《بِسم الله الرّحمنِ الرَّحیم، اَلحَمدُللهِ رَبِّ العالَمین، الصَّلاهُ وَ السَّلام علی خَیرِ خَلقه مُحَمَّد وَ عَلی آله الطَیبینَ الطّاهرینَ المَعصُومین وَ الْلَعْنُ الدَّائِم عَلَی أعْدَائِهِمْ وَ مُخَالِفِیهِمْ وَ مُعَانِدیهیمْ وَ مُبغِضیهِم وَ مُنْکَری فَضَائِلهمْ وَ مَناقِبِهم مِنَ الان إلی قیامِ یَومِ الدّین.آمینَ یا ربَ العالَمین》
《بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ》
إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَیْلَهِ الْقَدْرِ ﴿۱}وَمَا أَدْرَاکَ مَا لَیْلَهُ الْقَدْرِ ﴿۲}لَیْلَهُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ ﴿۳}تَنَزَّلُ الْمَلَائِکَهُ وَالرُّوحُ فِیهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ ﴿۴}سَلَامٌ هِیَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ ﴿۵}
در لیله قدر همه حقایق، وجوداً و ثبوتاً و دواماً اندازه گیری میشود.لیله قدر(شبِ اندازه گیری هر شئ )است و یکی از آن حقایق قرآن است.
قرآن هم در لیله قدر ،بر قلب مقدس رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم،نازل شده است.این قرآن که اُم الکتاب است و خارج از آن معنا و مفهومی که تا حال من و شما با آن کار کردیم و آشنا هستیم،این همانی است که «لا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ» ،جز پاکان کسی نمی تواند به آن برسد و نمی تواند آن را لمس کند.
این قرآن خارج از حدود لفظ است،این قرآن خارج از حدودِ کلمه است،یعنی اگر لفظ و کلمه ای دارد مناسب خودش دارد،این قرآن همانی است که رسول الله در یک لحظه ای که آن لحظه زمان در آن تصور نمی شود،لحظه ای که خارج از زمان است،رسول الله با آن آشنا شد،این قرآن همان قرآنی است که خاتم انبیاء محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله و سلم ،وقتی که بر قلب مبارکشان فرو فرستادند،رسول الله را مدهوش کرد،نه مدهوشی که باز من و تو میدانیم .در مدهوشی و این واژه و لغت ما سلبِ اختیارات فکری و عقلی میدانیم،مدهوشی را این میدانیم. نه این یک مدهوشی است که با آن همه ادراکات عالم ملکوت هست،این مدهوشی خارج از مدهوشی است که باز من و تو تا حالا فهمیدیم ،مدهوش است ولی زمام خلقت در یدِ تصرفش است.
مدهوش است ولی همه هستی را تا اعماق وجودش میبیند .
مدهوش است ولی گوشش تمام نواهای عالم ملکوت که یکی نوای جبرئیل است،این را می شنود.
این قرآن را ،خارج از زمان،به قلب مبارکش ریختند .
[ان شاءالله با این نزدیکی و تقرب ظاهری،یک تقرب باطنی با هم پیدا کنیم،با هم آشنا بشویم،نزدیک بشویم،دلهایمان نزدیک بشود،امشب یکی بشویم ان شاءالله، این یگانگی به وجود بیاید،چون دعا مستجاب نمی شود. این را به شما عرض کنم در مجلسی که می نشینند اگر یکی در آن جمع تفرقه داشته باشد دعا ابداً مستجاب نمی شود، همه باید یک زبان و یک دل و در یک اِتجاه حرکت کنند که دعا مستجاب بشود،این که می بینید ما با ذکر امیرالمومنین علیه السلام همه یاعلی می گوییم برای این است که اِتجاه واحد پیدا کنیم، هیچ چیز مثل ذکر مبارک《یا علی》اتجاه واحد نمی آورد،یعنی مسیر را یکی میکند،همه یکی میشوند،چون دعا همیشه در زمینه توحید مستجاب است.تا کسی موحد نشود دعایش مستجاب نمی شود،توحید تحقق پیدا نمی کند مگر در مجرا و سیر ولایت امیرالمومنین علیه السلام، نامش را که ببرید،زیاد ببرید، یک آن ،آن اتحاد می آید،آن وحدت می آید ،آن تمامی می آید و ان شاءالله بلکه نتیجه بگیریم]
این را میخواستیم عرض کنیم که خارج از زمان،خاتم انبیاء صلی الله علیه و آله و سلم همه این قرآن را تلقی کرد.
او بیست و سه سال نمی خواست،وقتی بر رسول الله تنزل وحی میشود،جبرئیل دست به کار میشود که حرف به مردم گفته بشود ،زمان میخواهد.
حرف تا وقتی که مردم گفته نشده زمان لازم ندارد.
[ یک دلالت و هدایت فطری میخواهد که باز برویم سراغش چطور این زمان نمی خواهد]
حقایقی که خودت با آن آشنا هستی،در فکر خودت است،باشد،در قلبت است،باشد ،اینها را که میدانی زمان میخواهد؟
اینهایی که خودت با آن آگاهی، یعنی تا به کسی نمی خواهی بگویی ،زمان نمی خواهد،برای خودت توی درک خارج از زمان است، با تو هست ،تا خودت هستی آنها با تو هستند،وقتی میخواهی به دیگری القاء کنی و برسانی ،زمان میبرد.برای یک حرف میبینی یک ساعت،دو ساعت زحمت میکشی، در صورتی که این را برگردان بده، باز برگردان به خودت، بی زمان آن را گرفتی.
راهی ما برای افهام و تفهیم این حقیقت نداریم مگر از اندوخته های ذاتی خودمان استفاده کنیم،مطالبی را که علمی میدانیم ،یا شهودی میدانیم،یا معرفتی میدانیم،اینها با خودت خارج از زمان هست .
چه وقت ،زمان میبرد؟؟
آنوقتی که میخواهی به دیگری بگویی،القاء کنی،تفهیم کنی، آنجا زمان میبرد.
از اینجا استفاده میکنیم، خاتم انبیاء این حقایق را خارج از زمان دریافت کرد،وقتی میخواهد به مردم برساند ،به شکل قرآن و کتاب میشود،این زمان میبرد،بیست و سه سال زمان برد.
[یک معنای لطیفتری در این باب عرض کنیم]
این را برگردان به غیب وجود خودت ،یعنی اگر کسی بتواند این حقایق را خارج از زمان دریافت کند ،همان اتصال به رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم است.
یک معنای لطیفی که برای تاویل قرآن ذکر شده و اگر کسی این تاویل را نداند با قرآن آشنا نیست،برگرداندن این الفاظ و کلمات” ما بیْنَ الدَّفَّتَیْنِ ” که قرآن است به آن حقیقت واحده خارج از زمان است.
آنوقت اهل قرآن است،آنوقت با قرآن آشناست،آنوقت میفهمد که حقیقت در عالم چیست و رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم چه فرموده است .
حرفی که در بیست و سه سال خاتم انبیاء با مردم گفت و فرمود و زحمت کشید و رنج برد،مردم گرفتند ،کلمات را ضبط کردند و نوشتند ولی نتوانستند با آن کار کنند،دیدید حافظین قرآن روی امیرالمومنین علیه السلام شمشیر کشیدند؟؟
این کدام قرآن است؟؟
این همان قرآنی است که نتوانسته برگشت غیب به آن بزند،با قلب رسول الله آشنا بشود و توی نقطه هدایت بنشیند.
چون نتوانسته،حفظ میکند،کلمات را میگیرد،احکامش را عمل میکند،نمازش را میخواند،روزه اش را میگیرد،جهادش را میکند،همه همه کار میکند،روی امیرالمومنین هم شمشیر میکشد، این،آن قرآن نیست که من و تو را هدایت کند، این برگردان غیب میخواهد.
قرآن در لیله قدر بر خاتم انبیاء نازل شده است،باید در لیله قدر مومن این حقیقت را خارج از زمان بیابد.
اگر کسی در لیله قدر،قرآن را درک نکرد،اهل قرآن نشده است.
این همان بیست و سه سالی است که رسول الله قرآن را با کلمات و الفاظش به مردم داد و آموخت و اینها هم امیرالمومنین علیه السلام را توی خانه نشاندند و هم روی او شمشیر کشیدند و هم کردند آنچه را باید بکنند.
سلمان است،دنبال امیرالمومنین علیه السلام دارد راه میرود ،چه وقت؟؟ آن وقتی که امیرالمومنین علیه السلام را گرفتند دارند به طرف مسجد میبرند .
این حقیقتی که هیچ فکری،هیچ عقلی ،همه زبان بشوند…
اصلا همان روایت را بگوییم،همان روایت را نقل کنیم،بهترین حرف همان روایت است،اگر همه درختهای عالم ،فکر بکن چقدر درخت است،اینها قلم بشوند،این همه جنگل توی عالم هست ،این همه درخت است، اینها را یکی یکی بتراشانی و قلم کنی، آب دریاها را هفت برابر کنی،آنها مرکب بشوند،جن و انس هم بنویسند،حالا چه بنویسند؟؟
یک فضیلت از فضائل او را نمی توانند بنویسند.
《وَلَوْ أَنَّمَا فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَهٍ أَقْلَامٌ وَالْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَهُ أَبْحُرٍ مَا نَفِدَتْ کَلِمَاتُ اللَّهِ ۗ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ
》،کلمات خدا تمام نمی شوند.
فرمودند :《نَحنُ کَلِماتُ اللّه》،ما آل محمد، کلمات الله هستیم.
حرف لطیفتر و بالاتر هم هست،اگر کسی اهلش است،روایتش را باز برایتان بخوانم ببینید .
حضرت صادق علیه الصلاه و السلام فرمودند: اگر کسی [این درباره فضیلت اوست؟؟نه برایت لطیفتر و ظریفتر و بالاتر هم بگویم] یک فضیلت از فضائل جد ما امیرالمومنین علیه السلام را نقل کندمیدانید ثوابش چقدر است؟؟ نه
فرمودند :ثوابش اینقدر است که همه درختهای عالم قلم بشوند،همه دریاها هفت برابر مرکب بشود،جن و انس بنویسند،نمی توانند ثوابی را که خدا به این شخص میدهد بنویسند.
[این مالِ دوستانش است،این مالِ آنهایی است که فضیلتش را یک آن می گویند]
باده دُرد آلودتان مجنون کند
گر بود صافی ندانم چون کند
کسی نمی داند توی عالم جز خدا و جز اولیای خدا که محمد و آل محمد علیهم الصلاه والسلام هستند، کسى نمیداند اثر بستگی به محبت امیرالمومنین علیه السلام اندازه اش چیست، هیچ کس نمی داند.
هیچ ترازو و مقیاس و میزانی برای سنجش و وزن زدن این بستگی توی محبت توی عالم نیامده است.
《عَلیٌ مِیزَانِ الْأَعْمَالِ 》،فقط خودش است که میتواند بکشد و بسنجد.
بستگی به ذات مقدس امیرالمومنین علیه السلام توی محبتش،هر دلى که به او بست،چه چیز از او میریزد توی محبت که بتوانند بکشند؟؟
فقط خود امیرالمومنین میشود ترازو قرار بگیرند،《عَلیٌ مِیزَانِ الْأَعْمَالِ 》،فقط.
[یکی از روایاتش را برایت بخوانم دلت حال بیاید،بعد سراغ بحثش بروم]
آقا رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم،توی جمع عده ای از اصحابشان نشسته بودند(ترکیب نشستن آنها هم اینگونه بوده است که وقتی حضرت می نشستند ،دور وجود مقدشان حلقه می زدند)،دیدند که یک جنازه می آورند،از وضع جنازه معلوم بود که این هیچ کس را ندارد،چهارتا سیاه حبشی،موهای مُجَعَد دارند و لب های درشت و پا برهنه(آنوقتها کارهای سنگین مدینه و مکه و عربسان را این سیاههای حبشی انجام میدادند)،نه ایلی نه تباری نه آشنایی نه دوستی،نه خانواده ای،خیلی وضع نابسامانی داشتند،اینها هر کدام یک مِئزر (لُنگ) می بستند،پای برهنه، لباسی نداشتند، از وضعی که این چهار نفر داشتند جنازه را حمل میکردند،معلوم بود یک بی کسی را دارند به قبرستان میبرند،از خودشان هیچ کس را نداشتند،رسول الله با یک حالت ناراحتی به اعتراض پا شدند و به طرف جنازه دویدند فرمودند روی زمین بگذاریدش(میدانی امیرالمومنین علیه السلام با بی کس ها خیلی آشناست؟اصلا او با بی کس ها آشناست،همینطور که هر کسی هم با او آشنا بشود بی کس اش می کند،هر کس با او آشنا شود از چشم و دلِ همه می اندازدش،بهت بگویم.
به چشمان پرنورش که برقش رسول الله را هر وقت نگاه میکرد، تکان میداد ،رسول الله به این چشمها نگاه کردند شروع به گریه کردند،امیرالمومنین گفتند یا رسول الله برای چه گریه میکنید؟؟ نگاه به من که گریه ندارد.
فرمودند یا علی ،علی جان هر کس تو را دوست داشته باشد دشمنانش زیاد میشود،این خاصیت محبتش است هاااا،علتش هم معلوم است به جهت اینکه همه اتجاهِ وجودی اش را مولا میخواهد به طرف خودش قرار بدهد، بی کس اش می کند، که این یک طرف و یک جهت بشود،این قاعده اش است.
فرمود علی جان دوستت دارم.
حضرت سرشان را پایین انداختند بعد بالا کردند فرمودند راست میگویی دوستم داری؟؟ فاستعد للبلاء.
حالا که من را دوست داری آماده بلا بشو.
دوستی این ذات مقدس ،دشمن خیز است،هر کس مرد راه است بسم الله.
آخ می ارزد، خیلی می ارزد، همه عالم دشمن بشوند تو نگاه کن به من، می ارزد.)
آقا رسول الله صلی الله علیه و آله فرمودند بگذاریدش روی زمین ، این مرده را چه کسی می شناسد؟؟
یکی یکی نگاه کردند گفتند یا رسول الله ما نمی شناسیم.
این سیاهِ بی خانمانِ ،بی کس،و بی ایل و تبار،ما کجا این را میشناسیم؟ ما با پولدارها آشناییم،اگر پولداری بمیرد میدانیم که این چه کسی است،تشییعش میرویم،
ختمش میرویم،سر سلامتی میدهیم،توی روزنامه مینویسیم،پولدار ،صاحب شوکت،ما اینها را میشناسیم،ما بی کس، کجا میشناسیم؟
کسی به دوست امیرالمومنین راه ندارد،کسی به خودش راه ندارد به دوستانش هم راه ندارد،راهها را میبندند که فقط این را با او آشنا کنند،این کار خود امیرالمومنین صلوات الله و سلامه علیه است،این کار را خودش توی خلقت به وجود می آورد،فقط کارِ خودش است.
یکی یکی نگاه کردند و بعد به آقا امیرالمومنین فرمودند علی جان تو این مرد را میشناسی؟؟
آقا آمدند خندیدند فرمودند بله یا رسول الله ،بله آقاجان من میشناسمش.(آخِر او آقای بی کسان است)
از کجا میشناسی اش؟؟
فرمودند من این را اینجوری میشناسم که هر وقت این بار روی دوشش بود (حَمال مدینه بود)، و میرفت من را که میدید می ایستاد و میگفت : یا ابالحسن اِنی اَحَبُکَ (علی جان من دوستت دارم)، و رد میشد، من این را از آنجا میشناسم.
رسول الله بلند بلند شروع به گریه کردند،فرمودند نعم یُحِبُکَ یا علی، نعم یُحِبُکَ یا علی،نعم یُحِبُکَ یا علی.
راست گفته دوستت داشته،می بینم که هفتاد هزار فوج ملائکه دارند تشییعش می کنند،که در هر فوج ملائکه هفتاد هزار مَلَک دیگر گنجانده شده به واسطه اینکه تو را دوست دارد علی جان.
و من که رسول الله هستم،باید این را غسل بدهم ،کفنش کنم،دفنش کنم.
از تو ای دوست نگسلم پیوند
ور به تیغم بُرند بند از بند
الحق ارزان بود ز ما صد جان
وز دهان تو نیم شکّرخند
این قرآن است، این حرف محبت، حقیقت قرآن است،این آشنایی همه قرآن است این القاء اش زمان نمی خواهد، این خارج از زمان توی دل می افتد.
این آشنایی با او زمان نمی خواهد،خارج از زمان با او آشنا می شوی،این مُبلغ نمی خواهد،همه چیزها توی عالم تبلیغ میخواهد،معلم لازم دارد ،غیر از محبت.
محبت او معلم نمی خواهد،خودش است که خودش را توی دل میگذارد ،آموزش در این باب نیست،زمان و مکان نمی خواهد،حیثیت نمی خواهد،شخصیت نمی خواهد ،نه پدر میشناسد نه مادر .(نه به پدر است،نه به مادر است، نه به دودمان است، به هیچی که تو فکر میکنی نیست)
پسر اولی اسمش محمد بوده میسناسیدش دیگر، این محمد ،بچه سه ساله،چهارساله،بغل مادرش است(اسماء بنت عُمیس)،او را می آورد خانه امیرالمومنین علیه السلام وقتی میخواست برود،این بچه مگر می رفت!!
این مادر هر کارمیکرد که این بچه را بغل کند،نمی رفت.
آقا امیرالمومنین می فرمودند او را بگذار خودت برو.
اسماء میگفت محمد برویم پدرت منتظر است .
این بچه میگفت من پدری جز علی ندارم.
این توی طفولیت یافته است «أَنَا وَ عَلِیٌّ أَبَوَا هَذِهِ اَلْأُمَّهِ».این نقطه را که پدر هستی است گرفته است، علی پدر عالم است، کنیه اش ابوتراب است،یعنی پدر عالم هستی است،وجود را او پدر است،کون را او پدر است،و اُم الکتاب است، پدر هستی است و مادر کتاب است.
ای توتیای دیده ی ما، خاک پای تو
وی کُنج خلوت دل عالم سرای تو
هر مو به تن زبان شده تا از تو دم زند
چون نی پُر است هر رگ جان از نوای تو
گاهی بَرآی از دل و در دیده جلوه کن
ای صد هزار دیده و دل مبتلای تو
دانم چه سان کشم از در انتقام اگر
دستم رسد به تربت دارشفای تو
میشود یک مرتبه دیگر بیاییم کنار قبرت بنشینیم ناله کنیم ؟؟
میشود آقاجان یک مرتبه دیگر آن صحن و سرا را ببینیم؟؟
میشود آقاجان یک مرتبه دیگر صورت به عَتَبِه درگاهت بکشیم؟؟
با این قرآن در لیله قدر آشنایی پیدا کن.
فرمود من قرآن و کتاب ناطق هستم،فرمود من کتاب لاریب هستم،«ذلِکَ الکِتابُ لا رَیبَ فیه هدی للمتقین» ،فرمود آن کتاب ِ لاریبی که متقین را هدایت میکند من هستم.
همین است که در لیله قدر،بر قلب مقدس خاتم انبیاء صلی الله علیه و آله و سلم، القا میشود،این زمان نمی خواهد. حرفش را،سخنش را رسول الله بیست و سه سال فرموده است،توی زمینه وحی،توی نقطه وحی،در قانون کتاب آسمانی ،حرف امیرالمومنین است که گفته شده،او مجموعه عالم هستی است.
《لَا رَطْبٍ وَ لَا یابِسٍ إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ》،در تفاسیر شیعه ،روایات زیاد،أى فی امام مبین،أى فی علیٍ علیه الصلاه و السلام.
هستی در او گنجانده شده،او مجموعه عالم وجود است،دیدنی و ندیدنی،عالم مُلک و مَلَکوت،همه را او جامع است.
امشب که آمدی،شب شهادتش است اینجا نشستی،این حرف را تا آخر داشته باش،با خودت به قبر ببر،با خودت به گور ببر، بگذار با این حرف و اعتقاد کفنت کنند،《جز دوستی او هیچ چیز توی عالم حقیقت ندارد》،《جز دوستی او هیچ چیز توی عالم وجود ندارد》،«کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ، وَ یَبْقى وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ»؛
قرآن می گوید هاااا.
فرمود من وجه الله هستم،آن وجه اللهی که باقی می ماند و همه اشیاء در مقابلش هالک است و نیست،آن وجه الله مقام شامخ صاحب ولایت کلیه و مطلقه ذات مقدس مولای اهل یقین امیرالمومنین علیه الصلاه و السلام است《روحی و ارواحُ العالَمینَ لِترابِ مَقْدَمِهِ مُحِبی الفِداء》.
توى مسجد کوفه نشسته است،تشریف دارند،یک کسی آمد مقابل چهره مبارکش نشست،اظهار محبت کرد،آقاجان من خیلی شما را دوست دارم ،یا ابالحسن،انی اُحِبُکَ شدیدا ،اصلا توی محبتت بی تاب هستم.
آقا یک چوب کوچکی توی دستشان بود خاکهای مسجد را داشتند زیر و رو میکردند ،سر بلند کردند فرمودند راست میگویی، صَدَقْتَ یَا ولی الله،راست میگویی یا ولی الله.
ببین ولایت را،مقام ولی اللهی را به کسی میدهند با دوستی، این تصدیق و مقام دادن است هااااا.
یعنی حالا که من را دوست داری ،تو ولی الله هستی.
خوب دقت کن اینها لطایف است،دوستی من ولایتِ ،الله می آورد.
صَدَقْتَ یَا ولیَ الله،راست میگویی تو، من را دوست داری.حالا که من را دوست داری “فخُذ جلبابٍ من الفقر”، به تو جایزه بدهم، به تو موهبت بدهم،به تو چه بدهم،حالا که اینجور است یک لباس از فقر بپوش که دیگر از فردا بی سر و سامانی،از فردا بی سر و سامانی تو شروع میشود.
و می ارزد،تو من را بگیر،تو من را بپسند،تو من را دوست داشته باش،تو دوستی من را تصدیق کن، فقر عالم سر من بریزد.
دو نفر آنجا نشسته بودند(همه وقت هستند، از اینجور آدمها، حرف مولا که به میان بیاید همه وقت هستند)گفتند خوب این قاعده محاوره و صحبت است،هر کس آدم برود بگوید دوستت دارم ،می گوید قربانت بروم بله راست میگویی، رفیق او گفت نه این حرف را نزن این ولی ِ خداست،این قلب آن است که او را تصدیق میکند ،اینجوری نیست که تو میگویی.
گفت میخواهی باور کن ،باور نمی کنی بیا برویم.
ما که او را قبول نداریم بیا برویم بگوییم دوستت داریم میگوید خیلی ممنونم.
رفتند جلو نشستند به همان لهجه خیلی هم چربترش کردند،سر را کج کرد و گفت یا ابا الحسن انی اُحِبُکَ شدیدا،حضرت سرشان را بالا کردند فرمودند کذبتَ یا عَدوَّاالله،دروغ میگویی ای دشمن خدا، تو را توی دلم نمی یابم ،نیستی آنجایی که…و میبینم تو با من میجنگی،و بدنت را اسب ها دارند خورد میکنند،قفسه سینه ات را.
اَصبَغ است که جان ما فدای او،اصبَغ می گوید این سخن و این محاوره را از این دو نفر من شنیدم ،نشانه شان کردم،توی نهروان دیدم دارند بر علیه امیرالمومنین علیه السلام میجنگند،شمشیر میکشند،و بدن همان یکی زیر سُم اسبها خورد شد.
این دوستی ،تبلیغی نیست.بیاییم با هم بنشینیم دوستی او را تبلیغ کنیم دوستش داشته باشید،نه اینجوری نیست،مقوله محبت،مقوله اِعطاء است،اِعطاء حق است،نه با آن قابلیتی که باز من و تو حساب میکنیم،به یک تشخیص خاصی است که ولیِ خدا میخواهد و می دهد و عنایت و اِعطاء میکند،موهبت میکند.
مولا به آقا امام حسن خبر دادند،حسن جان من میدانم این ضربتی که به سر من خورده است تا کجای اعماق وجودم این زهر و سم نفوذ کرده است،میدانم،حسن جان تو دیگر بابا نخواهی داشت،تو دیگر بی پدر هستی،
فکرت را بکن.ببین تو ،توی دوستی اش قرار گرفتی ،چقدر برایت سخت است که این مصیبت را بشنوی،آقا امام حسن هستند ،امام مجتبی، امام مُمتَحَن هستند،این دارد از زبان مبارک خودِ آن بزرگوار،امیر مومنین ،خبر مرگ پدرش را میشنود،ببین امام حسن علیه السلام چه حالتی دارند، آقا سید الشهداء علیه السلام دارند میشنوند،این مُخبِر صادق توی عالم دارد خبر میدهد که چند ساعت دیگر باقی نمانده که پدر نداشته باشید، حسن جان من وصایایی دارم.
امیرالمومنین علیه الصلاه و السلام چندتا وصیت به آقا امامحسن علیه السلام کردند، اول وصیت این است (توی هر وصیت هم که به آقا امام حسن علیه السلام میفرمایند،این وصیت را تکرار میکنند)، [نگاهش کن ،امشب دست به دامنش بینداز، ببین چه میگوید،این وصیت را آنچنان فرموده که من و تو او را رها نکنیم توی توسل،جز به دامن او به دامن دیگری دست دراز نکنیم] حسن جان اول وصیتم این است که این غذای من را اولا بردار برو بده به این قاتل من،این اسیر دستت، بعد بیا تا بقیه حرفهایم را بزنم.
آقا امام حسن علیه السلام رفتند و غذا را برای او بردند.
حسن جان خیلی با او مدارا کنی هااااا،مواظبش باشی هاا،نکند یک وقتی مردم این را از دست تو در بیاورند تکه تکه اش کنند هاا.
این کیست؟؟؟این چیست آخر؟؟؟ با چه قانون و قاعده میتوانید این را بگیرید؟؟
راجع به قنبر است یا نه ،نمیدانم،راجع به یکی از غلامانش است.
بعضی ها گفتند حضرت قنبر،(قربان نام قنبر بروم)،قنبر است باشد،یکی دیگر از غلامان است باشد،هر کسی هست،حرف این است؛
این در منطقه ای زندگی میکند که عاشق یک دختر شده ،آن دختر آمده گفته که مهریه من خونبهای علی است،اگر میخواهی من به نکاح تو در بیایم باید بروی علی را بکشی،سرش را بیاوری،من زن تو میشوم. آمد خدمت آقا امیرالمومنین علیه السلام و اظهار کرد که علی من میخواهم با تو جنگ کنم ،حضرت فرمودند باشد.
(فنونی در آنوقت متداول بوده)،جنگ کردند حضرت به فن غلبه پیدا کردند،این خیلی شکسته شد، حضرت فرمودند برای چه شکسته شدی؟؟
عرض کرد آقاجان من یک کسی را میخواهم او مهریه خودش را خونبهای شما قرار داده و گفته سرِ شما را ببرم،ولی من به محبت شما گره خوردم او را یادم رفت.
حضرت فرمودند بیا سر من را بِبُر و برایش بِبَر به آرزویت برس.
این اینجور آقایی است، تماشایش کن!!! این کَرَمش توی بی حدی حرکت میکند،توی جنگ دارد میجنگد،جنگ با شمشیر است دیگر، شمشیر او شکست می گوید علی جان شمشیرت را به من قرض بده، حضرت شمشیر را انداخت!!
گفت تو کی هستی؟چی هستی؟ معلوم هست؟
از کجا حرکت کردی؟؟ چه جور تو دلها را میگیری،تصاحب میکنی؟؟
حسن جان با او مدارا کنی،نکند این را از دستت بگیرند ،به او صدمه بزنند،اگر من ماندم که میدانم نمی مانم حسن جان، خودم میدانم و او،(این اگر ماندم که نمی مانم،دو معنی دارد؛ یعنی من ماندنی هستم در عالم هستی، تمام چیزها فانی میشود مگر من،من خودم میدانم با هستی چه کار کنم،اختیار عالم دستِ من است) و اگر من فوت کردم یک ضربت بیشتر به او نزنید هااا،دو مرتبه وصیت کردند باز همین حرف را به امام حسن علیه السلام فرمودند ،توصیه قاتل، باز وصیت کردند باز همین حرف را فرمودند،وصیت آخر این بود حسن جان چندتا جنازه برای من تشکیل میدهی،یک جنازه را به طرف مدینه میفرستی،یک جنازه را به طرف رُحْبَه میفرستی،یک جنازه دیگر هم به یک طرف دیگر،ولی بدن من را توی تابوت میگذاری و آن جنازه ها را که فرستادید،تو و حسینم دو پایه تابوت را از عقب میگیرید،جلو جنازه خودش حرکت میکند،هر جا زمین نشست آنجا محل قبر من است.
[توی زیارتش میخوانی،« السلام علیک و علی ضجیعیک آدم و نوح »محل قبر مطهرش ،قبر آدم بوده که نوح را در همان نقطه در قبر آدم گذاشتند،و بدن مطهرش را در نقطه ای که قبر نوح نبى( على النبینا و علیه أفضل الصلاه والسلام) و آدم صفی بوده در آن نقطه گذاشتند]، وقتی که یک مقدار خاک را برداشتید قبری ساخته و پرداخته،پیدا میشود،حسن جان یک وقتی وحشت نکنی از واقعه ای که آنجا رخ میدهد،(آن واقعه چیست؟؟ بعد معلوم میشود)
جنازه را آوردند،[روایات در کافی هست،این روایات را بخوانید، فرمودند اینکه ما نمی میریم،فنا ما را نمی گیرد،به حَسَب ظاهر اگر موت و فوتی برای ما بود حتی بدن ما در آن خاک و قبر نمی ماند،”یَرْفَعُهُ الله إِلَیْهِ” ،خدا بدن و جسم ظاهری ما را به سوی خودش بالا میبرد،آن کجاست که این بدن و جسم را میبرد؟؟
” وَ أَرْوَاحُنَا فی أعلیٰ عِلِّیٖینَ”،ولى روح ما در بالاترین مقام که در اندیشه است،هر چه تو توی مقام فکر بالا
فرض کنی، بالاتر از آن،ارواح ما آنجاست.
از آقا امیرالمومنین علیه السلام تشییع نکردند اِلا خواص، خیلی عده شان کم بود، آقا امام حسن و آقا امام حسین علیهما السلام دنبال جنازه را گرفتند جنازه خودش دارد میرود،از کوفه آمد آمد آمد محل فعلی که نجف اشرف است در همین نقطه سرِ جنازه آمد پایین،آقا جنازه را گذاشتند،همان نقطه خاک را برداشتند،قبری ساخته و پرداخته،خواستند بدن را روی دست بگیرند ،دیدند یک شتر سواری،نقاب به صورت دارد از بیابان می آید (حسن جان از واقعه ای که پیش می آید وحشت نکنی) آقا امام حسن علیه السلام،اینجا منتظر هستند ببینند واقعه چیست.
نقاب بر صورت است ،با امام حسن صحبت میکند، تُن صدا ،تُن صدای باباست،دستها را جلو آورد که بدن را بگیرد،دستها دستهای باباست،بدن را گرفت توی خاک گذاشت تمام حرکات ،حرکات باباست.
این شاعرچقدر قشنگ گفته،بهتر از این کسی نتوانسته این رباعی را در این باب بگوید؛
عنوان منزّه از نُعُوت است علی[هیچ کس نمی تواند او را وصف کند]
بر ذات حق آیت ثبوتست علی
زان ناقه سواری و حضور شب دفن
پیداست که حِیّ لایموتست علی
(نُعُوت؛ جمع نَعت است به معنای صفت)
یکی از اسماء حق ،حِیّ است .حِیّ لایموت ،این مَظهَر و مُظهِر حق است، خیلی بحث توحیدش روشن است، یعنی نمی خواهد برایت اضطراب بیاید،مَظهَر و مُظهِر تمام اسماء هستند، نَحنُ اسماءُ الله الحسنی،باید اسماء حق ،مَظهَر و مُظهِر داشته باشد ،یکی از آنها “حِیّ”است، باید “حِیّ” باشد.
قسمش داد ،آقا امام حسن علیه السلام ناقه سوار را قسم داد ،تو را به آن حقی که به ما پیدا کردی،خودت را به ما بشناسان.
نقاب را از صورت برگرفت،آقا امام حسن علیه السلام را مدهوش کرد، صیحه ای زد ،باباجان خودتی؟؟
آقا امام حسین علیه السلام را مدهوش کرد،باباجان خودتی؟؟
پیداست که حِیّ لایموتست علی
یک وصیت دیگر هم کردند، حسن جان (تنها سفارش آخری آقا امیرالمومنین علیه السلام)یک سفارش دارم که خیلی باید در انجامش کوشا باشی، این زینبم را به تو و حسین سپردم،در نگهداری اش خیلی مواظبت کنید.
جدیت کردند،آقا امام حسن علیه السلام در تمام عمر مواظب حالات حضرت زینب بودند،آقا امام حسین علیه السلام در تمام مدت زندگی مواظب بودند ، اما این کوفه همین جایی که این وصیت شده برای نگهداری و حفظ و حراست از این حقیقت عصمت صغری ،همین کوفه شاهد است که چه بر این زینب سلام الله علیها گذشت ،آنوقتی که دم دروازه کوفه،آمدند نان و خرما تصدق بدهند…
«لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ»
《اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم》
یا علی مدد