《بِسم الله الرّحمنِ الرَّحیم، اَلحَمدُللهِ رَبِّ العالَمین، الصَّلاهُ وَ السَّلام علی خَیرِ خَلقه مُحَمَّد وَ عَلی آله الطَیبینَ الطّاهرینَ المَعصُومین وَ الْلَعْنُ الدَّائِم عَلَی أعْدَائِهِمْ وَ مُخَالِفِیهِمْ وَ مُعَانِدیهیمْ وَ مُبغِضیهِم وَ مُنْکَری فَضَائِلهمْ وَ مَناقِبِهم مِنَ الان إلی قیامِ یَومِ الدّین.آمینَ یا ربَ العالَمین》
«اعوذ بالله من الشیطان الرجیم»
《بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ》
إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَیْلَهِ الْقَدْرِ ﴿۱}وَمَا أَدْرَاکَ مَا لَیْلَهُ الْقَدْرِ ﴿۲}لَیْلَهُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ ﴿۳}تَنَزَّلُ الْمَلَائِکَهُ وَالرُّوحُ فِیهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ ﴿۴}سَلَامٌ هِیَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ ﴿۵}
هر شئیی بعد از اینکه حیثیتش را از دست داد،و خصوصیات مربوط به خودش را نتوانست حفظ کند،برای برگرداندن آن شئ به مکان اول و حفظ حیثیات و تشخصات قبلی این برگرداندن را و این سر جای اول نشاندن را 《احیاء》می گویند.
لذا توبه،احیاء نفس است.توبه احیای حیثیت است،توبه احیاء وجود است، توبه برگشتن است به مکان اول به نقطه اولیه،به آن موضعی که، از آن موضع دوری گرفته است،یکی از بازیافتن ها،در شخصیت اولی انسانی توبه است،و این شب ها را هم که اسمش را گذاشتند شب های احیاء،برای این است که انسان به توبه بیاید، این شب را که در آن قرار گرفته است،این شب را زنده کند،زنده کردن شب به مناسبت قرار گرفتن شخص است در این فاصله زمانی،اگر زنده شد به توبه، احیاء را دریافت کرده است،و اگر زنده نشد به توبه،احیاء را دریافت نکرده است.برای توضیح مطلب ،مجبوریم به یک مساله ای از قرآن روی بیاوریم و آن را الگو قرار بدهیم،و پدر همه ما آدم ابوالبشر،این فاصله گرفت از نقطه اولیه وجود خودش
《فَتَلَقَّىٰ آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَیْهِ 》به جهت اینکه امشب شبِ احیاء است و شبِ ان شاءالله درک معنای قدر است و شبِ درک فیوضات و برکات است،(ما یک مقدار کمی صحبت میکنیم که اذهان آماده بشوند،جا کم است و هوا سنگین است،سخت است سخن گفتن،بعد هم ان شاءالله طبق سنت حسنه ای که هر سال بوده،قرآن سر میگیریم به برکت آنهایی که درست قرآن سر گرفتند،به برکت وجود آنهایی که درست قرآن را معنا کردند و معنایش را فهمیدند،به برکت وجود آنها ما راه پیدا کنیم به احیاء).
《توبه بازگشت است》،پدر ما آدم 《فَتَلَقَّىٰ آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَیْهِ 》،انسان اگر از یک مکانی که مسکنش بوده،ماوایش بوده،خانه اش بوده،وطنش بوده،از آن مکان فاصله بگیرد برود به شهر دیگری،برود به مملکت دیگری،از خانه اش برود به کوچه و کوی و برزن دیگری،دو مرتبه که بر می گردد به آن خانه ،آن برگشتن را 《رجوع》 می گویند.چون مربوط است به جسم،به برگشتن به عالم طبیعت،و ماده، آن کلمه را رجوع می گویند.اگر این بازگشت در مرحله روحی باشد،روح انسان فاصله گرفته باشد از یک نقطه ای که روح مکانش در آن نقطه است،ماوایش آنجاست،مسکنش آنجاست،از آن ماوا و مسکن و آن خانه روح دور رفته باشد، به این می گویند《 توبه》،به این بازگشت توبه می گویند. دو مرتبه میخواهد بیاید سر جای اولش قرار بگیرد.این را توبه می گویند.لذا باید توبه نَصُوح کرد.《توبه نَصوح》معنای وصفی است،یک شخصی بوده در عالم توبه کرده،یک شخصی به نام نَصوح، کارهایی میکرد که خدا نمی پسندیده، بازگشت کرده به طرف خدا،دو مرتبه دیگر به سراغ آن کارهای زشت نرفته است، لذا توبه نصوح را دستور دادند،ولی این معنای وصفی دارد.
توبه نصوح به اینگونه است،اگر کسی از حق فاصله گرفته باشد،از آن ماوا و مسکن روحی خودش فاصله گرفته باشد،دو مرتبه برگردد سر جای اولش، این شخص، نصوح می شود.
نصوح صفت مُشَبَهِ است،صفت مُشْبِهِ است، یعنی توبه کسی که خودش نصیحت گر است دیگران را، به آنهای دیگر هم می گوید آی مردم (نصوح معنایش این است)من از هر کسی از اصل خودش دور بماند،هر کسی از منبع وجودی خودش دور بماند،هرکسی از مخزن هستی خودش دور بماند،این احتیاج به توبه دارد،《إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ》هم یک توبه است، آن توبه کلی است، آن توبه ای است که اگر نیایی ،تو را می آورند،اگر توبه نکنی،توبه ات می دهند،در 《 إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ》،که مرگ است،مرگ توبه واقعی است،یک توبه اساسی است،یک توبه ای است که دیگر بازگشت ندارد،لذا فرمودند «مُوتُوا قَبلَ اَن تمُوتُوا»،این یک توبه است، بمیرید قبل از اینکه مرگ دامن شما را بگیرد،خودتان بمیرید،یعنی توبه کنید ،برگردید،اگر برگشت،علامتش این است که میشود نصوح،یعنی به دیگران خبر میدهد که آی مردم من برگشتم بیایید ببینید چه خبر است،آی مردم که فاصله گرفتید،بیایید برگردید ببینید،چقدر لذت دارد آن ماوا و مسکن و آنجایی که من بودم و از آن فاصله گرفتم و دو مرتبه برگشتم.چیزهایی که آدم را از اصل دور می کند،یکی از آنها گناه است، که گناه انواع و اقسام داد،هر کدام از گناهان بُعد می آورد، دوری می آورد،دو مرتبه برگردیم سر
جا…
توبه هم برحسب روایاتی که در دست است،توبه اندازه ندارد،آخر بعضی ها خیال میکنند که توبه یکمرتبه است اینجوری نیست،حق تواب است.اگر تو خیال کنی یک دفعه،دو دفعه،سه دفعه،ده مرتبه،بعدا ناامید بشوی ،بِبُری،به قول ماها، بگوییم ما که هر چه توبه کردیم نشد، سرجایت بنشینی آنوقت حق خودش می آید سراغت،حق تواب است،یعنی تو نیایی او می آید،تو آشتی نکنی او آشتی می کند، تو برنگردی او به تو بر می گردد،
در حدیث قدسی است، حق به موسی فرمود یا موسی 《لَو عَلِمَ المُدبِرونَ کَیفَ اشتیاقی بِهِم لَماتوا شَوقاً》،موسی اگر اینکه بدانند آن مردمی که به من پشت کردند،به معصیت و گناه،چگونه مشتاق به آنها هستم،اینها قالب تهی می کنند.《فکیف بالمُقبِلون》آنهایی که رو به طرف حق کردند آنها وضعشان چه جور است؟؟؟
خدا میداند که چه پاداشی می بیند،《اَنینُ الْمُذْنِبینَ اَحَبُّ اِلَیَّ مِنْ تَسْبیحِ الْمُسَبِّحین》،امشب،شب امیدواری است،اگر کسی توبه کرد،اولین علامتی که در او پیدا میشود امیدواری است.یعنی از قَنُوط ،قَنُوط بد صفتی است، قنوط ،ناامیدی است.
ناامیدی بدترین است.سوال کردند کدام گناه از همه گناهها بزرگتر است؟؟
فرمودند بدترین گناهها،بزرگترین گناهها،یأس از رحمت خدا است،آن که مأیوس است از رحمت خدا،این گناهی بزرگ ،که از او بزرگتر نیست،این گناه را دارد.نا امید نباشیم.
مأیوس از رحمت خدا نباشیم.که این بزرگترین گناه است.
باز آی هر آنچه هستی بازآی
گر گبر و یهود و بتپرستی باز آی
این درگه ما درگه نومیدی نیست
صدبار اگر توبه شکستی باز آی
چرا؟؟ که او تواب رحیم است.اگر نجنبی او می آید سراغت ،و خوش بحال آنان که بریدند و نشستند و حق با توابیتش آنها را گرفت.
آدم پدر ما از نقطه اصلی دور ماند،به چی؟؟؟
قرآن می فرماید حالا تعبیرش 《فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطَانُ 》،《کُلَا مِنْهَا رَغَدًا حَیْثُ شِئْتُمَا وَلَا تَقْرَبَا هَٰذِهِ الشَّجَرَهَ فَتَکُونَا مِنَ الظَّالِمِینَ》،بروید آی آدم،آی حوا، دوتایی تان وارد بهشت بشوید بروید آنجا هر چه میخواهید آنجا استراحت کنید، ولی به این درخت،نزدیک نشوید،《فَتَکُونَا مِنَ الظَّالِمِینَ》،《فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطَانُ 》،اینکه شیطان به پیغمبران راه دارد علی کل حال به یک معنایی هر کسی، دقت کنید،خوب دقت کنید، هر کس با آل محمد(علیهم السلام) وربمالد،هر کسی به آل محمد یک نگاه باطنی کج بکند،هر کسی نسبت به این ذوات مقدسه ،یک آن تامل داشته باشد،(ما از همه رفقا خجلیم برای تنگی جا،چه کار کنیم ،واقعا دست مانیست ،اتاق های بالا را هم حاج آقای جلوه در اختیار گذاشتند آنجا هم جمعیت است،طبقه بالا هم در دست خانمهاست،آنجا هم جمعیت است،واقعا به دست ما نیست،همه ما رو ببخشند به خاطر احترام این شب ها که شب های مبارکی است و متعلق است به ذات حضرت امیرالمومنین ،هم صاحب خانه هم آنهایی که خیال می کنند دیگران در این مصالح و مواضع دارند،همه رو ببخشند،چه کار کنیم،واقعا به اختیار ما نیست،به جهت اینکه مردم،این را به شما بگویم ،مردم توی فطرتشان دنبال یک جایی می گردند که بوی محمد و آل محمد [اللهم صل علی محمد و آل محمد]را بدهد )،هر کس عزت دنیا میخواهد از اینها دم بزند،هر که عزت آخرت میخواهد از اینها صحبت کند،هر که توی خلق آبرو میخواهد از این ذوات مقدسه بگوید، هر که توی دنیا و آخرت میخواهد از همه مردم سرافرازتر باشد از اینها بگوید،جای دیگر را نزنید که دیگر خبری نیست،به حق ِحق قسم،هر جا هر کس برود باید برگردد به اینجا، آدم بابایمان جای دیگر رفت آخرش گفتند باید برگردی به اینها،بابایمان!)
هر کس نسبت به این ذوات مقدسه توی دلش یک خطورِ ذهنی بیاید،او را بر می گردانند،از مقام امن بیرونش می کنند.آدم توی مقام امن بود،توی جنت بود،به ذهنش خطور کرد،چون وقتی که ساختنش ،پرداختنش،توی عالم…عجب!!!
این روایت مال امشب است اصلا ،آقا امیرالمومنین(علیه السلام)به سلمان و ابی ذر فرمودند سلمان،جُندب [این روایت برای همه علی دوست هاست،آنهایی که امیرالمومنین را در حد… (اینکه می گوییم همین است هااا)،هر کس امیرالمومنین را در حد پرستش دوست دارد همین است،چون مادونش دوستی نیست،عشق نیست.امیرالمومنین را با ضابطه و قاعده و نمیدانم دلیل و برهان اینها به درد نمی خورد،هر کس مولایش را در حد پرستش ،دوست دارد این روایت برای اوست]
فرمودند سلمان،جُندب ،توبه آدم را من قبول کردم،سلمان ،جندب ،من آدم را به بهشت برگرداندم،عجب پسری است که پدر را دستگیری می کند،بله.
(این مال آن کسانی است که…مال امشب است دیگر)،سلمان،جندب،از این بالاتر به شما بگویم 《انا خمرتُ طینتَ آدم بیدی 》،گلِ آدم را خودم با دست خودم تخمیر کردم،لذا خداوند تبارک و تعالی به ابلیس فرمود[توی قرآن است،سوره ص]یا ابلیس 《ما مَنَعَکَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِیَدَیَّ》،آی شیطان،آی شیطان صفتهای عالم ،آی آنهایی که با شیطان هم کلاس هستید،چرا سجده نمی کنید بر آن کسی که من او را با دو دستم آفریدم؟؟؟
خدایا مگر تو دست داری؟؟؟
منزه است خدا از اینکه دست داشته باشد.
《علیٌ یَدُالله》، قرآن می فرماید آی شیطان ،چرا سجده نکردی بر آن گِلی که ،این هنوز مانده بود،هنوز روح در او دمیده نشده هااا اگر روح در او بدمند بعد چه کارش کرد؟
هنوز روح در او دمیده نشده باید مسجود ملائکه بشود،اگر روح در او دمیده بشود و توی سینه اش عشق 《علی 》موج بزند ، این از مسجود ملائکه بالاتر است،نفهمیدیم،به خود علی قسم نفهمیدیم،درکش نکردیم،نشناختیمش،و نمی توانیم بشناسیمش،و نمی شود شناختش.
فرمودند که من توبه آدم را قبول کردم،من آدم را برگرداندم،تا ،سلمان،جُندَب 《أنا خَمَرتُ طینتَ آدم بیدی》.من بحثم یادم نرفته هااا،بحث ما این بوده که ولایت متکی بر ولی است؟؟یا ولی بر ولایت ؟؟؟ بحثمان سر جایش هست ،ولی چون جمعیت،جمعیتِ تازه است،مبحث قبلی، مقدمه داشته،آن مقدمه را اگر کسی نداند از این بحث سر در نمی آورد، بدون این بحث ما دعاگو الحمدلله زیاد داریم و الحمدلله
ای دوست از تو نگسلم پیوند
گر به تیغم برند بند از بند
چنان ز زلف تو آشفته ام …
حرف مردم ؟ ولش کن.
قسم به خاک پای قنبرش(خوب دقت کن) یک خنده شما را به ملامت همه خلق ،نه خنده خودش را،امیرالمومنین به روی خدا باید بخندد،یعنی به روی فاطمه زهرا چون وجه الله است، یعنی به روی رسول الله، خدا که رو ندارد ،وجه الله بچه هایش هستند،خنده امیرالمومنین مالِ خودشان است،به ذات مقدس قنبر امیرالمومنین ،به خاک پای قنبرِ علی، یک خنده شماها را من با ملامت همه خلق عوض نمی کنم،همه خلق بگویند، این لذتش بیشتر است.
چنان ز زلف تو آشفته ام به بوی تو مست(ساقی کوثر،ساقی شراب طهور )
تو با خیال به کام ما ریختی اینجوری شدیم، به خیال.
باده دُرد آلودتان مجنون کند
گر بود صافی ندانم چون کنم
چنان ز زلف تو آشفته ام به بوی تو مست
که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست
مه فشاند نور و سگ عُوعُو کند
هر کسی بر فطرت(طینت) خود می تند؟
فقط دل ما می سوزد به حال خودش که محروم است.اینها خودشان محروم هستند.
خدایا به آبروی ساقی کوثر، یک جرعه،یک جرعه به کام آنهایی که منکر هستند بریز،تا بفهمند چه خبر است.
نفرین نکنی هااا،اهل ولایت کسی را نفرین نمی کند،خدا را قسم بده، از مولایت بخواه که به او بدهند،ببین چه می کند.
امام صادق علیه الصلاه و السلام،یک عاشق دلباخته ای داشتند پشت سر حضرت مثل سایه حرکت می کرد همیشه،برادری داشت که او از دشمن های سرسخت امام جعفر صادق بود، از هیچی فرو گذار نمی کرد،بد دهان بود،فحاش بود،برای شیعیان امام جعفر صادق دسیسه می کرد،شایعه پراکنی می کرد،شایعه پراکنی که کار….چقدر بشر کوچک است!!!
چقدر بشر محروم است!!!
چقدر محروم است!!!
یک روز امام صادق علیه الصلاه و السلام از یک کوچه ای باریکی رد میشدند،این برادر خوب مثل سایه دنبال حضرت، ناگهان آن برادر زشتِ بدکلام بددهان از آن طرف پیدایش شد،این برادر فهمید تا برسد خدمت حضرت صادق ،دهان باز میکند به بدگویی و فحاشی، رنگش پرید و پاهایش لرزید و نتوانست راه برود، حضرت صورتشان را برگرداندند فرمودند رنگت برای چه پریده ،چه شده،برای چه راه نمی آیی؟؟؟ گفت هیچی آقا، [مثلا گفت ]قلبم گرفته.
حضرت فرمودند نه بگو ،چیه دستت به من بده.
عرض کرد می آیم آقاجان چیزی نیست.
فرمودند چته حرف بزن.
عرض کرد هیچی آقا.
فرمودند برای این است که داداشت از دور می آید،ترسیدی به ما فحش بدهد؟
عرض کرد حاضرم زمین دهان باز کند،من را به خودش بگیرد،این نیاید به شما…
داشتند حرف میزدند با برادر…فرمودند میخواهی خوب بشود؟؟برگردد؟؟
عرض کرد آقا در عمرم یک دعا داشتم و یک دعایم هم این بوده که خدایا این برادرم را هدایت کن.
با این صحبت می کردند ،این گوشه چشمشان را اینجوری برگرداندند،از آن عقب کوچه جیغ کشید، داد کشید آقا جعفر بن محمد دست من را نمیگیری؟؟؟
من را با خودتان نمی برید؟؟؟
من هم برادر این هستم، مگر لطف شما…
خودش را انداخت روی پای امام جعفر صادق(علیه السلام)،حضرت او را برداشتند،سرش را به سینه چسباندند و نوازشش کردند بعد به برادر ِ گفتند ، فرمودند هر کسی را ما بخواهیم بگیریم با یک گوشه چشم…
گوشه چشمی می گیرند، همه ما را با گوشه چشم گرفتند.ما که جمالشان را هم ندیدیم،آن گوشه چشم را هم ندیدیم ولی ما را آوردند به عشق خودشان،به محبت خودشان اینجا نشاندند.
آقا امیرالمومنین (علیه السلام) در وصیتشان به امام حسن و امام حسین (علیهما السلام)،بی بی زینب هم گوش می دهند،اُم کلثوم هم دارند گوش می دهند،حسن جان،حسین جان، سه تا جنازه درست میکنید، (قبلش این روایت را بگوییم، سالی یک مرتبه این روایت را می گوییم بشنوید دیگر،سالی یک مرتبه عیب ندارد، قبل از اینکه وصیت کنند،فرمودند حسن جان چیه پشت درِ خانه سر و صداست، اینهمه سر و صدا؟؟
عرض کردند آقاجان مردم آمدند برای عیادت و احوالپرسی.
فرمودند برو بگو مردم کوفه بروند.
امام حسن(علیه السلام) آمدند تشکر کردند،فرمودند زحمت کشیدید آمدید عیادت،احوالپرسی، پدرم سلام رساندند گفتند بروید نمانید، آقا برگشتند، فرمودند حسن جان برو ببین کسی نمانده.
دو مرتبه برگشتند دیدند عده دیگری ماندند،برگشتند فرمودند فلانی و فلانی ، کمیل مانده، حُجر مانده، رُشید مانده، اصبغ بن نباته مانده،میثم مانده،…
حضرت فرمودند برو به همه بگو بروند نمانند،بروند خانه هایشان.
آقا امام حسن دو مرتبه برگشتند،بابایم سلام می رسانند می فرمایند نمانید، بروید.
آنها هم رفتند، دفعه سوم فرمودند برو ببین کسی نمانده.
آقا تشریف آوردند و دیدند یکنفر مانده،برگشتند خانه .آقا امیرالمومنین فرمودند حسن جان ،نور چشمم ،کسی نبود؟؟
عرض کردند چرا باباجان، اصبغ بن نباته مانده.
فرمودند برو به اصبغ بگو اینجا نماند،برود.امر خاص است، تمرد از آن کفر و ارتداد می آورد، تَمَرُد از امر امام ،مساویِ با کفر است و ارتداد.
آقا امام حسن آمدند درِ خانه،فرمودند اصبغ بابایم به تو امر میکند که اینجا نمان.
اصبغ همین جور که صورت را به دیوار گِل (آخر خانه امیرالمومنین کاه گل بود)گذاشته بود و اشک میریخت و به صورتش گِل شده بود، این همین گِل است که (بگوییم،عیب ندارد) با اشک اصبغ طینت آدمها میشود،گِل چسبیده به صورت اصبغ بن نباته است که آدمها می سازد،همین امشب می سازدت، آدمت می کند،این همین گِل است، وصفش است که هنوز می گوییم.
《…》اگر جرعه ای از این مِی از این آب روی قبر مرده بپاشند ،دو مرتبه مرده، زنده میشود و جان می گیرد و به رقص می آید.
اصبغ ،نمان پدرم برای تو پیغام فرستاده، امر کرده است که بروی،بمانی کافر میشوی،بمانی مرتد میشوی،اصبغ گفت حسن جان برو به بابایت بگو من نمی روم از این درِ خانه.
من از درِ این خانه هیچ جا نمی روم.
عجب !!! آقا امام حسن برگشتند باباجان اصبغ می گوید من نمی روم.
فرمودند حالا که نمیرود بگو بیا داخل.
محرمهای امیرالمومنین آنهایی هستند که بندگی نگهشان نداشته، حرف سنگین است، باشد، حرف کمر شکن است باشد، خیلی ها با دین ساختگی از 《علی》جدا شدند، همه آنهایی که 《علی》را تنها گذاشتند،همه آنهایی که 《علی》را خانه نشین کردند،همه آنهایی که روی او شمشیر کشیدند،همه آنهایی که درِ خانه اش را سوزاندند با دین ساختگی .دین دینِ اصبغ بن نباته است،کفر است می مانم،ارتداد است می مانم،من از تو جدا نشوم هر چه هست باشد، علی جان با تو ماندن،به جهنم می روم؟ من با تو می مانم.
اصبغ بن نباته را آوردند وارد خانه امیرالمومنین کردند،داخل حجره خاصی که امیرالمومنین (یک نفر آدم بزرگ وقتی که توی سی سی یو ،بستری میشود،همه فامیلها و نزدیک ها می گویند نیاید، پسر نیاید،دختر نیاید،عمو نیاید، اما می بینند به یکی علاقه دارد توی دل عاشق یکی است، می گویند این را بگذارید برود این حالش خوب میشود ولو توی سی سی یو باشد، نه؟)آقا امیرالمومنین فرمودند اصبغ را بگویید بیاید داخل،نه توی اتاق پذیرایی، بیاید کنار بالین من بنشیند.
همچین که اصبغ وارد شد، حضرت چشمهایشان را برگرداندند، یک خنده ای به صورت اصبغ، فرمودند اصبغ حالا ببین…
زمزمه وحدت و جوش و خروش
از در و دیوار رسیدم به گوش
نشتر فصاد به لیلی رسید
از رگ مجنون ز چه خون کرده جوش
(وقتی رگ مجنون را زدند،دیدند خونش توی خاک دوید و نقش گرفت،لیلی،لیلی،لیلی،خط شد لیلی ،لیلی)
اصبغ همینجور که تو به بالین من آمدی، همین جور من به بالین رسول الله نشستم.
من کی و لیلی کی و لیلاست من
این عالم وحدت است،وحدت ولایتی .آن وحدت توحیدی که می گویند خیال است.درستش این است.همین جور که تو از من عیادت کردی من از رسول الله…
همین دفعه نیست، تو خیال کردی اصبغ همین یکبار اینجوری شده؟ این قبل هم بود.
یکدفعه امیر المومنین (علیه السلام)خواستند سوار اسب بشوند،اصبغ رکاب را با دستهایش گرفت. حضرت به صورتش نگاه کردن فرمودند اصبغ همین جور که تو رکاب از من گرفتی ،همین جور من از رسول الله رکاب گرفتم.
آوردنش او را برگرداندند به خودشان، این یک عالمی است. اصبغ دستت را بیاور،دست اصبغ را آورد در جلوی دست خودشان،
《 فَشَبکَ أصابِعَهُ فی أصابعه 》این انگشتانشان را بردند توی انگشتان اصبغ شروع کردند فشار دادن، فرمودند همینطور که من دست تو را گرفتم همین طور رسول الله دست من را گرفت.سه سخن به من گفت من هم هر سه سخن را به تو می گویم؛
ملعون است،ملعون است،ملعون است(این آخرین کلام مولای تو است،علی پرست،جوانهای مجلس،جوانهای مجلس،جوانهای مجلس،پیغام مولای شماست)آن کسی که عاق والدین بمیرد،نمی خواهی امشب احیاء بگیری؟
این احیاء است،برگرد ببین با پدر و مادرت چه کار میکنی، یافتی شب را،یافتی علی را،یافتی ولایت را،یافتی انس با حق را،یافتی آن چیزی را که گم کرده بودی، معنای توبه را هم فهمیدی؟
تا آدم برنگشت به پنج تن،توبه اش قبول نشد.اگر از الان تا قیامت قرآن بالای سرت بگذاری، با پدر و مادر بر نگردی توبه ات قبول نیست،هر چه میخواهی قرآن سر بگذار.
اصبغ هم نشسته توی آن مجلس،وصیت فرمودند،(اصبغ هم گوش میدهد)حسن جان،حسین جان، سه تا جنازه تشکیل بدهید دوتا جنازه خالی،یکی را میفرستید به طرف مدینه و یکی را روانه میکنید به طرف ایران.(آنکه آمده به طرف ایران،الان در مزار شریف افغانستان،آنجا تابوت خالی دفن است،ولی بروید معجزات نگاه کنید.یکی به طرف مدینه رفته که نمیدانیم کجا دفن شده)، جنازه من را توی یک تابوت میگذارید که آن جناره من هست و خودتان همراهی میکنید ،فقط دنبال جنازه را تو و حسینم می گیرید، جلوی جنازه خودش میرود،هر جا به زمین نشست همانجا قبر من است. سواره ای که پیدا شد،جنازه را به سواره نقاب پوشیده(سواره بر شتر سوار است،بر ناقه سوار است)تحویل بدهید پسرانم.
بی بی زینب از اندرون حجره وصیت بابا را شنید،ام کلثوم شنیدند، ام المصائب شروع کردند به گریه کردن،آی کربلایی ها،آی امام حسین دوست ها، میدانید بی بی زینب چه کار کردند؟ بی بی زینب یکسره آمدند کنار امام حسین (علیه السلام)نشستند،عرض کردند حسین جان وقتی میروید تشییع بابا من را هم با خودت ببر، من طاقت جدایی تو را ندارم تو بروی من بمانم. جنازه آمد ،زهر کوفان با دل…حرکت میکند،توی تاریکی شب حرکت میکند آمد و آمد توی یک مکانی جلوی تابوت نشست،آقا امام حسن و امام حسین تابوت را به زمین گذاشتند،لحدی پرداخته پیدا شد، آنجا محل قبر آدم بود و نوح در درون قبر آدم دفن شده است،و امیرالمومنین در میان قبر نوح و آدم، 《السلام علیک علی ضجیعیک آدم و نوح (علیهما السلام)》توی زیارتشان می خوانیم،سلام بر تو علی جان و بر آن دو پیغمبری که تو در قبر آنها آرمیده ای ،که نوح است و آدم.
این معنا دارد، قبر نوح و قبر آدم توی هم است، توی این دوتا هم قبر مطهر امیرالمومنین (علیه السلام)است.آنجا گذاشتند ناگهان دیدند از پهنای بیابان ناقه سواری،(آقا امام حسن و آقا امام حسین انتظار میکشند کو ناقه سوار؟)پیدا شد.
از ناقه پیاده شدند، دستها دستهای باباست که دراز کردند،به من بدهید جنازه را، صدا صدای باباست،بدن را تحویل گرفتند و توی خاک گذاشتند و تمام حزن و اندوه امام حسن و امام حسین برطرف شد،بی بی زینب گریه نمیکنند، عجیب!!!تا قبلش همه به سر و سینه می زدند،اشک قطع نمی شد،چه شده همه آرام هستند؟
همه آرامِ آرام،چون 《علی》 آمده.
امام حسن (علیه السلام)فرمودند آی ناقه سوار،نقاب به صورت کشیده به حق این بدنی که از ما تحویل گرفتی،خودت را به ما معرفی کن تو کی هستی؟
نقاب از صورت برگرفت،دیدند بابا امیرالمومنین(علیه السلام) است.
عنوان منزّه از نعوت است علی
بر ذات حق آیت ثبوتست علی
زان ناقه سواری و حضور شب دفن
پیداست که حی لایموت است علی
می رویم کربلا؛
آقا امام حسین،خانم زینب را با خودشان آوردند که فراق سخت است،هجران سخت است، این فاصله را بی بی زینب،نمی تواند تحمل کند،فاصله تشییع را، اما دلها بسوزد کربلا،چگونه توانست بی بی زینب،از بدن برادر جدا بشود، به اختیار نبود؛
فَجتَمِعَت علیها عِدهٌ مِنَ الاَعراف فَجَروها من الجسد اخیها ، آمدند با تازیانه و کعب نی خواهر را جدا کردند از برادر.
یا علی مدد