《بِسم الله الرّحمنِ الرَّحیم، اَلحَمدُللهِ رَبِّ العالَمین، الصَّلاهُ وَ السَّلام علی خَیرِ خَلقه مُحَمَّد وَ عَلی آله الطَیبینَ الطّاهرینَ المَعصُومین وَ الْلَعْنَهُ الدَّائِمه عَلَی أعْدَائِهِمْ وَ مُخَالِفِیهِمْ وَ مُعَانِدیهیمْ وَ مُبغِضیهِم وَ مُنْکَری فَضَائِلهمْ وَ مَناقِبِهم مِنَ الان إلی قیامِ یَومِ الدّین.آمینَ یا ربَ العالَمین》
یکی از عنایات پروردگار متعال نسبت به موجودات و مخلوقات بالاَخص انسان ها فضل پروردگار است《وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ》فضل که در اتصاف نسبت به حق جَلَّ و علا یک وضع خاصی دارد تمام اوصاف پروردگار در ماده اشتقاقی بر وزن ماده فاعل است دیگر،از علم،عالِم به حق می گوییم،از رحم،راحِم،و بقیه صفاتی که از این باب هست،ناصر صفت حق است،یا بر وزن فعیل است،حلیم،علیم،عظیم،که اتصاف بیشتر در صفت مشبهه است،ولی در فضل نسبت به صفت حق فاضل گفته نشده است،علت چیست؟؟؟
یا فقط در جوشن کبیر در یک جا آمده است که آن را باید با توجیه خاص یا فاضل را درست کنیم،با توجیهی که…
نسبت به حق جل و علا ذوالفضل گفته شده است، 《یَا ذَا اَلْفَضْلِ الجَسیم》، 《یَا ذَا اَلْفَضْلِ العَمیم》،《هَوَ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ》،یعنی با کلمه 《ذُو》اتصاف را برقرار کردند که معنا دارد.
حضرت سلیمان از این معنا اطلاع داشته،وقتی که آصف بن برخیا تخت بلقیس را برایش حاضر کرد به یک چشم بر هم زدن آورد و در کنار خودش قرار گرفت،عجیب دارد آنجا 《وَ کَشَفَتْ عَنْ ساقَیْها》،خیلی مساله…
بلقیس وقتی که تخت را از قواریر《صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوَارِیر》آنجوری دید،پاچه ها را بالا زد خیال کرد که مثلا آب است.
معنا دارد هااا.
پیغمبر است،سلیمان است،مقامش مقامِ عالی است،[آخر یک چیزهایی هست که چون در عالم مشتری اش کم است،حرفش هم با اینکه روایت دارد،متن قرآن است،مسائل واقعی بر آن بار است،هنوز گفته نشده است]
سلیمان که چشمش به ساقِ پای بلقیس افتاد علی کل حال دلش رفت،این از آن معنای زشتی که دیگران با ذهنیت خراب ساختند جلوگیری می کند،خیال می کنند اگر یک کسی به یک نقطه ای توجه محبتی پیدا کرد همیشه معنای زشتش را می گیرند،به چه جهت؟؟؟
به جهت اینکه خودش اهلِ نگاه آراسته به هیچ چیز نیست،یا در یکی ندیده است،این بد است،این خیلی زشت است.
منتها چون در یک وادی خطرناکی است شرع به حقیقت هم برای این معنا قُرقگاه گذاشته است،همیشه آن را در تحذیر فراوان برده،همیشه هشدار داده،چون کسی در این راه به صدق قدم نمی گذارد.
کسی درست این راه را نمی پیماید،علی کل حال،
[حضرت موسی به حق جَلَّ و علا عرض کرد《إِنْ هِیَ إِلَّا فِتْنَتُکَ》تو خودت ما را در این…هر چه هست زیر سرِ خودت است]
به بلقیس می گوید پاچه هایت را بالا بزن،که دل سلیمان را ببری،هااا؟
از مُلک صبا خبر آوردند که این ملکه علی کل حال با شمس و قمر آشنایی دارد،خودش و قومش اینها ماه و خورشید می پرستند.
باز ماه و خورشید چه جوری است؟؟چگونه است؟ این چه ماهی است؟این خورشید و ماه قرآن چگونه است؟؟
وقتی که سلیمان تخت بلقیس را کنار خودش دید،به اقرار آمد و گفت 《هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّی 》،این از فضل را معنا می کنیم.
فضل به معنای زیادی است،سر ریز،یک چیزی که در یک معنای خودش مصرف بشود و از آن مصرف زیاد بیاید به بقیه اش فضل می گویند.
حق اگر فاضل باشد عین معنای 《بقیه الله》است،《ذُو الْفَضْل》که باشد یعنی این سر ریزها،زیادی ها،مالِ اوست،او صاحب فضل است،درست؟؟
یک کارخانه ای که دارد کارهای صنعتی می کند،یک مقداری از تکه های استیل،ورق برنج،ورق آهن بیرون می ریزد،این از کارش زیادی است،زیادی است ولی این زیادی مالِ این کارخانه است هاا،《ذُو الْفَضْل》کارخانه است.
بعضی جاها هست که از همان زیادی ها اینقدر چیزها می سازند،اینقدر صنعت ها از همان ورق های زیادی که از آن کارخانه هست.
بعد که آن زیادی ها را بردند و دومرتبه با آن کار کردند و از آن قطعات کوچک در آوردند،یک تکه پاره هایی می ماند که دیگر آنها را هیچ جا نمی شود مصرف کرد،آنها را دومرتبه می برند آب می کنند،نه؟؟
به آن اَفضل می گویند.آن ورق های اولی که زیاد آمد،آمدند بردند و از آن یک چیزهایی در آوردند آنها را فاضل می گویند،اول فضل بود،بعد فاضل شد و بعد هم افضل شد.
در زیارت آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام در اذن دخول در همه مشاهد مشرفه هست؛
《اللَّهُمَّ إِنِّی وَقَفْتُ عَلَى بَابٍ مِنْ أَبْوَابِ بُیُوتِ نَبِیِّکَ صَلَوَاتُکَ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ قَدْ مَنَعْتَ النَّاسَ أَنْ یَدْخُلُوا إِلاَّ بِإِذْنِهِ فَقُلْتَ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلاَّ أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ…
فَأْذَنْ لِی فِی الدُّخُولِ》اجازه بده من وارد بشوم.
《 أَفْضَلَ مَا أَذِنْتَ لِأَحَدٍ مِنْ أَوْلِیَائِکَ فَإِنْ لَمْ أَکُنْ أَهْلاً لِذَلِکَ فَأَنْتَ أَهْلٌ لِذَلِکَ》آن ریزه های ورق دستِ سوم که ریختند پشت کارخانه مگر هر کسی می تواند بار کند ببرد؟؟؟
اگر یک کسی می خواهد بار کند ببرد،آب کند،دومرتبه توی کوره بریزد این باید برود از صاحب خانه اجازه بگیرد.
خدایا من که لیاقت وارد شدن به این خانه را که ندارم،در ردیف آنها.
خدایا من با نوکرهای آنها که آنها مورد توجه و عنایت اهل بیت علیهم السلام هستند،این را هم به خودم اجازه نمی دهم،یک سرریزی از موهبت و عنایت و فضل شما هست که آن را 《افضل》می گویند ،《فَأْذَنْ لِی فِی الدُّخُولِ،أَفْضَلَ 》،به نوع افضل.
دومرتبه معنا می کنم؛
سفره پهن می کنند،درست است؟
سر سفره می نشینند،[اولا اینکه مجلس امام حسین علیه السلام اگر سفره نداشته باشد عین غذای بی نمک است،نه روضه بیایید بنشینید،نه سینه بزنید،نه گریه کنید،به سفره خودتان را برسانید،و کوچک هم نگاه نکنید،یک وقت خدای نکرده،هااا آمدی شامش را بخوری؟ بله این معلوم است که به حقیقت مطلب راه دارد،ما بیخود وقتمان را تلف کردیم،این بدون وقت تلف کردن آمد سر سفره نشست و کار را…
سفره امام حسین همه چیز است،آنهایی که فقط برای شام خوردن می آیند آنها از همه بیشتر…
اینجور چیزها در مجلس امام حسین علیه السلام گفته بشود،خدای نکرده که آش را می خوری بیا سینه اش را هم بزن،غذایش را می خوری بیا پای منبرش هم بنشین،این حرفها بد است،امام حسین سفره دارِ عالم وجود است،امام حسین این حرفها در بساطش نیست،ابداً،آنها به یک کسی که می خواهند عنایت کنند نمی گویند بیا حمد و سوره را بخوان ببینیم نمازت را بلدی،بعد بگویند…
این کارها مالِ ماهاست،مالِ آدم های لَئیم است ماها لؤممان موجب می شود که از این کارها بکنیم،ولی آنها نه.
این قصد قربت صد در صد است،خوش به حال آنهایی که فقط برای شام خوردن و نهار خوردن می آیند،خوش به حالشان،خوش به حالشان.
ته مانده غذایشان را بخوریم،عیب ندارد…
مسلم است اینها سر سفره خود حضرت می آیند،منتها اینهایی را که خیلی دوستشان دارند اجازه نمی دهند وقت تلف کنند پای حرفهای ما بنشینند،آنها را خیلی دوست دارند،شما را هم خیلی دوست دارند چون هم می نشینید و هم می خوریم.حالا…
علی کل حال ما این حرفها را برای این می زنیم که یک وقتی به آنها کوتاه نگاه نکنیم،خوش به حالشان،خوش به حالشان،اینقدر با غذا خوردن سر سفره امام حسین درست شده اند،اینقدر،اینقدر،بی تابلو درست شدن هااا،همین غذا را خورده حالش برگشته دیگر.
سفره پهن می کنند،نوکرهای امام حسین،مستمعین می خورند،از سفره یک مقداری زیاد می آید،دیدید،توی نایلون ها می ریزیم میبریم خانه هایمان؟؟
آن می شود فاضل،فاضلِ طعام،خوب؟
این فاضلِ طعام جمع آوری می شود،یک مقدار تَه سفره می ماند،که سر سفره جمع می کنند می خواهند در خاکروبه ها،یا خیلی ملاحظه می کنند پیش کبوترها می ریزند،آن اَفضَل است،به ولیِ خدا عرض میکنی آقاجان حالا اگر ما سر سفره نمی توانیم بنشینیم،اگر از آن ته مانده سفره به ما نمی دهید توی نایلون ببریم،از آن زیادی که توی زباله ها می ریزید قاطی می شود یا اینکه برای کبوترها،از آنها به ما بدهید《 فَأْذَنْ لِی فِی الدُّخُول أَفْضَلَ مَا أَذِنْتَ لِأَحَدٍ مِنْ أَوْلِیَائِکَ》،آن هم اگر به من بدهید أَفضَل است…
آمد خدمت آقا علی بن موسی الرضا علیه الصلاه و السلام نشست و عرض کرد آقاجان ما وضعمان به هم خورده و بدهکاریم و اجاره خانه نداریم و بلاخره وضع معیشت روزمره مان هم به هم خورده،امروز دیگر ناچار شدم آمدم اینجا درِ خانه شما یک چیزی برای قوت زن و بچه و کرایه خانه و چه و چه و چه…
حضرت فرمودند ما پول و چیزی نداریم.
گفت چه کار کنم؟
فرمودند هر کار میخواهی بکن.
خوب جای خوبی است این جور جاها هم که معمولا آدم یَله می دهد دیگر نمی خواهد بلند شود برود،حالا پول گیرش نیامد یک ساعتی آنجا نشستن غنیمت است.
آنجا نشسته بود دید یک کسی آمد و فصل تابستان بود،فصل انگورها بود یک مَجمَعِه بزرگی انگور آن وسط بود،آن اولی هم که نشسته بود و بدون تعارف انگورها را هی برمی داشت می خورد،نوش جانش می خورد.
وقتی که آن سینی آنجا بود این دومی اظهار نیاز کرد،عرض کرد آقاجان یابن رسول الله ما خیلی وضعمان به هم خورده است،هیچ چیز از مال دنیا نداریم،آبرو دار هم هستیم.
حضرت خودشان با دست مبارکشان یک حبه از آن انگورها را کندند با آن دُمش به این شخص دادند.
او دو دستی گرفت و روی چشمهایش گذاشت و شروع به گریه کرد و هی شکر کرد،هی شکر کرد،گفت آقاجان اجازه بدهید من این را ببرم همین حبه انگور را بین زن و بچه ام قسمت کنم هرکدام یک ذره از آن را بخورند بیمه بشوند و مرحمت شما به آنها هم برسد.
حضرت آن خوشه ای که از آن یک حبه انگور را کنده بودند به او دادند.
عرض کرد آقاجان چقدر مرحمت کردید،لطف کردید،این را من می برم به زن و بچه و فامیل و خویش و قوم و همه بستگانم می دهم همه اینها بیمه بشوند.
حضرت همه مجمعه را بلند کردند،فرمودند روی سرت بگذار ببر.
گفت آقاجان این چقدر به من موهبت است،منِ بدون لیاقت،بدون استعداد چقدر مرحمت می کنید،می روم اینها را به فامیل،خویشان می دهم بعد خشک می کنم کشمش آن را می گذارم در خانه ام باشد هر کس مریض بشود یک عدد به او می دهم بخورد خوب بشود.
حضرت به آن خادم فرمودند بیاید یک سندی مالِ باغی که این انگورها از آنجا آمده بود بیاورد،پای آن سند را امضاء کردند فرمودند این مِلک از منِ مالک علی بن موسی الرضا به فلانی انتقال پیدا کرد و امضا کردند.
عرض کرد آقاجان شما با ما چه کار می کنید؟
همان حبه انگور از سرِ من زیادی بود،من گفتم ندارم ولی با همان حبه انگور ثروتمند شدم،دارا شدم.
آن شخص اولی گفت یا علی بن موسی الرضا آخر منِ بیچاره بدبخت مدتی است اینجا نشسته ام به شما هر چه می گویم می فرمایید نداریم،این از راه رسیده اینجوری با او…
فرمودند 《لَئِن شَکَرتُم لَأَزیدَنَّکُم 》،هر چه به شما دادند شکرش را بکنید .
به قول حاج اکبرآقا همین که اجازه دادند یک قدم بلند بشوی بیایی از آنجا بروی آن سرتهران یک آبگوشت بخوری،این هنوز دارد شکر می کند هااا.
غذا را که خوردی بعدش بلافاصله شکر کن،دیگر حق را دادی،این هنوز شکر می گوید.
《لَئِن شَکَرتُم لَأَزیدَنَّکُم 》اگر شکر کنی،زیادش می کنیم،همین هم برای ما زیادی است.
《 فَأْذَنْ لِی فِی الدُّخُول أَفْضَلَ مَا أَذِنْتَ لِأَحَدٍ مِنْ أَوْلِیَائِکَ》،من کجا که بیایم پا به پای شما بنشینم؟
از تصدقت سرِ ریزه خوارهای خوانتان(سفره تان) به ما یک چیزی بدهید.
《فَأْذَنْ لِی فِی الدُّخُولِ أَفْضَلَ مَا أَذِنْتَ لِأَحَدٍ مِنْ أَوْلِیَائِکَ 》،《لَئِن شَکَرتُم لَأَزیدَنَّکُم وَلَئِن کَفَرتُم إِنَّ عَذابی لَشَدیدٌ》،اگر کفران کنید،نعمت هایی که به شما داده ندیده بگیرید،معنای کفران نعمت این است؛مراحمی و الطافی که به شما شده ندیده بگیرید،چشم باز نداشته باشید،هاا《إِنَّ عَذابی لَشَدیدٌ》.
فضل 《وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ》،اگر فضل و رحمت خدا نبود،اوضاع همه شماها به هم خورده بود،فضلِ حق است،فضل یک سرریز از نعمت صاحبِ ولایت است.
صاحبِ ولایت از نعمت های مصرف شده یک سرریز دارد،آن سرریزش را در اختیار خلق گذاشته اند که تمام وجود از فضل حق استفاده می کنند،《اَللّهم عاِملنی بِفَضلِک وَ لا تُعامِلنی بِعَدلِک》،یعنی چه؟؟هاا؟؟
پروردگارا از آن زیادی های نعمت صاحب ولایت به من بده،یک وقتی من را هم پایه با اولیاء خدا…
اینجا عدل را می خواهیم معنا کنیم،خوب دقت کنید؛
اینقدر زشت است که کسی می خواهد در عبادت،در صفات خوب،در برجستگی های اخلاقی،همپایه با اولیاء خدا حرکت کند،این بدترین کفران نعمت است،یعنی چه؟هاا؟
خوبی به آنها می زیبد و بس،خوشگلی فقط مالِ آنهاست،فقط و فقط،فقط و فقط.
می خواهی جای آنها را بگیری؟؟
تو که داری عمر را لعن می کنی،چطور خودت می خواهی خوب بشوی؟
خوبی مالِ آنهاست،اصلا آنها شایسته خوبی هستند،《إِنْ ذُکِرَ الْخَیْرُ کُنْتُمْ أَوَّلَهُ وَ آخِرهُ وَ أَصْلَهُ وَ فَرْعَهُ وَ مَعْدِنَهُ وَ مَأْوَااهُ وَ مُنْتَهَاه》،هر چه خوبی هست مالِ آل محمد علیهم السلام است.
یک ملعونی در عالم خواسته خلافت را به خودشان آن هم فقط نسبت بدهد،نتوانسته که بگیرد،خوب اگر یک کسی خواسته باشد خدای نکرده پا به پای آنها حرکت کند چه؟؟
می خواهی خوب بشوی هااا؟
خطرِ سلوک عرفان فقط همین است که پا به پای ائمه علیهم السلام حرکت کردن است،خودش هم خبر ندارد،ولی عاشق های اهل بیت علیهم السلام اینجوری نیستند،اینها همه شان از تمام دوستان،محبین که هیچ،از تمام خلق خودشان را پایینتر می دانند.
سیه رویی ز ممکن در دو عالم
جدا هرگز نشد و الله اعلم مینویسد
عجب!!! می خواهم آدم خوبی بشوم،می کوشیم که آدم خوبی بشویم،ببین جای چه کسی را می خواهی بگیری،خوب دقت کن ببین جای چه کسی را می خواهی بگیری؟
در عین حال که کار خوب میکنی این را بدان که خوبی ها مالِ کس دیگری است《وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ 》،این مالِ فضلِ خداست،خوبی ها مالِ اوست که حالا به دست تو دارد انجام می شود تو این را همیشه فکر کن که تو که بد هستی چطور توانستی این کار را بکنی،این شکر است،چطور منِ بد توانستم گریه کنم،این مالِ قدرت آن گریه است،قدرت گریه اش این است که سراغ بدها هم می آید.
که مبین اختلاف هستی ها
بگذر از ما و من پرستی ها
تو هستی؟ تو 《یاعلی》می گویی؟؟
تو《یاحسین》می گویی؟؟
اصلا تو آمدی اینجا نشستی؟
اصلا سرتا پای وجودت،ببین آدم چه تغییری می کند،یک مرتبه چه می شوی،اینجوری نبین بعد ببین چه در می آید،تو خودت را نبین.
تویی آمدی اینجا نشستی؟؟
یعنی وقتی پای صحبت های فضائل و مناقب اهل بیت علیهم السلام می نشینی،گوش می دهی،گریه می کنی،این تویی؟؟
تو همان شخص یک ساعت قبل هستی؟؟
سابقه خودت را نگاه کن،تویی؟؟
یک وقتی آدم نگاه می کند می بیند توی عالم هیچ کس جز خودش نیست،اصلا جز امام حسین علیه السلام هیچ چیز نیست،این چه جوری است؟؟
بحث از این مجلس فراتر است،اصلا نیرو،قدرت،سیطره وجودی امام حسین،همه موجودات را ذوب می کند،بعد دو مرتبه خلقش می کند هااا،دو مرتبه باز همان دنیا و همان کشش عالم دنیا.
ولی اگر یک کسی بماند،از آنجا در نرود…
خوب،بمانم یا مرا نگه دارند؟؟ کدام است؟؟
باید نگه دارند.
تو را به حق آن کسی که فضل را دربست به او دادی،ما را وقتی پهلوی خودتان می برید نگهمان دارید،نگه دارید.
این فضل که هستی به او می چرخد《وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ》.
《ذُو الْفَضْل》حق است،درست است؟؟
ولی مجری فضل در عالم باب الحوائج است،《اباالفضل》،مثل پدرش که 《ابی تراب》 است،صاحب توده غَبرا است،پدر فضل هم فرزندش باب الحوائج است،او اباالفضل است،یعنی هر چه فضل در عالم است.
[برویم سراغ سلیمان]؛
وقتی چشمش به آن ترکیب بلقیسی افتاد،و آن تخت و اریکه سلطنت《قَالَ هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّی》.
خیال کردی از کربلا به بعد دامنش را گرفتند؟؟
قبل هم انبیاء دامنش را گرفتند.
او《 فضل》 را دید 《اباالفضل》را ندید؟؟
سلیمان ندید؟؟
《هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّی》،این از جاهایی است که موصوف،مؤخر از صفت قرار گرفته،یعنی 《ابو》 آمده از 《فضل》 متاخر شده و 《ربی》جایش را گرفته،《هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّی》،《ربی》را اگر جلو ببری،می شود 《هَذَا مِنْ اَبَاالفَضْل》.
دامنش را همه انبیاء گرفتند،هر جا می خواستند به نقطه عالییه آسایش و راحتی برسند،از مجرای…
[حالا این را هم بگوییم،خیلی دقیق است هااا]؛ چطور اینجا سلیمان گفت 《هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّی》؟؟؟
قبلش را ببین؛قبلش این بود که هدهد خبر آورد گفت یک کسی هم آنجا هست که خورشید و ماه می پرستد.
ماه،قمر است نه؟؟
خبر آورد،قمرِ عالمِ معنا 《اباالفضل العباس》است،《یا قمر بنی هاشم》،آن قمر در بلقیس تجلی کرده،اینجا این می گوید 《هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّی》،اباالفضل می بیند،یعنی این زن و شوهر از یک جا بارشان بسته شده.
[چون بحث ها تازه گاهی گفته می شود،اینجور بحث ها نکردیم،نشستنش در عالم درک و دریافت یک مقداری با طمأنینه است].
بلقیس ماه پرست و خورشیدپرست است.
خورشید اول دستش به دامن امیرالمومنین علیه السلام است،چون شمسِ عالم وجود امیرالمومنین است،او دستش به دامن امیرالمومنین است،یک دستش هم در تنزل به دامن اباالفضل العباس است،قمر هم می پرستد،و قومش را هم در این راه سیر داده است.
برویم سراغ ابراهیم ؛
اگر اینکه پیغمبری سابقه ذهنی یک لحظه،یک چشم بر هم زدن،پرستیدن غیر خدا داشته باشد،نمی شود او را به پیغمبری مبعوث کنند.
ابراهیم را نگاه کنید تا برویم سراغ آن.
《فَلَمّا رَأَی الشَّمسَ بازِغَهً قالَ هذا رَبِّی 》،هذا اشاره به شمس است.
از ستاره شروع شد،وقتی که کوکب و ستاره را دید گفت 《هَٰذَا رَبِّی》،وقتی اُفول کرد ماه آمد گفت《 هَٰذَا رَبِّی》،اُفول کرد،به شمس گفت《 هَٰذَا رَبِّی》،این استدراج است،یعنی وقتی که امیرالمومنین علیه السلام بیاید،آدم دیگر به اباالفضل علیه السلام کار ندارد،دنبال او را می گیرد،خودش را در بغل او می اندازد.
ابراهیم در ارتباطش به صاحب ولایت استدراج کرده،اول نجم دیده،ستاره،سلمان است،مقداد است،ابی ذر است،دامن آنها را گرفت،وقتی 《اباالفضل》 آمد آنها را رها کرد خودش را در دامن او انداخت،قمر را گرفت،وقتی امیرالمومنین علیه السلام که شمس ولایت است آمد،دامن امیرالمومنین را گرفت.
یک چیز دیگر دید که گفت 《لَآ أُحِبُّ ٱلۡأٓفِلِینَ》.
بنده ی پیر خراباتم که لطفش دایم است
ورنه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست
این گاه هست و گاه نیست یعنی چه؟؟
خواجه که چشمش باز است می داند که هیچ وقت نیست،شیخ و زاهد!
نه این گاه هست و گاه نیست، یک نیرو در ولایت کلیه هست،برای همین است که ابراهیم پیشاپیشِ همه انبیاء می دود و از همه نمره اش بیشتر است،به جهت اینکه به فضل قناعت نکرد و صاحبِ فضل را گرفت.
گر شبی در خانه معشوقه مهمانت کنند
گول نعمت را مخور مشغول صاحب خانه باش
این به ذوالفضل دستش را بند کرد،یعنی به ولیِ مطلق.
چون فضل گاهی هست و گاهی نیست،ذوالفضل همیشه هست،فضل گاهی هست و گاهی نیست،《اباالفضل》همیشه هست.
به هر کس بخواهند فضل می دهند و به هر کس نمی خواهند نمی دهند،به هر کس بخواهند 《تَفَضَّلْ عَلَیَّه》،《وَ إِنْ لَمْ تَتَفَضَّلْ عَلَیَّه》،معلوم است به هر کسی فضل نمی کنند.
ولی خودش را بچسب که دیگر《 إِنْ لَمْ تَتَفَضَّلْ 》ندارد،خودش را بگیر.
بلقیس قمرپرست و شمس پرست،《هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّی》گفته است،هر دوتایش هست هم
《رَبِّی》 و هم 《فضل》.
《رَبِّی》اشاره به حقیقت شمسیه است،و 《فضل 》اشاره به حقیقت قمریه است.
چرا سلیمان اینجا فضل را بر 《رب》مقدم داشته است؟؟
با اینکه حقیقت ربیه ظهورش در امیرالمومنین است که شمس است.
چرا اول او را می بیند،اگر اول اباالفضل را ندیده بود مقام سلیمانی به او نداده بودند،از آن مجرا باید سراغ 《رب》بیاید،اول فضل را ببیند بعد دامن امیرالمومنین علیه السلام را بچسبد،اگر هم کسی می خواهد امام حسین علیه السلام دستش را بگیرند،اول باید سراغ اباالفضل العباس علیه السلام برود،تا باب الحوائج عنایت نکنند …
اگر می خواهد مستقیما سراغ امام حسین علیه السلام برود امام حسین با هر وسیله ای شده او را می فرستند که اول سراغ برادرم برو بعد بیا.
هر کس در عالم می خواهد مشمول عنایات حسینی بشود[حاج ملاآقاجان فرمودند چهارده سال یا هفت سال،نمیدانم،سرم روی عتبه آقا اباالفضل العباس بود تا به من راه دادند].
هیچ ولیی از اولیاء خدا از اولین تا آخرین برایش گشایش نشده مگر از مجرای آقا اباالفضل العباس علیه السلام.
او《 ابو الفضل》 است،حق《 ذو الفضل》 است.
《هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّی》این ندای سلیمان است که چشمش را باز کرد.
خوب اینها را برای چه اینجوری در پرده و لفافه ؟؟؟
به خودت بگو،مگر تو این دریافت هایی که داری،می توانی از پرده و لفافه دلت خارج…
بعد از هزار و چهارصد سال مردم رشد کردند،با علم و با تقوا و با همه این چیزها آشنا شدند الان می توانی از لابه لای وجودت بیرون بیاوری با خلق گفت و شنیده شده را بیرون بدهی؟ می توانی؟ چه کسی پذیراست؟ می خواهی قرآن بیاید این کار را بکند؟ تو نمیکنی که هیچی،حق دخالت در هستی نداری.
تو نمیکنی،برای چه کسی ؟ برای منکر؟
اگر کسی مُقِر است،دریافت دارد که او احتیاج ندارد،خودش دارد راه را می رود،اگر هم یک جایی می خواهی لذت در عالم خیال ببری هر کس صحبتش را بکند خودت می آیی می نشینی حرفش را می شنوی و لذت می بری،این لذت در عالمِ خیال است.
وزر و وبال ها و سنگینی های ملامت های خلق را او به دوش می کشد تو لذت می بری،این مالِ عنایت خاص است دیگر.
خوب چه می شد که همه اینها را برملا می گفتند؟
اینقدر در صندوق خانه گذاشتند پنهانش کردند خلق یک ذره از پشت هفتادتا حجاب،دیوار فهمیدند این جور چیزی اینجا هست هجوم بردند و تمام خزانه دارها را تکه تکه کردند بعد خودِ گوهر گرانبها را هم پامال کردند،خلق هنوز در آن استعداد و لیاقت نیستند که بگوییم در عالم وجود جز محمد و آل محمد علیهم السلام هیچ کس کاره ای نیست،هیچ کس در عالم هیچ کاری نمی کند و نمی تواند بکند.
آقا اباالفضل العباس برای همه خلق از اولین و آخرین باب الحوائج هستند،بین عرب ها هم رسم است دیگر هر جا که کارشان به بنبست می خورد،جواب نمی شنوند،[حالا باز یک مساله فطری] حتی می روند به آقا امیرالمومنین توسل می کنند عنایت نمی شود،جواب نمی شود،کنار قبر اباالفضل العباس می آیند،سلیمان هم چه گفت ؟؟
《هَذَا مِنْ فَضْلِ 》،اول دامن او را گرفت تا بتواند آن طرف برود.
صاحب فضل را اول دید.
یک کسی از این عرب های دهاتی که به قولی مِعیدی می گویند پشت به قبله ایستاده بود و رو به ضریح مطهر آقا اباالفضل العباس داشت نماز می خواند،حالا یک کسی مثل ما معمم،بی خبر آمد و او در نماز بود، با همان لهجه عربی که بلد بود به او گفت قبله اینجوری نیست،این طرف است،اعتنا نکرد،شانه او را گرفت که به قبله برگردد او باز سرِ جای اولش برگشت،دومرتبه این کار را کرد،و نمازش را همانجور خواند و آمد طرف این آقای شیخ گفت من دارم نماز می خوانم برای چه اذیتم می کنید؟
گفت قبله اینجوری نیست،این طرف است.
گفت میخواهی مرا گول بزنی؟؟[نگارنده؛ عربی اش را نتوانستم بنویسم]
قبله این است دیگر ما گول نمی خوریم.
می خواهی مرا فریب بدهی؟
اینها قبله هستند دیگر،اینها قبله وجود هستند،قبله جان هستند،بر سر درِ رواق حضرت معصومه سلام الله علیها شعر قشنگی نوشته شده است (در صحن کوچک)؛
درگاه تو قبله گاه جان است
محراب زمین و آسمان است
یک در از بهشت آنجاست.هر کس جان دارد،هر که روح دارد،هر که وجود دارد،آنجا توجه می کند،در عین حال؛
گر حفظ مراتب نکنی زندیقی
این در عالم معنا،در عالم رشد،در عالم کمال،ولی در ظواهر باید مراتب امور را مو به مو همان جور که فرمودند انجام بدهیم ان شاءالله.
خودِ امام حسین علیه السلام غم عالم را می برد،یادش،نامش،همه غم ها را می برد،وقتی که روی دل مبارکش غم می نشیند این توسل اینجوری می گوید که غم های امام حسین علیه السلام با اباالفضل العباس بر طرف می شد،نگاه به صورت اباالفضل،قمر بنی هاشم است،[بلقیس قمرپرست شده].
به صورت برادر نگاه می کرد غم های دلش همه می رفت؛
《یا کاشِفَ الْکَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَیْنِ عَلیه السلام》
آقا سید الشهداء را می دیدند که خم به ابرو آوردند،چین به جبین زدند،آثار…
می آمدند آقا اباالفضل العباس را پیدا می کردند،که عموجان بیا که بابا حالش به هم خورده.
تا آقا اباالفضل العباس علیه السلام پیدا می شدند می دیدند چهره امام حسین علیه السلام باز شد؛
یا کاشِفَ الْکَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَیْنِ عَلیه السلام اِکْشِفْ کَرْبى بِحَقِ اَخْیکَ الْحُسَیْنِ عَلیه السلام》
غم از صورت برادر می برد،نگاه به اباالفضل العباس،امام حسین را سرِپا نگه می داشت،با اینکه خودش همه عالم را دواست،همه عالم را چاره است.
وقتی که می آمدند،وقایع عاشورا را خبر می دادند،لحظه به لحظه،دقیقه به دقیقه،کدام عزیز رفت،کدام عزیز به خاک و خون غلطید،شماره می دادند،امام حسین همه جوابشان این بود که هنوز عباس هست،همه هم بروند…
حتی بی بی زینب سلام الله علیها،تا اباالفصل العباس علیه السلام به شهادت نرسیده بودند ندیدند که بی بی سلام الله علیها بی تابی کنند،بی تابی ِ بی بی وقتی شروع شد که خبر دادند…
امام حسین علیه السلام رویشان نشد که خبر مرگ اباالفضل را بدهند،به زبان نتوانستند بگویند آی عباس کشته شد،خواهرم زینب،دخترم سکینه،عمو رفت،نتوانستند،یک کاری کردند که با آن عملشان آمدند بگویند که دیگر کار تمام شد،آمدند عمود خیمه اباالفضل العباس را کشیدند،عمود خیمه را که کشیدند،علویات،هاشمیات،آل الله به سر و سینه زدند.
دیگر امید همه قطع شد،《یا کاشِفَ الْکَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَیْنِ عَلیه السلام اِکْشِفْ کَرْبى بِحَقِ اَخْیکَ الْحُسَیْنِ عَلیه السلام》.
«لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ»
دعاهایی که میفرمایند به اجابت مقرون،رحمه الله من قراء فاتحه مع الاخلاص و الصلوات.
《اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم》
یاعلی مدد