کربلا و صحنه عاشورا_جلسه دوم

 

《بِسم الله الرّحمنِ الرَّحیم، اَلحَمدُللهِ رَبِّ العالَمین، الصَّلاهُ وَ السَّلام علی خَیرِ خَلقه مُحَمَّد وَ عَلی آله الطَیبینَ الطّاهرینَ المَعصُومین وَ الْلَعْنُ الدَّائِم عَلَی أعْدَائِهِمْ وَ مُخَالِفِیهِمْ وَ مُعَانِدیهیمْ وَ مُبغِضیهِم وَ مُنْکَری فَضَائِلهمْ وَ مَناقِبِهم مِنَ الان إلی قیامِ یَومِ الدّین.آمینَ یا ربَ العالَمین》

کربلا و صحنه عاشورا ابعاد و اِتجاهات مختلفی دارد که هر یک از آنها ،هر بُعدش ،هر اِتجاهش، بزرگتر از همه اندیشه ها و افکارِ اهل تحقیق و اهلِ معناست.

کسانی که روح ظلم نپذیرفتن و ستم ندیدن را دارند و هیچ وقت حاضر نیستند ظالمی بر آنها ستم روا دارد به کربلا می روند و از کربلا سرمشق می گیرند و کربلا را دستور العمل قرار می دهند.

ولی اگر ما بگوییم کربلا و حرکت اباعبدالله علیه السلام منحصر به همین نکته است که زیر بارِ ظلم نرویم،این نیست و کربلا به گونه دیگری است ،بعد از اینکه این حرف را هم زدیم که کربلا درسِ ستم کاری و ستم رفتن بر کسی را نمی دهد و ستم را هم از ظالم و هم از پذیرفتن ستم دیده دور می کند،بعد از این که این حرف را گفتیم و قبول کردیم ،اندازه اش در افکار و اندیشه ها،آن اندازه ای نیست که همه مظلوم های عالم،همه ستم دیده های عالم جمع بشوند ،اندازه ستمی که در کربلا بر مظلومین کربلا رفته است ،این اندازه را بفهمند چه اینکه خودشان در این اندازه بیایند

،یعنی اندازه این ستم را ،اندازه این ظلم را، و مظلومیت را نمی شود درک کرد،چه برسد به اینکه کسی خواسته باشد خودش را در این وادی جزء مظلومین کربلا قرار بدهد ،درس می دهد که ستم نبین و ستم نکن،این درس را می دهد،ولی کربلا این نیست،یک گوشه دیگر، دیگری چشم باز می کند،کربلا را در رحم و شفقت و محبت می بیند،همه اهل محبت ،اهل شفقت ،اهل مهر ،اهل وِداد،از اول خلقت تا آخِر خلقت جمع بشوند نمی توانند اندازه مهر و محبت و شفقتی که روز عاشورا در کربلا به وجود آمده،این را حتی در فعل و در اندیشه بیابند،چه برسد که خودشان را اهل این معنا قرار بدهند ،یکی دیگر در کربلا درس مساوات و عدالت می گیرد، اگر همه دادگسترهای عالم و همه مدعیانِ مساوات و حقوق در هستی جمع بشوند نمی توانند فکر کنند و به اندیشه بیاورند،چه در کربلا بر دادگستری و مساوات گذشته ،چه برسد به اینکه اهل این معنا بشود،عالی ترین مرتبه ای که در این معنا برایش فرض تحقق است این است که چیزهای دیگر دارد،دارد،دارد،دارد،دارد،حالا بماند، می رسد به ظهور عشق،ظهورِ عشقِ تام.

ظهورِ عشقِ تام تحققش در کلمه 《الله》با نفی همه صفات است.

خودِ این کلمه،لفظ خودش را اینجوری نشان می دهد《الله》.

《الله》 این معنای پُرِ وَلَحِ در تعشقِ تام و در آن جذبه بی اندازه که نه مُحب بماند نه محبوب، حیثیات برداشته بشود آن وقت 《الله》ظهور کند.

نه حیثیات از محب و نه حیثیت از محبوب،چون همه اش جنبه،ساختگی دارد.

《الله》 در ظهور وحدانیت خودش که کربلا همین شده ،اهل توحید در کمالش به قول به وحدت،از طریق عشق همه جمع بشوند،حرف کربلا را نمی توانند بزنند،چه اینکه برسد کربلایی بشوند.

اینقدر این معنا پُر است که وقتی 《الله》 می خواهد در کربلا ظهو کند احتیاج به 《ثار》دارد،باید 《ثارالله》 باشد تا 《الله》ظهور کند.

اینقدر معنایش پُر است که اگر 《الله》می خواهد در معنای تام و اتمش،توحید در جنبه وحدت تام به ظهور بیاید،اگر می خواهد اینجوری باشد …

عبور کنیم،بیایم در مرحله خودِ کربلا ،آن جنبه خاصش را که ظهور سرمدی عشق هست،آن را بررسی کنیم.

 

تا که از جانب معشوق نباشد کششی

کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد

 

حیثیت بخش معنای عشق در کربلا آقا حضرت ابالفضل هستند،یعنی معشوقِ مطلق اباعبدالله علیه الصلاه و السلام ،یک عاشق مطلق هم بعد از نفی حیثیت می خواهد.چون ما آن معنا را نمی توانیم بیابیم ، داریم وارد مرحله سخن از وادی حیثیت می شویم ،یعنی اسم عاشق میبریم ،اسم معشوق میبریم چون نیافتیم،مگر ابالفضل العباس را یافتیم که حیثیت را نفی کنیم حرفش را بزنیم؟؟؟

مگر امام حسین علیه السلام را یافتیم که معشوق را از معنای لفظش نفیِ حیثیت کنیم،درک نکنیم؟؟؟

مگر اصلا کربلا را یافتیم که بدون عشق از آن حرف بزنیم؟؟؟

آن کربلا این است که با نفی همه حیثیت ظهور کند،برای هیچ کس ظهور نکرده است.

حالا به ما چقدر اجازه داریم که همین حرفش را هم بزنیم خیلی است.

آمدن توی این سخن خیلی است.

کربلا که معنای عشق است و حیثیت سازش در دو بُعدِ بی نهایت و اطلاقی،عاشق و معشوق ،ابالفضل العباس عاشق ،امام حسین معشوق.

این نهایت درک است که بالاتر از او چیزی تا الان نبوده است،اگر می بود عرضه می شد.

ولی کربلا خارج از هر سه این حیثیت است، کربلا را آن کسی که یافته است خارج از حیثیت عشق یافته است،ابالفضل علیه السلام را هر کس یافته ،امام حسین علیه السلام شاید بوده ،نه شاید تحقیقیاً امام حسین ایشان را یافته ،خارج از حیثیت عاشق بودن ایشان را گرفته است.و امام حسین علیه السلام را که معشوق مطلق است خارج از حیثیت معشوق بودن گرفته که ابالفضل علیه السلام ایشان را یافته است.

معلوم نیست؟؟؟

نه برای هیچ کس معلوم نشد ،برای هیچ کس که نفی عموم نمی کنیم ،چون این معنا اینقدر لطیف و ظریف است به هر چهره ای نگاه کنم اگر خودش راه را رفته باشد معلوم می شود.

حالا امروز روز عاشوراست از خودِ آقا ابالفضل العباس علیه السلام مدد می گیریم و حرفش را می زنیم بلکه معلوم بشود.

تحقق شرک در وجود حیثیات است و همه کوشش قرآن در اعتلای کلمه توحید بر این است که شرک را از میان بردارد.

اگر در آن معنای پُرِ کربلا فرض عاشق و معشوق بشود این اِثنینیت است،شرک است،دوئیت است.

بالاتر ببریمش تا حرفمان معلوم بشود؛

اگر امام حسین را جای حضرت ابالفضل بگذاریم،یک عاشق مطلق، و ذات را توی معشوق در ذهن بیاوریم،اگر این دوتا امام حسین علیه السلام باشد و یک معبودی،یک معشوقی،خیلی صاف بگوییم امام حسین علیه السلام باشد و یک خدا ،این را هر که توی عالم گفته است از شرک سخن گفته است.

پس ببینید کربلا رفته های به سخن،کربلا رفته های به فکر،کربلا رفته های تا حالا به بیان، چه دارند می گویند؟؟

می گویند 《انا قتیل العبرات》،امام حسین علیه السلام داد میزنند من کشته شده این اشک چشمها هستم،اینها دارند من را می کشند.

بالایش را آنجا، فرازش را بینیم ،اگر کربلا را کسی توی دوئیت و اثنینیت ببیند مُثبِت شرک است ،آن هم به چه کسی شرک را نسبت می دهد؟؟؟

به عاشق مطلق اباعبدالله،نستجیروبالله.

یک حقیقت بیشتر در کربلا ظهور نکرده است،بدون تعَیُّن ،یعنی نمی توانی بگویی حسین،نمی توانی بگویی خدا ،هر کدام را بگویی مُثبِت شرک است.

کیست؟؟؟

خودش میداند کیست که خودش است.

اگر به ظهور آمده،اگر به درک آمده،اگر مزه اش را چشیده،آن که جانش را فدا کرده و هستی اش را به پای امام حسین علیه السلام ریخته او دیگر بازده ای در این عالم ندارد مگر آن کسی که توی این عالم زنده هم باشد ،با مردم هم زندگی کند،او هم کشته شده کربلا باشد ،او می فهمد حرف چیست،بیانش غیر ممکن ،انتقال حالش غیرممکن،ولی واجدِ آن معنا به تمام ابعادش هست، خودش کربلاست ،می دانید؟؟

چه جوری می شود خودش کربلا باشد؟؟مگر قبر امام حسین علیه السلام در کربلا نیست؟؟؟

قبر امام حسین علیه السلام کجاست؟؟

اباعبدالله الحسین ،سید الشهداء علیه السلام در کربلاست، بله در کربلاست،ولی 《قَبرُهُ فِی قُلُوبِ مَن والاهُ》این کربلا ،پیدایش کن اگر توانستی.

قبرش توی سینه آنهایی است که دوستش دارند،اگر توانستی پیدایش کن.

یک آن نتوانستی در همه عمرت زیارتش کنی،این امام حسین است.

برای چه کربلا می روی؟؟؟

چون وجودِ خاکی،وجودِ طبیعی،وجودِ مبتلا به عالم صفات،صفاتِ ناشی از خلقت خودت ،این را داری به خاک روی می کنی.

امام حسین علیه السلام را در سینه دوستانش تا حالا زیارت کردی؟؟

زیارتت قبول باشد.هر که زیارت کرده عاشورا را هم یافته،هر که زیارت کرده او را هم یافته،هر که زیارت کرده پی به این سخنی که حرفش را داریم می زنیم برده است.

ببینیم گریه می کنیم چه کار می کنیم،بر امام حسین ،بر غربتش،بر بی کسی اش،بر مظلومیتش،بر تنهایی اش، ببینیم که گریه میکنیم چه کار می کنیم.

نکند تا حالا قبرش را پامال کردیم؟؟

آن را هم بگوییم،نکند اینکاره هستیم؟

[بگذریم باز برویم دنبال سخن خودمان]

کربلا خودش را توی چهره عشق و محبتِ تام نشان می دهد و در وقتی این تحقق ،این معنا به اثباتِ تمام می رسد که حیثیات برداشته بشود،نه عاشقی وجود داشته باشد نه معشوق و نه عشقی.

حقیقتِ بی نام و نشان ، و توحید همین طور است.

《وَ کَمَالُ تَوْحِیدِ نَفْیُ الصِّفَاتِ عَنْهُ》،اگر روی او اسم گذاشتی، او نیست.

هر اسمی ،هر صفتی روی آن حقیقت بگذاری او نیست.

پس چه جوری می شود که بیابی اش؟؟؟

آخر نه اسم دارد ،نه صفت دارد،نه حیثیت دارد،همه را نفی کردی پس چه می شود؟؟؟

آن دریافتش توی ذات خودت است به نفیِ کلیِ خودت.

به همین اندازه راه بیان هست.

درکش توی ذات خودت به نفیِ کلیِ خودت، بیشتر از این حرف نداریم، اگر کسی دارد خوش به حالش که بتواند انتقال بدهد.

تحقق بخش این معنا در کربلا حضرت اباعبدالله علیه الصلاه و السلام که می خواهد (می خواهد چه کار کند؟؟) آن کسی را که پسندیده(به چه پسندیده؟؟)اینجا برادری نیست هاااا،اینجا نسبت و خویش و قومی و هیچی از اینها نیست،پدری و فرزندی،هیچ کدام از اینها نیست.این را بیابیم.

یعنی آقا علی اکبر علیه الصلاه و السلام به انتصابِ پسریِ امام حسین ،علی اکبر نشده که انتقالِ ولایت کلیه و مطلقه به او شده است، او خودش شخصیت مستقل دارد،آقا علی اصغر که فرزندِ رضیع اباعبدالله است به این نگاه نکنید ،شخصیت مستقل خارج از همه حیثیات دارد، و همه کربلایی ها،حتی غلام سیاه شخصیت مستقل دارد.

توی دیدِ اهل ظاهر گاهی چهره ها مختلف می آید،می گوید که آن که در کربلا خیلی به جسارت و بی ادبی پرداخت حُر است،چون همه کفرها که ما گفتیم در پله ترازو بریزیم ،کفرهای عالم،شرک های عالم،معصیت های عالم را در پله ترازو بریزیم ،توی منطق اهل محبت که از آنها سخن به میان آمده،عمل حُر که سرِ راه امام حسین را بگیرد و تند و تیز بگوید پیاده ات می کنم یا باید اینکه بیعت کنی و همین جا پیاده بشوی و نمی توانی قدم از قدم برداری، این عمل از همه کفرها و شرک ها و معصیت ها چهره اش زشت تر است ،نه؟؟؟

خوب ،این را داشته باش.

خیلی چهره زشتی دارد، عاملش هم خیلی دور است،ولی این برق زده ،این جذبه آمده،این فنایی که معلوم نیست از کجا شروع می شود آمده به حُر عنوان استقلالی داده ،یعنی مثل بقیه کربلایی ها مستقلش کرده،لذاست می بینید قبر او را دور نگه داشتند برای این است که تو بفهمی توی عالم ظاهر و ماده که حُر شخصیتِ مستقل دارد.

این کار را امام حسین علیه السلام کرد،به هر کدام از اینها بدون تعدد و تعیّن یک شخصیت مستقل داده، به غلام سیاهش هم داده،به حُر هم داده که یک وقتی آن جست و خیزهای خاصی که جلوی من و تو را می گیرد که مانع وصول در فکرمان،در اندیشه و اعتقادمان می شود.

توی راه کربلا اینها مطرح نیست،اطلاقِ تمام است، شرط نیست،قید نیست،کفر نیست،ایمان نیست،مذهب نیست،ملت نیست،هیچی نیست،سیاهی نیست،سفیدی نیست، یک وقتی نگویی معصیت جلوی این راه را می گیرد ،که به حُر عنوان استقلالی دادند،برای رسیدن به امام حسین علیه السلام هیچ چیز نمی تواند مانع بشود،تمام استغنا است،تمام استقلال است،تمام قدرت است، یعنی هیچ چیز توی عالم نمی تواند جلوی این را بگیرد ،آن که به او می رسد خیال نکنی ایمان او را می رساند و آن کسی هم که نمی رسد خیال نکنی کفر نمی رساندش،چه برسد به معصیت و چیزهای دیگر.

این چه کار کرده من نمی دانم،این شعر مالِ برادرِ حاج اشرفِ واعظ است ،سوادی هم ندارد،معمم هست ولی اگر از او یک ساعت حرف بپرسی حرفهای معمولی اش هم شاید خیلی اشکال داشته باشد .

این چه کار کرده؟ ولی به او دادند؛

 

عالم آرا دلربایی می کند

این حسین است و خدایی می کند

 

___

 

کنون که صاحب مژگان شوخ و چشم سیاهی

نگاه دار دلی را که برده‌ای به نگاهی

 

چو در حضور تو ایمان و کفر راه ندارد

چه دوزخی چه بهشتی، چه طاعتی چه گناهی

 

وقتی هم خواستی به زیارتش بروی،نگاه کن ،یک وقت نکند

جامه ات را پاک کنی،دامنت را از آلودگی بزدایی،نکند بروی غسل کنی،نکندعطر بزنی،وقتی به زیارتش می روی همانطور گردآلود و آلوده دامن برو.

به سراغ رسول خدا اگر خواسته باشی بروی ،نبوت گیری کنی او را بشناسی شرط دارد هااا،اگر خدا را می خواهی بشناسی شرط دارد،حتی پدرش امیرالمومنین علیه السلام را هم که میخواهی بشناسی شرط دارد،توی همه وادی ها هر دینی ،هر آیینی،هر مذهبی،با هر کدام از این اولیاء خدا پیوند بخواهی برقرار کنی شرط دارد ولی امام حسین علیه السلام شرط ندارد،هیچ شرط ندارد.

 

چو در حضور تو ایمان و کفر راه ندارد

چه دوزخی چه بهشتی، چه طاعتی چه گناهی

امام صادق علیه الصلاه و السلام فرمودند: وقتى توی مصیبت جد ما اباعبدالله این اشک چشم حلقه میزند دور چشمان آن کسی که مصیبت زده می شود این اشک چشم را [ آی آن کسی که حرفت را فقط باید امام صادق علیه السلام بزند ، و این نیست بالاتر از این است،اگر این بود حرفش را به من و تو نمی گفتند به اندازه من و تو و دیگران گفتند]اگر این قطره اشک که توی مصیبت جد ما اباعبدالله دور چشمِ[دورِ چشمِ چه کسی؟؟؟] هر کسی ،نگویی معصیت کار نه،اگر این را گفتی ،امام حسین قتیلُ العَبرَتُکَ،یعنی تو آنجا امام حسین را میکُشی خبر نداری ،نگویی، این راه نیست.

اگر این قطره اشک توی جهنم بریزد تمام آتشِ جهنم را خاموش می کند،تو آن اشک را در لابراتوار (به قول ما دارالتجزیه)ببر ببین چه کاره است.

نوبتِ عنایت امام حسین علیه السلام هنوز نشده،امام حسین جهنم خاموش می کند؟زیارتش ؟ نه اینها مالِ همین پایین پایین هاست،آن کسی که گریه می کند 《وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّه》است،خودش بهشت آفرینی می کند،《وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّهُ》چون آن بیان،آن حرف،آن سخن،توی گفتِ آن بزرگ ،آن 《ولی》نمی آمد برای عدمِ‌ استعداد من و تو که نمی توانست بفرماید ، مظلومیت امام حسین علیه السلام اینجاست،مظلومیت سیدالشهداء اینجاست که حرفش را نشد به کسی بگویند ،چون نمی توانستند تحمل کنند، آن که نشسته در مصیب امام حسین علیه السلام گریه می کند این خالقُ الجنه و النار ،است.

این بهشت آفرین است 《وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّه》یعنی بهشت آفرین،منتها به کلمه وَجَبَتْ اینقدر این ولیِ مطلق،(مظلوم گوینده اش)باید مظلوم باشد و صدمه ببیند که بگوید وَجَبَت.

خودش بهشت آفرین است،این حالی که در اهل محبت موقع شنیدن پیدا می شود، این حال را از کجا ؟؟ خالقش خودش است،همین بهشت است بالاتر،جَنَه برای همین است، پنهان است چون راه به آن نداری.

دو خصلت معنوی در آقا حضرت ابالفضل علیه السلام باشد،[ چون می خواهند در این وادی استغراق پیدا کند و به این نقطه وحدت برسد،حیثیات از میان برود ،عاشق باید اینجا نام و نشانی از او نباشد ،اول باید حیثیات عاشق محو بشود ،تا حیثیات عاشق محو نشود خودش به این حیثیت آخری که اسمش عاشق است محو نمی شود.]

دو خَصلت در آقا ابالفضل العباس علیه السلام بوده که این دو خصلت،خلصتِ معنوی است و قدرتی است که فوق آن قدرتی متصور نیست.

یک قدرت توی دست آقا ابالفضل العباس علیه السلام بوده و یک قدرت هم توی چشمهایشان.

الان هم اهل معنا،اهل تصرف،آنهایی که توانایی معنوی دارند ،اگر مریضی ،درمانده ای،بیچاره ای هست،اینها روی سر مریض، به بدن مریض،دست می کشند و در علم روز هم هست بعضی از این قدرت را با علم منتقل می کنند به دست که این دست می تواند صاحب اثر باشد و کارهای خارق العاده انجام بدهد ،مخصوصا انگشت ها.

و خیلی دست موثر است ،این پرداخت کردن،اعطاء کردن ،قبض،گرفتن،اشاره کردن، دست، همه کاره است

،لذا از قدرت حق هم به یدالله نام برده می شود،یدالله ،چون همه کارها با دست بشود.

یکی هم نیروی چشم…[متاسفانه فایل صوتی ناقص بود و بحث ناتمام ماند ]

 

《اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم》

یاعلی مدد

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *