《بِسم الله الرّحمنِ الرَّحیم، اَلحَمدُللهِ رَبِّ العالَمین، الصَّلاهُ وَ السَّلام علی خَیرِ خَلقه مُحَمَّد وَ عَلی آله الطَیبینَ الطّاهرینَ المَعصُومین وَ الْلَعْنَهُ الدَّائِمه عَلَی أعْدَائِهِمْ وَ مُخَالِفِیهِمْ وَ مُعَانِدیهیمْ وَ مُبغِضیهِم وَ مُنْکَری فَضَائِلهمْ وَ مَناقِبِهم مِنَ الان إلی قیامِ یَومِ الدّین.آمینَ یا ربَ العالَمین》
《أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ》
《اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاهِ وَ إِنَّها لَکَبِیرَهٌ إِلَّا عَلَى الْخاشِعِینَ 》(سوره مبارکه بقره/۴۵)
یکی از صفات بسیار پُر ارزش و برجسته اهل ایمان،صفتِ صبر است.
صفت صبر خودش را در استقامت و پایداری،نشان می دهد،《اِستَقِم کَما أُمِرت》،خطاب به رسول خدا.
《 اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ》،راهی که در آن استقامت باشد،این راه ولایت است،راه امیرالمومنین است،هر راهی را که انسان تشخیص داد در آن حق است و صحیح است،درست است،و در آن راه پایداری داشت،آن راه امیرالمومنین صلوات الله و سلامه علیه است.
هر کارِ نیمه تمام،ضد ولایت است،لذا《 بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِیمِ》،که سِرّ ولایت است،حدیث است که؛《کُلُّ أمرٍ ذی بالٍ لَم یُذکَر ، «بِسمِ اللّه ِ» فیهِ فَهُوَ أبتَرُ 》
هر کاری در دنیا که با 《بِسمِ اللّه》شروع نشود نیمه تمام می ماند.
یعنی بر غیر صراط مستقیم خواهد بود،در نماز هم ما را به پایداری دعوت می کنند.
خدایا من را به صراط مستقیم راهنمایی کن،صراط مستقیم که می گویند راه راست،معنایش این نیست یک راهی که جاده را یک جوری کشیده باشند که اگر یک کسی این طرف جاده ایستاده آن انتهای جاده را تا آخر ببیند هیچ انحنا ندارد.
این که صراط مستقیم نیست،به یک کسی گفته بودند اینکه بابا بد است آدم،دو روز،سه روز،چهار روز،پنج روز،ده روز،چند رنگ باشد،راست باش،او از این به بعد توی خیابان که راه می رفت گردنش را اینجوری[صاف]می گرفت و وقتی هم که توی مجلس می نشست تکیه نمی داد،به او گفتند برای چه؟؟
گفت دستور دادند که من راست باشم.
این نَه،راست باش یعنی اِعوجاج فکری نداشته باش،اعوجاج روحی نداشته باش،کجی صفت نداشته باش،کجی نظر نداشته باش،صراط مستقیم که می گویند راه راست،منظور این نیست راهی که پیچ و واپیچ نداشته باشد،صراط مستقیم،راهی که در آن انسان پایداری و استقامت دارد،این راه امیرالمومنین علیه السلام است،پایداری،استقامت،صراط مستقیم است،به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم امر شد
《اِستَقِم》.
《اِستَقِم》یعنی چه؟؟
یعنی یا رسول الله موقع نشستن پشتت را خم نکن؟؟
یا رسول الله وقتی که راه می روی…
البته اینها اثر دارد،معلوم باشد،این را بگوییم،کسانی که در راه رفتن صاف و قد برافراشته راه می روند،اینها در باطن هم استقامت رأی دارند.امتحان کنید،مردم قاطع،مردم جدی،مردم موفق،اینها هیچ وقت پشتشان خم و کج و کوله و اینها نیست،در نشستن ها معلوم می شود هر کسی را می خواهید روحیاتش را بررسی کنید…
[ خدا رحمت کند مرحوم آقایتان،ایشان سن صد سال داشت،اگر پشت سرش پشتی می گذاشتند بدش می آمد،صد سال! کنار می زد و قشنگ می نشست،دو ساعت،سه ساعت،چهار ساعت،شب ها مسجد امین الدوله مرحوم میرزاآقا،خدا رحمت کند والد معظم را،مادر شما حق پدری و مادری به گردن ما دارد،خدا مرحومه مغفوره منصوره خانم را رحمت کند،مرحوم حاج آقاجواد فرشچی را رحمت کند،همه گذشتگان،رفتگان،مرحوم آقای تفضلی را خدا رحمت کند،والد معظم آقای مهندس صدسال داشت،اجازه نمی داد پشتی بگذارند،این استقامت داشت،حاج محمد آقا جوان بودند الحمدلله الان هم جوان هستند این نوارهای قرآن باب شده بود،از این نوارهایی که غیرشیعه می خواندند،ایشان می گذاشت،او پا می شد از اتاق بیرون می رفت،هیچی هم نمی گفت هاا،یک مرتبه سوال شد آقاجان برای چه ؟؟
فرمود قرآنی که از حلقوم غیر اهلِ ولایت بیرون بیاید شنیدنی نیست،این استقامت در ظاهر را ببینید،این که راست می ایستد،در باطن هم به صراط مستقیم متصل است]
معمولا در صحبت اینهایی که نیم جو نیم جو صحبت می کنند،کلمات را خوب ادا نمی کنند،الفاظ را خوب ادا نمی کنند،حروف را واضح نمی گویند اینها در باطنشان اِتقان ندارند،مردمی که در معنا به اِتقان رسیدند،موقع ادا کردن کلمات،واضح و چیده چیده،حرفشان را می زنند،کلمات را،حروف را…
لذا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند《أنَا أَفْصَحُ مَنْ نَطَق َبالضَّادِ 》یعنی چه؟ این مگر کمال می شود؟
منظور چیست؟
من که خاتم انبیاء هستم،من که محمد بن عبدالله هستم،فصیح ترین گوینده و متکلم هستم که به ضاد تکلم کرده است.
یعنی چه؟؟
مگر هر کس ضاد را خوب تکلم کند،این می تواند خاتم انبیاء بشود؟ نه،یعنی ادای صحیح حروف دلالت بر یک 《ما یَنطِقُ عَنِ الهَوی》دلالت دارد.
اشارات،چه برسد به اعمال، اینها حرکات ظاهری عادی مردم است،نشستن،غذا خوردن،داخل شدن،خارج شدن،خوابیدن،برای چه به شما می گویند رو به قبله بخواب؟برای چه؟
به جهت اینکه در باطنت یک اِتقان پیدا کنی،یک استحکام پیدا کنی، اِتجاه داشته باشی ،ولو خوابی،خواب باید اِتجاه داشته باشد.
آدمِ خواب نباید اتجاه داشته باشد؟
جهتت،موضعت باید مشخص باشد بابا،ولو توی خواب.
آی آدم خوابیده،دوست امیرالمومنین،شیعه علی بن ابی طالب علیه الصلاه و السلام،تو باید جهتت را مشخص کنی.
آخر ما که خوابیم دیگر جهت چیست؟
اتفاقا توی خواب باید جهتت را مشخص کنی،جهتت قبله است.
استقامت در ظاهر،دلیل استقامت در باطن است.
کلیت دارد؟؟
نه کلیت صد در صد ندارد،علما می گویند کاشف است.
《َاستَقِم کَما أُمِرت》بیان کردند که وقتی حضرت راه می رفتند،یک نوع راه رفتن خاصی بود،این راه رفتن مخصوص خود خاتم انبیاء بود،
نه دویدن بود،نه مَشی عادی بود،بین مَشی و عَدْو
بود،مثل یک کسی که از سربالایی به سراشیب حرکت می کند،این دلیل بر جهش و تلاش است.
سابق هم همین طوری بود،آدم های ورزیده،آدم های ورزشکار،آدم های قدرتمند،نیرومند،اینها حرکاتشان،راه رفتنشان،غیر از اینکه حالا می گویند اگر دیدید چند نفر می دوند،یکی دارد عقب سر همه شان راه می رود،بدانید او حتما ورزشکار است،حتما.
اگر دیدید چند نفر دارند راه می روند یکی از آنها به عصا تکیه زده بدانید آن یکی ورزشکار است.
اگر چند نفر ایستادند و یکی از آنها نشسته،او حتما ورزشکار است.
اگر چند نفر نشستن یکی خوابیده،بدانید آن که خوابیده ورزشکار است.
اگر چند نفر خوابیدند یکی مرده بدانید او ورزشکار است????
این مالِ الان است،سابق اینجوری نبود.
سابق مردم قدرتمند…
روایت از مرحوم مغفور فَتَّال نیشابوری،صاحب روضه الواعظین،نقل می کند که آقا امیرالمومنین دیدند که 《رَعا شِیخَن یَتَحَروَلُه فِی مَشی》،یک پیرمردی دارد مثل جوانها راه می رود،گردن را صاف گرفته و تند تند راه می رود،حضرت او را صدا زدند کجا؟ بیا ببینم.
آمد و عرض کرد بلی یا ابالحسن«بِأَبِی أَنْتُمْ وَ أُمِّی»،چه می فرمایید آقاجان؟؟ پدر و مادرم به فدای شما.
فرمود اینکه 《اَراک تَتَحَوَلُ فِی مَشیِک》،می بینم مثل این جوانها همچین قدرتمند…
عرض کرد بله آقاجان به عشق شما این کار را می کنم چون پیر و ناتوان شدم،یک وقتی دشمن های شما خیال نکنند،که من قدرتم را از دست دادم،برای اینکه خارِچشم دشمن های شما باشم مقید هستم جلوی چشم آنها اینجوری راه بروم.
این به 《اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ》اش نزدیک است،این استقامت در مشئ و حرکت دارد.
لذا دستور است در سجده چه جوری بنشینید،در سجده آخر چه جوری بنشینید،در سجده دوم چه جوری بنشینید،در مجلس چه جوری بنشینید،در مجلس حضرت اباعبدالله صلوات الله و سلامه علیه،هر کس در مجلس می نشیند از حزن باطنی اش یا عدم حزنش شکایت می کند،همه اینهایی که نشستن اگر یک کسی اهل بینش باشد،اهل کمالات باطنی باشد،از نشستن اشخاص تشخیص می دهد که چه کسی در درونش غمناک و مصیبت زده است و چه کسی نیست،چه کسی با شخصیت است و چه کسی بی شخصیت است،در نشستن،در راه رفتن،《اِستَقِم کَما أُمِرت》،استقامت داشته باش،پایداری داشته باش،همانطور که به تو امر شده،《لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّرِیقَهِ لَأَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقاً 》لذا یکی از القاب خاصه امام زمانِ من و تو،امامِ قائم است،قائمِ آل محمد(عجل الله تعالی فرجه الشریف)،یعنی چه؟؟
قائم یعنی ایستاده.
یعنی حضرت همیشه ایستاده هستند؟؟
نه،یعنی همیشه قائمٌِ فی کل شئ دائِمَه،معنای ولایت جریان و سَرَیانش در عالم وجود نسبت به همه ممکنات و کائنات،قائمٌ فی کُل شئ،هیچ موجودی نیست که او مقومش نباشد،مقوم باید قائم در شئ باشد که مقوم باشد،استقامت،اِستَقِم،صراطِ مستقیم،لذا حق قیوم است،وقتی اینکه یک کسی فوت می کند صِغار دارد می گویند برای آنها قَیِم تعیین کنید،قَیِمِ صِغار.یعنی چه؟؟
یک کسی که اینها را پا برجا نگه دارد،پشت و پناه اینها باشد،نگذارد اینها زمین بخورند،قَیِمِ صِغار،پشت و پناه اینها،اینها را نگهداری کند،مواظبت کند،این را قَیِم می گویند،قامَ،یَقومُ،اِستَقامَ،یَستَقیمُ،اِستَقِم،اِستقامت،مستقیم،همه اینها،قَوام،قائِم،تَقَوُم،یَقِم،همه اینها از یک ماده است،از یک خانواده است،اهل ذکر به مردم ناتوان بی پایدار در امور،دستور ذکر《 یا قیوم》 می دادند،کسانی که ناامید از زندگی هستند،ذکر《 یاحِی》 اضافه می شود،اینهایی که از خودشان ناامید هستند،به زندگی علاقه ای ندارند،و بعد هم هر روزی یک کار می کند،سه روز می رود شاگرد نانوایی می شود بعد از سه روز باز یک هفته بیکار می شود،باز بعد از یک هفته داداشش معلم مدرسه است این می رود کمک او ،یک هفته هم آنجا خُلقُ خویش نمی سازد باز رها می کند،یک هفته بیکار است،باز دو مرتبه می رود خرید و فروش می کند،باز نمی شود،می رود مرغداری شروع می کند،حالا مرغدار هم نیست،آنجا دربان است که شب کسی نیاید(معمولا دروغ هم می گویند مرغداری شریک شدم)،اینهایی که استقامت باطن ندارند،دروغگو هم هستند،مدتی باز آنجا تمام می شود می رود کارِ دیگر می کند،کار دیگر،کار دیگر،همین است،این دستورِ ذکرش《یاحی و یا قیوم》به عددخاص است،او را با این ذکر به استقامت می آورند،به پایداری می آورند،به امید می آورند.
از مرحوم شیخ انصاری نقل است که[این هم دستور ذکر که می گوییم،هر کسی مجاز به این مساله نیست،گاهی اثر ذکر می کند هااا،اگر یک کسی ناتوانی مالی و مادی دارد از ناباب دستور ذکر بگیرد،از کسی که در این راه جاافتاده نیست بگیرد،کُت تنش را هم باید بفروشد و لخت راه برود هااا،خیلی شده است،زیاد،یک وقتی عوضی، آدم این کار را نکند]،این بزرگوار یک سردرد بدی گرفتند که درس را تعطیل کردند،آشیخ مرتضی انصاری خاتِم فقهای شیعه است،یک کسی آمده بود وجوهات سالش را به شیخ بدهد
گفتند درس نیامده و سردرد دارد،این هم زوار بود می خواست برگردد،از آذربایجان آمده بود،گفت ناچارم خودِ شیخ را ببینم،در بستر مرض به اندرون، پیشِ مرحوم شیخ مرتضی انصاری رفت.
وقتی که رفت گفت آقا من آمدم شما را ببینم و وجوهاتم را بپردازم،گفتند حال ندارم و شاگردها گفتند اصلا با شیخ حرف نزن که دردسر دارند.
گفت من الان خوبش می کنم،دستش را روی پیشانی آشیخ مرتضی گذاشت و شروع به حمد خواندن کرد،حمد تمام نشده آشیخ مرتضی سری تکان داد دید دکترها نتوانستند! خوبِ خوب نشست و دامن این را گرفت و عجب!!!
بله عجب این فقیه هست،جامع الشرائط هست،دَم و نَفَس مال یکی دیگر است؟
گفت خوب شما خدمتی به ما کردی ممنون و متشکر،ولی یک مرتبه دیگر حمد را بخوان،خواند،گفت توی نمازت هم همین جوری می خوانی؟
گفت بله در نماز هم همین جور می خوانم.
گفت این حمدت اشکال دارد،اگر نمازت را اینجوری می خوانی.
گفت چه چیز آن اشکال دارد.
گفت شما می گویی 《اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَگیم》،باید بگویی《اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیم》،مخرج قاف را…
با همان لهجه خودش گفت آقای آشیخ مرتضی حمد ما مالِ خودمان،سر دردش شروع شد،سردرد آمد افتاد.
هر چه دنبالش گشتند دیگر او را پیدا نکردند.
این به صراط مستقیم رسیده ولو قاف را گاف می گوید،این به ولایت متصل است،صراط مستقیم،وقوع و حلولِ در معنای ولایت است،این پایداری،استقامت در رأی،در نظر،در فعل.
یک روز رفیق است،یک روز دشمن است،یک روز میبندد یک روز قطع می کند،این مالِ نداشتن حقیقت ولایت است،چنان گرم می گیرد که آدم خودش هم فریب می خورد،خیال می کند در خلقت برای هیچ یک از اَبناء بشر و اَبناء آدمی اینجوری دوستی نیامده،اینقدر خوشحال است،بعد از مدتی اَعداء عَدو آدم همین می شود،
این مالِ این است که به ولایت نرسیده،مدتی آنجوری عاشقِ دلباخته،دلسوخته،حالا پشتِ پا زده.
این مالِ این است که به استقامت نرسیده.
صراط مستقیم ما را هدایت کن،پروردگارا ما را
بر صراط مستقیم داشته باش.
از قاسم بن الحسن نقل است،این بزرگوار که اینها به ولایت رسیدند،به حقیقت صراط مستقیم رسیدند،قاسم بن عَلاء(پسرش حسن بن قاسم بن علاءاست ،حسن پسر قاسم،قاسم پسر علاء)این هم آذربایجانی است،در زمان نواب اربعه هم هست،در غیبت صغری است،ولی وکیل امام زمان است در آذربایجان،به نصِ خودِ صاحب ولایت حضرت بقیه الله علیه السلام،یک پسری داشت،پسر آنجوری که ما می خواهیم و مردم می خواهند نبود،رفیق های بدی هم داشت،هی می آمدند پیش این قاسم می گفتند بابا این پسرت را عاق کن،یک چیزی بنویس که از ما نیست،این می گفت نه این پسرم است آخر چه جوری این کار را بکنم،هی به او بد گفتند،که عجب این که می گوید ما وکیل امام صاحب الزمان هستیم خودش برای چه بچه اش اینجوری
است؟
میدانید این حرف کیست؟ حرف بی خبر از معناست،این که انسان یک کسی را نمی پذیرد به واسطه جهات جانبی،اینها مردمی هستند که نور به قدر روزنه ای ندارند،به قدر روزنه،سوراخ سوزن چقدر است،که کج رفتاری های دیگران را به حساب دیگری گذاشتن،ولو نزدیکان باشند.
حالا معلوم هم نیست کج رفتاری باشد،این کج می بیند،آخر چشمی که اَحول است،این همه چیزها را کج می بیند،خیال می کند آن طرف کج است،آن شئ کج است،نه بابا چشم خراب است،دید خراب است؛
پیر ما گفت :” خظا بر قلم صنع نرفت
آفرین بر نظر پاکِ خطا پوش اش باد”
اصلا بد بینی مالِ این طرف است،عدم استقامت است،این طرف چیزی ندارد.
قاسم،پسرش اینجوری بود و رفیق های بد هم داشت،رفیق های بدنام درجه یک،صبر کرد،صبر کرد،نه پسر را و نه آن رفیق ها را ترک کرد،قضیه اش خیلی مفصل است،تا مرگش نزدیک شد در نزدیک صدسالگی نامه ای از طرف حضرت بقیه الله علیه السلام آمد،چشمانش نابینا شده بود[ببینید علامت ها را چه جوری می دهند!]
چشمهایش کور شده بود،دیگر نمی دید،نامه از طرف حضرت بقیه الله علیه السلام آمد،که قاسم بعد از شش روز تو می میری و ما پسرت حسن را جای تو منصوب به وکالت کردیم،علامتش[برای اینکه این پیرمرد یک وقتی،دیگر دنیاست،وکیل امام زمان هم هست ولی معصوم نیست]علامتش این است که ما تو را شفا دادیم و چشم تو را بینا کردیم،این نامه را به چشمت بکش،دو قطره آب می چکد چشمت بینا
می شود،شش روز دیگر هم می میری،نامه را برای قاسم خواندند،قاسم نامه را به چشمش کشید دو قطره اشک افتاد و چشم بینا شد و شروع به گریه کرد که الحمدلله در این مدت از استقامت در این راه باز نماندم،خیلی زود مُهر باطله به کسی نزن،خیلی زود طردش نکن،خیلی زود نگو برو دنبال کارت،بایست.
چون حُسن عاقبت نه به رندی و زاهدیست
آن به که کار خود به عنایت رها کنی
ترسم که روز حشر عنان بر عنان رود
تسبیح شیخ و خرقه رند شرابخوار
خیلی زود درباره کسی نمی شود قضاوت کرد،صبر کنید،از این طرف اینقدر آدم هایی بودند روی آنها به ایمان قسم می خوردند،اینها امام کُش شدند،امام کُش هااا.
تا شما طلحه می گویید،بعدش یاد چه می افتید؟
زبیر،و تا زبیر می گویید یاد طلحه می افتید،اینها اینقدر با هم تقارن و نزدیکی دارند،این دوتا با هم خیلی رفیق جان در جانی و خیلی باهم…
اولا اینکه زبیر پسر عمه امیرالمومنین و پسر عمه رسول خدا هم هست،زبیر خویش و قومی هم دارد،طلحه هم یک فامیلی دارد ولی زبیر خیلی نزدیک است،بعد از غربت امیرالمومنین(خوب دقت کنید،تنهایی و بی کسی،خوب سلمان که یک آدم ایرانی است و دستش به جایی بند نیست،او که دستهایش روی هم است جرأت نمی کند حرف بزند،بعد از قضیه سقیفه و غصب حق امیرالمومنین و مسائلی که پیش آمد و بردن امیرالمومنین به مسجد و احراقِ باب همه ساکتند،مگر کسی نفس می توانند بکشد؟)سقیفه بنی ساعده است و همه نشسته اند و برای اولی رأی می دهند،زبیر به شمشیر دست بُرد و به طرف اولی حمله کرد که او را از بین ببرد،دستش را گرفتند،شمشیر را از مچش در آوردند،هلش دادند،شمشیرش را شکستند،دو مرتبه،طلحه،زبیر،
بیست و یک سال لایَنقَطِع از امیرالمومنین علیه السلام دفاع کردند،هر جا که یک کار خطرناک بوی خون می آمد،زبیر می رفت،از این بالاتر می خواهید؟؟
به امیرالمومنین علیه السلام که می گفتند آقا آنجا صحبت شما بود از شما بد می گفتند زبیر پا شد،حضرت می گفتند آه خیلی خطرناک است هااا.
طلحه دفاع کرد،بیست و یک سال لاینقطع،مدام،دائماً اینها در دفاع هستند،عجیب است حتی سلمان هم سِرّ مساله را نفهمید،ابی ذر هم نفهمید،مقداد هم نفهمید،اینها غبطه می خوردند،که ما برای چه مثل طلحه و زبیر نمی جنبیم،کاش که ما هم این قدرت و این شهامت و این شجاعت و این جرأت و این تَحَور را داشتیم،تاجنگ جمل پیش آمد و حرکت آن ملعونه ازل و ابد شد و اینها،این دو نفر از پرچم دارها و ارکان اساسی شدند،جنگ جمل دو رُکن اساسی داشت؛طلحه و زبیر.
بعد از بیست و یک سال معلوم شد که تمام این کارها برای نفسش بوده،خلاف بوده.
میثم است،میثم خیلی بزرگ است دیگر،هم راجع به کمیل گفتند هم راجع به میثم هر دو بینش دارند،هر دو بصیرت دارند،هر دو چشم دلشان باز است،دیگر از اینها بالاتر می خواهی؟؟
شب دنبال امیرالمومنین داشتند راه می رفتند،یا میثم،یا کمیل،هر دو بزرگوارند،جلالت قدرشان حق است.
صدای قرآنی پاهای میثم یا کمیل را از درون خانه لرزان نگه داشت،دنبال امیرالمومنین راه می رفت،حضرت به او فرمودند چیست؟بیا برویم،ایستادی؟
عرض کرد آقا این صوت دلربای قرآن دلِ من را برده است،خوش به حالش.
حضرت فرمودند وای به حالش.
عرض کرد چطور آقاجان؟ قرآن می خواند!
فرمودند این از آن افرادی است که در جنگ نهروان،جمل،این بر من شمشیر می کشد،و می بینم که سینه این زیرِ پای اسب ها خُرد شده است.
می گوید پلاک خانه اگر داشته،نمره خانه،علامت برداشتم و روز آمدم و شخص را شناختم،گذشت،گذشت،گذشت،تا جنگ نهروان،پیش آمد،این رفت داخل در خوارج شد،در کشته ها جستجو می کردم ناگهان چشمم به همین قرآن خوان در دل شب،اسب ها سینه اش را خرد کرده بودند،یاد حرف مولایم افتادم.
چون حُسن عاقبت نه به رندی و زاهدیست
آن به که کار خود به عنایت رها کنند
ترسم که روز حشر،عنان بر عنان رود
خوب،آدم مواظب باشد.لذا به قول خواجه عبدالله انصاری همه از مَآلشان و آینده شان می ترسند من از اولِ کارم می ترسم،اول امر انسان اگر درست بوده تا آخر درست می آید.
می شود این اول را ساخت؟؟
بله،اگر به مَظهر 《هُوَ الأَوَّلُ وَ الآخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الباطِن》،متوسل بشویم به 《هُوَ الأَوَّل》واگذار کنیم می شود.
روایت است که آقاجان،اگر کسی شقی زاده شده باشد(اوه این خیلی حرف است)،یعنی به شقاوت به دنیا آمده باشد،یعنی همان حرفی که خواجه عبدالله انصاری می گوید من از اولِ کار می ترسم.
حالا اولِ کار خراب،خراب،خراب،خراب،به شقاوت به دنیا بیاید،آیا این راه دارد؟؟هاا؟
حضرت فرمودند اگر ما بخواهیم بله.ما می توانیم،تازه این از نیمه راه برگرداندن است،این از نیمه راه،تا آخر خط هم اگر بروی برمی گرداند.
روایت؛
به یک کسی امر می شود،روز قیامت که نامه اعمال به دست می دهند،چه می کنند،چه می کنند،چه می کنند،یک کسی را امر می کنند که در جهنم بیندازند،این هفت جوش است،آخر کارش دیگر تمام،اگر شفاعت بوده دیگر تمام شده،اگر مسائل دستگیری بوده تمام شده،این هفت جوش دیگر جهنمی است،آخرِ آخرِ کار است،دیگر آن آخرین نقطه،موجود در مسیر است،خوب،پایش به حَفیرِه جهنم که می رسد،این سرش را بر می گرداند،پشتِ سرش را نگاه می کند،امر می شود او را برگردانید به بهشت ببرید،همه ملائکه می مانند که این چیست؟این چه نقش است؟ این صورتش را برگردانده نگاه کرده برای چه به بهشت برود،کار که دیگر تمام شده،حساب ها بسته شده،[دیدید گاهی آدم به هواپیما سوار می شود روی صندلی می نشیند دیگر می خواهد پرواز کند،اگر آن طرف هم کسی هست می گویند دیگر تمام شد،درها بسته شد،از این طرف هم کسی بخواهد پایین بیاید می گویند نه دیگر تمام شد،دیگر نگه نمی دارند،حالا این پشیمان است،حالش به هم خورده،هر چه حادثه دارد دیگر رفت]این آخری برگشت داده می شود.
ملائکه از ربُ العِزه سوال می کنند،پروردگارا چه شد که این را برگرداندی؟ حسابش بسته شده بود دو مرتبه بهشتی اش کردی،عجیب است،خدایا این چه روایتی است،این چه حرفی است؟
خدای رحیم،خدای رحمن،خدای مهربان،همه ظهورِ حسینی است،یعنی همه این حرفها را که می گوییم رحمت واسعه امام حسین علیه السلام است که به ظهور می آید،پروردگار متعال به ملائکه می فرمایند این بنده من همین جور بود،حسابش بسته شده بود،جهنمی صد در صد بود،رویش را برگرداند به دلش خطور کرد،
حرف هم نزد،که اگر می دانستم من را به اینجا می آوری،من کارم به گناه کشیده نمی شد،این کار را که کردم احتمال نمی دادم تو اینجور خدایی باشی که آخرش این کار را با من بکنی.
این که به ذهنش گذشت او را برگرداندند،عجب!!!
این ظهور امام حسین است،واِلا جای دیگر این حرف نیست،یک روایت دیگر پایش را که به جهنم می گذارد،آن باز آنطرفتر است،این یک قدم جلوتر است،هااا،این یک ماقبل آخر است،این پایش را به جهنم هم می گذارد می گوید 《بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِیمِ》،ندا می شود او را بگیرید،او را برگردانید.
خدایا این هم حسابش بسته شد،جهنمی،چطور؟؟
این در دنیا عادت داشت،همین جور به زبان هر کاری داشت می گفت《 بِسْمِ ٱللَّٰه》این نیروی ولایت است،《بِسْمِ ٱللَّٰه》سِرّ ولایت امیرالمومنین علیه السلام است.به عادتش حالا جهنم هم که آمده می گوید 《بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِیمِ》،او را برگرداندند.
روضه؛
امروز روضه حضرت قاسم بن الحسن است،یتیمِ امام مجتبی علیه الصلاه و السلام،قضیه این آقا زاده خیلی جانکاه است،امامِ مجتبی سه آقازاده داشتند که در کربلا جانشان را فدای عمو کردند،یکی حضرت قاسم است،یکی حضرت احمد بن حسن برادر حضرت قاسم است و دیگری عبدالله است که از همه کوچکتر بوده است،امروز ما مصیبت حضرت عبدالله آقازاده سه ساله یا چهارساله را می خوانیم که نوشته اند وقتی عبدالله دید برادرش قاسم زیر پای اسب ها سینه اش دارد خُرد می شود،به کمک برادر آمده است،روایتی که نقل شده است،امام حسین علیه السلام آمده اند خودشان را به بالین قاسم رساندند،علی الظاهر این است که امام حسین دیدند عبدالله،دوان دوان دارد به طرف برادر می رود،رفتند عبدالله را بغل کنند بیاورند،که این آقازاده سه ساله،چهارساله،آنجا حادثه و معرکه اسب تازی جوری است که صدمه نبیند،شاید هم به حمایت هر دو رفتند،چون قاسم عمو را صدا زد،عمو هم به حمایت پسرِ برادر(قاسم )رفت،شاید هم هر دو بوده،علی کل حال وقتی که سیدالشهداء به بالین قاسم رسیدند،عبدالله خودش را روی بدن برادر انداخته بود،حضرت متوجه عبدالله بودند که عبدالله را از روی جسد قاسم حرکت بدهند،ظالمی با شمشیر به طرف سر مطهر امام حسین حمله کرد،عبدالله دست کوچکش را آورد سِپَر کرد،دست عبدالله قطع شد و بر دامن امام حسین علیه السلام افتاد،چقدر مرحوم امام جمعه کاشمر این رباعی را خوب گفته است؛
عبداله شیرین سخن آمد به برِ شاه
در بُرج شرف گشت قرین مشتری و ماه
در پیش حسین بن علی داد سر و دست
العبد و ما فی یده کان لِمولاه
«لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ»
دعاهایی که میفرمایند به اجابت مقرون،رحمه الله من قراء فاتحه مع الاخلاص و الصلوات.
《اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم》
یاعلی مدد