《بسم الله الرحمن الرحیم 》
《اللّهُمَّ إِنِّی أَفْتَتِحُ الثَّناءَ بِحَمْدِک وَ أَنْتَ مُسَدِّدٌ لِلصَّوابِ بِمَنِّک، وَ أَیقَنْتُ أَنَّک أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ فِی مَوْضِعِ الْعَفْوِ وَالرَّحْمَهِ وَ أَشَدُّ الْمُعاقِبِینَ فِی مَوْضِعِ النَّکالِ وَالنَّقِمَهِ》
اگر که دری به روی دلِ کسی بسته شده باشد،فتح و گشایش آن بستگی، به وسیله حمد است.《اللّهُمَّ إِنِّی أَفْتَتِحُ الثَّناءَ بِحَمْدِک》و چنانچه درِ دل را بسته باشند ، ظاهر برای شخص اضطراب می آورد ولی باطن امر، فتح بابِ خیر بلکه خیرات برای او شده است، که هر بستنی در درونش گسستن است و هر رنجی در درونش راحتی است، و هر غمی در درونش شادی است، و هر بلایی در درونش فرج است، تا آنجایی که هر مرگی در درونش حیات است. اسکندر در ظلمات به سراغ آب حیات رفت. درون هر تاریکی یک روشنایی است بلکه درون هر تاریکی روشنایی هاست.خداوند تبارک و تعالی ما را بر این داشته که دیدمان را از جهت ظاهر عوض کنیم. پیغمبران را هم برای همین فرستاده است، که به ما بفرمایند و به ما یاد بدهند که ؛
جهان را سر به سر آئینهای دان
به هر یک ذرّه در، صد مِهرِ تابان
اگر یک قطره را دلْ بر شکافی
برون آید از آن صد بحرِ صافی
نه ،اینکه حرف قشنگی است،که گمان میکنم و یقین دارم شعر از شیخ محمود شبستری است،خوب گفته است، ولی یک حرف بالاتر داریم که درون هر ملکول خاکی که نگاه کنی صد بحر صافیست، درون تشعشعات ظلمانی هزاران خورشید تابان است،مگر خودت در مدت عمرت به این نقطه نرسیدی که تا توی تاریکی و ظلمت گناه ننشستی و این دریافت برایت نیامده ،چون درک گناه غیر از اقرار گناه است.درک گناه ظلمت یافتن است ،راه یافتن به ظلمت است ،به ظلمات راه یافتن است.اقرار گناه که همه دعا می کنند و اقرار به گناه میکنند،اشک ریختن برای معصیت همه بلد هستند، پیرزن ها هم بلد هستند،پیرمردها هم بلدند، کسی توی ظلمت گناه برود ،توی این ظلمت گناه وقتی راه یافت آنوقت می فهمد رحمت خدا چقدر شیرین است،و رحمت خدا را چطور بر او می ریزند. آخر این بحث خیلی بحث قشنگی است که تا،کسی خودش را از همه چیز رها نکند، که آخر خودش است، این نمی تواند راه به آن نقطه توحید پیدا کند، باید این یگانگی برای خودش حاصل بشود تا نقطه توحید را دریافت کند، هر چه انسان به خودش ببندد این سدِ دریافتن باب خود است که آخِرش خودش را هم باید کنار بگذارد؛
《بَینی و بینک اِنِی ینازعنی
فارفع بلطفک انی من البین》
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز.
عبادت را به خودش ببندد؟! تو آخر میخواهی رها بشوی که به او بپیوندی تو که الان بار دوش جانت را با عبادت سنگین کردی! اسمش را بگذار عُجب به عمل ، غرور به عبادت، اسمش را هر چه میخواهی بگذار.
میدانی که چهل سال است بعضی ها میخ طویله شان دمِ محراب عبادت کوبیده شده است؟
«أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ»، میدانی ؟؟
میدانی که این را، که تسبیح دام شیطان است؟؟ این را میدانی؟؟
این موجود ناشناخته ،که خاکش هم ناشناخته است، خاک کویش، آن مولکولهای خاک کویش ناشناخته است که اثرش چیست.در همه لابراتوارهای دنیا (آزمایشگاهها) بریزند،اگر شناختند!!! اگر فهمیدند!!! این موجود می فرماید《 إلهی أنا الفَقیرُ فی غِنایَ فَکَیفَ لاأکونُ فَقیرا فی فَقری ، إِلَهِی أَنَا الْجَاهِلُ فِی عِلْمِی فَکَیْفَ لَا أَکُونُ جَهُولًا فِی جَهْلِی 》، چقدر از خودش زدوده این موجود ناشناخته ، خاک کوی او ناشناخته،خودش، امام حسین علیه السلام را کسی نشناخته است.
آقا امام صادق علیه السلام در دارُ التجزیه وجودی خودشان ، یک قطره از این اشکها را (ایشان دیگر وقتی که میزنند درست میزنند) بردند آزمایش کردند فرمودند این قطره اشک از هر کس میخواهد باشد( خونش را اگر کسی داد به آزمایشگاه و چربی خون داشت از هر کس میخواهد باشد، اگر چهل سال روی سجاده عبادت نِشسته است چربی خون دارد و اگر اینکه هشتاد سال معصیت کرده باز هم چربی خون دارد، چربی خون در هر دو یکجور نشان میدهد، چربی خون آدم عابد با چربی خون آدم معصیتکار فرق ندارد) این قطره اشک هم فرق ندارد ، یک قطره از این اشک(خون را هم گاهی یک قطره اش را لازم دارند) ، آقا امام صادق علیه السلام بردند در آزمایشگاه خودشان و خودشان هم آزمایش کردند ،دست شاگرد هم ندادند ،فرمودند این قطره اشک ،فقط همین یک قطره اگر در همه جهنم بریزد همه آتش جهنم را خاموش میکند .
خودش را میشناسیم؟؟؟! هفتادو دو تن را میشناسیم؟؟؟!
خاک کربلا می شناسیم؟؟؟ قطره اشکی که در مصیبتش از هر کسی که باشد( جدا نکنی که هیچی از آن نفهمیدی،جدا نکنی هااا، اگر جدا کردی هیچ چیزش را نفهمیدی ،یعنی از آن الفبایش نفهمیدی،تا آخر آن.
الفبایش را هم حالی ات نیست) این قطره اشکِ کیست؟؟؟ هر که باشد.
چون در آن لابراتوار آزمایش شده ، در آزمایشگاه دارُ التجزیه حضرت صادق علیه الصلاه و السلام ، خود حضرت هم آزمایش کردند.
آن موجود میفرماید《 إلهی أنا الفَقیرُ فی غِنایَ 》،خدایا در بی نیازی من نیازمند تامم به تو، چه برسد به وقتی که نیازمند باشم به تو، دیگر چقدر فقیرم.
خدایا وقتی که من میدانم که هیچ چیز نمی دانم، آنوقتی که نمیدانم دیگر چه میدانم .
《إِلَهِی أَنَا الْجَاهِلُ فِی عِلْمِی فَکَیْفَ لَا أَکُونُ جَهُولًا فِی جَهْلِی 》.
حسین جان تو اصلاً فوق علمی ، حسین جان تو فوق غنایی،تو علم آفرینی، تو غنا آفرینی ، پس این حرف مالِ چیست؟؟؟
این حرف مالِ این است که این مجرد به خودش هیچ چیز نبسته است، مجرد ؟،این مجرد آفرین.
خوب این نکته برای عارف آسان است که از عملش دست بکشد. یک جایی یک چیز به خودش می بندد که زودودن او خیلی مشکل است. آخِر باید رها بشوی که به او متصل شوی و آن معصیت است. لذا اسمش را یکجا “ذَنب” گذاشته است و جمع آن” ذُنوب” است . حیوانات یک زائده ای دارند در وجودشان به نام “ذَنَب” ،که ما در فارسی به آن میگوییم “دُم” ،این زائده وجودی است،حکمت دارد ، حکمتش را هم خدا میداند. اما ذَنب را برای این ذَنب گفتند که زائده وجودی است.
شیعه امیرالمومنین این مالِ تو نیست، دوست امیرالمومنین ،ذَنب مالِ تو نیست زائده وجودی توست. از خودت دورش کن.
در یکجای دیگر به آن خطیئه گفتند ، جمعش خطایاست ، گام برداشتن و راه رفتن را خُطوِه می گویند. شیعه امیرالمومنین تو اگر سوار کشتی نوح هستی و بر کشتی نوح نِشستی و در دریای متلاطم و مواج ولایت داری راه میروی ، این کشتی ناخدا دارد، اینقدر پاپاَت نکن ، پس چرا اینقدر در کشتی خودت راه میروی میخواهی زودتر به ساحل برسی؟؟؟ خیلی دیوانگی است!! یک کسی توی کشتی راه بیفتد و از او بپرسند برای چه توی کشتی راه میروی ، بگوید میخواهم زودتر به ساحل برسم!!! هی گز کند، از اینطرف کشتی بدود آنطرف کشتی و از آنطرف بدود به اینطرف کشتی .
یقین داری که در کشتی اهل بیت علیهم السلام نِشستی؟؟؟ پس چرا دست و پا میزنی؟؟؟ چرا این در و آن در میزنی؟؟؟
فقط حدیثش را یاد گرفتی 《مَثَلُ أهلِ بَیتی فیکُم کمَثَلِ سَفینَهِ نُوحٍ علیه السلام ؛ مَن رَکِبَها نَجا 》؟؟؟یعنی چه “مَن رَکِبَها نَجا “؟؟؟
مَثَلِ اهل بیت من مِثلِ اهل بیت نوح است کسی که نشست نباید دیگر از طوفان غم داشته باشد.
تو که توی حوادث داری!! همه اش می گویی امام زمان ، همه اش میگویی یا اباالفضل، همه اش میگویی یاعلی، همه اش میگویی یا فاطمه، باز دلهره داری!!!
بنشین آرام ، تو را میرسانند.
پس چرا غم دارم ، چرا غصه دارم؟؟؟ لازمه راه است، 《وَاَنْتَ مُسَدِّدٌ》تو میبندی، ولی به صواب، بحق میبندی.به منتی که بر مومنین داری، به منتی که به اولیاء داری، تو به سر بندگانت منت میگذاری که میبندی.
《اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِی کُلَّ ذَنْبٍ أَذْنَبْتُهُ وَکُلَّ خَطِیئَه أَخْطَأْتُهَا 》،خدایا یک کاری کن که گناه هم از ما کنده بشود.
مشرف میشویم خدمت امام معصوم علیه السلام، خوب است 《 اللّٰهُمَّ إِنِّی لَوْ وَجَدْتُ شُفَعاءَ أَقْرَبَ إِلَیْکَ مِنْ مُحَمَّدٍ وَأَهْلِ بَیْتِهِ الْأَخْیارِ الأَئِمَّهِ الأَبْرارِ لَجَعَلْتُهُمْ شُفَعائِی》،ولی غیر از آنها سراغ ندارم .
آنجا هم که رفتی باز با خودبستگی میروی؟؟؟
رها کن خودت را.
آنجا به گناهت چه کار داری آخر؟؟؟
جلوی بزرگ ایستادی ،زشتی ها را می آوری حائل می کنی بین خودت و او؟؟؟ بدی ها را حائل می کنی؟؟؟ تا حالا حجاب ،عبادت بود و عارف خواست خودش را از آن بار سنگین نجات بدهد، این هم بار سنگین است .این را بدان وقتی که به تو می گویند پا شو بیا، همان توی خانه ات دلت تکان میخورد ، اینکه دلت تکان خورده و می گویند پاشو بیا ،تمام معنایش این است که پاک شدی، تو دیگر گناه نداری، والا نمی توانستی اراده زیارتش را کنی، تو پاکی که میتوانی یاد آن پاک کنی.
به ناپاک اجازه نمی دهند که یادشان کند،یقین کن، گوارایت باشد ، نوش جانت باشد.
یک لقمه حلال هم که میخواهی بخوری خودت برای خودت این را خون دل میکنی ؟ یک لقمه حلال است، دیگر توی عالم از این لقمه حلالتر نداریم.
این لقمه را هم که میخواهی بخوری و نوش جان کنی، باز میروی حضور آن بزرگ ، هر چه بدی و زشتی و گناه است می آوری حائل میکنی؟ بعد هم می گویی معلوم نیست ما را بخشیدند؟
معلوم نیست تو را بخشیدند؟؟؟
ببین سوار کشتی نوح نیستی!
پس چی ، تجری غرور مرا بگیرد؟ نه بابا ،وجود من و تو “ذنب” است، «وُجُودُکَ ذَنبٌ لا یُقاسُ بِهِ ذَنب»،همین که در مقابل تو ایستادم این بزرگترین گناه نابخشودنی است حسین جان.
همین که من جلوی تو آمدم می گویم به من بده این بزرگترین گناه است که تو را نشناختم، که تو فیاض علی الاطلاق هستی، تو فیاض مطلقی، که چرا نباشی چون تو مظهر همه تجلیات حق هستی، من به جهلم به تو می گویم به من بده.
جیبت را نگاه کن پر است، خوب دست بزن به جیب هایت.
شب های ماه رمضان است پاک بشویم.
چطوری پاک بشویم؟؟؟
آخر میخواهی بروی ملاقات خدا، میخواهی با خدا انس کنی، باز هم می گویی خبری نیست؟؟
کی باورمان می آید که آنها هوادار شیعیان هستند؟؟؟کی باورمان می آید که آنها دوستانشان را دوست دارند؟؟؟ کی باورمان می آید؟؟؟
خودت را هر جور میخواهی عقب بکشی بکش، ولی دیگران را عقب نران ،دوستانشان را دوست دارند.
امام صادق علیه الصلاه و السلام به چند نفر از دور و بری ها که دیر کرده بودند که خدمت حضرت بیایند ، فرمودند و گله کردند که آخر چرا دیر آمدید؟؟
《وَ اَللَّهِ إِنِّی لَأُحِبُّ رِیحَکُمْ وَ أَرْوَاحَکُمْ فَأَعِینُونَا عَلَى ذَلِکَ بِوَرَعٍ وَ اِجْتِهَادٍ 》،به خدا سوگند که من بوی شماها را دوست دارم ،من دوست دارم شماها را ببویم.
اولا میدانی که مومن بو دارد ؟؟؟ این را میدانی؟؟؟
بهترین رائحه های دنیا ،که فضای بهشت را هم معطر کرده است بوی مومن است، این را میدانی ؟؟؟
مومنین هم دیگر را می بویند. آنهایی که به نقطه ولایت رسیدند اینها شامه شان قوی است همدیگر را می بویند.
آقا امام حسن ،آقا امام حسین، علیهما السلام وارد خانه فاطمه زهرا سلام الله علیها که شدند به ایشان گفتند
《یا اُمّاهُ اِنّی اَشَمُّ عِنْدَک راَّئِحَهً طَیبَهً 》،بویش را می شنوم، بویش به مشامم می آید ، 《کاَنَّها راَّئِحَهُ جَدّی رَسُولِ اللَّهِ 》.
امیرالمومنین علیه السلام هم که وارد شدند… (همه از یک مقوله وارد شدند، با بوی آمدند)
هزار و سیصدو پنجاه سال تقریبا از واقعه کربلا می گذرد، این مرد درس نخوانده، عوامی که حمد و سوره اش را هم اشتباه می خواند ،حاج هادی ابهری می گفت من شام که رفتم بو کشیدم کوچه های شام را که خانمم را از کجا آوردند به کجا بردند ، ردِ پای خانمم را بو کشیدم ، و با بو دنبالش راه افتادم .
《این یک ظهور عشق می خواهد》.
یعقوب این بوی را استشمام نکرد وقتی که یوسف را توی چاه در یک کیلومتری دو کیلومتری انداخته بودند، یعقوب پیغمبر است دیگر، بعد از چندین سال پیراهن یوسف دارد می رود به کنعان ،چندین فرسخ دور است،یعنی فقط چند کیلومتر از مصر آمده اینطرفتر و دارد می رود به کنعان یعقوب گفت بوی یوسف می آید.
چرا آنجا متوجه نبود؟؟؟
بغل دستش بوی یوسف را که در چاه بود استشمام نکرد، بعد از چند سال آن بوی را استشمام کرد ، چرا؟؟؟
سوره یوسف مالِ مردهاست، فرمودند مردها اجازه دارند ، چون مجلس ما همه مرد هستند بگوییم وقتی بوی محبت از پیراهن یوسف زد بیرون و دیگری که به نام بابا یعقوب است جذب کرد توانست این سِرّ را به او بدهد که خودِ یوسف مبتلای زلیخا شد، تا کسی درد نداشته باشد نمی تواند درد را به دیگری بدهد ، آی حرف بزرگ بود آی حرف کلید خیلی از مسائل بود(هر کس یاد گرفت یک صلوات بفرستد).
من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پردهٔ عصمت برون آرد زلیخا را
آن جوری که میفهمی شعر نیست.
نه اینکه عصمت زلیخا را بهم بزند، نه، زلیخا را از پرده عصمت بیرون آورده است، یعنی در پناه فاطمه زهرا سلام الله علیها به اوج نقطه تصرف یوسف رسیده است . که ؛
نیست رونق در آن خانه که عصمت نبود
………………
من از آن حُسن روزافزون که یوسف داشت دانستم،
(حُسن روز افزون یوسفی مالِ دو آقازاده امام حسن و امام حسین علیهما السلام است.)
چه دانستم ؟؟؟ دانستم که زلیخا به پناه حضرت فاطمه سلام الله علیها رفت که توانست دل یوسف را تصرف کند، بعد هم میدانید چه کار کرد ؟؟
یوسف که دلباخته است ، همه اش گوشه چادر زلیخا را گرفته است و می گوید فقط یک نگاه توی صورت من بکن. آنهم چشمهایش را می بندد و می گوید یوسف یکی دیگر دل مرا برده است.
چرا به آنکه پناهم داده نگاه نکنم ؟؟؟
هر کس میخواهد در باب معانی راه عمیق را طی کند و از یک به هزار برود و از هزار به یک میلیون برود این معمولا چشمهایش را می بندد و به تمرکز می نشیند، تا چشم باز است با نور اشیاء را می بیند، این دیدن کجا ولی چشم بستن و به نقطه حقیقت پیوستن ، او کجا؟؟؟
تمام اهل معنا وقتی میخواهند به تمرکز تام بیایند و به یک حقیقتی بپیوندند ولو توی خیال، این چشم را می بندند، خودت هم بودی اینجور بودی.
مجالس امام حسین علیه السلام خیلی پرنور است، وقتی میخواهند پرنورترش کنند می گویند چراغها را تاریک کنید،نور توی تاریکی است.
بخشش و رحمت و عفو و اغماض و گذشت ، توی معصیت بنده است بابا.
تا آنجایی که باز رویمان بشود بگوییم و دل داشته باشیم و بشنویم که،
میدانی حقیقت ایمان توی کفر است؟؟؟
《الا الله》 ظهور نمی کند تا 《لااله 》نباشد.
《لا اله الا الله》 ، اول 《لا اله》 هست، نفی است ، کلِ موهومات ، چون آن خدایی که درست کردی با 《لا اله》 باید از بین برود.
آقا امیرالمومنین علیه السلام فرمودند اینهایی که دارید عبادت میکنید به اسم خدا این مصنوع خودتان است، موهوم ذهنی خودتان است، مردود به سوی خودتان است ، این، آن خدا نیست. حالا میخواهند این را از تو بگیرند، آخِر مگر آنرا رها می کنی ؟؟؟
یک موهوم را میخواهند از تو بگیرند بالا، مگر رها می کنی ؟؟ نخیر همین است که درست کردم!!! همین است!!
مسلمان گر بدانستی که بت چیست
بدانستی که دین در بتپرستی است
درون هر بتی جانی است پنهان
به زیر کفر ایمانی است پنهان
بدان خوبی رخ بت را که آراست
که گشتی بتپرست گر(ار،اگر) حق نمیخواست
زَهرِه شنیدنش را دارید ؟؟؟
آقا امیرالمومنین علیه السلام فرمودند آنچه را که عبادت می کنی، و پایش نشستی، این مصنوع خودت است، موهوم ذهنی خودت است به نام خدا.
بردارید بروید .
《بِنَا عُبِدَ اَللَّهُ وَ بِنَا عُرِفَ اَللَّهُ وَ بِنَا وُحِّدَ اَللَّهُ》
ماه رمضان خودمان را خالص کنیم، آنجوری که خدا خلقمان کرده است ، آنجوری که ما را آفریده است، ما را بر فطرت آفریده است، موقعی که ما را به فطرت آفریده بود هیچی به ما بسته نبود.
مگر در زیارتشان نمی خوانی《 اَشهَدُ اَنَّکَ تَسمَعُ کلامی اَشهَدُ اَنَّکَ تَریٰ مقامی اَشهَدُ اَنَّکَ تَرُدُّ سلامی》، اینها را نمی گویی ؟؟؟ اینها تعارف است؟؟؟
اینها حرف ساختگی است؟؟؟ اینها فرمایشات ائمه اطهار معصومین علیهم الصلاه و السلام هستند ، حسین جان ، آقا علی جان، آقا علی بن موسی الرضا، همه ائمه ، قربانتان بروم شما صدای من را می شنوید و جواب سلامم را هم می دهید، چرا نمی شنویم ؟؟؟
آخر حجابی که آوردی میدانی آن حجاب چقدر ضخیم است ؟؟؟
رفتی آنجا زشتی هایت را رو میکنی؟؟؟
من اینکاره ام ، من اینکاره ام ؟؟؟ یقین کن وقتی که او اراده رفتن به کویش کردی تو را پاک کرد، بلکه قبل از اینکه اراده کنی تو را پاک کرد ، اجازه ندارد کسی اراده کند زیارتش را اجازه ندارد کسی نام او را ببرد ، اجازه ندارد کسی او را یاد کند، مگر پاکی مطلق در وجودش باشد ، یعنی باید به دریای عصمت متصل باشد .
زلیخا این را فهمید، فهمید و یاد او کرد، آنوقت یوسف مبتلا شد، وقتی مبتلا شد پیراهن بو گرفت، پیراهن آنوقت بوی محبت گرفت، یعقوب گفت حالا بوی یوسف را می شنوم ، آنوقت یکطرفی بود، یعقوب مبتلای یوسف بود ولی یوسف مبتلای یعقوب نبود.
خدا ما را با محبتش آشنا کند، خدا در این ماه رمضان از جام محبتش به ما بچشاند.یک افطار فقط یک افطار در عمرمان مهمان خدا باشیم آنهم یک جرعه سر این سفره( که گفته ماه رمضان همه شما مهمانید ،این را دریافت کنیم) ، یک جرعه از آن شراب محبت که ساقی او امیرالمومنین علیه الصلاه و السلام است به ما بچشانند که ما را از خودمان و از عملمان و از اندیشه و افکار و اوهاممان نجات بدهند و خلاصی بدهند ان شاءالله.
یا علی مدد