《بِسم الله الرّحمنِ الرَّحیم، اَلحَمدُللهِ رَبِّ العالَمین، الصَّلاهُ وَ السَّلام علی خَیرِ خَلقه مُحَمَّد وَ عَلی آله الطَیبینَ الطّاهرینَ المَعصُومین وَ الْلَعْنَهُ الدَّائِم عَلَی أعْدَائِهِمْ وَ مُخَالِفِیهِمْ وَ مُعَانِدیهیمْ وَ مُبغِضیهِم وَ مُنْکَری فَضَائِلهمْ وَ مَناقِبِهم مِنَ الان إلی قیامِ یَومِ الدّین.آمینَ یا ربَ العالَمین》
«أعوذ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ»
《بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
إِنَّا أَعْطَیْنَاکَ الْکَوْثَرَ ﴿۱﴾
فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَانْحَرْ ﴿۲﴾
إِنَّ شَانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ ﴿۳﴾》
آقا امام صادق علیه الصلاه و السلام برای این سوره مبارکه معانی و مفاهیم بسیار عالیه ای را ذکر فرمودند که در روایات به مناسبت شأن نزول و یا بیان تفسیری به ما رسیده است. اما روایات در شأن نزول به این کیفیت است که خاتم انبیا صلی الله علیه و آله و سلم به ملامت که ناس و مردم دچار شدند که فرزندِ پسر ندارند.
اینجا یک بررسی ما بکنیم که ملامت چقدر زشت است و باطن کریهی دارد و خدا ملامت را نمیپسندد، مخصوصاً اگر ملامت راجع به تمایز بی جا باشد که دیگران پسر دارند تو نداری، ملامت ذاتاً زشت است، ذاتاً بد است، خیلی ملامت چهره کریهی در باطن دارد، در بعضی از روایات داریم ملامتگر سرزنش کننده درجهاش از منافق هم بدتر است، چون ما وقتی که بدی ها را در معیار و مقیاس می بریم، گناه دو قسم؛ گناهان کبیره و گناهان صغیره، گناه صغیره درجهاش پایینتر از گناه کبیره است، گناه کبیره درجهاش از شرک پایینتر است، شرک درجهاش از کفر پایینتر است، و کفر درجهاش از نفاق پایینتر است و نفاق بالا بالا بالاها که در واقع پایین پایین هاست، نفاق بد چیزی است، که منافق از مشرک از کافر از معصیت کار از همه اینها بدتر است.
یک کسی هست که از منافق گناهش سنگینتر است و او ملامتگر است، سرزنش کننده است، مخصوصاً وقتی که چهره ملامت عوض می شود باز این ملامت هم درجه دارد، این را باید ان شاءلله یاد بگیریم، که ملامت چهره دینی پیدا کند، این دیگر خیلی سخت است، ملامت میکند رنگ امر به معروف و نهی از منکر به آن می دهد، سرزنش می کند رنگ نصیحت به آن می دهد، ملامت میکند سَبقه موعظه به آن می دهد، ملامت میکند سرزنش می کند رنگ دلسوزی به آن می دهد اینها خیلی بد است، که معلوم می شود این همان نفاق است ولی یک نفاقی است که در آن خیلی دسیسه و سالوس خوابیده است، آخر نفاق خودش زشت است، بعد آدم نفاق بکند با سالوس و دسیسه یعنی همان نفاق را رنگ دین بزند، یعنی بگوید من امر به معروف نهی از منکرت میکنم، منافق است یک چیزی به این نفاق می زند که نه خودش سرش بشود نفاق است نه دیگری بفهمد نفاق است، چون ممکن است یک وقتی منافق به زشتی نفاقش پی ببرد و به نجات راه داشته باشد ولی اگر گفت من دارم امر به معروف و نهی از منکر می کنم برای خدا، این دیگر همه درهای هدایت به رویش بسته می شود، پای خدا را به میان کشید، پایین نصیحت را به میان کشید، پای شرع را به میان کشید، و آنچه سر دین آمده و آنچه ذلالت و گمراهی آورده که نجات نداشته باشد همین هاست.
ما در تاریخ نگاه کنیم میبینیم معصیت کار زیاد در عالم بودند توبه کردند درست شدند، اهل عبادت شدند، مشرک زیاد در عالم بود، یادش دادند، نصیحتش کردند، دلالتش کردند، مشرک شد موحد.
کافر در عالم زیاد بود، یادش دادند، نصیحتش کردند، این کافر،مومن شد، منافق هم بود، خیلی طول کشید تا نجات پیدا کرد نفاقش را کنار گذاشت، ولی ملامتگر یک وضعی دارد که این چهره دین و تقوا به خودش می دهد، آخر یک چیزی بد باشد، زشت باشد، یک آدم آبله رو، یک چشمش هم کور، دستش هم لمس باشد، پایش هم شَل باشد، خُب این ترکیب را نگاه کنید، ریشش هم کوسه باشد، رنگ هم سیاه و بد ترکیب، این یک لباس چهل تیکه هم بپوشد ببینید چه در می آید، نفاق اینقدر چهره اش بد است، زشت است، یک لباسی هم بپوشد به نام سرزنش و ملامت.
یک کسی مبتلا بود به شُرب خمر، خدا نصیب هیچ کسی نکند، اُم الخبائث است دیگر، رفیقش گفت اینکه وضعمان خوب نیست مثلا امشب برویم این عمل زشت و معصیت را انجام بدهیم، گفت که پول نداریم چه کار کنیم؟ گفت کاری نداریم می رویم دزدی میکنیم، گفت نه من شراب به دزدی نمیخورم، همینی که گفت خدا دستش را گرفت، گفت من اینجوری نمی خورم چون آن به نفسم ضرر می زنم، و به رحمت خدا امیدوار است، آن به غیر میزنم، چه جوری هموار کنم؟ خیلی هموار کردنش سخت است.
نفاق زشت است ولی اگر چهره و رنگ ملامت پیدا کند. علامت چه جوری است؟
آخر ملامت در این راهها دست و بال را میبندد.
حاج آقا تو که حج رفتی،[ این ها ملامت است، چهرهاش هم چهره امر به معروف است] حاج آقا شما که حج رفتی، شما که خانه ات جلسه است، شما که مومنی، شما که مسجدی هستی، اینها همه را می گوید، پس برای چه این پسر شما…، یا دختر شما با مانتو روسری بیرون می آید؟ از این آدم بدتر در عالم نداریم که این را می گوید، آن کسی که دل وجود را می شکافد، آن که عمق هستی را می شکافد . او میفرماید یعنی امام بر حق، امام معصوم او میفرماید از این آدم بدتر در عالم نیست حتی از منافق بدتر است، اینقدر ملامت بد است که امام زین العابدین علیه الصلاه و السلام وقتی از ایشان پرسیدند آقا در این سفر کربلا، در این حدیث نینوا، در این معرکه جانگداز شهادت پدر، اسارت آل الله، کجا به شما از همه جا سختتر گذشت؟ کربلا بود؟ و ظهر عاشورا بود و قطعه قطعه شدن آن عزیزان خدا، آنهایی که یک موی غلام سیاه امام حسین علیه السلام هنوز، هنوز یک موی غلام سیاه امام حسین خون بهایش را پس نداده.
آقا نفرمودند صحنه کربلا، آقا نفرمودند کوفه، آقا نفرمودند اسارت، آقا نفرمودند غُلُ جامعه، فرمودند شام از همه جا به ما سخت تر گذشت.
برای چه آقا؟
برای اینکه ما را شماتت کردند، سرزنش یک جایی را از دل میسوزاند یک نقطهای از دل را میسوزاند که هر که زمین خورده و حرکت نکرده یک سرزنش به یکی از اولیا خدا کرده یا به نگاهش، یا به زبانش، یا به قلمش، آدم مواظب باشد، حاج آقا آقای مومن، حاج آقا آقای نماز خوان، حاج آقا آقای چه، آقای چه، آقای چه، همه اینها را می گوید بعد می گوید پس شما برای چه این عیب شرعی را دارید؟
این خیلی وضعش خراب است و قاطبه ادعا کنندگان دین، قاطبه ادعا کنندگان دین که سردستهشان مقدسان هستند مبتلا به این مرض علاج نشدنی هستند.
از خواجه بگوییم؛
ترسم که روز حشر عنان بر عنان رود
تسبیح شیخ و خرقه رند شراب خوار
این یک مرضی است که هیچ وقت برایش دوا نیامده، عجیب و غریب است، مگر یک نشتر، یک نشتر، یک فَصاد، فصاد ماهر یک نشتر بزند در رگ جان این شخص و آن نشتر جز ذوالفقار امیرالمومنین علیه الصلاه و السلام و آن فصاد جز خود امیرالمومنین علیه السلام هیچ کس دیگر نیست.
علاجش فقط همین است، مگر اینکه عنایت علوی دست گیر بشود. پرداختن به امور مردم هر بُعدش، هر بُعدش فرق نمی کند سر از بالاترین نقطه نفاق در می آورد، پرداختن به کار مردم (ببیند آدم دیگر چه کاره است) به همسایه به خویش و قوم به فامیل به همکار به دوست به آشنا پرداختن به کار دیگران.
یک کسی آمد تعریف میکرد برای ما گفت حاج آقا اینها ،خارجی ها برای چه اینقدر وضع دنیایشان خوب است،حالا وضع آخرتشان چه جوری است از نظر معنوی آن هم خیلی باد به خودمان نکنیم خیال کردیم اینکه دیگر آسمان سوراخ شده ما افتادیم و اسممان مسلمان است و نمی دانم اسممان چیست، اینجوری نیست، حساب خدا جور دیگری است، اصلاً اینقدر باد توی گلو انداختیم که اصلاً مثل اینکه ماها هستیم و هیچی نیست، اینجور نیست. گفت که حاج آقا برای چه اینها اینقدر وضعشان خوب است؟
گفتم برای اینکه همسایه به همسایه کاری ندارد، هیچ وقت عیب جویی هم را نمی کنند، هیچ وقت به کار هم کار ندارند، خدا برکات و راحتی برایشان می فرستد. تو خیال کردی آن راحتی که تو می گویی خودشان برای خودشان تامین کردند؟ عملشان عمل است، به کار هم کار ندارند خدا به آنها راحتی می دهد.
هرکه به کار کسی کار نداشت راحت است، هرکه کار داشته باشد این را یقین کنید هرکه به کار کسی بپردازد و دقت در امور کسی بکند هشتش گرو نُه می ماند تا مرگ. این فرق نمی کند.
خدا رحمت کند در تذکره الاولیا شیخ عطار این را نقل میکند، شیخ عطار آدم بزرگی بوده، خیلی بزرگ بوده، نه به این اندازه ای که ما میگوییم، اگر هم در کتاب هایش یک وقتی یک چیزهایی به عقل ما نمیرسد، نمیدانم کجا دارد تعریف خلفا می کند، چه دارد، ما هیچ اینها را نمیفهمیم، این یک تخصص میخواهد، چطور میشود یک کسی اسم آن ملاعین را ببرد، آن حرف دیگری است اهل تشخیص میفهمند چطور می شود، خود ائمه اطهار علیهم الصلاه و السلام هم به ظالمین، امیرالمومنین میگفتند، تعریف میکردند، شیعه در یک جایی به یک نقطه ای می رسد که این کار را ناچار است بکند، چون به یک جایی می رسد که ولایتش از نفس سر می زند، کلاس مان اینجا نیست. ان شاءالله در کلاسمان این حرف را میزنیم، کلاسی که خارج از…
به یک جایی میرسد که ولایتش از نفسش سرچشمه میگیرد، چه جور؟؟
بیست و یک سال، بیست و یک سال طلحه و زبیر بیشتر از همه زبیر تنها مدافع امیرالمومنین بودند ولایت از این بالاتر میخواهید؟
وقتی که حق امیرالمومنین را غصب کردند اولی را بردند که بیعت کنند هیچ کسی جرئت نفس کشیدن نداشت، سلمان که یک ایرانی ضعیف و غریب توی مدینه بود، آنهای دیگر هم دستشان بسته چون سه نفر یا چهار نفر یا پنج نفر یا هفت نفر هستند، دیگر از هفت نفر که بیشتر نیستند، همه اینها تحت نظر بودند، هر نفری هزار نفر مواظبش بودند که نجنبد، تا مسئله پیش آمد تنها کسی که مردانگی کرد که پشتش نامردی نوشتند به قلم غیب، پسر عمه امیرالمومنین علیه الصلاه و السلام شمشیرش را در آورد حمله کرد به اولی و صف را شکست و اینها که حق امیرالمومنین را بگیرد گفت 《علی》 هست و شما آمدید غیر را…
مچش را گرفتند، شمشیر را درآوردند زدند به سنگ شمشیر دو نیم شد، علی کل حال خبر بردند به آقا امیرالمومنین، آقا جان، ای مولای غریب ناشناخته در این دیار تنها کسی که توانسته از شما دفاع کند زبیر است، شمشیر درآورد و حمله کرد.
حضرت فرمودند رهایش کن.
ولایت تا پای جان!!!؟
در این شهر یک نفر، باز آمدند گفتند کدام مجلس نشسته بودند مردم از شما بد می گفتند، زبیر بلند شد گفت که برای پسر دایی من حرف نزنید، اینکه او تنها کسی است که لیاقت این مقام را دارد.
حضرت فرمودند رهایش کن.
بیست و یک سال آقا امیرالمومنین گفتند رهایش کن، رهایش کن، رهایش کن، رهایش کن.
گاه وقت هایی می شود ولایت از نفس سرچشمه می گیرد، چه کسی بفهمد؟ جز ولیِ مطلق.
تا مسئله جمل پیش آمد، شتر سواری آن زن پیش آمد، مسئله عثمان پیش آمد، اول کسی که رفتند خونخواهی عثمان کردند طلحه و زبیر هستند، وقتی گفتند اینکه حدیث رسول خدا یادت بیاید ای زن که کلاب حَوأَب بر تو حمله میکنند به منطقه حَوأَب
رسیدند و آن کلاب، سگ ها صیحه زدند و حمله کردند رسول خدا فرموده بودند آن وقتی که کلاب
حَوأَب بر شما حمله می کنند بر باطل دارید می روید، این حق را دارید زیر پا می گذارید که با 《علی》… میخواست برگردد این دو نفر آمدند گفتند اینکه نه بابا چند تا حَوأَب داریم، این آن حَواَب نیست، همین حرفایی که الان هست، وقتی که آدم را هدایت می کنند، می گویند نه بابا چه معلوم آن یکی است، چه معلوم است، نفس تا آن جایی می رود که سر از ولایت هم در می آورد، سر از دفاع از 《علی》هم در می آورد، نفس است، ها؟ ولی از آن طرف هم شما میبینید عقیل برادر بزرگوار امیرالمومنین علیه الصلاه و السلام همه اش با او ملاعین است، سر سفره با آنها میجوشد، اول مومن عالم است، عقیل را ما کوچک نگیریم ها، اینقدر لیاقت دارد که حَدِیدِ مُحْمَاه را مولای اهل یقین امیرالمومنین علیه الصلاه و السلام به عقیل نزدیک می کند، خیلی ها آمدند از امیرالمومنین چیزی می خواستند، حضرت به همه میدادند، تا آنجایی که این زره جلودار بی پشت را فروخت به شصت درهم و آمدند و پولش را خرج کردند، چطور اینها که می آمدند به حضرت می گفتند آقا جان نداریم اینکه به ما بدهید اینها هیچ کدام را یک ویشگون هم نگرفت.
آقا امیرالمومنین علیه السلام آهن داغ کند پشت دست کسی بگذارد؟ مسئله حَدِید مُحْمَاه ، چرا با یک نفر دیگر آقا امیرالمومنین این کار را نکرد؟
خواست معرفی کند که عقیل در یک حالی هست که من او را بسوزانم آتیشش بزنم باز برادر من است، به مرتبه عشق.
همه برادران اینجا پشت می کنند، همه دوستان پشت می کنند، همه عاشق ها از معشوقه در می روند، همه محب ها از محبوبها در می روند، ما چه توجیه میکنیم؟
مگر روایت را همه میفهمند؟
فرمایشهای اهل بیت علیهم السلام، همین روایتهای پیش پا افتاده، روایتهایی که همه اش در دست و بال ماست، مگر میفهمند؟ قرآنی که از جانب حق است اگر کسی باطن قرآن را نفهمد به ظاهر قرآن از هیچی سر در نمی آورد، مگر قرآن می فهمیم؟
مگر حدیث های رسول الله می فهمیم؟
مگر روایت می فهمیم؟ کدام روایت را می فهمیم؟
مسئله حدیده مُحماه…
آهان توجیه میکنیم که حضرت فرمودند که تو از یک آتش دنیا دردت آمد، من آتش غضب الهی را…
بابا این حرف ها علی شناسی نیست ها، اگر باطن این روایت معلوم نشود حرف چیست، علیِ 《قَسیمُ النّارِ و الجَنَه》 که وقتی خبر دادند آقاجان مردم در مجالس نشستند می گویند اینکه بابای شما ابی طالب مات…
نستَجیرُبالله چطور و بالاخره در آتش…
به زبان نمی آید کتابهای تاریخ نوشته اند روی تاریخ را سیاه کردند.
حضرت شروع کردند گریه کردن فرمودند اینکه کسی که پسرش مثل من قَسیمُ النّارِ و الجَنَه است بهشت و جهنم را او تقسیم می کند، پدرش در آتش است؟
معنایش این است، حالا بگویم، عقیل جان، برادرم، حالا این را یاد بگیر تو از یک آتش عالم دنیا سوزت گرفت و دردت گرفت و آخ گفتی، من در آتش محبت تو ببین چه می کشم عقیل.
من دلباخته تو برادرم، آتش محبت تو ببین با دل من چه کار کرده، آن آتش الهی است، آتش الهی که امیرالمومنین به…آن آتش الهی است.
آتش جهنم است؟ نه علی میشناسیم نه جهنم بلد هستیم چیست، نه بهشت می فهمیم چیست، اگر کسی شئون عالم معاد را اینجا بلد نباشد معاد را نمی فهمد چیست ها، یکی از شئون معاد، بهشت شناسی و جهنم شناسی است گذاشتیم برویم، یک وقتی کدام یکی را؟ بهشتش را یا جهنمش را؟
کدام یکی را گذاشتیم یک وقتی برویم ببینیم چیست؟
اینجا باید بدانی بهشت چیست و جهنم چیست.
عجب! از آتش الهی، نار الهی.
این آتش الهی است. خواجه می گوید؛
یا رب آن آتش که در جان من است(خواجه می فرماید ها)
سرد کن همچون که کردی بر خلیل
ای رُخَت چون خُلد و لَعلَت سَلسَبیل(به چه کسی می گوید؟)
سَلسَبیلت کرده جان و دل سَبیل
سبزپوشانِ خَطَت بر گِردِ لب
همچو مورانند گِردِ سَلسَبیل
____
یا مکن با پیلبانان دوستی
[《 إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَهَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولًا》 (سوره مبارکه احزاب/۷۲ )]
یا بنا کن خانهای در خورد پیل
___
یارب این آتش که در جان من است
سرد کن همچون که کردی بر خلیل
لذا خلیل الرحمن اول به آتش محبت دچار بود که آتش ظاهری نمرودی برایش درست شد، اگر در آن آتش نسوخته بود در آتش نمرودی نمیآمد که نسوزد.
خلیل به آتش عشق حق دچار است، آن هم آنجوری دچار.
یک ناری هست که حق آتش افروزی اش هم به عهده خود حق است.
موسی هم گفت《 إِنِّی آنَسْتُ نَارًا》 یعنی چه؟
موسی میگوید 《 إِنِّی آنَسْتُ نَارًا》،
یک آتش در جانم افتاده که به آن انس گرفتم.
《لَّعَلِّیٓ ءَاتِیکُم مِّنۡهَا بِقَبَسٍ》(سوره مبارکه طه/۱۰). شاید از این آتش بیاورم در جان شماها هم بزنم، آی نزدیکانم.
《لَّعَلِّیٓ ءَاتِیکُم مِّنۡهَا بِقَبَسٍ》 یک اخگر سوزان بیاورم در جان شما بزنم.《إِنِّی آنَسْتُ نَارًا 》یعنی چه؟ کسی نمی تواند آن را بکشد.
عقیل جان تو از یک آتش عالم و ماده…
میبینی برادرت در محبت تو چه میکشد؟
این راه حالی کردنش، راه اتصال دادن عقیل یا راه بالا بردنش این است که او را در عالم ماده و طبیعت بیاورند و از عالم طبیعت متصلش کنند.
برق چیست؟ برق که میگیرد میسوزاند، آن سیم است که میسوزاند؟
بیا من دو هزار قطعه سیم خیلی ضخیم دست بگیرم اگر سوزاند، چه چیزِ آن می سوزاند؟ چه چیزِ آن خاکستر می کند؟ چه چیزِ آن سیاه می کند؟
برق یک نیرویی است که از این سیم عبور میکند، این سیم باید باشد که برق بگیرد، برق آنجا و تو اینجا اگر تو را گرفت، هیچ کس را در عالم برق بدون سیم نگرفته.
امیرالمومنین علیه السلام می خواهد از آن آتش در جان عقیل بیندازد، زیادش کنند، حدیدِ مُحماه پشت دستش می گذارند، بسوز، آن سوز را به این یک اتصال می دهند، آن سوز را، این بزرگترین موهبت و عنایت که در درون 《علی》جوش می زده را به عقیل داده.
بی واسطه نمی شود؟ نه نمی شود، هر که میخواهد به 《علی》 متصل بشود با فقر [ گوش بدهید این سیم های اتصالی است] هرکه میخواهد با امیرالمومنین مأنوس باشد، راه اتصال را می گوییم، اتصال به امیرالمومنین علیه السلام، سیم هایی که می تواند آدم را وصل کند؛ فقر، بلا انواع و اقسامش که می گوییم بلا و انواع و اقسامش، که فقر، مرض، عیال ناسازگار، بچه ناسازگار، شریکی که هیچ جور نتوانی ولش کنی،
همسایهای که هیچ جور نتوانی خانه ات را بفروشی بروی، فامیلی که نتوانی…
آخر آدم فامیل را مگر میتواند، آخر پسر عمو را میتوانی بگویی پسر عمو نیست، برادر را میتوانی بگویی برادر نیست، خواهر را می توانی بگویی خواهر نیست، هرچه از آن در بروی همان می شود بلای جانت. سیم های اتصال، آدم خوبی است به ما که رسیده اینجوری است، یکی دیگر به تو می خواهند برسانند اینجوری است با تو کار دارند.
گفت 《یاابالحسن اِنی اُحبُکَ حُبً شدیدا 》
آقا در مسجد کوفه نشسته بودند یک چوب باریک هم دستشان بود این خاکهای مسجد کوفه را داشتند… عرض کرد 《یاابالحسن اِنی اُحبُکَ حُبً شدیدا》 آقاجان ما در عشق شما مُستَغرَق هستیم به درجهای رسیدیم که خیلی شما را دوست داریم، یعنی از آن بالاتر نیست.
حضرت فرمودند اینکه صَدَقتَ، راست می گویی، حالا که راست می گویی سر سیم را بگیر، 《اِستَعِدَّ لِلفَقر》 ، حالا که اینجور است آن بقیه توی جیبت را هم خالی می کنم حالا که اینجوری است،《فخُذ جلبابٍ من الفقر》، باید بروی یک لباسی از فقر بدوزی .
《اِستَعِدَّ لِلبلا》، عبارت ها مختلف است، هر که آمد دوستش کردیم به او تُحفه دادیم.
میثم آمد گفت آقا این درون من از محبت و عشق شما موج خیز است، دریای دل من از محبت و عشق شما موج خیز است، فرمودند راست می گویی حالا که این طور است من هم به تو یک موهبتی بکنم میبینمت که در عشق من تو را سر دار کشیدند، شکمت را پاره کردند، دست و پایت را قطع کردند و تو داری همین جور از من صحبت می کنی.
عرض کرد آقا جان همین جور من صحبت میکنم؟ دست و پایم قطع، شکمم پاره…
فرمودند پس حالاآن را هم از تو گرفتم.
چون میثم گفت باز هم صحبت میکنم، فرمودند پس آن را هم از تو میگیرم، زبانت را هم قطع می کنند.
چه کسی این نقشهها را کشید؟
تَمَسَّک بِاَذیالِ الهَوی فَاخلِع(وَترُکِ) الحَیاء
وَ خَلِّ سَبیلِ النّاسِکین وَ اِن جُلّوا
هُوَ الحُبّ فَأسلَم بِالحَشا، مَا الهَوى سَهلُوا
…
وَ أَوَّلُهُ سُقمٌ، وَ آخِرُهُ قَتلُوا
خُب، معمولاً آدمایی که خیلی شرف دارند آبرو دارند، حیثیت دارند، وِداد دارند، محبت و عاطفه دارند اگر کسی به آنها یک تحفهای، پیشکشی (معمولاً اینجوری است، اهل محبت اینجوری هستند، غیر اهل محبت ما کار نداریم، اهل محبت اینجوری هستند) اگر یک تحفهای، پیشکشی، چیزی برایشان ببرید خب او جبران میکند دیگر، نمیگذارد اینکه حالا مگر بعضی ها هستند که نمی دانم چه جوری است ده دفعه یک چیزی برایشان ببرید، یک مرتبه یادش نمی آید، بعضی ها هستند خدا نکند کسی اینجوری باشد، خدا نکند. راه دوستی است، راه وداد است، اگر اینکه به تو یک تحفهای، یک پیشکشی دادند تو هم حالا نمیتوانی در آن وزن یک جوری[ جبران کن] از ماها یاد نگیری، ماها خیلی مردم را چیزی یاد نمی دهیم، از ماها یاد نگیرید، از آدمای خوب چیزی یاد بگیریم، اگر کسی به شما تحفهای، پیشکشی داد، شما جبران کنید.
آقا امیرالمومنین علیه السلام جبران کردند، میثم محبت را جبران کرد، آقا پیشکش دادند که اینجوری می شود، یک روز آمد دو بعد از ظهر بود در زد ، تحفه را آورد، ولی پیچیده بود لای دلش ها. کاغذ کادو میکنند که قشنگ بشود میثم هم لای دلش پیچید، دل را گذاشت رو، خیلی قشنگ، یک گل میزنند روی آن بسته، گل های قشنگ، دل صنوبری را گذاشت رویش، در که زد حضرت ام کلثوم آمدند پشت در فرمودند پدرم خواب است، عجب!!! عشق تا کجا آدم را…
عرض کرد برو پدرت را بیدار کن، کارش دارم برایش تحفه آوردم، او به ما تحفه داده، ما هم…
حضرت ام کلثوم میدانست میثم چه موقعیتی نزد پدر دارد کسی دیگر جرئت این کار را ندارد، مراتب است ها هیچ کسی حق ندارد اینکه درِ این خانه عبور کند آن هم دو بعد از ظهر.
آمد بابا را حرکت داد، میثم است؟
بله.
فرمودند برو بگو چه می گویی.
هنوز نگفتند بیاید داخل، اُم کلثوم تشریف آوردند در خانه فرمودند میثم جان چه می گویی؟
[ بقال خانه امیرالمومنین بود دیگر، حضرت گاهی هم می رفتند در خانه اش در دکانش برایش خرما می فروختند. میرفتند مینشستند شاگردی او را…( این شاگردی حرف محبت است) می فرمودند میثم برو کارهای شخصی ات را انجام بده، من خودم برایت خرما میفروشم.
امیرالمومنین درِ دکان میثم خرما برایش بفروشد!! اهل البیت هم میرفتند، بی بی ام کلثوم، حضرت زینب، خرما میخریدند، بقال خانه امیرالمومنین بود.
روز شهادت حضرت میثم که می شود کوفه عزای حضرت میثم را دسته در می آورند.
همه آنها، اینجا چه می گویند، تعاونی، سِندیکا(اتحادیه صِنفی)، یک عدهای که با هم هستند از یک شغل و صنف، اصناف، هرچه خرما فروش نجف و کوفه هست اینها عزای حضرت میثم را می گیرند.
وقتی هم که جنازه اش بالای دار بود، این خرما فروشها آمدند گفتند بابا این همکار ماست، گذاشتید بالای دار بماند؟ ]
پدرم میفرمایند که چیست، چه کار داری؟
عرض کرد برو به پدرت بگو می بینم به این زودی (کادو را آورده حالا باز میکند نشان بدهد، لای دل پیچیده بود حالا باز کرد) میبینم به این زودی که محاسن سفیدش از خون سرش خضاب است، در مسجد کوفه، در محراب.
از کجا؟ چه؟
تا اُم کلثوم آمد به حضرت این مطلب را تحویل بدهد حضرت شروع کردند به خنده کردن فرمودند بگو میثم داخل بیاید.
یک چیزی دیگر را به تو نگفتم میثم و آن این است که این نخلهای که برای تو تهیه شده که دارت بزنند چهار قسم می شود یکی اش مال تو است سه قسم دیگرش مال سه نفر دیگر است رُشِید و حِجر و…
شروع کرد به گریه کردن، آقا جان نکند یک وقتی پس بگیرید ها، نکند این وعده ای که به ما دادید انجام نشود.
فرمودند نه دیگر ما به کسی که موهبتی بکنیم از او نمیگیریم، دستش را گرفتند توی گرما برداشتند او را توی نخلستان بنی نجار بردند فرمودند این نخل است که تو را به آن آویزان میکنند.
روزها می آمد آنجا دو رکعت نماز میخواند این نخله را آب می داد، میگفت آی خوب مهمان نوازی کنی، من مُعَرَف 《علی》
هستم، نخله خرما《علی》من را معرفی کرد، من با پای خودم نیامدم اینجا ها، من را《علی》 فرستاده.
یک کسی همراهش بود،( رفیق ها رفیقشان را نمی شناسند خاطر جمع باشید) رفیق همیشگی میثم گفت اینجا می خواهی خانه بسازی؟ زمین بخری؟ (همه همین جوری هستند) قصد خریدن زمین داری، خانه ساختن؟
رفیق همیشگی آدم، آدم را نشناسد، زن و بچه آدم آدم را نشناسند، برادرهای آدم آدم را نشناسند، همه دوستان 《علی》همین جوری هستند هیچ کس آنها را نمی شناسد.
هر وقت حرکت معنوی دارد او یک چیز دیگر باز…
اهل دنیاست، اهل ماده است، اهل طبیعت است، چطور بشناسد؟ چطور می تواند بشناسد؟
فرمودند دوستان ما، شیعیان ما، در میان اهل و عیال و خویش و قوم و عشیره و اَقربا و همه اینها غریب هستند.
بعد چه گفتند؟
فرمودند فطوبی للغُربا، خوش به حال آنهایی که غریبند، خوش به حال آنهایی که هیچ کس آنها را نشناسد بلکه نشناسد یک چیز دیگر یک انگ خلاف هم به او بزنند، برو بابا تو ریش گذاشتی و یاعلی، یاعلی. این جوری است دیگر، این هم از همان قسم اول ملامتگر است ها، این جزء آنهاست.
خب ما ببینیم سوره مبارکه کوثر را عنوان کردیم از ملامت عبور نکردیم.
با اینکه دلمان میخواست این مجلس به جای دو شب، بیست شب نه، دویست شب باشد چون اینجا فضایش نوری است ها، خیلی مجال زیاد است برای اینکه آدم فیض بگیرد.
هم به ظاهر صاحب خانه ما آگاه هستیم و هم به باطنش که چقدر نوری است و اهل این خانه که چقدر متوسل هستند، خدا این نعمت را، این توجه را، این توسل را، در این خانواده و دودمانشان روز افزون کند و برای همه دوستان و شیعیان برای همه دوستان و شیعیان مخصوصاً آنهایی که…
یک رفیق ما داشتیم خدا رحمتش کند، خدا بیامرزدش، ما روضه خوانی میکردیم آن وقت پایین، قیاسی، رفقایی که بودند…
خب جایمان با اینکه زیاد بود باز هم کم بود. به من می گفت حاج آقا من یک آرزو دارم، یک آرزو توی دلم مانده، یک خانه داشته باشم که یک دفعه اینقدر مستمع بیاید که جا زیاد بیاورم نه مثل خانه شما که هر وقت که اینجا روضه خوانی می شود می روند توی کوچه مینشینند یا خانه همسایه، من این آرزو توی دلم هست، همین هم شد یک خانه خرید، یک حسینیه خیلی… یک روضه هم بیشتر نخواند که نصف این حسینیه پر شد، خیلی جمعیت آمد نصف دیگر خالی بود، خدا رحمتش کند، گفت همین آرزو را هم دارم.
گاه وقت هایی که با آنها می خواهید صحبت کنید آنها زود حرف شنویی دارند ها، وقتی میخواهید با آنها صحبت کنید نگویید یک روضه، بگویید این که خدا به من طول عمر بده وسعت بده که سالیان دراز روضه خوانی کنم، در این زمینه اینجوری هی بگویید؛
صبّت علی مصائـب لو انّها *** صبت علی الأیام صرن لَیالیـا امیرالمومنین علیه الصلاه و السلام.
یک عبارتی هست امشب در این مجلس نورانی می گوییم، خیلی عنایت بفرمایید، دقت کنید، وقتی که آقا امیرالمومنین علیه السلام جسد طاهر و مطهر صدیقه طاهره سلام الله علیها از حجره به مُغتَسَل بردند، مُغتَسَل درون خانه بوده، از این طرف حجره به آن طرف حجره، یا از آن طرف حجره به صحن حیاط، حیاط اینجوری به این کیفیت نبوده که ما می گوییم.
خیلی با قدرت جنازه حضرت صدیقه طاهره را روی دست گرفتند، پاها نلرزیده، زانوها نلرزیده،[یک مقدار با من حرکت کنید] وقتی غسل میدادند این طرف و آن طرف زانوها نلرزیده، گریه کردند، صورت به دیوار گذاشتند، ایستاده بدون اینکه زانوها بلرزد، جنازه بی بی را که روی دوش گرفتند باز زانوها نلرزیده.
وقتی آوردند جنازه صدیقه طاهره را سرازیر قبر کنند، روی دست گرفتند حرکت هم کردند کنار قبر زانوها لرزید و این سِرّش چه بود؟
همین طور که التماس کردند به سلمان، حسن و حسین را کنار ببر، زینب و ام کلثوم را کنار ببر، کنار قبر مادرشان نباشند، ولی نمیدانم از کجا بی بی زینب سلام الله علیها از آن گوشه آمدند جلوی بابا ایستادند تا چشم بابا به زینب افتاد زانوها شروع به لرزیدن کردند، به آمدن بی بی زینب سلام الله علیها، (این خواهر و برادر یک اُنس عجیبی داشتند) آقا سیدالشهدا علیه السلام آمدند که خواهر را برگردانند، خواهر نرو جلو پدرمان فرمودند نرو، وقتی چشم امیرالمومنین به امام حسین علیه السلام افتاد به روی خوردن روی جنازه فاطمه سلام الله علیها.
«لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ»
دعاهایی که میفرمایند به اجابت مقرون،رحمه الله من قراء فاتحه و الاخلاص و الصلوات.
《اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم》
یاعلی مدد