《بِسم الله الرّحمنِ الرَّحیم، اَلحَمدُللهِ رَبِّ العالَمین، الصَّلاهُ وَ السَّلام علی خَیرِ خَلقه مُحَمَّد وَ عَلی آله الطَیبینَ الطّاهرینَ المَعصُومین وَ الْلَعْنَهُ الدَّائِمه عَلَی أعْدَائِهِمْ وَ مُخَالِفِیهِمْ وَ مُعَانِدیهیمْ وَ مُبغِضیهِم وَ مُنْکَری فَضَائِلهمْ وَ مَناقِبِهم مِنَ الان إلی قیامِ یَومِ الدّین.آمینَ یا ربَ العالَمین》
《هِیَ فاطمه الزهرا سلام الله علیها وَ عَلَى مَعْرِفَتِهَا دَارَتِ الْقُرُونُ الْأُولَى…》
ذیلِ روایتی نورانی از فرمایشات امام جعفرصادق علیه الصلاه والسلام درباره وجود مقدس حضرت صدیقه طاهره،فاطمه زهرا سلام الله علیها.
امام جعفرصادق علیه الصلاه و السلام براى بى بى،نُه اسم و لقب ذکر فرمودهاند؛
فاطمه،طاهره،حوراء،انسیه،محدثه،راضیه،مرضیه،بتول،زهرا.
القاب دیگری هم در بعضی از روایات ذکر شده است،ولی در این روایت امام صادق علیه الصلاه و السلام عدد را به نُه اسم و لقب ذکر فرمودند.
یک مقداری راجع به معنای کلمه نورانی《 فاطمه》 ذکر شد،باز به روایت امام جعفرصادق علیه الصلاه و السلام «سمِیتْ فَاطِمَهُ فَاطِمَهَ لاِنَّهَا فُطِمَتْ مِنَ النّار» .
این یک مورد.
مورد دوم ؛ «سمِیتْ فَاطِمَهُ فَاطِمَهَ لاَنَّهَا فُطِمَتْ هِی وَ شِیعَتُها عَنِ النّارِ» .
روایت سوم،《فاطمه》را چنین معنا کرده اند که 《فَطِمَتْ اَعدائِها مِنْ حُبِها》.
در این سه روایت دو اصل مهم خوابیده است؛
یک؛ تولّی (تَوَلا)و دو؛ تبرّی(تَبَرا).
هم شیعیان را به حُب دستگیری می فرماید هم دشمنان را به عداوت مفطوم از حُب قرار می دهد.
دو اصل که از اصول مذهب شیعه است و اصلِ اعتقادیِ مردمانِ اهلِ ولایت است در این سه روایت به معنا جمع است،هم ولایت را و هم تبری یا تبرا را در بر دارد.
وعده دیگران در معنای اول روایت مُحَولِ به بعد از مرگ است.معنی که می کنند یا به اعتقاد که می نشینند،فوضِ از نجاتِ نار در آخرت برای خودشان تهیه می بینند.
مرگ و گذشت از برزخ و جواب دادن پای میزِ عدل الهی و بعدا براتِ آزادی از آتش جهنم گرفتن،آنوقت به این روایت می رسد که 《فُطِمَ مِنَ النّار》،《اِنَّ مُحِبَّ فاطِمَهَ سَلامُ الله عَلیها فُطِمَ مِنَ النّار》،و یک معنای روشنتری قبل از رسیدن به این صحنه موعود و وعده نسیه یک معنای روشنتری در همین دنیا برایش بکنیم،که حق ،صدیقه طاهره سلام الله علیها را در این عالم آورده است و نورش را از مَکمَنِ غیب به ظهور در عالم ماده در همین دنیا به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم عرضه داشته است،و معنای حدیث هم در اسمیت،معنای اسمیت،شکافتنِ این اسم که 《فاطمه》معنایش این است،که خود و شیعیانش مَکتُوم از نار هستند مالِ همین زندگی است،در همین دنیاست،و جلوگیری و دور نگه داشتنِ شیعه،خودش را از هر صفتِ ناری است.
تا تحقق پیدا کند؛ «اَلاَسماءُ تُنزِلُ مِنَ السَماء» ،از عالم ملکوت به عالم ناسوت و از عالم عِلوی به عالم سِفلی،از عالم امر به عالم خلق،از عالمی که ما هنوز در آن راه پیدا نکردیم به همین عالمی که در آن هستیم.
چون حدیث را برای ما گفتند،برای مردمی که اینجا زندگی می کنند گفتند،در اینجا ما را به تکلیف آوردند،در اینجا ما را مامور ساختند که فرائض را انجام بدهیم و مَنهیّات را ترک کنیم مالِ همین جاست،و دریافت این معانی هم همین جاست،همه همین جاست.
آن که به غضب دچار است در هر معنایی،چون غضب ما که الهی نیست مالِ نفس است،نفس آتشی است،سنخیت وجودی اش سنخیتِ آتشی است،این نفس غضب می کند،گاهی برای دین غضب می کند،برای وظیفه می کند،دروغ است.
برای چه؟؟
برای اینکه قرآن می فرماید « اِتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ»،قرآن می فرماید تا آن جا می رود که خدا هم می سازد،هوا می تواند جای خدا بنشیند.
ما خیال کردیم که هیچ کسی جای خدا نمی نشیند،چرا قرآن می فرماید بعضی ها هستند که هوای خودشان را جای خدا می نشانند. «اِتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ» آن است که از این هوایی که جای خدا گذاشته یک غضب بیرون می زند،در راه همان دینی که از آن اِله دارد،《إِلهَهُ هَوَاهُ» .
صورت برزخی اش آتش است،شیعه حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها مفطوم از نار است،یعنی هیچوقت اله خودش را هوا قرار نمی دهد که از این هوا غضب بیرون بزند.
برای خدا عصبانی شد!! مگر کسی در عالم برای خدا عصبانی می شود؟؟
این برای هوای جای خدا عصبانی شده.
من برای خدا امر به معروف کردم،من برای خدا نهی از منکر کردم،شرائط امر به معروف و نهی از منکر وقتی که یاد بگیریم،وقتی که خوب بفهمیم به یک جایی می رسد که جز اولیاء خدا کسی نتوانست امر به معروف و نهی از منکر کند،دیگران همه از نفس سخن گفتند،ما هم از نفس سخن می گوییم.
این می خواهد خودش را مطرح کند،فاطمییان (فاطمییون)کسانی هستند که مَفطُومِ از نارِ غضب هستند،مَفطُومِ از نارِ شهوت هستند،مَفطومِ از نارِ حسد هستند،اینها فاطمییان هستند.
خودِ آن حقیقت کل،وجودش وجودِ نوری است وجودِ ناری نیست،چون زهرا در معنای صحیح 《اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ》،خودش را نشان می دهد،اگر هم یک برقی از آن بیرون می زند،یک حرارتی هست،این حرارتِ نور است،حرارتِ نار نیست،داغی محبتش داغیِ نفس نیست،آخر هر دو محبت آدم را گرم می کند،ولو بعضی از روایات دارد که آن محبت خنک می کند،داغ نمی کند،روایات زیاد داریم هااا.
ادله زیادی هست که محبت نوری خنکی می آورد،محبت ناری از نفس است،آن داغ می کند،لذا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند وقتی دستش بر شانه من،گذاشته شد،دستش را روی شانه من گذاشت،《وَ بَرَدَ قَلبی》دلم خنک شد،《فَبَرَدَ الله قَلبی》پایش را هم که گذاشت روی شانه من که برود بُت ها را از آن بالای کعبه
پایین بیندازد،پایش را هم که گذاشت 《وَ بَرَدَ قَلبی》دلم خنک شد.
داغی در محبت که آخرش به عداوت منجر می شود،این را به شما بگویم سرانجامش عداوت است،یکی هم استثناء ندارد.
حتی یکی را پیدا کنیم که خواسته باشیم ماده نقض جلوی پای خودمان یا دیگری بگذاریم،یکی هم ندارد،تمام این داغی های محبت،در راه خدا هم بوده هااا،به عداوت منجر شد،مالِ نفس بود.
آنوقت که نمی شود آدم دلیل و برهان نه برای خودش و نه دیگری بیاورد،همه عالم برهان بشود قبول نمی کند،نفس است،مگر نفس برهان پذیر است؟اگر جبرئیل بر او نازل بشود می گوید نه تو مرغِ همسایه هستی،تو خروسی از پشتِ بامِ همسایه پریدی،آمدی می خواهی من را از محبوب جدا کنی،حتی جبرئیل بیاید،یعنی در داغیِ محبت که نفس غلبه پیدا می کند،جبرئیل هم به هدایت بیاید،بالاتر بگوییم،اگر در آن حال امامِ زمان علیه السلام هم تشریف بیاورند،یک وقتی خواسته باشند دستش را بگیرند،می گوید برو بابا ما فریب نمی خوریم ما خودمان امام زمان را می شناسیم که علاماتش چیست.
کسی را که《مُخالِفاً لِهَواه》است متابعت کن،شرط متابعت است،از آدم های داغ تقلید نکنی هاا،که زمین می خوری،اینهایی که حتی در محبت داغ می شوند،محبت یک چیزِ الهی است،این محبت،حالا دارد خودش را نشان می دهد،مالِ نفس است،محبوب را هم چنان در زنجیر می کِشد که او هم نمی تواند در برود، مگر
یک وارسته ای که گولِ این جور چیزها را نمی خورد،خوب او وارسته است،او یک کسی است که خنک شده وقتی که خنک شده به تمام این تشکیلات محبتی خلق می خندد،او می داند همه این کلاس ها را گذرانده است.
در ادبِ عشاق شما می بینید از هوا دم می زند،در شعرها هم ؛
اَنَا مَن اَهوَی وَ مَن اَهوَی اَنَا
هوا(هوی) یک چیزی در مقابل آن عشق واقعی است،یعنی دوتایی با هم حرکت می کنند،یکی از آنها قلابی است،که آخر پاتیلش در می رود،و صاحبش را زمین گیر می کند،دیگر می افتد و کلی وا می دهد،آن هوا است.
آن که نه،عشق است و صاحب دارد و راه می برد او هیچ وقت از پا نمی افتد،جلو می رود.
اگر لازم باشد از پا بیفتد،نشستش در نتیجه گیری از همه حرکت ها تندتر است،یعنی توقفش از همه حرکت ها بیشتر نتیجه می دهد،اگر از آن راه حرکت کند.
در ادب محبت الهی از هوا سخن می گوید یعنی به خودش اجازه نمی دهد بگوید که من عشق دارم،می گوید هواست.
تا او هم یک چیزی را امضاء کند،این هوا را هم او تغییرش بدهد،به یک مرتبه خالصی تبدیلش کند بگوید که نه من هوای تو را هم جای عشق می پذیرم.واِلا قدم برداشتن ها در مجاری چشمگیری که منطبق با قواعد هم هست یک خِبره که بیاید می گوید نخیر هواست.
خِبره بیاید می گوید تمام این تطبیق هایی که دادی هوا بود.
《مُخالِفاً لِهَواهُ مُطیعاً لِاَمرِ مَولاهُ》،مطیعا لامرِ مولاه اِنخلاعِ تام از خود رأیی است،این با رأى خودش حرکت می کند،می خواهد پای مولا بگذارد،خودش می پسندد،خودش تطبیق می دهد،خودش هم حرکت می کند،همه نفی و اثبات ها و جَرح و تعدیل ها تمام مالِ خودش است،پای خدا می گذارد.
《مُطیعاً لِاَمرِ مَولاهُ》آنوقت《 فلِلعَوامِّ أن یُقَلِّدُوهُ》،همه این مردم،تقلید یعنی قلاده به گردن خودشان بیندازند،بنده اش بشوند،می ارزد.
ولی اگر یک کسی مثل خودِ من است ،آخر این چه مزیتی است آن که مثل من است من دنبالش بروم؟؟
در شیعه هم دستور همین است،شیعه باید دنبال عالمِ فقیهِ مجتهدِ جامع الشرائط عالِم به حلال و حرام،همه مسائل ظاهری و آن چیزهای باطنی را داشته باشد دنبالش برود.
در متن دین و حقیقت دین،هیچ گاه ما نداریم که بگویند نیست،پس این علامت ها را برای چه کسی دادند؟؟برای مجهولِ مطلق که نیست؟
برای یک معدوم،برای یک شئِ خیالی که نیست،نه.
هست،معلوم می شود،هست من باید بروم پیدا کنم،من باید دنبالش بروم.
مردمانی که خودشان یک نمونه ای از این حال دارند،همه اش حالا نه،همه اش را نمی خواهیم بگوییم یک وارسته صد در صد بشوی،یک مقدار از خودش پایین آمده باشد،یک مقدار.
که این نفس را یک مرتبه در عمرش به قدرِ یک چشم به هم زدن دست و پایش را بسته باشد،این واقفِ به راه است،یک مرتبه،یک مرتبه،به قدرِ یک چشم به هم زدن،این نفس را بسته باشد،از این وجه تسمیه ای که امام صادق علیه الصلاه و السلام در این اسمِ نورانی بیان فرمودند،تولا و تبرا،تولی و تبری بیرون می زند،ما دوست نداشتن هایمان هم برای خدا نیست،بغض یکی را که داریم از نفس است به پای 《ولی》می گذاریم،هر وقت که توانستی در این حال باشی،خودت بنشین خلوت کن یک آن،یک لحظه جواب خودت را خودت بده،هر وقت توانستی همین جور که از هرچه بدت می آید و با همه وجودت از آن متنفر هستی،هر وقت توانستی خودت را آماده کنی،که اگر ولیِ خدا،امامِ زمانت به تو فرمود آن را همان جور باید دوست داشته باشی که یک چیز دیگری را در اعلی مراتب دوست داری….[نگارنده؛ متاسفانه فایل این جلسه در همین جا به پایان رسید]
《اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم》
یاعلی مدد