محبت و وُد_جلسه اول_۱۳۶۹/۱۰/۰۵

《بِسم الله الرّحمنِ الرَّحیم، اَلحَمدُللهِ رَبِّ العالَمین، الصَّلاهُ وَ السَّلام علی خَیرِ خَلقه مُحَمَّد وَ عَلی آله الطَیبینَ الطّاهرینَ المَعصُومین وَ الْلَعْنَهُ الدَّائِمه عَلَی أعْدَائِهِمْ وَ مُخَالِفِیهِمْ وَ مُعَانِدیهیمْ وَ مُبغِضیهِم وَ مُنْکَری فَضَائِلهمْ وَ مَناقِبِهم مِنَ الان إلی قیامِ یَومِ الدّین.آمینَ یا ربَ العالَمین》

 

《أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ》

《إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدًّا 》(سوره مریم/۹۶)

 

کسانی که ایمان آوردند و از زمره مومنین شدند و کردار و رفتار نیکو داشتند،رحمن به صفت عام برای آنها تهیه وُد دیده است.

دو معنا برای وُد در این آیه مفروض است؛

یک)خودش مشمول وُد می شود،کسی که ایمان آورد و عمل صالح داشت،یا اینکه او نسبت به دیگران اهل وُد است،به محبت رفتار می کند،فرقی که بین وُد و حُب این بود که در حُب،ملاحظه و دقت در اموری است که به نفع انسان باشد.نفع معنوی،نمی خواهد نفع مادی باشد،حتی منتفع از ایمان دیگری باشد،یعنی محبت را مصرف کند،حُب را به خاطر ایمان مصرف کند،که در محبوب موجود است،این حُب است.

وُد،آن است که صرف صفت رحمانیت است،محبت است،مهربانی نسبت به دیگری است،بدون در نظر گرفتن هیچ مصلحتی[به آن خاطر نیست،مصالح اگر پیش آمد،پیش آمد،ولی او در نیتش،خطور ذهنی ندارد،آنهایی که از مومنین واقعی هستند،نصیبشان وُد است،از اهل مودت وُد به آنها می رسد،یعنی اگر یک کسی هم به مهربانی با آنها رفتار کند،به هیچ جهتی نیست،این وُد است 《سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدًّا 》،اگر خودش هم به دیگری به مهربانی بپردازد،باز هم به هیچ جهت نیست،حتی در محبت پدر و مادر نسبت به فرزندان هم حُب خوابیده،وُد کم می شود راه پیدا کند،خیلی کم،یعنی فرزندش را در آن بیلان گیری(اصطلاح امروزش را چه می گویند؟)اگر یک چیزی را خواسته باشند یک چیزی را محاسبه کنند و نتیجه آن محاسبه را مطالعه کنند به آن چه می گویند؟

در آن بیلان گیری محبت پدر و مادر به فرزند و محبت فرزندان به پدر و مادر حُب است،یعنی مهربانی ها منشأش حُب است،خیلی کم می شود که وُد باشد،هست،وُد هم دارد ولی کم است،خیلی کم است که انسان فرزندش را بدون توجه به منافع خودش،صرف نظر از مصلحت بینی ها برای خودش،این را بخواهد،خرج تحصیل می دهد،بچه را هم خارج می فرستد،این گوشه دلش این است که یک وقتی این بازدهی داشته باشد،این حُب است،محبت هم هست،لازم هم هست،و موجودات دارند و باید هم داشته باشند و لازمه خِلقت و نظام وجود است.

یک چیزی بالاتر از این هست،که یک کسی فرزندش را وُداً بخواهد.

وُداً چه جوری می شود؟؟

که اگر این درس هم نخواند،خارج هم نرفت،کسب اعتبار و درجه و مقام هم نکرد و نسبت به پدر سربار بود،چُماله هم به قول عرب،یعنی کمال،کمالوا…

یک نواقص دست و پاگیر هم داشت،این را همانجوری بخواهد که اگر آنطور می شد هم در همین میزان دوست داشت،این خیلی کم می شود.

انسان پنج تا فرزند دارد،یکی که درسش بهتر است،هر سال شاگرد اول می شود،مطیع هست،تا بابا آن یکی را صدا می زند این می دود،به این در محبت بیشتر اعتبار می دهد تا یک کسی که درس نمی خواند،هوش و ذکاوتش هم کم است،گاهی هم اینکه نافرمانی هم می کند،این درجه اش پایینتر است،این حُب است،وقتی که حُب به کار بیفتد مصلحت بینی و نفع جویی را در نظر می گیرد،قاعده اش هم هست و همه هم دارند،عیب و نقص هم نیست ولی کمال بالاتر است،که یک کسی بتواند دوتا بچه را اقلا یک جور دوست داشته باشد.

حق به صفت رحمانیت《سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدًّا 》،مومن و کافر را یک جور می پذیرد،این به فرض ذهنیِ ما نمی آید چون ما خودمان این متاع را نداشتیم،نداریم،ندیدیم.

اهل بیت علیهم السلام هم همین جوری هستند،چون مظهر رحمانیت هستند.

رحیمیت،چرا،آنهایی که مزایای اخلاقی با آنهاست،مزایای دینی با آنهاست،برتری های کرداری با آنهاست،آنها را بیشتر اعتبار می دهند،《عِبادُ الرَّحْمن》اینگونه هستند،《إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِراما》بر بدی که می گذرند هیچ نوع،آن بدی از بد در اینها اثر نگاه زشت نمی گذارد،ولی ما نسبت به فرزندانمان اگر یکی از آنها اهل لَغو باشد و یکی نباشد،نگاهمان به آن اهلِ لَغو،کوتاهتر است تا به آن فرزندی که اهلِ لغو نیست.

《عِبادُ الرَّحْمن》،اینجوری نیستند،《إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِراما》،《وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً 》،برای ما عالِم و جاهل فرق دارد،برای 《عِبادُ الرَّحْمن》فرقی ندارند،《قالُوا سَلاماً 》.

خیلی صمیمی توی مجلس نشستیم،خیلی با هم می گوییم،می خندیم،یگانه ایم هاااا؟

یک عالِم که می آید دست و پایمان را جمع می کنیم،مخصوصا اگر عمامه اش بزرگتر باشد،بیشتر .

بعضی ها حوصله ندارند از اتاق بیرون می روند،حق هم اصلا با آنهاست.این برای چیست؟؟

یکی در او وُد نیست،یکی در ما هنوز برداشت وُد نیست،فطرت بیگانگی حس می کند،تفرقه،به جهت اینکه ما از او اِعمال وُد سراغ نداریم،یا ندیدیم.

اهلِ وُد،منفعت جویانه کار نمی کنند،رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم،آنوقت خیلی متداول نبوده،اُفت بوده که اگر کسی سوار الاغ بشود یا اینکه دو نفر سوار الاغ بشوند،مردمان متشخص همیشه اسب سوار می شدند،حضرت سوار بر الاغ می شدند یکی هم پشت سرشان سوار می کردند،به جهت اینکه با خلق یگانه باشند.

غریبه ها که می آمدند در مجلس می نشستند،مسجدی،جایی،دنبال رسول الله می آمدند،سوال می کردند که رسول الله کدامیکی هستند.

چنان با اطرافیان در حلقه واحده دور هم جمع می شدند که هیچ کس نمی فهمید رسول الله در جمع است.

《قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ》،ناظر به این جهت است،این یگانگی رسول خدا را با خلق می رساند،ما جور دیگر می فهمیم 《قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ》،نمره پایینی به رسول الله می دهیم،رسول الله یک بشر بود،نَه،《قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ》این بزرگواری آن نور را می رساند که خودشان را با ما خاکیان هم نشین کرد،ما به عکس نمره می دهیم.آخر در مسائل جاها خیلی عوض می شود،از آن طرف 《قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ》است نه از این طرف،پیغمبر،شما بگو《أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ》،حالا من دارم می گویم

《قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ》گرچه آیه در تتمیمش جلوی این وَهم و خیال را گرفته است،《قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحَىٰ إِلَیَّ…》من یک بشری هستم مثل شماها،که به من وَحی می شود،خوب،دیگری چه جوری مثلکم می شود؟؟

به اینهای دیگر وَحی می شود؟؟

《قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ 》آیه خودش در تعقیبش…

مثل این می ماند که آن آیه را آنوقت هایی که برای زِمزِمه وهابیت خیلی در ایران پیچیده بود و خیلی هم طرفدار داشت،همین آیه را داشتند مطرح می کردند،که به دلیل قرآن، پیغمبر هم مثل بقیه است.

یک کسی تند تند با همین آیه هی استدلال می کرد،اگر خواسته باشی تو به قرآن استدلال کنی،قرآن آیات زیادی دارد که اصلا می گوید خدایی نیست،در خودِ قرآن اینقدر آیه داریم که خدا اصلا نیست.

گفت‌کجا گفته است؟؟

گفتم 《لَا إِلٰهَ》.یعنی خدا نیست دیگر.

گفت《 إِلَّا ٱللَّٰهُ》.

گفتم《 یُوحَىٰ إِلَیَّ》.

《إِلَّا ٱللَّٰهُ》تا نیاید توحید معنا نمی دهد،تا 《 یُوحَىٰ إِلَیَّ》هم نیاید رسول الله شناخته نمی شود،چطور تو این آیه را نصف می کنی،ما هم آن آیات را نصف می کنیم،اگر بناست نصف بشود خوب ما هم نصف می کنیم،تازه یک آیه هم کافی نیست،همه قرآن را باید با هم تطبیق داد تا معنا بدهد.

《قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَر مِثْلُکُمْ یوحی إلَی》(سوره مبارکه کهف/۱۱۰)،وحی گردیده می شود به سوی من،خوب این امتیاز داده می شود،خاتم انبیاء صلی الله علیه و آله و سلم را از همه موجودات جدا می کند،و از آن طرف هم هست 《قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَر مِثْلُکُمْ》این موجود سماوی،این موجود ملکوتی،این موجود آسمانی،این موجود تجرد محض گرفته،با ما خاکیان می نشیند،آخر جایش اینجا نیست.

شما اگر خواسته باشید یک ظرفی برای آب انتخاب کنید،باید ظرفی باشد که مُشَبَک نباشد،درست است؟

اگر یک غَربالی،اَلَکی را انتخاب کنید،خواسته باشید با آن آب بردارید یک جایی ببرید…آب با غربال جایز نیست.

اگر بخواهید آتش خواسته باشید ببرید نمی توانید در یک پارچه بگذارید،می سوزاند،ظرف باید مناسب مظروف باشد،مظروف باید مناسب ظرف باشد.

هوایی که استنشاق می کنید را بخواهید از یک جایی به جای دیگر انتقال بدهید،این باید در یک چیزِ دربسته ای باشد،خوب این موجود لطیف،درک نشده،صد در صد مجرد به نام خاتم انبیاء،خودش مثل آب می ماند که در غربال قرار داده،اصلا این معجزه است،اگر کسی این را بفهمد که خاتم انبیاء،این کیفیت وجودیشان چگونه است که آمدند در این عالم با ما نشستند.

شما مَلَک دیدید؟؟هااا؟؟

معلوم است که هیچکدام ندیدید،آنهایی هم که دیدند توی خواب دیدند یا خیلی باید مجرد باشید.

جن دیدید؟؟ نه،شنیدید،گاهی مثلا با خیال و وهم

ولی هم جن هست و هم مَلَک هست،جن و مَلَک با انسان نمی نشیند،چون کیفیت وجودی آنها با وجود ما فرق می کند،جن و مَلَک نمی نشینند،چون تجرد دارد،یک نوع لطافت وجودی دارد که با ماها نمی تواند رفت و آمد و اختلاط داشته باشد،هیچ موجودی به لطافت وجودی خاتم انبیاء صلی الله علیه و آله و سلم نیست،جن و مَلَک چیست،مجردات تامه آنها هم نیستند،این با ما نشسته است،ائمه علیهم السلام هم همین جور با ما نشسته اند،این معجزه است،این خوارق عادات است که هیچ کس نمی تواند درک کند که چطور این موجودی که جسمش لطیفتر از هر روحی در عالم است،به روایاتی که وارد شده،اجساد و اجسام اهل بیت علیهم السلام وقتی که این جسم،این تن،اینقدر پایین می آید،پایین می آید،پایین می آید که دیگر از آن پایینتر نمی شود،آخر شما عدد را همین جور که می توانید در بی نهایت بالا ببرید،یک را شما می توانید نصف کنید در بی نهایت نصف هم بکنید،درست است دیگر؟

یک را نیم کنید،این نیم را باز نیم کنید،باز هر کدام را نیم کنید تا خدا خدایی می کند می توانید این کار را بکنید،در تصاعد و تنازل یکی است،عدد در تنازل نهایت پیدا نمی کند،وجود خاتم انبیاء و اهل بیت علیهم السلام را تنگ و تنازل بدهید،یعنی به بی نهایت تنازل بدهیم هااا،یعنی اینقدر در عالم ماده بیاوریم،بیاوریم،بیاوریم،بیاوریم،بعد روح مجرد صد در صد را مثل روح سلمان یا مثل روح ابراهیم خلیل این را هم بالا،بالا،بالا،بالا ببریم،لطیفش کنیم،لطیفش کنیم تا بی نهایت،آنقدر آن روح در بی نهایت بالا برود،این در جسمیت بیاید متنزل بشود،در بی نهایت تنزل جسم و آن در بی نهایت تعالی روح اینها تازه با هم مرزشان یکی بشود،درست؟؟

حالا که اینجور است،این موجود آمده با ما نشسته، چه جور است؟؟

《قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ》،توانستم خودم را در یک ظرف اختلاط و آمیزش و رفت و آمد،

از آن طرف در زیارت 《وَ مُخْتَلَفَ الْمَلائِکَهِ》،ما چه می گوییم؟؟

ما می گوییم که مقام شما اینقدر بالاست که ملائکه رفت و آمد می کنند،این حرف تازه است،یعنی این ملائکه ای که در عالم ماده طبیعت،پایین نمی آیند،خوب،و با خاکیان نمی نشینند،شما آنقدر بزرگوارید که ملائکه سراغ شما می آیند،اینجوری نیست.

《وَ مُخْتَلَفَ الْمَلائِکَهِ》،اینقدر تجرد و لطافت در سرِ کوی شما خوابیده،که ملائکه در یک چیزِ مناسب خودشان مأمن گرفته اند،به عکس آنچه که گفته می شود،و به تصور می آید،《 مُخْتَلَفَ الْمَلائِکَهِ》را چه جوری معنا می کنیم؟

می گوییم که شما اینقدر وجودتان قابلیت،لیاقت،پیدا کرده،که ملائکه می آیند اینجا رفت و آمد می کنند،نخیر،اینقدر مَلَک قابلیت پیدا کرده که بتواند خودش را به یک مأمن لطیفی که مناسب خودش است پناه بیاورد.

زیارت چه می خوانیم؟

《وَ مُخْتَلَفَ الْمَلائِکَهِ》،اولش یادتان نیست؟

《وَ مَهْبِطَ الْوَحْى》،نه اینکه شما به وحی نزدیک می شوید،وحی هبوط می کند به طرف شما می آید،مَثَلَش این است که آب همیشه به سرازیری می آید،این قابلیت ظرف است،این آب نگهدار است،اجازه نمی دهد که آب راهش را بکشد برود،اینجا که بیاید توقف پیدا می کند،یعنی او می کِشد،محلِ هبوط برای وحی ،و برای اختلاف ملائکه است،《مُخْتَلَفَ الْمَلائِکَهِ》《وَ مَهْبِطَ الْوَحْى》،تنزیل《وَ مَعْدِنَ الرَّحْمَهِ》،یعنی رحمت جوری نیست که شما به او احتیاج داشته باشید،رحمت پیشِ شماست و او به شما احتیاج دارد،اینها همه به سوی شما کشیده می شوند.

از این طرف هم که ما باز حساب می کنیم همیشه برای ترفیع مقام 《ولی 》در خیال،می گوییم در کعبه ولادت پیدا کرد،خوش به حالش،کعبه را یک اصل ثابت می دانیم ،و در مسجد شهادت پیدا کرد،مسجد را یک اصل ثابت می دانیم،شرف را از آن دو مکان به این طرف می بندیم،این اینقدر زشت است،نه،ولادت در کعبه ،لیاقت دادن به این قبله است که جان بگیرد،هستی بگیرد،موحدین بیایند دورِ آن طواف کنند،مسجد عبادتگاه بشود،مفهوم مسجد به خلاف آنچه که در ذهن می آید،در همه اذهان هااا،فرق نمی کند،《وَ مَهْبِطَ الْوَحْى 》،《وَ مَعْدِنَ الرَّحْمَهِ وَ خُزّانَ اَلْعِلْم》،شما خزینه دارهای علم هستید،《وَ مُخْتَلَفَ الْمَلائِکَهِ 》(یک کلمه تنزیل هم دارد که یادمان بیاید ان شاءالله).

این عراقی غوغا کرده است هااا،اشعار عراقی معلوم باشد که اگر خواسته باشیم همیشه یک… [نه همه اشعارش،حافظ همه اشعارش،بعضی از غزلیات( فخرالدین )عراقی بر خواجه می چربد،بعضی هااا،یعنی کلیت را خواجه دارد]

 

نگارا، جسمت از جان آفریدند

ز کفر* زلفت ایمان آفریدند

غباری از سرِ کوی تو برخاست

از آن خاک آب حیوان آفریدند

 

کفر به معنای پوشیدگی است دیگر،سیاه است،تاریک است.

این غزل خیلی قشنگ است،خیلی عالی است.

یک غزل دیگر هم دارد،(غزلیات تکش)واقعا غوغاست ؛

 

نخستین باده کاندر جام کردند

ز چشم مست ساقی وام کردند

 

ز بهر نقل مستان از لب و چشم

مهیا پسته و بادام کردند

 

درِ میخانه را بر رویم گشودند

عراقی را چرا بدنام کردند

 

همه شان عالی است،همه شان.

 

ز بهر نقل مستان از لب و چشم

مهیا پسته و بادام کردند

 

این تجرد که تجردِ تام است در این ذوات مقدسه به کیفیتی است که همه مجردات آنجا می آیند بار می گیرند،《قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ 》،مثلُکم یعنی چه؟؟

یعنی خودش را در عالم طبیعت و ماده آورده،با ما خاکیان نشسته،با انسان ها سخن گفته به ماها اجازه داده نامش را ببریم،این لطف است و معجزه است،چطور آب توانست به غربال بماند؟؟

آخر در شرح حال یکی از عرفا نقل می کنند که این شغلش زرگری بود وقتی که یک عارفی بر دکانش گذر کرده بود دید که آتش را در پنبه گذاشته و نقل می دهد،با پنبه،نَه پنبه می سوزد و نَه او،تعجب کرد،برای مرادش که چهل سال توی کوه است،(قضایاست،حکایات است،راستش هم هست)حالا این خبر برد که یک زرگری در بازار و کوچه و خیابان با مردم رفت و آمد و تماس و شوخی و بگو نگو دارد،این آتش توی پنبه گذاشته است.

خودِ او هم آب به غربال کرده بود بالای سرش آویزان کرده بود.

سابق اهل سلوک و عرفان و اینها،ضمنا به یک جایی که می رسیدند همه اش خودنمایی بوده،گفت به دیدنش برویم.

از کوه پا شد آمد دید که بله آتش توی پنبه است،ضمنا یک خانمی آمد انگشترش را که گشاد بود برایش تنگ کند و او این دست برد انگشتر را از دست این خانم کشید که درست کند،این رویش را از این مرد برگرداند و گفت وای بر تو،تو خلاف شرع مرتکب می شوی،این انگشتر را از دست یک زن نامحرم میکشی درست کنی.

و ترکش کرد و به محل قدیمی خودش آمد،مَغارِه نشین بود دیگر،تا آمد دید که جایش خیس است،نگاه کرد دید که بعد از چهل سال آب از غربال ریخته،پشت سرش این زرگر کسی را فرستاد [آخر بعضی جاها که آدم از بد بدش می آید،خیلی حرف توی آن خوابیده،از عملی که انجام داد دست برد انگشتر از دست نامحرم کشید خودش دلش تکان خورده] گفت اینکه من از اول عمرم اینجا یک مرتبه دلم تکان نخورد،تو که ما را منع کردی خودت ریگ به کفشت بود،دیدی آب از غربال ریخت؟

دیگر به شاگردی این استاد زرگر در آمد.

آب توی غربال هم نگه می دارند ولی به یک بزرگتری که بَر بخورند،به یک قویتری که بر بخورند،مشتشان باز می شود،به کلی باز می شود.

 

نگارا جسمت از جان آفریدند

ز کفر زلفت ایمان آفریدند

 

عصمت هم معنایش همین است هااا،که می تواند با ما بنشیند،معنای عصمت همین است او می تواند با ما بنشیند ما نمی توانیم.

 

《صلَّی اللهُ عَلَیکَ یَا اَبَاعَبدِاللهِ الحُسَین

صلَّی اللهُ عَلَیکَ یَا بنَ رَسول الله

یا لَیتَنا کنّا مَعَک فَنَفوزَ فَوْزاً عَظیماً》

 

مناسب است امروز درِ خانه باب الحوائج علی اصغر سلام الله علیه را بزنیم ؛

آقا اباعبدالله الحسین،وقتی که غربت و بی کسی به وجودِ مقدسشان رو کرد،دمِ خیامِ حرم آمدند و به خواهر زینب سلام الله علیها خطاب کردند

《یا اُختاه یا زینب ناوِلینی بِوَلدی الرَضیع حتی اُوَدَعَه…》خواهرم بچه شیرخوار من را به من بده می خواهم با او وداع کنم،آقا ابا عبدالله علی اصغر را بغل کردند زانوها لرزید نتوانستند حرکت کنند،جلوی خیام حرم روی خاک نشستند،خواستند از لبان علی اصغر بوسه ای بگیرند،هنوز لبان امام حسین به گونه های علی اصغر نرسیده بود 《فَرَماهُ فلان بن فلان فَذُبِحَ الطِّفلُ مِنَ الاُذُنِ الیَ الاُذُنِ وَ مِنَ الْوَریدِ اِلَی الْوَریدِ》

 

«لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ»

دعاهایی که میفرمایند به اجابت مقرون،رحمه الله من قراء فاتحه مع الاخلاص و الصلوات.

《اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم》

یاعلی مدد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *