《بِسم الله الرّحمنِ الرَّحیم، اَلحَمدُللهِ رَبِّ العالَمین، الصَّلاهُ وَ السَّلام علی خَیرِ خَلقه مُحَمَّد وَ عَلی آله الطَیبینَ الطّاهرینَ المَعصُومین وَ الْلَعْنَهُ الدَّائِم عَلَی أعْدَائِهِمْ وَ مُخَالِفِیهِمْ وَ مُعَانِدیهیمْ وَ مُبغِضیهِم وَ مُنْکَری فَضَائِلهمْ وَ مَناقِبِهم مِنَ الان إلی قیامِ یَومِ الدّین.آمینَ یا ربَ العالَمین》
«أعوذ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ»
《بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
إِنَّا أَعْطَیْنَاکَ الْکَوْثَرَ ﴿۱﴾
فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَانْحَرْ ﴿۲﴾
إِنَّ شَانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ ﴿۳﴾》

شأن نزول این سوره مبارکه نورانیه درباره وجود مقدس صدیقه طاهره فاطمه الزهرا سلام الله علیها است، روحی و ارواح العالمین له الفداء، بعد از اینکه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دچار ملامت خلق شدند یکی از اسباب و علل پیشرفت و ترقی و تعالی و رسیدن به مقامات عالیه معنوی و رشد در مسائل عالم مادی، حتی در عالم مادی یکی از اسباب و عللی که بسیار موثر است ملامت خلق است، اگر کسی دچار ملامت خلق شد این بشارت بسیار بزرگی است که می‌خواهند به او یک چیزی بدهند یا در عالم دنیا یا در عالم عقبا یا در عالم معنا.
لذا سرگذشت انبیا و اولیا را که نگاه می‌کنیم می‌بینیم هر کدام را که خواستند وجودشان را به یک نقطه مثبت نوری بارور کنند، قبلاً به ملامت خلق، سرزنش خلق دچارشان کردند.
حضرت مریم سلام الله علیها این قدیسه عالم، وجودش بارور نشد به عیسای مسیحِ روح الله مگر اینکه به ملامت و سرزنش بی‌جای خلق گرفتار شد.
یا مریم 《مَا کَانَ أَبُوکِ امْرَأَ سَوْءٍ…》 (سوره مبارکه مریم/۲۸) [ از همین جا هم شروع می کنند]
مریم تو که پدرت آدم بدی نبود،
《فَقُولِی إِنِّی نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْماً…》(سوره مبارکه مریم/۲۶).
صَوم آن وقت ها این بوده که سکوت می‌کردند، لذا در تروک صوم یعنی مُفطرات ما هم داریم که دروغ به خدا و پیغمبر نبندد، یعنی لب فرو بستن، یکی از شرایط مومن این است که حرفی که می زند غیر از خدا و پیغمبر از جای دیگر حرف نزند، ماه رمضان که می شود انسان اینقدر احتیاط کند، احتیاط کند، نگوید این حرف هایی که من از طرف خدا و پیغمبر می‌زنم صد در صد است، احتمال بدهد، احتمال بدهد که یک وقتی از ناحیه او نباشند، دیگر تا شب حرف نمی‌زند،
یا باشد حالا بعد از افطار دیگر.
آن وقت ها صوم این بوده دیگر، صومِ ادیان سابقه سکوت بوده حرف نمی‌زدند، چیزی نمی‌خوردند و این مدت از طلوع فجر صادق تا افطار، غروب، صُمٌّ بُکْمٌ بودند.
و در حرف نزدن، آثار، خواص است،
《یَجری ینابیعُ الحکمه من قلبه علی لسانه!》 سکوت موجب جاری کردن و جریان دادن حکمت، چشمه‌های حکمت از قلب به زبان است، راجع به سکوت اینقدر روایات داریم و صحبت نکردن و سخن نگفتن، همه این‌هایی که وقارشان را از دست می دهند، آنهایی هستند که صحبت می کنند، هرکه می‌خواهد وقارش، آبرویش، حیثیتش، شخصیتش محفوظ بماند، سکوت کند، غیر از آثار معنوی‌ که دارد.
مریم فرمود که من نذر کردم که حرف نزنم، صائم باشم، برای چه؟
به جهت که اگر یک کسی را تهمت زدند، ملامت کردند، خواسته باشد از خودش دفاع کند این از آن خاصیتش کم می شود، می تواند انسان دفاع کند، حرف بی جایی که درباره‌اش می‌زنند، سخن نابجایی که می گویند مگر به یک مومنی که به اشتباه افتاده باشد، یک آدم خوب، صالح[ البته آدم خوب و صالح که گوش به حرف مردم نمی دهد، حالا ممکن است یک کسی درجه‌اش خیلی پایین و ضعیف است، گول خورد، فریب خورد به حرف مردم به شایعه دنبال یک چیزی رفت] ، این برای اینکه او را روشنش کند از نیمه راه جهنم برش گرداند به خاطر او نه باز به خاطر خودش، این مطلب دوتاست؛ ۱) اینجا یک مرتبه می‌خواهد اینکه خودش را تبرئه کند، که باز جایش را توی اجتماع و دل مردم باز کند، رفع ملامت و رفع سرزنش و رفع تهمت می‌کند، این خاصیت ندارد، ۲) به خاطر او، دلش برای او می‌سوزد آن هم خدا می‌داند، فقط پروردگار متعال می داند که این حرکت بخاطر دل طرف است، به خاطر اوست، او می‌داند فقط، انسان خودش ممکن است حتی کلاه سر خودش بگذارد بگوید من برای خدا دارم اینکه با او حرف می زنم، نه برای خدا نیست،خودت می‌خواهی جای پایت را قرص کنی، باز این اثر ندارد، یعنی آن ملامت و سرزنشی که می‌خواهد بار آدم را به طرف حق ببندد، بار آدم را به طرف خدا ببندد این نیست، چون این باز دارد جای پا را محکم می کند، دارد جلب نظر مردم می کند.

روایت؛ اگر که خلق عالم دست به دست هم بدهند، پشت به پشت هم بدهند، بکوشند، جدیت کنند، که چه؟ که یک کسی را ذلیل کنند که خدا عزت او را اراده فرموده است هیچ کاری نمی توانند بکنند《یُعِزُّ مَنْ یَشَاء》و اگر خلق عالم دست به دست هم بدهند، پشت به پشت هم بدهند، عزیز کنند آبرو بدهند، آن کسی که خدا اراده کرده است آبرویش را ببرد، باز نمی توانند
《وَیُذِلُّ مَنْ یَشَاء》.
جبر است مگر؟ بله اینجا جبر است، از چه چیز آن می ترسی؟ اینقدر چیزهای عوضی خوراک ما دادند که… مثلا عه تو هم جبری مذهب شدی؟
آخر اصلا تو می دانی جبر چیست؟
جبری مذهب یعنی چه؟
بله اینجا جبر است، تکلیف که اینجا نیست، اینها جزء تکوینیات است در تکوینیات جبر است، در تشریع اختیار است، نماز بخوان،نخوان، هم می‌تواند بخواند هم می تواند نخواند.
آنهایی که به اختیار خودمان است جبری نیست چون اساس ندارد، چیزهایی که به اختیار خود ماست چه چیزش اساس دارد؟
آنهایی که مال حق است جبر است، چون اساس دارد، هرچه اساس دارد، محکم است، جبر است، هر چه بی اساس است اختیار است، [نگارند: صحبت های آقاجان با مخاطبان را برای استفاده اخلاقی ذکر می نماییم؛ حاج آقای پاچناری من خواهش کنم شما افطار کنید، چرا؟ چون اینجا خانه من است برای همین من رویم می شود اینجوری بگویم، اول متوجه نبودم، من خواهش میکنم].
این بحث را دو مرتبه بگوییم؛
آخی این محمود شبستری چقدر قشنگ می گوید ؛
هر که حرف شیرین دارد، هرکه حرف خوشمزه دارد، هرکه حرف دلنشین دارد، آدم های نادان مقدس مآب همیشه یک چوب تکفیر دستشان گرفتند، یعنی ماها مردم را یاد دادیم، هر که حرف درست می زند یک انگ زود به او می زنیم، آی اینها روز قیامت جواب دارد، وای وای وای وای وای وای وای وای. به قدری که خدا خدایی می‌کند معطلی دارد که آدم از این عقبه‌ها در برود.
هر حرف قشنگ دلپسند، شیرین، هر حرف خدایی، فوری می گوییم اینکه بابا این هم بی دین است، این هم کافر است.
محقق شبستری می گوید؛

هر آن کس را که مذهب غیر جبر است
نبی فرموده او مانند گبر است

خیلی چیزهای قشنگی دارد، بعدش من یادم رفته.
بله جبر است،《یُعِزُّ مَنْ یَشَاء وَیُذِلُّ مَنْ یَشَاء》جبر است.
اگر دست من و تو می‌بود، اختیار می‌بود همه بدهای عالم که توسری می‌خورند دلشان می‌خواهد در عالَم آقا بشوند نمی توانند، پس جبر است.
اینکه مثل نماز و روزه نیست که کافر هم می تواند نماز بخواند، قتله امام حسین همه…
نماز اختیاری است لذا اینهایی که امام حسین کشتند همه توانستند نماز بخوانند، خیال می کند این فعل اعتبار دارد، همه اینهایی که پیغمبرکُش بودند، امام کُش بودند نماز می خواندند، پس نماز را می شود خواند، نماز خواندن را بدترین خلق هم می شود خواند کاری ندارد، ولی محبت امیرالمومنین علیه السلام جبری است، خیلی دلشان می‌خواهد او را دوست داشته باشند نمی‌توانند. جبر است، جبر یعنی چه؟
یعنی تا صاحب عِله نخواهد صورت نقش نمی‌بندد، تکوین است، تشریع که نیست، اگر محبت مثل نماز و روزه باشد…
چه جوری؟ مثلش را بگوییم؛ یک زن کافره، یک زن مشرکه، یک زن معصیت کار، یک زن بی بند و بار، یه زن کافره مشرکه یهودی ارمنی همان جور بچه‌ اش را دوست دارد که یک زن مومن هم دوست دارد، مگر اینجوری نیست؟
زن مسلمان بیشتر بچه اش را دوست دارد یا زن مسیحی؟
هر دوتا دوست دارند چه بسا زن های مسیحی هستند در عالم بیشتر از مسلمان ها دوست دارند، دوست داشتن شرطش ایمان نیست، ما خیال کردیم شرطش مسلمانی است، نه دوست داشتن شرطش این نیست، برای همین دوستی اهل بیت علیهم السلام را پیشنهاد کردند چون دوستی بندِ چیزهای ساختگیِ من درآوردی نیست. از یک جایی بلند می شود که می شود یک کسی قبل از هر قانون و قاعده‌ای اهل بیت را دوست داشته باشد، اینقدر مسیحی بودند اهل بیت را دوست داشتند، یهودی بودند، گبر بودند دوست داشتند، آتش پرست بودند دوست داشتند، همین الان هم می گویند زرتشتی ها، آتش پرست ها، می گویند اینکه امام حسین علیه الصلاه و السلام داماد ماست، ای گبر، آتش پرست، تو چطوری؟ بله اینجا که آن قواعد ساختگیِ من درآوردی راه ندارد، بله می شود.

جذبه ولایت، جذبه محبت…
یکی از آثار ولایت محبت است، ولایت آثار دارد، خواص دارد، یکی از آثار و خواصش محبت است، ولایت خیلی آثار دارد، خیلی خواص دارد، یکی از آنها هم محبت است، لذا محبت را پیشنهاد کردند، حالا ببینید امام صادق علیه السلام کجا حرف را می‌برند، گفتند《هَل الدّین الّا الحبّ》؟
آیا دین غیر از محبت چیز دیگری هست؟
امام صادق می فرمایند ها، مگر دین جز محبت چیزی دیگری هست؟
مریم قدیسه برای اینکه وجودش بارور بشود به عیسای مسیحِ روح الله مرده زنده کنِ کور بینا کن قبلش به چه مبتلا شد؟
به ملامت خلق، در یک تهمت زشت.
حق فرمود حالا که خلق اینجوری سرت آوردند من هم یک چیزی به تو می‌دهم که هیچ کس در عالَم نداشته باشد، یک پسر به تو بدهم که مرده زنده کند. از همه ادیان زیر این آسمان و روی این زمین، از همه ادیان عالم، طرفدار و افراد بیشتر، مسیحیت دارد.
《إِنَّا أَعْطَیْنَاکَ الْکَوْثَرَ》کوثر را نگاه کنید کجاست، اینها از معنای ولایت اللهی صدیقه طاهره سلام الله علیها هست اینجا، چون او گفت، خودش گفت…
از کجا گیرت آمده؟ ای عیسای مسیح از کجا به این نقطه رسیدی؟ مادرت از کجا گرفته؟
گفت《 سَلَامٌ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدتُ》
زهرا سلام الله علیها به مادر من نگاه کرد، سلام تعیُن این اسم مبارک در صدیقه طاهره است، بی بی در تأویل این اسم 《الله》…
سلام اسم خداست، تعیُنش صدیقه طاهره سلام الله علیها هستند، خب 《 سَلَامٌ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدتُ》 از آن پَر قنداق، فاطمه زهرا به مادر من نگاه کرد، چشم صدیقه دنبال من است، صدیقه طاهره سلام الله علیها چشمش دنبال من است تا وقتی که بمیرم، تا توی قبر من را می گذارند من با چشم فاطمه زهرا [دارم می روم]، روز قیامت هم باز چشمم به کرم بی‌بی سلام الله علیهاست، منِ عیسی بن مریمِ مسیحُ الله، من تمام چشمم، حواسم، تمام فکرم دنبال بی‌بی خودم است، به کسی دیگر من چشم داشت ندارم، از کجا گیرت آمده؟
از آنجا گرفتم.
اگر کسی می خواهد آن چشم دنبالش باشد…
آنجا هم دارد دیگر نوح وحشت او را گرفت، عجز او را گرفت، ناامیدی، یأس سراغش آمد، حالا به ما گفتی خدایا این چوب ها را گَلِ هم کن(کنار هم جمع کن)، این همه، ما که نه ناخدایی کردیم، نه کشتیبانی کردیم آخر اینها بالاخره آداب دارد، کارآموزی می‌خواهد، چه کار کنم؟
من را گفتی اینجا، حالا آب آمد، روی دریا آخر یک کسی باید سکان را حرکت بدهد.
حق فرمود 《وَاصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنَا 》(سوره مبارکه هود/۳۷) ، ای نوح چشم ما بالای آن است خاطر جمع باش.
لذا در قرآن است که《 یَٰنُوحُ ٱهۡبِطۡ بِسَلَٰمࣲ مِّنَّا》(سوره مبارکه هود/۴۸)
باز اینجا سلام است، یعنی نوح به نجات و رستگاری و سلامت تو را به وسیله سلام می‌رساند، چشم فاطمه زهرا سلام الله علیها مراقب کشتی ات است، ما تو را به ساحل نجات به سلام می رسانیم، آنها هم باز به سلام دارد.
《ادْخُلُوهَا بِسَلَامٍ آمِنِینَ》(سوره مبارکه حجر/۴۶)، وقتی درِ بهشت را می زنید تا یا زهرا نگویید در باز نمی شود.

خواستند شجره وجودی مریم قدیسه این بانوی عزیز عالم معنا را بارور کنند، حالا می خواهند به او بدهند، در ظرف وجودش خیر بریزند، برکت بریزند،
《إِنَّا أَعْطَیْنَاکَ الْکَوْثَرَ》آنجا می رود، همه ادیان و مذاهب که بررسی شده در عالم از همه بیشتر مسیحی داریم، چرا(مالِ چیست)؟
به برکتِ وجود…
مگر نمی گوییم 《إِنَّا أَعْطَیْنَاکَ الْکَوْثَرَ》، ما به تو کوثر دادیم، کثیرالخیر، زیاد، یکی هم این است، این هم کوثر است، به چه؟ چه کار کرد؟ اولاً اینکه چه کار کرد ندارد، چشم خدا هر که را بگیرد، همه خیرات را به او می دهد، عمده این است که چشم خدا یکی را بگیرد، اگر چشم خدا کسی را گرفت دیگر ناراحت نباشد، همه خیرات، همه خوبی‌ها، همه برکات، همه هدایت‌ها، همه نجات‌ها، همه را چشم خدا فقط آدم را بگیرد، خُب چه جوری می‌گیرد؟ چه کار کنیم؟ او دیگر نمی شود، خدا را نمی شود با یک چیزی جلبش کرد، اگر خدا را چه کار کنیم که او چشمش بگیرد خدا نمی‌شود، ولی او فرموده و در خارج هم دیدیم که خداوند تبارک و تعالی وقتی چشمش یکی را می گیرد این را توی خلق بدنامش می کند.
حدیث بگوییم، روایت بگوییم، خیلی قشنگ است؛ امام صادق علیه الصلاه و السلام فرمودند خداوند تبارک و تعالی یک تحفه گرانبهایی دارد، این همه آسمان دارد، زمین دارد، گنج‌ها زیر خاک دارد، نمی دانم چه دارد، چه دارد، که خیلی دیگر که ما نمی دانیم ها، 《یا مَن لاَ تَنْفَدُ خَزَائِنُهُ》، در ماه رمضان در دعای سحر می خوانید ای خدایی که خزینه‌های تو تمام نمی شود،
یک گوهر نایاب، یک چیزی که هیچ بشری و هیچ ملک مقربی هم از آن اطلاع ندارد به جهتی که حق متعال او را، این شیء گرانبها را خود حق در خزانه غیبش گذاشته، یک صندوقچه به نام خزانه غیب دارد، قفل کرده کلیدش هم دست خودش است، به هیچ کسی هم نمی دهد، که یک کسی از آن سر در نیاورد.
حق یک هدیه گرانبها، یک شئ گرانبهایی که ملائکه مقربین‌ هم از آن اطلاع ندارند، گذاشته در خزانه غیبش، در آن را هم بسته، قفل کرده، کلیدش هم پیش خودش است.
عرض کردند آخر آن چه چیز هست؟
فرمودند این را گذاشته که هرکه را در عالم از همه بیشتر دوست دارد این هدیه را به دست خودش به او بدهد.
باز به دست خودش حرف است ها!!!
که به دست خودش به او بدهد، هر که را بیشتر در عالم، در هر زمان هر که را بیشتر دوست دارد.
در زمان خودمان که داریم زندگی می‌کنیم خدا یک کسی را که خواست بیشتر از همه این موجودات دوست داشته باشد فوری آن را به او می دهد.
عرض کردند یابن رسول الله آن چیست؟
فرمودند البلاء، البلاء، بلا را خداوند تبارک و تعالی گذاشته برای هر کسی که بیشتر دوستش دارد،در هر زمان به او بدهد.《أَلْبَلآءُ لِلْوِلاءِ 》.

《أَلْبَلآءُ لِلْوِلاءِ 》، حالا آن روایت را معنا کنیم این که به دست خودش می دهد، به دست خودش چه جوری است؟
《علیٌ یدالله》، لذا او که آمد گفت یا علی یا امیرالمومنین اِنی اُحبُک، من تو را دوست دارم حضرت فرمودند اِستَعِد لِلبَلاء، یعنی من که یدالله هستم و به وسیله من همه امور تو جاری می شود، در کاسه ات بلا می‌ریزم، آه 《اَلبَلاءُ لِلبَلا》، المُومِنُ مبتلا ، گفتن آقا جان این بلا چه جوری است؟
امام صادق علیه السلام شرح دادند، فرمودند به حکمت بالغه ای که حق دارد و به شناخت کاملی که از موجودات و مخلوقات خودش دارد بررسی می‌کند همه افراد را، اینهایی را که چشم خدا آنها را گرفته، بررسی می‌کند، بعضی ها علاج کارشان مرض است، اصلاح دلش، می‌خواهد حالا او را ببندد، او نگاه می کند ببیند که چه این را به خودش می بندد، یک مرض در جانش می اندازد، هر دکتری که می رود تشخیص نمی دهد، اگر تشخیص داد معالجه اش را بلد نیست.
بعضی ها را نگاه می‌کند علاجشان تهمت است، این بحث خوبی است، می خواهد دل بندد خودش را به خودش ببندد، حالا که می‌خواهد ببندد مرض حال این را جا نمی آورد، او می تواند، او که خلق کرده فقط می داند، هیچ کس نمی داند، در اجتماع یک مهرِ باطله به او می زند، آبرویش را می برد، تهمتی بی جا می زنند، می خواهد ببندد.
مریم قدیسه را می‌خواهد همه وجودش را به خودش ببندد، خلق به او یک تهمتی زده،《لا اله الا الله》 اولاً اینکه آدم یک وقتی در زمره این…
خداوند تبارک و تعالی دو گروه کار کن دارد دیگر؛
یک گروه عمله و اَکَرِه خیر هستند، و یک گروه عمله و اَکَره شَر هستند لذا هم بهشت خازن دارد و هم جهنم. دعا کند جزء عمله و اَکَرِه خیر در دستگاه خدا باشد، جزء عمله و اکره شر نباشد. چون شیطان را هم خدا خلق کرده، یک وقتی شیطان و شیطان صفت نشود، دعا کند که مَلَک صفت باشد، جزء آنهایی باشد که خدمت کند، گاهی دل‌ها را به خودش می‌بندد، می‌خواهد ببندد، می‌خواهد نزدیک کند، با مرض نمی شود، با تهمت نمی شود، با یک زن ناسازگاری که نتواند این را هیچ جور از خودش دور کند، می خواهد یک《 یاالله》بگوید ها، باید بِبُرد، بعد بگوید خدایا کاری از من نمی آید خودت دست به کار شو، بِبُرَد دیگر،
《أَمَّنْ یجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَیکشِفُ السُّوءَ》 (سوره مبارکه نمل/ ۶۲) ما فارسی اش را می گوییم معنای《أَمَّنْ یجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَیکشِفُ السُّوء》
این است که خدا من دیگر بُریدم.
حالا یک کسی نبریده هی بگوید《أَمَّنْ یجِیبُ الْمُضْطَرَّ ….》گردن کلفتی می کند خودم کارش را درست می‌کنم، چه کم دارم، خودم هستم، این اگر تا صبح قیامت《أَمَّنْ یجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَیکشِفُ السُّوءَ 》بگوید اثر نمی کند، باید ببرد، بگوید بابا من دیگر نمی توانم. و او سمیع و بصیر است، سمیع و بصیر، می‌بیند که چه کسی بریده، به زبان که نیست بگوید ما بریدیم، خدایا دیگه بریدیم کارمان را درست کن. دروغکی آدم نَبُرَد، واقعا بنشیند، تا بگوید می‌توانم زمین خورده، تا بگوید می‌دانم زمین خورده، از این توانستن ها و دانستن ها دست بکشد، این راه اتصال به خداست، این راه بارور شدن وجود به شجره علم است به شجره تقوا، به شجره بینش، به شجره دانش، به همه فضائل و صفات انسانی است که بگوید ندارم، اگر در یک لیوانی پر از ماسه باشد این لیوان پر از ماسه را ببریم زیر شیر آب، آب می گیرد؟
آب حیات است، آب تقواست، آب دین است، آب علم است، آب فضیلت است، روایت داریم ها《وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْ》آب است ولی در لیوان خالی می‌ریزد در لیوان پر از ماسه آب جا نمی‌گیرد، حالا ممکن است ماسه باشد باز خوب است آن زیر یک نَمی، می رود، نم بر می دارد، نکند در لیوان آدم قیر کند، که رطوبت هم پس نمی دهد.

چرا جواب نمی‌گیریم؟
[جواب می‌دهیم]
چرا جواب نمی‌گیریم؟ چرا نیازمان بر نمی آورند؟چرا به ما عنایت نمی‌کنند؟
به جهت اینکه لیوان پر است، ظرف وجود پر است.
پُر از چیست؟
پر از اِنّیت. می دانید اِنّیَت سراغ چه کسی می آید؟ این را بابا یک مقداری بالای منبر که آدم می آید مشت خودش را باز کند.
به مرحوم آسید محمد تقی خوانساری رحمت الله علیه، رضوان الله علیه، گفتند آقا همه اهل قم رفتن برای باران‌ دعا کردند.
قم قَحط سالی شد، گروه گروه، دسته دسته، اخیار، بزرگانی که آن وقت بودند می رفتند نماز استسقاء می‌خواندند، مستحب است که گوسفندها، بچه‌ها را از میش ها جدا کنند، بچه‌های شیرخواره را از مادرها جدا کنند بگذارند یک صحنه بیابان و اینها ناله کنند که خدا رحمتش را نازل کند، هرچه رفتند خشکسالی فایده ای نداشت.
آمدند خدمت آقاسید محمد تقی خوانساری گفتند آقا شما بیایید یک نماز استسقائی بخوانید، دعا کنید. فرمودند بله فردا من می آیم.
شاگردها، اصحاب گفتند آقا همه رفتند باران نیامده، مردم یک مقداری ته دلشان یک اعتقادی به شما باقی مانده، چون نرفتید، تا نرفتید مسئله ای نیست ، وقتی رفتید و باران نیامد اعتقادشان را از شما هم برمی‌گردانند. شما یقین دارید باران می آید؟ فرمود نه من یقین دارم باران نمی آید برای همین می روم که این مردم یک اعتقادی که توی دلشان به ما بی جا دارند این اعتقاد قطع بشود، اینها به ما بستند،‌ ظرف پر است، قیر است، باران می خواهد در کدام ظرف بریزد؟ ظرفهایی که پر از اعتماد و اعتقاد به غیر است؟

من می روم که این مردم بدانند در ما خبری نیست، من می روم که این مردم بدانند اشتباهی ما را گرفتند. روز دیگر که شد آقا سید محمدتقی خوانساری بلند شد آمد در بیابان های قم نماز استسقاء خواند، الله اکبر گفت، حالا دیگر خالی است، ظرف خالی است، حالا آب می آید، اینقدر باران آمد که نمازگزاران وسط نماز از بس که سیل و آب جاری شد نصفشان در رفتند.
چرا آمد؟ برای آنها نیامد، هنوز به خودشان دل بستند، دل به خودش بسته.
اصفهان قَحط سالی شد همه اخیار، ابدال، خوبان همه متکی بر چه؟ بر نماز شب. متکی بر چه؟ بر روزه.
متکی بر چه؟ به خیرات. متکی بر اعمال رفتند، این اتکا است، ظرف پر است، لیوان پر است، ظرف وجود پر است، رفتند نماز خواندند و دعا کردند باران نیامد. مصلای شهر آن طرف زاینده رود بود، از پل که عبور می‌کردند، مقدس مآب ها، سابقه زهد و تقوا، چند تا از این الوات ها هم که این ها می‌خندیدند و اهل نماز و اینها نبودند این ها را نگاه می‌کردند، در حال خودشان بودند، گفتند وجود شما معصیت کارها در این شهر موجب شده که خدا غضب کند باران نیاید.
چهره حرف جور دیگری است، وقتی که پرده بردارند معلوم می شود چه جوری است.
این لات ها و الوات ها و مهر باطل خورده‌ها هم گفتند خب ما هم برویم یک نمازی بخوانیم، نماز که بلد نیستیم به زبان خودمان با خدا صحبت کنیم. این خالی است، این هیچی ندارد عرضه کند.
[آدم تا خودش را خالی نکند، از خودش تهی نشود از خدا پر نمی‌شود] همچین که از پل عبور کردند به طرف آن مصلی (مصلا) و اینها باران شروع به آمدن کرد، اینجا زبان نمی خواهد، حال می خواهد، اینها دم گرفته بودند؛
نم نم باران به می خواران خوش است
رحمت حق بر گنهکاران خوش است

دیدند باران آمد، باران آمد، گفتند نه خودش بوده، اتفاقی بوده، سیل دارد خراب می کند، یک کسی آن جا (همه جا هست، همه وقت) چشمش باز بود، گفت بابا تمام دیارتان را این سیل خراب می‌کند بروید به همین ها بگویید دعا کنند بس است.
آمدند سراغ اینها گفتند اینکه بابا دعا کنید، آمدند دستانشان را بالا کردند خدایا ما که آبرو نداریم، به بی آبرویی ما باران بایستد.
این کار را بکن، شبی، نیمه شبی، دل شبی، وقتی، هنگامی، سرت را روی خاک بگذار بگو خدایا به بی آبرویی من، به من رحم کن، راه مناجات این است.
به چه مایه، به چه سرمایه، به چه موجودی، به چه دارایی، خدا را می‌خوانیم؟ راه اشتباه می رویم، جلب رحمت و جلب عنایت و جلب مرحمت به تهی بودن از خود است.

هر وقت خدا اراده کند به یک کسی چه در دنیا و چه در آخرت عزت بدهد [خوب دقت کنید] زیر بنایش یک ملامت و سرزنش و یک آبروریزی است.
یوسف صدیق به عزت نرسید، عزیز مصر نشد، مگر قبلش برادرها، برادرانش آن کار را با او کردند، او را در چاه انداختند.
حرف بد، بد است، از آدم خوب خیلی حرف بد، بدتر است، آدم خوب هیچ وقت نباید حرف ناهموار بزند بیشتر تجلی می کند، وقتی می خواستند یوسف را ببرند، خیلی پدرش به این پسر علاقه داشت، گفت من می ترسم که این را گرگ بخورد. برادرها همین را یاد گرفتند، گفتند گرگ او را درید.
هیچ وقت حرف بد نزنید ها، در خانه تان به بچه تان، همیشه حرف خوب بزنید.
سر سفره نشسته بودند آخر یعقوب عادتش این بود که بی مهمان غذا نمی‌خورد یک روز از در خانه یک کارگری را با بچه‌اش که عمله بودند و کارگر و بنا، آورد سر سفره نشاند، خودش هم با یوسف نشسته بود هی لقمه می گرفت و دست نوازش به سر یوسف می‌کشید و این لقمه را در دهان بچه‌ اش می گذاشت و می‌بوسید. این بچه کارگر که با پدرش پاچه‌های ورمالیده گلی و اینها یک نگاهی به بابا کرد و دید این در مدت عمرش این بابا یک مرتبه اینجوری لقمه در دهان این بچه نگذاشته، یک آهی کشید گفت این هم باباست، اینجوری با بچه‌اش رفتار می‌کند ما هم بابا داریم.
جبرئیل نازل شده آی پیغمبر بی‌ملاحظه بی توجه یک بلایی سرت بیاوریم چشمانت را در فراق این بچه کور می کنیم، محبت بی جا مصرف کردی ها؟
پیغمبر است باشد، اول خدا پیغمبرها را ادب می‌کند.

صد نکته غیر حُسن بباید که تا کسی
منظور طبع مردم صاحب نظر  شود

صد نکته غیر حُسن! تو خیال کردی یوسفت حُسن دارد، جمال دارد دیگر تمام است؟
صد نکته غیر حُسن، یک بلایی سرت بیاوریم به فراقش مبتلایت کنیم، در فراقش گریه کنی، چرا ملاحظه نکردی؟ بدترین است بدترین آفت‌ها در طریق تعیُّش،خوشی، که خوشی خانواده ها را به هم می‌زند، دودمان‌ها را به هم می زند، محبت به کسی کردن است در مقابل کسی که بی‌مهری کشیده.
این را می‌دانیم اصلاً؟ هرچه ما بلد هستیم، از دین سالوس بلد هستیم، ریا بلد‌ هستیم، هرچه آن چیزهایی که اساس دین را تشکیل می دهد، جان را زنده می کند،  هیچ چیز را اصلا بلد نیستیم.
می دانی برای چه ورشکست می شوی؟
خوب هم می‌دانم یعنی به قدری می‌دانم که مجتهد این کار هستم ها، من می‌دانم، ببین کجا به یک بی‌مهر کشیده و محبت ندیده که او نگاه می‌کرده جلوی او به یک کسی مهرورزی کردی، اگر کسی را دوست داری مواظب باش‌ یک وقت اظهار نکنی.
دستور است، اگر نان می گیرید، اگر گوشت می گیرید به خانه یتان می برید، اگر برنج می‌گیرید، اگر ظرف ماست می‌گیرید، اگر سبزی خوردن می‌گیرید، اگر خربزه می‌گیرید، قایم کنید نکند یک چشمی آن متاع را ببیند، که خودش توی خانه ندارد مصرف کند، آن می شود زهرمار، مرض هایت حالا فهمیدی از کجا می آید؟ برای چه مریض می شوند، بابا هرچه دکترش می‌بریم خوب نمی‌شود.
نه بابا می‌خواستی کیسه پرتقال را یک جوری ببری که آن کسی که  ندارد نبیند، در عالم علل همه چیزها معنوی است، هیچ چیز در عالم علل مادی ندارد، هیچ‌ چیز در عالم علت مادی ندارد، هرچه دارد علت باطنی است، چرا اینقدر در خانه ما مریضی هست؟
چرا جلوی چشم مردم چیزی می آوری توی خانه ات می گذاری که همسایه ات نمی‌تواند فراهم کند، رفیقت نمی تواند؟  ممنوع است جلوی چشم مردم انسان توشه و آذوقه ببرد، نکند، یک وقتی نکند.
کسی ایمان به خدا دارد[ خوب دقت کنید]کسی عاشق اهل بیت علیهم السلام است، این ولایتی که ما می گوییم از آن دم می زنیم که این در همه چیزها با خلق تساوی زندگی کند.

و اِلا بکِش، [ این برای خانم‌ها می‌شود]‌ چرا در مجلسی که آن خانم زیورآلات و طلاجات ندارد تو بنشینی هی گلوبند نشان بدهی؟ بعد تو‌ نمی‌خواهی سرطان بگیری؟ تو خیال کردی علت سرطان چیست؟ سرطان این است که سلول های بدن یا زیاد می شود یا کم می شود، دیگر، گفتند سرطان این است.
یا زیاد روی کردی، خودت را نمایش دادی، یا در حق دیگری کم گذاشتی، این اینجاست، حالا بکِش.
خیلی خانم ها متوجه باشند، خیلی دقت کنند، اینها جواب دارد در همین دنیا باید بکِشی، یک چشم بیفتد آن گلوبندی که تو داری، او ندارد، انگشتری که تو داری او ندارد، یک چشم، و می افتد و مخصوصاً الان که مردم همه در استیصال هستند، این کار را نکنیم، اگر میخواهی سلامت باشی این کار را نکنید.
اولا اینکه این دلیل بر بی شخصیتی است، هر کس را دیدید که خودش را به زیورآلات و اینها نشان می دهد هیچ شخصیت ندارد. نمی‌خواهد تحقیق کنید این بچه کیست، دودمان و اینها، بدانید اینکه این هیچ شخصیت خانوادگی ندارد، آن‌هایی شخصیت خانوادگی دارند عزیزم که وقتی پیراهن…
این خانم را به حجله عروسی می برند، یک پیراهن بیشتر ندارد، پیراهنی است که همه ملائکه آسمان و انبیاء همه یک تارِ نخش را دستشان گرفتند، برای چه دست همه به این تار مو بند است؟ به جهتی اینکه وقتی می بردند یکی از همسایه‌های فقیر آمد گفت دختر پیغمبر خدا امشب شب عروسی توست، ببخشید من جامه‌ای نداشتم که بیایم در عروسی تو شرکت کنم به تو تبریک بگویم، به من می‌خندیدند، نگاه می‌کردند، جامه‌های من کهنه بود. بی بی فوری دستور دادند اسما بیا، آمدند چادرهایشان را گرفتند، پیراهن تنش را در آورد فرمود به خانه علی نمی روم مگر پیراهنم را او بپوشد.
این صاحب شخصیت عالم است، این باید درباره‌اش《 إِنَّا أَعْطَیْنَاکَ الْکَوْثَرَ》 بیاید؟ این موجودی است که عیسی بن مریم می گوید که من آنچه دارم از نگاه فاطمه است به مادرم، زهرا به مادرم نگاه کرده.
این است، افسوس افسوس که آنها را نشناختیم، راه آنها را نرفتیم، نفهمیدیم مسیر آنها چیست.
آقا امیرالمومنین علیه السلام فرمودند
《إِنَّ إِمَامَکُمْ قَدِ اکْتَفَى مِنْ دُنْیَاهُ بِطِمْرَیْهِ وَ مِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَیْهِ؛ أَلَا وَ إِنَّکُمْ لَا تَقْدِرُونَ عَلَى ذَلِکَ، وَ لَکِنْ أَعِینُونِی بِوَرَعٍ وَ اجْتِهَادٍ وَ عِفَّهٍ وَ سَدَادٍ》،
منی که علی بن ابی طالب هستم به دوتا جامه که یکی را لُنگ می کنم، یکی را هم ردا می‌کنم به دوشم می اندازم به دو قرصین… شما نمی توانید مثل من زندگی بکنید، ولی جِد و جَهد بکنید، کوشش بکنید( حالا اینها را بگوییم عیب ندارد) اگر بر یک دیاری، سرزمینی، شهری، دل سوخته‌ای به ساختمان ها، نگاه کند که آخ چه چهار طبقه‌های خوبی است ما که نداریم خدایا شکر، اهل آن شهر منتظر زلزله باشند، اهل آن شهر نه آن ساختمان.
در زلزله‌ها رفتید دیدید، اگر نه برید ببینید، سوال کنید، که اگر زلزله می آید یک ساختمان وسط همه آنها سالم است، این چیست؟
این زکاتِ نظر داده.
تو خیال کردی زکات فقط این است که از غلات اربعه و انعام ثلاثه و نقدین بدهی؟ زکات این است؟
صاحب آن زکاتِ نظر داده، خدا را باور کنیم ها، همه می‌لرزد ۷ ریشتر، یک ساختمان سالم می ماند، این یک جایی قبل از اینکه می‌خواسته بسازد، گفته اینکه بابا این کارگر من، این پسر عموی من، این دختر خاله من، این ندارد اول یک خانه برای او بسازم بعد، این کار را کرده این سالم مانده، باورتان نمی آید؟ به حق حق باور کنیم، همین است و غیر از این نیست، به خودش قسم همین است و غیر از این نیست.

چه خوب است اینکه همه جا [ما تعریف کسی را نمی‌کنیم داریم یک واقعه را نشان می دهیم] هر وقت انسان درِ خانه اش را برای این امور باز می کند صاحب خانه شناخته نشود، خیلی خوب است.
بعضی از رفقا دیشب از ما می‌پرسیدند آخر صاحب خانه کی بود، ما به حال صاحب خانه حسرت خوردیم گفتیم خوش به حال این صاحب خانه.
مجلسی که به نام صدیقه طاهره سلام الله علیها برگزار می‌شود باید در آن ریا نباشد، باید در آن خلوص باشد، الحمدالله.
سلمان خودش از زهاد است، خودش از کسانی است که تخته اش وسط است، معلوم باشد، وقتی صدیقه طاهره عبور کردند، سلمان دید که چادر بی بی، روی سر انداز بی بی چندتا وصله خورده، آن هم از لیفِ خرما.
گریه اش گرفت، گفت دختر پیغمبر خدا، بنات قیصر و کسری نشستند توی قصور خودشان دارند با بهترین وسائل…
تو دختر پیغمبر خاتم هستی این چادر…
یک چیزی صدیقه طاهره سلام الله علیها فرمودند: [ببینید این تربیت کننده چیست، سلمان گفت تو دختر رسول خدایی این لباست است؟] سلمان من عیالِ 《علی》 هستم، شوهر من 《علی》 است، این ادب را نگاه کنید، یعنی 《علی》 یک جوری زندگی کرده در دنیا که وقتی آمدند سه روز آقازاده‌ها چیزی نخورده بودند، رنگ ها زرد، اصلاً چشم امیرالمومنین به حسنین که افتاد خود آقا امیرالمومنین علیه السلام شروع کردند گریه کردن،فاطمه جان بچه های من چه شده؟
حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها فرمودند《علی》جان می خواهی چه بشود؟ سه روز است اینها آب می خورند فقط هیچ‌ چیز نداریم، سه روز است فقط اینها آب می‌خورند. دیگر آقا امیرالمومنین یک زره داشتند از مال دنیا زرهی که هیچ کسی هم نمی خرید. گفتند می روم زره ام را می‌فروشم، شصت درهم فروختند، فقرای مدینه فهمیدند 《علی》پولدار شده ریختند و همه پول‌ها را آقا دادند، امیرالمومنین گوشه عبا را، ردا را اینجوری جمع کرد این معنا دارد ها، به خانه آمدند، حضرت صدیقه طاهره استقبال کردند 《علی》 جان غذایی، توشه‌ای، آذوقه‌ای برای بچه‌ها آوردی؟ آقا امیرالمومنین اینجوری تکان دادند، این چه کاری است علی جان، مگر زره را نفروختی؟
چرا فروختم.
پولش کجاست؟
به فقرای مدینه دادم.
صدیقه طاهره فرمودند من و حسنین، بچه‌هایمان را هم کاشکی یکی از فقیران مدینه حساب می‌کردی، به ما هم می‌گفتی فقیر مدینه، به ما هم می رسیدی. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم وارد شدند مذاکره را گوش دادند، فرمودند فاطمه جان دیگر با 《علی》اینجور صحبت نکنید، فاطمه جان این 《علی》 است، لذا وقتی سلمان گفت که دختران کسری و قیصر اینجوری هستند، صدیقه طاهره تعلیم گرفتند، فرمودند من عیالِ 《علی》 هستم، شوهرم 《علی》است.
نکنیم، در چشم مردم نشان ندهیم که باید جواب داد علی کل حال.
یک جای دیگر هم امیرالمومنین علیه السلام خودشان فرمودند من 《علی》هستم، وقتی بر بالین صدیقه طاهره سلام الله علیها حاضر شدند آقا امام حسن و امام حسین علیهما السلام دنبال بابا آمدند،وقتی رسیدند که دیگر یقین کردند روح از بدن فاطمه سلام الله علیها پرواز کرده، صدا زدند فاطمه جان جواب نیامد، دختر رسول خدا، جواب نیامد، مادر حسن و حسین، جواب نیامد، استفاده کردند از آن نقطه عالیه باطنیه ولایت، صدا زدند فاطمه جان من 《علی》هستم، همچین که این اسم زنده کننده عالم به مَسامع وجود صدیقه طاهره رسید می‌فرمایند والله لقد حَنَّت وَ أَنَّت وَ مَدَّت یَداها، تکانی خوردند دست‌ها را درآوردند، چشم ها را باز کردند اول حرفی که زدند این بود 《علی》 جان گریه کن، زیاد گریه کن، اشک بریز، دوست دارم اشک‌های تو به صورت من بریزد، چون شنیدم از پدرم رسول خدا که فرمودند اشک مظلوم زبانه آتش جهنم را خاموش می‌کند، 《علی》جان من از تو مظلوم‌تر سراغ ندارم.

«لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ»
دعاهایی که میفرمایند به اجابت مقرون،رحمه الله من قراء فاتحه و الاخلاص و الصلوات.
《اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم》
یاعلی مدد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *