شرح آیه مبارکه تطهیر_جلسه چهاردهم_۱۳۶۹/۱۱/۱۹

《بِسم الله الرّحمنِ الرَّحیم، اَلحَمدُللهِ رَبِّ العالَمین، الصَّلاهُ وَ السَّلام علی خَیرِ خَلقه مُحَمَّد وَ عَلی آله الطَیبینَ الطّاهرینَ المَعصُومین وَ الْلَعْنَهُ الدَّائِمه عَلَی أعْدَائِهِمْ وَ مُخَالِفِیهِمْ وَ مُعَانِدیهیمْ وَ مُبغِضیهِم وَ مُنْکَری فَضَائِلهمْ وَ مَناقِبِهم مِنَ الان إلی قیامِ یَومِ الدّین.آمینَ یا ربَ العالَمین》

《أَعُوذُ بِاللّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ 》

《إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ أَهلَ البَیتِ وَیُطَهِّرَکُم تَطهیرًا》(سوره مبارکه احزاب/۳۳)

 

در مقایسه اهل بیت علیهم الصلاه و السلام با کاملترین مخلوقات عالَم که انبیاء و اولیاء و حتی ملائکه مقربین

باشند،این مقایسه،مقایسه نادرست و ناتمام است.

همه اهل بیت علیهم الصلاه و السلام به کیفیت نور واحد،مقایسه با هیچ موجودی در عالم در کمالات و برجستگی های اخلاقی و معنوی و باطنی آنها نمی شود.

و معنای خاتم انبیاء هم همین است که خاتمیت را مُهر می کند و خودش را در سیمای وحدانیت و احدیت نشان می دهد،نه چون موسی است،نه چون عیسی است،نه چون ابراهیم است،یک موجود دیگری در خلقت است،که مقایسه با هیچ پیغمبر نمی شود،خاتم است،این مساله نبوت را به انتها رساند و خود الان جلوه گری می کند،خودش را نشان می دهد.

 

نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت

به غمزه مساله آموز صد مدرس شد

 

یا؛

 

ز احمد تا احد یک میم فرق است

جهانی اندراین یک میم غرق است

 

*

جمال دلگشایش شمع جمع است

مقام جان فزایش جمع جمع است

 

*

هم او اول هم او آخر در این کار

احد در میم احمد گشت ظاهر

 

حضرت خاتم را با انبیاء مقایسه نکنیم بگوییم از بقیه پرُتر دارد،اینجوری نیست،اصلا یک کیفیت دیگری در نبوت و رسالت خاتم انبیاء است.

《یُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ وَ بِالْآخِرَهِ هُمْ یُوقِنُونَ‌》،آنهایی که از کتاب سر در آوردند،《اعوذ بالله من الشیطان الرجیم》،《بسم الله الرحمن الرحیم》《الم* ذَلِکَ الْکِتَابُ لا رَیْبَ فِیهِ هُدًى لِلْمُتَّقِینَ

*الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَیُقِیمُونَ الصَّلَاهَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنفِقُونَ*وَالَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِکَ…》این در ردیف ِ هم نیست،این جداست و آن جداست.

آنهایی که سر از کتاب در آوردند،آنهایی که به هدایت کتاب رسیدند[ کتاب چیست؟؟]

ایام شهادت آقا موسی بن جعفر علیه السلام است ایشان به آن نصرانی فرمودند که[به نصرانی حرف بزنند،یعنی ببینید حرفها چه جوری می شود که دیگر کم کم مسلمان ها باید بروند کنار بنشینند،حقایق را نصرانی بیاید از موسی بن جعفر بگیرد]

او درباره حَمیم(حاء میم) پرسید،چه نصرانیی است که

از حاء،میم اطلاع داشته!!!

حضرت به او فرمودند که کتاب مبین جَدِ ما امیرالمومنین علیه السلام است.

《ذَٰلِکَ الْکِتَابُ لَا رَیْبَ فِیهِ》در اینجا هم امام جعفر صادق علیه الصلاه و السلام فرمودند این کتاب لا رَیب،جَدِ ما امیرالمومنین علیه السلام هستند.

امیر المومنین هم فرمودند 《اَنا کتابُ لَا رَیب》،خودم کتابِ لا رَیب هستم.

《ذَٰلِکَ ٱلۡکِتَٰبُ لَا رَیۡبَۛ فِیهِۛ هُدࣰى لِّلۡمُتَّقِینَ》(سوره مبارکه بقره/۲)،کتاب لا رَیب،ان شاءالله معنا می کنیم که کتاب یعنی چه.

کتاب غیر از آن مفهوم ذهنی است که ماها با آن آشنایی داریم،تا می گوییم کتاب یعنی مجموعه نوشته جات بر کاغذ به ذهن می آید،نه اصلا معنایش این نیست،همه چیزها تحریف شده ذهن است حتی در لغت.

تا می گوییم کتاب،یعنی آنچه که از الفاظ بر اوراق نوشته شده است،حالا ورق یا کاغذ باشد یا پوست آهو باشد،یا تخته باشد،اصلا معنای کتاب این نیست.

اصلا یاد بگیریم کتاب یعنی چه.

کتاب در قرآن را معنا کنیم؛

کتاب در قرآن در واژه الهی،در واژه آسمانی،در واژه ملکوتی،کتاب حقیقت ثابته ای است که تغییر پیدا نمی کند، این معنای کتاب است،

《ذَٰلِکَ ٱلۡکِتَٰبُ لَا رَیۡبَۛ فِیهِۛ 》.

《یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ 》

کُتِبَ یعنی نوشته شده با دست و قلم و الفاظ نیست،مومن به ذاتش نوشته شده،صیام با ذاتش عجین است،یعنی مومن هر کار دلش می خواهد نمی کند،《یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ》،هر چه گیرش بیاید نمی خورد،هر جا دلش بخواهد نمی رود،هر حرفی بخواهد نمی زند،به ذات مومن نوشته شده،یعنی ملاک وجودی مومن این است، مایه وجودی او این است،هستی اش را اینجوری بنا کردند که صائم است،هر حرفی میزنی،مومنی؟؟

هر چه می خواهی فکر میکنی،مومنی؟

هر جا می خواهی می روی،مومنی؟؟

در سال یک ماه ،ماه رمضان را آوردند که به تو صوم را یاد بدهند،دهنت را ببند،گوشت را ببند،قلبت را مواظب باش،چه کار نکن،حتی سرت را زیر آب نکن،هر وقت دلت بخواهد از حلالت استفاده نکن،صائم باش،مگر خوردن حرام است؟

نخیر حرام نیست ولی مومن صائم است.

مگر آدم پهلوی عیالش بنشیند،بخوابد،حرام است؟ نخیر،مومن کارش حساب دارد.

این باری به هر جهت بودن،هر جور که آدم بخواهد حرکت کند نمی شود.

این اهل کتاب است.

یعنی قرآن خریدیم،سرِ عقد هم به ما دادند توی خانه گذاشتیم،سالی یکمرتبه هم بازش می کنیم،اهل کتاب هستیم؟؟

اهل کتاب مثل اهل بیت.

هنوز معنای اهل بیت برایمان مانده و باز نشد،آن هفته نتوانستیم اهل البیت را معنا کنیم.

آقا موسی بن جعفر علیه الصلاه و السلام،اهل بیت را معنا کردند.

اهلِ ‌کتاب،یعنی تورات را قبول دارند؟

انجیل را قبول دارند؟زبور را قبول دارند؟من اهل کتاب هستم چون قرآن را قبول دارم!! این را اهلِ کتاب نمی گویند،این یک درجه ای از اسلام است که انسان بخواهد وارد حریم بشود.

اهل کتابم،یعنی جلوی چشم و گوش و زبان و قلب و فکرم را گرفتم،این اهل کتاب است.

ذلک الکتاب، چه کسی اهل کتاب است؟؟

کسی که امیرالمومنین علیه السلام را پذیرفته است.

چطوری پذیرفته است؟؟

به اعمال و حرکات.

کتابِ لارَیب من هستم،هر که می خواهد من را قبول کند،من را بپذیرد با من آشنا باشد،هر که می خواهد یک حرف از حروف من را بخواند خودش باید اهل کتاب باشد.

چه جوری می شود؟؟

۱)یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ.عجب!!! من تا نبینم قبول نمی کنم.

این فایده ندارد،یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ جلوی او را می گیرد.

یک چندتا معجزه از علی بن موسی الرضا ببینم،باز هم آدم درست نمی شود،باز هم همانی است که هست.

شفای مریضش را بگیرد،قرضش ادا بشود،گرفتاری هایش برطرف بشود،همه اینها که می شود،آن وقت قبول کنم؟

این با ایمان به غیب منافات دارد هااا.

تو را می خواهم به تو می پیوندم،دستم به دامن تو هست،نه تنها به من حوائجم را ندهی،《فلو قَطَّعتُنی فِی الحُبِّ إِربا》اگر مرا پاره پاره کنی،بسوزانی،خاکسترم را به باد بدهی،باز گردِ من به دامن تو خواهد نشست.

این هم کلید《 یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ 》است،امام حسین علیه السلام ایمان به غیب را در اصحاب درست کردند فرمودند «مَن کانَ فِینا باذِلاً مُهجَتَهُ فَلیَرحَل مَعنا»، هر کس آمده اینجا باری ببندد،اینجا دنیایی،آخرتی،بهشتی،هیچ چیز از این حساب ها ما نداریم بیرون برود.

و‌ من خون هم لازم ندارم،اینکه سر و تن و دست می دهند،این خون را که همه می گذارند می روند،سر همه دادند.

 

سر چه باشد که نثار قدم دوست کنم

این متاعی است که هر بی سروپایی دارد

 

فرمودند من مُهجه میخواهم،چه کسی دارد؟؟

این یک چیزی است که امام حسین علیه السلام آن را به محال بردند.

مُهجه این است که وقتی شما گوسفند را می کشید،خون که می آید،می آید،می آید،دیگر می گویند پاک است،بعد دیگر هر چه آب و خون بیاید می گویند دیگر نجس نیست،خوب،شکمش را پاره می کنند،دل و جگرش را در می آورند،قلبش را که چاقو می زنید می بینید چندتا لخته خون در قلب هست،که این بیرون نمی آید این را مُهجه می گویند،هااا؟

امام حسین علیه السلام فرمودند تا کسی آن قطره خون را ندهد من قبولش ندارم،من مُهجه می خواهم《مَنْ کَانَ بَاذِلًا فِینَا مُهْجَتَهُ 》.

آقاجان آن که دیگر به اختیار ما نیست،آن را که دیگر ما نمی توانیم از دل بیرونش بدهیم،این می ماند!

آن را خودم از قلبت بیرون می کشم.

این که می بینید امام حسین سرِ بالینِ هر کُشته رفتند،این مُهجه قلوب را گرفت و با دستش بیرون آورد.

گاهی دارد که امام حسین علیه السلام سرِ شهدا را که به زانو می گذاشتند،درباره علی اکبر علیه السلام ندارد،آنهای دیگر ساکت اند یا کسی ندید،وقتی که سرِ گشتگان را امام حسین علیه السلام به زانو می گذاشتند،دستشان را توی بدن اینها می کردند،خونی که می شد به سر و صورت می مالیدند،به صورت می کِشیدند،لباسشان را رنگین می کردند.

راجع به امام حسین هم دارد،این تنها عبارتی است که فقط راجع به سید الشهداء در عالم آمده،راجع به هیچ کس نیامده.

عیب ندارد این را هم بگوییم،آقا امام مجتبی از شما معذرت می خواهیم،مقام شما یک مقامی است…

مادرتان اینجوری فرمودند،راجع به امام حسن علیه السلام هم ندارند ولی راجع به امام حسین علیه السلام دارند《یا مُهجَهَ قَلبِ فاطمه》،حسین جان تو مُهجه قلبِ زهرایی.

مُهجه قلب آن خونی است که دیگر می ماند و هیچ جور،در سر دادن هم بیرون نمی آید،هر که می خواهد با ما حرکت کند ما خونِ قلب می خواهیم.

چه کسی دارد؟؟

《یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ》آنها که می خواهند کتاب شناس باشند،یعنی《علی》شناس باشند.

کتابِ لا رَیب.

اینها دنبال این هستند که دستشان را به یک جایی ببندند بعدا بگویند آقاجان حالا قبولت دارم،نه این نیست《فلو قَطَّعتَنی فِی الحُبِّ إِربا》

،اگر من را در راه محبتت پاره پاره کنی،فؤاد من از تو جدا نمی شود.

فؤاد همان جایی است که دیگر مُهجه در آن می نشیند،فؤاد این قلب نیست،فؤاد قلبِ قلب است.

یکی دیگر از معانی که برای مُهجه می شود گفت که مُهجه می خواهند،این است که دیگر خودکاری و جهش را می گیرند،بلاخره وقتی آدم سر می دهد یک دست و پایی می زند،هااا؟؟

تا دست و پا می زنی خبری نیست،آنوقت هم تو را نمی پذیرند.

دست و پا می زنی؟؟

مُهجه دست و پا را قطع می کند،آرام دیگر رفت،همه حرکت ها در راه عشق و محبت به ساحت قدس اهل بیت علیهم الصلاه و السلام،همه حرکتها را نپذیرفتند،حتی سر دادن که دست و پا می زنی.

سر را که جدا می کنی،مذبوح دست و پا می زند،آن خونی که با دست و پا باشد فایده ندارد.

ابراهیم هم می خواست ادای این کار را در بیاورد،گفت دست و پای اسماعیل را می بندم که دست و پا نزند،یعنی دنبال او می گشت.

حق فرمود با خودکاری که نمی شود تو بیایی این کار را بکنی،دست و پا ببندی،برو دنبالِ کارِت،ابراهیم تو گوسفند را بردار بکش.

آن که اینکاره است را نگاه کن.

کتابِ لارِیب یعنی شناخت امیرالمومنین علیه السلام بدون منفعت جویی،بعد اصحاب امام حسین فکر بهشت هم نکردند،فکر بهشت،فکر بهشت.

واِلا مثل آنهای دیگر می فرمودند شما مدینه بمانید،خیلی ها توی راه آمدند،خیلی ها می خواستند با امام حسین علیه السلام ضمیمه بشوند،همه را سید الشهداء فرمودند اینکه نه این نصیبِ یک عده خاصی است.

عده خاصی،آخر روایت را هم الحمدلله هنوز آنجوری که هست نمی شود گفت،با مقاییس و موازینی که ما می خواهیم خودمان را در آن مقیاس و میزان بیاوریم،در آن ترازو بگذاریم،آن راه را نمی شود رفت،یک مقاییس و موازین خاصی دارد.

در روایت دفعه قبل،حضرت هادی علیه الصلاه و السلام به آن مسیحی فرمودند دروغ می گوید آن که می گوید ولایت ما به مثل شماها نمی رسد،ولایت ما خیلی قوی است،شماها را هم می گیرد،با صد دینار می خواست کارش را درست کند،فرمودند می گیرد خاطرت جمع باشد.

شیخ مفید در اختصاص این را نقل می کند ؛

امام موسی بن جعفر علیه الصلاه و السلام فرمودند هر که سه شب با دلش به طرف ما رو کند و ما را بخواهد و این سه شب با توجه به ما بخوابد،ما می آییم دردش را دوا می کنیم،جوابش را می دهیم.

هیچ نفرمودند چه آیه ای،چه ذکری،آن آیات و اذکار و آنها برای این است که این حال در تو پیدا بشود،یعنی سه شب با همه وجودش به ما توجه کند،یکی از این سه شب سراغش می آییم و دردش را درمان می کنیم،جوابش را می دهیم،این راه ارتباط به ماست،یک مقداری حضرت توقف کردند،معلوم است آن که شنونده است می خواهد حرف بزند،ایستادند،یکی از آنها گفت آقاجان بعضی ها هستند که” یشربون نبیذ و یرونکم فی المنام”،آلوده به گناه هستند و شما را در خواب می بینند.

درباره آنها چه می گویید؟؟

فرمودند آنجوری نیست که تو فکر می کنی،راه ارتباط ما یک جورِ دیگر است،چرا آنها هم می بینند،ولیِ مطلق است،《ولی》جواب بعضی ها را بدهد و جواب بعضی ها را ندهد؟؟

[ اینها حرف است،سخن است،هدایت است]

دو نفری آمدند درِ خانه فاطمه زهرا سلام الله علیها را زدند،امیرالمومنین علیه السلام در را باز کردند.فاطمه جان این دو نفر آمدند،باز هم توی خانه من بیایند؟؟؟

حضرت صدیقه طاهره ساکت شدند،یعنی《 البِیتُ بِیتُک》درِ خانه تو است《علی》،شوخی که نیست،درِ خانه توست می توانی باز نکنی؟؟

می توانی بگویی بروید؟؟

《البِیتُ بِیتُک》درِ خانه 《علی》است.

خوب روایت را می خوانیم؛

صدیقه طاهره سلام الله علیها به امیرالمومنین علیه السلام فرمودند《 البَیتُ بَیتُک》،خانه خانه توست یعنی صاحب خانه ای؟؟؟

نه،یعنی 《علی》کسی که درِ خانه تو را می زند نمی تواند برگردد،حالا این معناست،خوب گوش بدهید؛

《إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ أَهلَ البَیتِ…》،《أَهلَ البَیت》،شما خانه دار هستید،خوب و بد جدا کردن مالِ اهل بیت نیست.

به خودش قسم معنا همین است.

تو از اهل بیت هستی،《علی جان》تو صاحب خانه هستی.

یک کلام دیگر که امیرالمومنین علیه السلام رفتند در را باز کردند،نه یک لنگه در را،دو لنگه در را باز کردند،《وَ الفاطِمَهُ اَمَتُک》،فاطمه کنیز توست،کنیز از صاحب خانه اجازه می گیرد.

درِ خانه باز شد،وقتی درِ خانه 《علی》 را بزنی تا آنجا تو را می آورند که بر بالین زهرا سلام الله علیها می نشانند.

خوب،حالا درست شد؟؟

وقتی شقاوت سرتا‌ پا را گرفته،آن شقاوت و ظلمت و تاریکی ای که همانجا هم نشسته باز از خانه بیرون می رود!!

تا کجا او را آوردند،باز می رود!

《یُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ》،یا رسول الله آنهایی که 《علی》شناس هستند،می دانند که تو غیر از همه انبیاء هستی،تو یک تافته جدا بافته از همه انبیاء هستی،حقیقت وجودی تو فرق دارد.

چه کسانی این را می دانند؟؟

فقط 《علی》شناس ها می دانند.

آنهایی که کتابِ لارِیب را شناختند،

《یُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ وَ بِالْآخِرَهِ هُمْ یُوقِنُونَ‌》،نسبت به انبیاء دیگر هم حریمشان را حفظ می کنند و حق آنها را هم می دهند.

خوب،اینجا برگردیم؛

همه انبیاء،همه پیغمبران را باید قبول داشت،درست؟؟

شیعه موالی،دوستِ اهل بیت،این که اعتقادِ تو است که همه انبیاء از آدم تا ماقبلِ خاتم را باید قبول کنی،تو را به حق امیرالمومنین یک مرتبه شده در گرفتاری هایت دامن عیسی را بگیری؟ دامن موسی را بگیری؟ چرا نمی گیری؟

ببین معرفت در ذاتت هست،یعنی 《رسول الله》 که داری همه چیز داری و جدا از همه انبیاء او را داری،برای چه سراغشان نمی روی؟این هدایت هدایتِ ذات است،برای چه سراغشان نمی روی و باید قبولشان کنی؟

خوب قبول دارم ولی تا خاتم انبیاء دارم چطور بتوانم دستم را به طرف آنها دراز کنم؟

تا《علی》دارم چطور دستم را…

همه آن انبیاء،همه دامنِ این 《ولی》را گرفتند.

قبول دارم اما دلم نمی کِشد درِ خانه آنها را بزنم،قبول دارم اما ذاتم به طرف آنها نمی رود،قبول دارم ولی جای دیگر حاجت من را نمی دهند،قبول دارم ولی محبتم به کسِ دیگری تعلق دارد.

همه انبیاء را قبول داریم،حضرت خاتم هم در زمره انبیاء هستند.

آنجوری به انبیاء عشق می ورزی که به خاتم انبیاء عشق می ورزی؟؟یا فرق دارد؟؟چه جوری است؟

ببین،خودت جدا کردی،ذاتت جدا کرده،یعنی عشق ورزیِ تو به حضرت ابراهیم مثلِ عشق ورزی به رسول الله است؟؟هااا؟

اینها را به خودت جواب بده.

تمام انبیاء از اول آدم تا ما قبلِ خاتم صف بکشند،درست؟ تو را بیاورند بگویند برو هر کدام را می خواهی انتخاب کن،حضرت خاتم صلی الله علیه و آله و سلم هم آنجا باشند،جز به خاتم انبیاء به یک کدام دیگر نگاه می کنی؟؟؟

راست سراغ حضرت می روی.

برای چه اینهایی دیگر را قبول نمی کنی؟

روز قیامت است،فکر کن الان قیامتت است،انبیاء صف کشیده اند،حضرت خاتم هم در گوشه محشر ایستاده اند،می گویند آی جمیع خلائق،آی اهل عالم،به سراغ انبیاء بروید،این هم حضرت خاتم.

جز به حضرت خاتم به کسِ دیگر روی میکنی؟؟

باشد،همه انبیاء علیهم السلام کنار،ائمه علیهم السلام هم کنار جز به طرف ائمه به طرف دیگر می روی؟؟

نه،بیا این طرف تر،همه انبیاء را به صف قرار می دهند،حُرِ امام حسین علیه السلام را هم یک گوشه می گذارند می گویند به طرف هر که می خواهید بروید؟

جز به طرف حُر به طرف دیگر می روی؟

کدامیک به طرف ابراهیم می روید؟ کدامیکی به طرف عیسی و موسی روی می کنید؟؟

مقامِ عیسی بالاتر از حُر، باشد،مقامِ موسی بالاتر لز حُر،باشد،مقام ابراهیم بالاتر از همه انبیاء و حُر،

باشد،تو را که رها کنند به دامن چه کسی سر می گذاری؟؟؟هااا؟

از دلت می خواهیم بیرون بکِشیم که کجا نشستی.

پس معرفت را بررسی کردن یک طریق دیگر دارد.

غلامِ سیاه امام حسین علیه السلام گوشه محشر قرار دادند همه انبیاء را هم به صف قرار می دهند،می گویند برو دامن هر کسی را می خواهی بگیری بگیر،دامن کدام را می گیری؟؟

اصلا می روی تماشای غلام سیاه امام حسین،می روی تماشایش کنی که این کیست.

 

چنان ز زلف تو آشفته ام ، به بوی تو مست

که نیستم خبر از هر چه در دو عالَم هست

《مَنْ کَانَ بَاذِلًا فِینَا مُهْجَتَهُ فَلْیَرْحَلْ مَعَنَا》،به خودِ آقا امیرالمومنین ما خیلی دلمان می خواهد صحبت کنیم،حرف ها را هی بزنیم ولی وقتی می آییم در وادی کربلا و اسم اهل بیت علیهم السلام نمی توانیم از این وادی خارج بشویم.

ساختمان خاتم انبیاء و ائمه علیهم السلام حتی با انبیاء غیرقابل قیاس است،بگوییم خاتم انبیاء پُرتر،بیشتر،سرشارتر از همه انبیاء داشت،آنچه را که داشت،نه او جداست،《یُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْک》جداگانه یک طریق ایمانی را برای خاتم انبیاء صلوات الله علیه و آله و سلم درست کردند.

《علی》پرست ها،《علی》دوست ها،آنهایی که امیرالمومنین علیه السلام را پذیرفتند،اینها

《یُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْک》می دانند که تو غیر از اینهایِ دیگر هستی.

خودشان را می شود با هم قیاس کرد،آن هم قیاسی که باطل است.

یک روایتی هست که در فقه هم به آن استدلال می کنند،می گویند قیاس باطل است،در فقه احکام شرعیه را نمی شود قیاس کرد،چون امام صادق علیه السلام فرمودند 《أَوَّلَ مَنْ قاسَ إِبْلِیس》،اول کسی که در عالم قیاس کرده شیطان است.

این قیاس در حکم فقهی که نکرد،این یک چیزی را که نورِ 《علی》به آن تابیده بود با یک حقیقت ثابته دیگری قیاس کرد.

هر کس،نور اهل بیت علیهم السلام را در هر جا متجلی است با هر چیزی قیاس کند این شیطان صفت است،چون 《أَوَّلَ مَنْ قاسَ إِبْلِیس》.

چه گفت؟؟

اصلا به قول علمای فلسفه و منطق،شَکلِ اولِ منطقی درست کرد،صغری و کبری چید و نتیجه.

چه گفت؟؟

گفت که من از نار هستم،آدم از تُراب است،هر شئِ

ناری افضل از هر شئِ ترابی است،پس من افضل از این هستم.

او قیاس کرد،به چه جهت؟؟

قرآن می گوید《 یا إِبْلِیسُ ما مَنَعَکَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِیَدَیَّ》(سوره مبارکه ص/۷۵)

شیطان چه شد که سجده نکردی به آن چیزی که دستِ من به آن خورده بود؟؟

دستِ من به آن خورده بود تو خضوع نکردی،«عَلیٌ یَدُالله»،بوی 《علی》می داد.

در آن روایت موسی بن جعفر علیه السلام باز بگویم؛ حضرت فرمودند اینکه عده ای هستند،کسانی هستند که این کارِ زشت را می کنند ما را در خواب می بینند،فلانی خیلی ها ما را اقرار می کنند ولی باطنشان بی خبر از ماست،و ما با باطن می کِشانیم.

می گوید امیرالمومنین را قبول دارم ولی هر جا بوی《علی》بلند بشود شامه اش را می گیرد،هااا؟

در هر کسی که رائحه امیرالمومنین علیه السلام باشد پذیرا نیست،این همان است که آنجا حق فرموده 《 یا إِبْلِیسُ ما مَنَعَکَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِیَدَیَّ》ای شیطان،ای شیطان صفت،چون دستِ 《علی》به این خاک خورده بود تو شامه ات را گرفتی و بعد گفتی من افضل هستم؟

خوب،افَضل‌حالا چیست؟؟

من سنم بیشتر است،این بچه است حرف《علی》را می زند،من که سنم بیشتر از این است،این حرف شیطان است.

هر که از ولایت بی خبر است این جوری حرف می زند،من سِمت و منصب دارم،درس خواندم،مُلا هستم،این درس نخوانده بوی 《علی》می دهد من چطور با او…

این همان است،به صاحبِ این مِنبر به خودِ امیرالمومنین به ذات امیرالمومنین یک مرتبه ما صحبت نکردیم،بالای منبر نرفتیم مگر اینکه دستمان به دامن همه آنهایی بوده که پای منبر نشسته اند،به حقِ امیرالمومنین همیشه دستمان به دامن همه آنهایی که پای منبر نشستن بوده.

اگر هم یک وقتی نمکی در حرف ما می بینید،این نمک که هست،شکی نیست،این نمک مالِ این است که من دارم از شما بدون هیچ استثناء،استفاده می کنم،به حق امیرالمومنین که خاک پای شماها سرمه چشمِ من است.

او بوی 《علی》می دهد من پول دارم،پولدار آنجا خودش را زمین بزند؟

او بوی 《علی》می دهد من سِمت و مقام دارم من آنجا خودم را بزنم؟

این همان است《 یا إِبْلِیسُ ما مَنَعَکَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِیَدَیَّ》.

این قضیه را بگوییم؛فاضل دهلوی که خدا رحمتش کند(این جز کسانی بود که مباحثاتش را مخالفین کتاب کردند) آمده بود نجف خدمت یکی از بزرگان،مراجع،آن بزرگ خودش با همان لهجه هندی صحبت می کرد گفت من در یک مجلس بزرگی قرار گرفتم تمام علمای اهل سنت را آوردند و من تنها بودم دیدم خیلی الان گیر کردم،من تنها هستم و اینها هم ازدحام کردند و تمام فُحولِ علمایشان هم آمدند،گفتم یاعلی این دفعه برای تو مرا می زنند،مدد گرفتم.

[مدد می کنند،دوست امیرالمومنین قدرت عالم با اوست،عجز نداشته باش،علی دوستان همه توانایی با آنهاست عجز نداشته باش،عجز مالِ این است که یقین نداری،عدم یقین عجز می آورد نهراس]

به اینها گفتم خوب صحبت کنیم، معمولا چهار ساعت،پنج ساعت،مجلس ها طول می کشید.

گفتند نه تو بگو.

گفتم یک مرتبه به ذهنم افتاد که آیا شماها هیچ فکر کردید که شیطان چه مذهبی داشته؟؟

گفتند چه ربطی به بحث ما دارد ما آمدیم بحث شیعه و سنی بکنیم.

گفتم اتفاقا ارتباط دارد.

شیطان مذهبش چه بوده؟؟ حنبلی بوده؟شافعی بوده؟حنفی بوده؟ مالکی بوده؟ چه بوده؟ یا جعفری بوده؟؟

گفتند اصلا مذهبی نداشته.

گفتم نه اتفاقا هر چهار مذهب را قبول داشت و مذهب جعفری را قبول نداشت.

گفتند چطور؟؟ این چه حرفی است؟؟

گفتم از قرآن می گوییم،مگر شما هر چهار مذهب ،توحید را قبول ندارید؟؟

گفتند چرا توحید را قبول داریم،ما خدا را قبول داریم.

گفتم شیطان هم قبول داشت،گفت《فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ 》(سوره مبارکه ص/۸۲).

به خدا قسم خورد،معلوم می شود خدا را قبول داشته،پس در توحید با شماها شریک است،شماها توحید را قبول دارید او هم قبول داشت پس او هم مثل شما موحد بوده.

نبوت را هم قبول داشت شما هم قبول دارید،《إِلَّا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ》 (سوره مبارکه ص/۸۳)،عبادِ مُخلَصین انبیاء هستند،به پیغمبرها هیچ کار ندارد،شماها هم به پیغمبرها هیچ کار ندارید و قبولشان دارید و هیچ سر به سر پیغمبرها نگذاشتید،یک مرتبه نشده که به عیسایی،موسایی،ابراهیمی…

پس در《 توحید 》با شما شریک است،در 《نبوت 》هم با شما شریک است،《معاد》 را هم قبول دارد،سه تا اصل هست که همه اهلِ تسنن قبول دارند،به جهت اینکه گفت :《لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ*

إِلَّا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ》،بعد هم گفت :《أَنْظِرْنِی إِلى‌ یَوْمِ یُبْعَثُونَ》(سوره مبارکه اعراف/۱۴)،روز قیامت را،معاد را قبول داشت.

شماها هم هم توحید هم نبوت و هم معاد را قبول دارید.

فقط در یک مساله هست که ما با شما اختلاف داریم و او هم قبول نداشت،و آن مساله《ولایت》است،گفت به آدم سجده نمی کنم چون بوی 《علی》می دهد.

معلوم است؟؟

هر کس که رائحه ولایت را در هر جا استشمام کند،در هر جا به هر کیفیتی،و خضوع نکند و سجده نکند《فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ》(سوره مبارکه ص/۷۲)،وقتی که ساختم و پرداختم و روحم را در او دمیدم،همه شما ملائکه او را سجده کنید.

《فَسَجَدَ الْمَلَائِکَهُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ*إِلَّا إِبْلِیسَ…》(سوره مبارکه ص/۷۳و۷۴)،ابلیس سجده نکرد.

اگر انسان ابلیس صفت نباشد وقتی بوی امیرالمومنین،حرف امیرالمومنین حرف ولایت،ولایت به معنایی که تو نمی توانی درکش کنی،جدایش نکنی هاااا،ولایت ساریه و جاریه(ساری و جاری) در خلق است.

هر کس آن را نپذیرد،این را آنجا بارش دادند.

《لا یُقاسُ بِنا أحَد》،قیاس کردن اهل بیت علیهم السلام با هر کسی و هر چیزی کارِ شیطانی است،《لا یُقاسُ بِنا أحَد》،《أَوَّلَ مَنْ قاسَ إِبْلِیس》،دوتا حدیث یاد بگیریم،دوتایی را کنار هم بگذاریم،نتیجه بگیرم.

۱)اهل بیت علیهم الصلاه و السلام فرمودند

《لا یُقاسُ بِنا أحَد》،هیچ کس،حتی انبیاء،حتی ملائکه با ما قیاس نمی شود.

۲)در آن روایت دیگر فرمودند 《أَوَّلَ مَنْ قاسَ إِبْلِیس》،اول کسی که قیاس کرده شیطان است.

نسبت دادن خیر به آنها نه به نوع نسبت دادن خیر به انبیاء است،نسبت دادن خوبی ها نه به نوع نسبت دادن خوبی ها به ملائکه است،《إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ أَهلَ البَیتِ وَیُطَهِّرَکُم تَطهیرًا 》،این تطهیر مثل تطهیر مقدس مآبی نیست،که دست آب بکشد و هی تند و تند دستش را زیر آب کند،این تطهیر مثل تطهیر باطنی اهل ریاضت و سلوک نیست که خودشان را تصفیه کنند،اینها ذات طهارت هستند،نه آن طهارتی که در مقاییس ما هست،ذات طهارت هستند،ذات آنها طهارت است و آنها ذات طهارت هستند،نه این طهارتی که باز من و شماها فکر می کنیم،《لا یُقاسُ بِنا أحَد》.

آمد آقا موسی بن جعفر علیه السلام را حجامت کند(هم در مورد آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام داریم و هم درباره آقا موسی بن جعفر علیه السلام،آقا علی بن موسی الرضا به نیشابور که رسیدند به مرو که تشریف آوردند،حَجام آمد) ،آقا موسی بن جعفر در مدینه حَجام را خواستند و حجامت کردند،وقتی که مَحجَمه را گذاشت(آن شاخ را مَحجمه می گویند)و خون را گرفت،حضرت فرمودند رنگ خونم را ببینم(حجامت که سابق رسم بود دیدید)مثلا خون بسته،نبسته،رنگ‌خون را ببینند،حجام عرض کرد که آقا خون نیست،فرمودند چرا تو که شاخ را گرفته بودی،خون کجاست؟چه کار کردی؟

عرض کرد شَرِبتَهُم،خون را بالا کشیدم.

فرمودند دیگر بدنت به آتش جهنم حرام است،ولی دیگر اینکار را نکن.

دیگر این کار را نکن،یعنی چه ؟؟

یعنی بگوییم خون نجس است؟؟خدای نکرده،خدای نکرده،آنجا هم تجاوز کنیم؟وقتی که انسان مجرای تحقیقش عوض بشود آنجاها هم می بینید یک وقتی حرف میزند،فرمودند هر کسی[یافاطمه الزهرا] خونِ ما داخلِ خونش باشد آتشِ جهنم به بدن او حرام است،صدیقه طاهره سلام الله علیها فرمودند بچه های زهرا خونشان خونِ من است،ذریه من بدنشان به آتش جهنم حرام است،چون خون من در خون آنهاست.

خوب چه کار کنیم ؟؟

یعنی یک برهان ضعیفی کنار این بگذاریم این را مستثنی کنیم؟؟

صدیقه طاهره کجا نوشتند؟؟ با کدام دستی نوشته شده؟؟

وقتی آمدند بدنِ به مقنعه و چادر پیچیده صدیقه طاهره را به مغتَسل ببرند(آنجایی که می خواستند غسل بدهند)روی پوشیده بوده،یک چادر دیگری،عبای دیگری،پارچه دیگری هم روی آن خِمار و مقنعه بوده،آقا امیرالمومنین علیه الصلاه و السلام متوجه شدند که کنارِ صورت زیرِ مقنعه یک ورقه ای،پوستِ آهویی،چیزی،که آنوقت روی آن می نوشتند،هست.

آقا امیرالمومنین جنازه را گذاشتند و آن ورقه را برداشتند،نگاه کردند دیدند نوشته شده 《بسم الله الرحمن الرحیم》

《هذا مما اوصت به فاطمه بنت محمد رسول الله صلى الله علیه و آله》 ،آخرین حرف من این است؛

《بَلِغ سَلامی الی اولادِی الی یَومُ القیامه 》آخرین سخن من این است که به بچه های من به ذراری من سلام من را تا قیامِ قیامت برسونید،تشویش و اضطراب نداشته باشند.

این آخرین حرفی است که صدیقه طاهره سلام الله علیها،هم این را به امیرالمومنین گفتند و هم باز نوشتند.

این قدرت است و این طهارت است،این عصمت است،این عنایت و لطف و مرحمت و مکرمت است،که می کِشد.

در یک روایتی که یک کسی دلسوخته بود، از دودمان پیغمبر نبود،به قول ما سید نبود،خیلی دلش گرفت،یک روز خدمت حضرت صادق علیه الصلاه و السلام چهره اش در هم بود،حضرت فرمودند چرا غمناکی،چرا ناراحتی؟

عرض کرد که آقاجان برای ذراری زهرا سلام الله علیها بشارت رسیده که همه اهلِ نجات هستند،ماها چه کار کنیم؟؟

حضرت بغلش کردند فرمودند والله به مادرمان زهرا هر که زهرا سلام الله علیها را دوست داشته باشد این روایت او را می گیرد،یعنی او هم از ذراری است،دوستی فاطمه سلام الله علیها خیلی بالاست،دوستی فاطمه نسبت است،نسبت بزرگی به زهرا سلام الله علیهاست.

و روایات دیگر تایید می کنند،محبت صدیقه طاهره،محبت راسخه ای است که هیچ کس نمی تواند از او روی گردان باشد.

امروز اشاره کردند که ما توسل به ذیل عنایت باب الحوائج علی اصغر علیه السلام پیدا کنیم و قبل از اینکه ما بیاییم هم عزیزمان اینکار را کردند،خوش به حالشان.

یک سری کربلا میزنیم،با اهل بیت علیهم السلام هیچ کس قیاس نمی شود،خودشان را با هم قیاس کردند،در روایات علی اصغر را به فاطمه زهرا مقایسه کردند،لذا امام صادق علیه السلام فرمودند وقتی کار بر ما اهل بیت تنگ می شود یا قنداقه طفل رضیع اباعبدالله علیه السلام را می چسبیم،یا خدا را به پهلوی شکسته مادرمان قسم می دهیم.

روضه عاشوراست چه کار کنیم،فضای مجلس اقتضاء دارد،وقتی امام حسین صلوات الله و سلامه علیه به مِیمَنه نگاه کردند به مِیسَره نگاه کردند( دست راست و دست چپ)،هیچ کس را ندیدند از یاران و یاور زنده باشد،آمدند تنها ایستادند،دستها را به طرف آسمان،صدا زدند 《هَلْ مِنْ ناصِرٍ یَنْصُرُنا》؟《هَلْ مِنْ مُعینٍ یُعینُنا》؟؟

《هَلْ مِنْ ذابٍّ یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللّهِ》؟؟

کسی هست بیاید ما را کمک کند؟؟

این صدا را بی بی زینب سلام الله علیها شنیدند،طرف خیمه ها دویدند،زن و بچه ها ،دختر بچه ها را جمع کرد،بی بی رباب را جلو،سکینه را در صفِ واحد قرار دادند،دشمن نگاه می کند،می بیند امام حسین علیه السلام تنهاست،از لشکر هیچ کس باقی نمانده،بی بی زینب برای اینکه چشمِ دشمن را پر کند،آمدند به صفِ واحد به طول،جلوی دشمن یک صفی از زن ها و دختر بچه ها درست کردند،خودِ بی بی زینب سلام الله علیها صف را رها کردند به طرف خیمه دویدند،شروع کردند بند قُماطِ علی اصغر را محکم بستن،که علی اصغر علیه السلام را هم بیاورند روی بغل جلوی دشمن،به لشکر امام حسین بیفزایند.

امام‌حسین علیه السلام همه را رها کرد آمد درِ خیمه صدا زد،خواهرم علی اصغر را به من بده آنها را جلوی این لشکر نیاور.

از همانی که امام‌حسین پرهیز می کرد که نکند تیر رها بشود و علی اصغر را هدف بگیرد ناگهان در بغل امام حسین علیه السلام تیر آمد

《وَ رَماهُ حَرملَهُ بن یزید الکاهِلی فَذُبِحَه مِنَ الاُذُنِ الیَ الاُذُنِ 》.

«لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ»

دعاهایی که میفرمایند به اجابت مقرون،رحمه الله من قراء فاتحه مع الاخلاص و الصلوات.

《اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم》

یاعلی مدد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *