《بِسم الله الرّحمنِ الرَّحیم، اَلحَمدُللهِ رَبِّ العالَمین، الصَّلاهُ وَ السَّلام علی خَیرِ خَلقه مُحَمَّد وَ عَلی آله الطَیبینَ الطّاهرینَ المَعصُومین وَ الْلَعْنَهُ الدَّائِم عَلَی أعْدَائِهِمْ وَ مُخَالِفِیهِمْ وَ مُعَانِدیهیمْ وَ مُبغِضیهِم وَ مُنْکَری فَضَائِلهمْ وَ مَناقِبِهم مِنَ الان إلی قیامِ یَومِ الدّین.آمینَ یا ربَ العالَمین》
«أعوذ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ»
《وَمَآ أَرۡسَلۡنَٰکَ إِلَّا رَحۡمَهࣰ لِّلۡعَٰلَمِینَ 》(سوره مبارکه انبیاء/۱۰۷)
چون ولادت باسعادت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است، و ولادت با سعادت امام به حق ناطق جعفر بن محمدٍ الصّادق علیه الصلاه و السلام با هم در یک روز و یک وقت و یک هنگام مقارن است، جمعه گذشته ما به این مناسبت سخن گفتیم،به مناسبت رسول اکرم و آیه مبارکه 《وَمَآ أَرۡسَلۡنَٰکَ إِلَّا رَحۡمَهࣰ لِّلۡعَٰلَمِینَ 》را عنوان کردیم به جهت ترک جفا که نام ائمه هُدی علیهم الصلاه و السلام به مناسبت برده بشود و ما اهل جفا نباشیم ان شاءالله،این هفته را به وجود مقدس امام صادق علیه الصلاه و السلام اختصاص می دهیم.
که ما ان شاءالله مذهب را از امام جعفر صادق داریم و ما را جعفری می خوانند،می نامند به این جهت که بسته به آن حضرت هستیم.
از این نکته شروع کنیم که امام چهارم زین العابدین علیه الصلاه و السلام به وجود مقدس امام صادق علیه السلام بشارت دادند،رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بشارت دادند،اهل بیت،آباءِ گرامشان به وجود مقدس امام صادق علیه الصلاه و السلام بشارت دادند و ما را منتظر قرار دادند،چون در انتظار،کلی و پُرِ آن به وجودِ مقدس آقا حضرت بقیه الله حجت بن الحسن علیه السلام مربوط می شود، ولی بذرِ انتظار را که معنا می کنیم،ائمه هدی علیهم الصلاه و السلام حتی حضرت خاتم در دلِ شیعیان بذر انتظار را می کاشتند،
به این معنا که به جابر جُعفی که آدم فوق العاده ای بوده است [ جابر جُعفِی غیر از جابر بن عبدالله انصاری است.دو جابر داریم؛ یکی جابر بن عبدالله انصاری که موفق به زیارت آقا اباعبدالله الحسین در اوَّلیَت شدند،《أوَّلُ مَن زارَ الحُسین علیه الصلاه و السلام جابر بن عبد الله الأنصاری》، و یکی دیگر از کسانی که در اوَّلیَت به درک پنج امام آمده است جابر جُعفی است].
جابر جُعفی آدمِ عادی نبوده،یک مساله خاصی در وجودش بوده که همه ائمه علیهم السلام به او…
مثلا شما ببینید جابر جعفی در زمان امیرالمومنین علیه الصلاه و السلام بوده است،ولی گمنام است.جزء اولی ها و یک های یک هست هاا، از سلمان سخن هست، از ابی ذر سخن هست، از مقداد سخن هست، از عمار سخن هست، از رُشِید و حُجر سخن هست از جابر جعفی سخن نیست.
در مساله امام حسن علیه الصلاه و السلام بوده است،در متن بوده است هاا، از قِیس بن سعد عُبادِه سخن هست،از جُناده سخن هست، از بقیه اصحاب امام سخن هست از جابر جعفی سخن نیست.
یعنی او را با غیب مرتبط کردند، اینهایی را که از چشم و دل می اندازند با آنها خیلی کار دارند، در اجتماع یک کسی را از چشم و دل مردم بیندازند، گرچه ما همه اش می کوشیم که در چشم مردم بیاییم،این آفت است،بلا است، خیلی بلای بزرگی هم هست، به این زودی هم این بلا برداشته نمی شود.
برای راه حق، رسیدن به مقصود،آفتی بزرگتر و بالاتر از شهرت نداریم.
جابر جعفی در صحنه نینوا، کربلا بوده، وجود داشته و در متن بوده، ولی نگذاشتند او به کربلا بیاید،تا حضرت باقر علیه الصلاه و السلام او وجود داشت هیچ کس از او اطلاع نداشت.
البته اگر کسی گمنامی را برای خودش بسازد او آفتش باز بیشتر از آفت شهرت است، یک کسی خودش زمینه درست می کند برای انزوا، کناره رفتن، گمنام بشود، در چشم مردم نباشد، در زبان مردم نباشد، او باز خطرناک است، خطر او از شهرت بیشتر است.
راه حق را ،راه خدا را، راه تقوا را، راه فضیلت را، باید برای او بسازند که بتواند برود.
راجع به ایوبِ پیغمبر است (همه انبیاء مبتلا بودند او چهره اش یک مقداری بیشتر از بقیه پیغمبر ها نمایان است) که به یک کسالتی دچار شد که بدنش زخم شد و بعد چرک آورد( آن مساله ای که مگر انبیاء بدنشان اینجوری می شود؟ بله می شود،مساله ای نیست،آن جوابش داده شده،خیلی سوالِ کوچکی است) و کِرم گذاشت، ایوب خیلی سالها خوش بود،یک روز همین جوری که در این خوشی زندگی می کرد،همین طور که این کِرم ها در بدنش می لولیدند یک کِرم از پشت دستش روی زمین افتاد، گفت نکند این موهبت حق را من ندیده بگیرم،او فرستاده است،با یک چوبی این کِرم را برداشت سرِ جایش گذاشت،تا گذاشت دادش بلند شد، اینقدر جیغ زد آخ مُردَم، درد آمد.
جبرئیل نازل شد ایوب چه شده فریاد و ناله می کنی؟
گفت سالهاست مبتلا هستم تمام بدنم کِرم گذاشته،امروز دردم گرفت.
گفت چه کار کردی؟؟
گفت یک کرمی روی زمین افتاد،برای اینکه نکند این موهبت،این نعمتِ حق است، این عنایتِ حق است،نکند اینکه کوتاهی بشود آن را سرِ جایش گذاشتم.
پروردگار متعال فرمود ایوب اگر ما بلا را خودمان بدهیم، صبرش را هم خودمان می دهیم.
این را تو خودت آنجا گذاشتی، لذا بکِش.
نکند یک وقت آدم برای خودش بسازد، هر جا که خودت برای خودت بسازی ،آه و ناله ات هم در می آید.
آن را که او بدهد،مرحمتش را هم می دهد.
از همین جا شروع می کنیم؛
مادر حضرت صادق علیه الصلاه و السلام که زوجه محترمه امام باقر صلوات الله و سلامه علیه هستند و عروس امام زین العابدین علیه الصلاه و السلام هستند.
آقا ببینید این خانم چقدر موقعیت داشتند،آقا زین العابدین علیه السلام یک عروس انتخاب کردند و به امام باقر علیه السلام بشارت دادند فرزندی از این خانم به دنیا می آید، که جمالش هستی را روشن می کند،وجود را نورانی می کند، و اوست که به علم و تقوا و دین و فضیلت، جان می دهد، روح می دهد، اُنس امام زین العابدین در دنیا فقط با این عروس بود، می نشستند با او اسرار و رموز را با اُمِّ فَروَه، این خانم بزرگوار، دختر قاسم که فقیه مدینه است، هر وقت پیشِ حضرت صادق علیه الصلاه و السلام می آمدند مسائلی راجع به دین بپرسند، و راجع به فقه سوال کنند، امام زین العابدین به قاسم ارجاع می دادند، قاسم پسرِ محمد است، محمد همان است که به عشق امیرالمومنین زنده بود و زندگی کرد، محمد پسرِ ابی بکر است.
این جا یک سخن پُر از معنا داریم، که فرمودند جلوی دهانتان را بگیرید یک وقتی اولی را دشنام و سَبِ بی جا نکنید، به جهتی که او برای دودمانِ ائمه علیهم السلام ریشه است.
اینجا یک حرفی هست که سنگین است، خیلی سنگین است که چطوری بتوانیم مساله را جدا کنیم؟!!
یعنی او را سرِ جای خودش بگذاریم بعد هم یک طوری نشود که پایمان را از گلیم خودمان درازتر کنیم خلاف قول امام جعفرصادق علیه الصلاه و السلام،( البته حضرت رضا علیه الصلاه و السلام هم فرمودند، آقا امیرالمومنین علیه السلام هم فرمودند)فرمودند به خاطر محمد به پدرش فحش ندهید،ملعون است درست است، ولی بد زبانی، فحش عِرضی، مخصوصا یک کسی فحش زشت داد، یعنی مربوط به اَعراضِ اولی می شد، آقا امیرالمومنین فرمودند این محمد پسرش است، به خاطر پسر ملاحظه کنید.
بعد امام رضا علیه الصلاه و السلام به شیعیان فرمودند، چون شیعیان دلشان پُر بود، حق هم داشتند، الان هم حق دارند، دلشان از آن ظلم و جنایتی که اولی کرد پُر بود، زبانشان به حرف بی جا گفتن باز بود، سَب کردن، دشنام عِرضی دادن، حضرت فرمودند آخر شما می دانید به چه کسی دارید فحش می دهید؟
این یکی از دخترانش مادرِ ولیِّ خدا،حجت خداست.
همه چیزها قاعده دارد، لعن هم تقوا می خواهد، تقوا در همه چیزهاست، اگر دشمن های اهل بیت علیهم السلام را آدم می خواهد لعن کند تقوا می خواهد، آن هم زمینه تقوا دارد.
اُمِّ فَروَه دختر قاسم است، قاسم پسر محمد است، محمد پسر ابی بکر است، مادرِ محمد، اَسما(اَسماء) است.
درست مادرش خیلی جلالت قدر دارد، خیلی بزرگ است، ولی امام فرمودند که این را از ناحیه پدر مواظبش باشید.
[اُمِّ فَروَه] عرض کرد آقاجان روزهایی که من می آیم مدتی با من صحبت نمی کنید، من ساکت نشسته ام شما مشغولِ یک ذکر هستید، شما چه کار می کنید؟ این ذکر چیست؟ می شود به ما هم یاد بدهید؟؟
فرمودند درست گفتی خانم، این چه خانمی بوده، همنشینِ امام زین العابدین علیه السلام است، درست گفتی، من هر روز مقداری از وقتم را، زمان زیادی از وقتم را برای شیعیان و دوستانمان صرف می کنم.
آقا چه کار می کنید؟؟
فرمودند برای گنه کارهایشان طلبِ رحمت می کنم.
گنه کارانِ از شیعیانِ ما، اینها مبتلا شدند، من برای آنها استغفار می کنم، طلبِ رحمت می کنم، حتی اُمِّ فَروه با آن جلالتِ قدر وقتی که خدمت امام زین العابدین می نشیند، امام ذکرشان را، استغفارشان را، طلبِ رحمتشان را ترک نمی کنند، به اُمِّ فَروه با آن جلالت قدر، که امام صادق علیه السلام فرمودند《 رَحِمَه الله اُمَّنا کانَت صِدیقِه》،اُمِّ فروه《کانَت صِدیقِه》!! [ معنای صدیقه را ان شاءالله خواهیم گفت].
به اُمِّ فَروه نپرداختند، ساکت آنجا نشسته، فرمودند وقتم را صرفِ دوستان و شیعیان[ کلمه این است، گنه کارهایشان] می کنم، یعنی ممکن است استغفارهای خودِ آنها قدر زور نداشته باشد که خودشان را شستشو بدهند.
شیعه، مومن، دوست اهل بیت علیهم السلام کارِ زشتی کرد، استغفار می کند، طلب رحمت می کند، ممکن است قدرتش زیاد نباشد،منِ امام زین العابدین وقتم را صرفِ این کار می کنم.
بعد علت را ببینید،حرف چه جوری است؛
《 لَأنَهُم صَبَرُوا عَلَى مَا لاَ یَعْلَمُونَ وَ نَحنُ نَصْبِرُ عَلَى مَا نَعْلَمُ 》،به این علت که آنها نمی دانند که پشت پرده چه خبر است، و صبر می کنند، یکی از القاب امام جعفر صادق علیه السلام، صابر است، طاهر است.
صابر هم یکی از القابِ حضرت است.
صبر می کنند بر چیزی که نمی دانند، پشت پرده را نمی دانند چه خبر است.
آخر این علت باید با مطلب قبلی بخواند، مقدمه و ذی المقدمه باید با هم بخواند، فرمودند من برای گنه کارها استغفار می کنم، برای گنه کارهای شیعه طلب رحمت می کنم، به جهت اینکه آنها علت را صبر می کنند، بر آنچه که نمی دانند صبر می کنند.
و ما صبر می کنیم بر آنچه که می دانیم، پشت پرده را می دانیم.
یک روز این خانم اِستلام حَجر می کردند [ خیلی این مساله عجیب است] طواف می کردند و رسیدند به حَجَرِ الاَسوَد، با دستِ چپ اِستِلام کردند، یکی از فقهای اهل سنت که خیلی…گفت 《 یا أَمَهَ الله قَدْ اَخطَأهَ سُنَّه》،ای کنیز خدا تو در سنت خطا کردی،اِستلام حَجَر با دستِ راست است.
بی بی یک نگاهی کردند فرمودند 《 اِنّا لِاَغنِیاء مِن فِقهِکَ وَ عِلمِک》 ما از فقه تو، از دانش تو بی نیاز هستیم .
چطور بی نیاز نباشد که انیس و مونس و نَدیمِ امام چهارم است، و زوجه طاهرهِ مُطهِرهِ امام پنجم و مادر ماجِده امام ششم چطور بی نیاز نباشد؟
بعد او اکتفا نکرد[ من یک روایت در جای دیگر دیدم که…
آدم فضول، فضول است، مخصوصا مقدس مآب دو کلمه هم حالا بیشتر درس خوانده باشد، نکند یک وقتی به یک کسی یک چیزی یاد می دهد که خودِ او منبع همه علوم ظاهر و باطن است، خواندن، رونویسی و روخوانی ملاک نیست،《 أَلْعِلْمُ نُورٌ یقْذِفُهُ اللهُ فِی قَلْبِ مَنْ یشآءُ 》الحمدلله ما تشخیص هایمان اینقدر غلط است، الحمدلله، باید هم غلط باشد، هر کس که با اِهِنُ و تُلُپ و علامتِ ساختگی به علم او را می شناسیم، دنبالش هستیم.
آن علامت با ما نیست که علم نوری در هر کس باشد سراغش برویم.
از کجا تو می دانی چه کسی علم نوری دارد، چه کسی ندارد؟ از کجا؟
مگر اهلش هستی؟
مگر تو اهلِ این بینش هستی؟
مگر تو اهلِ این دانش هستی؟
بینش و دانش ظاهری تو، تو را وادار کرده از یک جایی بگیری، یک جایی خضوع کنی که آن علم و دانش هم مثل علم و دانش خودت باشد] ، و گفت که خانم طواف می کنی و گوشواره هایت پیداست؟ [ عجیب است!! آدم فضول تا کجا چشمش را می دواند، بعد هم به کجا توجه می کند!
معلوم باشد خیلی جاها که آدم می خواهد امر به معروف و نهی از منکر کند همین رشته است ها، عین این رشته است،《 أَشْهَدُ أَنَّکَ قَدْ أَقَمْتَ الصَّلاهَ، وَآتَیْتَ الزَّکَاهَ، وَأَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ، وَنَهَیْتَ عَنِ الْمُنْکَرِ》،در زیارت نامه همه آنها بالاَخص امام حسین علیه السلام می خوانی، حسین جان فقط تو اقامه صلاه کردی، ما نماز می خوانیم؟
بزرگترهای ماها نماز می خوانند؟
این را شهادت بده، بگو غیر از شما کسی اقامه صلاه نکرده.
ما نماز می خوانیم، اِقامه صلاه؟!
《 وَآتَیْتَ الزَّکَاهَ》، وَ قد زَکَیهَ اَموالَک، نَه، 《 وَآتَیْتَ الزَّکَاهَ》، تو زکات را آوردی، تو جانِ زکات هستی، تو حقیقت زکات هستی.
هر چیزی در عالم زکات دارد، هر چیزی، این را به تو بگویم از اولِ صبح که برای نماز بلند می شوی تا وقتی که می خوابی در تمام شوؤن زندگی باید زکات بدهی.
نگاهایت زکات دارد، اگر اینکه دوتا نگاه پُر از مهر و محبت به بچه هایت می کنی باید زکات این را بدهی، باید یک نگاهش را به یک بچه یتیم تقسیم کنی، اگر ندهی مبتلا می شوی، اگر زکات نگاه محبت را ندهی، به یک درمانده محبت، یک بی مهر کشیده در عالم، یک کسی که مزه مهربانی را نچشیده، چه یتیم، چه درمانده.
این کار را می کنی؟؟
سپورِ (سوفور،رُفت گر)درِ خانه ات که می آید خاکروبه ها را جمع می کند،صبح هم یک چای دستش بده، سر سفره با زن و بچه ات چای و صبحانه خوردی، این کار را کردی دیگر، زکاتش را بده.
عِه زکات فقط در سه چیز است؟ نَقدین،غلات اربعه،اَنعام ثلاثه ؟ همین سه تا زکات دارد،چیز دیگری زکات ندارد؟
چون تمام زندگی در آنها خلاصه می شود می گویند از آن بده،همه چیز زکات دارد.
برای امام حسین《آتَیْتَ الزَّکَاهَ》می گوییم، به هر نقطه ای که گذشته 《آتَیْتَ الزَّکَاهَ》است، بچه هایش هم همان جوری هستند، بی بی سکینه سلام الله علیها، این موجود ناشناخته،وقتی برای خواستگاری ایشان
آمدند، حضرت جواب رد دادند، هر کس که از بنی هاشم، بزرگان می آمد حضرت می فرمودند نه دخترم ازدواج نمی کند.
سوال کردند آقاجان برای چه هرکس می آید شما جواب رد می دهید؟ بالغه، عاقله، رشیده، کامله، مکمله، تمام جهات در او جمع است، شما همه اش می فرمایید نه نمی تواند زندگی کند؟!!
حضرت فرمودند :《 اِنَّها لا تَستَأهِلُ الِزَواج》او نمی تواند شوهرداری کند.
عرض کردند چرا؟؟
فرمودند :《 لِأَنَّها تَستَغرِقُ فی ذاتِ الله》،او مُستغرَقِ در ذات خداست، او پایین نمی آید، هیچ گاه پایین نمی آید.
《تَستَغرِقُ فی ذاتِ الله》،وقتی که بی بی سکینه سلام الله علیها را روی زانو نشاندند ( خانم بزرگ بودند، بچه نبودند) یعنی با امام حسین علیه السلام یک کاری کردند که اصلا امام حسین را از اسب پایین آوردند، در کربلا یک کاری کرده که امام حسین را آورده روی خاک نشانده.
تا ننشینی با شما حرف نمی زنم، امام حسین را نشاند، تا به سر و صورت حضرت سکینه دست کشیدند، یک محبت عمیق، دست بابا را کنار زد.
امام حسین علیه السلام فرمودند دخترم چرا نمی گذاری؟
تَمَتُع از ذات تو که مُستَغرقه در الله هستی، اتصال، امام حسین از این طرف،
غرقِ خودش به آخرین نقطه رسیده، باز از ناحیه حضرت سکینه سلام الله علیها.
بی بی فرمودند نه باباجان دستت را به سرِ من نکش، نگاه کن دخترهای مسلم آنجا دارند ما را نگاه می کنند، کنار خیمه نشستند از دور دارند نگاه می کنند.
زود زکاتش را بده، برو زود زکات این محبت را بده.
《أَشْهَدُ أَنَّکَ قَدْ أَقَمْتَ الصَّلاهَ، وَآتَیْتَ الزَّکَاهَ》،تو زکات را اصلا آوردی، به بچه هایت هم یاد دادی.
اینقدر از این نمونه کارها در مواسات اینها،ما سراغ داریم، بعد اینجا یک حرفی داریم.
تمام تواریخ و روایات بدون شک پُر است…
یکی از برادرهای امام حسین علیه السلام از اولاد امیرالمومنین علیه السلام در کربلا اسمش ابی بکر بوده، یکی از بچه های امیرالمومنین در کربلا اسمش عثمان بوده، اسم دومی را هم بعضی جاها من دیدم،اما در میان فرزندان اهل بیت علیهم السلام به اسمِ دومی هم زیاد بوده.
این مساله حل نشده هاا، هر کسی هم بگوید نتوانسته عمق [مساله را بیان کند].
تا امیرالمومنین را نشناسی، تا اهل بیت علیهم السلام را نشناسی این مساله برایت حل نمی شود.
چرا این کار را کردند،هاا؟
این من و تو هستیم، همه عالم است نه من و تو که روی حُب و بغض اسم گذاری می کند.
می دانی حرکت آنها اصلا در عالم چیست؟
آن هفته نگفتیم،هیچ چیز از آثارِ وجودی آنها در عالم شناخته نشده، حتی جامه آنها بچه که هستند تَر نمی شود که عوض بشود.
حلیمه سعدیه می گوید پنج سال و دو ماه، از این آقازاده، نورِ تابناک عالمِ وجود نگهداری کردم یک مرتبه جامه اش را تَر ندیدم.
چرا اسم گذاری کردند، علتش چیست؟
شیعه ای که از او خالص تر نباشد، شیعه ای که در ولایت نمره اش از او بالاتر نباشد، این حرف را نمی فهمد.
یعنی فرمودند ما با همه شما فرق داریم، به جابر جُعفی فرمودند[ از جابر جعفی می گفتیم] از او پرسیدند : کَیْفَ اَصْبَحْتَ؟؟
چگونه …
دو روایت داریم، روایت را بگوییم؛
به حقیقت ایمان نمی رسد، ایمان را نمی چِشد، حقیقت ایمان را درک نمی کند، به آن نقطه عالیه ایمان نمی رسد مگر اینکه مومن سه صفت در او رسوخ پیدا کند، دارای سه صفت بشود و این سه صفت در وجودش بنشیند؛
۱) مرگ را بهتر از زندگی بخواهد.
۲) مرض را بهتر از سلامتی بخواهد.
۳) فقر را بهتر از ثروت بخواهد.
آن هم تو را در لابراتوار خودشان می گذارند، همچین که گفتی آقاجان ما الان خیلی فقر را بهتر می خواهیم پول چیست. می گویند برو دنبالِ کارت.
آن کسی که ادعای این راه را می کند، من خیلی دلم می خواهد زودتر بمیرم.
می گویند برو دنبال کارت.
به قول مَشتی ها تو ریخت این کار نیستی، یا اینکه کلاست نمی خواند.
[ امروز پُر است چون امام جعفرصادق علیه الصلاه و السلام فضا را باز می کنند، سرِ چشمه که می نشانند هر رشته اش را بگیریم دامنه دارد] .
آمد پیشِ امام جعفر صادق علیه الصلاه و السلام عرض کرد آقاجان برای چه حرکت نمی کنید؟
برای چه قیام نمی کنید؟
خراسانی ها شمشیرهایشان را روی دوششان گذاشتند منتظر شما هستند، و همه آماده هستند که از شما دفاع کنند، بلند شوید قیام کنید،این سلطنت و حکومت حقه مالِ شماست.
از خراسان به مدینه آمده بود،گفت من در منطقه خودمان الان صد و بیست هزار شمشیرزن سراغ دارم،که اینها آماده اند.
فرمودند خوب(خُب) خودت چه؟
تو چه می گویی؟ به آن صد و بیست هزار نفر کار ندارم، تو خودت چه؟؟
عرض کرد که خودمان که جانمان به فدای شما، ما که از همه جلوتر، اول کسی که جانش را فدا کند من هستم.
فرمودند یقین داری؟؟
در مومن باید سه علامت باشد؛
۱) 《فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ 》(سوره مبارکه بقره/۹۴).مرگ را از زندگی بهتر بخواهد.
۲) فقر را از ثروت بهتر بخواهد.
۳) مرض را بهتر از سلامتی بخواهد.
هستی؟؟؟
به جابرجعفی که مَرمِیِ به جنون بود، در کوچه و بازار در همه جاها به او جابر دیوانه می گفتند…
نمره ها با چیست؟؟
جابر دیوانه، جابر نی سوار که بچه ها به او سنگ می زدند، ( نمیدانم کعاب را چه می گویند؟ قماربازها کجایند؟ استخوان هایی که…) قاپ های قمازبازها را سوراخ کرده بود توی گردنش بود [و در کوچه] نی سواری می کرد.
خیلی از آنهایی که از قماربازها بودند رفتند و رسیدند، کنار دست امیرالمومنین علیه السلام نشستند و دست امام جعفر صادق علیه السلام هم بالا سرشان بود و خیلی از آن مقدس مآب ها…
🔴به حقِ حق قسم اگر همه دعاهایت را در این دعا خلاصه کنی در این دعایی که من می گویم باز کم است، یعنی همه وقتت را برای رسیدنِ به حقیقت،همه اش دعا کن خدایا من را مقدس مآب قرار ندهی.
این را دعا کن هاا.این را با وجودت بگو، هر چه سرِ اهل بیت علیهم السلام آمده، هر چه امام کُش بوده مقدس مآب بوده.
امر به معروف و نهی از منکر،《 أَشْهَدُ أَنَّکَ أَقَمْتَ الصَّلاهَ وَ آتَیْتَ الزَّکَاهَ وَ أَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَیْتَ عَنِ الْمُنْکَرِ》، حسین جان شهادت می دهم که فقط تو اقامه صلاه و ایتاى زکات و فقط تو امر به معروف و نهی از منکر صحیح کردی،فقط تو.
حق را به حق دار بده خودت را خلاص کن، هر کس دیگر می گوید برای خودش می گوید، یک نفعی به او می رسد، یک جایِ وجودش منتفع می شود امر به معروف و نهی از منکر می کند.
مقدس مآبی بد چیزی است، تمام آنهایی که در جنگ نهروان با امیرالمومنین جنگیدند،تمام این خوارج قرآن حفظ بودند،شب زنده دارها بودند، پیشانی آنها پینه بسته بود.
از آن طرف هم باز بگوییم این که می گوییم اینها بد هستند معنایش این نیست که آدم کار زشت بکند، نه، باید خوب باشی و کارِ خوب هم بکنی ولی بدانی که این راه، راهِ اتصال نیست، راه اتصال چیزِ دیگری است.
خوب(خُب) آقای خراسانی تو چه؟
به قول ما خراسانی ها گفت که ما که زن و بچه و خودِ ما قربانِ سرت هستیم آقا.
به کنیزشان فرمودند که بیا این تنور را روشن کن.
گفت زحمت نکشید ما نان مانده هم می خوریم، چیزی نیست ما خراسانی ها عادت داریم.[ خیال کردند که حضرت می خواهند نان تازه به ایشان بدهند]
حضرت چیزی نفرمودند.
تنور را روشن کرد،حضرت فرمودند که تنور داغ شد؟؟
کنیز گفت بدنه تنور هم سفید شده.
یعنی اینکه اینقدر داغ است که سفید شده.
حضرت فرمودند که آقای خراسانی، بلند بشوید بروید در تنور بنشینید.
[ معلوم باشد وقتی که حضرت صحبت می فرمایند( گفتیم هیچ نوع بُعد وجودیِ آنها شناخته نشده هاا)، اصلا وقتی با کسی صحبت می کنند این هنوز در چهارچوب درکِ هیچ کس نیامده که امام صادق علیه السلام به آن مرد خراسانی چه جوری فرمودند برو بنشین].
باور می کنی هیچ کس نفهمیده؟
شوخی، مزاح، کوتاه صحبت کردن، ناقص حرف زدن؟!!
فرمودند بلند بشوید بروید در این تنور بنشینید.
او این طرف و آن طرفش را نگاه کرد.
حضرت فرمودند با شما هستم آقای خراسانی(اسمش را بردند) شما بروید در این تنور بنشینید.
عرض کرد آقاجان شما که تنور را آتش کردید، گفتید کنیز آتش کند، فرمودند بله، من گفتم آتش کنند که شما بروید در آن بنشینید.
عرض کرد آقا شما امامِ مُفْتَرَض الطاعه،اِبن رسول الله، این شوخی های اینجوری بنا نبود!!!
فرمودند نه جدی می گویم، شوخی نیست، بنشین.
عرض کرد آقاجان چه جوری بروم در آتش بنشینم؟
فرمودند قشنگ بپر در آتش در تنور بنشین.
دیگر کم کم رنگش پرید و شروع کرد…
عرض کرد عجب!!! شما از این شوخی ها هم با کسی می فرمایید.
فرمود نه جدی است، از این جدی ها ما با مردم داریم.
نزدیکشان می آیی؟؟هااا؟
یکی از آن مُهرِ باطل خورده ها آمد.
سابق رسم بود، من یادم هست اینهایی که خیلی مشتی بودند،کت هایشان روی شانه شان بود یا روی دستشان،یعنی آماده هستند.
آن زمان،نعالشان را این کار می کردند،مشتی ها، بابا شَمَل ها،نعالشان (کفشهایشان) را در می آوردند،بندهایشان را دوتایی گره می زدند نوک انگشتشان می انداختند، با همین حال بر امام صادق علیه السلام وارد شد، هارون مَکی با همین حالت وارد شد.
حضرت فرمودند هارون خیلی دلم برایت تنگ شده.
[خوب بود آنجا مقدس مآب نبود واِلا می گفت جعفربن محمد الصادق را ببین با لات ها چه جوری صحبت می کند]
لاتِ معروف مدینه آمد.
خیلی دلم برایت تنگ شده بود، در ملاقات فاصله نگذار،بیشتر بیا ببینمت.
[ در آن روایت فرمودند《 وَ اَللَّهِ إِنِّی لَأُحِبُّ رِیحَکُمْ وَ أَرْوَاحَکُمْ》من بوی شماها را دوست دارم، من شما را ببویم،《 وَ إِنِّی فِی اَلْمَدِینَهِ کَالشَّعْرَهِ 》من در این شهر و دیار مثل یک موی می مانم که باد من را این طرف و آن طرف می برد، وقتی به دامن شما می نشاندش راحت می گیرد].
زیادتر پیشِ ما بیا.
عرض کرد آقاجان من وقتی هم که نمی آیم،پُر از شما هستم، من همیشه با شما هستم.
فرمودند برو در تنور آتش بنشین.
کفش ها را انداخت و در تنور جَست.
حضرت فرمودند کنیز سرِ تنور را بگذار.
سینی را سرِ تنور گذاشتند.
مردِ خراسانی رنگش پرید و حالش به هم خورد.
کس دیگر می سوزد تو حالت به هم می خورد؟؟
[آقاجان شما ما را همین جوری در تنور محبتتان سوزاندید، یک جوری سوزاندید که بیرون نمی شود آمد.
هارون مکی از آن تنور بیرون می آید، ولی از تنور محبت بیرون نمی آید].
حضرت با آن مردخراسانی صحبت کردند خوب(خُب)گندم های خراسان، جوِ خراسان، میوه هایش امسال چه بود؟
(یعنی تو اهل این جور چیزها هستی).
《خَلَقَ الله لِلحُروبِ رِجالاً وَ رِجالاٌ لِقَصعَهٍ وَ ثَریدی( یا تَریدی)》، خداوند تبارک و تعالی برای میدان جنگ مردانی آفریده و برای سرِ سفره و لقمه هم یک مردهای دیگری هست.
یک ساعتی گذاشت، امام صادق فرمودند برویم ببینیم بر دوستمان چه می گذرد.
آمدند سرِ تنور را برداشتند، دیدند این با دستش، آتش ها و خاکسترها را تا روی سینه آورده و خطاب به آتش می کند بسوزان، چرا نمی سورانی؟
اگر آنها بلا را بدهند خودشان بعدش همه چیز را تأمین می کنند.
تا درِ تنور را حضرت برداشتند، یک نگاهی کرد عرض کرد آقاجان هنوز قابلیت ندارم که بگویید آتش مرا بسوزاند؟
چرا نمی سوزاند؟؟
چرا من در عشق خام هستم؟؟
حضرت فرمودند بلند شو، تو نه در دنیا می سوزی نه در آخرت.
یک آتش به جانت زدیم بس است دیگر، یک آتش به روحت زدیم بس است دیگر.
جابر بن یزید جُعفی یکی از اینهاست، هارون مکی یکی از اینهاست.
زُراره یا ابی بصیر از کوفه خدمت امام جعفرصادق علیه الصلاه و السلام آمد، عرض کرد آقاجان ما که وکیل شما در کوفه هستیم، یک مساله خیلی بُغرنجی برایمان پیش آمده.
هر دفعه من بدون حاجت می آمدم فقط شما را تماشا کنم، این دفعه با یک حاجت آمدم و باید این حاجتِ من را مرحمت کنید برآورده بشود.
حضرت فرمودند چیست؟؟
عرض کرد آقاجان یک همسایه دیوار به دیوار داریم این از اَعوان حکومت ظَلَمِه است، همه کاره است( مثل اینکه مثلا رئیس ساواک آن وقت چه جوری بود)، از سرِ شب تا صبح مشغول عیش و نوش و رقاصی و نوازندگی، ما همسایه این هستیم آخر می گویند ببینید زُراره یا ابی بصیر همیشه در خانه اش صدای ساز و آواز و موسیقی و خوانندگی و لهو و لعب و همه کاره…
آقاجان این خانه ما را کسی نمی خرد به جهت اینکه همسایه این هستیم، دعا کنید این خانه به نصف قیمت فروش برود، ما برویم جای دیگر خانه بگیریم.
حضرت فرمودند علاج دیگر به نظرت نمی رسد؟؟
عرض کرد نه آقا، خیلی فکر کردم من پول…
این علاجش این است یک خانه کوچکتر از این جای خیلی بد…
کسی نمی خرد، هر که می آید می بیند ما همسایه این هستیم.
یا دعا کنید او خانه اش را بفروشد، هر کدام بشود.
حضرت فرمودند نه دعا می کنم او خانه اش را بفروشد و نه دعا می کنم که تو خانه ات را بفروشی، وقتی که برگشتی او به دیدنت می آید.
عرض کرد آقا او با ما، با راهِ ما اصلا مخالف است، این هر جا دوستانِ شما را ببیند پاپوش درست می کند.
فرمودند همین که می گویم، به دیدنت می آید، سلام من را به او برسان.
اینها که هستند؟؟
اینها اصلا چه هستند؟؟
آقاجان شماها چه جوری اسم بچه هایتان را به اسمِ اولی، دومی، سومی، می گذارید؟؟ در شما چیست؟؟
عرض کردم بزرگترین کسی که در ولایت نمره داشته باشد، این حرف برایش حل نشده، یک کسی که از آنها باشد هاا، باز غیر از …
《شیعَتَنا مِنّا 》، همه اینها مراتب[ دارد]
از آنها بودن یک چیزِ دیگر است، او را به این سِرّ آگاه می کنند، و تا از آنها نباشی نمی فهمی، این یک سِرّ است.
می شود آدم همه بغض را از وجودش کنار بگذارد؟
جز خودشان کسی نمی تواند.
اگر اینکه به تو همه ثروت عالم را بدهند، همه هر چه در این عالم هست ثروت بشود،ببین ثروتی که دیدنی و ندیدنی است به تو بدهند اسمِ بچه ات را اسمِ دومی بگذاری، می گذاری؟؟
به خدا نمی گذاری، هر چه آنها را بیشتر دوست داشته باشی، بیشتر…
چطور اینها می گذارند؟؟
این چیست؟ این صحنه چیست؟
اینجا چه قضیه ای است؟
شناخته شده این بُعد؟ همین بُعد وجودیشان، نمی خواهد بقیه اعمالشان، نمی خواهد نماز امیرالمومنین ببینی چیست، نمی خواهد روزه 《علی》بدانی چیست،نمی خواهد بفهمی امیرالمومنین چه جور طواف کرده، نمی خواهد کربلا را بشکافی، نه، همین بیایند بنشینند همه اهل وِلایت، اهل تحقیق، آنهایی که نور گرفتند، بگویند چطور شد که این ذوات مقدسه اسم بچه هایشان را اینجوری گذاشتند؟
چیست؟ کسی می فهمد؟
هیچ بُعد وجودی آنها شناخته نشده است، هیچ بُعد وجودیشان، هیچی از آن شناخته نشده است.
عجب!!!
بعد که نمی تواند جواب بدهد می گوید برای این اسم بچه شان را گذاشتند که وقتی می خواهند دشنام بدهند، فحش بدهند به او بخورد!!!
مگر آنها به بچه شان فحش می دهند؟؟
این بی تربیتی های من و توست، من و تو اینجور بچههایمان را دشنام و فحش می دهیم، مگر آنها این جوری هستند؟؟
می دانی اینها چه جوری با فرزندانشان صحبت می کردند؟؟
زکاتش را هم می دادند هاا،زکات می دهند.
[ اصلا اینها در هیچ نوع…
مُلا آقاجان دربندی در اسرار الشهاده از صاحب مَسارُ الشیعه این روایت را نقل می کند، که خیلی این کتاب، کتابِ ارزنده، از مصادرِ اهلِ معناست، روایت داغ در ولایت آنجاست]
آقا زین العابدین می فرمایند روز عاشورا من دیدم که ،[ آنها هنوز گفته نشده، هر چه گفته شده از این طرفی که به ذائقه خودمان می خواند گرفتیم، آنها هنوز نقل نشده] پدرم حمله که می کند بدون اینکه شمشیر بزند گروه گروه مردم روی هم می غلتند خودشان،خودشان را از بین می برند، دست به شمشیر نبرد. در آن بلوا، چون من به عمه ام زینب گفته بودم عمه جان من را بر بلندی نگه دار به یک جایی تکیه بدهم،دلم می خواهد ببینم پدرم چه کار می کند. صحنه ای است تماشایی.
من دیدم در پناه نخله ای یک کسی از دشمن کمین کرده، وَ بیده رُمح، یک نیزه بلندی هم در دستش است، که این ناغافل به بابایم حمله کند، پدرم او را دید، یک جوری چشمش را برگرداند که او گمان نکند بابایم او را دیده، راهش را کج کرد رفت به طرف آن نخله، او هم کارِ خودش را کرد، 《فَطعَنَ فی خاصِرَهِ》،نیزه ای که در دستش بود زد به تهی گاه پدرم سرِ نیزه از آن طرف بیرون آمد.
منِ امام زین العابدین ماندم که این چه واقعه است ،این چه حادثه است؟!!
《وَ لم مَن تَقلَتُ الِامامَهِ اِلی》وقتی که امامت به من منتقل شد که بعد از چند ساعت و چند بُرهه از زمان است، عَلِمتُ ،فهمیدم ( آنوقت هم نفهمیدم، منِ زین العابدین ماتِ عمل بابایم هستم ) بعد از زمانی فهمیدم
که اَنَّ فی صُلبِه،در کمر او یک کسی هست که بعد از مدتها زمان می آید که ما را دوست داشته باشد.
این کارها می خواند با همه…
هر چه ایمان داری، هر چه تقوا داری، هر چه ولایت داری، هر چه، می توانی اصلا این مساله را بررسی کنی؟
آنها به محبت ارزش دادند اصلا قبل از اینکه مُحب به دنیا بیاید، از باباها قبلا گذشتند به واسطه بچه هایی که بعدا از آن ها به دنیا می آید، از باباها، از خطایشان صرفِ نظر کردند برای اینکه بچه ها بعدا به دنیا می آیند اهل محبت هستند.عشق ارزش دارد هااا و این هم عشق است، این هم محبت است، بقیه جاهای دیگر ؛
عشق هایی کز پسِ رنگی بود
عشق نبود عاقبت ننگی بود
همه عشق ها هم رنگ دارد، جز عشق امام حسین علیه السلام که بی رنگ است، اگر هم به آن رنگ بزنی همچین خودش زود رنگش را پاک می کند، هر رنگی می خواهی در محبتش بزنی، بزن، پاک می کند، حتی اگر رنگ بهشت به آن بزنی هاا،یعنی بگویی حسین جان من تو را دوست دارم برای اینکه من را به بهشت ببری، فوراً رنگ بهشت را پاک می کند می گوید خودم.
هر کدام از اهل بیت علیهم السلام را کسی دوست داشته باشد آخرش به بهشت می رود، غیر از امام حسین علیه السلام، بهشت برای حسینی ها خبری نیست،هر که امام حسین را دوست داشته باشد رنگ بهشت را پاک می کند کنار خودش می نشاند.
این حرف بدون استثنا هم هست هاا، یعنی جدا کنیم بگوییم آنهایی که با معرفت و با خلوص و نمیدانم چطور، این با معرفت و با خلوص مالِ خودِ آن صاحبِ…
نه اینها قبول نیست،نه،نه، هر کس در هر مایه ای، در هر زمینه ای، امام حسین را دوست داشته باشد.
باورت می آید این را می گویم؟؟
امام حسین قدرتش این است، در هر مایه ای، به هر زمینه ای، به هر مقداری، در هر درجه معرفتی…
آنجا که متاع نمی خرند، او خودش دارد بر همه عالم وجود سلطنت می کند، و او خودش است که قدرت خودش را رو می آورد، او خودش است که همه کاره است نه اینکه با کارِ من و تو.
لذا «مَن بَکی أَو أَبکی أَو تَباکی عَلَی الحُسین وَجَبَت لَهُ الجَنَّه » این حرفِ بهشت است که، تو گفتی بهشت نه؟!!
کسی که گریه کند خودش را به گریه بزند، یکی را بگریاند، وَجَبَت لَهُ الجَنَّه ، اینکه گفتی به بهشت نمی برد!!
این معنای حدیث همین است، وَجَبَت لَهُ الجَنَّه یعنی همین الان در عیش پنهان نشستی، با امام حسین هستی، این جَنت غیر از آن جَنت است، این جَنت، مقام اَمنِ پنهان است که الان نصیبت است نمی دانی، همین الان با آن نشستی، این را نمی دانی.
چه وقت من با او نشستم؟
آخر او جنت است، جنت، مقامِ اَمنِ پنهان است.
اگر می خواست روشن بشود که به آن جنت نمی گفتند.
هر کس یاد او کند، با او نشسته، هر کس نام او را ببرد با او نشسته.
قدرِ خودت را بدان، کجا تو را آوردند، و کجا تو را می برند.
آقا امام صادق از شما ممنون هستیم که ما را امروز مثل همیشه مرهونِ عنایات خودتان و الطاف خودتان قرار دادید.
یک سرِ دیگر هم کربلا بزنیم؛
فقط می توانیم کربلا در مواسات آمدن امام حسین را [یکنواخت است، یکنواختِ یکنواخت] سرِ بالین غلامِ سیاه به همان کیفیتی که سرِ بالین جوان هجده ساله آمده نشان بدهیم، این مواسات است.
وقتی آن غلامِ سیاه عرض کرد آقاجان شاید من را برای این نمی خواهید که رنگم سیاه است، شاید من را برای این دوست ندارید که بدنم بدبو است، شاید من را برای این دوست ندارید که پدر و مادر و قبیله و عشیره حسابی ندارم، خیلی این غلام سیاه یک جوری با امام حسین صحبت کرده که امام حسین علیه السلام را به گریه آورد.
حضرت فرمودند خدایا رنگش را برگردان، سفیدش کن، خدایا بوی او را خوشبو کن، خدایا حَسَب و نَسبش را به من قرار بده.
لذا دیدند وقتی که امام حسین علیه السلام آمدند سرِ بالین این غلام را بغل کردند، صورت به صورتش گذاشتند، دیدند اینکه بوی خوش از او متصاعد است، رنگش سفید شده.
سرِ بالین علی اکبر علیه السلام هم همین جور آمدند،یک فرق داشت وقتی که امام حسین از سرِ بالینِ جوان بلند شدند محاسنِ امام حسین به خون خضاب شده بود که بی بی زینب سلام الله علیها اول کاری که کردند به محاسن برادر دست کشیدند، از خونِ گلوی علی اکبر گرفتند بعد بردند زیر مقنعه گیسوان خودشان را خونین کردند.
«لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ»
دعاهایی که میفرمایند به اجابت مقرون،رحمه الله من قراء فاتحه و الاخلاص و الصلوات.
《اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم》
یاعلی مدد