شرح آیه مبارکه تطهیر_جلسه هجدهم_۱۳۶۹/۱۲/۱۷

《بِسم الله الرّحمنِ الرَّحیم، اَلحَمدُللهِ رَبِّ العالَمین، الصَّلاهُ وَ السَّلام علی خَیرِ خَلقه مُحَمَّد وَ عَلی آله الطَیبینَ الطّاهرینَ المَعصُومین وَ الْلَعْنَهُ الدَّائِمه عَلَی أعْدَائِهِمْ وَ مُخَالِفِیهِمْ وَ مُعَانِدیهیمْ وَ مُبغِضیهِم وَ مُنْکَری فَضَائِلهمْ وَ مَناقِبِهم مِنَ الان إلی قیامِ یَومِ الدّین.آمینَ یا ربَ العالَمین》

《أَعُوذُ بِاللّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ 》

《إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ أَهلَ البَیتِ وَیُطَهِّرَکُم تَطهیرًا》(سوره مبارکه احزاب/۳۳)

 

به جهت اینکه دو هفته دیگر بیشتر برای ما وقت نیست که این مبحث را دنبال کنیم،لذا در این دو هفته دست و پای مطلب جمع می شود و هر کس به هر اندازه ای که خدا به او توفیق داد نور داشت،از این مسائلی که از عالم بالا نور افشانی شد استفاده کرد و دستش به دامن حقیقتِ نوریِ اهل بیت علیهم السلام رسید،و چون شرط نتیجه گرفتن و بهره بردن از مواهب ربّانی این است که آنچه به محب،ولی،آنچه به مومن رسیده به دیگری هم مرحمت کند،《وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ یُنفِقُون》(سوره مبارکه بقره/۳).

بر این اساس عزیزانی که به این مواهب دست پیدا کردند ما را هم بی بهره نگذارند،اقلاً به دعایی همیشه ما را یاد کنند.

سخن به اینجا رسید که طهارت در ذوات مقدسه معصومین علیهم الصلاه و السلام غیر از آن معنای طهارتی است که در دیگر از مطهرین عالم است،حتی مفهوماً.

مفهوم طهارت در اهل بیتِ عصمت علیهم الصلاه و السلام،آن طهارتی نیست که ما دنبالش می گردیم و در پاکی ظاهر و باطن به انتها کشاندیمش،این نیست.

اصلا در اهل بیت علیهم السلام نوع طهارت فرق دارد،حالا بر این منوال سخن می گوییم.

در تمام عوارض وجودی هم اهلِ بیت علیهم الصلاه و السلام نوع عوارض وجودیشان با موجودات همه فرق می کند،حتی با انبیاء،ما اگر می بینیم که آقا امیرالمومنین علیه الصلاه و السلام یا بقیه اهل بیت علیهم السلام غذا می خورند و آب می آشامند و می خوابند،و راه می روند،این غذا خوردن و آشامیدن آب و راه رفتن و خوابیدن را،نوع خوابیدن و راه رفتن و آشامیدن و سخن گفتنِ دیگرِ خلق می دانیم،منتها در سخن گفتن فصیح تر،در خوابیدن منظم تر،در خوردن منظم تر،این نیست،اصلا ما نمی توانیم درک کنیم که نوع خوردن و آشامیدن آنها چگونه است،این را نمی توانیم دریافت کنیم،به ظاهر می بینیم اینکه یکی سر سفره نشسته،لقمه به دستش گرفته،آنها هم لقمه گرفتند…

اینجوری نیست،تا به اراده آنها کشیده می شود،اراده فعل نسبت به آنها فرق می کند با اراده ای که دیگران نسبت به فعل انجام می دهند.

ببینید ما وقتی می خواهیم راه برویم اول اراده می کنیم بعد راه می رویم،نه؟تا اراده نکنیم نمی توانیم راه برویم،اول اراده می کنیم بعد می آییم اینجا می نشینیم،اینجوری است دیگر اول اراده می کنیم بعد می خوریم،اراده می کنیم بعد می آشامیم،یعنی اراده مسبوقِ بر فعلِ ماست،اسمش را نیت بگذاریم،اراده غیر از نیت است،اسم گذاری می کنیم،اول نیت می کنیم،به ذهنمان مرور می دهیم،به فکرمان مرور می دهیم،بهترین لغت همین است که تصمیم می گیریم یک کاری انجام بدهیم.

در آنها اینجوری نیست،آنها مظهر 《إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ 》(سوره مبارکه یس/۸۲) هستند.

اراده آنها مساویِ با فعل است.هیچ کس دیگری اینجوری نیست،حتی ابراهیم خلیل که شیخ الانبیاء است اینجوری نیست،این زیارت ان شاءالله راه کربلا باز می شود کنارِ قبرِ مطهرش این عبارت را می خوانی و ان شاءالله می فهمی.

زیارت اول از زیارت های مطلقه امام حسین علیه الصلاه و السلام این عبارت است؛

《إِرَادَهُ الرَّبِّ فِی‌ مَقَادِیرِ أُمُورِهِ تَهْبِطُ إِلَیْکُمْ 》،فهمیدیم اینها یعنی چه؟

این زیارتِ مفاتیح است مالِ همه مقدس های عالم است دیگر،حرف قُلمبه سُلمبه نیست که کنارش اشکال به ذهن بیاید(این را در پرانتز بگوییم،هر که در باب اهل بیت علیهم السلام،هر اشکالی در ذهنش است،فکرِ خرابیِ دلش را بکند،و این خرابیِ دل به این زودی ها هم معمور نمی شود).

تمام درخت های عالم قلم بشود،دریاها هفت برابر بشود،جن و انس بنویسند،همه گوینده بشوند باز نمی توانند یک حرف از حروفِ کلماتِ وجودیِ آنها را تفسیر کنند،بعد می گویند فلانی زیاد گفته،فلانی غلو کرده،اصلا چه می فهمیم غلو چیست،زیادروی چیست،اصلا غالی برای این چوب می خورد که سنگِ کم توی ترازو گذاشته،شما خیال کردید برای این غالی را چوب می زنند که زیاده روی کرده؟

 

غالی را برای این می گویند رهایش کنید برود گم بشود به جهت اینکه می گوید من بحث را تمام کردم یعنی پُر کردم.این چوب خوردن دارد تو کجا پُر کردی؟

غلو اصلا برای این چوب خوردن دارد،غالی را برای این چوب می زنند.که این خیال می کند مساله تمام شد

.

 

کس ندانست ، که منزلگه معشوق کجاست

این قدر هست ، که بانگ جرسی می آید

《إِرَادَهُ الرَّبِّ فِی مَقَادِیرِ أُمُورِهِ تَهْبِطُ إِلَیْکُمْ وَ تَصْدُرُ مِنْ بُیُوتِکُمْ》،امام صادق علیه الصلاه و السلام فرمودند《 أَرَدنا وَ أَرادَ الله》،[حرف بالاتر از آن معنایی است که ما پروراندیم،این روایت بیان قبلی ما را در هم می شکند،ما گفتیم آنها اراده می کنند و اراده آنها مساوی با فعلیتشان است.حرف بالاتر است،امام صادق علیه السلام می فرمایند《 أَرَدنا وَ أَرادَ الله》،《شئِنا وَ شاءَ الله》،حرف بالاتر است].

وقتی که آن گنهکارِ رسیده به انتهای درجه که رسولِ خدا حکم قتلش را داده بود،وقتی امام حسین را در سن کودکی سه چهارسالگی بغل گرفت و پیشِ رسولِ خدا صلی الله علیه و آله و سلم رفت،رسول الله فرمودند به یک جایی پناه بردی،یک جایی را گرفتی که حق بر آن مجرا رحمتش را بر خلق می فرستد،یک جایی رفتی که رحمت از آن نقطه به موجودات سرایت می کند،یعنی زبانِ من را،قولِ من را،فکر من را بستی،چطور دیگر من می توانم درباره تو حرف بزنم،《أَرَدنا وَ أَرادَ الله》،《شئِنا وَ شاءَ الله》.

این خیلی زیارتِ پر ملاتی است هااا،《إِرَادَهُ الرَّبِّ فِی مَقَادِیرِ أُمُورِهِ تَهْبِطُ إِلَیْکُم》در هر چیزی که حق اراده کند،برای اندازه گیری هر امری از امورِ خودش《 إِذَآ أَرَادَ الله أَمۡراً أَو شَیۡـًٔا أَن یَقُولَ لَهُۥ کُن فَیَکُونُ》،《إِرَادَهُ الله فِی مَقَادِیرِ أُمُورِهِ 》

،مقدارها و اندازه های امورِ خودش،《أُمُورِهِ》نه اُمورِ الناس.

《إِرَادَهُ الرَّبِّ فِی مَقَادِیرِ أُمُورِهِ 》،مقادیر امورِ حق چیست؟؟؟

اَلرحمن،اَلرحیم،اَلغَفور،اَلوَدود،اَلسمیع،اَلبَصیر،اَلرب،این مقادیرِ اُمُورِهِ،تهبطُ اِلَیکُم،به قول امروزی ها از کانالِ وجودیِ شما همه صفاتِ حق نقش می بندد،حرف بالاتر است.

《إِرَادَهُ الرَّبِّ فِی مَقَادِیرِ أُمُورِهِ تَهْبِطُ إِلَیْکُم وَ تَصْدُرُ مِنْ بُیُوتِکُمْ》،و بعد از درِ خانه شما در عالم صفاتُ الله و کلماتُ الله و اسماءُالله،نقش می بندد،شما مجرای ظهورِ اسماء هستید،شما مجرای ظهورِ صفاتید،شما مجرای ظهورِ کلمات هستید،شما مجرای ظهورِ مُثُلِ عُلیا (ترجمه لغوی؛ آرمانهای بلند، ارزشهای حقیقی)هستید.

《إِرَادَهُ الرَّبِّ فِی مَقَادِیرِ أُمُورِهِ 》،این معنا را که پُر است برگردیم نه مقادیر امور را …

یک شأن کوچکش این است که مربوط به خلق است.

《مَقَادِیرِ أُمُورِهِ 》آن را هم بگیریم،که چون صفات جاریهِ در خلق است،خالق،رازق.

مَقَادِیرِ أُمُورِهِ در رازق یکی از آن به خلق می خورد،بقیه اش به حق متصل می شود.

《اَشْهَدُ اَنَّ دَمَکَ سَکَنَ فِی الْخُلْدِ وَاقْشَعَرَّتْ لَهُ اَظِلَّهُ الْعَرْشِ 》حسین جان اینجوری نیست که خون تو در عالم روی زمین چکیده باشد،یک قطره از خونِ تو روی زمین نچکیده،خونِ تو سَکِنٌ یا سَکَنَ(هر دوتا را معنا کنیم)؛

《اَشْهَدُ اَنَّ دَمَکَ سَکِنٌ فِی الْخُلْدِ 》،《اَشْهَدُ اَنَّ دَمَکَ سَکَنَ فِی الْخُلْدِ》،سَکِنٌ لِلخُلد ،یعنی چه؟؟؟

یعنی جاودانی،پایداری،(بهشت برین مظهرِ جاودانی است)خون توست که جاودانی را آبرو بخشیده،مفهوم جاودانی و پایداری از قطره خون توست.

یکی معنایش این است که پایداری و جاودانی،آرامشش به خونِ توست،سَکِنٌ،مفهومِ خُلدِ برین را خون تو در عالم ساخته است.

《وَاقْشَعَرَّتْ لَهُ اَظِلَّهُ الْعَرْشِ 》،پایه های عرش حق که خدا آنجا،مُستَوِی است.《الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی》(سوره مبارکه طه/۵)،این پایه های عرشی که خدا روی آن به استوی آمده اینها را لرزانده،تو خیال کردی دلِ تو می لرزد؟؟

دلِ انبیاء می لرزد؟ دلِ ملائکه می لرزد؟

انبیاء گریه کردند؟ملائکه گریه کردند؟

《وَاقْشَعَرَّتْ لَهُ اَظِلَّهُ الْعَرْشِ 》،چون این معنا نسبت به ذاتِ حق در نسبت توحید غلط است نمی گوییم،می آییم می گوییم 《وَاقْشَعَرَّتْ لَهُ اَظِلَّهُ الْعَرْشِ 》واِلا معنای محبتی اش این است که خدا بر تو گریه کرده است،چون در توحید زمینه ندارد،برای این سخن ساکت هستیم،عبارت می آید《وَاقْشَعَرَّتْ لَهُ اَظِلَّهُ الْعَرْشِ 》خدا بر عرش مُستَولی است،پایه های عرش را تکان داده،خونت را لرزانده است.

آدم خودش تکان نمی خورد؟

ولی گاهی آن چیزی که بر آن نشسته او را تکان می دهد خوب این تکان می خورد.حق تکان خورده است.حسین جان شهادتِ تو خدا را تکان داده است.

ان شاءالله به مددش،به عنایتش،به لطفش،به فیضش،به کَرمش،به احسانش،راه کربلایش را باز می کند،کنارِ قبر مطهرش می خوانیم؛

《اَشْهَدُ اَنَّ دَمَکَ سَکَنَ فِی الْخُلْدِ وَاقْشَعَرَّتْ لَهُ اَظِلَّهُ الْعَرْشِ وَبَکی لَهُ جَمیعُ الْخَلایِقِ 》

[هستی بر تو گریه کرده است]

《وَبَکَتْ لَهُ السَّمواتُ السَّبْعُ وَالاَْرَضُونَ السَّبْعُ….

تا آنجایی که《 اِرادَهُ الرَّبِّ فی مَقادیرِ اُمُورِهِ تَهْبِطُ اِلَیْکُمْ وَتَصْدُرُ مِنْ بُیُوتِکُمْ》بعضی ها که اهلِ تحقیق بودند این اِنَّما را 《إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ أَهلَ البَیت》،یک حصرِ خاصی معنا کردند،گفتند حصرِ معنایش این نیست که خداوند تبارک و تعالی فقط شماها را طهارت داده،این هم یک معنای حصر است که معنا کردند،حق فقط شما ذوات مقدسه معصومین را اینگونه طهارت داده است،

《إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ أَهلَ البَیت》اینجوری معنا کردند و این معنای پایین آن است،معنای کوتاه آن است،حق فقط اراده طهارت را نسبت به شما اینگونه کرده است،نسبت به هیچ کس دیگر نکرده،این معنای حصر است.

یک معنای دیگر؛

《إِنَّما یُریدُ اللَّه》معنا کردند که حق فقط اراده اش را در اختیار شما گذاشته است.و معنای آن طهارت این است که یک اراده ای را که حق هستی را با آن می چرخاند،هستی به وجود می آورد این فقط در اختیارِ شماست.

نیتشان،تصمیمشان،اراده شان با همه اراده های عالم فرق می کند،با همه تصمیماتِ خلق فرق می کند،ابراهیمِ خلیل اراده کرد و بُت شکست،خوب دقت کن،ابراهیم خلیل اراده کرد و بُت شکست،آنها اگر اراده کنند در هر موضوعی،در هر جای خلقت بت های عالم همه می شکند،از این آفات و از این بلیات و پیش آمدهایی که در خلق در عالم می شود ناراحت نشوی،اهل بیت علیهم السلام اراده کردند شوکت ظالمین در هم شکسته بشود،اینها دارند راه بر تو باز می کنند برای اینکه ظهور آن حقیقتِ کل را برای من و تو نزدیک کنند،این ارادهٔ حق است.

《المُؤمِنُ کَالجَبَلِ الرّاسِخِ لاتَتَحَرِّکُهُ العَواصِفُ وَ الغَواصِف》هر چه قدرت،هر چه بُنیه…

اینها مالِ شیطان است که تو می بینی،نمی توانند کاری بکنند،لذا « العَجَبُ ثُمَّ العَجَبِ بَینَ جُمادَى و رَجَبٍ»،ممکن است همین باشد،ممکن است بعد باشد،آنچه که زمینه ساز برای ظهورش است آن واقعه ای است که بین جمادی و رجب واقع می شود،ان شاءالله همین باشد،نشد بعدش امیدوار باش،دلت تکان نخورد،قرص باش،محکم باش،آنها اگر یک شئیی را اراده بکنند،اراده شان مَسبوق بر فعلشان نیست،اراده شان مساوی با فعل است،لذا زُراره(زُراره خیلی آدم جا افتاده ای است) آمد خدمت امامش (سالی یک مرتبه می آمد مدینه،مسائل،احکام،چیزهایی که داشت می پرسید،گرفتاری هایی که داشت عرضه می کرد و بر می گشت) عرض کرد آقاجان غیر از این گرفتاری های شرعی،مطالب دینی که ما داشتیم یک گرفتاری شخصی هم من دارم،آن هم عنایت کنید،تکلیفم را مشخص کنید،حضرت خندیدند فرمودند چیست؟

عرض کرد آقاجان ما یک همسایه ای داریم،خیلی آدم ناجوری است اولا اینکه این از اعوانِ الظَلمه است،یعنی در دستگاه این ظالمین است،علی کلِ حال همه کاره است،این همسایه دیوار به دیوارِ ماست،شب تا صبح مشغولِ نوازندگی و لهو و لعب و فسق و فجور است،خوب ما هم همسایه این هستیم دعا بفرمایید یا اینکه این خانه اش را بفروشد و از اینجا برود یا یکی بیاید خانه ما را به نصفِ قیمت بخرد،چون هر کس اینجا می آید می فهمد ما همسایه این هستیم،خانه ما را هیچ کس نمی خرد،هیچ کس،جلو هم نمی آیند.

حضرت فرمودند راه دیگری به نظرت نمی رسد؟؟

که نه تو خانه ات را بفروشی نه کسی خانه او را بخرد؟

عرض کرد نه آقاجان راهش این است.

فرمودند نه،یک راه دیگری هم دارد،وقتی رفتی،به کوفه برگشتی او به دیدنت می آید.

گفت او می آید؟ آقا من می ترسم توی کوچه با او سلام علیک کنم.

فرمودند نه،وقتی آمد به دیدنت سلام من را به او برسان،و به او بگو رها کند تا او را بگیریم.

این مالِ اراده و فعلیتِ طرف است،ولی در امام اینجوری نیست که رها کن تا او را بگیریم.

او را گرفتند تمام شد.

این مالِ ذهنیتِ دیگری است،چون دیگری اراده را مَسبوق بر فعل می داند،رها کند تا او را بگیریم،گناهانش را ترک کند،دستش را می گیریم.

زُراره می گوید من اصلا فراموش کردم،یک جوری روی آتش من آبِ خنک ریختند،که تمام شد و رفت،برگشتم بعد از یکی دو روز،رفقایم آمدند گفتند آقای زُراره ،همسایه دارد به دیدن شما می آید.

گفتم کدام همسایه؟

همین که همه کاره است،همه فسق و فجور…

هنوز فرمایش امامم یادم نیامده بود.

آمد و خوش و بِش کردیم وقتی نشست یک مرتبه متوجه شدم،عجب!!! فرمایش امامم تحقق پیدا کرد،فرمودند به دیدنت می آید.

مُضطرب شدم،مُنقلب شدم با ترس و لرز کنارش رفتم،مُقَطع،تکه تکه سرم را آهسته درِ گوشش بردم گفتم من مدینه بودم جعفر بن محمد علیهما السلام به تو سلام رساند.

سرش را پایین انداخت بلند شد بدون خداحافظی بیرون رفت،گفتم وای حکم قتل خودم را با دستِ خودم امضاء کردم الان است که بیایند ما را بگیرند.

چون من مخفی می کردم که با امام صادق علیه السلام مربوط هستم.

روز اول نیامد،روز دوم نیامد،روز سوم دیدم بچه های خانه ام دارند می گویند درزِ درِ خانه اش باز است این همسایه سرش را بیرون آورده می گوید زراره را بگویید بیاید کارش دارم.

رفتم دیدم اینکه حالتش حالتِ دیگری است،سخنش سخنِ دیگری است،به من گفت که اول یک جامه ای بیاور من بپوشم که لخت و عریان هستم.ائمه علیهم السلام آدم را لخت می کنند هااا،عریانِ عریان می کنند،من لخت و عریان از همه طبیعت،از همه ماده،از همه آن چیزهایی که من و تو به خودمان بستیم،ولایت اینجوری است،عریانِ عریان.

رفتم،جامه ای داشتم از درزِ در به او دادم و پوشید،گفت بیا داخل.وقتی رفتم دیدم این سه روز نصفه شده،شناخته نمی شود،به من فرمود زُراره سلام او را که به من رساندی،آتش در وجودِ من زدی،همه زندگی ام را به فقرا دادم،دیگر سرِ کار هم نرفتم،و زراره اینجا بنشین که به تو بشارتی بدهم،نشستم،دیدم رفت دوتا خشت برداشت آورد گذاشت زیرِ سرش به طرف قبله دراز کشید.

گفتم این چه حالتی است که برای خودت ایجاد کردی؟

 

گفت امامِ من به من وعده داده که به ملاقاتم بیاید.

گفتم عجب! این حالتِ جنون گرفته است.

ناگهان بلند شد احترام کرد السلام علیک یا جعفربن محمد،آقاجان به وعده تان وفا کردید،عنایت کردید،خوابید،دیدم جان به جان آفرین تسلیم کرده،تمام شد.

سال دیگر خدمت امام صادق علیه الصلاه و السلام رفتم،وقتی که رفتم‌،اول مرتبه ای که چشم مبارکشان به من افتاد،فرمودند زراره،ما آنهایی را که می گیریم با یک اراده…

[این یک سِرّی است،بگوییم]؛

ببین راه هدایت ولایت خودش را نشان می دهد،ببین،پیغامِ زراره به این مرد که امامِ تو به تو سلام رساند،او در این سلامی که تلقی کرد،سلام را گرفت،اول چه کار کرد؟

اول نرفت سرِ سجاده بنشیند،نرفت ختم قرآن کند،پا نشد بگوید حالا که دیگر سلام رساندند من به مکه بروم.

چه کار کرد؟

اول کاری که کرد آنچه که مالِ دنیا داشت به دیگران داد،خوب راه ولایت را دقت کن،《جاهِدوا بِأَموالِکُم 》این جاهِدوا 《فی سَبیلِ اللَّهِ 》است .

امام صادق علیه السلام فرمودند هر جا کلمه جاهدوا فی سبیل الله است اِی فی سبیلِ ولایتِ علی بن ابی طالب علیه السلام.

هر جا جهادِ فی سبیل الله ،آیه اش،روایتش را دیدید،جهادِ فی سبیل ولایت علی بن ابی طالب علیهما السلام است.هرجا.

خوب چه جوری؟

《وَجاهِدوا بِأَموالِکُم وَأَنفُسِکُم》،اول باید خودت را،جیبت را خالی کنی،ولایت امیرالمومنین با ثروت اندوختن و توجه به ماده جور در نمی آید.این پیغامی است که زراره ار امام صادق علیه السلام به این شخص رساند.دیدی اول خانه اش را از هر چه داشت خالی کرد؟

اول ماهِ رمضان است،عید است می دانی چه خانواده های آبرومند،ذَراریِ زهرا سلام الله علیها در استیصال زندگی می کنند؟

به خودِ امامِ صادق علیه السلام من استیصال و درماندگی‌ای از باشرافتمند ترین مردم این مملکت سراغ دارم که خجالت می کشم بگویم.

من به یک خانواده ای گفتم برای چه بقیه صبیه خانم ها،علویات،جلسه نمی آیند؟

دیدم صورتش را برگرداند،شروع به گریه کرد،گفت هفته ای یکی از آنها را می فرستم(سه تا دختر و یک خانم دارد).

چرا؟

گفت اینها یک چادر مشکی بیشتر ندارند…

راهِ ولایت است.

حالا این چقدر کرامت با اوست،می داند کاری از من بر نمی آید به من می گویدهااا.

چون می داند کاری از من برنمی آید،به خدای لاشریک لَه من گاهی صبح زود از خانه بیرون‌ می آیم تا شب خانه نمی آیم تلفن افراد را گوش ندهم

از خجالتی که می کشم،مردم مستأصل هستند،عید است،ماهِ رمضان است،ولایت را می خواهی دریافت کنی،شَعبانُ شهرُ نَبیِّک است،ببینیم چه کار کردیم.

《جَاهِدُوا بِأَمْوَالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ》،اول باید خودت را لُخت کنی.

زُراره من لُختِ لختم،عریانم،یعنی هدایت امام صادق علیه السلام درست به قلبم خورده است.

زراره نگفته که اول خانه ات را خالی کن،پولهایت را بده،هدایت در ولایت این است،بیان ندارد،زراره وکیلِ خاصِ امام جعفرصادق است،نیامد به این بگوید که تو اگر می خواهی با امام صادق علیه السلام ارتباط برقرار کنی،دستت را بگیرند باید اول اموالت را،پولت را…

این را نگفت.

وقتی نورِ ولایت بزند می داند چه جوری حرکت کند،این ولایت است،نورِ ولایت وقتی صحیح بزند راه انسان را نشان می دهد.

گفت زمستان های سردِ صد سال قبل،ما که آن اندازه عمرمان نیست ولی خوب نصفش را یادمان می آید که چه جوری سرد بود،وسائل هم که نبود،نه شوفاژ بود،نه آن وقتها نفت بود،خیلی کسی امکانات داشت یک بخاری هیزمی در خانه اش می گذاشت،خیلی امکاناتش زیاد بود،واِلا چالهِ کرسی بود و ذغال می ریختند یا منقل می گذاشتند،بیشتر از این نبود.

گفت من نذر داشتم که چهل شبِ جمعه بروم حضرت عبدالعظیم ،حاجتی داشتم گرفتم،باید ادای نذر بکنم،آن وقتها هم راه حضرت عبدالعظیم

علیه السلام مخروبه زیاد داشت،خرابه های سابق،زمان قاجار پیاده می رفتند.

به یک خرابه رسیدم صدای ناله به گوشم رسید،ناله بچه هایی…

راهم را کج کردم رفتم دیدم اینکه یک اتاق مخروبه توی یک خرابه جلوی آن هم پرده است،زمستان،من دو سه تا جورابِ پشمی پوشیده بودم،لباس های گرم،باز هم می لرزیدم،ولی باید نذرم را ادا کنم،نزدیک های مغرب هم هست حالا می خواهم به حضرت عبدالعظیم برسم،دیدم اینکه یک زن،چهار پنج تا بچه را دورِ خودش جمع کرده،همه همدیگر را از سرما بغل کردند،که خودشان خودشان را گرم کنند،و اینها دارند از سرما زوزه می کِشند،گفتم شما اینجا چه کار می کنید؟؟

این چه وضع است؟

گفت آقاجان دست از دلم بردار امشب تا صبح ما بیشتر زنده نیستیم،اینها بچه های زهرا هستند،پدرشان مرده است،از دودمانِ پیغمبر هستند،من برای اینکه آبرویم حفظ بشود،پا شدم از منطقه و محل خودم به این خرابه آمدم که اگر مردیم با آبرو بمیریم،کسی نفهمد که ما نداریم،گفت ادای نذر نکردم آن شب جمعه به زیارت حضرت عبدالعظیم نرفتم، لباس های زیادی که داشتم همه را روی اینها انداختم برگشتم،وسیله هم نبود دیگر،پیاده برگشتم،نذرم ادا نشود،نشود،چهل…

حکومت تهران آنوقت زمان قاجاریه هر که بود،درِ خانه آمدم،حالا دیگر نصفِ شب است،تاریک است،خودم را رساندم،در زدم،گفتند چه خبر است؟

گفتم یک امر مهمی برای مملکت پیش آمده،من باید به حکومت وقت خبر بدهم.

اگر اینکه این مملکت زیر و رو شد من مسؤول نباشم،درون خانه رفتم،و به حکومت وقت هر که بود،فلان السلطنه،فلان الدوله،هر که بود،گفتند یک کسی مُشوَش آمده می گوید یک امری پیش آمده که مملکت در خطر است،فردا زیر و رو می شود.

او هم خیال کرد مسائل سیاسی است دیگر،اینها جز دنیا به چیز دیگر فکر نمی کنند،گفت بگویید بیاید.

وقتی رفتم،دیدم اینقدر هوا سرد است من را از سه اتاق داخل بردند،این دو سه تا پوستین کابلی پوشیده اتاق هم بخاری هیزمی زیر کرسی گذاشتند،باز هم سردش است.

گفتم من یک گنجی پیدا کردم،این گنج اینقدر عظیم است،اینقدر بزرگ است که جز تو و قدرت تو کسی نمی تواند این گنج را استخراج کند،و اگر اینکه امشب نیایی این گنج را استخراج کنی فردا این گنج از بین می رود،در معرضِ تلف است.

من آمدم این را به تو بگویم.

گفت خیلی خوب،باید مردم دنیا را از طریق دنیا حالی شان کرد.

صدا زد کالسکه آوردند و مامور آمد و چندتا فراش و من را سوار کالسکه کردند و دو سه تا از این پارچه های گلیم و جاجیم های پشمی روی پاهایمان و روی دوشمان،گفت کجا؟

گفتیم برویم راه حضرت عبدالعظیم.

درِ خرابه گفتم پیاده شو.

 

پیاده شد و چراغ و فانوس آوردند و وقتی آمدیم دیدیم این زن و بچه ها از شدت سرما غش کردند،به او روی کردم گفتم اینها گنج بی پایان الهی،اینها ذراریِ زهرا هستند که دارند…

اگر به اینها نرسی فردا تمام دودمانِ شما به باد می رود،اثرِ کلام من یک جوری بود که او را متغیر کرد،دستور داد اینها را آوردند در کالسکه نشاندند،یک جوری از اینها پذیرایی کرد،آورد لباسهایشان را عوض کرد،جای گرم.

شب خواب دید که موجب شد او بلند شود برود…

[بعضی ها می گویند این همان فرهاد میرزا است که رفت کاظمین و صحن و سرای موسی بن جعفر علیه السلام را ساخت]موسی بن جعفر را در خواب دید،به او فرمودند همین جور که از بچه های ما پرستاری کردی،ما هم قیامت تو را نگهداری می کنیم.

انقلابی در او پیدا شد،پا شد رفت به طرف عتبات و آنجا مُتَوَطن شد و صحن و بارگاه برای ائمه علیهم السلام ساخت.

اگر کسی می خواهد دستش به دامن ائمه علیهم السلام برسد راهش اول این است که خودش را از زندگی مادی…

آبرومندها هستند.

در این باب قضایاست و حکایات است،چون مناسبِ این باب بود عرض کردیم.

《إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا》(سوره مبارکه احزاب/۳۳)

این اراده مسبوق به فعل نیست،در حق هم اراده مسبوق به فعل نیست،اینها اراده حق را ظهور می دهند،در بقیه موجودات چرا اراده مسبوق به فعل است،بقیه عوارضِ وجودیِ آنها هم اینگونه است،حتی آن مساله خاصی که در تمام موجودات است.

گفت با امام جعفر صادق علیه الصلاه و السلام همسفر بودم حسِ کنجکاوی من را وادار کرد که ببینم امامِ من وقتی که برای قضای حاجت می روند(حس کنجکاوی است دیگر)مساله ای که در آنها پدید می آید چگونه است.

حضرت،آفتابه را برداشتند از قافله دور شدند به یک سراشیبی و گودالی،آنجا برای قضای حاجت رفتند،وقتی که برگشتند من دنبال امام جعفرصادق آنجا را گرفتم من هم آفتابه برداشتم بروم ببینم چه خبر است،وقتی که به آنجا رسیدم شمیمه عطر و عنبر من را گیج کرد،بوی عطری به فضا متصاعد بود که من نفهمیدم چیست،هیچ چیز هم ندیدم،برگشتم حضرت یک نگاهی به من کردند فرمودند رفتی ببینی چه خبر است؟

《اِنَّ الاَرضَ تَبلَعُها》آن‌ چیزی که تو دنبالش می گردی آن را زمین می بلعد.

اینجا معنا دارد《اِنَّ الاَرضَ تَبلَعُها》یعنی چه،خیلی معنا دارد هااا،خیلی معنا دارد،عارضه وجودی خاصی که در همه موجودات است در آنها فرق دارد،چه برسد به اراده،چه برسد به نیت،چه برسد به فعل،چه برسد به عبادت.

این حدیث امام جعفر صادق علیه السلام فرمودند که 《ضَربَهُ عَلِیٍّ یَومَ الخَندَقِ 》ما می بینیم یک کسی شمشیر می زند،امیرالمومنین محکمتر زده است،امیرالمومنین یک جوری ضربت زده که هیچ کس در عالم آنجوری نزده است،امام صادق می فرمایند :

《ضَربَهُ عَلِیٍّ یَومَ الخَندَقِ اَفضَل عِبادَهَ الثَّقُلِین》،

،یک شمشیر زدنِ جد من امیرالمومنین(ببینید،شمشیر زدن یک حرکت قهری است،ولو در این قهر،لطف خوابیده است،اما به ظاهر که بررسی می کنیم حرکتِ لطف نیست،حرکت قهر است،در حرکت قهریه خودش،هنوز به خنده اش نرسیده،به تبسمش نرسیده)،هر چه ملائکه عبادت کردند،ملائکه،جبرئیل،میکائیل،اسرافیل،ملائکه مقربین،در یک پله ترازو می گذاریم،هر چه انبیاء عبادت کردند از ابراهیم از آدم تا ماقبلِ خاتم باز در پله ترازو بریزیم،《وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ 》،هر چه موجودات عبادت کردند در آن پله بریزند،امام جعفرصادق علیه السلام یک حرف دیگر هم فرمودند،فرمودند

《وَ عِبادَهُ جَعفرِ بن مُحَمَد مِن عِبادَهَ الثَّقُلِین》،عبادتهای منِ امام ششم را هم در این پله ترازو بریزید ،آن ضربت زدنِ جدِ من امیرالمومنین باز سنگینتر است و می چربد.

این را چه جوری بررسی کنیم؟ با چه کامپیوتری این را بررسی کنیم؟

گاهی ببینید وقتی انسان می خواهد مقیاس یک چیزی را به دست بیاورد،باز باید به کربلا رجوع کند.

در راه کربلا مسائل حل می شود.[آن جمعه یک اشاره ای کردم]

چه جوری می شود،یک بچه به عشق کربلا حرکت می کند[آخ اینقدر این قشنگ است،خدایا به ما یک چشمی بده که این قشنگی تابلو را نگاه کنیم]،تمام صاحب منصب ها،تمام آنهایی که در لشکر پول گرفتند و زندگی کردند و همه وقت ها،همه بُنیه ها صرف آنها شد یک حرکت این بچه همه را تحت الشعاع قرار داد،همه آن پولها،همه آن وقت ها،همه آن اِهن و تُلُپ ها،همه آن چیزها را در پله ترازو بگذارید،آن بچه سنگینتر است،گرچه آنها را نمی شود در ترازو گذاشت‌ چون قابل سنجش نیست،امام صادق علیه السلام می فرمایند عبادت من را بگذار،با اینکه قابل سنجش نیست برای تقریبِ ذهن بگوییم؛

سابق این بود،ببینید اگر قبر یک کسی را می شکافتند،خوب،بعد از هزار سال،بدن زنده،کفن سالم…[در باب امام حسین علیه السلام چهره مطالب در حقایق عوض می شو]،خیلی تعریف داشت قبرش را زیارتگاه می کردند،بعد همه هم در تاریخچه ها می نوشتند که بعد از هزارسال،هفتصد سال،پانصد سال،بدن زنده است،کفن نپوسیده است،خوب خیلی چشم گیر است؟؟غسل جمعه بکن بدنت در قبر نمی پوسد،

خیلی چشم گیر است؟؟

 

آنچنان وارسته شو کز بعدِ مرگ

مرده ات را عار آید از کفن

 

این مالِ تعلق روح به جسد است هنوز،این نمی تواند رها کند،مرده هنوز نمی تواند رها کند،ولی می بینی یک بچه می آید در راه کربلا پودر می شود،هیچ اثری در عالم از او نیست،به حقِ حق دامنش را بگیری جوابت را می دهند.

پودر می شود،نه قبر دارد،نه بدن دارد و نه کفن،

《اَلشَهیدُ لا یُغَسَّل، ولا یُکفَن》،اینها در راه کربلاست،این مالِ امام حسین است،که تعلق برای یک بچه نوپا،

این طفل یک شبه ره صد ساله می رود

 

این مقاییس را در ذهن داشته باشید،چون می خواهی راه ولایت را بروی کج نروی،اینهایی که در این راهها حرکت کردند دامنشان را بگیرید،به اسم امام حسین،به عشق امام حسین علیه السلام.

عید است،ماهِ رمضان است،یک مقداری خودمان را تصفیه کنیم،یک مقداری خودمان را از اهواء،از خواست های بی جا،از اندیشه های ناهموار جدا کنیم،هر که در آن راه حرکت کند دامنش را بگیریم،این طفل نوپا اینقدر در عالم بی تعلق است که اثری از خودش در عالم وجود نمی گذارد،این کجا،آنهایی که خوشنام در عالم زندگی کردند کجا، [عجب اینها که بودند!!!ما از دلباختگان امیرالمومنین،سلمان را درجه یک می دانیم خوب؟،ابی ذر را درجه یک می دانیم،مقداد ،از همه بالاتر میثم می دانیم، حُجر می دانیم،رُشَید می دانیم،کمیل می دانیم،خیلی بزرگوار هستند]،ولی آقا امیرالمومنین علیه السلام می فرمایند کسانی بودند که به من دلبسته

بودند در این عالم اسمشان هم هنوز نیامده،منِ 《علی》که معشوقِ مطلق این عاشقین هستم من هم اسمشان را نمی گویم،فقط 《کَانَ لی اَخٌ فِی الله》من یک کسی را داشتم که او در راه عشق برادرم بود،《کَانَ لی اَخٌ فِی الله》،از سلمان اسم به میان آمده،از ابی ذر اسم به میان آمده،بودند کسانی که به پای امیرالمومنین سوختند اسمشان در عالم نیست،هیچ کس نمی داند،امیرالمومنین علیه الصلاهو السلام هم نگذاشتند این اسم ظهور کند،این سوخت فقط 《علی》را دیده سوخت،زمان امام جعفرِصادق علیه السلام،حتی در کربلا غیر از این هفتادو دو تن کسانی بودند که خودشان را فدای امام حسین علیه السلام کردند اسم ندارند،نام و نشان ندارند.

زمان امام حسن علیه السلام،همه ائمه علیهم السلام همه یک دلباختگان بی نام و نشان داشتند.

 

الهی به مستان میخانه ات

به عقل آفرینان دیوانه ات

الهی به آنان که در تو گمند

نهان از دل و دیده مردمند

 

ان شاءالله بهره ور و مستفیض بشویم،در سال آینده و رمضان آینده،سینه ای بازتر و صدری رَحیبتر برای تلقی حقایق و معارف داشته باشیم.

به کربلا برویم، (اصحاب امام حسین علیه السلام همه فوق العاده بودند،آن که بی نام و نشان است مثلِ نام و نشان دار است،آن که نام و نشان دار است باز بی نام و نشان است،چون کسی اندازه اش را نمی فهمد،درک نمی کند)راجع به اصحابِ سید الشهداء علیه السلام هر کدام یک شرحِ حالی نقل کرده اند،یکی از اصحاب باوفای امام حسین علیه السلام مسلم بن عوسجه است که دم آخر هم سید الشهداء او را صدا زدند،بر این منوالی که گفتیم این چه تدبیری بوده که ولیِ مطلق فرمودند و اینها را صدا زدند؟

یا حبیب بن مظاهر،یا مسلم بن عوسجه،یا زُهیر،یا بُریر،همه گفتند که این بدن های به خون آغشته دو مرتبه تکان خوردند،آیا اراده ای پسِ این سخن بود؟در صدا زدن اراده بود دو مرتبه حیات برگشت،روح برگشت؟

نه این یک کشتنِ دیگر بعد از کشتن است،امام حسین علیه السلام چنان اینها را به فنای مطلق کشاند که از شرحِ حال مسلم بن عُوسَجه فهمیده می شود که امام حسین دو مرتبه یک صدای دیگر زدند که آن ته مانده های وجودیشان را هم

بگیرند،هر کدام از این دلاورها یک تخصصی در جنگ داشتند،نوشته اند مسلم بن عوسجه در جنگ تخصصش این بود که وقتی با حریف تن به تن روبرو می شد[یک بیانی لازم دارد که بگوییم، ببینید بهترین اسلحه در جنگ این است که هر چه از دورتر حریف را از هدف خودش قرار بدهد،نافع تر است،سابق که وسائل جنگ آوری به این کیفیت نبود،تیر و کمان خیلی مساله بود،یعنی قبل از اینکه شمشیر به دست جلو بیاید با تیر کمان او را هدف قرار می داد و نمی گذاشت که جلو بیاید و صدمه بزند،تیر اندازها نقشِ مهمی داشتند،هر چه حریف را از دور بیشتر مورد هدف قرار بدهد،کاربرد اسلحه بیشتر است،بعد از تیر و کمان،نوبت نیزه می رسید،نیزه هم به سواره اجازه نمی داد که جلو بیاید با شمشیر حمله کند،از دور با نیزه،حریف را هدف قرار می گرفت و با آن آهنی که سرِ نیزه بود،سَنانِ نیزه کارِ حریف را تمام می کرد]

تَبَحُر و تخصص مسلم بن عوسجه این بود که هر نیزه داری که در جنگ می بود…[چوب های نیزه هم دو قسم بود،یکی چوبِ خِیزَران بود،چوب خیزرانی که شمشیر به آن کار نمی کند،یک حالتی دارد وقتی که لبه شمشیر به آن گیر می کند،مثل این کلاههای ایمنی که سرشان می گذارند،هر چه حَربه(سلاح)،وزنه، سنگین باشد سُر می خورد،چوب خیزران یک حالتی دارد که بدنه اش لبه شمشیر را سُر می دهد،لذا برای نیزه چوبِ خیزران انتخاب می کردند،چوب های دیگر که در جاهای دیگر بود شمشیر زن وقتی نیزه را او حواله می کرد با شمشیر می زد و نیزه را دو نیم می کرد]،مسلم بن عوسجه تخصص داشت هر نیزه داری که چوبِ خیزران از آن قویتر دستش نبود با شمشیر که می زد چوب خیزران را دوتا می کرد،این تخصص مسلم بن عوسجه بود.

لذا وقتی که با نیزه می آمدند که بجنگند مسلم بن عوسجه جلو می رفت،مسلم بن عوسجه جلو می رفت،هر نیزه داری بود می زد و بعد هم جلو می رفت با شمشیر کار طرف…

این را مقدمه باید بگوییم.مسلم بن عوسجه جلوی امام حسین علیه السلام دلاوری کرده،جلوی امام حسین خودنمایی کرده،هنوز از خودش یک چیزی در وجود داشت و آن این است که جلوی امام حسین خودش را نشان داده که حسین جان ببین من اینجوری دست و بازو دارم که هر که نیزه دار باشد و چوب خیزران دستش باشد آن را دو نیم می کنم،این یک خجالتی بود که با مسلم بن عوسجه در آن عالم رفت،دو مرتبه امام حسین علیه السلام او را صدا زد،دو مرتبه زنده اش کرد،این حیثیت را از مسلم گرفت.

برگردیم کنار کشته اباالفضل العباس علیه السلام هم همین حرف را بزنیم،باب الحوائج،علمدارِ سید الشهداء هم یک حیثیتی را با خودش ذخیره کرد و آن نیروی چشمش بود که حسین جان اگر نیزه و شمشیر،اگر تیر و کمان را از من می گیری من با چشم می روم این لشکر را تصاحب می کنم،وقتی که نزدیک لشکر آمد مُتَنَبِه شد که در راه عشق،چشم آفت است،چشم مانع است،لذا اول اراده کرد،نه فقط اولیاء خدا،ائمه اثنی عشر و چهارده معصوم علیهم السلام اراده آنها با فعل یکی است،اباالفضل العباس هم اراده اش با فعل یکی بود،اراده فرمود که اول تیرها به چشمم بخورد،چون من این چشم را مانع راه عشق قرار دادم،تحقق پیدا کرد،لذا امام حسین علیه السلام وقتی بر بالین برادر نشست اول به چشمهای برادر نگاه کرد،خون را از چشم ها پاک کرد ولی باز هم تابِ دیدار نداشت،نگاه یک طرفه بود،امام حسین فرمود علمدارِ من،عباسِ من،برادرِ من،اگر خون چشمهای تو را گرفته تو نمی توانی من را ببینی من دارم از نگاه تو لذت می برم،یک حرف دیگر هم فرمود « أَلانَ إنکَسَرَ ظَهرِی وَ انقَطَعَ رَجائِی وَ قَلَّت حِیلَتِی » .

 

«لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ»

دعاهایی که میفرمایند به اجابت مقرون،رحمه الله من قراء فاتحه و الاخلاص و الصلوات.

《اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم》

یاعلی مدد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *