《بِسم الله الرّحمنِ الرَّحیم، اَلحَمدُللهِ رَبِّ العالَمین، الصَّلاهُ وَ السَّلام علی خَیرِ خَلقه مُحَمَّد وَ عَلی آله الطَیبینَ الطّاهرینَ المَعصُومین وَ الْلَعْنَهُ الدَّائِمه عَلَی أعْدَائِهِمْ وَ مُخَالِفِیهِمْ وَ مُعَانِدیهیمْ وَ مُبغِضیهِم وَ مُنْکَری فَضَائِلهمْ وَ مَناقِبِهم مِنَ الان إلی قیامِ یَومِ الدّین.آمینَ یا ربَ العالَمین》
《یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنوا کُتِبَ عَلَیکُمُ الصِّیامُ کَما کُتِبَ عَلَى الَّذینَ مِن قَبلِکُم لَعَلَّکُم تَتَّقونَ》﴿سوره مبارکه بقره/۱۸۳﴾
آیه ای که دلیل بر وجود صوم و صیام است و در قرآن به او استشهاد شده است،به وجود و وجوب صوم،همین آیه ای است که تلاوت شد و فقها رضوان الله تعالی علیهم اجمعین،حیًّ و مِیّتَ،در کتب فقهیه همه وجوب صوم را با استدلال به این آیه ثابت کرده اند《یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنوا کُتِبَ عَلَیکُمُ الصِّیامُ کَما کُتِبَ عَلَى الَّذینَ مِن قَبلِکُم…》،همین طور که وجوب صلاه در اوائل سوره بقره با آیه شریفه《یُقِیمُونَ الصَّلَاه》ثابت می شود.
منتها اصل وجوب حکم در صوم و صلاه بوسیله این دو آیه است،کیفیت و شرائط و خصوصیات به وسیله احادیث و روایات و اخبار.
این مساله در همه جای دین هست که اگر کسی
از روی جهل و نادانی و بی اطلاعی بعضی از مسائل را انکار کند،یا جهل یا جهد هردو ،این مساله طریق استدلالش و نقضش با این شخص جاهل یا جاهد این است که انسان به صوم و صلاه بپردازد.
کجای قرآن هست که نماز صبح دو رکعت است؟ کجای قرآن است که اگر روزه گرفتی سرتان را زیر آب نکنید؟ قرآن مُتَکفل است وجوبِ اصلِ فریضه را به ما بفرماید،اصل فریضه صوم و صلاه است،وجوبش را در قرآن به ما می فرماید،این حکم را بنا می فرماید،کیفیتش،خصوصیتش،چگونگی اش،حتی شرائطش،شکیّاتش در قرآن نیست،ولی خوب در دین شکیات در نماز ثابت است،اگر در نماز شک کردیم چه کار کنیم از خارج قرآن این یک بابی است در همه معارف حقه که باید دنبالش برویم و یاد بگیریم،که هر چه در قرآن نبود دلیلِ بر عدم وجودش در اصل دین نیست،نماز صبح دو رکعت است،نماز ظهر چهار رکعت است،نماز عصر چهار رکعت است،نماز مغرب سه رکعت است،نماز عشاء چهار رکعت است،در قرآن نیست.این نبودنش،عدم وجودش،به تعداد،دلیل بر عدم وجوبش نیست،ما از جای دیگر می گیریم،در معارف هم همین است،کیفیت توحید،خداوند تبارک و تعالی،در قرآن کریم می فرماید،«یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ» از توحید شروع کنیم به ولایت بیاییم بعدا در احکام.
خداوند تبارک و تعالی می فرماید «یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ»،《کُلُّ شَیْءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ 》،دستِ خدا بالای همه دستهاست،همه اشیاء هالک هستند مگر وجه او،صورت حق هالک نیست،کیفیت این معنای یداللهی و کیفیت این معنای وجه اللهی باید خارج از قرآن درست بشود،واِلا اگر با قرآن ،آدم خواسته باشد یدالله بسازد این سر از توحید نابسامان ،توحیدِ اشکال دار در می آورد.
خدا که دست ندارد،اگر ما قائل بشویم به این که خدا دست دارد مثل دیگران که دست دارند،این خدا را نشناختیم،خدا که صورت ندارد،اگر ما بگوییم خدا مثل دیگران صورت دارد خدا را نشناختیم،یکی از فِرَقی که فقها رضوان الله تعالی علیهم اجمعین حتی قائل به نجاستشان هستند،گفتند نجس هستند،مُجَسِّمَه
هستند،مُجَسِّمَه کسانی هستند که در توحید قائل به تجسم هستند،می گویند خداوند تبارک و تعالی دست دارد،پا دارد،سر دارد،پهلو دارد،سینه دارد،مثل بقیه افراد،بشر،مخلوق او هم دست و پا دارد،دلیلشان هم همین آیات است،اینها را آیات جوارحیه می گویند.
از خارج قرآن باید خدا را شناخت.خارج قرآن کجاست که ما دنبالش برویم؟؟
خارج قرآن معنایش جدایی از قرآن نیست،خارج قرآن نقطه اِعتلای روحی و نوری قرآن است که او از ضبط و ربط حس و لمس خارج است.
《وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ》،《لا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ》،ناچار است،موحدی که می خواهد خدا را به خودش اول معرفی کند و خودش خدا را بشناسد ناچار است که یدالله را مساوی با امیرالمومنین علیه السلام بداند واِلا باید قائل به تجسم بشود و همه از علما گفتند که مُجسِّمه،اینهایی که قائل به تجسم هستند،نسبت به مرتبه ذات،نسبت به توحید اینها نجس هستند.حق دست ندارد،حق صورت ندارد،حق زبان ندارد،حق دهان ندارد،حق گوش ندارد،حق پهلو ندارد ولی در قرآن هست،《یا حَسْرَتی عَلی ما فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللهِ》(سوره مبارکه زمر/۵۶)،
روز قیامت منکر حقیقت ،منکر آیات را می آورند آن که نتوانست آیات حق را بشناسد،آن که نتوانست این حقیقت را دریافت کند،دادش بلند می شود《 یا حَسْرَتی عَلی ما فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللهِ》،حسرت می خورد،دستِ تَحَسُر به سر می زند،از اینکه در پهلوی خدا تفریط کرد آنچه را که باید به آن برسد و انکار کرد.پهلوی خدا کجاست؟؟
آقا امام صادق علیه السلام فرمودند آنهایی که فضائل جد ما امیرالمومنین علیه السلام را شنیدند و یا او را دیدند و ولایت او را انکار کردند 《فَهُوَ جَنبُ الله》،《علیٌ جَنبُ الله》، 《فَعَلیٌ یَدالله》.
در این باب باز آیاتش را دنبال کنیم که هر جا توی قرآن یدالله دیدیم این باید با ولایت امیرالمومنین علیه السلام منطبق بشود و دست اندرکار آن معنا در یداللهی امیرالمومنین است،حتی در خلقت آدم که حق به ابلیس فرمود
《یا إِبْلِیسُ ما مَنَعَکَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِیَدَیَّ 》
آی شیطان،ابلیس،تو را چه شد که بر آن چیزی که،بر آن مخلوقی که،بر آن وجودی که دست من به آن خورده بود،سجده نکردی؟؟
یعنی علت معلوم است به هر چه دستِ من بخورد شیطان صفت به آن خضوع نمی کند،هر که با شیطان آشناست،هر که روحش با ابلیس است،او حاضر نیست به نقطه ملموس یداللهی سجده کند،چون دستِ《علی》خورده،چون《علی》با او بود چون نفخه ولایت در او دمیده شده بود،چون بوی 《علی》می داد،نتوانستی بپذیری.این ولایت است،همین طور که کیفیت نماز،کیفیت روزه،کیفیت بقیه احکام که در این باب باز سخن زیاد است،خارج از قرآن باید گرفته بشود،دریافت بشود،ادراک بشود،در توحید هم همین است،در ولایت هم همین است.
اینقدر این بار کشیدنش مشکل است،ابعاد مختلف دارد،ولایت ابعاد مختلف دارد،ولایت یک بُعد که نیست،با شؤون خلق جاری است در همه مجاری،غیب و شهود،که جز [خوب دقت کنید]
بی خود که نمی فرمایند《 إِنَّ وِلایَتَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ》بعد هم به سه گروه،فقط سه گروه می توانند این ولایت را بکِشَند(اینجوری معنا می کنیم که آن حدیث دیگر هم معنا بشود)
《إِنَّ وِلایَتَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لاَ یَحْتَمِلُهُ إِلاَّ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِیٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ اِمْتَحَنَ اَللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَانِ 》،ولایت را نمی تواند بکِشد،ولایت ما را کسی نمی تواند درک کند،ولایت ما را نمی تواند دریافت کند،ابعاد دارد،ولایت جاریه در خلق فی زمانِنا هذا چیست؟؟
اصلا می فهمیم این ولایت کجاست،چه جوری است؟؟
خیلی ها از مجرای خاصش به انکار می آیند،و این همان ارتباط با خلقت آدم دارد،که شیطان به ظهور می آید،شیطان به قدرت نمایی می آید،و امتناع می کند.
در شیطان چه بود؟؟ حسد
ببینید،می گوید سنش نمی خورد.
ولایت را به او دادند،این سن را اشکال می کند.
عه،این که جوان است،این که بچه است.
شعری که یغمای جندقی دارد؛
شرابی خورده ام از جام طفلی
که در خم خانه هر کاملی نیست
خیلی ها امیرالمومنین علیه السلام را به حَسَبِ سن،نپذیرفتند.خیلی،عه حالا ما بیاییم ولایت این نُه ساله،یازده ساله،سیزده ساله(تاریخ دیگر بیشتر ننوشته است) را قبول کنیم؟ سن و سالی ندارد.
لذا رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم بالای منبر رفتند، اوقاتشان تلخ شد،رگ های پیشانی شان حرکت کرد.
مردم را جمع کرد،آی مردم چه کسی گفته《علی》بچه است،والله به چشم خودم دیدم که گِل آدم را با دستش عجین کرد،تخمیر کرد.
این بهترین مورد این بیت غزل همین است؛
شرابی خورده ام از جام طفلی
که در خم خانه هر کاملی نیست
اینجا زبان حالِ رسول الله است.
چه کسی گفته است طفل است،بچه است؟
این الان هم در خلق جاری است.
عه این که ما دیروز با هم کله پاچه می خوردیم،ولایت را می دهند.
عه این که دیروز ما با هم، هم شاگردی بودیم،هم کلاس بودیم،ولایت را می دهند.
به ریش سفید نیست،به سن و سال نیست.
اولی به پدرش ابی قَحافِه نوشت که بعد از رسول الله ما منتخب شدیم به ولایت عهدی،ما خلیفه مسلمین هستیم،به جهت اینکه سنمان از همه بیشتر است،پیرمردتر هستیم،پدرش نوشت عجب فرزندِ احمقی دارم اگر این ملاک باشد من که پدر تو هستم من باید اینکاره بشوم،اگر ملاک سن و سال است خوب من که از تو سنم بیشتر است.
《یٰا إِبْلِیسُ مَا مَنَعَکَ أَنْ تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِیَدَیَّ 》،ولایت معیارهای عالم ظاهر با او نیست،در 《ولی》هم معیارهای عالم ظاهر نیست.
آن قضیه خضر و موسی را توی قرآن خوب،دقیقا مطالعه کنید.حالا معانی عربی اش را ما نمیدانیم،کلمات قرآن را به الفاظ عربی نمی دانیم.
ترجمه اش را بخوانیم،یک تفسیر فارسی بخوانیم.
خضر است،باشد،پیغمبر است،باشد،موسی است،باشد،پیغمبر است،باشد،یَدِ بیضَاء دارد،این دستش را زیر بغلش می کند و مثل خورشید در می آورد،عصا اژدها می کند.
عصایش افتاد در چاه ،دید یک عالمه عصا هست،داد زد خدایا ما حیثیتمان به این بسته است،هر چه هست در این عصا هست،آن را گم کردیم عصای خودمان را می خواهیم.
پروردگار متعال فرمود دنیا از این موسی ها و عصاها زیاد دیده است،یکی از آنها را بردار بالا برو.
آن که در عالم یکی است،و نمایشگر یا واحد و احد است،و وحدانیت خدا را در همه شؤون،آن مُبَینه در عالم یکی است، «السلام علیک یا وتر الله الموتور فی السماوات و الارض»،حسین جان سلام بر تو که تو یگانه،یگانه هایی،یعنی تو دو نداری،موسی زیاد است،عیسی زیاد است،ابراهیم زیاد است،ولی در هیچ دوری از ادوارِ عالمِ وجود 《حسین》 دوتا ندیده،《علی》 دوتا ندیده و دوتا نمی شود،چون این یا واحد و یا احد را می خواهد به تحقق مظهریت نشان بدهد،این 《قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ》،«هُوَ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ»،باید در عالم،وحدانیت حق در جنبه ذات،و احدیت در جنبه صفت به واحدیت نشان داده بشود،یک کسی را می خواهد که در عالم مَظهَر و مُظهِرِ این یا واحد و یا احد باشد،این باید دوتا نباشد،یا امیرالمومنین قبل از این آدمی که شما دارید کیفیت خلقتش را بیان می کنید این آدم ابوالبشر که بابای ماست،قبل از این عالم و این آدم چه کسی بوده؟ فرمودند یک آدم دیگر،ابن عباس سوال می کند،قبل از آن که بوده؟ فرمودند یک آدم دیگر.
باز سوال کرد قبل از آن آدم دیگر که بوده؟ فرمودند یک آدم دیگر،تا هفت تا را گفت،حضرت فرمود اگر تا قیامت سوال کنی قبل از آن آدم که بوده من خواهم گفت یک آدم دیگر.
آدم زیاد بوده،ابراهیم زیاد بوده،موسی زیاد بوده،عیسی زیاد بوده،انبیاء همه،ولی محمد صلی الله علیه و آله و سلم یکی است،و معنای خاتم انبیاء این است،«الا انّه لا نبی بعدی»،یعنی به یگانگی نبوت به او رسیده،وِتر الله است،مظهر یا واحد است،《علی》یکی است،و از همه یکی تر.
یگانگی حق را آنها تحقق می بخشند.
چه در مرتبه ذات که احد است و چه در مرتبه صفت که واحد است،آنها تحقق می بخشند.و یگانگی همه ائمه علیهم السلام را،حتی رسول الله را،فاطمه زهرا سلام الله علیها تحقق می بخشد.
تحقق بخش است،لذا اُم ابیهاست،اُم الائمهِ النُجَباء
ست.
اگر نترسیم این سخن را هم بگوییم و تحقق بخش یگانگی خودِ کربلا،خودِ حادثه کربلا،حضرت زینب سلام الله علیهاست.
بله 《کُلُّ یَومٍ عاشورا و کُلُّ أرضٍ کَربَلا》ولی زینب دیگر ندارد،بی بی زینب فقط برای امام حسین بوده و تجلی کرده است،فقط.
ابن عباس اگر تا قیامت از من فقط سوال کنی بگویی قبل از این آدم کدام آدم بوده من خواهم گفت یک آدم دیگر،یک آدم دیگر.
آدمی،آن آدمی که تو می خواهی،باز آن آدم 《وِتْرُ اللهِ الْمَوْتُورُ》است.
آدمی در عالم خاکی نمی آید به کف(یا به دست)
آدمی دیگر بباید ساخت وز نو عالمی
(یا)عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی
اینجا است که انسان در هر عصر،در هر عهد،در هر زمینه ای به ولی احتیاج دارد،《ولی 》را نشان می دهند چه کسی است که قبولش کند؟
چون او با اهواءِ انسان ها نمی خواند،اندازه گیری های ما خلق نمی تواند مُعَرِف 《ولی》باشد،با آن اندازه در نمی آید،《 إِنَّ وِلایَتَّنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا یُقِرُّ بِهِ إِلَّا مَلَکٌ مُقَرَّبٌ 》
جبرائیل می تواند درکش کند،اسرافیل می تواند او را بیابد،میکائیل می تواند این اندازه گیری را بکند《أَوْ نَبِیٌّ مُرْسَلٌ》یا یک پیغمبری که تضمین اجرائی اش از طرفِ حق باشد،پشت آن خدا ایستاده باشد《 أَوْ مُومِنٌ اِمْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَانِ》یا یک مومنی که دلش پر از غم باشد،
《اِمْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَه》،اگر خودِ آدم برای خودش غم بسازد فایده ای ندارد،او نمی تواند با 《ولی》آشنا بشود،بعضی ها زمینه سازِ اندوه و غم و غصه خودشان هستند، آن فایده ندارد،چون آن را می شود رفع کنی،می شود دو مرتبه به سرور و شادی بنشینی،آن غم را می شود از دل در آورد،خدا با دست خودش توی دلت غم می ریزد که نتوانی بیرون بیاوری،این دل می تواند پذیرای 《ولی》باشد،لذا از همین جا برویم جلو؛
هر کس در عالم غمناک است تا آن حدی که هیچ کس نمی تواند غمش را برطرف کند،خوشحال باشد که می خواهند با 《علی》آشنایش کنند،می خواهند به او 《علی》بدهند،هیچ دست و پا نزن،هیچ.
بَه این چه غزل قشنگی است،من مضمونش را می گویم،می گوید که به دریایی افتادم که هیچ امید ساحلی نیست《 أَوْ مُومِنٌ اِمْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَانِ》.
خواجه می فرماید:
آشنایان ره عشق در این بحر عمیق[دریا،آب،ظهور ولایت است]
غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده[عجب!!! این خیلی لطیف می گوید، نه اینکه ساحل ندارد،در آب هم همچین می افتد که…]
ناگهان پیش دوید مغبچه باده فروش
گفت بیدار شو ای رهرو خواب آلوده
شست و شویی کن و آن گه به خرابات شتاب
[ماه رمضان را برای این گذاشتند،شستشویی کن《کُتِبَ عَلَیکُمُ الصِّیامُ》،از معنای کُتِبَ شروع کنیم]
تا نگردد ز تو این دیر خراب آلوده
دوش رفتم به در میکده خواب آلوده
خرقه تر دامن و سجاده شراب آلوده
یعنی تا اینجوری هم نشود در را باز نمی کنند هااا،
این چه جوری است ،خرقه تردامن و سجاده شراب آلوده؟؟ بله؟؟
《وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا》،وقتی که ساقی خودش هم جرعه نوش یک پیمانه است،یا امیرالمومنین.
امام صادق علیه الصلاه و السلام فرمودند این آیه کریمه درباره جد ما امیرالمومنین علیه السلام است؛
《وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا》جدِ ما امیرالمومنین علیه السلام دوستانش را از شراب طهور سیراب می کند،وقتی که ساقی خودش پیمانه نوش می شود به میگساران که جام محبت می چشاند،آن تَهِ جام را هم روی دامنشان ،به صورتشان می ریزد بیدارشان می کند،چون خماری می آورد،او توی صورتش می زند ،این تَشَرِ عشق است،تشرِ ولایت است،این تشر محبت است.
《وبالحَدقِ استَغنَیت عَن قَدَحی، ومِن, شمائِلها، لا مَن شُمولی، نَشؤتی》،ابن فارض چقدر قشنگ می گوید،می گوید وقتی چشمم به جام چشمش افتاد دیگر نتوانستم کار دیگری را صورت بدهم،
از زندگی افتادم،《وبالحَدقِ استَغنَیت عَن قَدَحی》.
این ولایت در خور فهم و درک،شعور،ادراک هیچ کس نیست مگر به خضوع تام بیاید،خضوع تام را معنا کنیم.
خضوع تام معنایش این است که اندازه گیری هایش را خودش فراموش کند، خیلی سخت است،بحقِ حق سخت است.
می بینی یک پدر و مادر یک فرزند را در دامن خودشان تربیت کردند،به او تشر زدند،کتک زدند،خدا به او ولایت می دهد به این پدر و مادر می گوید خضوع کنید،جایش را عوض می کند،اینجا فرزند می شود پدر،آنها پدر و مادر می شوند،ولایت این است.
با هم،هم شاگردی هستند توی یک کلاس،توی یک مدرسه نشستن،پای یک میز استاد،پای یک درس،به این دادند،همه آنها باید خضوع کنند،ولایت است.اینقدر این ولایت قدرتش زیاد است و اینقدر این قدرت و توانایی اش فراوان و کثیر است که اگر یک جایی بوی این ولایت بلند شد و تو دستت را به دامنش رساندی اینقدر قوی است که اگر خدای نکرده [نمی شود اینجوری باشد می گویم خدای نکرده]اشتباه هم دامنش را گرفته باشد،خدا به آن قدرت ولایت که عصمت در ولایت است این را جای حق قبول می کند.عصمت دارد دیگر.یک وقتی شد انسان اشتباها دامن یک کسی را گرفت که آن نیست،حق آخرش دستت…،تو صِدق داشته باش تو را می رسانند.
فقیر و بی کس و درمانده سویت آمده ام
به جز ولای توام نیست هیچ دستاویز
این ولایت عروه الوثقى است،لذا فرمودند این ولایت را شما هر چه می خواهید پیاز داغش را چرب کنید،دستتان را به طرفش ببرید راه نجات هست.
امام صادق علیه الصلاه و السلام به مُفَضَّل فرمودند: مفضل آنهایی که درباره ما غلو می کنند[حالا غلو معنایش چیست از روایات معلوم می شود غلو چیست،غالی برای این چوب می خورد که مطلب را به انتها می رساند،چوبش مالِ این است که می گوید بحث تمام شد،این باید چوب بخورد، این حقیقتِ تمام نشدنی در عالم است، کجا تمام شد؟ غالی مبحث را خاتمه می دهد،این که مبحث را خاتمه می دهد باید چوب بخورد،《علی》مردِ نامتناهی است کتاب را هم به همین اسم نوشتند،《عَلىٌ صَحیفَهٌ مُغلَقَهٌ لَم یَقرَأهُ اَحد》هیچ کس تا حالا در عالم لای این کتاب را باز نکرده ،تو می گویی حرف تمام شد؟ یعنی یک چیزی درباره امیرالمومنین علیه السلام می گویی که می گویی بحثم اینجا تمام است این آخرش است؟؟
خداوند تبارک و تعالی به قدرت الوهیتش این حقیقت را ناتمام می داند،ناتمام یعنی اینکه اینقدر دامنه دارد که با حق در حرکت است.
و خداوند تبارک و تعالی هم این را باز بگوییم در اعتقادمان حافظ این نقطه باشد که خداوند تبارک و تعالی آن را که ما در مرتبه ذات《رب》می دانیم این حقیقت را به این قدرت آورده،بگوییم که مساله توحید جایش را محکم داشته باشد]
امام صادق علیه الصلاه و السلام فرمودند 《الْغَالِی یَرْجِعُ إِلَیْنَا 》،آن که سنگ پُر در ترازوی خیال خودش می گذارد غالی این است دیگر،سنگ پُر در ترازوی خیالش می گذارد این آخر به ما برمی گردد،《وَ الْمُقَصِّرُ لا یَرجِعُ إِلَیْنَا》،آن که سنگ کم در ترازوی معرفت می گذارد این به ما بر نمی گردد،آن که فضائل اهل بیت علیهم السلام را،فضائل اهل ولایت را کوتاه می گیرد،مَلاتش را کم می گیرد،امام صادق علیه السلام فرمودند این به ما بر نمی گردد،اینجوری بیان فرمودند،روایت تتمیم دارد که ما به غالی حق را عرضه می کنیم او فوری می پذیرد به مُقَصر [مقصر را معنا کنیم؛ مقدس مآب جاهلِ نادان،این مقصر است،مقصر مقدس مآبی که همه خلق خدا از شیطان بیشتر از او صدمه دیدند.می دانید شیطان آخرش به ولایت امیرالمومنین اقرار می کند؟مقدس مآب نمی کند،متحجر،این که اینجا چیست خدا می داند،فقط خدا می داند که اینجا در این کَله چیست،بابا ما به او می گوییم این خدایی که تو و دیگران می خواهی بپرستی را میخواهیم از مجرای خودِ خدا به تو معرفی کنیم می گوید نه آنجوری که من می گویم باید خدا را بشناسید،آن خدا هم دست دارد،هم پا دارد،هم چشم دارد،هم به نهایت آمده است].
آن خدا نیست،امیرالمومنین علیه الصلاه و السلام فرمودند کمیل باید معلومت را صحو کنی و موهومت را محو کنی. از معلوماتت باید دست بکشی از موهوماتت باید بگذری،اگر حقیقت را می خواهی دریافت کنی.
اول که به او فرمودند «ما لَکَ وَ الْحَقِیقه؟!»
برو دنبال کارت.
کمیل؟؟!! که دعای او هر شب جمعه مومنین برای بالا رفتن به طرف حقیقت می خوانند،به کمیل می فرمایند «ما لَکَ وَ الْحَقِیقه؟!» !!!
آنجا که عقاب پَر بریزد
از پشه لاغری چه خیزد
کمیل تو هم پا شو برو،به چه جهت؟
خوب ببینید،روبروی امیرالمومنین علیه السلام زانو به زانو نشسته،اهل سوال می شود،می گوید «ما الْحَقِیقه؟» این جوابش،حالا ما خاک کفِ پای دوستانِ دوستان و غلامان،اصلا سگی که بر کوی امیرالمومنین عبور کند،یک سگ، پای او بوسیدن دارد،محبت،عشق اینجا می رساند،دیگر آنجا نمی گوید نجس است،واقعا هم نمی گوید چون عشق منطقش غیر از منطق های دیگر است،اگر یک سگی برود درِ خانه امیرالمومنین این سگ را آنوقت آدم چه کارش می کند؟ سگ نجس العین، حالا من شعرش را هم یادم نیست؛
بوسه زد مجنون کف پای سگی خلق گفتندش چرا؟
[پای سگ بوسید مجنون خلق گفتندش چه بود؟] گفت این سگ گاه گاهی کوی لیلی رفته بود
این منطقِ عشق است،ما خاکِ کفِ پای آن کسی که غلام درِ خانه کمیل هم هست نمی شویم،ولی کمیل زانو به زانوی امیرالمومنین نشسته،اگر من بودم،شما می بودی،جلوی امیرالمومنین نشسته از امیرالمومنین سوال کند ما الْحَقِیقه؟
چشمانت توی چشمانش است باز سوال می کنی
ما الْحَقِیقه؟
زانو به زانویش نشستی می گویی ما الْحَقِیقه؟
نباید به او بگویی پا شو برو دنبالِ کارت؟
آنقدر تو را تا اینجا آوردیم باز می گویی ما الْحَقِیقه؟باز سوال داری؟
هوش آمد،کمیل زود هوش آمد،الحمدلله،عرض کرد《اَلَستُ مِن اصحابُ سِرّک؟ 》آقاجان ما کاسه لیسِ درِ خانه شما هستیم،ما خطایی کردیم؟
اصلا خطا مالِ ماست،لغزش مالِ ماست،ما تکان می خوریم ما خطاکار هستیم،ما نفهم هستیم،ما جاهل هستیم،ما مقصر هستیم،با زبان محبت گفت،آخر خودتان ما را مرحمت کردید حالا ما نفهمیدیم،یعنی علی جان کسی تو را نمی شناسد،چشمان من هم در چشمانت باشد باز هم نمی توانم تو را بیابم،نمی توانم.
حضرت فرمودند بله،معلوماتت را کنار بگذار،از موهوماتت دست بکش،بعد هم فرمودند «اِطفِ السِّراجَ » ،معلوم می شود باز یک چیزی،یک برقی با او بوده که جلوی پایش را می خواسته ببیند،با کمیل هنوز یک چراغ ساختگی بوده،فرمودند این چراغ را دیگر خاموشش کن،
«فَقَد طَلَعَ الصُّبح» ،این با اندازه گیری های خودش اینقدر با آن راه آمدند،راه آمدند،که به او می فرمایند «اِطفِ السِّراجَ » ،کمیل چراغ را خاموش کن.علی جان عرض کنیم تو چراغ های ما را فوت کن خاموش کن،به حق خودت قسم اگر تو این چراغ هایی که ما روشن کردیم که پیش پای خودمان را که نمی توانیم ببینیم هیچی،این چراغ ها دوام هم ندارد،اینها را خاموش کن،«اِطفِ السِّراجَ فَقَد طَلَعَ الصُّبحُ» .
《سَلَامٌ هِیَ حَتَّىٰ مَطْلَعِ الْفَجْرِ 》.
خوب،امشب،شب اول این مجلس نورانی و بی ریا
بحق امیرالمومنین یک دعا بکنیم.
علی کل حال خبرهایی که می آورند غم ما را زیاد می کند،علی جان ما به دوستان تو علاقه داریم،عاشقان تو را دوست داریم،ما به سنگ و آجرِ کوی تو علاقه داریم،ما به گنبد و بارگاه تو عشق می ورزیم،نمی توانیم بشنویم که گلوله بخورد،توپ بخورد،کسی کج نگاه کند،از ما که کاری نمی آید،از ما که عملی شایسته برای دفاع از تو ساخته نیست،تو خودت با قدرت یداللهی که داری به خاطر دل دوستانت که نمی توانند این رنج و مِحَن را ببینند و بشنوند به حق دوستان خالصت،به حق کمیل ها،به حق رُشید ها،به حق میثم ها،به حق حُجرها،خودت این غم و غصه را از دلِ شیعیان و دوستانت برطرف کن.
…و بقیه مشاهد مشرفه به حق امیرالمومنین به حق امیرالمومنین،به حق یدالله به ذوالفقار بُرَنده امیرالمومنین ریشه[ دشمنانشان] را بکن.
خدایا شرشان را به خودشان برگردان.
علی کل حال،شأن ولایت اقتضای یک تزاحم در عالم ماده دارد،ولایت هر وقت ظهور کند،این یک اقتضا در تزاحم در عالم ماده دارد،زمان امیرالمومنین علیه السلام به صورت اولی و دومی و سومی است الان به صورت آمریکا و صدام است.اینها را آدم بداند هااا، یک وقتی غافل
نباشیم.همان جور که باید با اولی و دومی و سومی بد بود همان جور به همان منوال ظهورش در زمان ما که می خواهیم دستمان به ولایت برسد،باید با این نیروهای شیطانی و ظلمانی در تضاد باطن باشیم،خدایا به حق امیرالمومنین ریشه شان را بِکَن.
هر چه زودتر راه مسدود شده کربلا را به روی دوستان و موالیان باز کن.
خوب،از کربلا هم بگوییم؛
خوب دقت کنید،هر چه فکر کردم خواستم بگویم اینها حالا به کربلا هم جسارت کردند،به حق امام حسین دلم راضی نشد،از نجف توانستیم بگوییم،از بقیه مشاهد مشرفه توانستیم بگوییم،کربلا به زبانمان جاری نشد که گنبدش صدمه برسد،ولی چه دل داشت حضرت زینب سلام الله علیها،خواهر غم دیده و مصیبت دیده او که کربلا ساز را ،آن که حادثه کربلا و نینوا را ساخته،خودش را در گودی قتلگاه به خاک و خون آغشته ببیند،هر چه نگاه می کنم برادر،جای سالمی در بدنت نمی بینم که آنجا را ببوسم،خم شد لب ها را گذاشت بر آن حلقوم بریده جایی را بوسید که نه پیغمبر خدا بوسیده،نه علی مرتضی
،نه فاطمه زهرا،دیگر نتوانست لبان خود را از حلقوم بریده بردارد تا وقتی که با تازیانه و کعب نی خواهر را از برادر جدا کردند.
«لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ»
دعاهایی که عزیزان ما میفرمایند به اجابت مقرون،رحمه الله من قراء فاتحه مع الاخلاص و الصلوات.
《اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم》
یا علی مدد