مرتبه تَصاعد پیدا می کند،یک خاکی که خشک شده و این دفعه سِفت است،اول یک نرمی داشت حالا که آب از آن پریده،خشک شده دیگر،سختی اش بیشتر است.
[اینجا یک حرف داریم]؛ کسانی که در وادی ولایت قدم می گذارند و خدای نکرده به شؤون ولایت بی اعتنایی می کنند بعدا وضعشان ناجورتر می شود هااا،تا در وادی محبت اهل بیت علیهم السلام نیامدی زندگی یک مقدار بر تو آسان می گذرد،ولى اگر آمدی و کفران کردی آن آب تصاعد پیدا کرد به ولایت بی توجهی کردی،بی اعتنایی کردی،آن خاک ،گِل خشک شده می شود،صُعوبت در درونت بیشتر می شود مواظب باش بی توجهی نکنی.تا در دستگاه امام حسین علیه السلام نیامدی تا با امیرالمومنین آشنایی برقرار نکردی،تا دم از اهل بیت نزدی اگر یک لغزش و خطایی داشتی آنچنان پاگیرت نمی شود که اگر آمدی در این وادی،لغزش ها و خطاها و جرم و جریمه ها و معصیت ها پاپیچت می شود.با من هستی یا نه؟
《شِیعَتُنا خُلِقُوا مِنْ فاضِلِ طِینِتِنا 》،بله به دوستانمان مرحمت می کنیم،لطف می کنیم،آنهایی را که انتخاب کنیم به ولایت نزدیکشان می کنیم،ذاتشان را آشنا می کنیم ولی اگر اینکه یک خشکی در آنها پیدا بشود دیگر وقتی که تو را در ذات با ماءِ ولایت عجین کردند آنوقت هم در شنیدن فضائل امیرالمومنین علیه السلام مردد هستی ؟؟
تا تردید کنی بدان برایت پیش می آید.
چه پیش می آید؟؟ سختی ها در درون و برون.
همه راهها بسته می شود،مالِ چیست؟؟
به تو بگویم این سِرِّ گرفتاریِ خلق است،سِرِّ گرفتاری خلق این است و جز آن نیست،اِنما، که وقتی به وادی محبت و ولایت اهل بیت راهت دادند برایت در ذهن و فکر و اندیشه و تعقل،بر اثر حرفهای دیگران کوتاهی پیدا می شود،خشک می شوی،مواظب باش،سوال نکیر و منکر هم از همین باب است،بعضی ها در شبِ اول قبر دچار نکیر و منکر هستند،هر چه انکار در فضائل امیرالمومنین برایت آمده، شبِ اول قبر دو مَلَک می شود سراغت می آیند،یا اینجا نیا [تو را به جان امیرالمومنین] یا آمدی باید به اقرارِ تمام بنشینی،نمی کِشی بگو از خدا بخواه که یک وقتی…
اگر به انکار بنشینی زندگی بر تو سخت می شود،بلا از زمین و آسمان برایت می بارد.
یا نیا،راحتی،گرفتاری نداری،واِلا اشکال مادی،اِشکال معنوی،اِشکال باطنی،اِشکال ظاهری همه جا برایت هست.
اینجا تمام تسلیم می خواهد،وادی ولایت است.
تسلیم،این با علوم و با مدارک و با ضوابط که نمی شود امیرالمومنین را گرفت.
با ضابطه تراشی،با قاعده تراشی مگر امیرالمومنین در قاعده می آیند؟؟
مگر ولایت در قاعده می آید؟؟
ولایت قاعده تراش است،خودش در عالم، قاعده درست می کند.
اصل الاصول است،قاعِده القواعد است،ضابطه الضوابط است.
باولایت نمی شود شوخی کرد هااا.
ولو جبرئیل باشد.روایتش را در همین باب خواندیم،جبرئیل ناچار است صبح و شام در این بَحر حیات که ولایت است خودش را فرو کند که جبرئیلی اش به هم نخورد،اگر جبرئیل هم یک صبح یا یک شب در این دریای متلاطم مواج ولایت فرو نشود و قطرات آبی که از آن می چکد هر کدام هزارها مَلَک از آن خلق می شود اگر فرو نرود جبرئیل،جبرئیلی اش به هم می خورد.ولو جبرئیل باشد.
پیغمبر است ،آدم ابوالبشر است،خیلی چیزها در او تضمین شده است،خلقت آدم را به آب اولی عجین کردند که یعنی از آن طینت به او دادند،رفت در بهشت یک خرده حالش بهم خورد، حالش بهم خورد انکار که نکرد،توقف بود آن هم یک توقف مناسبِ آدم،تَرک اُولی اسمش است،خوب،خدا آدم را با پس گردنی از بهشت بیرون کرد .این آیه پس گردنی اش است؛ 《وَعَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى》،آدم در ربش عُصیان کرد،در نقطه 《رب 》است هااا.
عجب!! چرا خدا به تو داده،ولی فراموش کردی از چه مجرا به تو داده است.
《وَعَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى》خداوند تبارک و تعالی اینجور دریده و باز، نسبت به کافری هم صحبت نکرده که دارد با آدم صحبت می کند.
گمراه شد،برای چه؟؟
به جهت اینکه؛ آدم تو از ما بودی،تو را به مقام اَمن آوردیم،توی راه که با پس گردنی بیرون می رفت گفت پروردگارا یک چیز بود که ما را امیدوار کرد و گفتیم دیگر آفت به ما نمی خورد،به من فرمودید که من جزءِ عباد مخلَصین هستم،هوادارم هستی،وجود ما را یک جوری ساختی که آفت به ما نخورد،بعد هم ما را آوردی در یک نقطه اَمنی که در و دیوارش اینقدر بلند است که شیطان آنجا راه ندارد،شیطان کجا توی بهشت می آید؟ به پیغمبرها راه ندارد،حق فرمود آدم درباره این نقطه که نقطه ولایت محمد و آل محمد است هر که کوتاهی کند دودمانش را بهم می زنم.یعنی به زبان عامیانه خودمان که حرف بلد نیستیم بزنیم،خدا از دو تا قولی که داده بود برگشت،یکی اینکه شیطان به بهشت نمی آید،شیطان را فرستاد،بهشت تا وقتی بهشت است که مقام امن باشد نسبت به《علی》.
پیغمبر تا وقتی پیغمبر است که حیثیت نبوت و عصمتش را نسبت به 《علی》و اهل بیت علیهم السلام ملاحظه کند واِلا بهم می زنیم.
در حدیث قدسی است،منِ خدا《 آلَیتُ عَلى نَفسی》،با اینکه گفتم تمام عبادِ مُکرَمین من،بندگانی که اهل طاعت هستند اینها به بهشت بروند،تمام معصیت کارها،کفار بروند جهنم،منی که این حرف را زدم یک تبصره کنار این گذاشتم،اگر تمام عبادت جن و اِنس را یکی بی خبر از 《علی》انجام بدهد باز او را به جهنم می برم.اگر میخواهی در این نقطه اش امیدوار باش،این روایت از امام جعفر صادقت است؛ و اگر کسی معصیت جن و انس را بکند و 《علی》را دوست داشته باشد من به کوری چشم همه موجودات او را به بهشت می برم،من این کار را می کنم.من خدایی ام را اینجوری ریختم 《آلَیتُ على نفسی》یعنی شالوده خدایی خودم را بر این ریختم.هر که نمی تواند ببیند،کور.
خداست،《لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ》(سوره مبارکه انبیاء/۲۳).من این کاره هستم.
نه مَلَک و فرشته،نه نبی و پیغمبر،حق می فرماید من اینکاره هستم.چه کارش کنیم،چرا اینجوری؟چرا تو با 《علی》اینجوری کردی؟ دیگر این کار را کردم.
سلمان خودش با پای خودش به این نقطه راه پیدا نکرد که اهل راز شد،در حرمسرای ولایت، سلمان را جای دادند،با پای خودش نرفت،پیغمبرها با پای خودشان نرفتند،دست آمده آنها را گرفته،حتی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هم برای این نقطه در اتصال تام دستِ امیرالمومنین علیه السلام روی شانه اش آمده ،در معراج دست آمده پیغمبر را احاطه کرده است.
معراج چه می گوید؟ معراج می گوید اگر در نیروی خاص نبوت قرار بگیری مدد جبرئیل شامل حالت بشود تا آسمان چهارم،و بتوانی مثل پیغمبر اکرم پرواز کنی و به مقام قربی برسی که هیچ کس در عالم نرسیده 《دَنَا فَتَدَلَّى فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَى دُنُوّاً وَاقْتِراباً مِنَ العَلِیِّ الأَعْلى
》،اینقدر بِجَهی،اینقدر بِپَری که دیگر از آن پَرشی بالاتر مفروض نباشد به آن جایی برسی که نه مَلَک راه دارد نه ذهن،ای خاتم انبیاء،آخرش هم باید دستِ《علی》باید روی سر تو بیاید.
[باز این را بگوییم]؛ معنایش این نیست که خدای نکرده،زبانمان لال امیرالمومنین افضل از خاتم انبیاء صلی الله علیه و آله و سلم است،این معنایش این است که صاحبِ ولایت که خود رسول الله هم در این نقطه نشسته مقامش اینقدر رفیع است.
این فکر را کسی نکند هااا،اینجا افضل و فاضل معنا ندارد،یک نقطه نوری است و دوتا هم نیستند.
در این که مقام نوری است،مقام معراجی است،مقام قبل از خلق و تن است،قبل از ناسوت است،در اینجا دو نیستند،این حیثیت در این عالم است که ما برگردان می زنیم نمی توانیم جز این از آن حرف بزنیم،اینگونه است.
[ما این هفته و آن هفته را برای سلمان گذاشتیم خیال کردیم آن هفته تمام می شود،نشد،این هفته باز خیال می کنیم دامنه داشته باشد]
《 سَلمانُ مِنّا اَهْلَ البَیتِ》،دستش را گرفتند،راهش بردند،او نمی توانست برود،او توانایی نداشت،او قدرت نداشت،درباره سلمان فرمودند[مقامش را بدان]؛
《اَلسَلمانُ عُلِمَ الاِسمُ الاَعظم》،به سلمان اسم اعظم تعلیم داده شده است،یعنی آن نیرو و توانایی و قدرتی که می تواند با آن همه کار بکند و در تمام شؤون با آن کارساز باشد،سلمان به اینجا رسیده،در عین حال باید او را داخلِ در خانه کنند،اولی و دومی هم درِ خانه امیرالمومنین علیه السلام آمدند،واردِ خانه هم شدند،کنارِ بستر هم نشستند،خبری هست؟؟
این خودش آمده[خوب حرف را داشته باش]،این خودش تا دمِ در آمده.
یک حرف عاطفی بزنیم؛
اگر امام حسین علیه السلام درِ خانه می رفتند و می فرمودند بیایید داخل حرف تمام بود.
صدیقه طاهره سلام الله علیها،امام حسن و امام حسین علیهما السلام را بغل گرفتند،اگر بفرما را سیدالشهداء زده بودند حرف تمام بود.
خُلِیعِی نَه خودش آمده درِ خانه امام حسین نه به زیارت با پای خودش آمد،نه،خُلیعی آمد سرِ راه بر زوار امام حسین بگیرد،اموالشان را بدزدد زوار را هم بکُشد، قتلِ عام کند.در عالم واقعه به او نشان دادند تو هم در جهنم نمی سوزی،جزء ناصبی هاست! آمده در منطقه مُصَیب آنجا کمین کرده که قافله بیاید آنجا کَلَکِ قافله را بکَند،اصلا این را برای عبادت برای تقرب به خدا هم انجام می دهد،نه تنها با پای خودش نیامده بلکه آمده که زشت ترین کارها را انجام بدهد،توی دلِ جهنم که افتاده آتش به او کار نمی کند،مالک چرا نمی سوزم؟
من نمیدانم،تا حالا هر که اینجا افتاده سوخته،تو که هستی که آتش به تو کار نمی کند؟ من هم نمی دانم.
پس از مامور بالاتر سوال کن.
سوال کرد،تو سر راه عبور کرده بودی که کاروان حسینی گَرد و غبارش روی بدنت نشسته است.
فیضِ امام حسین علیه السلام مستقل نیست هااا،فیض دوستان امام حسین هم مستقل نیست،فیض آن کاروان که اسب ها هم هست، نیست، خاکی است که از آنجا زده است،نمی سوزاند.
تطبیقش را دارید؟؟
در همین مراتب بالا برو،باز خدایا این ارتباط ما را با امام حسین قطع نکن.
به حق امام حسین معرفت ما را در خاک شناسی نسبت به امام حسین بیشتر کن.
آمد و از خواب پرید و صیحه ای زد و دنبال کاروان دوید [قضیه اش مفصل است،کوتاه کنیم]تا وارد شد آن قصیده را برای امام حسین اول گفت،عجب!!! روز قیامت هم همین است.
دیدند این که آن پرده،پارچه قیمتی که روی قبر مطهر امام حسین است در آسمان و فضا بلند شد و روی دوش خُلیعی قرار گرفت،خَلعت به او دادند،لقب خُلیعی گرفت.
یک وادی در معرفت حسینی هست که اگر خواسته باشیم آن را بشکافیم اولا از اتم شناسی اینها مشکلتر است،به تو بگویم.
به حق امام حسین علیه السلام راست می گویم هااا،اتم شناسی چیست؟ شکافتن این نقطه ها در ولایتی که از مجرای مهر امام حسین سر در می آورد هیچ چیز به گَردش نمی رسد.
دنبال چی هستی؟
دنبال کدام عرفان کاذبی؟
دنبال کدام کتاب هستی؟ کجا می روی؟
حرفهایی که دیگران بافتند در توحید زمینه اش هر چه…
کجایی؟؟
بیا امام حسین و حالش را بررسی کن،بیا زیارتش را بررسی کن و مسیر حرکت به سوی او.
بیا خاک کربلا را ببین چیست،ببین چه خبر است.
تا مَحرم نشوی از طهارت آیه کریمه ای که نسبت به این ذوات مقدسه آمده سر در نمی آوری،تو خودت باید اینگونه تطهیر داشته باشی،شیعیان ما ذاتا با این آب آشنایشان کردند،یعنی خاک را اول به آب ولایت زدند،مواظب باش که خشکش نکنی،مواظب باش،بی توجهی،نمک نشناسی نکنی.
خیلی ها می آیند ببینند چه خبر است،بعد بروند این طرف آن طرف حرف بزنند.
منتظر باش ببین با تو چه کار می کنند،خدا تعارف ندارد،با آدم و هیچ پیغمبری هم تعارف نداشت،منتظر باش.
سخن از امیرالمومنین است،سخن از ولایت است،سخن از امام حسین است،کجایش را می خواهی خدشه کنی؟
چرا عجز داری،این حرف نیست؟ بله،چه کسی توانسته حرفش را بزند؟ ما خودمان می گوییم این نیست.هر چه مدح او را می کنی باید بیشتر به استغفار بیایی اما چون در راه محبت است ما را می بخشند،چه صفات رذیله را نفی کنی چه صفات حمیده را اثبات کنی استغفار دارد.
این از قصور است از نادانی است،از جهل است،ولی عاشق نمی تواند حرف معشوق را نزند،نمی تواند،عاشق نمی تواند سخن معشوق را نشنود،اینهایی که دچار محبت هستند گاهی برای اینکه غذای محبتی برای خودشان تامین کنند می روند از آن کسی که دوستش دارند جایی می نشینند بدگویی می کنند،فُحشش می دهد،به جهتی که اسم او به میان بیاید،اینها را بدان،گاهی توی دوستی ها اگر کسی رفت از تو بد گفت بدان این می خواهد اتصال را داشته باشد،در راه محبت این است،این حرف محبت است،خیلی از دوستی ها اینجوری است.
در خانواده ها هم می بینی این مادرشوهرها که با عروس ها بد هستند،اینقدر بد می گویند اینها اتصال زیاد دارند هااا،به فرزندش اتصال زیاد دارد می خواهد راه ارتباط را حفظ کند،به عکس هم هست،عروس هم که از مادر شوهر بد می گوید این اتصال محبتی عمیق دارد،اینها در تجزیه های عالم ماده و طبیعت نمی آید که بگوید عه این اینجوری است،این اینجوری است،نه،این اتصال زیاد دارد،اینها دوستی شان به حد زیاد رسیده،می خواهد او را داشته باشد، چون راهش را بلد نیست از آن طریق دارد.
لذا؛ در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد
خُلیعی ذاتش اتصال دارد،از کجا حرکت کرده آمده؟ در مسیر دشمنی و عداوت آمده بکُشد،ببندد،غارت کند،اهانت کند،منکر است.
نشان دادند،امام حسین علیه السلام این را در خُلیعی نشان داند که این ارتباط دارد،دیدید ما دستش را گرفتیم؟اگر ارتباط نداشت،یک پرده هست که انداخته است و کسی نمی تواند لای آن را بالا بزند،گفتیم 《شِیعَتُنا خُلِقُوا مِنْ فاضِلِ طِینِتِنا وَ عُجِنُوا بِماءِ وَلایَتِنا 》،این خُلیعی کجا بود سر در آورد؟ این پشتِ پرده چقدر اسرار خوابیده،این کجاست؟شما فرمودید شِیعَتُنا،این کیست؟؟
در هر دستگاهی خُلیعی را بگذارید، قبل از اینکه امام حسین علیه السلام به او عنایت کنند،می گوید ناصبی،مخالف،دشمن سر سخت که از او بدتر نیست،امام حسین یک ذره گوشه پرده را بالا می زنند می فرمایند نه این هم از ماست،عالم مالِ توست امام حسین.
حسین جان هستی مالِ توست،بهشت مالِ توست،جهنم مالِ توست،دنیا مالِ توست،آخرت مالِ توست،همه مالِ تو هستند.
در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد
طاعت از دست نیاید گنهی باید کرد
تو می کِشانی،این فقط وادی امام حسین علیه السلام است،جای دیگر نیست،هیچ جای دیگر خبری نیست.
دو نفری آمدند دَمِ در، اولا درِ خانه امیرالمومنین علیه السلام باز است ولی بدون اجازه زهرای مرضیه سلام الله علیها اذن دخول داده نمی شود ،امیرالمومنین هم که سفره دار است و خانه دار است آمدند کنارِ بستر فاطمه زهرا اجازه خواستند،(جبرئیل با همه موقعیتش سابقه ندارد،بر هر پیغمبری نازل شده سابقه ندارد اجازه بگیرد،سر زده بر همه انبیاء نازل شده،از آدم تا خاتم،بر رسول خدا هم خواست نازل بشود،وحی بیاورد اجازه نمی گرفت،فقط یکجا بود که جبرئیل اجازه می گرفت هر وقت رسول خدا خانه فاطمه زهرا سلام الله علیها بودند جبرئیل اجازه می گرفت.هر وقت خاتم انبیاء صلی الله علیه و آله و سلم می خواستند وارد حجره صدیقه طاهره سلام الله علیها بشوند اول سلام بر اهل بیت می کردند،اجازه می گرفتند،وارد می شدند).
این بیت است،بیتِ نبوت ،دربِ بیتِ نبوت در باطن امیرالمومنین علیه السلام هستند،کلید قفل این درب دستِ فاطمه زهرا است.
بانوی عزیز من،زهرای مظلومه کتک خورده من،سیلی خورده در بستر آرمیده،امیرالمومنین اسم نبردند،فرمودند این دو نفر(خیلی سخت است بر امیرالمومنین اسمِ قاتل زهرا را ببرند،خیلی)آمدند درب خانه ،صدیقه طاهره نفرمودند چه کسی،فهمیدند.اجازه میدهی بیایند داخل بشوند؟؟
صدیقه طاهره فرمودند یاعلی البَیتُ بَیتُک،صاحب خانه شما هستی،وَ الفاطمهُ اَمَتُکَ،من کنیزی بیش برای تو نیستم،شما باید اجازه بدهید،امیرالمومنین این سخن را دلیل بر عدم رضایت ندانستند،تشریف آوردند،سختی ها را می خواهی نگاه کنی،دلِ امیرالمومنین را اینجا دریافت کنی،برو بنشین کنار دلِ امیرالمومنین ببین چه سخت است،امیرالمومنین یواش یواش(مگر می شود تند به طرف قاتل فاطمه زهرا رفت؟ مگر می شود؟پا کشش دارد؟) آهسته،خیلی آهسته،ذات انسان می کِشد آن هم ذات انسان کاملی مثل امیرالمومنین،این ذات می کِشد که به طرف زشتی خیلی به سرعت رو نکند،اصلِ اصول زشتی هاست،لذا امیرالمومنین قدم ها را آهسته آهسته برداشتند(هر چه دیرتر بهتر)آمدند،حالا می خواهند به صورت این دو نفر نگاه کنند،امکان دارد؟حضرت با دست اشاره کردند،نفرمودند بیایید داخل،با دست اشاره کردند،آنها وارد شدند،به بالین راست زهرا سلام الله علیها نشستند،صدیقه طاهره صورت را برگرداند،پا شدند از پایین پا آمدند طرف چپ نشستند،صدیقه طاهره صورت را برگرداندند،قسم دادند،دخترِ رسول خدا،تو را به حق پدرت با ما حرف بزن،صدیقه طاهره سخن نگفتند،اینها می دانستند که مساله چیست،گفتند فاطمه زهرا تو را به حق 《علی》با ما حرف بزن،صدیقه طاهره به سخن آمدند،《علی》قدرش در نزد صدیقه طاهره سلام الله علیها فقط معلوم است چقدر است.
فرمودند سوال کنید جواب می دهم.
خواستند سوال کنند فرمود نه،اول من از شما یک سوالی دارم،حرف میزنم،سوال من را جواب بدهید بعد من به سوال شما جواب میدهم.
عرض کردند بگو دختر رسول خدا.
فرمود شما مکرر از پدرم رسول خدا نشنیدید می فرمود《فَاطِمَهُ بَضْعَهٌ مِنِّی》،پاره تن من است،جگرگوشه من است،روح من است،فاطمه هستیِ من است،《مَنْ آذَاهَا فَقَدْ آذَانِی》،《مَنْ أَسْخَطَ فَاطِمَهَ فَقَدْ أَسْخَطَنِی》؟؟
دست هایشان را بالا کردند گفتند به خدا سوگند مکرر شنیدیم.
نشنیدید که《مَن آذانی فَقدْ آذَى اللهَ》،کسی که من را آزار بدهد،《مَنْ أَسْخَطَنی فَقَدْ أَسْخَطَ الله》خدا را آزُرده؟؟
چرا شنیدیم.
صدیقه طاهره با عادت قبلی که در دعا دوتا دست را بالا می آورد،یک تکان خوردند که دو دست را بیاورند دعا کنند،یک دست بیشتر حرکت نکرد.
یک دست به طرف آسمان نفرین فرمود خدایا شاهد باش،گواه باش،این دو من را آزُردند من را اذیت کردند،من را به سَخَط آوردند،من را رنجور کردند،رسول تو محمد صلی الله علیه و آله و سلم آزرده شد خدایا همین گونه که من از اینها راضی نیستم تو راضی نباش.
این نفرین چه بود؟؟[یک حرفِ باطنی بگوییم]
《شِیعَتُنا خُلِقُوا مِنْ فاضِلِ طِینِتِنا》،این نقطه را دریافت کن،اگر میخواهی که این مجلس و مجلس های دیگر برایت نتیجه کامل معرفتی داشته باشد دریافت کن،《شِیعَتُنا خُلِقُوا مِنْ فاضِلِ طِینِتِنا وَ عُجِنُوا بِماءِ وَلایَتِنا 》،همه جا شیعه بار می گیرد،توی همه حرکات《یَحْزَنُونَ لِحُزْنِنا ویَفْرَحُونَ لِفَرَحِنا》خوب داشته باش،به حُزن آنها شیعه محزون می شود،به شادی آنها،شیعه شاد می شود،اینجا به عکس است،صدیقه طاهره سلام الله علیها خواست راضی بشود نگاه کرد به این مجالس دید دوستانش راضی نمی شوند از آن دونفر رضایت داشته باشند،نفرین فاطمه به خاطر دلِ تو و من است،نگاه کرد اینجاست که عجین شدن ولایت به اصل که نقطه مرکزی هست اثر می گذارد،خوب داشته باش،ناراحتی تو،غم تو،لعن تو نسبت به آن غاصبین و ظالمین ،صدیقه طاهره را در نفرین کردن به حرکت در می آورد،این وحدت تامه ولایتیه است،طهارت هم همین طور است،هر دو طرف باهم، اگر غمناک بشوی فاطمه زهرا هم غمناک می شوند،تو شیعه،اگر مسرور بشوی،یک طرفی نیست هااا،اگر یک طرفی باشد نقطه ثابته نیست،ولایت نیست،تو مسرور بشوی قلب امیرالمومنین علیه السلام شاد است.
اگر شیعه امیرالمومنین دلش سوخت آدم بداند که با《علی》دارد می جنگد،اگر کنیز فاطمه زهرا دلش سوخت بداند که با فاطمه زهرا دارد می سوزد.
صدیقه طاهره به دل من و تو و شیعیان نگاه کردند و به نفرین نشستند.
معلوم هم شد اینها نیامده بودند عذرخواهی کنند،موقعیت اجتماعی شان متزلزل شده بود خواستند دو مرتبه در اجتماع یک رنگ و بویی داشته باشند،برای عذرخواهی نیامده بودند.
لذا یکی به دیگری گفت پا شو برویم،آن اولی گریه اش گرفت،پا شو برویم به حرف یک خانم گریه میکنی؟(عبارت یک جور دیگر است ما اینجور می گوییم) پا شدند رفتند،وقتی بیرون رفتند صدیقه طاهره سلام الله علیها به گوشه اتاق نگاه کردند دیدند امیرالمومنین باز زانوها را بغل کرده سر به زانو گذاشته، علی جان سرت را بلند کن ببینم،امیرالمومنین سر را بالا گرفتند ولی به طرف دیوار برگشتند،نیم رخ ،صدیقه طاهره دقت کردند امیرالمومنین، مولای همه مومنین و مومنات این چه حالت است،چرا به فاطمه زهرا پشت کرد؟
وقتی دقت کردند دیدند دارند اشک چشم پاک می کنند،زهرا غم درون تو برایت بس است، شکستگی پهلویت برایت بس است،سیلی خوردن برایت بس است،دیگر گریه و اشک من تو را آزُرده نکند،نمی خواهم ببینی.
علی جان آن کنار اتاق ننشین بیا جلوتر،امیرالمومنین با کُنده زانو آمدند پایین پای فاطمه زهرا نشستند .
فرمودند علی جان آنجا نشین بیا پهلو دست من بنشین.
هنوز امیرالمومنین گریه اش قطع نمی شود.
علی جان چرا گریه میکنی،تو را چه شده؟؟
فاطمه جان وقتی میخواستی نفرین کنی دیدم یک دست تو بیشتر بالا نمی آید.
متوجه شدم که غلاف شمشیر چقدر تو را آزرده و خسته کرده است.
«لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ»
دعاهایی که عزیزان ما میفرمایند به اجابت مقرون،رحمه الله من قراء فاتحه مع الاخلاص و الصلوات.
《اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم》
یا علی مدد