《بِسم الله الرّحمنِ الرَّحیم، اَلحَمدُللهِ رَبِّ العالَمین، الصَّلاهُ وَ السَّلام علی خَیرِ خَلقه مُحَمَّد وَ عَلی آله الطَیبینَ الطّاهرینَ المَعصُومین وَ الْلَعْنَهُ الدَّائِمه عَلَی أعْدَائِهِمْ وَ مُخَالِفِیهِمْ وَ مُعَانِدیهیمْ وَ مُبغِضیهِم وَ مُنْکَری فَضَائِلهمْ وَ مَناقِبِهم مِنَ الان إلی قیامِ یَومِ الدّین.آمینَ یا ربَ العالَمین》
《أَعُوذُ بِاللّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ 》
《إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ أَهلَ البَیتِ وَیُطَهِّرَکُم تَطهیرًا》(سوره مبارکه احزاب/۳۳)
تا نگردی آشنا زین پرده رازی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
رسیدن به مراتب عالیه معرفت،و درک مقامات ایمانی یک اهلیت و استعداد ذاتی لازم دارد.اگر کسی این اهلیت و استعداد ذاتاً در او نباشد که حداقلش مرتبه نازله از ذات اتصاف به صفات ایمانی نداشته باشد،درک مقامات معنوی و باطنی را نمی تواند داشته باشد.
یک آیه در این باب عرض کنیم؛
«اعوذ بالله من الشیطان الرجیم»
《بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ》الم ﴿۱﴾ ذَلِکَ الْکِتَابُ لَا رَیْبَ فِیهِ هُدًى لِلْمُتَّقِینَ ﴿۲﴾》.
قرآن متکفِل هدایت همه انسان هاست،یک جای دیگر می فرماید《هُدًى لِلنَّاسِ》، و در اول سوره مبارکه بقره می فرماید《هُدًى لِلْمُتَّقِینَ 》.اولا این بیان از باب یک توضیح و توجیه علمی از نوع مطلق و مقید یا عام و خاص است.یعنی اگر دوتا آیه به چشم می خورد که یکی عام است و یکی خاص،آیه اولی که دلالت بر عموم دارد،این را باید معنای خاص برایش کرد،یا در مطلق و مقید اگر یک بیان اطلاقی آمد و بعد یک بیان مقید،آن اطلاق هم ناظر به تقیید است.
خیلی مطالب علمی چیزِ مهمی نیست که یک کسی برایش …
همین مطالب خیلی پیش پا افتاده ای که همه می فهمند،این را به چهارچوب الفاظ و قواعد که هیچ کس از آن سر در نیاورد می برند اسمش را علمی می گذارند.هیچ چیز جز این نیست،حتی قواعد فلسفی،قواعد منطقی،بقیه قواعدی که در علوم عقلیه است،اینها همین چیزهای روزمره محاورات عرفی است که همه می دانند برای اینکه کسی از آن سر در نیاورد و یک مقداری به آن رنگ بازاری بدهند آن را به چهارچوب علمی می برند و از دسترس همه مردم دورش می کنند.
قرآن هم عام و خاص دارد،مطلق و مقید دارد،مُجمل و مبین دارد،آنجایی که می فرماید 《اِعتِق رَقَبَهٍ》،اگر این کارها را انجام دادی باید یک بنده آزاد کنی،یک جای دیگر می فرماید 《عِتِق رَقَبَهٍ مُؤْمِنَهٍ》،آن دلیل اول ناظر به دوم است،یعنی نه هر بنده ای را آزاد کردن منظور نیست،بنده مومنی را باید آزاد کنی.
قرآن《هُدًى لِلنَّاسِ》است،همه مردم را هدایت می کند،در این آیه که می فرماید《هُدًى لِلْمُتَّقِینَ 》منظور مردمی است که اهل تقوا(تقوی) هستند.
به نوع مطلق و مقید یا عام و خاص.
قرآن متکفل هدایت شده است،ولی تا آن شرائط در همگان نقش نبندد هدایت خبری نیست.شرط هدایت قرآن 《تقوا 》است.
الف لام میم معنایش چیست؟[ما یکی دو منبر شاید هم بیشتر راجع به حروف مقطعه قرآن رفتیم،بحث را برنمی گردانیم،که الف در قرآن معنایش چیست،حا میم معنایش چیست،نون،《ن وَالْقَلَمِ وَمَا یَسْطُرُونَ 》معنایش چیست،
«کهیعص» معنایش چیست]، با حروف می شود کسی را به عالیترین مراتب هدایت رساند،بله.
خوب از 《حم》کسی سر در می آورد؟از 《الم》کسی سر در می آورد؟معنایش چیست؟
کسی در این معنا راه دارد که مصداق شعر خواجه باشد؛
تا نگردی آشنا زین پرده رازی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
یک ماشین جلوی یک خانه پارک بشود،او یا برای بیرون رفتن مضطر است،برایش یک امر ضروری پیش آمده یا نه،اصلا می خواهد تا شب ماشینش را هم بیرون نیاورد،کار هم ندارد،این کار خلاف است،آن کسی که اینکار را می کند این را بداند از مجلس بار نگرفته است،از تربیت اهل بیت علیهم السلام بار نگرفته است،از وضعی که ما را به اخلاق تشیع آشنا کند،هر چیزی ادبی دارد،ادب یعنی ملاحظه آداب و رسوم یک چیزی.
ادب را اینجوری معنا می کنند.
مجلس ادب دارد،احوالپرسی ادب دارد،رفت و آمد ادب دارد،سلام و علیک ادب دارد،ادب ولایتی،یعنی کسی که با اهل بیت علیهم السلام در نقطه ولایت آشنا می شود،راهش می دهند،همه این نکات را مواظبت می کند.
تا به مسائل دیگر برسد،غیبت نکن،باید به دوستِ امیرالمومنین بگوییم دروغ نگو!
علی کل حال،ادب می خواهد،رفقایی که توی مجلس فکر کنند،بعضی ها وسط مجلس بلند میشوند،بلندشدنشان بی توجهی است،اصلا تمام مجلس را اُفت می دهد،یک نوع بی اعتنایی است.
اسلام همه اش ادب است،تشیع همه اش ادب است،ایمان همه اش ادب است،محبت همه اش ادب است،هر چیزی هم ادب مخصوص به خودش دارد.
هر کسی هر جور می نشیند حکایت از وضع درونش می کند که این چه کاره است.
ملا محمد بیرجندی در کبریت احمر این قضیه را نقل می کند،که یک کسی به مجلس امام حسین علیه السلام آمد،آنوقت ها رسم بود مجالسی که برای عزاداری حضرت سید الشهداء منعقد می شد،الان هم کمابیش رسم است،ولی آنوقت همه جا رسم بود،یکی از آداب پذیرایی قلیون بود که باید مفصل قلیان بدهند،آن جزء آداب بود،درست هم بود،ولی اگر در قلیان یک نوع بازی در بیاید آن هم باز باید برداشته بشود،ادب به نبودن آن است.
یک کسی آمد هی اشاره کرد قلیان،خوب کارگر است،کارمند حسینیه است،مجلس روضه و متوجه نشد. به او گفت مگر ما نمی گوییم قلیان بیاور،یک ساعت است نشستیم.
قلیانی گفت ما متوجه نشدیم ببخشید حالا می آورم.
گفت نه دیگر نمی خواهم و قهر کرد رفت،از مجلس امام حسین قهر کرد،رفت خانه اش و شب خوابید،دید صحرای قیامت است،(هر کس می خواهد بهشت برود باید از مجرای امام حسین صلوات الله و سلامه علیه برود،آقا امام حسین یک نوشته،برات،دستش می دهند و این نوشته را می گیرد و به بهشت می رود)
صف کشیدن این هم آمده بود روضه،آمد که نوشته اش را بگیرد،حضرت یک بسته به او دادند،عرض کرد آقا نه آن نوشته را بدهید.
فرمودند نه مالِ تو همین است.
آمد این طرف باز کرد دید تنباکو است.
دقیق است،برای قلیان قهر کردی رفتی این هم تنباکویت.
علی کل حال،هر دو شخص باید این ادب را داشته باشند،هم آن کسی که پذیرایی می کند و هم آن کسی که وارد مجلس می شود،اگر ما مودب به آداب باشیم،همه کارمان درست است و به نتیجه می رسیم،اگر مودب به آداب نبودیم هیچ چیز گیرمان نمی آید.
بی ادب محروم ماند از فیض رب
قرآن متکفلِ هدایت جمیع مردم به قید 《تقوا》است،به شرطِ 《تقوا》.
از حروف مقطعه قرآن عبور می کنیم.
《الم،ذٰلِکَ الکِتابُ لا رَیبَ ۛ فیهِ ۛ هُدًى لِلمُتَّقینَ》.
کتاب را معنا کنیم.
چه ربطی به بحثمان پیدا می کند؟
ربطش با بحث ما در آیه تطهیر این است که اگر کسی اهل طهارت (آن طهارتی که گفتیم نه اینکه دست و صورتش را آب بکشد،هر کس دست و صورتش را در آب نگه دارد تا زمان،زمان است،راهی به این طهارت ندارد،اگر کسی همه صفات برجسته اخلاقی را در خودش بیاورد ولی از تقوایی که قرآن فرموده بی خبر باشد راه به طهارت ندارد) است،آن طور که باید و شاید،او را به حقایق راه می دهند.
حیفم می آید میترسم این روایت را فراموش کنم،برمی گردیم به اول سوره بقره معنای تقوا را عرض می کنیم.
این طهارت است که روایتش در ذیل آیه کریمه « إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً »،این هم تقواست،هم طهارت است و هم هدایت است.
شهید ثانی از بزرگان علمای شیعه است،خودش را در راه تشیع به فنا کشاند،در راه محبت اهل بیت علیهم السلام او را کشتند،هم شهید اول و هم شهید ثانی.
در فقه و اصول و در اخلاقیات و در بقیه از مطالب کتاب دارد،مرحوم شهید یک کتاب روائی دارد.صاحب کتاب قطره از او نقل می کند که شهید از ابن جوزی مطلبی را نقل می کند می گوید من به مصر وارد شدم(مرحوم شهید نقل می کند)[ربط روایت و بحث را فراموش نکنیم،طهارت لازم است تا درک این طهارت کند،تقوای مناسب این راه لازم است تا درک این هدایت کند] ابن جوزی می گوید که وارد مصر شدم از بازار مصر عبور می کردم به یک آهنگری گذارم افتاد،دیدم مردی آهنگر که پیش بندی بسته و کوره حدادی دارد شعله می کشد آهن سرخ گداخته ای را با دست از کوره خارج کرد و روی سِندان گذاشت شروع به پُتک زدن کرد،آهن دو مرتبه سرد شد،با دست گذاشت در کوره و با دست آتش ها را روی آهن ریخت،مردم آن سامان،آن مرز و بوم با این عمل حداد آهنگر آشنا بودند،کسی به نگاه و تماشا نمی ایستاد،من که تا به حال از عمر نه دیده و نه شنیده بودم به اعجاب آمدم که این حداد چه کار می کند؟ دستش را توی کوره می برد و آهن گداخته را با دست در می آورد و روی سندان می گذارد و پُتک می زند،رفتم جلو و با یک ادب خاصی بر او سلام کردم،السلام علیک یا ولی الله،می خواستم به پاهایش بیفتم ،گفت پا شو بابا،این چیزها آن طور که تو خیال می کنی نیست ما چیزی نیستیم.
چطور چیزی نیستی؟
تو دستت را در کوره آهنگری می بری و آهن گداخته را با دست خارج می کنی و روی سِندان می گذاری و پتک می زنی،جز از اولیاء خدا از کس دیگری این کار نمی آید.
گفت من قضیه ای دارم،برایت نقل می کنم.
آیینه شو جمال پری طلعتان نگر
جارو کن خانه سپس میهمان طلب
[ برای درک حقایق و معانی طهارت لازم است،تقوای مناسب لازم است و رسیدن به آن نقطه نه از طریق علم،علمش را همه دارند،همه،اعلمِ عُلمای دنیا ،اگر آن روایات درست باشد که پشت را می لرزاند که اسم اعظم هم بداند،ابلیس است.
اینقدر قدرتش زیاد است که می تواند از هر درِ بسته ای وارد بشود،حتی به دل بیاید،رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند 《 إنَّ الشیطانَ یَجری مِنِ ابنِ آدمَ مَجریَ الدَّم!فی عروق》خون تا کجاهایت می رسد،مثل خون که در وجودت می دود شیطان همین طوری می تواند بدود.
از تمام امور سرّی که هیچ کس مطلع نیست و نمی داند او می داند،نفس هم همین کاره است،نفس هم تا جایی راه دارد که تو خیال نمی کنی،احتمالش را نمیدهی که آنجا دیگر جز خدا چیز دیگر باشد،نفس است.
چه کسی شیطان را می شناسد؟ ما هنوز شیطان شناس نشدیم،هر کس شیطان شناس شده،بدون تردید《ولی》شناس است.
می شناسیمش؟ کالایش را بلد هستیم؟
همه کارهایی که شیطان پس آن نشسته،رانندگی می کند،به حساب خدا می گذاریم،همه کارهایی که نفس فرمان می دهد به حساب خدا و…
این شناختش با این وسائل و به این زودی ها نیست،معطلت نکنم.
این کلام امیرالمومنین صلوات الله و سلامه علیه است 《عادَیتُ الْأَعْدَاءَ》چاره همه گردنکش ها را منِ علی کردم با ذوالفقار،که درباره اش آمد
«لَا فَتَی إلّا عَلِیّ وَ لَا سَیْفَ إلّا ذُوالْفَقَارِ»،با ذوالفقار توانستم علاج همه چیزها را…
《أعدى عَدوِّکَ نَفسُکَ الَّتی بَینَ جَنبَیکَ 》،این گردنکشِ قلدر از همه دشمن تر است،(این هم معنا دارد در همه جاها که امیرالمومنین ،رسول خدا،وقتی سوال شد آقاجان این شیطانی که شما وصفش می کنید یا رسول الله به شما هم راه دارد؟ 《یَجری مِنِ ابنِ آدمَ مَجریَ الدَّم!فی عروق》به انسان کاملِ رسیده به مقام دنی فتدلی ،شما چه؟ به مقام قرب مطلق؟
فرمودند «ولکن اَسلَمَ بِیَدی » تسلیم دست من شده است).درباره نفس شیطان ما هیچ وقت سخن نگفتیم،حیف است مجالس امام حسین ،مجالس توسل،آنها ان شاءالله اینجا و هیچ جا راه پیدا نمی کنند ولی از اینجا بیرون بروی مواظب باش،مواظب باش].
من قضیه ای دارم آی مرد تماشاچی که من را از اولیاء می دانی،برایت نقل کنم؟[طهارت می خواهد،پاکی،طهارت مناسب،با 《استغفرالله》 کار درست نمی شود،با 《لااله الا الله 》این راه طی نمی شود]
اوائل جوانی ام بود در همین مغازه ای که می بینی من آهنگری می کردم،یک روز مشغول کار بودم،من هم تکه آهن ها را با وسیله می گرفتم روی سندان می گذاشتم،زن صاحب جمالی به من مراجعه کرد و از من در امور زندگی اش کمک خواست
[ ز دست دیده و دل هر دو فریاد
که هر چه دیده بیند دل کند یاد
بسازم خنجری نیشش ز فولاد
زنُم بر دیده تا دل گردد آزاد]
حُسن و جمال این زن دلِ من را برد،به او پیشنهاد نامشروعی کردم،او گفت معصیت خدا نمی کنم و به فقر و ناتوانی صبر می کنم،ولو اینکه بچه یتیم های من دارند از گرسنگی می میرند ای جوان.
رفت من هم مشغول کارم شدم،تمام فکر و ذهنم متوجه اوست،دلم را برده،روز دیگر که شد،درِ مغازه پیدایش شد،گفت احتیاج و فقر و گرسنگی بچه هایم من را به جایی رسانده که ناچارم پیشنهادِ تو را قبول کنم.
به خانه رفتیم،درِ خانه را قفل کردیم پشتش را هم بستم،گفت چرا اینکار را می کنی؟
گفتم خوفاً مِن الناس،مردم متوجه بشوند،گفت از مردم میترسی از خدای مردم که او ناظر است نمی ترسی؟
گفتم او اکرم الاکرمین است،ارحم الراحمین است،می داند که ما جوانیم و بعد توبه می کنیم،(تمام اینها را شیطان یادش می دهد،گاهی وقت ها شیطان یادش می دهد توبه کند هااا،شیطان به انسان تعلیم توبه می دهد.شیطان یادت می دهد بگو خدا ارحم الراحمین است)
من خودم را در یک موقعیتی ندیدم که نصیحت این زن من را از عمل باز دارد،(آتش شعله کشیده، «نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَهُ الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَهِ»(سوره مبارکه همزه/۷)،شهوت و غضب هر دو آتشش از جگر زبانه می کشد،جهنمِ موجود.
اگر این معرفت بیاید آدم زود جهنم شناس هم می شود) دیدم می لرزد،گریه می کند،گفت اگر تو از خدا نمی ترسی من می ترسم.
آماده شدم که بچه هایم از گرسنگی بمیرند و خودم هم از فقر از بین بروم من را رها کن،دامنم را گرفت التماس کرد،گفت من را به این گناه وادار نکن،اگر از من صرفنظر کنی،من ضمانت می کنم که آتش دنیا و آخرت تو را نسوزاند،این از زبانش در آمد،حرفش چگونه بود که در من اثر کرد،آنچه از مالِ دنیا داشتم به او دادم درِ خانه را هم باز کردم و خودم هم به گریه کردن نشستم،آن روز درِ دکان نرفتم،در خانه تا شب ماندم و به عبادت و طاعت و از گناهی که کرده بودم استغفار می کردم.شب خواب دیدم، دیدم خانمی مُجلله بر تارک مبارکش تاجی از نور،نتوانستم صورتش را ببینم،ولی او بر من احاطه کلی داشت،[به حدیث کِساء سلمان را راه می دهند هااا؟ او را به اطلاع می آورند،به اشراف بر این طهارتش می آورند،سلمان بر این طهارت اشراف دارد،بر « إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ…» ،صاحب این نور به من فرمود آی جوان ما آتش دنیا و آخرت را بر تو حرام کردیم،گفتم بی بی جان،هر که هستی،خانم که اینجوری من را بشارت می دهی من کاری نکردم،فرمود تو بالاترین عمل عبادی را در تقوا انجام دادی،گفتم چه کار کردم؟ یادم نیست،قضیه صبح یادم نیست،خواب است،فرمود می دانی آن خانمی که تو رهایش کردی او از دودمان ما بود؟
او از ذریه رسول خدا بود؟او از اهل بیت بود؟
تو وقتی که بر شهوت و غضبت سیطره پیدا کردی و او دعا کرد،ما دعای او را مستجاب کردیم.
صبح آمدم خوشحال،ببینم این خواب است یا بیداری؟ این درست است؟!
آهن را توی کوره گذاشتم آهسته آهسته دستم را بردم دیدم نه حرارت کار نمی کند،بردم جلو دیدم کار نمی کند،دست را بردم جلو و در کوره کردم دیدم دیدم نه کار نمی کند.از آن روز آتش به من کار نمی کند،از آن روز…
ابن جوزی می گوید،حرفش نا تمام ماند،بعد دیدم یک ندایی از عالم ملکوت بلند شد که همه مجامع وجود من را گرفت،دیدم تمام هستی دارد این آیه را تلاوت می کند« إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً » ،یعنی تو دیگر آمدی در خانه ما،تو طهارت پیدا کردی،این طهارت است.
درک این طهارت کردی؟ تا از آن طهارت حالا صحبت کنیم.
ادعا می کنی؟ علامت دارد،دستت در کوره می رود آهن را…
ای بابا اینها که چیزی نیست.
نخیر ای بابا همین هاست.
برمی گردیم.
《ذَٰلِکَ الْکِتَابُ لَا رَیْبَ ۛ فِیهِ ۛ هُدًى لِّلْمُتَّقِینَ》،هر کس می خواهد با قرآن آشنا بشود و از هدایت قرآن بهره مند بشود باید تقوا داشته باشد.
تقوا چیست؟ استغفرالله گفتن؟
چشمت را می بندی،دلت را چه کار می کنی؟
دل را نگه داشتی،علامت صِدقت کجاست؟
زید بن حارثه بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم وارد شد،سلمان هم وارد شد،مالِ هر دو است؛
«کَیْفَ أَصْبَحْتَ یا سلمان؟» رسول خدا به او فرمودند حالت در این هنگام صبح چطور است؟
چگونه صبح کردی؟
(هم سلمان گفته و هم زید بن حارثه)
قالَ:«أَصْبَحْتُ مُوقِنَاً».
پیشِ چه کسی می گوید؟ پیشِ یقین ساز عالَم،اول یقین ساز عالم خاتم انبیاءست.
[این را بگوییم و رد بشویم؛یک وقتی نسبت به این انوار مقدسه و ذوات نورانی این تعابیر را نکنید،اگر خط اولِ راه را می روی،کلاس اولی،برایت عیب نیست ولی نقص است،(عیب غیر از نقص است)هنوز کامل نشدی،آنها مومن هستند،آنها اهل یقین هستند،آنها عالمند،آنها را اینجوری می دانی؟ امیرالمومنین علیه السلام یقین ساز عالم است.
به یقین رسیده؟
رسول خدا یقین ساز در عالم است.
امیرالمومنین 《قَد بَرَزَ الاِیمانُ کُلُّه 》،ببین، خاتم انبیاء صلی الله علیه و آله چه چشمی دارند،و چه جرأت می کند بیان کنند هاا،حرف امیرالمومنین ،رسول الله را،اهل معنا،آنهایی که رسول شناس هستند در بی نهایت توانستند خاتم انبیاء را به رسالت بپذیرند.من پیغمبر آخرالزمان را قبول دارم.این دریافت است؟
رسول شناس ها اینجوری رسول الله صلی الله علیه وآله و سلم را شناختند که به مدح علی علیه السلام نشسته است.
《قَد بَرَزَ الاِیمانُ کُلُّه 》،وقتی امیرالمومنین به طرف میدان جنگ می رفتند،رسول خدا فرمودند دیگر به او مومن نگویید هاا،این خودِ ایمان است که دارد روی زمین راه می رود،این ایمان است،مبدأ اشتقاق است،این مصدر است،این کُلش ایمان است،راه رفتنش ایمان است،نگاهش ایمان است،خالق ایمان است،خالق یقین است،خالق معرفت است،خالق محبت است،خالق عشق است. رسول خدا یقین ساز است.اهلِ یقین است؟
سلمان اهلِ یقین است،سلمان مومن است،درجه عاشره ایمان را هم دارد.
امیرالمومنین هم مومن است؟
مومن به چیست؟
شرک لازم می آید،می دانید؟ به توحید صدمه می خورد.
من خیال می کردم او محبوبم است،من خیال می کردم او معشوقم است،نه والله،هو الحُب،هو العشق،هوالقرآن،هوالتوحید،《قَد بَرَزَ الاِیمانُ کُلُّه إِلَی الکُفرِ کُلِّه》،آن طرف هم همین است،هر که در مقابل امیرالمومنین بایستد نه کافر است،کفر است.
هر که در مقابل ولیِ مطلق ایستادگی کند،کافر چیست، کفر است.
کفر شناس بشویم.کفر چیست؟
کفر آن است که در مقابل این نور خودش را به تجلی بیاورد،در مقابل این هستیِ مطلق عرض اندام کند]،یقین ساز عالم نشسته یک کسی جلوی این یقین ساز می گوید 《أَصْبَحْتُ مُوقِنَاً»،من اهلِ یقین هستم،سلمان می گوید من اهلِ یقین هستم،[ادعاهای من و تو پیشِ هم است که هیچکدام از هیچ جا خبر نداریم،عیب ندارد من تو را تصدیق می کنم تو هم من را تصدیق میکنی،هیچ کداممان هم از هیچی خبر نداریم،
عیب ندارد،دو بی خبر به هم رسیدیم،همه ما از یک چیزی حرف می زنیم که به هیچ چیز آن نرسیدیم این عیب ندارد].
رسول خدا فرمودند علامت یقینت چیست زید بن حارثه؟
عرض کرد یا رسول الله اینهایی که اینجا دور و بر شما نشستند،(آشنا است دیگر،یعنی داخلِ در حریم است)بگویم کدامیک از اینها جهنمی است و کدامیک بهشتی است؟ همه را بگویم؟
رسول خدا لب به دندان گزیدند،انگشت…یعنی بی صدا،ساکت باش.
حرف را باید پیشِ مَحرم گفت،سخن را پیشِ آشنا باید گفت.
سلمان هم عرض کرد آقاجان،من جهنمی ها و بهشتی ها را بگویم؟
یعنی چه؟
یعنی علامت بینش برای اهلِ یقین در آن حد است که تا دامنه قیامت بهشت و جهنم را می بیند و اهلش را هم می بیند.
یعنی چه ساکت باش؟ اگر به سلمان اجازه می دادند یکی یکی می گفت،به زید بن حارثه اگر اجازه می دادند یکی یکی می گفت ولو درجه عاشره ایمان است،ولی رسول خدا یقین سازِ عالم او در ستاریت حق غَلتیده،این پرده پوش است،این سِرّ پوش است،پرده دار است،اشقی الاشقیاء عالم کنار دستش نشسته،یکمرتبه نگفت دلت را می خوانم که چه کاره هستی. آی قدرت را!!! آی فتوت را!!!آی جوانمردی را!!!
یک ذره چشمت را باز کنند تمام زندگی مردم را به باد می دهی،چشمت را می بندند،تا آخر عمرت هم می بندند.
یک ذره،یک آن،به تو یک قدرت و بینش بدهند،آبروی خلق خدا را درست و نادرست،که گرچه به مُتَهَتِک و پرده در که حفظ ستاریت حق نکند چشم باز نمی دهند،حالا دادند.
در یک جلسه ای معنا کردیم،راجع به حضرت بتول صدیقه طاهره سلام الله علیها،امام صادق علیه الصلاه و السلام این تعبیر را دارند
《لِمَا سُمّیَت جَدَتُکُم الزَهرا سَلام الله علیها بتولا》؟؟
آقاجان چرا بی بی را بتول نامیدند؟
《 قال علیه الصلاه و السلام لأنها لم ترءالحُمره قده》.
در این مجلس اهل این بینش داریم،دیگر اگر آن مجلس گفتیم شاید هست شاید نیست،در این مجلس هستند من می شناسم،اهل این تحقیق داریم که عالیترین مراتب بینش است و هر که در این بینش آمده هیچ دیدش خدشه پذیر نیست.
صدیقه طاهره سلام الله علیها را برای این بتول گفتند چون هیچ گاه رنگ قرمز ندید.هر کسی بر حَسَبِ باطنش یک تشعشعی دارد،هر کسی ساختمان وجودی اش،درون اش،هر جا که نشسته تکان نمی خورد آنجا یک نور از او بیرون می زند،اجسام،اشیاء،همه دارند،انسان ها هم دارند،بعضی ها نورشان،نورِقرمز است،جنایتگرها و خونریزهای عالم اینها تشعشعاتشان که از آنها ساطع می شود قرمز است.
این بانویی که پرده دار عالم غیب است این هیچ قرمزی از هیچ کسی ندید،بنازم ستاریت را.
فاطمه جان تو چه چشمی داری؟
پرده پوشی اش را می گوید،اتصالش را به حق می گوید،《لم ترءالحمره قده》،او چشمش هیچ وقت به زشتی کسی نیفتاد،در آن حدِ جنایت.
یعنی رحمه الله الواسعه است،خودش و پسرش و پدرش و شوهرش و اولادش همه شان رحمت هستند.اگر کسی قرمزی ببیند که نمی تواند رحمت باشد.
《لَم تَرَالحُمرَهَ قَدهُ》،یک معنای ظاهری اش که همه گفتند این است که آنچه را که زنان دارند،بی بی نداشتند،این که برای همه است این چیزی نیست،بی بی را بشناس.که نمی شناسی،که هیچ کس نمی شناسد و هیچ کس حقِ شناختش را ندارد،از همه افکار و اندیشه ها محجوبه است،حتی از جبرئیل محجوبه است،جبرئیل را در حجاب مطلق قرار دادند به بی بی راه ندارد،به انبیاء راه دارد.
جبرئیل بر همه انبیاء که نازل شده از آدم تا خاتم هیچ وقت اجازه نگرفته،وحی را بدون اجازه آورده تحویل داده،حتی نسبت به خاتم انبیاء صلی الله علیه و آله و سلم، که آقاجان اجازه هست ما می خواهیم وحی بیاوریم؟ نه،سرزده می آمد وحی را می آورد.فقط یک جا بود ،وقتی که رسول خدا خانه فاطمه سلام الله علیها بودند دمِ در اجازه می گرفت.رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند یا اَخا،یا جبرئیل،چرا وارد نمی شوی؟
عرض کرد یا رسول الله خانه فاطمه است.
این حجابش است،از کور رو می گیرد، چشم پیدا کن.
بی بی سلام الله علیها از سلمان هم استنکاف می کردند؟
سلمان شب عروسی ناقه حضرت را گرفتند،《سلمانُ مِنا اهلُ البیت》.
حدیث ها را یاد بگیر؛ از کور رو می گیرد،《وَمَنْ کَانَ فِی هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِی الْآخِرَهِ أَعْمَى …》،نابینا،چشم نامحرم هم او را نمی بیند،گوش نامحرم هم صدایش را نمی شنود،عصمتش در این حدِ از بیان است نه در این حدِ از حقیقت.
میکائیل و اسرافیل به حریم قدسش راه ندارند،آقا امیرالمومنین علیه السلام فرمودند،خودِ صدیقه طاهره سلام الله علیها فرمودند،این درِ خانه ای که آمدید هجوم کردید،پشتش ایستادید،اینجا جبرئیل بی اجازه وارد نمی شد،حالا این درِ خانه را آتش می زنید؟
یک وقت دیگر هم بود که جبرئیل جرأت نمی کرد بر رسول خدا وحی بیاورد.
راجع به امام حسن علیه السلام ندارد،اگر روایت می داشت من می گفتم،راجع به امام حسن ندارد چه کار کنیم؟ ولو من اعتقادم این است امام حسن علیه السلام هم همین گونه هستند، روایت ندارد.
وقتی امام حسین علیه السلام در دامن رسول خدا بود جبرئیل جرأت نمی کرد وحی را به رسول الله صلوات الله علیه و آله تحویل بدهد،جبرئیل تنزلِ عقلِ کل است،اینجا خاتم انبیاء به نیرو و قدرتی بالاتر مشغول است که عشق است،با امام حسین علیه السلام دارد مبادله عشق می کند،جبرئیل اینجا می تواند قدم بگذارد؟
در خانه فاطمه سلام الله علیها هم که وارد نمی شود چون مهبطِ عشق است.
امام حسین خودشان به اختیار خودشان که پا می شدند از دامن رسول الله و روی زانوی رسول الله کنار می رفتند،جبرئیل می آمد،وحی را تحویل می داد.
روز عاشورا عرض کرد[خوب دقت کن] حسین جان من با توک یک بالِ ضعیفم،شهر لوط را زیرو رو کردم،اجازه بده همه نیرویم را به کار ببرم دمار از این قوم در بیاورم.
حضرت یک خنده ای کردند(بیان ما است)فرمودند برو دنبالِ کارت.
راهت را بکِش برو،عرض کرد حسین جان من می خواهم یک راهی در ارتباط با تو روز عاشورا داشته باشم،برای جدت رسول خدا وحی آوردم،هیچ برای من افتخار نیست،تو را که می بینم،جلال تو را که مشاهده می کنم،نمی توانم او را برای خودم فخر قرار ندهم.
برای ابراهیم آوردم فخر نمی کنم،برای موسی،برای عیسی،از آدم تا خاتم.
گاهی می بینم در مجالس امام حسین علیه السلام [خوب دقت کن] در دستگاه امام حسین، یک آدم با شخصیت،از نظر ظاهر صاحب منصب و مقام و شخصیت است،از نظر ثروت هم خیلی…
ایام عاشورا که می شود دهه اول می آیند پیش ما می گویند حاج آقا جان امام حسین به ما اجازه بدهید ما اینجا جارو کِشی کنیم،جان امام حسین اجازه بدهید ما ظرفهای اینجا را بشوییم.
چه چیزی او را پایین کِشید؟ راه امام حسین علیه السلام.
نه تو صاحب مقام و منصب و ثروت را،جبرئیل را هم پایین کِشیده.
حسین جان اجازه بده ما در این صحنه یک سمتی داشته باشیم.
فرمودند هر چه را می خواهی خودت انتخاب کن،یعنی چه؟
یعنی هر کسی به اندازه درکش و ظرفیتش انتخاب می کند،عرض کرد حسین جان وقتی که شما ولادت پیدا کردی،از مادرِ شما حضرت زهرا سلام الله علیها من اجازه گرفتم که گهواره شما را تکان بدهم و به جدت رسول خدا گفتم یا رسول الله افتخار نمی کنم که برای شما وحی آوردم،افتخار می کنم که گهواره 《حسین》را تکان دادم ،حالا هم به من اجازه بده که وقتی به میدان می روی افسار ذوالجناح را من بگیرم،امام حسین چه گفتند؟؟
امام حسین علیه السلام فرمودند این منصب ازآنِ خواهرم زینب است،جبرئیل جایی رفتی که اختیارش دست خودِ بی بی است.
آقاجان نه حریم فاطمه،حریم محجوبه از جبرئیل است،حریم زینب هم محجوبه از جبرئیل است.
حسین جان من به خودم اجازه نمی دهم با زینب سخن بگویم و از او تقاضا کنم،شما عنایت کنید از خواهر بخواهید.
خواهر جان جبرئیل است و این تقاضا را دارد.
بی بی زینب سلام الله علیها فرمودند برادر ولو برای من سخت است که از تو به همین مقدار جدا بشوم
اما جبرئیل بیاید یک طرفِ مَهار را،افسار را او بگیرد و یک طرف را من می گیرم.
عرض کنیم بی بی جان اجازه می گیرم از مادر شما ایام فاطمیه مصیبت شما را می خوانیم،شما نتوانستید از برادر به اندازه ای که جبرئیل زمام ذوالجناح را به دست بگیرد جدا بشوید چه حالی داشتید در گودیِ قتلگاه وقتی می خواستند شما را از بدن برادر جدا کنند،با بی بی سکینه،دوتا خانم را با هم جدا کردند،دست به گردن هم در آغوش هم،روی بدن برادر،روی بدن پدر سکینه افتاده است،فجتمعت علیها عنده من الاعراف فجرّوها من بدن اخیها.
«لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ»
دعاهایی که میفرمایند به اجابت مقرون،رحمه الله من قراء فاتحه مع الاخلاص و الصلوات.
《اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم》
یاعلی مدد