《بِسم الله الرّحمنِ الرَّحیم، اَلحَمدُللهِ رَبِّ العالَمین، الصَّلاهُ وَ السَّلام علی خَیرِ خَلقه مُحَمَّد وَ عَلی آله الطَیبینَ الطّاهرینَ المَعصُومین وَ الْلَعْنُ الدَّائِم عَلَی أعْدَائِهِمْ وَ مُخَالِفِیهِمْ وَ مُعَانِدیهیمْ وَ مُبغِضیهِم وَ مُنْکَری فَضَائِلهمْ وَ مَناقِبِهم مِنَ الان إلی قیامِ یَومِ الدّین.آمینَ یا ربَ العالَمین》
«أعوذ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ»
《بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
إِنَّا أَعْطَیْنَاکَ الْکَوْثَرَ ﴿۱﴾
فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَانْحَرْ ﴿۲)إِنَّ شَانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ ﴿۳﴾》
یکی از القاب حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها 《بتول》 است،دیشب درباره اسم مبارک بی بی که زمین و آسمان را زنده کرده است،وجود را منور ساخته است، درباره این اسم که فاطمه سلام الله علیهاست صحبت کردیم،فاطمه سلام الله علیها به قول ائمه هدی روایات واصله یعنی《 مَن فَطَمَتْ(یا فَطُمَت)شِیعَتُها عَنِ النّارِ اَو مِنَ النّار》،یا اینکه《هِیَ لاِنَّهَا فَطُمَتْ مِنَ النّار》خود و شیعیان او آتشی نیستند،نه اینکه جهنمی نیستند،صفاتی که در آن بوی غضب،بوی خشم،بوی کینه،بوی حسد،بوی بُخل،بوی عِدوات می دهد این صفات از فاطمییون به دور است.
اینجا یک حرف بزنیم،یک مطلب فطری خیلی دقیق؛
کسانی به خشم و غضب مبتلا می شوند که اینها دستشان به دامن محبوبی متصل نیست،مَثَل می گویم،بعضی ها هستند مِثل سیدها،اینها زود عصبانی اند،اصلا ذاتاً ژنشان،ژن نپذیرفتنِ باطل است،آخر عصبانیت دو جور است،یک مرتبه یکی بیخود عصبانی می شود،اگر کسی حرف حق هم به او بگوید حالش به هم می خورد،این شیطانی است،نه،غَضِبَ الله،خداوند تبارک و تعالی غضب می کند منتها غضبِ حق غیر از غضبِ مردم است،رسول الله روایات زیادی داریم که غَضِبَ رَسولُ الله صلی الله علیه و آله و سلم،به جهت اینکه باطل را نمی توانند ببینند،ائمه علیهم السلام ،آقا امیرالمومنین علیه السلام غضب می کردند به جهت اینکه با باطل خوب نبودند،باطل به طرف آنها راه نداشت،چون عصمت دارند آنها غضب بی مورد که نمی کنند،یک کسی که اصلا به حق غضب می کند یعنی باطل نمی تواند ببیند،حالش به هم می خورد،هر حرکتی که موافقِ طبعش نباشد آن را این طرف و آن طرف می کند،خوب،همین آدم که غضبناک است در مقابل اینکه باطل می بیند غضب می کند،یک وقتی،یک کسی را به دلش دوست داشته باشد،خوب،و آن محبوبش بغل دستش نشسته باشد،اگر صدتا از این باطل ها ببیند غضب نمی کند،اینها عَدِله فطری است ها،اگر کسی اهل محبت هست که توی مجلس نگاه می کنم زیاد داریم،دیدم،آنهایی هم که نیستند بلاخره این درس را می شود یادشان داد.
انسان به یک کسی علاقه قلبی پیدا کند،محبت باطنی پیدا کند،آنوقت هر زشتی که بر او بگذرد دیگر او را این طرف و آن طرف نمی کند.
پلیدی ها،زشتی ها،برای این به ما راه دارد که ما به یک جایی دل نبستیم.آدم غضب پیدا می کند مالِ این است که محبتش هنوز به یک جایی متعلق نیست،حسد پیدا می کند،شما یک جایی داشته باشید که دل بسته باشید،دل هااا،هر کس دیگر هر چه داشته باشد به او حسودیتان نمی شود.کسی خانه داشته باشد،شما بهترش را دارید،کسی پول داشته باشد شما بهترش را دارید،کسی منصب داشته باشد،بالاترین منصب ها را ،شما به او حسودیتان نمی شود به جهت اینکه تو به این عشق بستی،بغل دستی است هااا،تا ببینیم این بغل دستی کیست هاا،بغل دستی همان است که شفیع انسان است.
در روایت فرمودند از ما نیست کسی که به شفاعت اعتقاد نداشته باشد.
یعنی چه؟
یعنی یک کسی همیشه با تو هست بابا،این معنای شفاعت است.
یک کسی به نام ولیِ مطلق،همیشه بغل دستت،بغلِ دلت نشسته است.
کسی که به شفاعت رسید شفاعت را دریافت کرد،شفاعت را چشید،این دیگر حسد ندارد،آخر حسادت مالِ این است که آدم خودش ندارد دیگری دارد،این بالاتر از همه دارد.
لذا شیعیان ما[ببینیم شیعه چیست]حسد به آنها راه ندارد،چرا؟؟
چون به شفاعت رسیده،حسودی اش به چه بشود؟
خودش همه چیز،بالاترش را دارد.
شیعیان ما خشم به آنها راه ندارد،به جهت اینکه اینقدر دل خوش به بغل دستی است،اینقدر دل خوش است،هر چه در عالم…
اینقدر گاهی بیخیال است که می گویند این چقدر در دین هم بی غیرت است،گاهی به او می گویند.
نه بابا صاحب دین این طرف نشسته،در مقابل بزرگتر فضولی کند؟
صاحب مجلس توی مجلس است،آدم به یک کسی که لباس مناسب(لباسِ باطنی اش) تن نکرده،حالا که الحمدلله مسائل حل شده، مثلا با ریشِ تراشیده آمده هااا[سابق اینجور بود الحمدلله مردم حالا روشن شدند]
تو به او می گویی ریشت را برای چه تراشیدی؟
بغل دستِ صاحب مجلس خجالت نکشیدی؟
با اینکه بزرگتر [نشسته]
اگر کسی به شفاعت راه پیدا کند،خیلی از فضولی ها،خیلی از حرفهای زشت،خیلی از نامربوط گفتن ها،خیلی از نامیزانی ها،همه اش از او گرفته می شود.
خشم و غضب،شهوت و آز(یعنی حرص. اینکه حرص میزنن مالِ این است که آن موجودیشان را دریافت نکردن،هی می خواهد زیاد کند،حرص،طمع مالِ این است که دریافت نکرده آخر چه دارد،اینجوری است.
فاطمییون[فاطمییان] اینها ناری نیستند.از نار(آتش) کنار آمدند،آتش،خشم است،کینه است،عُجب است،حسد است،بُخل است،فخر است،فقط در یک جا مباهات دارد،آن را هم باز با معرفت جلویش را می گیرد،یعنی معرفت نیست.
می گوید من بغل دلم آن ولیِ مطلق نشسته،بغلِ دلم امام حسین علیه السلام نشسته،با این بر دیگران فخر می کند.
نه وقتی که حدیث حارِ همدان را شنید،《یا حارَ هَمْدان مَنْ یَمُتْ یَرَنی مِنْ مُؤْمِن أوْ مُنافِق قُبُلاً》نه بابا من بغل دستِ همه نشستم،یک وقتی خیال نکنی من فقط اختصاصیِ تو هستم،من مالِ عالم هستم،من مالِ هستی،هستم.
قربانِ این چشم بروم،چه می گوید؟؟
به صحرا بنگرُم[ این معرفت است،اول خیال کرد فقط خودش دارد،اول عیب ندارد،کلاس اول باباها هم می خندند می گویند این را ببین،از این ماشین هایی که نخ می بندند پلاستیکی هااا،وقتی به بچه دادی عوض نمی کند به ماشین راست راستکی بنز، آن را به او بدهید و این را کدام را می گیرد؟؟ بگو،ماشین پلاستیکی را که نخ ببندد،چون بچه مناسبِ همان ماشینِ بی بنزینِ،بی موتورِ،بی دنده،بی راننده است،این خیال می کند ماشین همین است و همین،تا بزرگ بشود،بفهمد ماشین چیست،این کلاس اول است،خیال می کند،بغل دلش فقط آن حقیقت است،نه این هنوز عکسش است،این عکسِ جمال اوست که افتاده،عکسِ جمالش است،چه زمان کسی به آن حقیقت می رسد؟؟
وقتی که ببیند او در تمام وجود و در تمام هستی جا دارد،این معرفت است،هیچ شیئی نیست که از او خالی باشد،هیچ شیئِی.
اگر شیئِی خالی از او باشد شئ نیست،هر شیئِی به شیئیتش پر از اوست.
به صحرا بنگَرُم[ بابا طاهر هم اول مثل ما بوده بعد کارش را درست کردند] صحرا تو وینم
به دریا بنگرم، دریا تو وینم
به هر جا بنگرم کوه و در و دشت
نشان از روی زیبای تو وینم[أَیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ ]
تازه آن دمِ آخر که حجاجِ ملعون خواست آن بزرگ را شهید کند آن دمِ آخر گفت《 أَیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ 》،جُبیر(جوبیر)،ما لی وَ الجُبیر،به جهت اینکه رسیده بود .
گفت کدام طرف؟
گفت روی به قبله او را بکشیدش،گفت بکشید،گفت سرش را پشت به قبله کنید،گفت《 أَیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ 》.تمام وجود الان پر از 《علی》است به هر چه نگاه میکنم او را می بینم.به هر طرف بخواهی بکُش.
لذا وقتی جُبیر را کشت دیگر،هی می جَست می گفت
ما لی وَ الجُبیر؟ چه شد با جبیر این کار را کردم؟
این است.
به صحرا بنگَرُم صحرا تو وینم
به دریا بنگرم، دریا تو وینم
به هر جا بنگرم کوه و در و دشت
نشان از روی زیبای تو وینم
آمدند آقا امیرالمومنین علیه السلام را دعوت کردند. [این معنای《أَیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ 》]،افطار هم مثل اینکه ماه رمضان بوده سلمان آمد گفت آقاجان ما دوست داریم یک افطار در خدمت شما باشیم،حضرت فرمودند باشد به خانه شما می رویم.رفتند افطار را خوردند و سلمان آمد در مسجد هی فروخت که دیشب آقا امیرالمومنین آمده بودند خانه ما با هم افطار…
ابی ذر گفت این که درست است سلمان تو اینجایی،ولی تو نبودی مولا افطار خانه ما بود!
مقداد به هر دوتایشان خندید ابی ذر،سلمان،شماها،رسول الله فرموده از تو راستگوتر روی زمین نیست ابی ذر این حرفها چیست؟
بعد می گوید خانه من و تو ندارد،امیرالمومنین خانه ما بودند.
چهل نفر،جلوی رسول الله و رسول الله هم می خندیدند،گفتند دیشب با امیرالمومنین بودند.
آقا رسول الله صلی الله علیه و آله فرمودند وَاللهِ خانه من بود،دیشب با هم افطار خوردیم.
سلمان تعجب کرد پا شد برود از صدیقه طاهره سوال کند این چیست،حادثه چیست؟
سلمان از بی بی می پرسید،مشکلش را حل کند،بی بی سلام الله علیها فرمودند وَاللهِ در خانه بود،پیش خودمان و بچه ها نشسته بود.
مشکلش زیادتر شد،برگشت،سلمان دیوانه شده بود.
جبرئیل نازل شد یا رسول الله نه با تو بود و نه با سلمان و نه با ابی ذر و نه با مقداد،با ما در عالم بالا بود.
این معرفتش را به چه کسی دادند؟
حدیثش را نقل کردند معرفتش را به دوستانش دادند که او همه هستی را گرفته،بالا و پستی را گرفته،وجود را گرفته،این معرفت است،این شناخت است.
چه می فرمایند؟
《ما مِن شَیءٍ إلّا و رَأیتُ اللَهَ قَبلَهُ و بَعدَهُ و مَعَهُ!》،
ببین چه می گوید،این موجود چه جوری حرف می زند؟
امیرالمومنین می فرمایند من به هیچ چیز نگاه نکردم مگر[ همه عالم را دیده هااا جزئی و کلی،آنچه را که اگر ما خواسته باشیم به مقیاس در بیاوریم،اصلا در چهارچوبِ درک ما نمی آید]،می فرماید به هیچ چیز نگاه نکردم،هیچ چیز را ندیدم مگر خدا را قبلش دیدم بعدش دیدم و با آن دیدم.
خودت کجا بودی اگر قبل و بعدِ اشیاء نبودی؟ پس معلوم می شود خودت با همه اشیاء هستی،خودت همه جا هستی که همه چیز را قبل و بعد را با او می بینی.
《یا حارَ هَمْدان مَنْ یَمُتْ یَرَنی مِنْ مُؤْمِن أوْ مُنافِق قُبُلاً》 حارث همدانی هم از آنهایی بود که کلاس اول بود.خیال کرد….خودش تنها نشسته.
فرمود 《یا حارَ هَمْدان مَنْ یَمُتْ یَرَنی مِنْ مُؤْمِن أوْ مُنافِق قُبُلاً》از منافق در عالم بدتر نداریم من با او هم هستم.
چون نمی شود،هستی وجود پیدا نمی کند،منافق،کافر،مشرک هست که،وجود دارد که،باید یک کسی مقوِمِ وجودش باشد.
آخر هر شیئِی مقومِ وجود می خواهد،یک قاعده عقلی،حکمی،فلسفیِ صد در صد است.
یعنی هیچ مو لای درزش نمی رود،هر موجودی مقوم وجودی لازم دارد،مقومِ وجودی 《علی 》است یعنی ولیِ مطلق است،همان امیرالمومنین است که در زمان حاضر امام زمان علیه السلام است،همان 《ولیِ》 است،همان ولیِ مطلق است که امام زمان علیه السلام است.لذا آقا رسول الله فرمودند،ائمه معصوم هم فرمودند،وقتی می خواهید از ولایت کلیه و مطلقه یاد کنید به اسم《علی》یاد کنید.
دوست ندارند حتی به نام رسول خدا…
اگر از نبوت می خواهید یاد کنید به نام رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم،اگر از امامت می خواهید یاد کنید از ائمه اطهار علیهم السلام،ولی ولایت را که می خواهید به رخ بکشید باید از مجرای《علی》باشد.
آقا امام زمان علیه السلام هم همین را راضی هستند.
به صحرا بنگَرُم صحرا تو وینم
به دریا بنگرم، دریا تو وینم
به هر جا بنگرم کوه و در و دشت
نشان از روی زیبای تو وینم
من که در صورت خوبان همه او می بینم
تو مپندار که من روی نکو می بینم
جمال مالِ اوست،کمال مالِ اوست،عزت مالِ اوست،اراده مالِ اوست،مشیت مالِ اوست،وجود مالِ اوست،قیامت مالِ اوست،بهشت مالِ اوست،جهنم هم مالِ اوست،《قَسِیمُ نارِ وَالجَنَه》 است،اگر کسی اختیار بهشت را به امیرالمومنین علیه السلام بدهد،و جهنم را به غیر بدهد،این ولایت کلیه و مطلقه حالی اش نیست،《ولی》آن است که خوب و بد پرورش می دهد،البته در این منطقه یک قدم بالاتر بگذاریم که آن مالِ ما نیست نه کلاس ماست نه حرفش را باید بزنیم،یک قدم بالاتر بگذاریم دیگر بعد نیست.
آن خیلی کلاس بالاست،مالِ ما نیست،مالِ خودشان است و مالِ هر کس که دستِ مبارکشان را روی چشمهایشان،روی مغز یکی کشیده باشد،بعضی ها را آقا امیرالمومنین دستشان را اینجوری روی سرش می کشیدند،تا می کشیدند این دیگر بد نمی دید.
به سر مقداد یک دستی کشیدند،ائمه اطهار علیهم السلام و الصلاه به سر بعضی از اشخاص،جابر جُعفی،مُفَضَّل،محمد بن سَنان،ابن ابی عُمیر،یونس بن ضِبیان،عبدالرحمن بن ضبیان،آنها یک دیدهای عجیب و غریبی داشتند،شرح حالشان،خیلی وضعشان خوب بود،این عبدالرحمن از شاگردهای خوبِ حضرت موسی بن جعفر است،خیلی دست سرش کشیدند،اینقدر او را تجلیل می کردند وقتی دست سرِ او کشیدند تمام شاگردها و اصحاب موسی بن جعفر علیه السلام از این برگشتند،چون یک حرفهایی می گفت که با دیدِ آنها نمی خواند،دیگر حالا چهره همه هستی را خوب می بیند،نتوانست در مدینه بماند،به بصره آمد بصره هم تکفیرش کردند،بله بصره هم نقشه قتلش را کشیدند گفتند این کافر است،به قم آمد،قم تمام خوبها بودند آنها هم بیرونش کردند،خدمت امام موسی بن جعفر آمد(خنده کرد نه اینکه گلایه کرده باشد)عرض کرد آقاجان چه به ما دادید خلق دیگر با ما…
فرمودند هر کس آن را به او بدهیم اینها هست،یک نفر نمی تواند بغل دستش طاقت بیاورد،آتش است،هر کس نزدیک آتش برود می سوزد،این آتش است.
خیال کردی، این حرفهایی که ما می زنیم همه پیش پا افتاده ها ست آن حرف اساسی گاهی یک اشاره ای آن هم روزِ عاشورایی،شبِ عاشورایی،یا یک فضای عاشورایی می گوییم،آن هم که می گوییم اینقدر برکتشان زیاد است،مرحمتشان زیاد است که جلوی فهم ها را می گیرند که کسی نفهمد چه گفتیم در می رود.
هر چه حرف هست آن نیست که باید باشد،هرچه در هر پُری که می خواهد باشد.
پس چیست که اسرار می گفتند؟ «لَوْ عَلِمَ ابوذر …»،ابوذر خیلی مقام دارد،خیلی مرتبه دارد،از درجه دومی های مرتبه ایمان است.
«لَوْ عَلِمَ ابوذر مَا فِی قَلْبِ سَلْمَان لَقَتَلَهُ»،اگر ابی ذر می دانست در قلب سلمان چیست یا او را می کُشت[برای دین هااا،برای خدا] یا تکفیرش می کرد《وَ قَد آخا رَسول الله بَینَهُما》با اینکه رسول الله بین اینها برادری انداخته،یعنی برادریی که رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم بین سلمان و ابی ذر ایجاد کرد با بودنِ برادری او را می کُشت.بعد چقدر سخت است سینه موج بزند از آن حرفها و یکی نباشد آدم بگوید.
ابی ذر به خانه سلمان آمد و وارد شد،سلمان پاهایش را گذاشته بود زیر دیگ اجاق،جای هیزم،آتش داشت از پاهای سلمان بلند می شد که آب گرم کند،تا چشمش افتاد که ابی ذر است پاهایش را جمع کرد.
نامحرم است،ابی ذر باشد،به عجله که جمع کرد دیگی که بالای اجاق بود،پر آب بود،غذا بود،چه بود،برگشت،همچین که برگشت هیچ از آبهایش نریخت 《فَخَرِجَ مِن عِندِه فَظِاً اِلی امیرالمومنین》،ابی ذر آمد با حالت ناراحتی،می لرزید،گفت آقا این سلمان با اینکه ایمان آورده و با اینکه از خواصِ شماست باز دارد سحر و جادو می کند من دیدم که داشت از پاهایش آتش رد می شد،دیگ افتاد آبهایش نریخت،《وَ جاءَ سَلمان یَقفُو اَثَرَ》،سلمان پشت سرِ ابی ذر به طرف امیرالمومنین آمد حضرت یک نگاهی به سلمان کردند خندیدند و فرمودند《 سلمان اِرفَق بِاَخیک》مواظب باش جلوی ابی ذر این کارها را نکن،برادرت است،نمی تواند.
عرض کرد آقا سر زده آمد…
《لَوْ عَلِمَ أبوذر …》جانِ صاحب این منبر،اگر آنهایی که به دوستانشان و اولیاء دادند رو کند هیچ کس نمی ماند،می دانید برای چه؟
به جهت اینکه همه آنهایی که طاق هستند،حالا یکی ساکت است،دیده،خیلی هم پسندیده،خیلی هم خوشش آمده،بسته است دیگر،خوب؟
خلق که بفهمند تعبیر و تاویل نابجا می کنند،مرد می خواهد که اینجا با ملامت خلق بایستد،تکانش می دهند،حرفِ مردم خیلی اثر دارد این را به شما بگویم،حرف مردم اینقدر اشخاص را از خدا کنده،بغل دستِ خدا جا داشتند،اینقدر مردم گفتند که پا شده رفته آنطرف خط نشسته.
هر کدام از ائمه علیهم السلام یک خاصیت دارد،توسل به حضرت آقا اباالفضل علیه الصلاه و السلام برای استقامتِ در راه خیلی خوب است،که کسی با ملامت خلق تکان نخورد…
…شما خیال نکن ما آسان می گوییم و رد می شویم،اینقدر ها را می آورند به وادی امن می رسانند
به آیات دسترسی شان می دهند،با حرف مردم در می روند، آن طرف خط می روند.
امشب هم شبِ جمعه است،ما گفتیم که رفقا یک سینه ای بزنند.
یکی از مراحم و الطاف علمدارِ سید الشهداء اباالفضل العباس این است که کسی دستِ توسل به دامن آقا بزند او را اهل ثبات و استقامت در راه قرار می دهند،که از ملامت خلق نهراسد،و این است می گویند مردانگی همه اش به همین بستگی دارد و درست هم هست،تمام مردانگی به این است که کسی با سرزنش بیرون نرود،《وَلاتَأْخُذُهُ فِى اللَّهِ لَوْمَهُ لائِمٍ》،《رَحِمَ اللّه عَمّنا الْعَبَّاس…》،شب جمعه است می خواهیم همین اندازه درِ خانه باب الحوائج بار بیفکنیم،باب الحوائج هستند،تا آنجایی باب الحوائج هستند که بی بی زینب سلام الله علیها هم وقتی به مشکلات می خوردند و روز عاشورا هم همینجوری شد،چند دفعه آمدند گفتند داداش مگر نمی بینی چه می شود،داداش مگر نمی بینی چطور است.
باب الحوائج هستند،باب الحوائج اول برای امام حسین علیه السلام بعد برای حضرت زینب سلام الله علیها،بعد برای اهل بیت علیهم السلام.
فرمایش امام سجاد و امام باقر علیهما السلام است؛
《رَحِمَ اللّه عَمّنا الْعَبَّاس کانَ نافِذُ البَصیرَه،وَ صَلِبُ الإیمان》،《وَلاتَأْخُذُهُ فِى اللَّهِ لَوْمَهُ لائِمٍ》،امام باقر علیه السلام ،امام پنجم می فرمایند،چون در کربلا حضرت سه ساله یا چهار ساله بودند،حضرت باقر علیه السلام می فرمایند وقتی که کار بر جد ما اباعبدالله الحسین تنگ شد عمه ما زینب ما را بردند در خیام عمویمان اباالفضل العباس،اینجوری بوده که حضرت از وقتی که وارد زمین کربلا شدند،همه اش بیرون بودند،حتی آن دو سه شبِ قبل هم درون خیمه نخوابیدند،اگر هم می خواستند بخوابند درِ خیمه،بیرون،مثلا نشسته ،زانوها را بغل گرفتند و یک چرتی زدند،یک دقیقه،یک ساعت،اباالفضل العباس برای استراحت به درون خیمه نرفتند،ولی بعد از ظهر عاشورا که شد آقا اباالفضل العباس درون خیمه رفتند
و بعد هم دیدید که خیمه در دارد،یک پرده دارد،از این در که وارد می شوید روبرو دست راست،دست چپ هم ننشستند،رفتند درون،پشتشان را دادند به این ضلع دستِ راست که کسی که وارد می شود باید بیاید داخل نگاه کند،به جهت اینکه از بچه ها خجالت می کشیدند،اینها آب می خواهند،اینها تشنه هستند،بی بی سکینه جلو آمدند امام باقر علیه السلام (حجت خدا هستند،امام هستند،ولو سه ساله باشند)پشت سر حضرت سکینه،عموجان این جواب بچه ها را من بدهم؟
اینها آمدند آب می خواهند.
تا اینکه اباالفضل العباس علیه السلام خواهش کردند،امر کردند که همین جور که هستید با من بیایید،آوردند جلوی امام حسین علیه السلام عرض کردند اینکه سیدی و مولای،آقای من،نگاه کنید بچه ها هر کدام با یک جام خشک،یک مشک خشک دستشان و اینها آب می خواهند،که امام حسین دستور دادند پس برادر جان برو آب بیاور اما اسلحه ات را کنار بگذار،علی کلِ حال،آب به خیامِ حرم نرسید،چنان این
خجالت نه در….در حین اتصال به آن مبداء اعلی هم آخرین حرفشان به امام حسین این بود،برادرِ عزیزم تنها خواهش من این است که بدن من را به طرف خیام حرم نبرید.
«لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ»
دعاهایی که میفرمایند به اجابت مقرون،رحمه الله من قراء فاتحه و الاخلاص و الصلوات.
《اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم》
یاعلی مدد