شرح آیه کریمه استرجاع_جلسه چهارم_۱۳۷۰/۰۶/۰۸

《بِسم الله الرّحمنِ الرَّحیم، اَلحَمدُللهِ رَبِّ العالَمین، الصَّلاهُ وَ السَّلام علی خَیرِ خَلقه مُحَمَّد وَ عَلی آله الطَیبینَ الطّاهرینَ المَعصُومین وَ الْلَعْنَهُ الدَّائِم عَلَی أعْدَائِهِمْ وَ مُخَالِفِیهِمْ وَ مُعَانِدیهیمْ وَ مُبغِضیهِم وَ مُنْکَری فَضَائِلهمْ وَ مَناقِبِهم مِنَ الان إلی قیامِ یَومِ الدّین.آمینَ یا ربَ العالَمین》

«أعوذ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ»

《وَبَشِّرِ الصَّابرِینَ الَّذینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَهٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ》(سوره مبارکه بقره/۱۵۶).

یکی از عنایات ربانی و مواهب سبحانی بشارت است،«فَبَشِّرْ عِبَادِ، الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَئِکَ الَّذِینَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُوْلَئِکَ هُمْ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ» (سوره مبارکه زمر/۱۷_۱۸)،《وَبَشِّرِ الصَّابرِینَ الَّذینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَهٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ》،آیا در نقطه مصیبت نشستن،و در وادی غم آمدن و دچار بلا شدن در اندازه گیری های ما که راهِ حقایق برایمان بسته است بشارت بپذیریم؟؟

قبولِ بشارت کنیم؟؟

《وَبَشِّرِ الصَّابرِینَ الَّذینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَهٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ》،خدایا،پروردگارا،شما به بی بی زینب سلام الله علیها چگونه تَعزِیَت می گویید؟؟

حق هم تعزیت گفته است،اول خدا تعزیت گفته است،بعد اولیاء و انبیاء و ملائکه،بیان تعزیت حق،این آیه است؛《وَبَشِّرِ》،زینب جان خوش به حالت.

چه خوش به حالم؟؟

اینجا از منطقِ عشق چه جور حرف بزنیم؟

بگوییم آیه آمد بعد از اینکه امام حسین علیه السلام به بی بی زینب سلام الله علیها فرمود خوش به حالت؟؟

اینجوری بگوییم یا بگوییم نه اول آیه آمد بعد امام حسین فرمود زینبِ من خوشا به حالت؟؟

منطقِ عشق در معرفت الحسین علیه الصلاه و السلام چه اقتضاء می کند؟

بهتر این است اینگونه بگوییم که وقتی در آن سنِ کودکی(اسمش را می گذاریم،باز هم از همه ذکر فضائل به هر زبانی بعدش استغفار که تو آن نیستی که ما می گوییم،چه برسد به اینکه بگوییم در زبان کودکی)یک روز آقا امام حسین علیه السلام به بی بی زینب فرمود خواهرم خوش به حالت.

برای چه داداش؟؟

به جهت اینکه بعد از من غمی روی دلت می نشیند،که هیچ مَلَکِ‌مقربی،نبیِ مرسلی،هیچ موجودی در عالم نمی تواند تحمل کند،《وَحَمَلَهَا الْإِنْسَان》.

خوش به حالت،حق که سمیع است می شنود،سخن حسین عزیزش را شنید،آیه آمد

《فَبَشِّرْ عِبَادِ، الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ…》،

《وَبَشِّرِ الصَّابرِینَ الَّذینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَهٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ》،یک جا بی بی زینب سلام الله علیها این را ظهور دادند،در تمامِ زندگی خودشان هیچ جا این《فَبَشِّرْ》را اظهار نکردند،هیچ جا،《فَبَشِّرْ》بوده هااا،گریبان چاک داده،《فَبَشِّرْ》بوده سر به چوبه محمل زدند،《وَبَشِّرِ الصَّابرِین》بوده لطمه به صورت زده،یک جا بی بی《 فَبَشِّرْ》را اظهار کردند،آنجایی بود که وقتی به شام وارد شدند،زن های حرمسرای او به درون حرمسرا رفتند،

دخترها،کنیزک ها آنجا بودند آمدند از پنجره،لای پرده سر کشیدند،دیدند یک عده زن و بچه آنجاست به درون حرمسرا دویدند،به خاتون حرمسرا گفتند که اگر می خواهید خانم تماشا کنید حالا بیایید ببینید.

گفت چه می گویید؟؟

گفتند از وقتی که ما در این ساختمان هستیم هیچ گاه نشده که یک نور ما را جذب کند،دلمان راحت باشد،همه چیز بوده،خوردن بوده،خوراک بوده،لباس بوده،استراحت بوده،تجملات بوده،همه اینها بوده،ولی هیچ وقت نبوده که دلمان آرام بگیرد،قلبمان به طرف کسی که…

لای پرده را این طرف زدیم،امروز دلمان خوشحال شده.

[《 فَبَشِّرْ》،پایین آوردیم هااا،آن را دست چه کسانی دادیم؟؟

آنهایی که در آن حرمسرا زندگی داشتند،آنها هم《وَبَشِّرِ الصَّابرِین》را گرفتند].

گفت چه می گویید؟؟؟

کنیزک ها گفتند اگر باورتان نمی آید خودتان بیایید نگاه کنید.

هند پای برهنه به درون قصر دویده،خودش را در بغل خانم زینب سلام الله علیها انداخته.

دستور داد زود زنها را داخل ببرید،زن ها را جمع کردند و گرفتند و بردند.

اینجا این حرف را زده،به بی بی زینب،آخر باید با آقا زین العابدین علیه الصلاه و السلام مخاطبه کنند،مورد مخاطبه آقا هستند،تمام قضایا هم که در شام واقع شده به وسیله آقا زین العابدین بوده،حرف ها را حضرت شنیدند،جوابها را حضرت دادند،چگونه است که اینجا با بی بی زینب سلام الله علیها حرف می زند؟؟

به جهت اینکه هند آمد خودش را در بغل خانم انداخت،سر را روی زانو گذاشت،خانم هم نوازش کردند،بغلش گرفتند،جدایش کردند او را در حرمسرا انداختند،لذا مخاطبه با بی بی زینب است.

《کَیْفَ رَأَیْتِ صُنْعَ اللَّهِ عَلَیکُم》؟؟

دیدی خدا با شماها چه کار کرد؟؟

بی بی سلام الله علیها《 وَبَشِّرِ الصَّابرِین》را ظهور دادند،فرمودند:

《مَا رَأَیْنا إِلَّا جَمِیل》ما جز خوشگلی و زیبایی در این کار هیچ چیز ندیدیم.

این کار خیلی قشنگ بود.

شمشیر این سخن از همه شمشیرها برنده تر است.

خواجه می گوید:

هر که بی‌هنر اُفتد نظر به عیب کند

چه کسی در عالم هست که این زَهره را داشته باشد بگوید 《مَا رَأَیْنا إِلَّا جَمِیل》؟؟

در مصیبت کربلا هر پیغمبری این حرف را بزند تمام منصبِ پیغمبری را از او می گیرند،که بگوید ما در صحنه کربلا 《مَا رَأَیْنا إِلَّا جَمِیل》.

آدم بگوید،ابراهیم بگوید،موسی بگوید عیسی بگوید،بگوید صحنه کربلا را 《مَا رَأَیْنا إِلَّا جَمِیل》،یک مقدار در مقایسه سخن در مقام مرتبه گیری بیاییم.

اگر ابراهیم خلیل می گفت صحنه کربلا را،کشته شدن امام حسین و جوان ها را،به حق می گفت،در اتصال توحید می گفت،می گفت خدایا جز قشنگی هیچ چیز ندیدم،حسین کشته شد خیلی قشنگ بود،حق ریشه ابراهیم را می کَند،وقتی نشان دادند صدای گریه اش به آسمان رفت،موسی همین جور،عیسی،ملائکه همه تکان خوردند،《أَشْهَدُ أَنَّ دَمَکَ سَکَنَ فِی الْخُلْدِ وَاقْشَعَرَّتْ لَهُ أَظِلَّهُ الْعَرْشِ، وَبَکىٰ لَهُ جَمِیْعُ الْخَلائِقِ، وَبَکَتْ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرَضُونَ السَّبْعُ…》همه هستی زَهره این سخن را ندارد،هیچ چیز،تحمل

برگرداندنش در ذهن هم ندارد،جرأت تفکر ندارد،همه باید در غم بنشینند،یکی در عالم آمده یک جا اظهار کرده که 《مَا رَأَیْنا إِلَّا جَمِیل》،نه تنها دست به ترکیبش نمی زنند،زینب سلام الله علیها را زینب تر می کنند.بی بی زینب سلام الله علیها را به منصب و مرتبه بالاتر نمایش می دهند که آن حرف قشنگ از قشنگ می زیبد،تقلید نکن،حرف شایسته از شایسته می زیبد تقلید نکن،سینه چاک دادن از سینه چاک شایسته است،سوختن هم از دلسوخته.

دیشب شب اربعین آن عزیزمان بود،او که سوخته می تواند،نه هر که.

 

ای صبا از من به اسماعیل قربانی بگو

زنده برگشتن ز کوی دوست رسم عشق نیست،(شرط عشق نیست،راه عشق نیست)

 

این زبان حالشان است.

او را در آتش نمرود انداختند،نه؟؟؟

گفت که جبرئیل برو پیِ کارت، این را هم گفت،پیغام هم به تو نمی دهم چون تو در این باب نامحرم هستی.جبرئیل،امینِ وحی است ولی وقتی در وادی عشق اگر به امین وحی نامحرم بگویند،ایمانشان بر باد است،هر که می خواهد بگوید،چون امین است،ولی ابراهیم که در وادی عشق که قرار گرفته به آن که همیشه با او دمساز است به نام امین وحی خدا جبرئیل می گوید،چرا می گوید،دست هم به سینه اش زد گفت برو دنبال کارت.

گفت پیغامت را برسان.

گفت نامحرمی،خودش از من به تو نزدیکتر است.

اسماعیل را هم آورده زمین زده،همه امتحان ها را داده،ولی از آتش نمرود به خطاب《 یَٰنَارُ کُونِی بَرۡدࣰا وَسَلَٰمًا عَلَىٰٓ إِبۡرَٰهِیمَ 》(سوره مبارکه انبیاء/۶۹).

سالم جَسته است،ولی حسین ما و اصحابش،اینها با ترنم[ترنم می دانید چیست؟ رجز خواندن ترنم است]

«إن کانَ دینُ مُحَمَّداً الَّا بِقَتلی یاسُیُوف خُذینی» آی شمشیرها بیایید سراغ من،من را بگیرید.

اینجا یک بررسی کنیم،نه در کار امام حسین صلوات الله و سلامه علیه،نه در کارِبچه هایش،آنها را نمی گوییم.

حاج اکبرآقا گاهی می فرمایند آقا امام زمان به اجازه شما.

ما از ایشان یاد می گیریم،یا حجت بن الحسن به اجازه شما [ این را بگویم؛ هر کس منتظر ظهور است برای یک چیزی است،یکی عاشق است دلش می خواهد فقط جمال آقا را ببیند،به هیچ چیز کار ندارد،فقط چشمش به آن جمال بیفتد،وقتی به او بگویند تو برای چه منتظر ظهور هستی؟؟ می گوید می خواهم ببینمش.

با او چه کار داری؟ هیچ کار ندارم فقط می خواهم جمالش را ببینم.

یکی کسی دلش می خواهد که آقا بیایند مساجد مأمور بشود،یکی کسی می خواهد آقا بیایند ترویج احکام بشود،هر کسی…

ما هم به خودش قسم منتظر ظهورش هستیم،به خودش قسم،ولی به این نیت که آقا تشریف بیاورند من منبر بروم روضه بخوانم،فقط،آن وقت کربلا را بگوییم…فقط همین هیچ کار ندارم.

آنچه سخن نگفتیم آن وقت بگوییم،آنچه خلق کشش آن را ندارد آن وقت بگوییم،که صحنه کربلا چه بوده]

،این حرفم برای آقا امام زمان علیه السلام روز جمعه؛

نه حسینش که از او سخن می گوییم در مقابله ابراهیم آنجوری قدم برداشته،نه بچه هایش،نه خواهرش،ابراهیم خلیل وقتی که از این پنجره سر بکِشد شماها را نگاه کند باورت نمی آید؟؟ نیاید،حرف همین است تو باورت نیاید،ابراهیم خلیل حیران می ماند،که آیا می شود یک کسی اینجوری بسوزد!!!

کربلا؟؟

در وادی توحید این سخن نمی آید،(مباحث توحید را به آن اندازه بلد هستیم) در وادی ولایت هم این سخن نمی آید،ولی زبان عشق است،زبان محبت است،نقصش را اقرار می کنیم،امام حسین علیه السلام کاری که کرده خدا را حیران کرده( می دانیم لغت غلط است،انبیاء را حیران کرده؟؟)

معنا و لفظ حیران به وادی توحید راه ندارد،آنها را هم می دانیم،تعبیر را قشنگ بکنیم،خدا را ناظر رخ خودش قرار داده،این تعبیر صحیح است،حق ناظر این وجه الله است،حیران،آن را نمی گوییم،چون ممکن است یک کسی در قلبش وسوسه بیاید،به اندازه لازم ما حرف داریم،دیگر وقتی که《 الْمَاءُ إِذَا بَلَغَ قَدرَ کُرٍ لَمْ یُنَجِّسُهُ شَیْءٌ》،این را شما بدانید.

لذا بر این مبنا خطاب آمد(این حرف، زبانش زبان عشق است،هر کس اهلش هست می فهمد)آن‌‌ کسی هم که حدیث می خواهد این است؛《یا حسین،أَنا دِیَّتُک》،حق مستقیما به امام حسین علیه السلام فرمود خونبهایت خودِ من هستم،پاداش تو خودِ من هستم،جزای تو خودِ من هستم.

ما امروز را اربعین قرار دادیم هاا.

راجع به سرِ مطهر حضرت سید الشهداء علیه الصلاه و السلام اقوال در روایات زیاد است(یک قول هست که قولِ آخر است و موردِ پسند است آن را بعد می گوییم)

سرِ مطهر را آورده اند از کربلا به کوفه و از کوفه به شام،اینها تاریخ است؛یک؛ در خزانه بنی اُمیه و بن العباس،سرِ مطهر مخفی بوده،تا یکی از خلفای بن العباس سرِ مطهر را برده است،در کربلا دفن کرده است.

دو؛ بالای سرِ امیرالمومنین دفن شده است.

سه؛ در مسجدِ وَرقِه دفن شده است.

چهار؛ در مصر دفن شده است.

پنج؛ در دمشق دفن شده است.

یک قول دیگر هم هست،در بعضی از روایات دارد که آقا امام زین العابدین علیه الصلاه و السلام وقتی که آن لعینِ ملعون به حضرت گفت که سه حاجت بخواه،برآورده است،هر چه باشد انجام می دهم،یک، حضرت فرمودند اینکه سرِ شهداء را به من برگردان،اگر همه را نمی دهی،سرِ بابایم را به من بده.

دو قول؛ یکی اینکه قبول کرد چون قول داده بود،همه سرها را داد. قول دوم،گفت نه این برآورده نیست.

علی کل حال نامرد،نامرد است.قول هم بدهد نامرد است،به قولش هم عمل بکند نامرد است،نامرد،نامرد است.

یکی از علائم مردانگی را بگوییم؛

مرد پشت سر کسی حرف نمی زند،آن هم دروغ،آن هم تهمت.

گریه کن بر امام حسین،نام امام حسین را می بری،گریه کن بر اهل بیت،نام اهل بیت را می بری،《علی 》گوی که 《یاعلی 》می گویی،این خلافِ مردانگی است پشت سر کسی حرف زدن،به هر نوع،در زمینه و چهارچوب دین،غیبت و تهمت است.

《وَلَا یَغۡتَب بَّعۡضُکُم بَعۡضًاۚ أَیُحِبُّ أَحَدُکُمۡ أَن یَأۡکُلَ لَحۡمَ أَخِیهِ مَیۡتࣰا فَکَرِهۡتُمُوهُۚ …》(سوره مبارکه حجرات/۱۲).

امام صادق علیه السلام فرمودند والله،قسم خوردند،《وَاللَّهِ‏ لَهَدمُ الکَعبه لَهَدمُ البِیت》،به خدا سوگند خانه خدا را اگر کسی خراب کند که می روید طوافش می کنید،و تمام سنگ و خاکش را بردارند جابه جا کنند این پیشِ خدا خیلی کمتر ارزشش است تا اینکه یک کسی قلب مومنی را آزرده کند،به او صدمه بزند،و آبروی کسی را ببرد،هر کسی هر کاری می خواهد بکند.

بابا ما داریم از یزید ملعون می گوییم،می گوییم نامرد است،نامردی نداشته باش،چون هر چه به تو گفتیم دین داشته باش که به حرف گوش ندادی،گفتیم بی دینی نکن گوش ندادی،حالا می گوییم نامردی نداشته باش.

کسی که دلش با او آشناست،حرف خوب،حرف صد در صد خوب،نمی زند که از او غافل نشود،یعنی چه؟

با اهل ذکر سخن می گوییم،یعنی آن که در وادی عشق و اتصال است به جای《 یاحسین》

حتی《 سبحان الله 》هم‌ نمی گوید.

این غفلت،این بُعد،این دوری،این دو گانگی،می خواهیم چهره اش را ببینیم؟می خواهیم حرفش را بشنویم؟

می خواهیم با او آشنا شویم؟

خانه خدا را خراب کردن،سنگ و خاکش را بردن و دور ریختن،پیشِ خدا خیلی ارزشش کمتر است،تا اینکه یک دلِ دوست امیرالمومنین علیه السلام را برنجانی.

گفت سرها را نمی دهم.

یکی اینکه نه، قبول کرد.

دوم،حضرت فرمودند که اموالی را که از ما غارت کردید آنها را برگردانید.

گفت آنها را هم نمی دهم،پولش را می دهم.

آخ زشت است،خیلی زشت است.

آقا زین العابدین علیه السلام فرمودند ما را نیازی به مال دنیا نیست،[ما هستی آفرین هستیم،مالِ روایت نیست،این جداست،ما وجود آفرین هستیم]

پولش را می دهی؟

دلِ مومن را می رنجانی بعدا برایش کادو می گیری؟

این حرفِ همان است،این یک رشته است.

پشتِ سرش حرف می زنی،آبرویش را می بری،از هستی ساقطش می کنی،همه بلاها را سرش می آوری،بعدا کادو می بری؟ آن هم برای خدا نیست،اگر برای خدا می بود جور دیگر بود.

حالا که می خواهی درست کنی کادو می بری دم خانه اش؟ پول توی پاکت می گذاری؟

این کارِ همان است،یک رشته است،یک وادی است،یک حرف است،چهره هایش فرق دارد.

خواستم راضی اش کنم!!

خواستم دلش را به دست بیاورم!!

مگر دل که شکست به این زودی ها درست می شود؟

بچه یهودی در همدان آمد نانوایی سنگکی نان بگیرد[ اینها را همه اش مواظب باشیم،جوان هایی که همه حرف می زنند]یکی از جوان ها یک عدد ریگ از دُکان(مغازه) نانوایی برداشت[ اینها هم در سن دوازده،سیزده سالگی خوب لطافت دارند،《کُلُّ مَوْلُودٍ یُولَدُ عَلَى اَلْفِطْرَهِ 》] این ریگ داغ را پشت گردن این بچه انداخت،تابستان بود این ریگ چسبید،جیغ کشید و نان نگرفته به خانه رفت،بچه یهودی پایش را از کوچه بیرون گذاشت،این هم گفت آخ دلم،آخ دلم،نانوایی تعطیل شد او را به بیمارستان بردند تا به بیمارستان رسید تمام کرد.

پیش بابای این پسر یهودی رفتند،گفتند این پسر را اینجا بیاور تا بلکه خوب بشود،گفت او یک کاری با دلِ این کرده که دیگر ترمیم نمی شود.

خیابان های نجف را داشتند آسفالت می کردند،آنجا هم رسم است از این چرخ ها دارند زیر آن هم مشعل است،اصلاح می کردند،دو سه تا هم از این بشکه های قیر می چرخیدند،یکی دوتا سگ آنجاها می چرخیدند،کارگر ناراحت شد،دید هر چه اینها را می زند نمی روند،پای این سگ را در قیر فرو کرد،تا سگ را به آن طرف انداخت،اینها دیدند مثل اینکه یک کسی پای این را گرفته بلند کرده به سر کارگر را توی قیر انداخت.

امیرالمومنین علیه السلام از سگ کوی خودش حمایت می کند.

جلوی آقا امام صادق علیه السلام آیه قرآن خواند《فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِی مِنْ شِیعَتِهِ عَلَى الَّذِی مِنْ عَدُوِّهِ فَوَکَزَهُ 》(سوره مبارکه قصص/۱۵۱) حضرت شروع به گریه کردن.

آیه مربوط به حضرت موسی است،وقتی که یکی از یاران موسی،رفقای موسی،با دشمن حرفش شد،موسی عبور می کرد دید که الان مامورها می ریزند و این یک نفر است او را می گیرند و می برند و چه بلایی سرش می آورند،موسی جلو رفت و یقه او را گفت و با مشت به سرش زد و او هم مرد.

عرض کرد یابن رسول الله این آیه که گریه ندارد

《فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِی مِنْ شِیعَتِهِ عَلَى الَّذِی مِنْ عَدُوِّهِ فَوَکَزَه》(کلمه شیعه است)،حضرت فرمودند برای کار موسی من گریه نمی کنم،گریه ام برای این است که آیا جد ما امیرالمومنین علیه السلام از موسی نسبت به شیعیانش کمتر عنایت دارد؟؟؟

آنها را روز قیامت تنها می گذارد؟؟

در یوم الحسره آنها را تنها می گذارد؟ به دادشان نمی رسد؟؟

امیرالمومنین علیه السلام از سگ کوی خودش حمایت می کند،مواظب باش.

گفت که لباس ها و اثاثیه ای که بردند آنها را نمی دهم،پولش را می دهم.

حضرت اینجا یک جوری حرف زدند،فرموند یزید اگر هر سه حاجتم را نمی دهی این را به من بده،ما لباس ها را می خواهیم.

گفت یابن رسول الله چرا اصرار می کنی؟؟

آخر در آن لباس ها دست بافت مادرمان فاطمه سلام الله علیها است،جامه هایی هست که خودِ مادرمان فاطمه با دست بافته بودش.

من روایتی دیدم که ؛ در آن لباس ها مقنعه ای هست[کدام مقنعه؟‌من الان متوجه شدم که چه مقنعه ای]

مقنعه،چارقد مادرمان است.

چرا به این توجه دارند؟؟

مقنعه ای بوده است که امیرالمومنین شبِ غسل دادن از سر فاطمه زهرا سلام الله علیها باز کردند،بی بی زینب سلام الله علیها این را نگه داشتند،تا کربلا همراهشان بوده.

امام زین العابدین علیه السلام فرمودند آن را می خواهم.

دستور داد اینها همه را جمع کردند،دو هزار اشرفی،به قول ما سکه طلا،دینار،هم گذاشت،حضرت چشمشان که به پولها افتاد اول پول ها را بین فقرا تقسیم کردند.

آی آنهایی که دارند از امام حسین علیه السلام دم می زنند مواظب باشند،آی آنهایی که امکاناتشان اجازه می دهد،از امام حسین و عشقِ علی صحبت می کنند مواظب باشند.

دیشب یکی از عزیزان من یک حرفی به من گفت علی کل حال تا الان ما را به فکر فرو برده،فرمود این کارخانه هایی که کار می کنند شیفتی هستند،آنجا یک وعده غذا می دهند،یکی از آن صاحب کارها به این که محرمش بوده،سِرّ نگهدار بوده،اهلِ دل بوده،اهلِ راز بوده،گفت موقع غذا خوردن مواظب فلان کارگر باش.

گفت من نفهمیدم مواظبش باش یعنی چه!

گفت در کارش مراقب باش،گفت من از دور مواظبش بودم دیدم سر میز غذا که نشست و غذایش را گرفت یک نایلون از جیبش در آورد غذاها را در نایلون ریخت و یک تکه نان خورد.

جلو رفتم گفتم شما برای چه این کار را کردی؟ مگر رژیم داری؟

گریه اش گرفت گفت فلانی ما در خانه مان جز نان خالی چیز دیگری برای زن و بچه مان نیست،من دلم نمی آید که این غذای گرم را تنها بخورم.

با دوستِ《علی》صحبت می کنیم،با عاشقِ《علی》علیه الصلاه و السلام با عاشقِ امیرالمومنین صحبت می کنیم،که اَنبان نان جوین را مُهر می زدند،یک خرده مواظب باشید،اگر صد در صد نمی توانید،خودِ حضرت فرمودند نمی توانید مثل ما باشید،اصلا نمی توانید،ولی یک مقدار،یک اندازه.

اینقدر از این مسائل هست که به گوش ماها می رسد،اینقدر هست.

امام زین العابدین علیه السلام فوری پولها را بین فقرایی که آن دور و بر بودند تقسیم کردند.

یکی دیگر؛ ما از وقتی که از کربلا حرکت کردیم خودمان و بچه ها نتوانستیم یک گریه راحت داشته باشیم،اجازه بده یک مجلس ماتم برپا کنیم،بچه ها عقده هایشان را بیرون بریزند،چون هر وقت اینها خواستند گریه کنند تازیانه خوردند.

همین جور است بچه ات است،نتیجه وجودت است،شب بلند می شود گریه می کند،در بغل مادر هر چه تکانش می دهد باز گریه می کند،چه شده معلوم نیست،خیلی از باباها اینجوری هستند،زیاد،پا می شوید داد می زنید بابا ساکتش کن می خواهم بخوابم فردا کار دارم،نه؟

ببین این بچه های امام حسین علیه السلام وقتی که می خواستند گریه کنند دچار چه کسی بودند،مقایسه کن خودت همه اینها را بررسی کن.

یک حرف دیگر هم آقا زین العابدین علیه السلام فرمودند،فرمودند اگر می خواهی من را بکشی[خیلی عجیب است] یک خواهشی از تو دارم بگذار یک مرد مَحرم این زن و بچه های پیغمبر را به مدینه ببرد،گفت نه من اینها را به دست خودت خواهم سپرد که ببری،یعنی مردی در این عالم پیدا نمی شود،مردی نیست،راه هم همان بوده،از راه دیگر نمی توانستند به مدینه برگردند،ولی می توانستند مقداری راه را عوض کنند،آقا امام زین العابدین علیه السلام به آن کسی که متصدی برگرداندنشان به مدینه بود فرمودند حالا که می خواهید ما را از مدینه ببرید از کربلا عبورمان بدهید.

از اولِ مُحَرم دنبال کاروان امام حسین علیه الصلاه و السلام و اُسرا تا شام بودی که الان اینجا نشستی،از الان با این کاروان برگرد،تو هم بیا و زیارت کن.

برگشتند،نمی دانم مسافرت هایی که رفتی هیچ وقت یادت هست؟

ده روز،پنج روز،بیست روز،یک ماه،یک سال،وقتی می خواهی برگردی مخصوصا توی هواپیما همه اش در ذهنت هست که وقتی خواهرت را دیدی چه جوری برخورد کنی،بچه هایت را دیدی چطور برخورد کنی،پدرت را دیدی چطور برخورد کنی،در نقشه برخورد آقا زین العابدین علیه السلام و بی بی زینب سلام الله علیها به همه این بچه ها وعده دادند که ما از کربلا عبور می کنیم، هر کدام از اینها در ذهنشان یک نقشه ای را می آوردند که به کربلا رسیدند چه کار کنند،آنچه در خارج تحقق پیدا کرده ما می دانیم ذهنیت آنها بوده،قبر ابی عبدالله الحسین علیه الصلاه و السلام علامت نداشته است،صحرایی قَفر بوده،حالا چه جور قبرها را پیدا کنند؟؟

 

ز هر خاکی که بوی عشق بر خاست

یقین دان تربت لیلی همان جاست

 

وقتی که می رفتند،راهنما،هدایت کننده،آقا زین العابدین علیه السلام نبودند،بقیه هم نبودند،راهنما بی بی زینب سلام الله علیها بودند،به کاروانیان می فرمودند دستِ راست،دستِ چپ…

خدا رحمتت کند حاج مشهدی هادی ابهری فرمود وقتی من به شام‌ وارد شدم خواستم که بدانم اُسرا را از کجا وارد شام کردند رفتم بو کشیدم ردِپای خانم بی بی زینب سلام الله علیها را از آن جایی که وارد کرده بودند تا آنجاهایی که برده بودند،همه را هنوز بوی کف پایش می آمد.

 

عاشق شو اَر نه روزی کارِ جهان سر آید

نا خوانده نقش مقصود از کارگاه هستی

 

عجب حرفی می زنیم،مگر کسی را می شود به عشق

دعوت کرد،مگر می شود گفت عاشق شو؟؟

این حرف را خواجه چه جوری گفته؟؟

معنایش روشن است.

مگر عشق تعلیمی است؟

مگر عشق اکتسابی است؟

مگر عشق درسی است؟

مگر عشق کتابی است؟

مگر عشق پامنبری است؟

به همین اندازه ای که اینجا می آیی عشق داری که می آیی،به حق خودش که صاحب این منبر است نمی آیی اینجا که عشق بگیری،عشق داری و می آیی.

لذا؛

 

عاشقان جمع و فِرَق جمع پریشانی چند

 

تو عشق داری که می آیی.

 

رهروان را عشق بس باشد دلیل

 

عشق بویید اثر پای خانم خودش را و مسیر را پیدا کرد.

من می خواستم کربلا مشرف بشوم او در بستر افتاده بود مدهوش هم بود،چند روزی مدهوش بود،یکی از رفقا،آقای حاج محمود گمرک پور،گفت می خواهی کربلا بروی ممکن است برگردی حاج مشهدی هادی(حاج مَش هادی) زنده نباشد،بیا یک عیادتی بکن،ولو اینکه بیهوش است،بیا یک عیادتی از او بکن او را ببین،علاقه داشت،وقتی که رفتم به بالینش نشستم(الحمدلله‌ حاج آقا نشستند می دانند) بعد از یک هفته بیهوشی چشمهایش را باز کرد،گفت آقا سید احمد می خواهی کربلا بروی؟؟

گفتم بله.

 

این شعر ابن فارض را بخوانم؛

 

أَبقِ لی مُقلَهً لَعَلِّیَ یَومَاً

قَبلَ مَوتی أَرى بِها مَن رَآکا

 

خدایا اگر خودمان‌ به این درجه نرسیدیم به ما یک قابلیت بده یک عاشق ببینیم،این قابلیت را بده یک عاشق ببینیم که این شامه اش کار می کند.

 

أَبقِ لی مُقلَهً لَعَلّیَ یَومَاً

قَبلَ مَوتی أَرى بِها مَن رَآکا

 

خدایا این قابلیت را به ما بده.

فرمود وقتی به کربلا مشرف شدی،از دورِ خرازی های صحن یک دستمال بگیر.

خیلی خوب چه کارش کنم؟

این دستمال را دستت بگیر برو دورِ ضریح اباعبدالله به امام حسین بگو این دستمال حاج مشهدی هادی است،من را به ضریح بکِش،آن دستمال من هستم،اگر برگشتی بودم،دستمال را به من بده،اگر نبودم می آیی دستمال را سرِ قبرم می گذاری من از تو می گیرم.

ما به کربلا مشرف شدیم حاج مشهدی هادی یک مقدار حالش خوب شده بود،برگشتیم صبح زود آقای گمرک پور آمد گفت باز یک هفته است مدهوش است،از وقتی شما رفتید حالش خوب شد ولی باز یک هفته است مدهوش است،و‌ دیگر حاج مشهدی هادی خوب شدنی نیست شما به عیادت بیا.

دستمال را برداشتم توی کوچه هنوز درِ خانه را نزدم چشمهایش را باز کرد،به آنهایی که بغل دستی اش بودند گفت آقا سید احمد دستمال را آورد.

 

ز هر خاکی که بوی عشق برخاست

 

آیه اش در قرآن…

عه مگر اینها هم آیه دارد؟!!

بله،سوره یوسف را زن ها نخوانند مالِ مردهاست،《فَأَلْقی قَمِیصِهُ عَلیهِ فَارْتَدَّ بَصِیرًا》[《اذْهَبُوا بِقَمِیصِی هَٰذَا فَأَلْقُوهُ عَلَىٰ وَجْهِ أَبِی یَأْتِ بَصِیرًا وَأْتُونِی بِأَهْلِکُمْ أَجْمَعِینَ》(سوره مبارکه یوسف /۹۳)《فَلَمَّا أَنْ جَاءَ الْبَشِیرُ أَلْقَاهُ عَلَىٰ وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِیرًا ۖ…》(همان/۹۶)]

 

وقتی پیراهن یوسف را روی چشمهای یعقوب انداختند چشمهای نابینای یعقوب بینا شد،گفت بوی یوسف می آید.

خوب اینجا حرف داریم.

یعقوب جان،پیغمبر عزیز،چرا قبلا تو‌ یوسف را نبوییدی و در چاه او را ندیدی؟؟

در آن چاه نزدیک‌ رائحه یوسف را استشمام نکردی،حالا‌ از دور بوی پیراهن استشمام می کنی؟

یعقوب است،باشد،پیغمبر است،باشد،در عشق سوخته نشده که شامه اش کار کند،اینقدر یعقوب در عشق سوخت و گداخت حالا شامه اش باز شده،حالا چشمش بینا شده.

در این راه خام نمی پذیرند.

سوختنِ این راه چیست؟؟ هاا؟

هیزم و هیمه کنارت می آورند؟ یک آتشی هست که آتش جهنم در مقابل آن 《بَرۡدࣰا وَسَلَٰمًا》است[عجب حرف هایی می زنی!!]

آن آتش چیست؟؟

آتش ملامت خلق.

با آن سوختی؟؟

آتش ملامت خلق از همه آتش ها سوزنده تر است.

هر که در این آتش سوخت،آنوقت شامه اش کار می کند،می فهمد.

 

ز هر خاکی که بوی عشق برخاست

یقین دان تربت لیلی همان جاست

 

کاروان را هدایت کرده است،کاروان سالار عالم وجود،کاروان را هدایت کرده است یعنی آی هر کس که می خواهد سراغ امام حسین علیه السلام برود زیارت کند،باید دنبال سر بی بی زینب سلام الله علیها حرکت کند،حتی اگر جابر انصاری است،او نمی تواند قبر را پیدا کند تا بی بی زینب سلام الله علیها نیاید.

جابر از آن طرف حیران‌ آمده چه کار کند؟

او چشم هایش نابینا شد،اینقدر گریه کرد،اینقدر این اشک چشم خاک های کربلا را روی چشم های جابر گِل کرد که چشمانش کور شد،کوری اش مالِ این بوده،دنبال قبر حبیبش می گشت.

دنبال قبر امام حسین،شهدای کربلا،هی گریه می کرد هی سر روی خاک می گذاشت،تا راهنمای عشق ،دلیل عشق،بی بی زینب سلام الله علیها آمد.

جابر انصاری است،باشد،مقام و مرتبه دارد،باشد،ولی فتیله اش را باید بی بی زینب روشن کند،در باب امام حسین علیه الصلاه و السلام جز از طریق بی بی زینب سلام الله علیها به شخص دیگری بار نمی دهند.

آنوقت به غلامش عطیه گفت دستِ من را بگیر ببر،آمد خودش را روی قبر حبیبِ خودش انداخت،یک حرفی زد،که ما جوابش را می دهیم.

عرض کرد مولای من،آقای من،شما یک جوری بودی منِ پیرمرد را هر وقت در کوچه و خیابان می دیدی اجازه نمی دادین که من اول سلام‌ کنم،شما اول به من سلام می کردین،حالا چه شده هر چه سلامتان می کنم جواب من را نمی دهید؟؟

خودش جوابش را داد؛ چگونه جواب من را بدهی و حال اینکه بنی امیه بین بدن و سرِ تو جدایی افکندند،آن سر به روایات صحیحه در بغل مادرش فاطمه زهرا سلام الله علیها گذاشته شد.

 

«لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ»

دعاهایی که میفرمایند به اجابت مقرون،رحمه الله من قراء فاتحه و الاخلاص و الصلوات.

《اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم》

یاعلی مدد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *