شرح سوره مبارکه وَالْعَصْر_جلسه دوم_۱۳۶۹/۰۶/۰۲

 

《بِسم الله الرّحمنِ الرَّحیم، اَلحَمدُللهِ رَبِّ العالَمین، الصَّلاهُ وَ السَّلام علی خَیرِ خَلقه مُحَمَّد وَ عَلی آله الطَیبینَ الطّاهرینَ المَعصُومین وَ الْلَعْنَهُ الدَّائِمه عَلَی أعْدَائِهِمْ وَ مُخَالِفِیهِمْ وَ مُعَانِدیهیمْ وَ مُبغِضیهِم وَ مُنْکَری فَضَائِلهمْ وَ مَناقِبِهم مِنَ الان إلی قیامِ یَومِ الدّین.آمینَ یا ربَ العالَمین》

 

《بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

وَالْعَصْرِ ﴿۱﴾

إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِی خُسْرٍ ﴿۲﴾

إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ ﴿۳﴾》

 

عرض کردیم که انسان به حَسَبِ خلقت اولیه ای که حق در او به ودیعت گذاشته است طالبِ علم و قدرت است.خداوند تبارک و تعالی خواست این موجود را سیر کند،چون می تاخت که تا بی نهایت پیش برود،به او خلیفه اللهی داد او اکتفا نکرد،انسان را خلیفه الله ساخت و منصبِ خلیفه اللهی داد گفت نه برایم کم است،انسان چه میخواهی؟؟

گفت من می خواهم جای خودت بنشینم،نه به عنوان جانشینی گفت تو برو کنار من میخواهم آنجا بیایم،به او حیات داد،زندگی داد، اکتفا نکرد به او وجود داد اکتفا نکرد،به او جوانی داد،قانع نشد به او رُتبت و مقام داد باز قانع نشد،به او اجازه عبادت داد،قانع نشد،آخرین مرحله ای که می شود او سیر بشود و ساکت بشود او را هم به او داد،آن کسی که خداشناس بود ،آن کسی که حق را دریافت کرده بود او قانع شد ،وقتی که حق فرمود 《إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً 》هر کس این حرف را فهمید خوشحال شد که خوب الحمدلله حالا ما را به آنجایی رساندی که می توانیم ادعای ربوبیت نکنیم،ولی فرعون قانع نشد گفت《 أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلَىٰ》،گفت خلیفه اللهی برایم کم است،به ملائکه هم فرمود که قبول کنید این اندازه در تقسیم در خلقت ،این سهمی که ما به این انسان دادیم شما قبول کنید،بعضی از ملائکه پذیرفتند،قبول کردند،یک مَلَکی به نام ابلیس،شیطان،او گفت نه،برای چه ما نه،او؟؟ برای چه او؟

غوغایی است این مساله همه را متحیر کرده،شما خیال نکنید یک کسی توانسته در این باب حرف را در کتاب یا در سخن تمام بزند،غوغایی است،یعنی حیرانی مطلق برای بزرگترین دانشمندِ فیلسوفِ عارفِ بجا رسیده،او هم حیران است که این چه مساله ای است،این در خلقت اصلا چیست؟که او آفرید،وقتی آفرید تمام وسائل بُعد و دوری خودش را در اختیار او گذاشت،در مرحله اول یک شیطان خلق کرد،این جز حیرت چیز دیگری نیاورده هاااا!

یک جوابهایی داده شده ولی خودِ جواب دهنده هم به جواب قانع نشده،از حرف معلوم است،مگر اینکه یک کسی پیوندِ قلبی به 《ولایت》 داشته باشد،اینجاست که نمودار قبول کردن ولایتِ واقعی است،هر کس این حرف را فهمیده به این نقطه معرفت راهش دادند معلوم است ولایت را درک کرده است.

آفرید و فرمود《 وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ》من جن و انس را خلقت نکردم مگر برای اینکه من را عبادت کنند.

برای این آفریدم جن و انس را،برای عبادتِ خودم.

خوب،حقِ است،حکیمِ مطلق است،قادرِ مطلق است،برای عبادت برای بندگی آفریده است،چه می شد مرحمت و لطف می کرد،حالا کمکی در این راه نشده،مساله ای نیست،در این باب مساعدتی نشده،مساله ای نیست،یک مانع بزرگ که بالاترین موانع است به نام شیطان آفریده که از هر نقطه ای که می خواهی بروی پیشنهادش را قبول کنی که گفته بندگی من را کنید،از هر نقطه ای که بروی،میخواهی بروی می بینی مسجد سرِ راهت ایستاده،می خواهی بروی حسینیه سرِ راهت ایستاده،می خواهی نماز بخوانی می بینی سرِ راهت ایستاده،می خواهی حج کنی می بینی سرِ راهت ایستاده،عه!! آدم به بهشت می رود می بیند که آنجا هم سراغش آمده.

[جواب دارد هااا،جوابش را ان شاءالله عرض می کنیم ]

عرض کنیم پروردگارا ما را آفریدی،موهبت کردی ،مرحمت کردی،خلقت ما،همه اش باید تشکر پشتِ سرش باشد،ولی این چه بود که پشتِ سرِ خلقت ،سرِ راهِ ما به نام شیطان قرار دادی؟؟

بعد هم که اکتفا به این یکی نکرد هاااا،یک کسی ممکن است از قیدِ شیطان در برود هااا،راه دارد،یعنی راهش را پیدا کند از شیطان فرار کند یا اینکه شیطان را به خودش راه ندهد،ولی یک چیز با او گذاشته که از او نمی تواند…

نَفْس،قویتر از شیطان است.

 

خواجه در آن غزلش می فرماید؛

 

چو اسم اعظمم باشد ، چه باک از اَهرمن دارم

 

اَهرمن در زبان زَرْدُشْتْی ایرانی قدیم به معنای شیطان است.

خوب،اسم اعظمم هست،باک از اهرمن هم ندارم،نفس را چه کار کنیم؟؟

نفس را هم همه تجلیاتش را چقدر خوب است،اینقدر گم کردند چون اهل پیدا نشده که این مو شکافی را انجام بدهد،خیال کرده اگر کسی این چشمش دنبال یک نقطه محبت خیز باشد نفس است.

نه بابا وصفش را نگاه کن،می گوید نفسِ اماره،مانع راهِ ولایت است.

این نفسِ اماره چیست،بلکه امروز ان شاءالله پیدایش کنیم.

یک کسی که دوست دارد همیشه به دیگری امر کند،این خطرش از خطر شیطان بیشتر است.

اینقدر این مساله مبتذل است،اینقدر این مساله ندیده گرفته شده،چون همه مبتلای به این نقطه هستند ،اقلا این پدر نسبت به فرزند و در خانه نسبت به خانواده و عیالش دارد،آخر مساله پدری و نصیحت پدری غیر از مساله اماره بودنِ نفس است،اینها را جدا کنیم.

نفسِ اماره آن نفسی است که هیچ گاه حاضر نیست شاگرد باشد [می خواهیم ولایت را نشان بدهیم]،همیشه دلش می خواهد استاد باشد،ممکن است لباسِ شاگردی بپوشد ولی اگر اوستا(استادش) هم به او بگوید که اینکار را بکن می گوید نه صلاح نیست استاد جان،باید این کار را کرد. یا اوستا(استاد) از کارخانه بیرون می رود خودش شروع می کند خلافِ کار اوستا کار می کند،این نفس اماره در او هست.پیدایش کنیم،اطاعت نکردن از هر صاحب رأی ،اطاعت نکردن از هر صاحب نظر،صاحبِ این حال که اطاعت نمی کند از صاحب نظر و صاحب رأی این نفسِ اماره در او حاکم است.

شیطان را می شود پی کرد،جلوی شیطان را می شود گرفت،شیطان را می تواند با بسم الله الرحمن الرحیم دور کرد[با حقیقت بسم الله الرحمن الرحیم نه قول آن] نفس اماره چه؟؟

نه ،آن هست.

لذا در حرکت خاصی که برای آدم معنا دارد،آدم ابوالبشر این پیغمبرِ عزیز،صفی الله،این عبارت را قرآن دارد،《فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطَانُ》،یعنی تا آن نقطه، این موجودِ سد آفرین،مانع ایجاد کن راه پیدا کرد،اگر با او این نقطه انعطاف درونی نبود،اگر با او نبود آن که پذیراست حرفِ ناباب را بشنود،چطور اطاعت کرد؟؟

لذا این را آدم دقیقا بداند اگر مطیع امرِ ولی نشود شیطان او را به اطاعت می کشاند،آخر این مساله هم خیلی تشخیصش مشکل است،اینقدر مشکل است که حد ندارد.گاهی می بینید به جهت متابعت نفس ،به جهتی که نفس اماره قوی است حرف را اینجوری می زند که حرف را شیطان زده است.شیطان چه گفت ؟؟

گفت برای چه من،تو را سجده کنم که گِل و خاک هستی،خالقت را سجده می کنم.می گوید اگر بناست من حرف بشنوم می روم از بزرگتر می شنوم.

تا از کوچکتر نشنوی از بزرگتر نمی شنوی.

رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ،عقلِ کل ،هدی سُبل،راهنمای خلق اولین و آخرین،او که همه پیغمبرها دنبال سرش در حرکت هستند ،این پیغمبر عزیز می فرمایند من سه خصلت را از بچه ها دوست دارم،[یک حرفی هم اینجا بگوییم ان شاءالله خوب باشد؛ اگر یک کسی مقبولِ طبعِ بچه ها واقع شد،بچه ها دوستش دارند،اینقدر خدا را شکر کند که شُکری بالاتر از این نیست که بچه ها به طرف او اقبال داشته باشند ،توی مرز فطرت در حرکت است،دیگر دلیل برای ترقی روحی او،و رسیدن به مقصدِ باطنی هیچ نمی خواهد اقامه بشود،یک کسی که مورد پسند بچه ها باشد،بچه های دو ساله،سه ساله،چهارساله،پنج ساله،بچه ای که هنوز مُمَیز نیست،برای همین دارد درباره امیرالمومنین علیه الصلاه و السلام ،سیوطی در دُر المنثور نقل می کند،(با اینکه آخوندِ خیلی سُنی است،کم هم سُنی نیست)،او از اَنس بن مالک نقل می کند،خیلی آدم خبیثی بوده با اینکه سالها حاجبِ و دربان و پرده دارِ رسول خدا بوده ،هر کس می خواسته رسول خدا را ببیند از طرفِ اَنس می آمد.

خیلی وضعش خراب بوده،از ارکان قضیه احراقِ باب است،اگر درِ خانه صدیقه طاهره را آتش زدن دو سه رکن دارد ،اَنس از ارکان اساسی است، خیلی هم از او حدیث و روایت زیاد نقل می شود.

سیوطی در دُرالمنثور از او نقل می کند که 《کُل نَختَبِرُ أولادَنا بِحُبِّ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ 》،زمانِ صدر اسلام که نزدیک به جاهلیت بود،ما بچه هایمان را با محبت امیرالمومنین علیه السلام امتحان می کردیم چون معلوم نبود این بچه پدرش کیست،و این واقعا حلال زاده است یا حلال زاده نیست،کیفیتش اینجوری بود که بچه را بغل می گرفتند در سن دو ماهگی،سه ماهگی،چهارماهگی،می آمدند سرِ کوچه می ایستادند امیرالمومنین علیه السلام که از کوچه عبور می کردند [حالا آن که بچه اش را بغل کرده آورده خودش هم به امیرالمومنین معتقد نبود هااا،ولی محک این بود]

به این بچه دو سه ماهه می گفت《أتُحِبُ هذا الغلام 》آیا این جوان را دوست داری؟؟

اگر به طرف امیرالمومنین علیه السلام اظهار شوق و میل می کرد،خنده می کرد و دست و پا می زد که به طرف امیرالمومنین برود می فهمید که بچه خودش است،اگر بچه رو تُرُش می کرد و سر بر می گرداند و اظهارِ تنفر می کرد می فهمید بچه خودش نیست،دُر المنثور می گوید اینقدر بچه هایشان را با همین مدرک از بین بردند،بعضی ها همانجا بچه را زمین می زدند و سرش متلاشی می شد ]

اگر بچه ها به یک کسی اقبال کنند او هیچ تحقیق درباره اش نمی خواهد،بداند اینکه به نقطه ولایت متصل است،لذا شما بچه را توی اتاق رها کنید بیست نفر،سی نفر،چهل نفر ،پنجاه نفر درِ اتاق که می آید به طرف آن که می رود نمره اش از همه بالاتر است.این قاعده اش است].

《کُل نَختَبِرُ أولادَنا بِحُبِّ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ 》،

رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، هم فرمودند من از بچه ها سه خصلت را دوست دارم (چون بچه بدون واسطه به مرز فطرت نشاندنش و در مرز فطرت قرارش دادند) ؛

یکی اینکه بچه حالتش این است که وقتی قهر می کند زود آشتی می کند.[عقلِ کل است ببین به من و تو یاد می دهند]،اگر کسی به هر علت از کسی قهر کرد،دلش گرفت،ناراحت شد،اولیاء هم همه شان بدون استثناء همینطوری هستند،تمام اولیاء خدا اینجوری هستند، اگر کسی به ندامت فقط سلام کند،این یک قدم آمده او صد قدم جلو می رود ،به یک سلام ارزش می دهد و تا آخر عمر نگهش می دارد،اینها یَتَعارَکُونَ وَ یَتَصالَحُون،بچه ها دعوا مُرافعه و قهر می کنند بعد زود صلح می کنند،نیم ساعت قبل همدیگر را زده بودند و خونین و مالین کرده بودند بعد می بینید دوباره دارند با هم بازی می کنند،اگر اینجوری بود عالم چقدر اصلاح شده بود دیگر بین هیچ کسی جنگ و ستیز نبود.

عناد،کینه،حِقد،انتقام جویی،اینها داخل در نقطه اولیه بیانِ قرآن است، 《إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِی خُسْرٍ》،انسان زیانکار است چون حِقد می ورزد،انسان زیانکار است چون انتقام جو است،انسان زیانکار است چون کینه به دل می گیرد،این انسان است،《إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ 》.

یک روایتی هست که این روایت به صاحبِ قولش که امام جعفرِ صادق علیه الصلاه و السلام هستند این بزرگترین راهنمایی هر انسانی است که او را به مرز فطرت برساند،امام صادق علیه السلام فرمودند《 إِذَا قامَتِ اَلْقِیَامَهِ یُنَادِی مُنَادٍ مِنْ جانِبِ اَللَّهِ ،》یکی کسی از طرف حق ندا می کند《مَنْ کَانَ لَهُ عَلَى اَللَّهِ أَجْرٌ فَلْیَقُمْ 》،روز قیامت خلق اولین و آخرین جمع می شوند یک منادی از طرف خدا ندا می کند هر کس به گردن خدا حق دارد بلند شود،هیچ کس بلند نمی شود،آخر کسی به گردن خدا حق ندارد،هیچ کس اِلا یک طایفه بلند می شوند و حقشان را از خدا می خواهند،《فَلاَ یَقُومُ إِلاَّ مَنْ عَفٰا》مگر آنهایی که عفو کردند و بخشیدند ،کینه در دل داشتن دلیل بر خُسران انسان ها در مرتبه انسانیت است.

خوب می گوید وقتی که این نقطه را پیش می گیرید می گوییم که بابا عفو .

می گوید آخر نمیدانید با من چه کار کرده.

خوب همین چون یک کاری کرده باید عفو کنی اگر نه که از تو عفو نمی خواستند،جای عفو همین است،هر چه بیشتر به تو ظلم شده است تو بیشتر باید عفو کنی که نمره بیشتر به تو بدهند.

در صورتی که همه اش خیال است؛

بر خیالی صلحشان و جنگشان

وز خیالی فخرشان و ننگشان

تازه آن هم خیال است،به تو می گویند از این خیال بگذر.

علی کل حال شیطان را می شود علاجش کرد.

این منطقه تصرف،قدرت تصرف شیطان را ببینید چطور رسول الله صلی الله علیه و آله بیان می فرمایند ؛

《إِنَّ اَلشَّیْطَانَ یَجْرِی فی بَنِی آدَمَ مَجْرَى اَلدَّمِ فی العُروق،در انسان شیطان اینجوری نفوذ می کند،همینطور که خون در بدن تا کجا می آید،هااا؟

بالاتر از این،این فرمایش رسول خداست که می فرمایند مثل اینکه خون در بدن می چرخد شیطان هم توی همان نقطه خون می دود.

ولی در موی سر و ریش چون خون ندارد پس شیطان هم نیست.اما امیرالمومنین علیه السلام فرمودند هست.در مسجد کوفه حضرت بالای منبر بودند فرمودند :

《وَالله أِن أبن اَبی طالب أعرَف أَو أَعْلَم بِطُرُقِ السَّمَاوات مِن طُرِق الاَرض أَو الْأَرَضِین》پسر ابی طالب به راههای آسمانها آگاهتر است تا راههای زمین.

《سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی》هر چه میخواهید بپرسید قبل از اینکه من را نیابید.

حضرت فرمودند هر چه سوال کنید جوابش آماده است.

یک کسی از آن ملاعین گفت که یا علی اگر گفتی که من چندتا مو در صورت و سر دارم ؟

ببینید رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرمایند

《یَجْرِی فی بَنِی آدَمَ مَجْرَى اَلدَّمِ فی العُروق》

تا آنجایی که خون می رود می آید،دیگر به مو که خون نیست.ولی اینجا هم راه دارد چون ولایت است.رسول‌ خدا در نبوت سخن فرمودند، در نبوت شیطان کمتر رسوخ دارد در ولایت است که تا آخر می آید.

فرمودند که به خدا قسم عدد موهای سر و صورت و بدنت را می دانم و عدد همه شَعرات بدنهای خلق را می دانم ولی به تو بگویم بر هر مویی از بدن تو یا ریش تو یک شیطان آویزان است که گمراهت می کند،این را هم می شود علاج کرد.همانجا که اگر به پای صاحبِ ولایت افتاده بود تمام شده بود شیطان رفته بود ولی نَفْس خیلی سخت است،یک کششی در عالم باطن نسبت به اتصال امیرالمومنین علیه السلام می خواهد.

شعری هست ظاهرا مالِ اقبالِ لاهوری است؛

 

در میان هفت دریا، تخته بندم کرده ای

باز می‌‌گوی مواظب باش و دامن تر مکن؟

 

شیطان آوردی،نفس آوردی،رفیق ناباب آوردی،همه وسایلش را آوردی بعد می گویی مواظب باش!! تکان نخور!!

 

جوابش را اجمالا بدهیم که نماند؛

جوابش این است که در این خِلقت اگر مرد رهی از لابه لای همه این موانع باید بگذری.

که چه؟

باید یک کسی دستت را بگیرد و تو را از همه این کوره راهها و آتش های برافروخته شده جهنم بیرون ببرد و آن دست که دستِ تو را می گیرد جز《 یدالله 》چیز دیگری نیست.یعنی بدون 《ولی》نمی توانی حرکت کنی.

چرا به قول خواجه شیرازی؛

دام سخت است یا راه سخت است.

 

دام سخت است مگر یار شود لطف خدا

ور نه آدم نبرد صرفه ز شیطان رجیم

 

این قدر این راه بر او باز است که اگر قرآن هم میخواهی بخوانی اول باید بگویی 《أَعُوذُ بِاللّهِ》.

تا آنجا هم می آید؟؟ بله تا آنجا هم می آید اگر نمی آمد نمی گفتند بگو 《أَعُوذُ بِاللّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ》.

آقا امیرالمومنین علیه السلام،شیطان را با همان سیما و با آن شکل خودش دیدند، کنیه اش اَبامُره است،یعنی هر کس تلخ مزه و ترش روی است بداند که این بچهِ شیطان است،تلخ ها،ترش رو ها،

مُره یعنی تلخی،ابامره یعنی پدر همه تلخی ها.

اهل محبت،اهل ولایت اینها ترش رو نیستند،اینها تلخ نیستند.

دیدید بعضی ها چه نیشِ زبان دارند؟

دیدید بعضی ها نگاهشان چقدر بد است؟

[خانم ها هم گوش بدهند]

می نشینند توی مجلس با یک نگاه کلکِ طرف را می کنند،با یک نگاه ها!! یک نگاهی می کند که آن نگاه از یک قرن صحبت کردن بی جا بیشتر طرف را ضایع می کند،یک نگاه! یک نگاه خفت.

لذا راجع به همه حرفهایی که مردم درباره رسول خدا زدند آیه نمی آمده ولی راجع به یک نگاه آیه آمده؛

《وَإِن یَکَادُ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ لَیُزۡلِقُونَکَ بِأَبۡصَٰرِهِمۡ لَمَّا سَمِعُواْ ٱلذِّکۡرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُۥ لَمَجۡنُونٞ/وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکۡرٞ لِّلۡعَٰلَمِینَ 》

آنهایی که با نگاه تو را می زنند یا رسول الله .

کنار هم می نشستند با چشمک رسول الله را نشان می دادند،وقتی رسول الله توی هر مجلسی می نشستند، شأن نزول این آیه را بگوییم؛ 《وَ إِن یَکَادی》 که جلوی در خانه هایتان و توی اتاق پذیرایی تان زدید بفهمید یعنی چه، 《وَإِن یَکَاد 》را یاد بگیریم که اثر هم بکند.

شأن نزول آن برای این است که امیرالمومنین علیه السلام را بشناسید اگر کسی با《 إِن یَکَاد》نشناسد این 《إِن یَکَاد》اثر نمی کند.

آقا رسول خدا صلی الله علیه و آله در هر مجلسی که می نشستند بدون استثناء چشمشان را از صورت امیرالمومنین علیه السلام بر نمی داشتند و جز به امیرالمومنین به کسی نگاه نمی کردند،غرق تماشا بودند،منافقین و کافرین و آنهایی که نمی توانند [این محبت هم آفت دارد هااا،مواظب باشد هر کس،هر کس را دوست دارد اگر می خواهد دوستی اش ادامه پیدا کند،در جنبه ظاهری اگر می خواهد زود دوستی قطع بشود به او بگوید،از بین می رود، اگر میخواهد این دوستی رسوخ پیدا کند حتی آن طرفی را هم که می خواهد نگوید،نگذارد بفهمد،چه برسد به خلق.یکنفر بفهمد دیگر تمام است]

اینهایی که می دانستند رسول خدا اول دلباخته امیرالمومنین است،اینها به هم می رسیدند و با چشم اشاره می کردند به هم چشمک می زدند که نگاه کنید یارو را چه جور غرق تماشا شده.

آیه نازل شد《إِن یَکَادُ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ لَیُزۡلِقُونَکَ بِأَبۡصَٰرِهِمۡ》اینها با چشم به یکدیگر اشاره می کنند یا رسول الله تو که به علی نگاه می کنی و اینها کافرند،نزدیکترین مردم به کفر همین ها هستند،《وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکۡرٞ لِّلۡعَٰلَمِینَ》رسول الله نه تو تنها دلباخته اش هستی ،تمام هستی دلباخته او هستند،خیال نکنی تو تنها 《علی》 را عاشقی،موجودات همه دلباخته امیرالمومنین هستند.

در هیچ خانه ای نبود که امیرالمومنین یک کشته نداشته باشد،هیچ خانه از خانه های عرب نبود مگر امیرالمومنین یکی از آنها را کشته باشد،نه شمشیر هااا،شمشیری نبوده هاا،این کشته نگاه و محبت است.

یکنفر توی هر خانه ای 《علی》 را دوست داشت.امیرالمومنین با نگاه این را گرفته بود.

《إِن یَکَادُ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ لَیُزۡلِقُونَکَ بِأَبۡصَٰرِهِمۡ لَمَّا سَمِعُواْ ٱلذِّکۡرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُۥ لَمَجۡنُونٞ》،مجنون یک اصطلاح بوده،هر کس به یک کسی دلباخته بوده به او مجنون می گفتند،می گویند این مجنون است نه اینکه مجنون به معنای کسی که عقل ندارد،نه، دلباخته است،شیفته 《علی》 است،بله همینطور است،《وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکۡرٞ لِّلۡعَٰلَمِینَ》دلباخته اش است،نه او همه عالم،چه بدانند چه ندانند،همه عالم دلباخته امیرالمومنین هستند،وقتی رسول الله به معراج رفتند[خوب حدیث معراجی است دیگر]رسول الله فرمودند به هر آسمانی می رسیدم افواج ملائکه می آمدند به استقبال من،حتی قبل از اینکه به من سلام کنند اول می پرسیدند حالِ 《علی》چطور است؟

اول از 《علی》می پرسیدند بعد احوالپرسی می کردند.

من فهمیدم که 《علی》در آسمانها که عالم قلب و دل است،عالم اعتلای وجود هر انسان است،فهمیدم 《علی》جایش آنجاهاست،زمینی نیست.

《وَالْعَصْرِ *إِنَّ الإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ 》،به عصر قسم که چکیده همه اشیاء را سوگند را خدا به او یاد کرده انسان در زیانکاری است،

《إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ 》.

[چه حرف خوبی امروز یکی از عزیزان برای من نقل کرد،دمِ غروب آفتاب روز جمعه،موقع استجابت دعا،مسلم تضمین شده است عصر جمعه حین استجابت دعا است،اگر عصر هم به معنای خلاصه زمان در این هنگام باشد باز هم یک تناسبی برای بحث ما هست.

دلم نمی آید خیلی تند بگویم چون خیلی این حرف به دل نشسته است،خدا صاحب این کلام را،صاحب این حال را،صاحب این سخن را ،بعد هم اینکه به گوش من و تو رساندن به وسیله همین رسانه های گروهی،رادیو،ببین اینها دعا دارد،نقل کرده است همین سلام صبح بخیر،که خیلی متشکر خوش آمدند به سرای ما،ما خوشحالیم و الان ایران یک پارچه سرور است ولی یک جوری باشد که شما یک تذکری بدهید که اسرای کربلا را مردم یادشان نرود،حرف خیلی دلنشینی است از هر که،این خانم هم بود،به حق زینب صاحب این قول هر که هست،یک کسی پیدا می شود مثلا چند وقت قبل آن خانمی که حرف بی جهتی زده،یکی آن است در انحطاط و یکی این است در اعتلا.

که هم ارج داده است و اجر به این فضای معنوی داده است که انسان از راه رسیده گان وادی کربلا را بغل می گیرد،خدا به همه شان نصرت و حال بدهد و هم اینکه گفته هنوز ما چشممان به راه اسرای کربلاست.ای خانم هر که هستی،آی کسانی که این کلام را به گوش ما رساندید هر که هستید خدا به شما اجر بدهد،بی بی زینب سلام الله علیها به شما جزای خیر بدهد].

《اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم》

یاعلی مدد

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *