《بسم الله الرحمن الرحیم》
《 حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ اَلْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنِ اِبْنِ أُذَیْنَهَ عَنْ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ بُکَیْرٍ عَنْ مُیَسِّرٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ عَنْ قَوْلِ اَللَّهِ تَعَالَى« ثُمَّ أَوْرَثْنَا اَلْکِتٰابَ اَلَّذِینَ اِصْطَفَیْنٰا مِنْ عِبٰادِنٰا … » اَلْآیَهَ قَالَ اَلسَّابِقُ بِالْخَیْرَاتِ اَلْإِمَامُ .》
در این آیه کریمه ای که « ثُمَّ أَوْرَثْنَا اَلْکِتٰابَ اَلَّذِینَ اِصْطَفَیْنٰا مِنْ عِبٰادِنٰا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ وَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَیْرَاتِ …» این در دو جا اشاره دارد به ذوات مقدسه معصومین ؛
یکی در اول آیه《 اِصْطَفَیْنٰا مِنْ عِبٰادِنٰا 》که آنها وارث کتاب هستند[یعنی ائمه علیهم السلام]،در آخر آیه هم که 《 سَابِقٌ بِالْخَیْرَاتِ 》است آنجا هم منظور ائمه علیهم الصلاه و السلام هستند.مصداق 《 سَابِقٌ بِالْخَیْرَاتِ 》امام معصوم علیه الصلاه و السلام است.
《حَدَّثَنَا سَلَمَهُ بْنُ اَلْخَطَّابِ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو عِمْرَانَ اَلْأَرْمَنِیُّ عَنْ أَبِی اَلسَّلاَمِ عَنْ سَوْرَهَ بْنِ کُلَیْبٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اَللَّهِ تَعَالَى« ثُمَّ أَوْرَثْنَا اَلْکِتٰابَ اَلَّذِینَ اِصْطَفَیْنٰا مِنْ عِبٰادِنٰا » قَالَ فِینَا نَزَلَتْ وَ اَلسَّابِقُ بِالْخَیْرَاتِ اَلْإِمَامُ .》
حضرت فرمودند این آیه کریمه « ثُمَّ أَوْرَثْنَا اَلْکِتٰابَ اَلَّذِینَ اِصْطَفَیْنٰا مِنْ عِبٰادِنٰا » تا آخر آیه 《فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ وَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَیْرَاتِ 》فرمودند درباره ما نازل شده است،
《وَ اَلسَّابِقُ بِالْخَیْرَاتِ 》امام است.
《حدثنا أَحْمَدَ بْنِ اَلْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ
عَمْرِو بْنِ سَعِیدٍ عَنْ مُصَدِّقِ بْنِ صَدَقَهَ عَنْ عَمَّارٍ اَلسَّابَاطِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ « ثُمَّ أَوْرَثْنَا اَلْکِتٰابَ اَلَّذِینَ اِصْطَفَیْنٰا مِنْ عِبٰادِنٰا » قَالَ قَالَ هُمْ آلُ مُحَمَّدٍ وَ اَلسَّابِقُ بِالْخَیْرَاتِ هُوَ اَلْإِمَامُ》.
اینجا به 《اِصْطَفَیْنٰا مِنْ عِبٰادِنٰا 》اشاره است در《 وَ اَلسَّابِقُ بِالْخَیْرَاتِ 》هُوَ اَلْإِمَامُ علیه الصلاه و السلام .
《حَدَّثَنَا عَبَّادُ بْنُ سُلَیْمَانَ عَنْ سَعِیدِ بْنِ سَعْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ فُضَیْلٍ عَنْ أَبِی اَلْحَسَنِ اَلرِّضَا عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ : فِی قَوْلِ اَللَّهِ تَعَالَى« ثُمَّ أَوْرَثْنَا اَلْکِتٰابَ اَلَّذِینَ اِصْطَفَیْنٰا مِنْ عِبٰادِنٰا … » اَلْآیَهَ قَالَ اَلسَّابِقُ بِالْخَیْرَاتِ هُوَ اَلْإِمَامُ》.
مثل اینکه صدر آیه را آنها توجه داشتند با آیات دیگر و بیان قبلی امام علیه الصلاه و السلام به آنها فرموده بودند که منظور از 《اِصْطَفَیْنٰا مِنْ عِبٰادِنٰا 》ما قرار دادیم وارث کتاب ،بندگانی که اختیار کردیم.در آخِر آیه آنها مطلب را نمی دانستند،حضرت آخِر آیه را هم برایشان مطرح کردند که 《اَلسَّابِقُ بِالْخَیْرَاتِ》امام صلوات الله و سلامه علیه است.
《حَدَّثَنَا عَبْدُ اَللَّهِ بْنُ عَامِرٍ عَنِ اَلرَّبِیعِ بْنِ أَبِی اَلْخَطَّابِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِیرٍ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ خَالِدٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ عَنْ قَوْلِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ« ثُمَّ أَوْرَثْنَا اَلْکِتٰابَ اَلَّذِینَ اِصْطَفَیْنٰا مِنْ عِبٰادِنٰا … » إِلَى آخِرِهَا قَالَ اَلسَّابِقُ بِالْخَیْرَاتِ هُوَ اَلْإِمَامُ .》
فقط امام، گوی سبقت در ،تمام خوبى،خیرات، را از میدان،برده است .هر چه خیر است به او برمیگردد،از او صادر میشود و به او هم برمیگردد.
《حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ اَلْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَى عَنْ مَنْصُورٍ عَنْ عَبْدِ اَلْمُؤْمِنِ اَلْأَنْصَارِیِّ عَنْ سَالِمٍ اَلْأَشَلِّ : وَ کَانَ إِذَا قَدِمَ اَلْمَدِینَهَ لاَ یَرْجِعُ حَتَّى یَلْقَى أَبَا جَعْفَرٍ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ 》
مردی بوده به نام سالم الاشل(یکخورده در پا علت داشته موقع راه رفتن ) موقعی که به مدینه وارد میشد(معلوم است اهل مدینه نبوده،از جای دیگری می آمد وارد مدینه میشده) بر نمی گشت از مدینه،مگر با امام خودش ،حضرت باقر علیه الصلاه و السلام ملاقات میکرد.
حتما باید امامش را زیارت کند بعد به شهر خودش برود،اهل کوفه بود.
《قَالَ فَخَرَجَ إِلَى اَلْکُوفَهِ قُلْنَا یَا سَالِمُ مَا جِئْتَ بِهِ قَالَ جِئْتُکُمْ بِخَیْرِ اَلدُّنْیَا وَ اَلْآخِرَهِ 》
وقتی برگشت کوفه اصحاب ،شیعیان از او پرسیدند سوغات چه برایمان آوردی؟؟رفتی مدینه خدمت امام ،مشرف شدی، سوغاتت چیست؟؟
گفت برایتان خیر دنیا و آخرت را آوردم،بهترین چیزهایی که در دنیا و بهترین چیزهایی که در آخرت پیدا میشود را برایتان آوردم .《سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ عَنْ قَوْلِ اَللَّهِ تَعَالَى« ثُمَّ أَوْرَثْنَا اَلْکِتٰابَ اَلَّذِینَ اِصْطَفَیْنٰا مِنْ عِبٰادِنٰا » اَلْآیَهَ قَالَ اَلسَّابِقُ بِالْخَیْرَاتِ هُوَ اَلْإِمَامُ .》
یک کلمه از قرآن یاد گرفته،یک آیه از قرآن یاد گرفته، که آن آیه مربوط به امامش است، می گوید این خیر دنیا و آخرت در آن است.
[ اینها بودند که توانستند میراث تشیع را به ما بدهند،اینها قدردان بودند،روزی چندتا از این روایات میشنوید،چقدر آن حال در شما پیدا شده؟؟
هر که آن حال را داشت یک روایت بَسَش است،که دیگر من بی نیازم ،خیرِ دنیا و آخرت نصیبم شد چون یک فضیلت از فضائل ائمه خودم، موالیِ خودم را شنیدم و فهمیدم.
این یک روایت بَسَش است،نمیخواهد هر روز چند روایت بخواند،این تا آخر عمر یک روایت بَسَش است.
به شرط اینکه این قدردانی،این تقدیر در وجودش پیدا بشود،این اهل تقدیر بود دیگر،یعنی قدردانی میکرد.]
گفتم بهترین چیزهایی که در دنیا و آخرت پیدا میشود و از آن بهتر در دنیا و آخرت نیست،آن را برایتان آوردم.
من از امام خودم حضرت صادق علیه الصلاه و السلام سوال کردم معنای این آیه را ،« ثُمَّ أَوْرَثْنَا اَلْکِتٰابَ اَلَّذِینَ اِصْطَفَیْنٰا مِنْ عِبٰادِنٰا »ما به ارث نهادیم کتاب را در نزد کسانی که بندگان ما هستند و ما آنها را اختیار کرده ایم که کتاب را به ارث به آنها بدهیم. تا آخر آیه.《مِنْهُمْ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ وَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَیْرَاتِ 》یعنی اینها در دو گروه قبلی نیستند، 《ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ وَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ ،》آنهایی که ما کتاب را به آنها به ارث نهادیم ،سه دسته هستند که کتاب در نزد آنهاست ؛ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ ،مُقْتَصِدٌ ،وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَیْرَاتِ .ما از آن دسته هستیم یک وقتی ما کتاب پیشِ مان است، خیال نکنید از آن دو دسته قبل هستیم .
نادِرٌ فِى الباب؛《 رَواهُ محمّد بن حمّاد، عن أخیه، أحمد بن حمّاد، عن إبراهیم، عن أبیه، عن أبی الحسن الأوّل – علیه السّلام – قال: قلت له: جعلت فداک، أخبرنی عن النّبیّ – صلّى اللّه علیه و آله – ورث النّبیّین کلّهم؟ 》
از امام خودم سوال کردم گفتم فدای شما بشوم،قربان شما گردم به من بفرمایید خاتم انبیاء محمد بن عبدالله (صلوات الله و سلامه علیهما )از همه پیغمبرها ارث بردند،از آدم تا قبل از خودشان عیسی،از همه پیغمبرها؟؟آنچه که هر پیغمبری داشت به ارث نصیب شد پیغمبر ما را؟؟؟
《قال: نعم. 》حضرت فرمودند بله.
《قلت: من لدن آدم حتّى انتهى إلى نفسه؟》عرض کردم آقا از آدم ابوالبشر تا به پیغمبر میرسد از همه آنها به ارث نصیبشان شد؟؟؟
《قال: ما بعث اللّه نبیّا إلاّ و کانَ محمّد – صلّى اللّه علیه و آله – أعلم منه. 》فرمودند هیچ پیغمبری را خدا به نبوت مبعوث نکرد مگر خاتم انبیاء از او عالِمتر بودند، اَعلم تر از آنها بودند.از نوح،از ابراهیم،از موسی ،از عیسی،از ذالنون،از هود،از صالح،هر پیغمبری،از یکصد و بیست و چهارهزار پیغمبر از همه آنها مرسل و غیرمرسل ،اولوالعزم مِنَ الرُسل ،خاتم انبیاء از همه آنها اعلم ترند.
《قال: قلت: إن عیسى بن مریم کان یُحیِیِ المُوتى بإذن اللّه. 》
گفتم آقاجان حضرت عیسی بن مریم که مرده، زنده میکرد،ما نشنیدیم پیغمبر ما بروند قبرستان مرده ،زنده کنند! چطور اعلم هستند؟؟
[ببینید سوال چیست و جواب چقدر قشنگ و مناسب است]
《قال: صدقت،》 بله راست میگویی ،عیسی بن مریم مرده ،زنده میکردند ،خاتم انبیاء مرده ،زنده نکرد.
《 و سلیمان بن داود کان یفهم منطق الطّیر، 》
سلیمان بن داود سخن پرندگان را میفهمید با پرندگان صحبت میکرد ،ما نشنیدیم پیغمبر ما با پرندگان صحبت کند،چطور افضل است؟؟؟
《و کان رسول اللّه – صلّى اللّه علیه و آله – یقدر على هذه المنازل.》 آیا پیغمبر اکرم قادر و توانا بر این منزلت ها و معجزات بودند؟؟ اینکه میفرمایید اعلم هستند از همه انبیاء ،خوب این باید یک جایی خودش را نشان بدهد.
قَالَ: وَ قَالَ: «إِنَّ سُلَیْمَانَ بْنَ دَاوُدَ قَالَ لِلْهُدْهُدِ حِینَ فَقَدَهُ وَ شَکَّ فِی أَمْرِهِ، فَقَالَ: مٰا لِیَ لاٰ أَرَى اَلْهُدْهُدَ أَمْ کٰانَ مِنَ اَلْغٰائِبِینَ حِینَ فَقَدَهُ فَغَضِبَ عَلَیْهِ، فَقَالَ: لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذٰاباً شَدِیداً أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَیَأْتِیَنِّی بِسُلْطٰانٍ مُبِینٍ 》
حضرت فرمودند تو این آیه را توی قرآن خواندی که سلیمانی که داری از او حرف میزنی که منطق الطیر میدانسته،چطور این مطلع نبود به آنچه را که هدهد ،شانه به سر،که یک مرغ است، یک پرنده است، همین سلیمان بن داوود که پیغمبر بود،اینقدر برایش مقام و منزلت قائل هستی و ما هم قائلیم ،یک پرنده ای به نام هدهد،شانه به سر،از او بیشتر خبر داشت و او یک چیزهایی که آن پرنده میدانست را نمیدانست،[توی روایت نیست ،ما اضافه میکنیم،در روایت های دیگر هست اینجا ما اضافه میکنیم. چطور این پیغمبر خودش نمی توانست تختِ بلقیس را بیاورد ،گفت چه کسی می آورد؟《قَالَ عِفْرِیتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقَامِکَ ۖ 》،
《وَ قَالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتَابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ ۚ 》،با اینکه آصف بن برخیا نه پیغمبر بود و نه وصی ِپیغمبر ،چطور این قدرت را او داشت ،هدهد هم داشت که پرنده بود، که علم داشت به یک چیزی که جَوِّ زیر این آسمان، آنطرف جوّ ،آنطرف آسمان، که آب است ،یک جایی است که آب است، و سلیمان نمی دانست ؟؟؟ )اینجوری صحبت می کنند.یعنی او می گوید چطور سلیمان منطق الطیر میدانست و پیغمبر نمی دانستند؟حالا این طرز استدلال را نگاه کنید.بعد حضرت از او می پرسند ،هدهد ،شانه به سر بالاتر است یا پیغمبر؟؟؟
[این سوال است دیگر]یک مسلمان، یک کسی که معتقد به مکتب الهی است چه می تواند بگوید؟؟ بگوید پرنده ای به نام هدهد بالاتر است؟ این جواب اینجوری است همیشه.
اضافه بر اینکه نطق پرندگان و افهام و تفهیم پرندگان اِعطایش از ناحیه خاص خاتم انبیاء صلی الله علیه و آله و سلم است .نه تنها هدهد که حرف میزند یا حرفش را پیغمبرها میفهمند از جانب خودش است ،نه.آنچه این قدرت را به هر متکلمی و ذی شعوری در افهام و تفهیم در عالم وجود ،تمام مفاهمات،تمام مکالمات،همه اینها به عنایت خاتم انبیاء به آنها داده شده است،که هدهد جزء حسابِ اینها نیست،یعنی خاتم انبیاء این قدرت را به هدهد میدهند که اینجوری بپرد و سوال را جواب بدهد و اینجور بتواند با سلیمان مُفاهِمه کند.آنچه دارد از خاتم انبیاء است.و بقیه موجودات ،حتی ملائکه《 سبحنا سبحت الملائکه》آنها تسبیح را یاد نداشتند،《و قدسنا فقدست الملائکه》ما خدا را تسبیح کردیم و ملائکه از ما آموختند،یادشان دادیم.
جبرئیل که مرغ وحی است،او از خودِ اینها یاد گرفته است این ها را.
این طرز سوال و جواب است در این راه خاص. این در علم کلام بیرون است،خواسته باشیم ما کلامی جواب بدهیم ما باید یکجور دیگر اینطرف و آنطرف دست و پا بزنیم.این خارج از علم کلام است.این همان علمی است که خداوند تبارک و تعالی به هر کسی بخواهد مرحمت میکند، نورٌ.این طرز مکالمه است،این طرز استدلال است این طرز احتجاج است.)
حضرت به او فرمودند که سلیمان بن داوود به هدهد ،شانه به سر، وقتی که او را ندید و در امرش شک کرد که کجاست،گفت نمیدانم که این هدهد کجاست،این،اینجاها هست و من نمی بینم یا غائب است؟ 《 وَ غَضِبَ عَلَیْهِ》خشمناک بر او شد،گفت او را یک عذابی بکنم که تا حالا هیچ کس را اینجوری عذاب نکردم،پدرش را در می آورم ،یا اینکه اصلا کله اش را میکنم،یا اینکه یک دلیل محکم برایم بیاورد.
《وَ إِنَّمَا غَضِبَ لِأَنَّهُ کَانَ یَدُلُّهُ عَلَى اَلْمَاءِ، 》و به جهت اینکه هدهد سلیمان را دلالت کرد و گفت که زیر این ابرها،پشت این ابرها،یک آبی هست که آنطرف آب یک خانمی هست که این خانم دارد بر آن …سلطنت می کند.تا اینکه اسم آن خانم را آورد زانوهای حضرت سلیمان سست شد،گفت نمی شود او را بیاوری ما او را یک نگاهی بکنیم؟ یعنی در اینجا که محبت و عشق سر میزند از آن که تصمیم داشت کله اش را بکند یا اینکه چوبش بزند، یکمرتبه به او رأَفت و مهربانی کرد، که برایش یک کاری بکند این را ببیند.عشق و محبت اینجوری است که گذشت می آورد ولو از پیغمبر بیاورد.
او را که تصمیم داشت به قطعیت چوبکاری اش بکند یا سرش را بکند ،وقتی که بارقه یک عشق و محبت ،محبت ظاهری ،حالا آن پیغمبرها که ظاهری ندارند،همه اش الهی است…بلاخره سلیمان با هدهد میانه شان جور شد.حالا در این باب ،باز در امر ولایت صحبت کنیم؛ عشقی که از درون اهل محبت و اهل ولایت و شیعیان به خودِ رسول الله و امیرالمومنین علیهما السلام سرمیزند این کمتر از اثری است که هدهد برای سلیمان داشته؟ این کمتر است؟ یعنی به این محبت اعتنا نمی کنند؟؟
وقتی هدهد نویدِ یک محبت خیلی ظاهری ،خیلی پیش پا افتاده بلقیس را به سلیمان میدهد از او گذشت میکند، با اینکه کار خلاف کرده، تمَرُد کرده،آن که وجودش،قلبش،دلش ،موج میزند از محبت محمد و آل محمد علیهم السلام . اینها همه پیغام است .با شیعیان چه کار میکنند؟؟با دوستان چه کار میکنند؟؟ که این محبت، محبتِ خالص است،محبتی که پر از شور و شعف است با این چه کار میکنند؟؟
نمونه هم دارد که وقتی شخصی آمد خدمت حضرت صادق علیه السلام آیه قرآن خواند 《 فَاسْتَغاثَهُ الَّذِی مِنْ شِیعَتِهِ عَلَى الَّذِی مِنْ عَدُوِّهِ فَوَکَزَهُ 》وقتی که موسی مخفی بود که فرعونیان او را نبینند بکشندش،
عبور میکرد، یک هواداری داشت ،از مکتب او از خط او دفاع میکرد،با یکی از دشمنان و اطرافیان فرعون درگیری پیدا کرد،آن شخص قدرتمند بود و نزدیک بود این را بگیرد ،ببرد،بزنند،بکشند،در بندش کنند. موسی از پسِ کوچه در آمد و یقه او را گرفت و یک مشت به سر آن مامور زد و درجا کشته شد.آمد به کمکش . قرآن می گوید :
《فَاسْتَغاثَهُ الَّذِی مِنْ شِیعَتِهِ عَلَى الَّذِی مِنْ عَدُوِّهِ فَوَکَزَهُ 》حضرت شروع کردند به گریه کردن.
عرض کرد آقا من آیه عذاب نخواندم چرا گریه می کنید؟؟
حضرت فرمودند موسی از شیعه خودش دفاع میکند،دستگیری میکند، نمی گذارد گرفتار بشود.
امیرالمومنین علیه السلام روز قیامت شیعیانشان را رها می کنند ،نمی آیند به حمایت، دستگیری نمی کنند ؟؟؟
هدهد نویدِ عشق برای سلیمان می آورد ،سلیمان از همه تصمیمش نسبت به او بر میگردد که چه خبره.هنوز هم وصلت را برقرار نکرده ،هنوز حرفش را زده، حرفش را که زد زانوهای سلیمان سست شد، اینها همه برای آشنایی با ولایت است ،هدهد و سلیمان و مُلکِ صبا ،بلقیس، خبر برای این است که شیعه امیدوار بشود. حالا هدهد در فکر و ذهن سلیمان اینجوری میشود،یک کسی که با وجودش محبت موجود دارد.
هدهد خبر داده،وصلت رخ نداده ،ولی در شیعیان که وصلت هم هست ،شئِ موجود است اصلا. اینها سازش نمی کنند؟؟اینها محبت نمی کنند؟؟اینها دستگیری نمی کنند؟؟اینها گذشت نمی کنند؟؟اینها صرفنظر نمی کنند؟؟
اگر هدهد از مُلکِ صبا خبری آورد،ما به سلیمان عالم وجود عرض میکنیم ،ما اصلا داریم آنچه را که دیگران حرفش را زدند.
《فَهَذَا وَ هُوَ طَائِرٌ قَدْ أُعْطِیَ مَا لَمْ یُعْطَ سُلَیْمَانُ ، 》
حضرت فرمودند نگاه کن،ببین ،خوب چشمِ دلت را باز کن ،فهمت را باز کن، این یک هدهد است،یک پرنده است،خدا به او یک چیزی داده که به سلیمان نداده است، به او یک بینش و دانش داده شده، تسلط به یک نقطه ای که به سلیمان نداده،
《وَ قَدْ کَانَتِ اَلرِّیحُ وَ اَلنَّمْلُ 》با اینکه سلیمان باد در اختیارش بود،مورچگان در اختیارش بودند،
《وَ اَلْإِنْسُ وَ اَلْجِنُّ وَ اَلشَّیَاطِینُ وَ اَلْمَرَدَهُ لَهُ طَائِعِینَ،》و همه جن و انس، حتی شیطانهایی که اینها تمرد می کردند از امر پروردگار، ولی از سلیمان می ترسیدند ،همه در اختیارِ سلیمان بود.(اما بالا دستِ همه آنها ، چقدر این یک مصرع شعر قشنگ خطاب به امیرالمومنین علیه السلام است در همین باب ؛
مگسی را که تو پرواز دهی شاهین است.)هدهد هر چه دارد از گذرگاه امیرالمومنین دارد که بعداً میخواهد مَثَل بشود برای دوستان علی علیه السلام،هدهد میخواهد بعدا برای شیعیان مثل بشود،قبلا خدا به او این موقعیت را میدهد.
همه این اختیارات و همه این تسلطات را سلیمان داشت ،
《وَ لَمْ یَکُنْ یَعْرِفُ اَلْمَاءَ تَحْتَ اَلْهَوَاءِ، 》
ولی اینکه عارف به ماءِ تحت الهواء نبود. (حالا این لطافت است،ماء تحت الهواء یعنی چه ؟؟؟ماء تنزل ولایت است ،هوا نقطه پنهانی است که این ولایت در غیب قرار می گیرد. هدهد از این موهبت ولایتی تحت الهواء داشت. همان نقطه ای که بعدا شیعیان امیرالمومنین علیه السلام می آیند این تحت الهواء است، مخفی و مستور.ولی به هدهد عنایت میشود چون این بعدا میخواهد مَثَل قرار بگیرد، نقطه ولایت میخواهد مثل قرار بگیرد.در غیب قرار میگیرد).
《وَ کَانَ اَلطَّیْرُ یَعْرِفُهُ.》اما یک پرنده میداند.
مگسی را که تو پرواز دهی شاهین است.
《 وَ إِنَّ اَللَّهَ تبارک و تعالی یَقُولُ فِی کِتَابِهِ وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُیِّرَتْ بِهِ اَلْجِبٰالُ》حالا ببینیم اصلِ خودِ همه معلومات پیشِ خودِ رسول الله است، همه اش دستِ اوست،مخزن و معدن آنجاست،یعنی همه پیغمبرها هم یک ذره از آنجا (مثلِ هارد دیسک کامپیوتر) در آورده اند، همه اش پیشِ خودِ رسول الله صلوات الله علیه و آله است.《وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُیِّرَتْ بِهِ اَلْجِبٰالُ》اگر این قرآن را کسی بفهمد کوهها را ،راه می اندازد.
《أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ اَلْأَرْضُ 》کره زمین را تکه تکه میکند اگر آن قرآنی که علومش و حقایقش در نزد رسول الله است ،دیگری بداند، رسول الله میداند.
《أَوْ کُلِّمَ بِهِ اَلْمَوْتىٰ 》با مردگان سخن می گوید.
《بَلْ لِلّٰهِ اَلْأَمْرُ جَمِیعاً》هر چه میخواهی از اینها زیاد کن، دیگر اگر خواسته باشیم بگوییم همه جن و انس باید بنشینند و هی بگویند و بگویند ،هر چه میخواهی
در این باب بیاور،همه اش دستِ خداست.
《فَقَدْ وَرِثْنَا نَحنُ هَذَا اَلْقُرْآنَ 》خدا به ما ارث داده است، یا ما وارث شدیم قرآنی را که همه معلوماتش آنجاست.چه می گویی؟؟شما می پرسی میگویی اینکه عیسی بن مریم مرده،زنده می کرد،سلیمان بن داوود چه میکرد، همه اش پیش ماست،اصل نسخه را ما داریم.
《فَفِیهِ مَا یُقَطَّعُ بِهِ اَلْجِبَالُ》در این قرآن است ،در علم قرآن است که بوسیله او قطع جبال میشود.
《وَ یُقَطَّعُ اَلْمَدَائِنُ》و اگر کسی این علم را داشته باشد از این شهر به آن شهر با چشم بستنی میتواند برود.
《وَ یُحْیَا بِهِ اَلْمَوْتَى》و بوسیله او مرده زنده میکند.
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید
دیگران هم بکنند آنچه مسیحا میکرد
شیعیان امیرالمومنین علیه السلام مرده زنده میکنند.
《وَ نَحْنُ نَعْرِفُ اَلْمَاءَ تَحْتَ اَلْهَوَى》سلیمان نمی دانست ،ما میدانیم این ماء تحت الهواء چیست.
آیا دریاست ؟رودخانه است؟ نخیر ،ولایت است که مخفی است. هوا لطیف است دیده نمی شود ،از شدت لطافت اختفا دارد،این همان لطافتی است که مختَفی است بعدا میخواهد ظهور کند ،مَثَل بشود برای شیعه امیرالمومنین علیه السلام قبلش،هدهد هستی میگیرد،این را ما میدانیم کسان دیگر نمی دانند.
《 وَ إِنَّ فِی کِتَابِ اَللَّهِ لَآیَاتٍ مَا یُرَادُ بِهَا أَمْرٌ إِلاَّ أَنْ یَأْذَنَ اَللَّهُ بِهِ 》در این کتاب آسمانی نشانه هایی است که تا خداوند تبارک وتعالی اجازه ندهد ظهور نمی کند.
《مَعَ مَا فیه أْذَنُ اَللَّهُ فَمَا کَتَبَهُ لِلْمَاضِینَ جَعَلَهُ اَللَّهُ فِی أُمِّ اَلْکِتَابِ 》آنچه که برای گذشتگان از انبیاء و امم سالفین رخ داده است، خدا آن را توی این کتاب گذاشته است و بقیه اش هم می آید ،عجله نکن.وقتی که حضرت مهدی حجت بن الحسن بقیه الله روحی و ارواحُ العالَمینَ لِترابِ مَقْدَمِهِ الفِداء،بیایند همه این علوم قرآن ظهور میکند.
《إِنَّ اَللَّهَ یَقُولُ فِی کِتَابِهِ : مٰا مِنْ غٰائِبَهٍ فِی اَلسَّمٰاءِ وَ اَلْأَرْضِ إِلاّٰ فِی کِتٰابٍ مُبِینٍ 》هر چه که در آسمان و زمین پنهان است،هیچ کس نمی داند در کتاب و قرآن موجود است.
《ثُمَّ قَالَ: ثُمَّ أَوْرَثْنَا اَلْکِتٰابَ اَلَّذِینَ اِصْطَفَیْنٰا مِنْ عِبٰادِنٰا -》همین حقایق را ما به ارث به بندگانی از بندگان خودمان دادیم که آنها را اختیار کردیم.
《 فَنَحْنُ اَلَّذِینَ اِصْطَفَانَا اَللَّهُ 》ما آل محمد[علیهم السلام] هستیم که خدا به ما همه این حقایق را به ارث داده است.
《فَوَرَّثَنَا هَذَا اَلَّذِی فِیهِ تِبیانُ کُلُّ شَیْءٍ.》به ما به ارث داده است و در وجود ما نهاده است همان حقایقی، کتابی که در آن تبیان کل شئ هست.
《اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم》
یاعلی مدد