استقامت در طریقت

 

یکی از اصولِ وصول که تمام صاحبان معنا بیان فرمودند و شرط تحقق وصول قرار داده اند،استقامتِ در طریقت است.
استقامتِ در طریقت از مواهب است معنای موهبت آن است که به اکتساب نشاید،و چون زیبایی که موهبت است و خُلقِ خوش که موهبت است و صدای زیبا که موهبت است،استقامت هم که زاییده او وفا است ،موهبت است.
در این باب هم عرفا و هم اهل تحقیق از کلامییان به مناسبت بحث، مسائلی را عنوان کرده اند .
بهترین دلیل برای ارائه دادن موهبت بودن استقامت آیه کریمه ای است که اقلاً هر روز ده مرتبه شما میخوانید و تکرار می کنید.در نماز هر روز ده مرتبه این آیه را میخوانید که استقامت موهبت است به اکتساب نیست.
قبل از اینکه آیه را بخوانیم ،یک شعر از خواجه شیراز بخوانیم که آن هم لسان الغیب است و بعد[ الحمدلله یکی از مواهب مجلس ما یکنواخت بودن جمعیت است که مقدس توی مجلس نداریم و اِلا شعر حافظ نمی شود ما بخوانیم ،خوب ما هم مراعات مقدس را میکنیم او هم توی راه است بلکه او ما را کمک میکند
،اگر مقدس ها نبودند جنب و جوش اهل حال نبود، مقدس ها هستند که به اهل حال،به تر و تازه ها ،آنها
جنب و جوش میدهند،پس خدا سایه مقدس ها را کم نکند].
خواجه میفرماید:
قومی به جِدّ و جهد نهادند وصلِ دوست
قومی دگر حواله به تقدیر می‌کنند
[شرحش به عهده خودِ بنده سرجایش]
که آن قومی که به جد و جهد گرفتند وصل دوست ببینم ثبات و استقامتش هم تضمین شده یا نه؟؟
صحبت از تضمینش که نیست، گرفتند وصل دوست، درست ،ماندند؟؟؟
این راه خیلی شباهت به ماهی دارد .
عجب!!! چه مَثَل آسانی.
چطور به ماهی شباهت دارد؟؟
ماهی گرفتنش آسان است نگاه داشتنش (نگه داشتنش)سخت است،سُر میخورد،با دست میشود گرفت ولی در می رود.
ممکن است کسی تا کنار کار هم بیاید یک مقدار هم بنشیند اما ماندنش ؟
آن ماندن دستِ خودِ آدم نیست[البته ما یک بحث دیگر هم داریم آن را الان نمی گوییم ،که آمدنش هم دستِ خودش نیست،حالا آن پیشکش]
قومی به جِدّ و جهد نهادند وصلِ دوست، آن را مدارا میکنیم با خواجه ،می گوییم خیلی خوب آمد[خیلی ها آمدند مسلمان شدند دیدید؟؟
مسلمانهایی که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آنها را مسلمان ساخت نه مسلمانی که من مسلمانش کرده باشم،مسلمانی که من مسلمانش کرده باشم دیگر از خودم که بهتر در نمی آید،ببینید خودِ من چه هستم که مسلمان سازی ام باشد،یعنی هر دویمان باید برویم و مرخصی از همه حقایق بگیریم. نه ،پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم مسلمان ساخت،خوب این مسلمانی که ساخت چه جوری بود؟؟غیر از منافقین،غیر از آن قلابی هاش، نه ،مسلمانی که توی راه آمد ،حالا که آمد کنار دستِ رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم هم نشست ،غیر از آن، نقطه های تاریک و ظلمانی را نمی گوییم،آن کسی که تفسیرت مالِ اوست،او که احادیثت در همه احکام مالِ اوست، از او می گویم. خوب او چه مشکلی دارد؟؟برای چه داری از او بد میگویی؟؟
من بد نمی گویم یک مقدار صبر کن.
وقتی نوبت استقامت شد ،همه اینها روی سر امیرالمومنین علیه السلام شمشیر کشیدند،لذا روزی ده مرتبه بگو  «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ»،صراط المستقیم ذات مقدس مولی المَوالی امیرالمومنین علیه السلام است،استقامت خبر داری از 《علی》علیه السلام می دهد،این را بگو ،خدا تو باید این کار را بکنی،دست من نیست. این موهبت است تو باید این کار را بکنی،به عهده هیچ کس نیست.
قومی به جِدّ و جهد نهادند وصلِ دوست

اینقدر بچه هایشان را قربانی رسول الله میکنند،اینقدر جنگ و جهاد رفتند، اینقدر پول برای رسول الله خرج کردند،اینقدر نماز خواندند،اینقدر روزه گرفتند، قرآن را حفظ کردند، احکام قرآن را هم بلد بودند،حدیث،تفسیر،روایات تفسیر از علی علیه السلام.
این اَنَس بن مالک که تو میبینی کُتُب حدیثی اینقدر از او پر است،اینقدر حدیث در تفسیر دارد، این یکی از آنهاست.
از زمانی که رسول الله فرمودند 《انا رسول الله》،این از نزدیکترین افراد بوده، یعنی چه جوری؟؟
کسی که میخواسته بیاید درِ خانه رسول الله،در نداشته، یک پرده بوده،حاجبِ دربار او(دربار که می گوییم خیال نکنید چه بوده، یک غرفه گلی سنگی روی هم و یک پرده هم داشته) این حاجب بوده و هر کس با رسول الله کار داشت این پرده را پس میکرده، از این نزدیکتر میخواهید؟؟
اول کسی که هیزم آورد پشت درِ خانه فاطمه زهرا سلام الله علیها گذاشت،حاجب بود، انس نه هااا،یکی دیگر از حاجب ها.انس هم حاجب است.
پُشته هیزم را اول کس آورد او گذاشت،آمده کنار دست، آمده بغل دست،آمده تا مقصد ولی آن موهبت،استقامت [بزرگان اهل معنا فرموده اند که استقامت که اصل وصول است موهبت است نه به اکتساب، نه به عبادت ،نه به ریاضت،نه به علم،نه به جد و جهد،به هیچی نیست ]
قومی به جِدّ و جهد نهادند وصلِ دوست،
(حالا ماندند؟؟خواجه اینجا نمی گوید ،جای دیگرمی گوید.)

قومی دگر حواله به تقدیر می‌کنند

[حیفم می آید بیت دیگرش را هم نگویم]

 

دانی که چنگ و عـود چه تقریر می‌کنـنـد؟!

پنهان خورید باده که تکفیر[ تـعزیر] می کنند

 

اگر کسی نصیبی پیدا کرد تا توی خودش نگه داشته و در اختفاء است مالِ خودش است، همین که یکی را بغل دست گذاشت، درِ گوشش،ولو در گوش است هااا، اگر هم دلت میخواهد که همه شهر فردا بدانند قسمش بده که کس دیگری نفهمد،از این مساله کسی اطلاع پیدا نکند.

همه شهر پر است، خارج شد، مخصوصا مسائل معنوی را اهل معنا گفته اند حفظش از ناموس واجبتر است.

اگر یک وقتی بابا خوابی دیدی ،دلدار و دلبر بُرقعه ای از رخ برگرفت،گوشه چشمی نشان داد،این را زود اینطرف و آنطرف نقل نکن.

به اهلش چه؟؟

به اهلش هم نگو که مالِ تو نیست دیگر.

اگر میخواهی به تو موهبت زیاد بشود برای خودت نگه دار، سینه را باز میکند.

به اهلش نباید گفت،پس به چه کسی باید گفت؟؟

به ولیِ خدا ، (آن اهل،نمونه های مساوی،مومنین مساوی هستند که می گویم که در درجه ایمان مثل خود آدم هستند یا یکی دو پله بالاتر هستند هم نباید گفت )به ولیِ خدا باید عرضه کرد،آن هم عرضه نکنی میداند،لذا عرضه نکنی هم او خودش میداند.

 

دانی که چنگ و عـود چه تقریر می‌کنـنـد؟!

پنهان خورید باده که تـکفیر می کنند

 

《اُستُر ذَهبَک و ذِهابک و مَذهبک》،این شرط راه و طریقت است.

خوش به حال آنهایی که توانستند به یک بزرگی که بحق متصل است دل بدهند و جز خودشان کسی دیگر آنها را نشناسد ،یعنی حتی حتی توی خانه اش زن و بچه اش هم سر در نیاورند که این یک جایی به یک ولیی دل داده است.اگر این کار را کرد اول خودش محفوظ است بعد هم هر چه بلا سرِ اولیای خدا آمده از افشای سِرّ مریدهای نا باب بوده،دلباخته های بی جا بوده،احترام کردن های نا بجا،دست بوسیدن ها و قربان صدقه ها،اینها خرابکاری به وجود آورده است.

لذا کتمان سِرّ ما اهل بیت علیهم السلام …

ما که سِرّ آنها را نگفتیم،فاش نکردیم،اما اگر خواسته باشیم سرّ آنها را فاش کنیم اول یک زمینه و ظرف باید در نظر بگیریم ببینیم اقلاً اگر فاش کرد فقط اینکه سر ما روی دار برود سر کسی دیگری نرود.لذا ما سر آنها را ان شاءالله فاش نمی کنیم.کتمان سرّ را امیدوارم به مرحمتی که فرمودند تا آخِر داشته باشیم.

استقامت،اصل وصول است،اکتسابی نیست،مثل نماز که خواندنش اکتسابی است،روزه اکتسابی است،عبادات ،حج و جهاد همه اکتسابی هستند ولی استقامت اکتسابی نیست،چون زیبارویی و خوش صدایی(در ظاهر مَثَل به او میزنیم)چون این دو صفت ،حق به موهبت آنها را نشان داده است.

[آدم کتمان کند، این را یک خُرده پُرتَر بگوییم]

یک شعر دیگر هم از خواجه برایتان بخوانم ،عیب ندارد دیگر ،ما که حالا میخواهیم شعر خواجه بخوانیم،دوتا خواندیم هر چه بر آن مترتب باشد بر سه تا و پنج تا هم مترتب است.خواجه خیلی قشنگ می گوید :

(حاج قاسم آقا،این شعرش حقش است که آدم با آب طلا بنویسد هر روزی هزار مرتبه به آن نگاه کند)

باده با محتسبِ شهر ننوشی زنهار

بخورد باده‌ات و سنگ به جام اندازد

 

باده ،کتمان، کتمان است، این قرآن را در لطیفترین الفاظ به زبان شعر آورده ،این لسان غیب است.

[یک چیزی بگوییم،عیب ندارد هااا؟

اینها را کشیدیم رفتیم ریختیم توی چشمه گیلاس ،چشمه گیلاس همین آبی است که از وسط ارض اقدس عبور میکند و از توی …

تا ما ریختیم توی آب ،دیدم هر چه شعر حافظ حفظ هستم معناهایش را بلد هستم.

یک مرحمتی خواجه فرمود،بعد هم دیدم هر چه شعر حافظ را باز میکنم معناهایش را می فهمم،حالا آن چیزهایی که معناهایش را فهمیدیم].

 

باده با محتسبِ شهر ننوشی زنهار(این مالِ کتمان سرّ اهل بیت علیهم السلام است)

 

که خورد باده‌ات و سنگ به جام اندازد

 

مواظب باشیم با اینهایی که شبهه ناک هیچ،نه ،به یقین هم رسیدی بوی ایمان هم خودت از او استشمام میکنی ،خودت نه خدا آن شامه ات را باز کند بوی ایمان از او به شامه تو بزند،آن اعتبار دارد، خودت که بوی ایمان ،بوی وفا،بوی تقوا، بوی درستی،بوی امانتداری،یک وقتی ،فریب نخوری که این تشخیص مالِ شخص خودت است و تا به تصحیح ولی نرسد اعتبار ندارد.

محتسب شهر همه کاره است،امانت دار همه مردم شهر است،محتسب شهر حفظ ناموس میکند،حفظ اموال میکند،حفظ حیثیت می کند،حفظ میکند خانه های مردم دستبرد نخورد،همه کاره است ولی مواظب باش

یک وقتی با همین امانتدار هم سِرّت را در میان نگذاری.

 

باده با محتسبِ شهر ننوشی زنهار

بخورد باده‌ات و سنگ به جام اندازد

 

یک بیت هم از کربلا توی این غزل دارد،می گویم و باز سراغ حرفم میروم.

[این چه کار کرده؟ اولا این را من به شما عرض کنم ،بدون استثناء ،بدون استثناء غزلهای حافظ یک بیتش مالِ کربلاست،بدون استثنا از اول حافظ تا آخر هر غزلش یک بیت مالِ کربلاست،یعنی به کربلا گریز دارد].

این غزل بیت کربلایش این است؛

 

ای خوشا حالت [دولت] آن مست که در پای حریف

سر و دستار نداند که کدام اندازد

 

(عابِس بن ابی‌شَبیب شاکِری،را آورده جلویش گذاشته از او شعر میسازد)

خوب ،خوب خوب،گفته است.

 

عبور میکنیم ، به بحث خودمان کربلای حافظ برمیگردیم.(یک وقتی هم ما به بعضی از عزیزانمان قول دادیم که یک مِنبَر میرویم ولو ده سال طول بکشد از اول حافظ شروع میکنیم تا آخر حافظ، آن را چه زمان، وقتش برسد نمی دانم، ان شاءالله هم شما طول عمر و سلامتی پیدا میکنید هم به برکت شما،ما یک وقتی شروع میکنیم )

استقامت که اصل وصول است به موهبت است نه به اکتساب،چنان که در هر روز اقلاً ده مرتبه،به عبادت و مناجات و عرض نیاز به دربار قاضی الحاجات ،از او میخواهیم که تو «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ»،چاره درد ما را در استقامت تو بساز.

و اِلا راهی برای این معنا نیست.[بحث دیشب یادمان نرفته ،تمام مقدماتش را ذکر کردیم امشب باز مقدمه ریزی میکنیم برای اینکه ان شاءالله آخر نتیجه را یا منزل آقای طباطبایی یا منزل پهلوان حسن آقا ،ان شاءالله بگیریم،حالا مقدمه می گوییم .با ما همراهی کنید شما هم همین جور که هستید الان خیلی خوب راهوار است ،مرکب جانتان الان خیلی قشنگ می آید ،همین جوری بیایید ان شاءالله نتیجه میگیریم].

این استقامت در طریق که ما گفتیم موهبتی است،یک شرح دیگر هم لازم دارد که تَتمیم بشود برای مقدمه و بحثمان را تکمیل کنیم،و آن ،این است که هدایت،راهنمایی مثل بحث دیشب که یک بحث تکوینی داشتیم و یک بحث تشریعی،الان هم عرض میکنیم که هدایت هم یا تکوینی است یا تشریعی.

نشانه های خدا،اسماء خدا،آنهایی که حق را به ما می نمایانند،یا تکوینی است یا تشریعی.

یعنی یا در خلقت نشان دهنده حق است یا در جعل حکم شارع.

هدایت هم یا هدایت تکوینیه است یا تشریعیه.[یک بحثی هم ان شاءالله شروع میکنیم به نام ولایت، ولایت هم دو قسم است ؛ ولایت تکوینیه و ولایت تشریعیه]

هدایت دو قسم است یک هدایت تکوینیه و یک هدایت تشریعیه.

هدایت تکوینیه عبارت از این است که هر موجودی ،بدون اینکه یک امر پشت سرش باشد به طرف حق در حرکت است.

چطوری؟؟؟

همینطور که ماه و خورشید و فلک و حجر و مدر و میاه و هوا و همه هستی یک حرکت تکوینی به سوی حق دارند،یعنی بدون اینکه یک پیغمبر بر وجودشان بکوباند ،بدون این دارند راه حق را میروند.

و یک هدایت تشریعیه است ،هدایت تشریعیه این است که انبیاء می آیند همین هدایت تکوینیه در وجود را با الفاظ و کلمات تایید میکنند،می گویند زود راه بیفت با

نماز و با روزه و با طاعت درست ،راه حق را طی کن‌،این هدایت تشریعیه است،یعنی شرع پشت سرش ایستاده است.

[باز اجازه بدهید دو بیت هم از مولانا بگویم،عیب ندارد]

مولانا در آخِر دفتر اولش ،(این را اگر صد دفعه هم بخوانید هر دفعه اش برایتان تازه است)

مساله ای را از مولای اهل یقین امیرالمومنین علیه الصلاه و السلام به رشته نظم(به شعر) در آورده است؛

 

راز بگشا ای علی مرتضی

ای پس سوء القضا حسن القضا

 

یک وقت نگویی سنی است هااا،که بد است، تو کلمات بزرگان را نمیدانی ،این یک حرفهایی هست…

[این سنی است که می گوید ؛ راز بگشا ای علی مرتضی؟؟]

 

او خدو انداخت در روی علی

افتخار هر نبی و هر ولی

 

میگوید که تو مثل یک ماه هستی،ماه شب چهارده هم هستی،که وقتی توی سینه آسمان یک گمراه از راه را 《اهدنا الصراط المستقیم 》،یک گمراه از راه را با نور خودش به طرف آن شاه راه بکشاند،چقدر این نور هدایتش قابل توجه است در شب مهتاب .

شعر مولانا یادم نمی آید،حرفم هم ان شاءالله هست.

به قول بابا طاهر ؛

شب تاریک و سنگستان و مو مست[«امسیت کردیا و اصبحت عربیا»]

قدح از دست مو افتاد و نشکست

نگهدارنده‌اش نیکو نگهداشت

وگرنه صد قدح نفتاده بشکست

 

قشنگتر از این میخواهی کسی حرف بزند؟ بابا است دیگر.

 

شب تاریک،راه گم کرده،ماه بیرون میزند ،شب چهارده است دیگر،روشن میکند . جای اعتراض هست که چطور میگویی شب تاریک و بعد میگویی شب چهارده است؟؟

آخِر هیچ با هم تخالفی ندارند، اگر ابر باشد،ابرِ سیاه رنگی که باران هم دارد می آید ،آن ابر جلوی ماه را میگیرد ،حالا راه گم ،باران هم آمده ،ابرها رفت ،نور ماه میزند بیرون و جلوی پایت روشن میشود، این هدایت تکوینی است.

هر دو را مولانا گفته است ،بعد میگوید ؛

 

لیک اگر در گفت آید قرص ماه

رهروان را زود آرد به راه

 

راجع به مولاست هااا، اگر این ماه سخنگو هم باشد آن بالا بگوید آی حسن آقا ،آی محمد آقا ،آی علی آقا که توی ظلمات گیر کرده بودی و ابر سیاه تو را احاطه کرده بود، آی من ماه هستم بیا با نور من راه برو ،تو خودت که نور میدهی، من را راهنمایی تکوینی میکنی، اگر به سخن هم بیاید ببین دیگر چه کار می کند.

 

لیک اگر در گفت آید قرص ماه

رهروان را زود آرد به راه

 

اشکال شعر های مولانا این است که توی هر شعرش یک منبر لازم دارد که من بنشینم بگویم ،فقط همین است والا دو سه تا شعرش را هر کسی اهل لطافت و ظرافت است بخواند خسته میشود، آن را هم گذاشته که سهم ما محفوظ باشد والا مثنوی ،هفتاد مَن کاغذ شود.

این را بخوانید ،جداً اگر مثنوی هم ندارید بروید این آخر دفتر اول را بخوانید ببینید او چه کار کرده ؛

او خدو انداخت در روی علی
افتخار هر نبی و هر ولی

آخِرش هم یک حرفی در وحدت ولایتی دارد که هیچ کس این حرف را درک نکرده است مگر اینکه شیعه خالص بشود،تا قبل از رسیدن به این نقطه بیان مولانا،خودِ بنده نسبت به او توقف داشتم ،الحمدلله خدا یک مرحمتی به ما کرد که نسبت به هیچ بزرگی بی ادبی نکردیم ،یعنی هر وقت نفهمیدیم، چوب تکفیر
را بر نداشتیم و خدای نکرده بی ادبی کنیم.
هی صبر کردیم ،صبر کردیم تا به این کلام نورانی او برخورد کردیم ،ببینید این مرد آخرش چه کار میکند.
یک امیرالمومنینی در ولایت معرفی میکند که معرفی اش برای ممکنات ،این اهل معرفت (غیر از معصومین علیهم الصلاه و السلام) غیر مقدور است یا اینکه خیلی کم است.

هدایت تکوینی و تشریعی را توی این شعر مولانا برایتان گفتم ؛

لیک اگر در گفت آید قرص ماه
رهروان را زود آرد به راه

نور میدهد،راه را نشان میدهد،این هدایت ،هدایت تکوینی است،حرف نمیزند،صحبت نمی کند فقط نور میدهد،اگر هم حرف بزند هدایت تشریعی میشود.
رسول الله صلی الله علیه و آله این موجود ناشناخته در وجودش دو هدایت است،خاتم انبیاء،اهل بیت ،محمد و آل محمد علیهم الصلاه و السلام در وجود مقدسشان دو هدایت است، یک هدایت تکوینیه و یک هدایت تشریعیه.
هدایت تکوینیه،وجودش است اصلا نمی خواهد حرف بزند.منتها چه کسی میتواند از او بهره ببرد؟
جانِ امیرالمومنین علیه السلام راست می گویم،اگر امیرالمومنین را توی یک نگاه می دیدید ،توی یک نگاه،بیشتر هم نمی گویم،توی یک نگاه و حرف هم با شما نمی زد ،نمی فرمود نماز بخوان،نمی گفت روزه بگیر،نمی گفت حج کن،نمی گفت آدم خوبی باش،نمی گفت انسان بشو،تو را به جان مولا ،آن نگاه چقدر تو را میساخت هااا؟؟؟ چه کارت میکرد؟؟
هوایش،عشقش،سخنش،هزار و چهارصد سال گذشته اینجوری در به درت کرده،از خود بی خودت کرده،زیر و زَبَرت کرده ،اگر یک مرتبه می دیدی اش چه جوری بودی؟ این هدایت تکوینی است، تا می دیدی همان نگاه کار خودش را میکرد بدون اینکه حرف بزند.
ولی اگر یک وقتی مولا به تو میگفت نماز بخوان جان امیرالمومنین ،این نماز دیگر از تو قطع میشد؟؟
همیشه قبل از وقت وضو گرفته منتظر بودی کی ،وقت میرسد.
علی جان ما را آنجوری قرار بده،تو را به حق دوستانت ،تو را به حق آنهایی که دلباخته تو بودند،آنجوری قرار بده که حرف تو را آنجوری بشنویم که منتظر باشیم چه وقت تو به ما امر میکنی ما بیاییم انجام بدهیم،اگر یک مرتبه میفرمود حج برو بحقِ حق همیشه چمدانت بسته بود،احرامت زیر بغلت بود،چون که مولا فرمود.
علی جان ما را آنجوری قرار بده، و تا اطاعت در منصب و منزلت عشق به این مقام نرسد، اطاعت نیست.
حق در وجودِ مقدسش ، در ولی مطلق دو هدایت گذاشته است،یک هدایت تکوینی که وجودش اشیاء را به طرف حق میکشد، به شرط اینکه سنخیت باشد، آهن با آهن ربا.
آهن ربا را هر چه میخواهی جلوی چوب بگیر ،اگر یک شاخه چوب به طرف خودش کشید.
باید آهن باشد،مغناطیس وجود انسان باید با ولایت مطلقه و کلیه سنخیت داشته باشد،این کسی که نمی آید در امر قرار نمی گیرد سنخیت با او نیست.
آهن ربا را آن کنار بگذار دیگر نمی خواهد یک بلندگو پشتش بگذاری با صدای بلند بگوید آی آهن ربا، آهن ها را جمع کن ،این را نمی خواهد، این ذاتش میکِشد.
به قول قدمای از اهل فلسفه نیروی مغناطیسیه،سنخیت جذب و اِنجذاب لازم دارد عزیز‌ من.
اگر کسی سنخ این انجذاب باشد ،بدون سخن او را میکِشاند،جذبش میکند هاا.
[ما بچه بودیم ،یادمان نمی رود،می آمدیم یک دانه میخ میگذاشتیم روی کاغذ یک آهن ربای کوچک هم (اینقدر ما ابزار و اثاثیه توی خانه خراب کردیم)از یک جایی بر میداشتیم زیر این کاغذ قرار میدادیم .
این را برای چه میخواهم بگویم ؟؟
میخواهم بگویم حاجب،مانع را یک وقتی توی راه نیاورید) این آهن ربا را زیر کاغذ میگرفتیم هر جا میبردیم این میخ،آهن، می آمد، گاهی چنان تند دستمان را حرکت میدادیم ،این هم تند حرکت میکرد، کاغذ اینجا مانع بود ، مانع نمی تواند باشد ]
سنخیت بین محب و محبوب ،عاشق و معشوق،موالی و ولی ،سنخیت به وجود بیاید مانع‌ هیچ چیزی نمی تواند باشد .حاجب، هزار و چهارصد سال است، مگر زمان میتواند مانع باشد؟؟ تو را مثل آن میخ به رقص آورده،این چیست که دارد تو را اینطرف و آنطرف میبرد؟؟
هر جا پرچم امام حسین علیه السلام میخورد…
این آهن ربا پشت این زمان خوابیده،هر جا بوی《 علی 》است.

به یک نفر گفتند تو که اینجا روضه میروی با صاحب خانه سالهاست حساب خُرده داری،برایت بد است.

گفت اتفاقا من با صاحب خانه حساب خرده ندارم،اینجا پرچم امام حسین علیه السلام خورده ،بوی 《علی》علیه السلام می آید او صاحب خانه است.

زمان مثل کاغذ حاجب است،آهن ربا آنجا…

(نگارنده: با توجه به مثالی که در قسمت قبل نوشته بودیم ،میفرمایند)میخ شیعه است، شیعه یعنی پیرو،مطیع.

آهن ربا هرجا می رود دیدید پشت سرش چه جوری[میخ حرکت میکند]

لذا ؛

در پس آینه طوطی صفتم داشته‌اند

آن چه استاد ازل گفت بگو می‌گویم

این اوست که دارد می چرخاند،می رقصاند،اینطرف و آنطرف می گرداند ،شیعه مُتَبِع است ،شیعه ای که متابعت نداشته باشد،او در جذب و انجذاب گیرندگی ندارد.

ادعا بکند، مگر هر ادعا کنی آن جذب و انجذاب برایش آمده ؟؟؟

ادعا نیست، من اینجوری هستم،این تحقق عملی باید داشته باشد.

[قضیه هارون مکی را بگویم ؛]زمان حضرت جعفر صادق علیه الصلاه و السلام یک مردی بود(آخر ما خراسانی ها زبانمان خیلی چرپ و گرم است هااا،لذا هر چه اهل منبر و اهل نُطق است از خطه خراسان است، اهل ادب،اهل سخن،اهل شعر،اگر خواسته باشند بیلان گیری کنند از همه جای ایران زمین هر چه هست،یک دهم از جاهای دیگر است و نه دهم آن از خطه خراسان است.سخنوری،چرپ زبانی…)

یک کسی زمان حضرت امام جعفر صادق علیه الصلاه و السلام از خطه خراسان آمد خدمت حضرت با چند نفر از خراسانی های ما، همشهری هایمان،دست ببوس و پا ببوس و (خیلی نسبت به حضرت ، این کارهایشان هم خب خوب است) بعد گفت آقا ،یابن رسول الله برای چه قیام نمی کنید؟؟ ماندید همین جوری در خانه و هیچ حرف نمیزنید و حق مسلم شما را مردم بردند،اینها را غصب کردند برای چه اینکارها را میکنید ؟؟سر و جان ما به فدای شما.

حضرت فرمودند که خوب،چندتا شمشیر زن،شیعه ،مطیع ما داریم که اینها در خراسان آماده باشند؟؟؟

گفت آقا تا جایی که من میدانم صد هزار تا سراغ دارم.

فرمودند خوب، خودت چه ؟؟

گفت خودم که اصلا سر و جانم به فدای شما.

آقا ما اینهمه راه آمدیم و زدیم که جمال دل آرای شما را ببینیم،خودم همه هستی ام را به پای شما میریزم‌.

آقا فرمودند کنیز .

کنیز حضرت آمد ،فرمودند آن تنور آتش را روشن کن، گفت چشم و رفت.دو مرتبه صدا زدند کنیز، آمد .

تنور داغ است؟؟

عرض کرد بله یابن رسول الله.بدنه تنور هم سفید شده یعنی دیگر خیلی داغ است.

حضرت فرمودند پاشو برو توی این آتش های تنور بنشین.

آن مرد، آنطرف را نگاه کرد.

حضرت فرمودند با شما هستم.پا شو برو توی آتش .

گفت اختیار دارید، از این شوخی ها …ما نوکر شما هستیم آقاجان،سر و جان ما بفدای شما،هر چه بخواهید انجام میدهیم.

فرمودند مگر من امام مفترض الطاعه شما نیستم؟؟

گفت چرا آقا، شما امام مفترض الطاعه هستید.

اطاعت امر من واجب نیست؟؟

گفت چرا واجب نباشد؟

فرمودند خوب پا شو برو توی آتش بنشین.

عرض کرد با ما از این شوخی ها نکنید.

ما قربان شما میرویم و سر و جان ما هم بفدای شما ، اما از این شوخی ها نکنید.

حضرت با او صحبت میفرمودند [ حالا شما هم همگی همین جورید ،آن رفیقهای ما را کار نداریم، آنهایی که میبینید آن بچه ها هم همین جوری هستند]

[مشتی های زمان سابق، برای اینکه معلوم بشود این خیلی داش مشتی است،به حساب خیلی جاهل است، کُتشان را روی دوششان می اندازند یا زیر بغل میگیرند،خراسانی های ما پاشنه کفششان را می خواباندند و تق تق می کردند.

خوب آنجا هم همه آداب اینها را میدانیم، صرفنظر میکنیم، قبلا عرض کردم اگر بنا باشد از تاریخچه فِتیان سخن بگوییم طول میکشد،تاریخچه اش را دقیقا ،یعنی تاریخی میدانیم.

علامت داش مشتی های سابق ،کُت روی دوشش بود ،آستین هایش هم بالا زده ،چندتا خال هم کوبیده،پاشنه کفش هم کشیده.

برای چه کت؟؟؟

نه اینکه گرمش میشد، برای اینکه این هر آن احتمال یک درگیری داشت ،دیگر کت در آوردن نداشته باشد بیندازد آنطرف و یک دستمال ابریشمی هم دور دستش بود که با او حالت دفاعی داشته باشد]

در زمان امام جعفر صادق علیه الصلاه و السلام داش مشتی ها اینجوری راه میرفتند که به شما می گویم.

نعال می پوشیدند،کفش نبود،نَعال یک کفی بود مثل کف کفش، این کفی گاهی از لیف های خرمای بافته شده بود ،گاهی از پوست حیوانات بود،گاهی هم از حصیر ضخیم بود،با چند تا نخ یا چرم نخی ،جلو و پشتش به هم بسته میشد.

این کفششان بود،به آن نَعال می گفتند، این اسمش نعال است.

مشتی های سابق(داش مشتی های زمان امام جعفر صادق علیه السلام) برای اینکه اگر درگیری پیش بیاید،این نعال ها مثل این کفش ها توی پا بند نمی آورد ،توی شهر مدینه،توی شهر کوفه، توی شهر بصره، یک چند تا انگشت شمار بودند ،اگر کسی نعالش را اینجور می انداخت این حقِ، اینهای دیگر با شمشیر میزدند از وسط دو نیمش میکردند، این چند نفر بودند، یکی ازآن کسانی که خاک پایش سرمه چشم همه اولیا است شخصی بوده به نام هارون مکی،که این از بابا شَمل های زمان حضرت صادق علیه السلام بود،نعالش روی دستش بود،وارد شد بر امام جعفر صادق در همان هنگامی که حضرت با مرد خراسانی صحبت میکردند،سلام کرد عرض کرد السلام علیک یابن رسول الله.

حضرت فرمودند و علیک السلام.

هارون کجا بودی،میدانی دلم برای تو تنگ میشود هر وقت تو را نمی بینم،ناراحتم؟

عرض کرد آقاجان من همیشه شما را می بینم و هیچ وقت از شما جدا نیستم.

فرمودند هارون برو در آن تنور بنشین.

نعال را انداخت و جَست زد توی تنور نشست.

حضرت به کنیز فرمودند کنیز سرِ تنور را بگذار.

مَجمَعه را گذاشتند سرِ تنور.

رنگ مرد خراسانی پرید.

فرمودند خوب گندمهای آنجا در خراسان صاعی چند،مُدی چند بود ؟؟

یادش رفت، آخر یکنفر توی تنور دارد میسوزد.

گفت یابن رسول الله چه فرمودید،فرمایشتان چیست؟

گندم و میوه امسال چه جوری بود؟ بز و گوسفند و گاو؟

یعنی تو مالِ اینجور چیزهایی پاشو برو.

《خلق اللّه للحروب رجالاً و رجالاً لقصعه و ثرید.》

یک یکساعتی طول کشید این رنگش را باخته، حضرت فرمودند یک مقدار آب آوردند به او دادند،حالش به هم خورده بود.

به ادعا نیست، چندتا شمشیر زن و از راه دور آمدیم، این نیست،الان آهن ربا مغناطیسش روی هارون مکی کار میکند.

حضرت فرمودند پا شو بیا، دستش را گرفتند ،برویم از دوستمان خبر بگیریم،(یک کسی را حضرت به او بگویند دوستمان)وقتی آمدند دیدند اینکه وسط تنور نشسته و با دست آتش ها را آورده روی زانو تا شکم،و تند تند به آتش خطاب میکند مرا بسوزان.هنوز من لیاقت پیدا نکردم که امر امامم را اطاعت کنم، معلوم میشود من کثیفم،من آلوده ام،حضرت فرمودند هارون پا شو نه آتش دنیا تو را میسوزاند نه آتش قیامت،تو مصونی، تو دوست ما هستی،ما تو را پسندیدیم،ما تو را قبول کردیم.

گفت من ندیده بودم هندوها چه جور مرده می سوزانند،وقتی رفتم جلو دیدم خیلی شلوغ است ،معلوم شد که یکی از بزرگان هندوها ،از آن درجه یک ها مرده و میخواهند او را بسوزانند،جلو که رفتم دیدم نه ،دختر یکی از بزرگان است، دختر ِ یکی از بزرگان هندوهاست که دارند او را میسوزانند،شهر همه آمدند در این مراسم شرکت کنند،هر چه اهمیتش بیشتر باشد هیزم بیشتر است، شعله ور، مرده را انداختند،بعد از چند دقیقه ای مامورها آمدند پیش ِ آن عالم هندوها ،درِ گوشش یک چیزی گفتند ،او به پدرش خطاب کرد این دختر شما چه گناهی از او سر زده،مرتکب چه گناهی شده؟؟

پدرش گفت هیچ گناهی ابداً،دختر من طاهر و مطهر است.

گفت آتشش را زیاد کنید ،باز هیزم ریختند .دو مرتبه آمدند گفتند که نه آتش نسوزاند.پدر خجالت زده شد، حالا بزرگ همه هندوهاست ،این دختر چه معصیت و گناه بزرگی مرتکب شده که آتش او را نمی سوزاند؟

خواهری داشت که آنجا گریه میکرد و داشت به سینه میزد گفت بله ما اقرار میکنیم هر دوی ما یک گناه کردیم.

چه گناهی کردید؟؟

یک روز که عاشورا بود ما دوتایی از جلوی امام باره شیعه ها رد میشدیم ،شیعه ها به سینه میزدند ،ما هم ایستادیم به سینه زدیم.لذا قسمت سینه او که می گویند نمی سوزد ،من هم این گناه را دارم .عالم هندوها داد زد،فریاد زد،حسین حسین حسین (این توی آتش رفتن هندوها از اینجا آمده) و رفت توی آتش، هندوها هم رفتند توی آتش .

قمه زدن هم همین است،یکی زده و همه به گرمی آن تنور میزنند هااا،زنجیر زدن هم همین را دارد، سینه زدن هم همین را دارد.

از آن وقت هندوهای تمام آن شهر شیعه شدند و روز عاشورا توی آتش میرفتند.

 

یا رب این آتش که در جان من است

سرد کن همچون که کردی بر خلیل

 

از حضرت رقیه سلام الله علیها گفتند و خرابه شام ،طفل سه ساله بهانه بابا گرفت .

آل الله را آوردند توی خرابه جا دادند ،یک جایی بوده که فقط دیوار داشته،سقف نداشته ،کنار دارالاماره (به جهت اینکه قبل از حرکت آل الله از این مکان ،دستگاه ظالمین ،آقا امام زین العابدین علیه الصلاه و السلام منقلب شد ،علتی دارد که توی آن دودمان ،توی آن سامان،آن زندگی آنجا، یک خانمی از دوستان اهل بیت ،وضع را او دگرگون کرد ،لذا روزش آن پلید ملعون اینجوری اظهار کرد که پسر دختر پیغمبر سه حاجت از من بخواه که برآورده کنم [خیلی مظلومیت است،خیلی ،هیچ محبی به خودش اجازه نمی دهد که این حرف را قبول کند ،آنهایی که کارساز عالم هستی هستند ،مشکل گشای عالم وجود هستند ،یک پلید ملعونی که ریشه ظلم است ،او بگوید از من سه حاجت بخواه،برآورده است]حضرت فرمودند حالا که اینجور است من سه حاجت دارم،یکی؛ اول این است که این اموالی که لشکریان شما از ما به سرقت بردند اینها را بگو به ما برگردانند،به علت اینکه توی این اموال غارت شده لباس های زنانه ماست،و بعضی بافته های مادر ما فاطمه زهرا در میان آن لباس ها و اموال مسروقه است.

دستور داد آوردند و برگرداندند.

یکی دیگر اینکه؛ ما تا حالا نتوانستیم یک مرتبه بر کشته های خودمان درست گریه کنیم ،هر وقت این بچه ها خواستند ماتمی را برقرار کنند و گریه کنند با تازیانه و کعب نی کتک خوردند،اجازه بده تو ،ما یک ماتم سرایی را به پا کنیم و بتوانیم گریه کنیم، گفت باشد.[گریه کردن هم اجازه میخواست]

سوم اینکه ؛ اجازه بده ما را که میخواهند به مدینه ببرند از کربلا عبور بدهند ،گفت آن هم باشد.

در این ماتم بوده توی خرابه،من نمیدانم ،یا قبل از این ماتم بوده ،نمیدانم،که اجازه گریه داشتند واِلا دو مرتبه کتک بود و دو مرتبه تازیانه بود و دو مرتبه ضرب و شتم بود،خودش هم کمک کرد .

میدانید برای خرابه نشین ها روضه خوان فرستاد،اما روضه خوانی فرستاد که به هدایت تکوینی روضه خواند،سرِ مطهر اباعبدالله را برای رقیه سلام الله علیها که بهانه بابا گرفته، صورت بر صورت بابا گذاشت،لب های بابا را بوسید،

یا أبتاهُ مَنْ ذَا الَّذی أَیتمنی علی صِغَر سِنّی!

یا أبَتاهُ، مَنْ ذَا الَّذی قَطع وَ رِیدَیْکَ.

بابا جان چه کسی من را در این کودکی یتیم کرد؟

چه کسی رگهای بدنت را قطع کرد؟

 

«لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ»

《اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم》

یا علی مدد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *