《بِسم الله الرّحمنِ الرَّحیم، اَلحَمدُللهِ رَبِّ العالَمین، الصَّلاهُ وَ السَّلام علی خَیرِ خَلقه مُحَمَّد وَ عَلی آله الطَیبینَ الطّاهرینَ المَعصُومین وَ الْلَعْنَهُ الدَّائِم عَلَی أعْدَائِهِمْ وَ مُخَالِفِیهِمْ وَ مُعَانِدیهیمْ وَ مُبغِضیهِم وَ مُنْکَری فَضَائِلهمْ وَ مَناقِبِهم مِنَ الان إلی قیامِ یَومِ الدّین.آمینَ یا ربَ العالَمین》
«أعوذ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ»
《وَبَشِّرِ الصَّابرِینَ الَّذینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَهٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ》(سوره مبارکه بقره/۱۵۶)
یکی از مواهب ربانی که شامل حال اولیاء است بشارت از حق به《ولی》است،ولی زمینه بشارت آن نیست که مردم خیال می کنند و حساب می کنند.
معمولا ما بشارت را در سرور و شادی می بینیم،ولی در زمینه کارِ حق،بشارت در غم و اندوه است،این مطلب هنوز برای خلق روشن نشده،همین طور که ما خوشی را به دارایی و ثروت می دانیم،ولی زبان حق این است که خوشی در فقر و نداری است،این زبانِ حق است،زبان اولیاء است،آنها وقتی می خواهند کسی را بشارت بدهند به او می گویند که جیب هایت را(جیبب دلت را هااا) خالی می کنیم،مردم دنیا وقتی می خواهند یک کسی را بشارت بدهند می گویند جیب هایت را پُر می کنیم،به تو چه می دهیم،چه می دهیم،اینها را می گویند.
زمینه بشارت را در دارائی و موجودیت
می آورند،حق اینجوری نیست،اولیاء حق هم مثلِ خودِ حق هستند،بشارتی که مرحمت می کنند در زمینه نداری است.
اول کاری که می کنند جیب عاشق را خالی می کنند،لذا 《وَجَٰهِدُواْ بِأَمۡوَٰلِکُمۡ》(سوره مبارکه توبه/۴۱)،اگر مردِ راه هستید اول لخت شوید.
آقا امیرالمومنین علیه الصلاه و السلام در مسجدِ کوفه تشریف داشتند،نشسته بودند…
[ان شاءالله یک وقتی برسد که ما هنوز آن کار را در منبرهایمان شروع نکردیم،هیچ شروع نکردیم]
ترکیب نشستن آقا امیرالمومنین علیه السلام در جلسات چه جوری بوده؟ یعنی در جلسات عمومی چه جوری می نشستند؟ و در جلسات خصوصی چه جور می نشستند؟
و آنهایی که دلباخته بودند اینها چه جوری می نشستند؟
ما اصلا این را می دانیم؟می دانیم حضرت چه جوری می نشستند؟ و به اطرافیان چه جوری نگاه می کردند؟ دستشان را چه جوری تکان می دادند؟
سرشان را چه جوری بر می گرداندند؟
آنهایی که می نشستند،چه جوری بودند؟
این را می دانید؟
هیچ کس نمی داند.
بعد صفاتش را می دانیم؟
شجاعتش را می دانیم؟سخاوتش را می دانیم؟علمش را می دانیم؟صبرش را می دانیم؟ معنای بشارت را می دانیم؟
ماها هنوز نشستن آقا امیرالمومنین را نمی دانیم،چه جوری می نشستند؟
یک کسی را که دوست داشتند چه جوری به او نگاه می کردند؟
از آن نگاه یک چیزی داری؟
تَشَر که می زدند چه جوری تَشَر می زدند؟
این را می دانید؟
اگر آقا امیرالمومنین علیه السلام به یکی تشر می زدند، دیگر این چنان به خاطر خواهی می آمده و چنان می بسته که در عمرش منتظر تشر دوم بوده،همه اش منتظر بود.لذا نوع تشر زدن های همه عالم با آقا امیرالمومنین علیه السلام فرق می کند،هر که به کسی تشر می زند این بوی طرد می دهد،اصلا یعنی برو دنبال کارت،
به تو کار ندارم،آقا امیرالمومنین علیه السلام اینجوری نیست،نباید اینجوری باشد.
به کسی که تشر می زند این را با قدرت یداللهی خودش به نزدیکترین نقطه اتصال قرار می دهد،چه برسد یک وقتی شمشیر مبارکش به سرِ کسی بخورد.
این مفاهیم را می فهمیم؟
بشارت را هم نمی دانیم،اصلا ما نمی دانیم «نِعْمَتَانِ مَجْهُولَتَانِ اَلصِحَهُ وَ الْأَمان» دو نعمتِ پیش پا افتاده برای مردم مجهول است،نمی دانند،یکی صحت،یکی امنیت.
صحت را در موقعی ما به آن می رسیم که قرص نخوریم و دکتر نرویم و دوا مصرف نکنیم و بیمار نشویم.
این نیست،اگر نه نمی فرمودند مَجْهُولَتَانِ.
این صحت نیست.
عه؟
بله دیگر نیست،یک منطقی ما در راه خدا و الهیات و در ولایت داریم،《منطقُ الوِلایه》،که اینها نیست.
صحت این نیست که من قرص و دوا نخورم،دارو نخورم،مرض نداشته باشم،نه خیر،این صحت نیست،واِلا نمی فرمودند مَجهولَتان، دو نعمت است که مجهول است برای همه خلق مجهول است،مگر یک کسی با منطق رسول اللهی آشنا باشد،امیرالمومنین علیه السلام را در آن نگاه دریافت کرده و حضرت هم با آن نگاه او را کِشانده باشند.
یکی هم امنیت است،امنیت آن است که دزد خانه من نیاید،مالم سوخته نشود،کسی سر من کلاه نگذارد.
این را هم ما نفهمیدیم،نه این امنیت نیست.
صحت و امان برای خلق هنوز معلوم نیست که چیست.
بعد نگاه امیرالمومنین معلوم است؟
ما خیال می کنیم زندگی همین از حین ولادت تا مرگ است،خیال می کنیم این حیات است،حیات این نیست.
حیات از موقع مرگ شروع می شود.
عه ما که این را جورِ دیگر می فهمیم!!
خوب چون جور دیگر می فهمیم برای همین به حقایق راه نداریم،آشنا نیستیم،هیچ چیز از آن مسائلی که باید ما را به یقین برساند هیچ چیز دستمان نیست،همین است که هستیم دیگر،با همه چیزها هم می خواند دیگر.
ببینید دنبالِ چه حیاتِ سرمدی است.
چه کسی؟ حیات بخش عالم،خالق حیات خودش دنبال این حیات است،چون خالق این حیات است می داند کجاست،فرمایش آقا امیرالمومنین علیه الصلاه و السلام است 《وَاللّه ِ اِنَّ بنَ أبی طالِبٍ [لاَبنُ أبی طالِبٍ
]》به خدا سوگند[نمی فرمایند من،این یک لطافت است،اِنَّ بنَ أبی طالِبٍ ،پسر ابی طالب،حضرت عجب تعبیرهایی دارند،همین نقطه را بگیریم،نشستن حضرت معلوم نیست،نگاه کردن ها معلوم نیست،دست تکان دادن ها معلوم نیست،به عامه مردم چه جوری برخورد می کردند معلوم نیست،به خواص،این معلوم نیست،بیان حضرت هم برای هیچ کس معلوم نیست،چرا فرمودند اِنَّ بنَ أبی طالِبٍ،نفرمودند وَاللّه اِنِّی،من؟؟
نه نفرمودند،اینجا نفرمودند،چون یک سِّری دارد،پسر ابی طالب،چرا؟؟]
《وَاللّه ِ اِنَّ بنَ أبی طالِبٍ آنَسُ بِالمَوتِ مِنَ الطِّفلِ اِلی ثَدىِ اُمِّهِ》چطور بچه شیرخوار به پستان مادر علاقه دارد،فقط تمام هَمَش اوست؟منِ پسرِ ابی طالب اُنسم به مرگ بیشتر از اُنس آن بچه به پستان مادر است.
چطور این موجود دنبال حیات (حیاتی که من و تو همه اش می زنیم به دست بیاوریم)
نبود؟؟
اگر این حیات بود که امیرالمومنین علیه السلام باید همه اش این طرف را زنده کند،یعنی این حیات را،چطور همه اش آن طرف می دود؟؟
همه فکرش به آن طرف است،حیات را آنجا می بیند!!!
امنیت،می دانید امنیت چه زمانی بود؟
یک مقداری برای من و تو آوردند ولی قدرش را ندانستیم.
برادرهایی بودند سی چهل سال با هم قهر بودند،بزرگترها،پیرمردها،صاحبان قدرت معنوی زحمت کشیدند که این دو برادر صُلبی را با هم آشتی بدهند،برادرها در خانواده ها،خواهر با برادر،برادر با خواهر،اینقدر زحمت کشیدند،سور دادند،مهمانی دادند،رفتند اینها را نصیحت کردند،گفتند نمی شود که نمی شود،اصلا برادرِ من نیست،یک عدد موشک آمد چنان اینها با هم آشتی کردند،یک اتاق گرفته بودند خارج از تهران همه خانواده ها با هم زندگی می کردند.
اینقدر سرِ میزها غذا چیدند نیامدند بنشینند،اینقدر مهمانی ها دادند نیامدند بنشینند،تا خدا سرِ سفره خودش موشک و بُمباردِمان آورد آمدند نشستند،چه جور جمع شدند،این برادر از آن برادر عذرخواهی کرد،آن بردار از این برادر عذرخواهی کرد این می گفت ببخشید برادر،همه حرف ها کنار رفت.
این امنیت است یا آن امنیت بود؟؟
من مدتی است فکر می کنم که ایران داشت به طرف یک کمالِ بی نهایت می رفت،این جوان ها به یادِ امام حسین علیه السلام می رفتند پاره پاره،تکه تکه،در راه کربلا،به عشق کربلا،داشتند به هستی یک کمال می دادند نه خودش به کمال می رود.
در کتابها یک بزرگی را اینقدر می آورند جلوی دید می گذارند، که این توانست یک شهادت را قبول کند،در وصفش؛ بعد از چهل،پنجاه سال ریاضت و عبادت و…
ولی به یک بچه نوپا تا گفتند کربلا و امام حسین،با جان دوید نه با پا.
از زیارتنامه استفاده کنیم،آی بابای جوان تو که در زیارتنامه امام حسین علیه السلام کربلا رفتی،گفتی《بِاَبی اَنْتَ وَ اُمّی وَ وُلدی》پدر و مادر و فرزندانم فدایت،نگفتی؟
دروغ گفتی یا راست گفتی؟
اگر دروغ گفتی که زیارتت قبول باشد.
دروغ بود؟
اگر راست گفتی چطور بچه ات آمد گفت اجازه می دهی بروم،گفتی نه؟ دیدی دروغ گفتی.
خوش به حالِ آن باباهایی که وقتی بچه ها آمدند گفتند اجازه هست؟ قبل از فرزند
برای بچه هایشان کفش ها را جفت کردند.
او باباست، این گفت من بابا هستم.
برو بابا،تو بابایی؟؟!
تو حُبِّ به نفس داری برای اینکه حالت به هم نخورد،قلبت نگیرد…
بچه اش را هم نمی خواهد هااا،نه اینکه بچه اش را می خواهد که می گوید نرو،این را در بررسی بشارت ما می فهمیم، در بررسی 《نِعمَتانِ مَجهولَتان اَلصِحَهُ وَ الاَمان》این بچه اش را هم نمی خواهد که نگه می دارد،این حُبِّ به نفس دارد،نمی خواهد یک اشکی بریزد،نمی خواهد خودش قلبش یک تکان بخورد،این اعصابش را مسائل به هم می ریزد به بچه کار ندارد،آخر این درست است که در زیارتنامه گفتی بچه ام و پدر ومادرم را فدایت می کنم؟ چه جوری؟
کربلا که عاشورا گذشت،حالا چه جوری؟اگر بناست بچه ات را فدا کنی کدام زمینه بهتر است؟
حالا این زمینه تمام شده ما نعمت را از دست دادیم، نعمت را معنا می کنیم،دیدی فهم حدیث خیلی سخت است الان در ذهن من و تو نمی آید.
هنوز در دنیای وجودِ خودمان هستیم،این دنیای وجودِ خودمان از دنیایی که فرعون دنبالش بوده بزرگتر است هااا،فرعون دنبال یک دنیای کوچکی بود که در مقابل دنیای وجودم که به آن متصل هستم،آن را می شود از آن دست کشید یعنی فرعون را می شود از روی آن دنیا حرکت داد این فرعون نفس را نمی شود از روی این دنیا حرکت داد،نمی شود.
چه داشتند به کمال می رفتند،چه راه کمال را برای دیگران…
زُهد در بچه های دوازده،سیزده ساله،زُهدی که اینقدر در کتابها شرح حال آمده،در بچه های پانزده،شانزده ساله…
او راست گفت،کربلا نرفته،زیارت نکرده،گفت 《بِاَبی اَنْتَ وَ اُمّی 》حسین جان پدر و مادرم فدایت.
این تَمَرُد از حرفِ پدر و مادر نیست،بابا گفت راضی نیستم،رفت.
تو پدری،راه کمال را به روی فرزندت می بندی؟؟
می خواهیم 《بشارت》را معنا کنیم،نمی فهمی،به نام امامحسین،به نام کربلا،هر کس جلودارش بشود،این کیست؟؟؟
یکنفر در عالم این راه را خواست ببندد،اینقدر توبه کرد،آخر هم امام حسین علیه السلام برای او تواب شد،توّابیت حق در امام حسین علیه السلام ظهور کرد، که چه گفت؟؟
که راه بست،یک آن،بعد هم راه باز شد،آمدند،آن هم حُرّ است.
دیدی چقدر به ندامت نشست؟؟
از بشارت سخن بگوییم،این حرف را نمی فهمیم،اهلش هم نیستیم،ما خودمان را دوست داریم،آخرین نقطه ای که می تواند انسان را متصل کند آمادگی برای مرگ است.
حرف های باطلی که می شنوی و تو را در تن می آورد و در خودخواهی می آورد،این ها مالِ راه نیست.
هر عشقی اول سر را کف گذاشتن می خواهد،هر عشقی،به هر چیزی.
ز عشق نا تمام ما جمال یار مستغنی است
تازه آنهایی هم که آمدند اسماعیل وار سر را روی کف گرفتند اینها هم در صف معطل هستند هااا،هنوز به اینها هم راه ندادند،درست هایش هاا،حالا کجایش اشکال دارد او خودش می داند،آنها در صف هنوز معطل هستند، این را زنده نگه دارید این منطق را نگه دارید،این امنیت است،منطق تَضحِیه،منطق فداکاری،منطقی که آدم را به اسم امام حسین علیه السلام به دو به طرف مقتل ببرد،این را نگه دارید،این نگه داشته نمی شود مگر در مجالس امام حسین،هیچ جای دیگر جایش نیست،نه در دانشگاه است،نه در کتاب است،نه در مسجد است،دور و برِ این سیاهی هاست و سینه زدن ها و گریه کردن هاست،این منطق را نگه دارید،همین منطق است که اهل وِلایت را به صاحب الزمان حضرت بقیه الله حجت بن الحسن روحی و ارواح العالمین له الفِداء متصل می کند، این باید زنده بماند،تو نمی بینی کربلا را می خواهند از من و تو بگیرند،چون می دانند در کربلا چیست،تو نمی دانی می خواهند سامرا را از ما بگیرند،چون می دانند چیست،عالم را با گریه کردن می گرفتند،با شیعه کار دارند چون شیعه عالَمگیر است.
باز هم بگویم؛ تشیع،ظهورش،ثبوتش،ترویجش،جان گرفتنش،همه اش در مجلس امام حسین علیه السلام است،هیچ چیزِ دیگر نیست،آن تشیُعی که تشیُع است،تشیعی که خدا پایش را امضاء می کند هااا،در همین مجالس است.
این را می خواستند از من و تو بگیرند و این نمی شود،هر چه بیشتر هَجمه بیاید،هر چه بیشتر ازدحام بیاید،هر چه بیشتر بیایند که خواسته باشند ممانعت کنند،این بیشتر جان می گیرد،این را بلد نیستند دیگر، آن طرفش را بلد نیستند.
صحن مطهر را بیشتر بمباردمان کنند این امام حسین بیشتر در دل می نشیند،یعنی جای امام حسین علیه السلام را آنوقت آدم بهتر پیدا می کند که کجاست،
《وَ قَبرُهُ فِی قُلوبِ مَن والاه 》،وقتی که گلوله به گنبد و بارگاهش می زنند،آدم او را می جوید که اینجاست،وقتی که گلوله به گنبد و بارگاه امیرالمومنین علیه السلام می زنند اهلِ بینش و دانش،اهل معرفت پیدایش می کنند که امیرالمومنین علیه السلام اینجاست،این را غافل هستند،دیگر این را نمی دانند،این خط را نخواندند.
اینها هم بررسی می کنند،خیلی،یک کسی را انتخاب می کنند که این در خُبث و رذالت، هفت جوش است،به او می گویند این کار را بکن.
ببین چه می گویم،از این حرفها می گذریم الان رد می شویم،ببین؛
اگر می خواهی راه امام حسین علیه السلام را طی کنی،باید اینکه طهارتِ نامِ کربلا،طهارتِ نامِ سید الشهداء،این همیشه در مدِّ نظرت باشد،آنجا هر کس می دود طاهر است،آنجا هر کس راه پیدا می کند پاک است،جز این اگر باشد از عشق بی خبر هستی،مطالب باطنی اش را هم نمی دانم،یا می دانم و نمی گویم.
عاشق این است که نسبت به نام معشوقش خیلی وفادار است،عاشق آن است که نسبت به کوی محبوبش خیلی وفادار است،این منطق عشق است.
حق بشارت داده است،به چه کسی؟؟
به صابرین.
صبر در چه چیز؟؟ صبر در مصیبت،صبر در بلا،صبر در عبادت،صبر در معصیت.
به اینها بشارت داده است.
خواهرجان صبر کن.
آخر در چه صبر کنم؟؟
یک فرمایشی آقا امام حسین علیه السلام به حضرت زینب سلام الله علیها فرمودند،یک جوابی شنیدند که این جگرها را آتش می زند،خواهر جان صبر کن.
بی بی زینب سلام الله علیها فرمودند یعنی حسین جان تو را سر ببرند و صبر کنم؟؟
فرمودند بله،اینجا جای صبر است،صبر کن که《 وَبَشِّرِ الصَّابرِینَ》،که بشارت برایت باشد،در عروسی بشارت است،آن هم در این مصیبت بزرگ؟؟ آن هم برای حضرت زینب؟؟
[برگردیم]
آقا امیرالمومنین در مسجد کوفه نشسته بودند،سرِ مبارکشان پایین بود،یک چوبِ کوچکی هم دستشان بود،داشتند با این چوبِ کوچک،خاک های زمین مسجدِ کوفه را زیر و رو می کردند،یا اینکه نقشی می زدند ما چه می دانیم.
یک کسی آمد صورت آقا امیرالمومنین علیه السلام را بالا آورد، حضرت سرشان پایین بود سر را بالا آوردند،به یک حرف،عرض کرد که 《یا اَباالحسن اِنّی اُحِبُّک حُبً شَدیدا》آقاجان من عاشقِ شما هستم،خیلی دوستتان دارم،حضرت سر را بالا آوردند آن نگاه آمد و در چشمهای این گوینده افتاد و حضرت فرمودند 《صَدَقتَ یا وَلیَّ الله》راست می گویی،من را دوست داری،یعنی در صحیفه وجودم اسمت را می بینم،حالا که من را دوست داری بشارتت بدهم.
بشارت به چه؟
[جیبت پول دار می شود؟ بشارتت بدهم!!]
حضرت فرمودند《 اُبَشِرُکَ بالبَلاء》.
بشارت با بلا؟!!
بله بلا مالِ بشارت است و بشارت مالِ بلاست.
حالا باید بکِشی، اول از چه کسی؟ اول از اجتماع.
ببینید،ابن فارض یک شعری دارد من این شعر را بخوانم؛
《تَمَسّک ْ بِاَذیالِ الهَوی》دامنِ عشق را بگیر[ترجمه اش این است]
《تَمَسّک ْ بِاَذیَالِ الهَوی وَ ترُکِ الحیاء》 دامن عشق را بگیر، خجالت نکش.
《وَ خَلِّ سَبیل النّاسکین و ان جَلّوا 》راه نصحیت کننده ها و نُساک و اینهایی که می خواهند تو را از راه…
اینها راهش را رها کن،هر چند هم زیاد هستند.
اگر می خواهی به آن نقطه برسی.
《اِستَعِدَّ لِلبَلا》،《 اِستَعِدَّ لِلفَقرِ》،حالا که من را دوست داری تو را بشارت بدهم که فقیر می شوی،《فَخُذ جَلبابَاً مِنَ الفَقر》حالا که من را دوست داری(علی دوستی) برو لباس فقر را بپوش.
این فقر ظاهر مَبین، این فقر ظاهر نیست هاا،فقرِ از همه چیزهاست،تا می گوییم فقر،خیال می کند بی پولی است،خیلی ها هستن بی پول هستند،پول ندارند،جلسه می آید فکرش دنبال پولدار شدن است،این فقر نیست،این بیشتر از ثروتمندها ذهنش پُر است.جلسه می آید بر امام حسین علیه السلام گریه می کند،دستمال دستش است،نماز می خواند،مناجات می کند،نماز شب می خواند،ندارد ولی تمامِ هَمَّش به این است که دارا بشود.ولی ممکن است یکی جیبش پُر پول باشد همش هَمِّ او به این باشد که خودش را از این خلاص کند.این خیلی به حقیقت نزدیکتر است تا آن بی پولی که همه ذکر و فکر و ذهن و همه حواسش به پولدار شدن است،پس این هم نفهمیده است.
بشارت را نمی دانیم چیست، امنیت را نمی دانیم چیست،صحت را نمی دانیم چیست،فقر را هم نمی دانیم چیست،این را هم نشناختیم.
فقر بی نیازی درون است،بعضی از ائمه علیه الصلاه و السلام بودند که از نظر ثروت دنیا خیلی وضعشان خوب بود،(بعضی از اهل بیت علیهم السلام)آقا سید الشهداء علیه السلام وقتی به خیام بی بی زینب سلام الله علیها آمدند سرِ پا کنند،دیرک های چادر (تیرک ها) همه مُذَهَّب بود،طناب های چادرهایشان در کربلا همه مُذَهَّب بود،اینها را غارت کردند.
ولی این موجود سلطانِ هستی است،آقا امیرالمومنین علیه السلام فرمودند در همه بچه هایم،حتی در ائمه این مَنصبی که ظواهر عالم فقر هم با آن باشد این فقط به من اختصاص دارد،فقط من،خیلی امیرالمومنین علیه السلام مظلوم هستند هاا،خیلی مظلوم هستند.
خوراکش قرصه نانِ جوین است
خداوند زمین و آسمان است
این قرصه نان جوین می خورد ولی همه کاره عالم است.
آقا امیرالمومنین علیه السلام اختصاصات زیاد دارند،یکی از اختصاصات وجود مقدس آقا امیرالمومنین که تمام ائمه اِثنی عشر این اختصاصات را نباید داشته باشند،مالِ خودشان است،فرمودند شما نمی توانید《 اَنتُم لا تَقدِرونَ عَلی ذلِک مِنْ دُنْیَاکُمْ بِطَمرَیهِ ، و مِن القُوتِ بِقُرصَیهِ ،وَ اَنتُم لا تَقدِرونَ عَلی ذلِک وَ لکِن اَعینُونی بِوَرَعٍ وَ اجتِهادٍ وَ حِکمَهٍ وَ سُدادٍ》شما (خلق ِ عالم)نمی توانید هیچکدامتان این راه را بروید،فقط من هستم که به دو جامه اکتفا کردم[ این لباسِ تنش است،حضرت یکی را مِئزَره( فوطه و لنگی که بر کمر بندند)و یکی را هم ردا] و به دو قرصه نانِ جَوین [قرصه نان یک چیزی مثل این کلوچه ها بود ،مثل نان سنگک و آنجوری نبود].حضرت فرمودند شما نمی توانید این راه را بروید ولی مواظب خودتان باشید،عفت داشته باشید،جِدُّ و جَهد کنید،تقوا داشته باشید، این راهِ ماست.
قنبر می گوید که جامه تنِ مولای من پاره شده بود آستین هایشان را دیدم که دیگر تکه پاره شده بود،من هم پیراهنِ تنم یک مقداری کهنه شده بود،به من فرمودند که بیا برویم برای خودمان جامه بخریم، وارد بازار کوفه شدیم،حضرت دوتا قَمیص خریدند یکی از آنها بهتر بود قیمتش بیشتر و یکی پایینتر و متوسط و قیمتش کمتر بود،قنبر است دیگر،می گوید من خیال کردم آن که بهتر است برای خودشان خریدند و آن یکی(غلام است دیگر) را برای من،وقتی آمدیم این طرف من دیدم که آن جامه بهتر را به من دادند،عرض کردم آقاجان شما مولای من و مولای وجود هستید جامه خوب را شما بردارید.
حضرت فرمودند قنبر شما چه وقت دیدی که《علی》به بهتری روی کند؟ چه وقت دیدی؟
اگر می نشست،بغل دستِ بدترین می نشست،《علی جان》ما بدترینِ خلق هستیم،از ما بدتر چه کسی را سراغ دارید؟
در جنگ آن اسبی را که از همه کندرو تر بود که در طویله آن را می بندند هیچ جنگجویی سوارش نمی شد،وقتی می خواست سوار بشود آن اسب را انتخاب می کردند.
یعنی چه؟؟؟ یعنی اگر به دل می نشیند به دلِ کندروترین افراد می نشیند،آن که دیگر پا ندارد حرکت کند،آن که بلد نیست حرف بزند،آن که بلد نیست با آنها ادب به خرج بدهد،اگر بنشیند در دل او می نشیند،اینها معنا دارد.
آقا امیرالمومنین علیه السلام با وامانده ها خیلی رفیق است هاا،با پس مانده ها خیلی رفیق هستند،با تو سری خورها خیلی رفیق هستند،با آنهایی که اجتماع مُهرِ باطله به آنها می زنند امیرالمومنین خیلی رفیق هستند.
می بینید چه از تبهکارها،از گنهکارها حمایت می کنند،آی بیایید من دوستتان دارم،می بخشمتان،شفاعت می کنم،خودم را پیش خدا گرو می گذارم،بیایید،از ما در نروید.
[ من شنیدم که( مرحوم )آ میرزا اسماعیل اربابی مریض است(خدا بیامرزدشان) می خواستم امروز صبح از اینجا به عیادتش بروم،قرار هم گذاشتم که با همشیره زاده مان برویم،گفتند که بیمارستان است،رحمت خدا رفته.خیلی برای امام حسین علیه السلام اشک ریخت،ناله کرد،داد زد،خدایا از این مجلس ما که خودمان می دانیم چه مجلسی است روح و ریحانی به روحش واصل بفرما].
آقا امیرالمومنین با درمانده ها خیلی میانه اش خوب است،با پس مانده ها خیلی میانه اش خوب است.
آقا موسی بن جعفر علیه السلام از کوچه ای عبور می کردند کوچه هم باریک است یک نفر بیشتر رد نمی شد،[کوچه های قدیم،مدینه سابقش را دیدید؟ پیرمردها هستند] یک کسی آلوده بود،[همه مان دیگر آلوده هستیم،ببین هیچ کس نیست که آلودگی نداشته باشد منتها بعضی ها بلدند چه جوری روی آن را بپوشانند که هیچ کس از کارشان اطلاع پیدا نکند،بعضی ها هم صاف و ساده اند اینها آبرویشان می رود،آنهایی که آبرویشان می رود،امیرالمومنین زود دستشان را می گیرد،بلد نیست واِلا خطا مالِ همه است،بعضی ها اینقدر زبل و زرنگ هستند،ولی از خدا نمی شود پوشاند هااا،از امیرالمومنین نمی شود پوشاند هااا،اگر از همه خلق عیبت را پوشاندی از آنها نمی شود،ولی اگر آدم هم عیب دارد دستور است که مُتَجَری به فِسق نباشد،زشتی هایش را در اجتماع رو نکند،حالا هم که رو کرد آنها حامی اش هستند] در این کوچه باریک،آلوده بود به آقا موسی بن جعفر علیه السلام هم علاقمند بود،دید آقا موسی بن جعفر دارند تشریف می آورند،کوچه باریک است،برخورد کنند،بوی دهانش به مشام امامش می خورد آبرویش می رود،رویش را به دیوار کرد و شروع کرد به دکمه های کُتش را بستن تا حضرت بیایند رد بشوند دو مرتبه برود،یعنی ندیدمتان.
حضرت به او رسیدند دست روی شانه اش گذاشتند،فرمودند در هر حالی که هستید رویتان را از ما بر نگردانید،ما این را دوست نداریم.
در هر حالی که هستی دامنش را بگیر.
به آقا امام حسین علیه السلام عرض کرد آقاجان،حضرت یک کیسه درهم و دینار پُر کردند،یک کیسه ،اهل بیت چه کارها کردند!!
حالا روزِ عاشورا آن بَلوا،آن زمینه شهادت،آن دریای لشکر،ببینید چه چیزها را می پایند،چه کاری می کنند.
یک کیسه پُر از اشرفی(به قول ما) کردند،غلامشان را صدا زدند فرمودند این را بگیر و تو از اینجا برو،این هم مخارجت نه تا آخر عمر،بی نیازِ بی نیازی دیگر.
کدام پولداری است؟ کیسه را بگیرد ثروتمند است؟
کدامش خوب است؟
حضرت اینجوری گرفته بودند،این اول دستش را آورد این زیر گرفت،حضرت هم این بالا بودند،این دست را عقب عقب عقب آورد،در چشمهای امام حسین علیه السلام هی نگاه کرد،هی نگاه کرد،گفت حسین جان وقتی من غلامتان شدم،احتمال می دادم یک وقتی من را بزنید،می دانستم،احتمال می دادم به من کتک بزنید،احتمال می دادم که من را ملامت کنید،این خیال را درباره شما نمی کردم،این را دیگر از شما توقع نداشتم،آقا امام حسین اینجوری که گرفته بودند دست را آوردند آوردند آوردند،دستشان پایین آمد، فرمودند غلام، تو با من چه کار کردی؟
ادامه داد،دید که حالا امام حسین را اینجا در محبت گرفته،عرض کرد آقاجان من به خودم در تمام این مدتی که غلام شما هستم اجازه ندادم از غذایی که برای شما می پزند نوع آن غذا را بخورم،همیشه صبر می کردم ته کاسه های بچه هایتان را با انگشت جمع می کردم می خوردم.
آقا امام حسین را به گریه آورد.
حالا که سفره شهادت پهن شده،موقعِ کرامت است من بروم؟
به همین آسانی بروم؟
آقا امام حسین علیه السلام گریه می کردند،شانه هایشان شروع به تکان خوردن کرد.
حضرت فرمودند غلام با من چه کار می کنی؟
آخر آن که سر سفره امام حسین بزرگ می شود می داند چه کار کند.
[ ما منبری ها رسم داریم می گوییم درسمان را پس می دهیم]
این حالا دارد درس محبت پس می دهد،یک چیز دیگر گفت،یک کلام دیگر گفت که آقا امام حسین از جا بلند شدند او را هم بلند کردند برپا بغلش کردند.
گفت فهمیدم برای چه به من می گویید،فهمیدم جهتش چیست،به جهت اینکه اینها که همه اطرافتان هستند یکی اباالفضل العباس است که معلوم است پدرش کیست،مادرش کیست،پدرش علیِ مرتضاست،مادرش ام البنین است،برادری مثل شما دارد،اینها نَسَب دارند،قاسم است،اینها نَسَب دارند،حبیب بن مظاهر است،سابقه دارد،معلوم است اینهایی که هستند،اینها خوشنام روزگار هستند،من که قبیله و عشیره ای ندارم،حق داری حسین جان به من بگویی برو.تو خوشنام می خواهی،تو پدر مادر دار می خواهی.
امام حسین علیه السلام را در یک حالی آورد، ضمیمه کرد،اینهایی که اطرافِ تو هستند،همه خوشگل هستند،قمرِ بنی هاشم.
منِ سیاه سوخته،منِ روسیاه،غلامِ سیاه،این نقصِ دستگاه توست حسین جان،در کشته ها که می گردند یک غلامِ سیاه پیدا کنند؟
باز هم اضافه کرد،ما سیاهپوست ها
از نظرِ خلقت اینجوری هستیم که بدنمان بوی عرق می دهد.
آقا فرمودند بس کن دیگر،هر کار می خواستی بکنی با حسین کردی،از جا بلندش کردند،خودشان هم پا شدند هی در سینه فشارش دادند،دو جا صورت به صورتش گذاشتند،یکی اینجا بود وقتی صورت به صورت بغلش کردند،یکی وقتی که شهید شد،آمدند سر کشته ها،همان طور بغل کردند،همان طور صورت به صورت گذاشتند،یک دعایی هم برایش کردند،خدایا رویش را سفید کن،خدایا بوی او را نیکو کن،خدایا حَسَب و نَسَبش را به من قرار بده.
بلند شدند،ولی سرِ کشته علی اکبر همین کار را کردند،صورت به صورت گذاشتند دیگر امام حسین نتوانستند بلند بشوند،تا بی بی زینب سلام الله علیها آمدند زیر کمر،زیر بازوها،زیر دست های برادر را گرفتند،کشان کشان امام حسین را به طرف خیام بردند.
«لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ»
دعاهایی که میفرمایند به اجابت مقرون،رحمه الله من قراء فاتحه و الاخلاص و الصلوات.
《اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم》
یاعلی مدد