شرح آیه کریمه استرجاع_جلسه سوم_۱۳۷۰/۰۶/۰۱

《بِسم الله الرّحمنِ الرَّحیم، اَلحَمدُللهِ رَبِّ العالَمین، الصَّلاهُ وَ السَّلام علی خَیرِ خَلقه مُحَمَّد وَ عَلی آله الطَیبینَ الطّاهرینَ المَعصُومین وَ الْلَعْنُ الدَّائِم عَلَی أعْدَائِهِمْ وَ مُخَالِفِیهِمْ وَ مُعَانِدیهیمْ وَ مُبغِضیهِم وَ مُنْکَری فَضَائِلهمْ وَ مَناقِبِهم مِنَ الان إلی قیامِ یَومِ الدّین.آمینَ یا ربَ العالَمین》

«أعوذ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ»

《وَبَشِّرِ الصَّابرِینَ الَّذینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَهٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ》(سوره مبارکه بقره/۱۵۶)

 

برای حرکت به طرف مقصد حقیقت یک طریق و راهی لازم است که آن طریق و راه هم سنخیت با این مقصد داشته باشد،اگر شما می خواهید به طرف مقصدی که در جنوب واقع است بروید،چنانچه راه شمال را پیش بگیرد،هر دو راه است،گفتند طیِ طریق کن تا به مقصد برسی،شما راه شمال را پیش بگیرید و از شما سوال کنند که آقاجان اگر می خواهید به مقصد برسی باید راه را انتخاب کنی،جواب می دهید

ما هم راه را انتخاب کردیم،اتفاقا راه آسفالته هم انتخاب کردیم،راه خوش آب و هوا هم انتخاب کردیم،آن که بینا است،بصیر است،به مقصد مطلع است،راهنمایی می کند که راه به طرفِ جنوب است،سالکی که از مقصد بی خبر است به مطلع جواب می دهد که من راه را می شناسم و انتخاب کردم و این راه آسفالته و خوش آب و هواست،لذا شروع به رفتن می کند و بعد از زحمات زیاد هر چه می رود به مقصد نمی رسد،یا مقصد را هم اشتباهی انتخاب می کند،یا طریق غرب را می گیرد،یا طریق شرق را می گیرد،هیچ کدام از اینها آدم را به مقصد نمی رساند،برای چه؟؟

به جهت اینکه راه را غیر مناسب با مقصد انتخاب کرده است.اگر میخواهی به بهشت بروی راهش روشن است،بهشت انجام عبادات است ترکِ محرمات است،چاشنی آن هم حتما باید ولایت باشد،درست،نماز و روزه و خمس و زکات،حج،ترک محرمات هم کردن و اقرار به ولایت ائمه علیهم السلام این بهشت است،اگر می خواهی که معرفت امیرالمومنین علیه السلام نصیبت بشود غیر از اینها یک چیز دیگر لازم است،اهلِ ظاهر که به آنها قِشریون گفته می شود اینها نتوانستند آن راه را دریافت کنند،تو را بهشت می برند خیلی هم زود،چون محبت اهل بیت علیهم السلام را داری و به عبادت پرداختی تو را می برند،ولی معرفت،شناخت،آن یک راه دیگر دارد،خوب،عُقلایی که حرف را می شنوند،اهلِ فهم خوب درک کردند به این نتیجه رسیدند که ما نفیِ طریق شرع و ظواهر را نمی کنیم،می گوییم برای آن مقصدِ جنوب و مقصد عالیه ای‌ که بالاتر از آن دیگر مقاصدی نیست نتیجه زحمت همه انبیاء است،هزار نکته و نقطه لازم است تا به آنجا برسی؛

نه هر که چهره بر افروخت دلبری داند

 

بعضی ها(آن بزرگانی که دیگر تمام حرف زدند) گفتند که راه وصول به این مقصد

عشق است،دیگر بالاتر از عشق نگفتند،نه یک چیز دیگر است،خواجه دیگر تمام گفته:

صد نکته غیر عشق…

همه اهلِ معنا،همه آنهایی که دلسوخته اند،همه آنهایی که هستی به باد داده اند،مرکب را در این راه عشق گرفتند.

خواجه می گوید نه؛

[هر دو جور معنا می شود]صد نکته غیر عشق[حُسن] بباید که تا کسی

منظور[مقبول] طبع مردم صاحب نظر شود

 

یکی معنایش این است که ما هم این را قبول داریم و همینجور هم شعر خواجه را معنا کردیم این معنا که صد نکته غیر عشق،یعنی اسم عشق را نبرد،غیر از عشق صد تا نکته دیگر لازم دارد که او بیاید دیگر آن صد نکته را زیر پا می گذارد و می سوزاند،ما در قسمِ اول معنا می کنیم.

 

صد نکته غیر عشق بباید که تا کسی

 

امام حسین علیه السلام عشق را هم سوزاند،یعنی ریشه عشق را هم کَند و بر باد داد،چون تعلق امام حسین در مجرای عشقِ تمام به حضرت زینب سلام الله علیها است،نه؟؟

از او هم دل برید.

فقط در این عالم در این هستی،جز امام حسین دیگر دو نداریم.یعنی هیچ کس نمی تواند این راه را برود،هیچ کس نمی تواند این راه را بفهمد.

حرفِ تازه است،ما تا آنجا راه را آمدیم،که امام حسین علیه السلام با عشق رفته است،تمام هم رفته است،نه حرف تازه است،امام حسین عشق را هم سوزانده است.

عشق مُتَعَلَق می خواهد،مُتعلقِ عشق امام حسین علیه السلام علی اصغر است،نیست؟

مگر نیست؟

همه انبیاء،همه اولیاء،نترس بگو کارخانه قدرت حق،همه دستشان به دامن علی اصغر است،به قنداقه علی اصغر است،نه؟؟

خودش بر می دارد جلو می آورد می گوید این را نگاه کنید.

این را نگاه کنید یعنی چه؟؟

یعنی زیرِ گلویش را نگاه کنید،بهترین جاها را نشان می دهد،لذا؛

عالم آرا دلربایی می کند

این حسین است و خدایی می کند

 

تکان نخور،آن خدایی که تو درست کردی کنار بگذارش،یک چیز دیگر حرف می زنیم،در یک مجرای دیگر.

همیشه غم،غصه،رنج،ملال مالِ این است که آدم حرف بزند،دیگری حرفش را نفهمد،صد و هشتاد درجه به سخنان انحراف بدهد،این خیلی دردناک است،خیلی غم آور است،خیلی غصه ناک است،اگر نبود به اَصبغ بن نُباته،این عزیزِ دلداده،امیرالمومنین علیه الصلاه و السلام نمی فرمودند 《یا اَصبغ حَدیثُنا صَعبٌ مُستَصعَبٌ ،وَ غَریبٌ مُستَغرَب》،《حَدیثُنا صَعبٌ مُستَصعَبٌ 》را شما زیاد شنیدید،《وَ غَریبٌ 》را بگوییم،حدیثِ ما غریب است،نه غریبِ تنها،مُستَغرَب است،اگر غریبِ تنها می بود یک وقتی از غُربت در می آمد،《حَدیثُنا غَریب》،《مُستَغرَب》را کنارش گذاشتن یعنی یک غریبی است که غُربت از او گرفته نمی شود،یک کسی منتظر نباشد یک وقتی حدیث ما از غربت در بیاید،نه،مُستَغرَب است،یک غریبی است که از غربت در نمی آید تا حدیث ماست غریب است،اگر از غربت در آمد دیگر حدیثِ ما نیست،سِرّ تا وقتی سِرّ است که به کسی گفته نشود،سخن وقتی که به دیگری گفته شد به گوش دیگری رسید دیگر سِرّ نیست.

اسرار ما اهل بیت آن وقتی است که در دل بگذاری،بیرونش ندهی،وقتی بالای منبر گفته شد سخن منبری شد دیگر سِرّ نیست.

سِرّ آن است که از زبان خارج نشود،از دهان بیرون نیاید،آن سِرّ است.

اصبغ بن نُباته خیلی عاشق و دلداده بوده،خیلی،آقا امیرالمومنین علیه السلام هم چند جا به او فرمودند که تو جای من هستی.

 

زمزمه وحدت و جوش و خروش

از در و دیوار رسیدم به گوش

نِشتر فَصاد به لیلی رسید

از رگ مجنون ز چه خون کرده جوش؟

__

 

دور مجنون گذشت و نوبت ماست

هر کسی پنج روز نوبت اوست

 

واقعا به خودش قسم،دور مجنون گذشت و نوبت ماست…

اَصبَغِ بن نُباته از امیرالمومنین علیه السلام رکاب می گیرد،تا پای مبارکشان را روی رکاب بگذارند سوار بشوند،رکاب را به دو دست گرفته بود [چون رکاب تکان می خورد،وقتی گرفتنش ثابت می ایستد و سواره راحتتر بالای اسب می نشیند.

سوارکارها پای چپ را اول می گذارند یا پای راست را اول می گذارند؟ سوارکارها می دانند حالا هر کدام قاعده اش است،من نمیدانم]

حضرت نوک پایشان[توک پا] که روی رکاب آمد ایستادند،یک نگاهی به چهره اصبغ کردند،چشم های امیرالمومنین‌ علیه السلام یک چشم خاصی بوده.

این را بگوییم ؛ هر صاحب قدرتی در چشم وقتی که به منظورش نگاه می کند…

 

صد نکته غیر از عشق بباید که تا کسی

منظورِ طبعِ مردمِ صاحب‌نظر شود

 

هر صاحب قدرتی که می خواهد از راه چشم به منظورش تصرف کند،طرفِ مقابل چشمهایش روی هم می افتد سرش پایین می آید،یعنی قدرت مقابله نگاه ندارد،قاعده کلی است،یعنی یک جا این قاعده به هم نمی خورد،غیر از نگاه امیرالمومنین که به هر کس نگاه می کرد طرف مقابل نمی توانست چشمهایش را به هم بزند،این فرق بین طریق حق و باطل است،در قدرت های نفسی و قدرت های روحی هم هر کسی می خواهد از راه چشم دیگری را جذب کند این را بدانید،اگر به کسی نگاه کردید یا کسی به شما نگاه کرد (که صاحب قدرت باشد)اگر سرش پایین آمد،چشمهایش را برگرداند بدان این قدرت قدرتِ نفسی است،هر دوتا قدرت است،هر دوتا را می تواند اِعمال کند،اگر نه در نگاه نتوانستید از او چشم بردارید قدرت،قدرتِ الهی و روحی است.

[نمی دانم اهلِ این راه هستند،حتما در مجلس من نگاه می کنم چند نفر که می دانم دقیقا هستند]

لذا خواجه در خیلی جاها می گوید که ؛

 

روزگاریست که ما را نگران* می داری[نگران یعنی اینکه کسی که به یک چیزی نگاه می کند و نمی تواند از آن چیز چشم بردارد]

اهلِ نظر اینها هستند ،اهل نظر آنهایی هستند که به منظور نگرانند.

آقا امیرالمومنین علیه السلام نوک پایشان که روی رکاب بود همین جور نگه داشتند به صورت اصبغ و چشمهایش نگاه کردند او هم به صورت امیرالمومنین خیره ماند،حضرت فرمودند اصبغ جان همین جور که تو رکاب از من گرفتی من رکاب از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گرفتم،یعنی اصبغ به تو بگویم که دیگر تو فانی در محبت من هستی،فقط اسمت اصبغ شده است.

《 اَصبغ حَدیثُنا صَعبٌ مُستَصعَبٌ ،وَ غَریبٌ مُستَغرَب》

آقا معنا‌ کنید!!

اَصبغی که درِ خانه امیرالمومنین علیه السلام رشد کرده معنای این حرف را نمی داند؟؟

راه است دیگر،راه را ببینید عوضی رفتیم،راه به طرفِ جنوب است،مقصد آن طرف است،ما شمال رفتیم.

خیال کردیم حدیث حرف است،الان هم همین جوری خیال می کنیم،حدیث سخن است،با الفاظ است با کلمات است.

حضرت فرمودند اَصبغ 《حَدیثُنا صَعبٌ أَی یعنی؛ لَم یُرکَب بَعدی》حدیث ما صعب است یعنی این حدیث ترکیبی از الفاظ و کلمات نیست،خیال نکنی،با حروفی که کنار هم می گذارند و سخن می سازند‌ نیست آنجوری خیال نکنی،حدیث سخن نیست،عجب!!!

ما‌ معنا هم که می کردیم می گفتیم حرف آنها را کسی نمی تواند بفهمد،نخیر،اینجوری نیست،《حَدیثُنا شَخصٌ》،حدیث ما یک موجود خارجی است.

یک پرده دیگر برداریم،حدیثُنا یعنی دوست و عاشق و دلباخته 《علی》که در اجتماع راه می رود با تیر نگاه مردم به قلبش می زنند،این حدیثِ《علی》است،این حدیثِ《اهل بیت علیهم السلام 》است.

باور می کنید؟؟

این حدیث است که در اجتماع با تیر ملامت خلق زندگی می کند،راه می رود،آقاجان،یا رسول الله،شهید مقامش چه جوری است؟

حضرت فرمودند شهید چیست،چیست،چیست،خیلی برای شهید مرتبه گفتند،《اللَّهُمَّ جعَلنا مِنَ الشُهداء》،اینقدر رسولِ خدا صلی الله علیه و آله و سلم برای شهید مرتبه و مقام که شنونده به شوق و رغبت آمد.

حضرت فرمودند این یک مرتبه شهید است،می خواهی یک کسی را به تو معرفی کنم که هر نفس شهید باشد؟؟

کیست آقا ؟ نشان بدهید شهید که مرده،رفته!!!

حدیث را نفهمیدیم،نه؟

ما خیال کردیم شهید هر کسی است که او را در قبر گذاشتند،نه،شهیدِ زنده هم داریم،شهیدی که هر دم شهید است،به تو بگویم،آنهایی هستند که 《علی》را دوست دارند،پسر عموی من را دوست دارند،در کوچه و خیابان که راه می روند،مردم به آنها بد نگاه می کنند،با هر تیرِ نگاهی یک شهادت در همین مرتبه ای که به تو گفتم بلکه بالاتر نصیبش است.

هر دم،هر نفس،شهید هستند.

《اللّٰهُمَّ اجْعَلْنِى مِنْ الشُهداء》،《اَللّهُمَّ ارْزُقْنی قَتلاً فِی سَبِیلِکَ》،خدایا به ما توفیق بده که در راه تو کشته بشویم،در آیه قرآن قتل فی سبیلُ الله هر جا در آیه قرآن آمده یک روایت بغل آن خوابیده،《أى فی سَبیل ولایته علیٍ》.

پا در رکاب به اصبغ می فرمایند《حَدیثُنا صَعبٌ مُستَصعَبٌ 》،ولی این حدیث سخن نیست،این یک موجود خارجیِ عاشقِ دلباخته،دلداده،که مردم در اجتماع،به آن بد نگاه می کنند،این حدیثِ ماست،لذا این صَعبٌ،کسی تحمل آن را ندارد،کسی نمی تواند این را قبول کند،خوب آقاجان مُستَصعَب یعنی چه؟؟

《یُهرَبُ مِنهُ اذا رُوئِیهَ》،وقتی که او را ببینند مردم از او فرار می کنند

نه،اینجور نیست؟؟

تو خودت در آن حد در اجتماع بیا، در آن حدی که عشق جوابگو داشته باشد،نه عشق ادعایی،عشقِ ادعایی فایده ای ندارد،عشق جوابگو داشته باشد،عشق علامت دارد،یکی از علائم عامه عشق این است؛

 

گر من از سرزنش مدعیان اندیشم

شیوه مستی و رندی نرود از پیشم

 

یکی از شرائط عامه و علائم حتمییه عشق این است که از ملامتِ ملامت کننده ها بیم و باک ندارد،هر جا که یک ملامتگر با زبانش و نگاهش توانست به تو توقف بدهد بدان در عشق کاذبی،دروغ می گویی،این تازه از علائم عامه آن است،این مدال آقا اباالفضل العباس علیه السلام است که عشقشان را امضاء کردند.

《رَحِمَ اللّه عَمَنا العباس》،این علامت عشق است،شعر خواجه را قبل خواندیم،با حدیث بگوییم؛

امام باقر،امام سجاد علیهما الصلاه و السلام درباره عمویشان اباالفضل العباس علیه السلام چنین فرمودند

《رَحِمَ اللّه عَمَنا العباس کانَ نافِذُ البَصیرهَ وَ صَلِبَ الایمان 》،علامت عشقش؟؟؟《لا تَأْخُذُهُ فِى اللَّهِ لَوْمَهَ لائمٍ 》،این در راه عشق سرزنش سرزنش کننده‌ها‌ هیچ وقت او را توقف نداد،او را باز نداشت.

وقتی که گفت حسین جان،برادرجانم،به هر عبارت،مولای من،معشوق من، عاشقت هستم،حتی نزدیکان،خیلی ملامتش کردند،تکان نخورد.

اگر یک لحظه در ذهنت قِف،یعنی بایست،اگر دیدید یک آن در فکرتان،در ذهنتان،در رأیتان،توقف آمد بدان که از زمره عشاق به دور هستید.

آقا امام حسن علیه الصلاه و السلام [حالا تاریخ است می گوییم صحت و سُقمش به عهده به آنهایی که نوشتند ما که قبول داریم،ما تاریخ هم نبود قبول داشتیم،آنهایی که با مدرک می خواهند حرف بپذیرند آنها هم می روند تحقیق می کنند] که از مادرِ قیسِ عامری که مجنونِ لیلاست،شیر خورده بودند،مادرِ مجنون،به امام حسن مجتبی علیه السلام شیر داده بودند،لذا قیس عامری برادرِ رضاعی امام حسن بود.

در بیابان ها و این طرف و آن طرف دربدر بود،وقتی که آقا امام حسن از صحنه صلح مراجعت می کردند،در بیابان ها،مجنون وسطِ بیابان آمد جلوی پای امام حسن ایستاد و حضرت شناختند و از اسب پیاده شدند با هم روی رِمال و ریگ ها نشستند و صحبت کردند،حضرت درد و دل کردند،مجنون ساکت،آرام،مجنون برادرم بعد از فوتِ پدرم،مردم با من این کار را کردند،این کار را کردند،این کار را کردند،آخر هم مساله به صلح انجامید و ما را مجبور کردند که یک مصالحه ای بکنیم و حرف ها که تمام شد،حضرت فرمودند حق با من بود یا با آنها؟؟؟

مجنون گفت با هیچکدامتان.

فرمودند چرا؟؟

عرض کرد آقاجان حق با لیلی بود،حضرت فرمودند اگر غیر از این جواب داده بودی نامت را از صحیفه عشاق خط می زدیم.یک آن توقف حتی در جواب …

 

گر من از سرزنش مدعیان اندیشم

شیوه مستی و رندی نرود از پیشم

 

در جای دیگر که خواجه قسم می خورد ؛

 

هر‌ چند کازمودم از تو نبود سودم

 

مگر محبت سودآور است؟؟

عشق هستی به باد ده است.

می خواهی جمع آوری کنی؟

می خواهی اندوخته داشته باشی؟ آن راه عشق نیست،عشق هستی به باد می دهد،عشق می سوزاند،خاکستر به باد می دهد،اندوخته چه می خواهی؟

عشق امام حسین این نیست،راه را عوضی رفتی،این راه‌،جاده هست،آسفالته هم هست،خوش آب و هوا هم هست ولی به جای دیگر است.

 

هر‌ چند کازمودم از تو نبود سودم

من جَرَّبَ المُجَرَّب حَلَّت به النِدامه

این مصرعش،والله،قسم می خورد؛

و اللهِ ما رَأینا، حُباً بِلا مَلامَه

به خدا سوگند ما ندیدیم عشق و دوستی که بدون ملامت باشد،ندیدیم،《لا تَأْخُذُهُ فِى اللَّهِ لَوْمَهَ لائمٍ 》،عموی ما این گونه بود که در عاشقی اول شاگرد عالم هستی شده،نمره اش اولِ اول است،چون که ملامت و سرزنش او را از راه عشق باز نداشت،اَصبَغ حدیثِ ما 《لَم یُرَکَب بَعدُ》این تلفیق الفاظ و سخن نیست،این حدیث ما حرفی نیست،دنبال حرف گشتیم گفتیم حرف ما رو کسی،روایات ما را کسی نمی فهمد،بله روایات شما را هم کسی نمی فهمد،ولی حدیث یک موجودی است که به عشق آنها همه ملات وجودی اش ساخته شده هیچ کس هم دریافتش نمی کند،غریب است،یعنی منتظر نباشد یک وقتی غربت را از او بگیرند،اینقدر غریب است که هیچ گاه خدا زمانی نیافریده که دوست امیرالمومنین علیه السلام از غربت خارج بشود،مگر زمان ظهور موفورُ السرورِ بقیهِ الله الاَعظَم حجت بن الحسن روحی و ارواح العالمین له الفِداء،چرا آنوقت از او غربت را می گیرند،《حَدیثُنا صَعبٌ مُستَصعَبٌ ،وَ غَریبٌ مُستَغرَبٌ》،آقاجان مُستغرَب یعنی چه؟؟

غریب یعنی چه؟؟

یعنی 《لا یَتَّعَلَقُ بِه شَئ》،هیچ چیز به او نمی چسبد،یعنی تلفیق حروف نیست، الفاظ نیست،کلمات نیست،حرفی نیست،حدیثِ ما موجودِ خارجی است،لذا شیعیان امیرالمومنین‌ علیه الصلاه و السلام اسماء اهل بیت علیهم السلام هستند،همین طور که اهل بیت عصمت و طهارت همه آنها اسماءُالله هستند،کلمهُ الله،و عینُ الله هستند،آیاتُ الله هستند،و همه شؤون را دارند،شیعیان هم اسماءُ الائمه هستند،اسم امیرالمومنین علیه الصلاه و السلام در مرتبه لفظی عین و لام و یاء است،سه حرف است،می خواهیم حقیقت جویی کنیم دیگر،دنبال واقع برویم،از مرتبه لفظ کنار بیا،چون 《حَدیثُنا لَیسَ بلفظٍ》حدیث ما کلمه نیست،لفظ نیست،ترکیب حروف نیست،بیرون بیا،اسمِ امیرالمومنین شیعه دلسوخته،دلباخته،ملامت کشیده است،این اسمِ《علی》است.

لذا راجع به عمار دارد فقر سراغش آمد،خیلی بیچاره شد،آمد خدمت امیرالمومنین علیه السلام گفت که دیگر وضعمان به جایی رسیده که خیلی ناراحت هستیم.

حضرت از عشق پایینش آوردند،عه!!! بله عمار اگر توان داشت نمی آمد که بگوید آقاجان ندارم،بی چیزم،درمانده ام.

《علی》را داری،نداری؟؟؟

به چشمانش نگاه کن،ببین دیگر پول می خواهی؟؟

یک نگاه سیر بکن ببینم تو نداری،عرض کرد دیگر…

حضرت فرمودند اسم من را ببر در زمین دست کن هر چه می خواهی در بیاور.

روایت این را دارد آن اسمی را که بلد بود گفت و در میان مردم آن اسم رایج نیست،از آن اسم استفاده کرد.

بگوییم آن اسم چیست،هاا؟

عمار به خودش مراجعه کرد،تازه این تنزل عشق است،از عشق پایین آمده به خودش برگشت خودش را دریافت کرد که چقدر به 《علی》چسبیده است،دستش را توی زمین کرد.

[آن اسم‌ را کسی بلد است؟ یعنی توانستی آنقدر یقین کنی که اسم 《علی》هستی؟؟]

به خودش برگشت دستش را توی زمین کرد به اندازه ای که می خواست در آورد،عرض کرد آقاجان اینقدرش زیادی است،فرمود با همان اسم دو مرتبه آن را برگردان.

باز به‌خودش برگشت.

این هنوز تنرل عشق است،اسمِ نیمه تمام است.

شیعیان ما کسانی هستند که 《لو أَرادوا اَزالَهُ الجِبال لَـفَعَلوها》اینها اگر خواسته باشند کوهها را از جا بکنند می توانند.

در جنگ جمل است یا صفین،آقا امیرالمومنین علیه الصلاه و السلام تشریف دارند،شرفِ حضور دارند،خیلی ما ترکیب جنگ رفتن امیرالمومنین و اردو زدن و دور و بَرِ حضرت جمع شدن یاران و اینها را خیلی دریافت نکردیم،من یک ترکیبش را بگویم و رد بشوم؛بعضی وقت ها روایات هم آورده،حضرت وقتی اردو می زدند،یکی از کارهای حضرت این بود می آمدند درِ خیمه ها می نشستند،شروع می کردند کفش های خودشان را پینه زدن،کسی که می رود برای جنگ اردو می زند،دریای لشکر آماده است او کفش پینه می زند؟

این چه جور آیین و رسوم جنگاوری است؟

یک فرمانده تمام عیار به ظاهر،یک امیرالمومنینِ ولیِ مطلق به باطن آمده اردو زده که با آن تجهیزات بجنگد،بیاید کفش پینه بزند؟؟؟

لذا آن شخص هم تعجب کرد آقاجان شما برای جنگیدن آمدید نشستید نِعالتان را پینه می زنید؟؟

حضرت فرمودند که این لنگه نعال چقدر می ارزد؟؟

عرض کرد هر دوتایش را اگر درِ مسجد بگذارید کسی گدایی بکند هم بر نمی دارد،یک لنگه اش را می فرمایید؟؟ یک لنگ کفش نو نمی ارزد،یک لنگ کفش نو چند می خرید؟ به دردمان نمی خورد.

لنگه کفش نو به چه درد می خورد؟

عرض کرد آقاجان هر دوتایشان را بیرون بگذارید کسی بر نمی دارد،بعد این یکی؟

سلطان عشق،عشق آفرینِ عالم فرمود به خدای 《علی》سوگند برای من سلطنت و حکومت از این لنگه کفش ارزشش‌ کمتر است،مگر دادِ مظلومی را از ظالم بگیرم.

کدام مظلوم ها؟؟

تو تا می گویند مظلوم می روی سراغ همان هایی که روی سر《علی》شمشیر گرفتند،آنها مظلومند؟؟

خودِ آنها ظالم هستند.

مگر دادِ مظلومی یعنی عاشق های دلسوخته《علی》تا قیامت،همین الان،اگر مظلوم این وادی واقع شدی واگذار کن تا بفهمی،بگو من 《علی》دارم.

 

بد را به بد واگذار (سپار)

و عدو را به ذوالفقار

 

بگو من 《علی》دارم،خودت نجنب،خودت یک جواب حرف نده،خودت گوشت را به حرف نده،اگر که تربیت تو را می کنند سزاواری که بشنوی،چون ولیِ مطلق بعضی وقت ها دارد تربیت می کند،می خواهد استحکام در وِلا به تو بدهد،قرص بودن در عشق به تو بدهد،سزاواری.

اگر نه که بگذار خودش بلد است چه کند.

این یک ترکیب جنگ،در این ترکیب جنگ آقا امیرالمومنین علیه السلام گاهی پا می شدند تنها توی بیابان می رفتند،مقداد هم این کار را یاد گرفته بود،این هم تنها به بیابان می رفت و یک روز که داشت گردش می کرد و تنها بود،یکی دیگر از اصحاب امیرالمومنین علیه السلام که آمده بود کنار امیرالمومنین با باطل بجنگد شمشیرش را هم تیز کرده که این شمشیر را روی باطل بگذارد،به مقداد گفت…

[از این حرفها زیاد است،تا با امیرالمومنین آشنا شدی،برایت می سازند،از در و دیوار می سازند]

مقداد من چند وقتی بود می خواستم تو را ببینم یک تذکری به تو بدهم.

گفت بگو چیست؟

گفت آخر ما درِ خانه امیرالمومنین هستیم به امامت و خلافت و وصایت 《علی》را قبول کردیم،حرف هایت را یک جوری نزن که مردم نفهمند،یا اینکه با این مردم عوام صحبت نکن،تو یک حرف دیگر می زنی آنها جور دیگر برداشت می کنند.

مقداد گفت چه گفتیم؟ چه بوده؟

گفت می دانم شما این حرف را نگفتی،مالِ تو نیست ولی خوب یک جور دیگر تو گفتی آنها برداشت کردند.

گفت چه بوده؟

گفت اینجوری گفتن اگر《علی بن ابی طالب علیهما السلام》 اراده کند کوه را از جا بکند می تواند،این حرف ها را نزن،درست است امام بر حق است،وصی رسول خداست،مُفتَرضُ الطاعه است،ولی این حرفها را تو نزن که 《علی》اگر اراده کند کوه را از جا بکند می تواند،می دانیم تو نگفتی.

مقداد گفت بله من اینجوری نگفتم جور دیگر گفتم.

گفت بله می دانم شما جور دیگر گفتی ولی جلوی مردم مواظب باش.

خوب پس تو چه جوری گفتی؟

گفت من چنین گفتم [مقداد اسم ولیُ اللهی را در خودش پیدا کرده،این خودش اسم است و این دریافت را دارد،به اسمیت خودش یقین دارد] که اگر منِ مقداد اراده کنم به بستگی با 《علی》من خودم می توانم کوه را بردارم.

گفت چه؟؟ من می گویم راجع به 《علی》این حرفها را نزن،تو خودت؟؟

به درِ خیمه امیرالمومنین علیه السلام رسیدند،حضرت جلوی خیمه نشسته بودند،فرمودند مقداد در رفتن و گردش کردنت با من فاصله نده،همین اندازه که از خیمه ها دور می روی دلِ من تکان می خورد مقداد،کجا بودی؟

عرض کرد هیچی آقا من دور نرفته بودم چند قدمی…

فرمودند همین اندازه هم تحمل جدایی تو را ندارم.

[دختر ماجده امیرالمومنین علیه الصلاه و السلام زینب کبری سلام الله علیها به برادرش اباالفضل العباس علیه السلام فرمود عباس جان خیام را پاسداری کن ولی از دورِ خیمه خیلی دور نروی،من هر وقت می خواهم شَبَحِ تو را ببینم،ببینم که اگر نتوانسته باشم ببینم روحم از بدنم مفارقت می کند،جان از تنم بیرون می رود]

اصبغ نمی دانی من نمی توانم دوری تو را ببینم؟

این دوست امیرالمومنین،معتقد،درجه دارد،مگر هر که با《علی》پیوست معرفت هم دارد؟؟

این آمده دور و برِ《علی》که جهنم نرود به بهشت برود،او را می برند،آمده کنار《علی》شمشیر بزند،روی فرق باطل شمشیر بزند او را به بهشت می برند،معرفت که نصیب هرکس هرکس نیست.

گفت آقاجان من با مقداد یک بحثی داشتم شما نصیحتش کنید،خیلی من را مضطرب کرد،ناراحت کرد.

فرمودند چه گفت؟؟

عرض کرد آقاجان من نصیحتش کردم یک نسبت هایی به شما ندهد که شما خودتان هم قبول ندارید،بعد یک حرف دیگر می زند که من را مضطرب کرده همچین ناراحتم که حد ندارد.

فرمودند بگو چه گفت؟؟

من به او گفتم در مردم،عوام نگو که 《علی بن ابی طالب》 اگر خواسته باشد کوه را از جا می کَند،حالا می گوید که نخیر من خودم می توانم این کار را بکنم من نگفتم《علی》،من گفتم خودم.

[این درک اسمیت دارد،می داند اسم است،مقداد می داند اسم است به این یقین آمده که اسم است.

هر کس اسم《علی》را بلد باشد با گفتنِ 《یاعلی》زمین را به آسمان و آسمان را به زمین می دوزد،هر کس بلد است.عین و لام و یاء؟؟

اگر با 《علی》کار می کنی به هر فرقه ای،به هر مرامی هستی دریافتش کن و با او کار کن،اگر کسی در عمرش یک یاعلی گو را رد کند نمی تواند به این نقطه معرفت برسد،او هر چه می خواهد باشد.

ما راه《علی》را می رویم هر کداممان بغل دستی مان را قبول نداریم،ای وای،ای وای،این مظلومیت امیرالمومنین است،ای وای،ای وای،ای وای]

حضرت فرمودند اصبغ برو آن کوه را از جای بکَن بیاور،در آن صحرا یک کوهی بود که این لشکر اگر این طرف می ایستاد و آن لشکر آن طرف می ایستاد هیچکدام هم دیگر را نمی توانستند ببینند،کوه به این عظمت.

مقداد جلو رفت دستش را روی زمین،بدنه کوه گذاشت

اسمِ مولایش را بُرد،دست تا …در کوه رفت،یک مرتبه دیگر خودش رفت زیر کوه،یک مرتبه دیگر وسط ایستاد روی دستش گرفت آورد جلوی امیرالمومنین،حضرت فرمودند بینداز،به آن شخص قسم خورد که اگر مولای من به من عنایت می کرد این کره زمین را اینجوری روی دست می آوردم.

با چه مبنایی می خواند؟؟

این مبنا ندارد.

با چه علمی؟؟

مگر علم می تواند اینها را در بر بگیرد.

کدام علم است،کدام؟ در عالم بیاورید،تمام علوم متداوله،تمام علوم را هر چه علم است بیاورید،کدام علم می تواند یک قاعده به شما بدهد که شخصی به نام ابراهیم روی سنگ ایستاده،با پسرش اسماعیل خانه خدا را ساخته،مثل نقاشی که تابلو می ‌کِشد می رود از دور خودش نگاه می کند،روی سنگ ایستاد و شروع به نگاه کردن خانه کعبه کرد،وقتی که نگاه می کرد سوال کرد،خدایا ما را به زحمت انداختی چندتا سنگ روی هم بگذاریم برای چیست؟؟

جبرئیل آمد برای این است که اینجا را زادگاهِ عزیزترین موجودات روی عالم قرار بدهیم،اسمش چیست؟نامش چیست؟جبرئیل برای ابراهیم گفت،عشق آمد.

این شیعه است،قرآن ؛《وَ إِنَّ مِنْ شِیعَتِهِ لَإِبْرَاهِیمَ》(سوره مبارکه صافات/۸۳).

اگر می خواهی راه شیعه《 علی》 شدن را یاد بگیری از ابراهیم بیاموز،ابراهیم شیعه《علی》بود چون دچار عشقش بود،علامتش؟؟؟

وقتی عشق در وجودش نشست،پایش در سنگ رفت.

حالا علوم را به استخدام بکِش،ببین چه وزنه ای در عالم که از آن سنگین تر نیست بگذاری روی سنگ این در سنگ فرو برود؟

سنگ را خُرد می کند،آی موحدین عالم،آی قبله پرست ها،آی به کعبه روی کُن ها،آی آنهایی که دم از توحید می زنید،آی آنهایی که می خواهید بعد از طواف نماز بخوانید،باید پشتِ اثرِ پای ابراهیم که عاشقِ 《علی》است،آنجا بایستید نماز بخوانید.این با کدام علم می سازد؟؟

کدام دلیل می تواند در عالم بیاید بگوید که یک عاشق وقتی عشق در او اثر کند،اثر پا می گذارد؟کجاست؟

ما عرض کنیم آقاجان از آن سنگ سختتر سراغ داریم که اثرِ پای شما روی آن افتاده،[این پای ابراهیم است] و آن دل ماست.

دل هایی که از سنگ سختتر بود شما روی آن اثر گذاشتید.

خوب،برویم سراغ قافله دربدرِ امام حسین علیه السلام؛

 

از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر

یادگاری که در این گنبد دوار بماند

____

 

عشق ما را به سر کوچه و بازار کشید

 

لازمه این راه است،می خواهد این عشق به ظهور بیاید،بلکه می خواهد از وجود امام حسین علیه الصلاه و السلام به عقیله بنی هاشم حضرت زینب سلام الله علیها انتقال تام پیدا کند.

چه کار کرد؟؟!

این چه بی سرو سامانی،چه دربدری به وجود آورد،کاری کرد که همه انبیاء و اولیاء و مومنین را تا دامنه قیامت به ضجه و به گریه وادار کرد که عشق می خواهد از آن ظرف به این ظرف منتقل بشود.

 

عشق ما را به سرِ کوچه و بازار کشید

 

وقتی که می خواستند از مکه به مدینه و از مدینه به طرف کربلا بیایند،بی بی زینب که خواستند سوار بشوند…

اولا یک جایی را تعیین کرده بودند که همه آنهایی که با امام حسین حرکت می کنند در آن میدانگاهی بیایند،همه که سوار شدند،آقا سید الشهداء علیه السلام‌ کاروان را حرکت دادند،به درِ خانه خواهر رفتند که بی بی زینب سلام الله علیها‌ در این کوچه که عبور می کنند،مردم مکه،مدینه جمع شدند دارند تماشا می کنند،چشمهای تماشاچی ها به گوشه چادر و لباس زینب نیفتد،وقتی به درِ خانه هم که رفتند باز هم اکتفا نکردند،به جوانهای بنی هاشم دستور دادنداینها دو ردیف با قدهای بلند و رشید از درِ خانه حضرت زینب تا کجاوه دو دیوار گوشتی درست کرده بودند و بازوها را به هم داده بودند که حضرت زینب از این حریم عبور کنند،حضرت زینب را با این جلال سوار کردند ولی؛

 

عشق ما را به سر کوچه و بازار کشید

دیدی آخر به کجا عاقبت کار کشید؟

 

اینقدر این مصیبت بزرگ است[خوب دقت کن] اینقدر این دلخراش است که وقتی جبرئیل خبر شهادت امام حسین علیه السلام را به همه انبیاء داد،به رسول خدا داد،به علی مرتضی خبر داد،به فاطمه زهرا خبر داد،گفت بین این دو نهر آب فرزندت را لبِ تشنه شهید کردند،همه را گفت،مساله اسارت بی بی زینب سلام الله علیها اینقدر رنج آور است که از این حکایت گوشِ فاطمه زهرا سلام الله علیها را جبرئیل خبردار نکرد،به علی مرتضی علیه السلام نگفت،چون غمش اینقدر بزرگ است که روی دل ننشیند.لذا بی بی زینب هم همین حرف را گفتند،برادرجان کشته شدنِ تو را اطلاع داشتم،می دانستم،عمقش را فهمیده بودم،کشته شدن بچه هایت را اطلاع داشتم،ولی خیال نمی کردم یک وقتی خواهرِ تو دربدر سوار کجاوه و عماری از این شهر به آن شهر برود.

 

عشق ما را به سرِ کوچه و بازار کشید

دیدی آخر به کجا عاقبت کار کشید؟

 

«لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ»

دعاهایی که میفرمایند به اجابت مقرون،رحمه الله من قراء فاتحه و الاخلاص و الصلوات.

《اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم》

یاعلی مدد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *