شرح دعای شریفه افتتاح_جلسه یازدهم

《بسم الله الرحمن الرحیم》

《 وَ اَشَدُّ المُعاقِبینَ فی مَوْضِعِ النَّکالِ و النَّقِمَهِ 》

بحث مورد توجه ما را به این نقطه برد و در این منزلت نشاند که پاییدن حق ، در یک جهت این خلاف شأن موحد است، اگر کسی از نقطه توحید باخبر باشد و حق را در زمینه اسماء و صفات گرفته باشد او یک جهت به طریق مبداء نمی پردازد ، به چه معنا؟؟ یعنی همیشه خدا را در شؤون انتفاعى نمى بیند .حیات دید انتفاعى است ،رزق دید انتفاعى است ، عزت دید انتفاعى است، علم دید انتفاعى است، هدایت دید انتفاعى است، آنچه که از این گونه صفات به انسان بار می دهد ،این گرفتن حق است و ارتباطی با توحید در یک جهت ،خلاف شأن توحید است.موحد اینگونه نیست ، موحد آن است که اگر حق را در حیات “مُحیى” میداند باید “مُمیت ” هم بداند، اگر اینکه حق را در رزق باسط میداند ،قابض هم باید بداند، وقتی که باب روزی را به روی هر کس ببندد به شکوی نشسته و گله ، راه به توحید ندارد، و آن وقتی هم که می گوید خدایا شکر در نعمتت، این خدا را نشناخته است، بحث ما تا اینجا ، ما را به این نقطه کشانده است که حق هم ارحم الراحمین است و هم اشد المعاقبین ، هر دو تا خداست و هر دو تا یک خداست ، هم درب ها را به عنایت و رحمت باز میکند و هم به لطافت و حکمت درها را می بندد، ما کدام خدایی را می خواهیم ؟؟

خوب حالا سر در آوردیدم از یک نقطه ای که قرآن همیشه با آن در تضاد است و می جنگد ، الان سر در آوردیم از (اگر در این ده دوازده شب فهمیده باشیم) اینکه فهمیدم شرک یعنی چه.

امشب همه مباحث چند شب ما این است که شرک معلوم بشود چیست، شرک این است که آدم دو خدا قائل باشد، دو جور خدا را ببیند ، دو جور از حق درک کند ، نعمت و نقمت ، این می شود شرک.

《 وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لِابْنِهِ وَ هُوَ یَعِظُهُ یا بُنَیَّ لا تُشْرِکْ بِاللَّهِ …》، یکجا خوب میبینی و یکجا بد میبینی؟؟؟

یکجا زیبا می بینی و یکجا زشت میبینی ؟؟؟

یکجا مورد پسند می بینی ،یکجا نا پسند می بینی؟؟؟

لقمان به پسرش گفت 《 یا بُنَیَّ لا تُشْرِکْ بِاللَّهِ 》،پسرش خیلی آدم بوده هااا، خیلی، دارد طریقت را به او یاد می دهد ،

《 وَ هُوَ یَعِظُهُ 》، دارد او را موعظه میکند، می گوید 《لا تُشْرِکْ بِاللَّهِ 》،همه چیز از اوست،فقط خودش است و خودش .

《لَیس فِی الدار غَیرُهُ دَیّار 》

 

که یکی هست و هیچ نیست جز او

 

او یکی است، 《وحده لا شریک له》.

یعنی چی ،یکی است؟؟؟

یعنی دوتا نیست ؟؟ آخر کی گفته است که دوتا است؟؟؟ آنهایی که “ثالث الثلاثه ” هم قائل هستند نمی گویند دوتاست . توی یک مظهریت قوی دارند این حرف را میزنند ، مسیحیین یا یک فرقه از آن.

آنها هم که نمی گویند سه تا خدا داریم . پس

این شرکی که قرآن با آن در تضاد و در جنگ است چیست؟؟؟

 

در کلیسا به دلبری ترسا

گفتم: ای جان به دام تو در بند

ای که دارد به تار زنارت

هر سر موی من جدا پیوند

ره به وحدت نیافتن تا کی

ننگ تثلیت بر یکی تا چند؟

نام حق یگانه چون شاید

که اب و ابن و روح قدس نهند؟

لب شیرین گشود و با من گفت

وز شکرخند ریخت از لب قند

که گر از سر وحدت آگاهی

تهمت کافری به ما مپسند

در سه آیینه شاهد ازلی

پرتو از روی تابناک افگند

سه نگردد بریشم ار او را

پرنیان خوانی و حریر و پرند

ما در این گفتگو که از یک سو

شد ز ناقوس این ترانه بلند

که یکی هست و هیچ نیست جز او

وحده لااله الاهو

 

ولی تا رسیدن به اینجا یک مقدمه دارد، همه خواستند در وحدت ترجیع بند بگویند ، خیلی ها بعد از هاتف خواستند ترجیع بند بگویند ، شعرهای دیگرش را شما ،هیچکدامشان را نمی پسندید ، یعنی غزل گفته است ،پایینترین غزل است، قصیده گفته پایینترین قصیده است ، ترجیع بند را گفته بالاترین ترجیع بندهاست ، هر کسی خواسته مثل او بگوید نتوانسته است، قبلی ها را هم که من همه را دیده ام .

این مقدمه را دارد تا به این نقطه او را رساندند؛

 

از تو ای دوست نگسلم پیوند

ور به تیغم برند بند از بند

 

[واقعا به ما اصفهانی ها آبرو داده است .آخر ما قبل از اینکه خراسانی باشیم ،اصفهانی هستیم ، معلوم باشد]

 

از تو ای دوست نگسلم پیوند

ور به تیغم برند بند از بند

الحق ارزان بود ز ما صد جان

وز دهان تو نیم شکرخند

 

این راه را آمده و خودش را در عرضه گذاشته ، عرضه شهادت.

 

ای پدر پند کم ده از عشقم

که نخواهد شد اهل این فرزند

پند آنان دهند خلق ای کاش

که ز عشق تو می دهندم پند

من ره کوی عافیت دانم

چه کنم کاوفتاده ام به کمند

در کلیسا به دلبری ترسا

گفتم: ای جان به دام تو در بند

نام حق یگانه چون شاید

که اب و ابن و روح قدس نهند؟

لب شیرین گشود و با من گفت

وز شکرخند ریخت از لب قند

سه نگردد بریشم ار او را

پرنیان خوانی و حریر و پرند

ما در این گفتگو که از یک سو

شد ز ناقوس این ترانه بلند

که یکی هست و هیچ نیست جز او

وحده لااله الاهو

خدایا این گوش را به ما بده که از ناقوس ،نوای وحدت بشنویم، از اذان که نشنیدی «أشهد أن لا إله إلا الله»، چهار دفعه 《الله اکبر》 ، بابا تو که نشد راه پیدا کنی !

چقدر این اذان را صبح و ظهر و شب خودت گفتی و شنیدی ،و بلند بلند دارند می گویند ؟؟؟” الله اکبر” ، “اشهد ان لا اله الا الله” ، یکی است.

یکجا خوب می بینی ،یکجا بد؟؟؟

 

که گشتی بت‌پرست گر او (حق)نمی‌خواست

 

عجب! همه اش می گویی بر شیطان لعنت.

شیطان اینکار را کرد، شیطان آن کار را کرد.

بقدری که قدرت به شیطان میدهی به خدا بده بابا.

به قدری که کار بر شیطان می گذاری و همه کارها را میگویی شیطان کرد، بابا به اندازه یک شیطان پرست ، خدا پرست باش. او هم قدرت دارد ،او هم بیکار نایستاده ، چقدر همه قدرتها را دادی به شیطان!!!

توی این دعای کمیل بخوان(این مالِ صحیفه سجادیه است و در دعای کمیل هم میخوانیم،دوتایی با هم) امام زین العابدین علیه السلام می فرمایند 《  «إن أدْخَلْتَنِی النّارَ »》،یکی می بینند ،نمی فرمایند در بهشت داد میزنم دوستت دارم ، ماها منتظریم برویم به بهشت بگوییم خدایا ممنونت هستیم ،خدایا متشکریم .ما را ببر به بهشت، آنجا داد میزنیم چه خدای خوبی هستی تو که ما ،را بهشتی کردی، امام زین العابدین علیه السلام فرمودند

الهی 《 «إن أدْخَلْتَنِی النّارَ أَعْلَمْتُ أهْلَها انّی اُحِبُّکَ»》 ،آنجا داد میزنم همه جهنمی ها بفهمند که من تو را دوست دارم.

« أَعْلَمْتُ أهْلَها» می آگاهانم ، می فهمانم،علم میدهم، منه زین العابدین ،امام چهارم ، ولی مطلق، این نافذ علی الاطلاق در کمانه هستی ،در آن ذات هستی ، می فرماید « أَعْلَمْتُ أهْلَها » یعنی اهل آتش را من می آگاهانم، یعنی من به آنها علم می دهم،هاااا.

هیچکدام نفرمودند به اهل عبادت، به اهل طاعت، به اهل نُسک به زهاد،به اینها《 أَعلَمتُ》.

امشب عرض کنیم آقا زین العابدین، آقاجان آقاجان آقاجان این وعده شما بحق است و ما قبول داریم ،ما اهل نار هستیم یادمان بده، اصلا ما اهل نار هستیم، ما آتشیم، ما اصلا جهنمی هستیم ،این موهبت ما را بگیرد ما خودمان را می اندازیم در دلِ جهنم، که شما به ما یاد بدهید  «أَعْلَمْتُ أهْلَها » ، حالا جهنم چقدر قشنگ است،نمی خواهی بروی حالا؟؟ تو را بحق زین العابدین علیه السلام نمیروی؟؟ وقتی امام زین العابدین بفرمایند من اهل نار را اُعَلِمُهُم ،

«إن أدْخَلْتَنِی النّارَ أَعْلَمْتُ أهْلَها انّی اُحِبُّکَ»

آنجا سخن از عشق توست.

میروی به جهنم ؟؟؟ بله.

بدت می آمد که از جهنم ؟؟

یک ندا بلند شد در عالم ، یک ندا پشت هفتاد هزار پرده و حجاب که توی آتش یک کسی هست آنجا که میشود دوستش داشت ، این همین حرف است الهی «إن أدْخَلْتَنِی النّارَ أَعْلَمْتُ أهْلَها » آقا امیرالمومنین علیه السلام در دعای کمیل فرمودند؛

《فَهَبْنى یا الهى وَ سَیّدى وَ مَوْلاىَ وَ ربّى! صَبَرْتُ عَلى عَذابِکَ فَکَیْفَ اصْبِرُ عَلى فِراقِک؟

وَهَبْنى یا الهى! صَبَرْتُ عَلى حَرِّ نارِکَ فَکَیْفَ اصْبِرُ عَنِ النَّظَرِ الى کِرامَتِک؟ 》

به عذابت صبر میکنم ،[اما ]به آتشی که فراق تو را داشته باشد، جگر بسوزاند ،فراق و هجران تو را نمی توانم. او سوزنده و آتش است. پشت هزار پرده معلوم شد توی جهنم سخنِ عشق است،و آتش از محبت ، پشت هفتادهزار حجاب.

لذا بعضی ها گفتند زرتشت پیغمبر بوده خیلی ها هم نوشتند، بعضی ها هم گفتند زرتشت همین ابراهیم است[حرف میزنیم نه اینکه قبول داریم ،داریم اقوال را می گوییم ]زرتشت ،ابراهیم است، نه ابراهیم نیست، گفتند پیغمبر بوده ، چرا ؟؟؟

چون آتش پرست بودند .

آتش پرست بودند؟؟؟ نه پشت هفتاد هزار حجاب آنطرفتر معلوم شده که توی آتش سخن محبت است ، گفتند ما آتش را دوست داریم ،ما را بینداز توی آتش، ما دیگر آتش را

می پرستیم. عه گبرها بد هستند آره؟؟؟

تو مسلمانی هااا؟؟؟ امهات ائمه علیهم السلام باید در ارحام مطهره و اصلاب شامخه باشند،امهات ائمه. مادر زین العابدین علیه السلام (لذا حرف مال امام زین العابدین است، دیدید چه ربط پیدا کرد ) دخترِ کیست؟؟؟

دیدی حرف مالِ امام زین العابدین علیه السلام است ؛الهی《إن أدْخَلْتَنِی النّارَ أَعْلَمْتُ أهْلَها 》

سخن از آتش است، آتش مالِ ، آتش پرست ها و گبرهاست، چون شهربانو دخترِ یزدگرد است، دیدید از کجا سر در آوردیم ؟؟؟

چرا امام زین العابدین علیه السلام این حرف را فرمودند ؟؟؟

چون این مادر آمد، از آن پشت عالم هستی آمد آمد آمد فهمید از توی آتش یک کسی است که آن آگاهی میدهد به اهل نار ، گفتند پس همگی برویم آتش پرست بشویم ،حالا که یکی آنجا هست که دستمان را می گیرد.یکی هست که آنجا جمالش را نشانمان می دهد.

مادرهای ائمه علیهم السلام باید از ارحام مطهره و اصلاب شامخه باشند. آتش پرست و گبر که مردود است می تواند مادر امام باشد؟؟ شهربانو باشد؟؟ از کجا حرکت کرده؟؟

شرک را نفهمیدیم چیست ، شرک این است که تو دو مبداء قائل باشی. یکی را خوب بدانی و یکی را بد.

شرک این است که تو دو مبداء قائل باشی، یکی را خوب بدانی و یکی را بد.

اگر بمیراند نمی خواهیمش، از آن در می رویم، از مُمیت در می رویم، در نمی روی؟؟؟از مُمیت در نمی رویی ؟؟؟ حق “یا مُمیت” است، همینجور هم “یا مُحیی ” است. در “یا مُحیی ” بغل گشودیم و حق را می گیریم،صفت حق است، مُحیی است، در “یا مُمیت “چی؟؟؟ نه از آن در می رویم . در هادی (هدایت)می گیریمش ، در مُضل چی ؟؟؟ در میرویم، به خدا پشت میکنیم.پس دو مبداء قائلیم، ما مشرک های اسلام نما ! نیستیم ؟؟؟

همانی که ثروت می دهد همان هم …[کارمان خیلی خراب است حاج محمود آقا، جداً]

خوب حالا که خراب است برویم پهلوی آبادها بنشینیم درست بشود، این چهارده نور پاک ،وقتی که به آنها توجه کنی با آنها همنشینی، فوری خوب میشوی، کار خرابها[برای همین هم گفتند آی بدها، آی معصیت کارها،آی مهر باطل خورده ها، آی آنهایی که باباها می گویند بروید قبولتان نداریم، فامیلها می گویند بروید گم شید ، اجتماع می گوید این دیگر کیست، آی همه ، منه علی دوستت دارم بیا، منه حسین دوستت دارم بیا، روضه خوانی راه انداختم ، مجالس…(نمی بینی توی مجالس امام حسین همه مهر باطل خورده ها می آیند؟؟؟ همه آنها، خود امام حسین می آورد، اگر دوستشان نداشت نمی آورد، اگر نمی خواستشان، اگر به آنها عشق نمی ورزید نمی آوردشان، قبل از اینکه تو به امام حسین (علیه السلام )عشق بورزی او به تو [عشق می ورزد] این بزرگی است، این عظمت است.

تو را به جان امام حسین (علیه السلام)،ببین، این را فکر کن ، یک امام حسینی که هی ببخشد خوب است یا امام حسینی که یکی دوتا ببخشد ؟؟؟ کدام امام حسین؟؟؟

امام حسینی که بگوید همه عالم را می بخشم، این امام حسین است یا امام حسینی که جدا کند ، اینکه بگوید آنهایی که خیلی متظاهر بودند ، آنها آره، بقیه بروند گم شوند ، این را دوست داری؟؟؟ این امام حسین؟؟؟ نه، امام حسینی که دست رحمتش 《وَ اَیْقَنْتُ اَنَّکَ اَنْتَ اَرْحمُ الّراحمینَ فی مَوْضِعِ الْعَفْوِ وَ الرَّحمَهِ 》،

یقین می خواهد،دیشب گفتیم یقین را کم دارند 《أقَلُّ قُسِمُ بَینَ العِبادِ أَلیَقین》 کمترین چیزی که بین بندگان تقسیم شده، یقین است، یقین خیلی کم است، کسی به یقین نمی رسد، کسی به یقین نرسیده، اگر به یقین می رسیدی،می فهمیدی که ؛

《اَیْقَنْتُ اَنَّکَ اَنْتَ اَرْحمُ الّراحمینَ فی مَوْضِعِ الْعَفْوِ وَ الرَّحمَهِ 》، در آن جایگاه عفو و رحمت . موضع عفو و رحمت کربلاست. موضع عفو و رحمت کربلاست ، موضع عفو و رحمت نینواست، موضع عفو و رحمت امام حسین (علیه السلام) است،” اَیْقَنْتُ”،اهل یقین این را می فهمند . یعنی خدا ارحم الراحمین است در موضع عفو و رحمت .خدا ارحم الراحمینیش را خرج نمی کند هیچ جا، مگر در باب امام حسین (علیه السلام).هیچ جا خرجش نمی کند.

عه من خیال می کردم جاهای دیگر هم مورد مصرف دارد!!!

ندارد،از اهل یقین بپرس،《اَیْقَنْتُ》.

 

《وَ اَیْقَنْتُ اَنَّکَ اَنْتَ اَرْحمُ الّراحمینَ》،

میدانم خودت، تو ارحم الراحمینی《 فی مَوْضِعِ الْعَفْوِ وَ الرَّحمَهِ 》،موضع عفو و رحمت زمین کربلاست، خودِ امام حسین(علیه السلام) است، لذا فرمودند دعا تحت قبّه او مستجاب است، هر که را.

“رحمت الله الواسعه” است. و از همه بالاتر، دلربایی می کند، دلبر است.آن نقطه ای را که هیچ کسی نمی تواند تکان بدهد، امام حسین آنجا را می گیرد،دلها مالِ امام حسین (علیه السلام) است ،یعنی همانجایی که …

چرا،چرا دلها را تصاحب می کند؟؟؟

چون خدای جوی است، امام حسین(علیه السلام) خدا جوی است، خدا توی دل نشسته است، دلِ همه 《لا یَسَعُنی اَرْضی وَ لا سَمائی وَ لکِنْ یَسَعُنی قَلْبُ عَبْدِیَ الْمُؤْمِنِ》،نه زمین،نه آسمان، هیچ جا گنجایش ندارد که من را در بر بگیرد،بلکه قلب عبد مومن گنجایش دارد که مرا بگیرد.یک حرف دیگر است بالاتر ، قلب ،خدا را گرفته است، دل جای خداست از هر که میخواهد باشد،مومن و کافر اینجا فرق ندارد،این بالاتر است ، این حرف تجلی امام حسینی میخواهد یک کسی ببیند. دل جای خداست،نسوزانی بگویی این بد است، نسوزانی بگویی این کافر است،نسوزانی بگویی این یهودی است، نسوزانی بگویی این نصرانی است، نسوزانی بگویی این گنهکار است، که دل جای خداست،مواظب باش.دل جای خداست،هر که میخواهد باشد خدا توی دلش نشسته،چون آن نقطه هیچی به آن راه پیدا نمی کند،خدا در دل هر کسی، در سینه هر کسی، دو دل، دو قلب نگذاشته، یک دل گذاشته و آن هم جای خودش است.لذا امام حسین (علیه السلام)دلها را می گیرد.چون همه اش جاهایی که خدا هست نگاه میکند، دست می اندازد آنجاهایی که خدا هست، چرا؟؟؟

به علت اینکه “ثار الله” هست. “ثارالله”،میدود این خون،هرجا که خداست،پس یک چیز دیگر بالاتر بگوییم هر چیزی حق در آن نشسته و آن خونی که در آن میدود خون حسینی است ،لذا امام حسین را کافر هم میتواند دوست داشته باشد و میتواند به او عشق بورزد، مشرک هم میتواند،معصیت کار هم میتواند،گنهکار هم میتواند،بودایی هم می تواند، هندویی هم میتواند،زرتشتی هم میتواند،مسیحی،یهودی، همه امام حسین (علیه السلام)را دوست دارند،همه به امام حسین راه دارند.

یک موجودی است که این چنان به دل نِشسته ،وقتی هم مینشیند دیگر نه خودش بیرون می رود ،نه کسی میتواند بیرونش کند، کسی کیه ؟هیچ کس.

جای دوستی او نِشیمنگاه خداست《 الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى‌ 》،《قَلْبُ الْمُؤْمِنِ عَرْشُ الرَّحْمَنِ》،دل مومن عرش رحمان است، نه، همه دلها عرش رحمان است.جدا نکند دیگر، اگر بنا باشد کافر و مشرک بگیرند ،من و تو را باید زودتر از همه بگیرند، اگر یک دستگاهی باشد بیاورند(که هست)،مشرک سنج و کافر سنج ،بگذارند توی وجودها ، اول من و تو را باید بگیرند، به چه جهت؟؟؟

به جهت اینکه تو به مُمیت ،پشت میکنی،نکردی؟؟؟

روی به مُحیی میکنی. پشت به مُضل میکنی ،روی به هادی میکنی.

 

بابا یک کسی که اینجوری حرف میزند بخدا بی انصافی است که دست رد به سینه اش بزنی؛

عاشقم بر قهر و بر مهرش به جِد

وین عجب(بوالعجب) ، من عاشق این هر دو ضد

 

ببین مُلای رومی چه کار کرد!!

 

بِساط را وقتی امام حسین(علیه السلام)پهن کردند،دیدند عجب !حبیب بن مظاهر سابقه دار، پیرمرد عاشق، از کوچکی عاشق امام حسین بوده،که قضایایش ،قضایای عجیبی بوده، وقتی مکتب خانه فرستادنش این دستش که با قلم آشنا شد،آنوقت یک لوحی بود،لوح های چوبی، یک تخته هایی بود،کاغذ که فراوان نبود،روی همین لوح با قلم نی و مرکب می نوشتند بعد دو مرتبه پاک می کردند با پنبه ای، بعد دو مرتبه می نوشتند.معلم به او ترکیب حروف یاد داد ،تلفیق حروف یاد داد،که از حروف کلمه بسازند،کلمات را به او گفت مثلا بنویس آب،بابا،بار،همه شاگردها را که نگاه کرد دید خوب،همه نوشتند غلط و غُلوط ،وقتی به حبیب رسید دید که بر لوح نوشته است حسین حسین حسین،گفت حبیب این چیست؟ از چه کسی یاد گرفتی؟؟

گفت ؛

نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار

چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم

 

حسین،حسین…

 

این سابقه دار است در محبت،خوب ،وقتی سفره پهن کردند،امام حسین(علیه السلام) اول به طرف پهنای بیابان نگاه کردند، به حبیب نگاه نکردند،عاشق باسابقه.

کجا را می پایی حسین جان؟؟؟

یک دلشکسته،یک وامانده ،یک مهر باطل خورده من دارم ، او را می پایم،حُرّ را می خواهم.حُرّ از نظر هفتادو دو تن مطرود بود ،اصحاب امام حسین هم پس گردنی به او زده بودند، هفتادو دوتن رهایش کردند،اهل بیت علیهم السلام رهایش کردند،ابوالفضل العباس از او دلش گرفته است،که آقاجان اگر اجازه میدادید گردنش را میزدم ،همه همه ،حتی بی بی زینب که…،اما امام حسین می فرمایند این تنش لرزیده،قلبش تکان خورده،توی آن دل خداست،من دنبال خدا هستم.

[در جلسه مکه و مدینه ،رفقا که دیشب نقل کردند آقای انسانی ] آنجا گفتم که این موهبت است، مهر باطل خورده ها،سوخته ها، دلشکسته ها، وامانده ها، ته صفی ها، کسانی که مردم به آنها بد نگاه می کنند،کج نگاه میکنند، آقا امام حسین (علیه السلام)به تمام اصحاب سه مرتبه گفتند بروید اینجا [نباشید] حتی به اباالفضل العباس، برادر جان پاشو برو. ولی به حُرّ نگفتند،این صدا به گوش حُرّ نخورد، برو برای ما…،امام حسین گفتند بیا.

چرا؟؟؟ چون دلشکسته است،وامانده است.

وامانده ها را دوست دارند،اینها وامانده ها را دوست دارند، یعنی چی؟؟؟ یعنی یا هادی و یا مُضل برای آنها توی یک نقطه حرکت میکند.

 

عاشقم بر قهر و بر مهرش به جِد

وین عجب! من عاشق این هر دو ضد

ما‌ از دین چه میدانیم؟؟؟ به نماز خواندن است؟؟؟به روزه گرفتن است؟؟؟ به حج رفتن است؟؟؟به ریش گذاشتن است؟؟؟به انگشتر و تسبیح دست گرفتن است؟؟؟ به قرآن خواندن است؟؟به دعا خواندن است؟؟؟ هی سالوس،هی سالوس،هی سالوس، هی ریا،هی ریا،هی ریا، هی دروغ،هی دروغ،هی دروغ.

《فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنتُمْ صَادِقِینَ》

قرآن می گوید، اگر راست می گویید آرزوی مرگ کنید،یعنی با مُمیت آشنا شوید، حق را در هر دو جا بخواهید.

حق را در هر دو جا یکجور بخواهید،

«فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ» ، صحبت آنهایی است که 《 هَادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیَاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ》، آی آنهایی که می گویید ما اولیاءالله هستیم ببینید با مرگ چه جوری هستید ،می خواهیدش؟؟؟

هر که می خواهد به مُمیت روی دارد،مثل اینکه به مُحیی روی دارد《 وَ اَیْقَنْتُ اَنَّکَ اَنْتَ اَرْحمُ الّراحمینَ فی مَوْضِعِ الْعَفْوِ وَ الرَّحمَهِ وَ اَشَدُّ المُعاقِبینَ 》 پروردگارا آنوقتی که دستم را دراز میکنم و توی آن نعمت می گذاری با آنوقتی که تازیانه بگذاری من یکجور می خواهمت، بلکه من دستهایم را دراز میکنم که اگر…

 

در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد

طاعت از دست نیاید گنهی باید کرد

 

این مجوز گناه نیست،ولی این راه ارتباط همه با خدا از راه معصیت بوده، آنهایی که رحمت برآنها ریخته شده.

همین صفت زشت که همه نمی پسندیم ،ولی حق را ببین، تماشا کن او را نه این عمل را .

عمل بد است ولی حق می آید،با او هم می آید.

در کوفه یک آدمی بود از این دزدهای حرفه ای،معمولا هر فرقه ای،هر گروهی،هر دسته ای،مثلا شما ببینید الان هم اصناف اینجوری هستند مثلا کله پزها از یک شهر مخصوصی هستند، دلاک ها از یک شهر، آهنگرها از یک جای دیگر ،نجارها ،اینجوری معمولا اینطوری است، قالی فروش ها معمولا از یک شهر هستند،بعد خلاف کارها هم معمولا یک شهرهای مخصوصی هستند و آنوقتها هم بودند،مردم حبشه چون قبیله و عشیره و تربیت درستی ندارند معمولا اینها دزدهای هر شهر بودند،حبشی ها ،سیاه و…،الان هم سیاههای آمریکا می بینید قتل ها و آدم کشی ها و ترورها و نمیدانم چی ها با سیاهها می شود هاااا؟؟

امام حسین(علیه السلام)هم یک سیاه داشت،یک غلام سیاه داشته،که برق سیاهی اش،روی عالم را سفید کرده، که همچین امام حسین را تکان داده این سیاه، یکجوری با امام حسین…(به همه فرمودند برو ،آن روایت امیرالمومنین و سیاه بعد،کربلا باشیم، از کربلا در نرویم،بیرونمان نکنند)آقا امام حسین به او گفتند ای عبد سیاه حبشی،غلام بود از مکه به مدینه رفته بود و درِ خانه شان بود همیشه، [حضرت] به او فرمودند که تو درِ خانه ما آمدی به امیدی که اینجا به تو خوش بگذرد ،راحت باشی،غمی نبینی،بلایی نبینی، فردا ما همه کشته می شویم، و اگر تو بمانی تو هم کشته می شوی،سرِ خود بگیر و از این بیابان برو، یکمقدار زیادی هم آنجا بَدرِه زر[کیسه ده هزار درهمی] هست بردار ،زندگی خود و عشیره ات را برو تامین کن.

این هیچی نگفت و همینطور در چشمان امام حسین (علیه السلام)نگاه کرد،هی نگاه کرد، فرمودند اینکه ،جدی می گویم پاشو برو.

گفت آقا،اباعبدالله ،همه خیال و گمان را درباره شما داشتم که یک وقتی من را بزنید ،یک وقتی من را تنبیه کنید، یک وقتی تف توی صورتم بیندازید، یک وقتی پس گردنی…این خیال را درباره شما نداشتم! حالا که سفره پهن شده،حالا که موقع…به من می گویید برو؟؟

من بروم ؟؟ همه مولاها اینجور بنده نوازی میکنند، این رسم بنده نوازی است ،که بروم؟؟

اگر من میخواستم بروم باید دستم را بگیرید بگویید بنشین ،کجا می روی.به من می گویید برو؟؟؟

درست است که من یک عمر《اَلْحَسُ قِصاعَکُمْ》[عبارت را ببینید] ته کاسه ها شما را من انگشت کردم و لیسیدم،حالا که موقع موهبت و عنایت است به من می گویید پاشو برو؟؟؟

امام حسین(علیه السلام) را همین جور خیره نگه داشت، حضرت سید الشهداء شروع کردند اشک ریختن، آی قربان این سیاه ها، آی سیاهی خوبه، آی سیاهی خوبه، آی سیاهی خوبه، بعد امام حسین را که رها نکرد، گفت آقا میدانم شما اینهایی که اطرافتان هستند همه شان قبیله دارند،عشیره دارند، نام و نشان دارند، اعتبار دارند، همه شان آدم هستند، من که آدم نیستم ، من را میخواهید چه کار کنید، آره برای این می گویید بروم.اینهایی که اینجا هستند رنگ چهره شان قشنگ است، زیبا هستند، منه سیاهِ حبشی بد ترکیب را می خواهید…برای این می گویید برو، اینهایی که اینجا هستند لباس قشنگ دارند، بدنشان خوشبوست من بدنم بو می دهد، دیگر امام حسین (علیه السلام) بغلش گرفت، فرمودند بس کن ای سفید قلبِ سیاه روی، تو مرا بیچاره خودت کردی، بس است دیگر، نگو دیگر ، تو با ما می مانی ،خدایا صورتش را سفید کن، خدایا بوی بدنش را نیکو کن، خدایا حَسَب و نَسَبش را به من قرار بده، گفتند توی کشته ها از بوی عطری که متصاعد بود رفتیم سراغش، چون غلام سیاه که نبود، بدن سفید شده، اگر میخواستیم پیدایش کنیم باید با سیاهی اش…

سیاه روی را دوست دارند.

گرچه سیه رو شدم غلام تو هستم

خواجه مگر بندۀ سیاه ندارد؟

 

یکی از همین حبشی های سیاه روی، که دزدی می کرد در کوفه، زمان امیرالمومنین( علیه السلام)آوردنش گفتند این دزدی کرده ،شاهد هم معلوم است و اینها، حضرت از او پرسیدند: دزدی کردی؟؟ گفت: بله آقا.

[فرمودند] این اموال را تو دزدی؟؟

گفت :بله آقا من دزدیدم .

پرسیدند: عقلت سرجایش هست؟؟

گفت: بله از من عاقلتر در این شهر کوفه هیچ کس نیست، همه دیوانه هستن.

(آی قربان همه آنهایی که لاتی صحبت میکنند،با خدا لاتی صحبت میکنند،راست میگویند بخدا، ما فدای خاک پایشان، آی چه خوب است آدم با خدا صاف صحبت کند)

بله آقا ما دزدی کردیم ، باکی هم نداریم.

فرمودند: میدانی کسی که دزدی و سرقت کرده حکمش این است که دوتا دستش را قطع میکنند؟؟؟《 وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَهُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما 》

گفت: بله آقا ما اصلا برای همین هم دزدی کردم که دستهایم ….میدانم ،من عالمِ به حکمم و حکمش را هم میدانم.

آقا فرمودند:اینکه شاهد…شاهد هم بود.

گفتند: حکمُ الله را جاری کنید.

دستش را گذاشتند و قطع کردند.

دست پرید آنطرف ،انگشتها را برداشت و دوید و شروع کرد به بوسیدن، دست خودش را هااا، شروع کرد دست خودش را که قطع شده بود بوسید.

گفتند آی توی روغن داغ بگذاریم [رسم این بود توی روغن داغ میگذاشتند که خون رگها بند بیاید]

گفت ول کن بابا.

 

ای صبا از من به اسماعیل قربانی بگو زنده برگشتن ز کوی یار رسم عشق نیست

 

گفتند خوب این از اول هم کارهایش یکجور دیگر بود، هی دست را بوسید و هی شروع کرد با [امام]علی صحبت کردن؛ آقاجان دیدی اگر نتوانستم با عمل خوب ،با عمل صالح و طاعت و پاکیزگی خودم را به تو نزدیک کنم با عمل زشت، دزدی کردم که تو دستم را قطع کنی، پیش ملائکه افتخار میکنم که 《علی 》دست من را قطع کرد.

 

در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد

طاعت از دست نیاید گنهی باید کرد

 

توی کوچه های کوفه با 《علی》 صحبت می کرد،دستش را می بوسید،مردم هم پشت سرش جمع شده بودند.

ابو دَرداء یکی از آن ملاعین است که مخالف حضرت امیرالمومنین (علیه السلام) بود،گفت تو خجالت نمی کشی علی دستت را قطع کرده ،داری مدحش را میگویی؟؟ داری منقبتش را می گویی؟؟

چنان با این دست دیگر زد توی صورت ابو دَرداء که انداختش روی زمین ،گفت ای منافق ملعون تو از مولای من بد می گویی؟؟

آخرش خودم گردنت را میزنم.

همش 《علی》 دستت را پر کند، جیبت را پُر پول و پُر مایه کند دوستی اش را داری هااا؟؟

این علی دوست است. هارون مکی ، امام جعفر صادق ،دوست است؟؟

[فرمود]برو در آتش ،برو در تنور، جَست رفت توی آتش.

اینها همه شان از همین سنخ هستند، هارون مکی هم از باباشَمل ها[لوطی ها] و از قَداره کش هاست، [فرمود]برو تو آتش ،جَست تو آتش نشست.

آن آدمی که اهل نُسک و ورع است گفت آقا شوخی نکنید ،ما اهل شوخی نیستیم، توی آتش؟؟ این حرفها چیست؟؟

هارون مکی رفت نشست.

به آقا امیرالمومنین (علیه السلام) خبر دادند که این سیاه دیوانه ، توی شهر راه افتاده آقا نمیدانید چه کار میکند، حضرت فرمودند: میدانم ،فقط من میدانم او چه کار میکند.

او گفت فقط توی این شهر من عاقل هستم و بقیه دیوانه هستند. حضرت فرمودند فقط بیاوریدش.

وقتی آوردنش،عرض کرد به جان خودت اینقدر دزدی میکنم که دست دیگرم را هم قطع کنی. یا من را به خودت راه بده. من را بپذیر ، من را به خودت راه بده.

حضرت فرمودند آن دست قطع شده را بیاورید، دو رکعت نماز خواندند و آب دهان مبارکشان را مالیدند، فرمودند تو دیگر با ما هستی،دست برگشت سر جایش.

پشت هفتاد هزار حجاب معلوم شد که یک کسی از اولیاء خدا ، ولیِ مطلقی فرموده است الهی! «إن أدْخَلْتَنِی النّارَ أَعْلَمْتُ أهْلَها »

خدایا اگر یک وقتی مرا توی آتش ببری، اهل آتش را آگاه میکنم ،به آنها علم میدهم.قبل از این همه گفتند پس ما آتش پرستیم.

[دیشب آن شعری که آقای خلج خواندند بیت اولش چی بود؟ بیت اولش عین همین مضمون حرف من بود؛

اگر که عشق تو کفر است در دیار حساب

قسم به خال لبت عاشقی مرا…]

 

خدایا اگر مرا به جهنم ببری به اهلش می گویم که من تو را دوست دارم. آنها هم گفتند پس ما آتش پرستیم .لذا از این مردم ،شهربانو به وجود آمد که مادر زین العابدین(علیه السلام)است .

 

یا علی مدد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *