《بِسم الله الرّحمنِ الرَّحیم، اَلحَمدُللهِ رَبِّ العالَمین، الصَّلاهُ وَ السَّلام علی خَیرِ خَلقه مُحَمَّد وَ عَلی آله الطَیبینَ الطّاهرینَ المَعصُومین وَ الْلَعْنَهُ الدَّائِمه عَلَی أعْدَائِهِمْ وَ مُخَالِفِیهِمْ وَ مُعَانِدیهیمْ وَ مُبغِضیهِم وَ مُنْکَری فَضَائِلهمْ وَ مَناقِبِهم مِنَ الان إلی قیامِ یَومِ الدّین.آمینَ یا ربَ العالَمین》
《أَعُوذُ بِاللّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ 》
《إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ أَهلَ البَیتِ وَیُطَهِّرَکُم تَطهیرًا》(سوره مبارکه احزاب/۳۳)
طهارت در ذوات مقدسه معصومین علیهم الصلاه و السلام به کیفیت و نوع طهارت دیگر از مردم حتی انبیاء،حتی اولیاء نیست،حتی کیفیت طهارت در اهل بیت به نوع طهارت ملائکه هم نیست،اگر ما ملائکه را از مجردات می دانیم و یک خلقت خاصِ تجردی برایش قائل هستیم که طهارت دارد،طهارت اهل بیت علیهم السلام از این نوع طهارت هم خارج است.
مثلِ کیفیتِ علمِ اهل بیت علیهم السلام است [که دیشب در جلسه خیابان تهران پارس،خیلی مختصر عرض کردم] کیفیت علمِ اهل بیت که آنها عالم به حقایق اشیاء هستند غیر از کیفیت علمی است که در بقیه عالمین و علما است،حتی انبیاء،حتی اولیاء،حتی ملائکه مقربین،که اگر نسبت به یک شئ ای علم دارند و خود عالم هستند و آن شئ معلوم آنهاست در اهل بیت عصمت و طهارت اینگونه نیست،عنایت کنید یک مساله بسیار مهمی در ولی شناسی است،و در مساله ای که به توحید ربط پیدا می کند.
علمِ خدا عینِ ذاتش است یعنی چه؟؟
و علمِ ائمه علیهم السلام چگونه است یعنی چه؟؟
آن حدیثی که در هفته قبل نقل کردیم از خودِ امیرالمومنین علیه الصلاه و السلام که از صدیقه طاهره سلام الله علیها نقل می کنند،بی بی نشسته بودند حین ورود صدیقه طاهره، به امیرالمومنین فرمودند《 یا علی اَنَا اَعْلَمُ بِما کانَ وَ ما یَکُونُ وَما لَمْ یَکُنْ》آن دوتا قسمتِ اولِ روایت را فعلا به آن کار نداریم،من عالمم به آنچه نیست،این از نظرِ تعلقِ علم به عدمِ معلوم معدوم از نظر فلسفی هم محال است،من عالم هستم به 《ما لَمْ یَکُنْ》،به آنچه هم نیست علمِ من تعلق می گیرد《فَرَجَعَ عَلیٌ اَلْقَهْقَرَی》،چنان ابهت این مطلب امیرالمومنین را گرفت که واپس واپس واپس تا خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رفتند.
این ابهت است،رسول الله گفتند علی جان آمدی سوال کنی که فاطمهِ من گفته است که من 《ما لَمْ یَکُنْ》را می دانم؟؟
تعلق علم به معلوم معدوم ؟؟
بله یا رسول الله همین گونه است،فاطمه من اینگونه است.
و کیفیت علم آنها بحث بسیار موردِ توجهی است ،اگر کسی این بحث را دقت کند و بعد دریافت کند،خیلی از مسائل در معرفهُالوِلایه برای او حل خواهد شد.
ما و همه کسانی که به علم آشنا هستند اینگونه است که علم در آنها اثر می گذارد و تحت اختیار علم قرار می گیرد،بینش و دانشی ناخواسته بعد از تسلط علم برای آنها می آید،همه آنهایی که اهلِ علم هستند،اهل علم که می گوییم،دانایی،حتی وجود خودت که اینجا نشستی دانایی،این یک عالم است،همه ما الان با نشستن خودمان آشنا هستیم،علم به خودمان و نشستنمان داریم،پس درباره خود عالم و درباره کیفیت نشستن عالم و دیگران را هم که می بینیم علمِ به وجود آنها داریم،خارج هم علمِ ضروری به وجود خورشید و ماه و آسمان و زمین داریم،اینها علمِ ضروری است،آگاهیم.
این علم که بیاید عالم را تحت الشعاع قرار می دهد،نمی تواند نداند،ولی در اهل بیت علیهم السلام اینجوری نیست.
انوارِ مقدسه معصومین،علم در اختیارِ آنهاست،دومرتبه می گوییم هاا،یعنی تسلط آنها بر دانش است نه دانش بر آنها تسلط دارد.
ملائکه،جبرئیل،میکائیل،اسرافیل،حتی لوح و قلم،علم بر آنها تسلط دارد،علم مناسب آنها، در اهل بیت علیهم السلام اینگونه نیست،آنها بر علم تسلط دارند،یعنی چه؟؟
یعنی علم آفرین هستند،دیگران علم آنها را به عالم بودن آفریده است،یعنی در صفتِ عالم،علم آنها را جان داده،هستی داده،یعنی هر که عالم شده،علم او را وجود عالم داده،مصدر مبدأ اشتقاق است،عالم می سازد،معلوم می سازد،و همه علما از علم بهره دارند،ولی در ائمه علیهم السلام اینجوری نیست،ذوات مقدسه معصومین،تسلط بر علم دارند،لذا وقتی که یکی از آنها سوال می کند و می فرمایند نمی دانیم،این مالِ تسلطِ بر علم است،غیر از نمیدانیمِ همه خلق است،آنها از جهل می گویند نمی دانیم،معصومین از تسلطِ بر علم می گویند نمی دانیم،[این بحثِ بسیار جالبی است که عرض کردم این اقلا پنج سال زمان می برد که هر روز جمعه ما در این باره صحبت کنیم]
آنها علم را تحت تصرف خودشان دارند،خیلی می آمدند از آنها سوال می کردند،می فرمودند نمی دانیم.
علم شما نسبت به موجودات چگونه است ؟؟
فرمودند هر وقت بخواهیم می دانیم،هیچ کس در عالم اینجوری نیست که هر وقت بخواهد بداند.
علم که سراغش آمد دیگر می داند،مگر جهل و نسیان او را بگیرد،علم بر همه علمای عالم مسلط است،ائمه بر تمام کیفیت علم مسلط هستند،طهارت هم در اهل بیت اینگونه است« إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً »،دقت کنید طهارت به آنها پاکی نداده است،آنها به طهارت،پاکی دادند،آنها به علم بینش دادند،آنها به کعبه رونق دادند،آنها به قبله توجه دادند،آنها به نماز هستی دادند،به روزه هستی دادند،به وجود هستی دادند،فرمودند آن ناقه نوری…
[این چه روایتی است؟؟ امروز را ما به ولادت حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها اختصاص می دهیم]
روایت را دقت کنید؛
آن ناقه نوری که فاطمه سلام الله علیها بر او سوارند و روز قیامت بر پهنه محشر عبور می کنند《لَو نَشَرَتْ ظَفَرَ الخَنصَرَها فِی الدُنیا لَقَطَّ الشَمسَ وَ القَمَرَ بِاَجمَعَهُما》،اگر آن ناقه نوری که فاطمه بر آن سوار است،آن ناقه نوری که صدیقه طاهره سلام الله علیها در آن نشسته،اگر این پشت ناخن انگشت کوچکش را…[ آخر شتر که ناخن ندارد،سم دارد،پنج انگشت ندارد،روایت فهمی خودش خیلی بابِ واسعی هست،روایاتشان را هم نفهمیدیم،حرفهایشان را هم نفهمیدیم. اگر امروز را روز ولادت بی بی را توانستی درک کنی،برایت کافی است همین تکه را از روایت بگیری]
پنج تا ناخن انگشت داریم،خِنصِر و بِنصِر و وسطی،سَبابه و ابهام،اگر پشت آن ناخن شتر! (آخر شتر سم دارد،پنج تا انگشت ندارد،بنصر و خنصر مالِ دستِ انسان است)،معنا می کنیم اصلا روایت باید همین جوری باشد،اگر این را در دنیا پهن کند،آی آنهایی که محبت فاطمه زهرا سلام الله علیها را دارید بدانید روایت یعنی چه،هر که در دلش محبت صدیقه طاهره نشسته است بداند،می فرمایند اگر این پشتِ ناخن کوچک که ناقه نوری صدیقه بر او نشسته در دنیا پهن بشود،تمام خورشید و ماه را می پوشاند.
هر که محبت فاطمه زهرا سلام الله علیها در دلش نشسته است ناقه نوری است.لذا تعبیر روایت این است که اگر پشت ناخن کوچکش را در دنیا پهن کند.
اجازه ندادند فضائل دوستانش در عالم پهن بشود،هنوز به کسی اجازه ندادند،و هیچ بشر نمی کِشد،هستی نمی کشد،عجب روایتی است این!!!
روایت مفصل است این نکته اش را بگویم؛
بر این جهاز از نور،بی بی سلام الله علیها سوار هستند،جبرئیل عَن یَمینَها،وَ اِسرافیل عَن شمالَها،همه دلهایی که به عشق صدیقه طاهره سلام الله علیها می تپد بداند که دلش کجا قرار گرفته،جبرئیل عَن یَمینَها،وَ اِسرافیل عَن شمالَها، وَ علیٌ اَمامُها،پیشاپیش علی دارد حرکت می کند،وَالحَسنُ وَ اَلحُسین خَلفُها،لذا فرمود علی جان یک مرکب برای من بیاور سوارم کن،حسن و حسین را هم پشتِ سرِ من سوار کن.
از رسول الله سخن به میان نیست،چرا؟؟پدرش کجاست؟
آن را هم معنا می کنیم.
《وَاللهُ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى یَأْکُلُها وَ یَحْفَظُها》،وقتی که یک کاروان حرکت می کند،یکی هست که همیشه مواظب کاروان است که به این کاروان صدمه ای نخورد،به این کاروان گزندی نخورد،آن که از این ناقه نور مواظبت می کند خودِ خداست.
حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها با این جلال وارد صحرای محشر می شود،برای چه؟؟چه کار دارد؟؟
حق سوال می کند فاطمه جان،حبیبه ما هر چه می خواهی سوال کن،تُسْأَل تُعطَاً،هر چه سوال کنی به تو می دهیم.
فاطمه زهرا سلام الله علیها به عرضِ حال در ساحت قدس ذوالجلال زبان می گشایند،بارالها هیچ چیز برای خودم نمی خواهم.
پس این جلال و شوکت و ترتیب مالِ چیست؟؟
خوب دقت کنید؛
خدایا آنهایی که من را دوست داشتند و گنهکارند بخشش،مغفرت.
حق چه می فرماید؟؟
فاطمه جان آنهایی که تو را دوست داشتند،قبل از اینکه تو بخواهی ما بخشیدیم.
سوال دیگر؛ خدایا،غفارا،رحیما،رحمانا،برای خودم نمی خواهم،دوستانم را بخشیدی،هر که ذریهِ من را دوست دارد بخشش،غفران،مغفرت،هر چه گناه دارند.
فاطمه جان قبل از اینکه سوال کنی،هر که ذریهِ تو را دوست دارد ما همه گناهانش را بخشیدیم.
اگر پشت ناخن آن ناقه نور در دنیا پهن بشود،نوری برای شمس و قمر باقی نمی ماند،دیگر تجلی برای هیچ کس در عالم وجود ندارد،دیگر رونقِ کارِ همه گرفته می شود،اگر عنایتِ او شاملِ حالِ هرکس بشود،غلبه کامل بر هستی دارد،راجع به خلقت حضرت صدیقه طاهره به ظاهر در عالم تنزل،در عالم ناسوت،روایات شنیدید[دیشب باز نیمه کاره روایت را گفتیم،امروز تتمیمش کنیم]
خدیجه سلام الله علیها راویِ روایت است،می فرمایند رسولِ خدا چهل شبانه روز از من کناره گرفتند،شبِ چهلم که شد جبرئیل یک سینی ای تُحفه از ناحیه ربُّ العِزه برای پیغمبرِ خدا آورد،یا رسول الله حق به تو سلام می رساند و تو را به تَحِیَّت و اکرام اختصاص می دهد،در عالم از اولی که ما خدایی می کنیم،از اولِ خداییمان،این گونه تحفه ای برای هیچ کدام از انبیاء و اولیاء و ملائکه مقربین قرار ندادیم،و بعد هم برای تو دیگر تحفه ای این چنین مثلِ این تحفه ای که الان برایت فرستادم نخواهد بود.
روی این طَبَق به مِندیلی پوشیده بود،جبرئیل امینِ وحیِ خدا این تحفه را آورد به دست رسول الله داد.
رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم پوشش و پارچه را برداشتند،دوتا چیز در این طبق بود،یک خوشه رطب تازه،و یک خوشه هم انگور.
این مساله را هم بگوییم،چطور است که همه عرفا،ظُرفاء،اهلِ بیان در معنا،در حال،وقتی می خواهند سخنشان را به گوشِ دل برسانند،چطور اینها از انگور شروع می کنند؟؟چطور از شراب می گویند؟؟
یک روایت است؛《 اَولُ شَجَرَهًٌْ غَرَسُهَا اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ بِیَدِهِ اَلکَرْم》اول درختی که خدا خودش با دستِ خودش زمین کرده درخت انگور است.
چرا؟؟ جهت چیست؟؟
جهت این است که آی امیرالمومنین دوست،آی رسول الله دوست،آی فاطمه دوست،آی خدایی مسلک و مرام،این درخت را خدا با دست خودش که امیرالمومنین است کاشته،از این مادهِ خَمرِ حرام تهیه نکنی بخوری،ببین حرمتش تا چه حد است،چیزی را که خدا با دستِ خودش کاشته تو می بری در مجرای فساد قرارش می دهی؟
آی آن که امام حسین را دوست داری،به عشقش مبتلا هستی از او دم می زنی،سرِ امام حسین را گذاشتند جلوی این از این خوردند،دوست داری دیگر دنبالش بروی؟؟
این را آوردند که طهارت را از این مجرا حالیِ اهلش کنند،این را آوردند که به مردم بگویند آی مردم امیرالمومنین این را دوست ندارد،تعبیر از این ناحیه کشیده شده،لذا به قول خواجه ما که تمام کلماتش را از این مجرا به ذهن لطیف آورده،هر کسی هم استعداد درک این معانی را ندارد.
قرآن هم همین جور است،سوره یوسف را به مردها بگویید،تعلیم بدهید،سوره یوسف را به هرکس،هرکس ندهید بخواند،چون درک ندارد،چون اهلِ حب نیست،اهل عشق نیست،زمینه سازِ محبت است،ممنوع است سوره یوسف را غیرِ مرد بخواند،مالِ مرد است،به جهتی که عشق هم مالِ مرد است،غیرِ مرد از آن سوء استفاده می کند.
حافظ هم اشعارش مالِ مردهاست که می فرماید؛
به می سجاده رنگین کن
یعنی چه؟؟ یعنی نقش بی خیالی به عبادتت بزن،چون خاصیت مِی این است که انسان را از عالم…(اصطلاح شعرا و عرفا را می گوییم)،
خاصیتش این است که بی اعتباری دنیا را به آدم حالیِ می کند.
به مى سجاده رنگین کن
حتی به عبادتت نقش بی اعتباری بزن،حساب دنیا برایش باز نکنی،با نمازت دنیا طلبی نکنی،با مسجد رفتنت دنیا طلبی نکنی،با قرآن خواندنت دنیا طلبی نکنی،با رفتن به مجالسی به نام امام حسین و اهل بیت علیهم السلام دنیا طلبی نکنی،بساز بفروش نکنی.
بی می سجاده رنگین کن گرَت پیرِ مغان گوید
که سالک بی خبر نَبوَد ز راه و رسمِ منزل ها
همه اش که در اذهان اهل معرفت آمده؛
این همه نقش مِی و عکس نگارین که نمود
همه اینها؛
یک فروغِ رخ ساقیست که در جام افتاد
غیرت عشق،زبان همه خاصان ببرید
کز کجا سِرّ غمَش در دهن عام افتاد
تا آن شعر آخرش که در ساقی نامه اش می گوید؛
من از آن که گردم به مستی هلاک،جسم مرا با شراب بشویید.
اینها همه معانی عالیه ولایت دارد نه اینکه ذهنت را برگردانی…
نمازی که صد در صد با ارکان و اذکار مخصوصه
است،می بینی اگر چهره ولایت در نماز نباشد،می گویند این نماز به سرت می خورد،نماز!نماز!!
که تمامش دستور است و حکم است و همه اش از ناحیه حق تنظیم شده است،این نماز را می گویند اگر از صلاه که ولایت است غافل باشی،تو را به جهنم می برد،بعد می آیی شراب و می را می آیی برای خودت تفسیرِ بیخودی می کنی؟؟
چرا به این زبان صحبت کردند؟خوب زبانِ دیگر نبود؟؟
آخر اینقدر لطیفش کردند تو نمی فهمی،به زبانِ دیگر برایت بگویند می فهمی؟؟
برویم سراغ قرآن؛
لذا در قرآن شراب کافوری داریم،شراب زنجبیل داریم،شراب مطلق داریم، و شرابِ طهور داریم،شراب طهور این است[خوب دقت کن] که معنای آیه « إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً » را بفهمی،اگر به کسی شراب طهور چشاندند،معنای طهارت در اهل بیت علیهم السلام را می فهمد،
《وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا》دستِ کیست؟ کجا می فروشند؟؟
ساقیِ کوثر.
ثَمن آن چیست؟؟ چه می گیرند آن را به آدم می دهند؟؟
محبت فاطمه زهرا سلام الله علیها.
اگر دلی معاینه بشود،پر از محبت حضرت صدیقه طاهره نباشد،امیرالمومنین علیه السلام شراب طهور به او نمی دهند،معنای طهارت کسی درک می کند که شراب طهور از دستِ ساقی کوثر…
قرآن هم اهل ذوق را به شنیدن آیاتی در این باب دعوت کرده،《وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا》،شراب کافوری،شراب زنجبیلی.
در طب می گویند کافور،سرد است،خنک است،اهل ولایت شراب کافوری خوردند،اینهایی که خیلی در جوانی ناراحت هستند،سابق طب اینجوری بود که در یک مقدارِ خاصی کافور تجویر می کردند به آنها می دادند که اینها از نظرِ جوانی و غریزه خاصی که در آنها هست کوتاه بشوند،شهوت را زائل می کرد.
به مومن ،دوست امیرالمومنین شراب کافوری می دهند،یعنی خشم را از او می گیرند،شهوت و غضب و بخل و حسد را از او می گیرند.
شرابِ کافوری،شرابی است که دل را خنک می کند.تندی،خشونت،حمله،هجمه،در دوست امیرالمومنین علیه السلام نیست،آنهایی که شراب کافوری خوردند آرام هستند،لذا رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم می فرمایند وقتی که دستم روی دوش امیرالمومنین قرار گرفت،یا دستِ《علی》در معراج روی دوش من قرار گرفت،دلم خنک شد《وَ بَرَدَ قَلبی》وجودم خنک شد،شراب کافوری خنکی می دهد.
شرابِ زنجبیلی گرمی می دهد نه داغی و حرارت آتشین.
هم کافوری هست و هم زنجبیلی،هر دو هست ولی خنکی در مقابل گرمی است،گرمی محبت است،گرمی اُنس است،گرمیِ وِلاء است.
خوب روایت را تمام کنیم؛
با این جلال به پهنای محشر آمده است،که صدیقه طاهره سلام الله علیها از خدا بخواهد،خدایا دوستانِ من و دوستانِ ذریه ی من را از همه گناهان پاک کن.
حق می فرماید قبل از سوال به تو دادیم.
یک روز امیرالمومنین علیه السلام وارد خانه شدند،《فَسَمَعَ عَنَّ فاطمه سَلامُ الله عَلیها تَتَکَلَمُ مَعَ اَحَدٍ》وقتی که حضرت از خانه خارج می شدند(الان هم رسم است،دیدید که اگر کسی سلاحی داشته باشد این سلاح را یک جایی آویزان می کند آقا امیرالمومنین علیه السلام ذوالفقارشان را به دیوار آویزان می کردند با یک میخی وسیله خاصی بندش را به آن بسته بودند و از منزل بیرون می رفتند)،صدای سخن گفتن بی بی صدیقه طاهره سلام الله علیها را از دهلیزِ اتاق شنیدند که با یک کسی دارند صحبت می کنند،حضرت که وارد شدند سوال کردند 《یا بِنتَ رَسول الله مَعَ مِن تَّتَکلَمِین؟؟》با چه کسی سخن می گویید؟؟
《قالَت مَع اَخی》،با برادرم صحبت می کنم.
حضرت فرمودند شما دو برادر داشتید که در سن کودکی قاسم و ابراهیم فوت کردند،کدام برادر؟؟
《قالت مَعَ اَخی ذوالفقار》،با برادرم ذوالفقار صحبت می کنم.
《کِیفَ ؟؟》چطور؟؟
《یا عَلی لَما تَخرُجُ مِنَ اَلبِیت،یَخرُجُ سِیفُ مِن غَمَدِها وَ یَتَکَلَمُ مَعی》شما که از خانه بیرون می روی،منِ تنها (این قبل از ولادتِ آقا امام حسن علیه السلام است،ظاهرا روایت این جوری می گوید) ناگهان این شمشیر آویزان شده،ذوالفقار،از نِیام بیرون می آید و با هم شروع به صحبت می کنیم،《یاعلی هُوَ اَخی》او برادرِ من است.
چه وقت؟چگونه؟؟
حدیث عَنقودِ عِنَب را و …رُطب را حالا گوش بده؛
از آن خرما و انگور تناول کردند،جبرئیل آمد آب آورد و دستِ رسول الله صلی الله علیه و آله را شست.
برای چه؟
برای اینکه میوه ای می خواهد بخورد که در آن بوی فاطمه زهرا سلام الله علیها را می دهد.
[ اینها معنا دارد هااا،مجلسی که ذکر حضرت صدیقه…،بعد هم معنا دارد هاا،آن حدیث اول هم معنا دارد،این را می گوییم حیف است آن حدیث اولی را معنا نکنیم]
صدیقه طاهره سلام الله علیها بر ناقه ای از نور سوار هستند و راهیِ جنت هستند،به بهشت می روند،درست؟؟
آن ناقه نور ،پشتش چطوری است،دست هایش چطوری است؟گردنش چه جوری است؟ سرش چه جوری است،چشمهایش چه جوری است؟؟
روایتش را گفتیم، چشمهای او 《عِیناها من نورِ الله》،سرِ او 《مِن خَشیتِ الله》است،《سنامها مِن مَجدالله》،همه اینها را گفتیم،بر این ناقه سوارند و به طرف بهشت می روند،بهشت را اول دربیاوریم که بهشت چیست.
ناچاریم برویم کربلا از امام حسین علیه السلام بگیریم،ناچاریم.
فرمودند کسی که بگرید《مَن بَکی 》و بگریاند《أَو أَبکی》و خودش را به گریه بزند《 أَو تَباکی فی مُصیبهِ الحُسین حُرِّمَت جَسَدَهُ علی النار و وَجَبَت لَهُ الجَنَّه 》 《وَجَبَت لَهُ 》حینی که گریه می کند یا می گریاند یا خودش را به گریه می زند در بهشت نشسته است،به بهشت وارد شده،بهشتِ واجب،بهشتی که نمی تواند در آن نرود.
این روایت و روایاتی که سنخ این روایت هستند،اگر کسی در مصیبت امام حسین علیه السلام،سید الشهداء به قدرِ بالِ مگسی(بالِ مگس برای چه می گویند؟
《إِنَّ اللَّهَ لَا یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلًا مَا بَعُوضَهً 》قرآن می گوید خدا خجالت نمی کشد که مَثَل هایش را با مگس بیان کند.
مگس را بیان می کنیم که بَعُوضَه یعنی چه،ان شاءالله)
چشمش به اشک بیاید و این اشک روی گونه نغلتد،یعنی اینقدر کم است که پایین نمی آید بغلتد،خوب،این به بهشت نشسته است،این همان هنگام در بهشت است.
حدیث علی بن موسی الرضا علیه السلام را بگوییم؛
هر مجلسی که به نامِ نامیِ جدِ ما اباعبدالله الحسین علیه السلام منعقد بشود،هر مجلسی…
روضه خواند،صدای علویات را شنید،ضجه شنید،ناله شنید،آقاجان شما که از مدینه آمدید ما می دانیم تنها آمدید،خانم ها،علویات را نیاوردید.
فرمودند بله تنها آمدم.
پس این صدا چه بود که دل را آتش زد،جگرِ ما را خراشید،فرمود این را بدان هر مجلسی که به نامِ جدِ من سیدالشهداء منعقد بشود،مادرِ ما در آن مجلس حاضر است.
آن مجلس کجاست؟
[حدیث را حیف است که معنا نکنم]آن مجلس،مجلسی است که《 وَجَبَت لَهُ الجَنَّه》مجلس امام حسین علیه السلام است.
صدیقه طاهره سلام الله علیها بر ناقه نور نشسته واردِ آن مجلس می شود،یعنی فاطمه زهرا که گناهِ دوستانش را،گناهِ دوستان ذریه اش را از خدا می خواهد که ببخشد،حق می گوید بخشیدم چون در مجلس 《حسین》آمدی نشستی.
بر ناقه نور سوار است،جبرئیل از شمال است،میکائیل از جنوب است،بر پیشاپیش《 علی 》می دود،دارند به مجلس امام حسین علیه السلام می آیند،می خواهند یک دوست امام حسین را بیاورند اینجا از او اشک بگیرند.
آن معنایی که گفتیم اگر ناخن کوچکش را پهن کند،این در دنیا هاااا تمامِ شمس و قمر را نورش می گیرد،دوست امام حسین تو هستی خبر نداری.
به حقِ حق قسم فضائل فاطمه سلام الله علیها معلوم نیست؟؟
فضائلِ دوستانش هم معلوم نیست.
نمی کِشد،این،آن علم است،این،آن طهارت است.
روایت سیب؛
سیب را آوردند[خوب دقت کنید] علی جان من تنها نیستم برادرم با من صحبت می کند،با او اُنس دارم.
جبرئیل سیبی آورد[در این روایت《 عِذْقٌ مِنْ رُطَبٍ وَ عُنْقُودٌ مِنْ عِنَبٍ》خوشه ای از رطب تازه و خوشه ای از انگور،مقداری از آن را رسول خدا تناول کردند،و بقیه اش به آسمان رفت،همه اش معنا دارد.به خودِ امام حسین از آن رُطَب و از آن عِنَب در این مجلس به تو می دهند،مثل اینکه بهشتش را نیافتی،آن را هم نیافتی.
فاطمه را از کجا آوردی تو که وجودت را گرفته؟ این اُنس را از کجا آوردی؟ این محبت را از کجا آوردی؟]
نیمی از سیب را تناول کردند و نیمی از آن به آسمان رفت،روایت؛
از آن نیمِ دیگر حق ذوالفقار را آفرید،لذا سه تا روایت است،اگر نبود برای《علی》کفوی چون زهرا سلام الله علیها،خداوند تبارک و تعالی در خلقت کس دیگری را نداشت کنار امیرالمومنین علیه السلام بگذارد.
اگر چون 《علی》کفوی نبود برای 《فاطمه》،نبود شوهری که کنار 《فاطمه》ببینیم.درست؟
این دوتا،سومی چه؟
اگر میخواهی حدیثی را که اینقدر شنیدی حالا بشنو«لَا فَتَی إلّا عَلِیّ وَ لَا سَیْفَ إلّا ذُوالْفَقَارِ» ،چون خلقت ذوالفقار از نیمِ سیبیِ است که فاطمه زهرا سلام الله علیها از آن نیم به خلقت ظاهری تولد یافته،آن ذوالفقار به شهود آمده است،و صدیقه طاهره به غیب رفته است،[خوب دقت کن] لذا امیرالمومنین که به قدرت نمایی می پردازد،به وسیله ذوالفقار می پردازد،[عنایت کنید]به قدرت نمایی می پردازد به وسیله ذوالفقار به قدرت نمایی می پردازد،ذوالفقار برادر زهرا سلام الله علیهاست.
این برادر،آن خواهر،خودِ امیرالمومنین علیه السلام هم یک خواهر دارند،این برادر و خواهری خیلی…
(حاج اکبر آقا گاهی در مورد بی بی زینب می فرمایند شیر،شیر است،نر و ماده اش فرق نمی کند،راست می گویند)
امامحسین و حضرت زینب،امیرالمومنین و اُمِ هانی.
در آن جنگِ خندق است که رسول خدا فرمودند هر که از اینها فرار کردند گیرشان آوردید آنها را بکشید اِلا به خانه خواهر 《علی》اُم هانی بروند.
اگر آنجا را پناهگاه گرفتند،هیچ کس روی آنها شمشیر نکِشد،یکی از اینها فرار کرد و به طرف خانه اُم هانی رفت،آقا امیرالمومنین در آن جنگ نقاب انداخته بودند و خلع اسلحه بودند،چهره شان را به کسی نشان نمی دادند،تا آخر عالم هم به کسی نشان ندادند،بعد هم نشان نمی دهند،چهره شان را هیچ کس ندیده،وقتی که این کافر فراری به خانه ام هانی داخل شد که کسی ضربت شمشیرش به او نرسد،آن که این را تعقیب می کرد،امیرالمومنین بود،وارد شد،اُم هانی به دهلیز خانه آمد و سواره را نهیب داد که تو نمی توانی،اینجا خانه خواهر 《علی》 است تو دنبال می کنی؟
شمشیر بلند شد،اُم هانی مچ دستِ سرباز اسلام را گرفتند،تاب دادند و ذوالفقار را از دست گرفتند،نقاب را بالا زدند،اُم هانی افتاد روی پاهای برادر،علی جان تویی؟
امیرالمومنین فرمودند خواهر جز تو کسی نمی تواند ذوالفقار را از دستم در بیاورد.
کاش روز عاشورا زینب،هم کار اُم هانی را می کرد،کاش روز عاشورا زینب می آمد گودیِ قتلگاه،وقتی آسمان تیره شد،وقتی زمین تکان خورد،وقتی ماه گرفت،برای خاطر دلِ 《علی》
،برای خاطرِ دلِ فاطمه مادرش،در گودی قتلگاه،برای خاطرِ دلِ رسولِ خدا خنجر را از دست آن ظالم می گرفت.
«لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ»
دعاهایی که میفرمایند به اجابت مقرون،رحمه الله من قراء فاتحه مع الاخلاص و الصلوات.
《اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم》
یاعلی مدد