《بِسم الله الرّحمنِ الرَّحیم، اَلحَمدُللهِ رَبِّ العالَمین، الصَّلاهُ وَ السَّلام علی خَیرِ خَلقه مُحَمَّد وَ عَلی آله الطَیبینَ الطّاهرینَ المَعصُومین وَ الْلَعْنَهُ الدَّائِمه عَلَی أعْدَائِهِمْ وَ مُخَالِفِیهِمْ وَ مُعَانِدیهیمْ وَ مُبغِضیهِم وَ مُنْکَری فَضَائِلهمْ وَ مَناقِبِهم مِنَ الان إلی قیامِ یَومِ الدّین.آمینَ یا ربَ العالَمین》
《أَعُوذُ بِاللّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ 》
《إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ أَهلَ البَیتِ وَیُطَهِّرَکُم تَطهیرًا》(سوره مبارکه احزاب/۳۳)
طهارت دو قسم بود؛ ۱)طهارت باطنیه و ۲)طهارت ظاهریه.
موجبات طهارت ظاهریه را در کتب فقهیه که تدویب شده است می خوانیم و می دانیم که چه چیز است.
اولِ از آنها آب است که آن را از مطهرات دانسته اند،خودِ آب که مُطهِر است باز یک معنای باطنی دارد و یک معنای ظاهری.
معنای باطنی آب ؛ وَ اَنزَلنا 《مِنَ السَّمَاءِ مَاءً لِیُطَهِّرَکُمْ بِهِ 》(سوره مبارکه انفال/۱۱)،《وَأَنْ لَوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِیقَهِ لَأَسْقَیْنَاهُمْ مَاءً غَدَقًا》(سوره مبارکه جن/۱۶)،《وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاء کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ 》(سوره مبارکه انبیاء/۳۰)،
معنای باطنی آب به حَسَبِ روایات؛ ولایت کلیه و مطلقه محمد صلی الله علیه و آله است.
معنای ظاهریه آب،مایع سیالی است که به وسیله او هر شئ نجس را شرعاً و هر شئ کثیف را ظاهرا می شود با آن تطهیر کرد، و اوصاف را از آن رفع کرد،هر شئ ای که وساخت داشته باشد با آب می شود از آن رفع وساخت کرد.
در مساله خلقت آب سخن زیاد است،هم از نظر ظاهری،هم از نظر باطنی،که آب را از چه آفریدند.
این آبی که تزل ولایت را در آن گنجاندن و آن را همه به ولایت کلیه و مطلقه معنا کردند و در ظاهر همه حیات و زندگی را به او نسبت دادن،این آب از چه خلق شده است؟؟
یک روایتی هست که جواب این سوال را در آن روایت به ما مرحمت کردند،آن روایت به سندِ صحیح هم نقل شده است،روایت این است که 《أول ما خَلَقَه الله الجَوهره یا أوَل ما خَلَقُهالله جَوهره فَنَظَر إلیها فَجُعِلَها نِصْفَیْنِ》،
خداوند تبارک و تعالی اول شئ ای که رقم خلقتش را زده یک جوهره ای بود،[جوهره را معنا می کنیم].
جوهره ای را خلق نمود، این اولَ ما خُلِق است. به این جوهرهِ اولَ ما خُلِق، نظر کرامت فرمود،نظر مرحمت فرمود،یک نگاه به آن انداخت ،وقتی که به آن نگاه کرد
فَجُعِلَها نِصْفَیْنِ ،دوتا شد،یک قسم از او صارَ ماءِا،آب شد،و قسمی از او نار (آتش)شد،تا اینجا روایت را داشته باشیم،بعد روایت ادامه و دنباله دارد.
در اولُ ما خُلِق چندین روایت داریم به مناسبت ولادت با سعادت حضرت ختمی مرتبت محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله و سلم ،بحث تناسب کلی پیدا می کند،روایات در اولُ ما خُلِق متعدد است.
یک روایت داریم ؛
《أَوَّلَ مَا خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْلُ》،اول شئیی که رقم خلقت به آن خورده عقل است.
《رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فرمودند : أَوَّلُ مَا خَلَقَ اَللَّهُ نُورِی 》اول شئیی که رقم خلقت به آن خورد نور وجودی من بود.
روایت سوم ؛
« أوَّلُ ما خَلَقَ اللّهُ رُوحی» ، اول شئیی که رقم خلقت به آن خورده روح من بود.
نوری،روحی،العقل.
روایت چهارم ؛
《أول مَا خلق الله اَللَّوْح》اول شئیی که در عالم خلقت حق به وجود ممتازش کرد لوح بود.
یک روایت دیگر؛
《أوّل ما خلق الله اَلقَلَمَ》،اول شئیی که خلق شده است قلم بود.
این روایت،روایت تازه است؛
《أولُ ما خَلَقَه الله الجَوهره》،این یک جور،و جور دیگر《أوَلُ ما خَلَقُهالله جَوهرهً 》هر دو جور نقل شده است،مُعَرَبِ جوهر ، گوهر است.یک چیز گرانبهایی که قدر و منزلتش بسیار زیاد و کمیاب است جوهر و گوهر می گویند،لذا از احجارِ کریمه مثل الماس ،مثل برلیان مثل یاقوت،چیزهایی که خیلی ارزش دارد،اینها همه اش را جواهر می گویند،به احجار کریمه جواهر می گویند.آن شئیی که کمیاب است و گرانبها است و بسیار ارزشمند است نام او جوهر است،تای جوهره ،تای وحدت است یعنی یک دانه،یک دانه گوهر آفرید و بس.
یک شئِ گرانبهای بسیار ارزشمندی که هیچ کس قدرش را نمی داند و او را نمی شناسد .
قدرِ زر زرگر شناسد
قدرِ جوهر جوهری
جوهری آن است که با این جوهر نسبت دارد،هر کس هست،او می داند چیست.
حق جلَّ وعلا این گوهره را آفرید،این جوهره را آفرید،《فنَظَرَ إلَیها》،یک نگاه به او کرد،[اینجا سخن داریم] ؛
در عالم تعین تحقق بخش نظر عین است،یعنی چشم می خواهد لذا حق بصیر است،به عین اللهی ،بصیر است.حق به اُذُن اللهی، سمیع است،
به لسان اللهی،متکلم است،به وجه اللهی،لطیف است.
《فنَظَرَ إلَیها》،به تعین عین اللهی نَظَرَ اِلیها،یعنی الی الجوهره،الی الگوهره.
اگر مقام تعین عین اللهی نبود نَظَرِ به جوهره تحقق پیدا نمی کرد و عین الله مقام نوری مولای اهل یقین امیرالمومنین صلوات الله و سلامه علیه است.
و در آنجایی که أولُ ما خلق الله اللوح،القلم،به قول آن شاعر که بسیار خوب گفته است،یک بیت است اما با این دو روایت تطبیق می کند؛
اول که قلم گرفت معبود [اولُ ما خلق الله،یا خلقهُ الله القلم]
لوحش کفِ مرتضی علی بود
پس در مقام تَعیُنِ《 هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ》که روایت ناظر به مقام و منزلت ولیِ مطلق است،تعین بخش 《هُوَ الْأَوَّلُ》،صاحب ولایت کلیه و مطلقه است.
خوب پس چطور این اولیّات در خلقت،هر کدام اول باشند که نمی شود،اول یکی بیشتر نداریم،چطور عقل اول باشد،لوح اول باشد،قلم اول باشد،روحِ رسول خدا اول باشد،نور رسول خدا اول باشد،این اولیّت را چگونه با این تعدد در روایات و احادیث درست کنیم؟؟
مخلوق اول یکی بیشتر نیست،این تعینات است که شکل تکراری و تکثیری پیدا کرده است،یعنی در یک حیثیت،عقل است،در یک حیثیت لوح است،در یک حیثیت قلم است،همه اش اول است.
لوح و قلم و عقل و روح رسول خدا و نور رسول خدا صلوات الله علیه و آله و جوهره همه اش یکی است،یکی بیش نیست.
سخن عشق یکی بودولی آوردند
این سخنها به میان زمره نادانی چند
تعینات متکثره را می بیند خیال می کند که متعین اولی هم متعدد است،مُتعَیَن یکی است،تعیُنات مختلف است.
خورشید یکی است گاهی به کوه می زند،گاهی به باممی زند،گاهی به درخت می زند،گاهی به
در می زند،گاهی به روزن می زند،خورشیدی که به خانه من تابیده با خورشیدی که بیرون از خانه تابیده فرق نمی کند،خورشیدی که به مملکت ایران می تابد با خورشیدی که به ممالک دیگر می تابد یکی است،خورشید یکی است،آنهایی که نور خورشید را در خودشان گرفتند متعین هستند،
《اولُ ما خلق الله》یکی است گاهی در لوح به ظهور می آید،گاهی در قلم،گاهی در عقل،گاهی در روح رسول خدا،گاهی در نور وجودی رسول خدا،گاهی هم به گوهره می زند،به جوهره می زند،اگر خورشید نبود که لعل و عقیق و فیروزه و برلیان و الماس را بپروراند،آنها هم سنگ بودند،مثل بقیه سنگ ها.
گاهی توی دل سنگ قرار گرفته ولی نور خورشید از برون،سالیان دراز که سالش را نمی توانیم تعیین کنیم اینقدر به پوسته حَجَری کوه زده،که در درون کوه برلیان پرورانده، به پوسته زده هااا،به پوسته خارجی، اینقدر خورشیده زده است که لعل و عقیق و فیروزه و یاقوت را در دل خودش پرورانده است،《ولایت》هم همین گونه است.یکی از چیزهایی که می تواند منزلت ولایت را تا حدی نشان بدهد این است که نقل می کنند لاک پشت وقتی که تخم می گذارد روی تخم نمی خوابد،تخم را کنار می گذارد و خودش هم یک گوشه ای می ایستد به تخم نگاه می کند اینقدر نگاه می کند که آن تخم را بچه می کند،این قدرت تصرف ولایت تنزیلی این حیوان است که به پوسته تخم اینقدر《فنَظَرَ إلَیها وَ جَعلَها نِصفِین》یک نگاه به او کرد دوتایش کرد.این
《نَظَرَ إلَیها》یعنی عین الله دست به کار شده هااا.چون نَظَرَ إلَیها بدون تَعیُنِ عین اللهی محال است نَظَرَ إلَیها نمی شود.مثل اینکه《هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ》اگر می خواهی حق را در این دو صفت بشناسی،آنهایی هم که اهل ذکر هستند بدانند اگر کسی سمیع و بصیر را تعلیم داد و این اذکار خاصه او را که باید اسم خودش به عدد ابجد با یکی از اسماءالله یا صفات الله تطبیق کند یا اسم خود و مادرش با یکی یا دوتا تطبیق کند،که در در تطبیق اثر خیلی فوری دارد. حالا این تطبیق شد یک کسی هم تعلیم داد،اگر سمیع و بصیر را یک کسی ذکر کرد اگر تعینش را در عین اللهی نبیند آن اثر معنوی را ندارد.در سمیع و بصیر حق به عین اللهی ظهور می کند،یعنی توحید با ولایت همگام است،هیچ گاه از هم جدایی ندارند.
حق به اُذُن اللهی،سمیع است،حق به عین اللهی ،بصیر است.لذا در روایات و در کلمات زیارت مولای اهل یقین امیرالمومنین علیه الصلاه و السلام است که وجود مقدسش را《عِینُ الله ناظره》خواندند.
《عِینُ الله ناظره》آن چشم بینای حق،《فنَظَرَ إلَیها 》.
در خلق هم همینطور است،در رزق هم همین طور است،در عفو هم همین طور است،در بقیه ظهور اسماء و صفات هم به تمامه و به اجمعه همین طور است،تا آنجایی که مقدس ناچار است سر توی مفاتیح الجنان کند که مرحوم آ شیخ عباس قمی بنویسد و نتواند،اعتراض برایش حاصل بشود،ان شاءالله ماه رجب بیاید،هر روز باید این دعای رجبیه را بخوانی و ان شاءالله بفهمی که《 لا فَرْقَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَها اِلاّ اَنَّهُمْ عِبادُکَ وَخَلْقُکَ 》،《اَللّهُمَّ اِنّى اَسئَلُکَ بِمَعانى جَمیعِ ما یَدْعُوکَ بِهِ وُلاهُ اَمْرِکَ》،معلوم می شود هیچ کس جز ولات امر نمی توانند حق را آنجوری که هست بخوانند،صاحبان ولایت هستند که می توانند حق را آنجوری که هست بخوانند،چون خودشان در متن این حقیقت قرار گرفتند
《اَللّهُمَّ اِنّى اَسئَلُکَ بِمَعانى جَمیعِ ما یَدْعُوکَ بِهِ وُلاهُ اَمْرِکَ الْمَاْمُونُونَ عَلى سِرِّکَ الْمُسْتَبْشِرُونَ بِاَمْرِکَ الْواصِفُونَ لِقُدْرَتِکَ الْمُعْلِنُونَ لِعَظَمَتِکَ》همه اش ظهور و تعینات است،تا جایی که 《لا فَرْقَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَها اِلاّ اَنَّهُمْ عِبادُکَ وَخَلْقُکَ》.
این عبودیت و این خلق[خلق اینجا به معنای مخلوق نیست هااا،اینجا خلق معنای مصدری است،ماده خلقت برای هستی است،اِلاّ اَنَّهُمْ عِبادُکَ وَخَلْقُکَ،همان معنای مصدری،آنها ماده خلقت هستند،مصدر است،منبع اشتقاق است،مصدر است نه مخلوق است،لازمه این مصدریت این است که مخلوق هم باشد]،این عِبادُکَ،غیر از عِبادُکَی است که من و تو فهمیدیم،ما حداکثر عبادت را در بهترین موجود عالم و بهترین مومن عالم که درجه عاشره هست سلمان است،اگر او را دریافت کردیم،که هیچ کداممان دریافتش نکردیم،سلمان به چه درجه ای رسیده است،محال است،دریافت نکردیم.
به قول عطار که این شعر از شعرهای خیلی قابل بحث است؛
دائــمــا او پـــادشــاه مطلــق است
در کمــال عــز خود مستغـرق است
او به سر ناید از آنجایی که اوست
کی رسد عقل وجود آنجا که اوست
در بیت دومش آنقدر حرف هست تا آنجایی که مرحوم آ شیخ محمدحسین کمپانی با مرحوم آ سید احمد کربلایی نامه رد و بدل کردند،مکاتباتشان در چهار نامه و رساله رد و بدل شده راجع به این شعر،آخر هم قانع نشدند،این یکی به ظاهر خلاف آن،چون آ سید احمد کربلایی تهرانی رحمه الله علیه توحید عینی را مدعی بود و مرحوم کمپانی توحید علمی را ،علی کل حال بحث خاتمه پیدا کرد به خضوع آ شیخ محمد حسین کمپانی نسبت به رأی آن بزرگوار آ سید احمد کربلایی.
در این شعر(بیت شعر) ؛
او به سر ناید از آنجایی که اوست
کی رسد عقل وجود آنجا که اوست
نه خودش در نقطه تعقل و تفکر می گنجد،نه عاقل و متفکری می تواند او را دریافت کند،عقل و فکر نمی تواند او را به تعقل و تفکر احاطه کند و او هم سراغ عقلا و متفکرین نمی رود.نتیجه این شعر را ما با اینکه رساله ها نوشتند معنا می کنیم؛
سلمان هم که دریافت کرده،هر کس توی عالم به اندازه فکر خودش،اندیشه خودش،سلمان را توی این مقیاس و سنجش و ترازو می گیرد،سلمان دریافت کننده این معنا هم به گردِ نعال آن حقیقت نمی رسد،یعنی عبودیت سلمان را ما چقدر می فهمیم؟غیر از عبودیت امیرالمومنین علیه السلام و صاحبان ولایت کلیه و مطلقه است.
عبودیت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم این است هر کس نمونه اش را دارد،که هیچ کس ندارد،《سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَیْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِی بَارَکْنَا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیَاتِنَا 》هر کسی به این مقدار عبودیت در دریافتش رسیده باشد او در معراج واقعی رسول خدا قرار می گیرد که در آن معراج بین حضرت ختمی مرتبت و صاحب ولایت کلیه و مطلقه امیرالمومنین علیه السلام توافق است،توافق کلی،یعنی 《دَنَا فَتَدَلَّى ■فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَى》،تعین در نَظَرَه به عین اللهی است،تعین در یابصیر به عین اللهی است،تعین در 《دَنَا فَتَدَلَّى■ فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَى》به جنب اللهی است.یعنی رسول الله باید کنار امیرالمومنین بنشیند تا 《دَنَا فَتَدَلَّى■ فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَى》تحقق پیدا کند.تا
《سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَى بِعَبْدِهِ》تحقق پیدا کند.
برای چه کسی؟؟
فقط برای رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم.
به چه نیرویی؟؟
به نیروی عبودیت.《سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَى بِعَبْدِهِ》اگر عبد نبود به این مقام سدره المنتهی راه پیدا نمی کرد.
از این عبودیت،من و تو اطلاع داریم؟؟
خداوند تبارک و تعالی آن جوهره را به نظری که کرد به عین اللهی دو نیمش کرد،نیمی از آن را آب کرد.خلقت آب از جوهره است،خلقت جوهره از نظری است که حق به آن کرده،در دلِ نظر،عین الله خوابیده،اینجا دیگر کسی راه ندارد.
آن را بپرورانیم دو مرتبه بر گردیم؛ وقتی می گوییم《لا فَرْقَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَها اِلاّ اَنَّهُمْ عِبادُکَ
وَخَلْقُکَ 》خیال نکنی این نماز خواندن ها،این روزه گرفتن ها، حج کردن ها،احسان و انفاق مثل بقیه خلق است،حتی حضرت سلمان،حتی مثل نوح،حتی مثل ابراهیم،حتی مثل اسماعیل،هیچ کدام اینها نیست،این ذاتش ذاتِ عبودیت است《 اِستَعبَدَهُمَّ الله لِذلِک》حق آنها را خلق کرده در نقطه نورانی 《اَلْعُبُودِیَّهُ جَوْهَرهٌ کُنْهُهَا اَلرُّبُوبِیَّهُ 》در این نقطه عبودیتشان تحقق پیدا می کند،عِبادُک عبودیتشان از ربوبیت سر در می آورد،هیچ کس دیگر هم توی عالم اینجوری نیست،ابراهیم هم نیست،اسماعیل هم که ذبیح الله است،نیست،حضرت مسیح هم نیست،حضرت کلیم هم نیست،هیچ کس توی عالم اینجوری نیست،که عبودیتش منتهی بشود به یک جوهره ای که کُنه او ربوبیت باشد.
بحث ناتمام بود خواستیم برگردیم که این خوب به دل بنشیند.
《لا فَرْقَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَها اِلاّ اَنَّهُمْ عِبادُکَ وَخَلْقُکَ
》،این اِلاّ اَنَّهُمْ عِبادُکَ وَخَلْقُکَ،آنها را از نقطه لا فَرْقَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَها خارج نمی کند چون اسماءالله هستند،چون صفات الله هستند.
بابا این دیگر مفاتیح الجنان است،برنامه روزمره ماه رجب همه مقدس نافهمِ مُتحجرِ کج بین است،این را نگاه کن.
خدا اسم دارد یا ندارد؟؟چه می گویی بابا؟؟
ناچاری بگویی اسم دارد دیگر.
اسماء حُسنی دارد یا ندارد؟؟
ناچاری بگویی دارد،《وَ لِلهِ الْأَسْماءُ الحُسْنی 》.
ائمه ما فرمودند،امام صادق ما فرمودند (به مناسبت ولادت حضرت)《نَحْنُ واللهِ الأَسْمَاءُ الحُسْنَى》اسماء حسنی خدا ما هستیم.
《وَ لِلهِ الْأَسْماءُ الحُسْنی فَادْعُوهُ بِها》،خدا را به اسماء حسنی بخوانید.
یک مقدار به آدم نقش دادند،یک مقدار به ابراهیم،یک ذره،گفتند بگو 《یا محمد یا علی》،بگو 《یا فاطمه یا حسن یا حسین》،تا به اسماء الله متصل نشده بود نتیجه ای نداد.
خیلی گریه کرد،خودش هم خدا را به اسمائی که قبلا یادش داد بود خیلی قسم داد تا تعین توی اسماء نیامد فایده ای نداشت،ارحم الراحمین گفت،اکرم الاکرمین گفت،غفار الذنوب گفت،ستارالعیوب گفت،یا غفور گفت،یا عفو گفت،خیلی گفت فایده ای نکرد،باید این اسماء تعین پیدا کند،اگر تعین توی اسماء خمسه پیدا نمی کرد توبه اش قبول نمی شد.
《فَتَلَقَّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ》،《لا فَرْقَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَها اِلاّ اَنَّهُمْ عِبادُکَ وَخَلْقُکَ》.
اگر تعین در اسماء نیاید آن اسماء بی نتیجه است.مثل چه می ماند؟؟
مثل این می ماند که تو بروی توی بانک،ببینی دسته دسته پول آنجا چیده اند،هر چه میخواهی نگاه کن،به تو چه فایده ای دارد؟؟
تا نسبت به آن پول مالکیت نداشته باشی،تمام کارمندهای بانک توی پول می غلتند،مالکیت ندارند.
هر چه میخواهی اسماء بلد باش تا به تو تعین نبخشد فایده ای ندارد،یعنی یابصیر که می گویی،یاسمیع که می گویی،باید عین الله و اذن الله برایت محقق باشد،حق بصیر است به عین اللهی.
با این عین اللهی به آن جوهره اول مخلوق یک نگاه مرحمت کرد،یک قسم آب شد،یک قسم آتش،که اینجا یک حرف است.
ما خوب ها را جدا کردیم گفتیم اینها چهره زیبایشان از اتصال حکایت می کند،بدهایش را کنار گذاشتیم،نه اینجور نیست،تمام عالم تحت تصرف《 ولی》 است.
تو مبین اختلاف دشمن و دوست
که دل هر دو در تصرف اوست
به حقیقت ایمان نرسیده است،
خدا را نشناخته،یک آن،طَرفَهَ عینى به خدا ایمان نیاورده مگر آن کسی که آنچه از خیر و شر به او می رسد (کم داشتیم الان جبری هم می شویم،عیب ندارد)همه را از خدا بداند،《قُلْ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ》،برای چه《 قُلْ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ》؟؟
به جهتی که انسان توی درک نمی آید ،هیچ کس توی درک نمی آید،همین بگویی تو را بس است،فقط بگو تو را بس است،آن درکش مالِ امام حسین علیه السلام است که قتیل الله است.
آن دم آخر《 إلهِى رِضاً بِقَضائِکَ تَسلِیمًا لأمْرِکَ لا مَعبودَ سِواکَ》،جز حق هیچ چیز را در هستی نمی بیند،آن مالِ امام حسین است،مالِ شهداء کربلا است،هیچ کس توی این نقطه راه ندارد.
ابراهیم تو《قُلْ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ》،موسی تو 《قُلْ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ》،همین حرفش را بزن تو را بس است.روایت را ادامه می دهیم،از آب که نصفِ جوهره بود حق متعال بهشت را،ارواح انبیاء را،همه روحانیون را خلق کرد،از آب آفرید،و از نار که نصف جوهره بود که به نظرِ عین اللهی خلقش کرده بود،جهنم را،اشقیا را آفرید[دست امیرالمومنین علیه السلام روی سرِ همه هست،جدا نکنیم]لذا 《قَسیمُ النّارِ والجَنَه》 است،از کجا 《قَسیمُ النّارِ والجَنَه
》است؟؟
حدیثی که اینقدر شنیدی،《قَسیمُ النّارِ والجَنَه》،《عَلیٌّ حُبُّه جُنَّه, قَسیمُ النّارِ و الجَنَّه》،این حدیثی که اینقدر شنیدیم 《قَسیمُ النّارِ و الجَنَّه》،《اَوَّلَ مَا خَلَقَ الله》است،که جوهره است،آنجا دو نیم شد،عین اللهی این کار را کرد،اینجا هم در عالم طبیعت و ماده و در عالم مُلک و ناسوت آمدیم شدیم 《قَسیمُ النّارِ و الجَنَّه》،آخِر مآل هستی هم که هر کسی را به بهشت می برند اگر مومن باشد یا به جهنم می برند اگر کافر باشد،آخر هم امیرالمومنین این کار را می کند.
مبداء و منتها یکی است. از کجا؟؟
از آنجایی که عین اللهی دو حقیقت را برای ما ساخت،یک حقیقت نوری،و یک حقیقت ناری،یک حقیقت مائیه و یک حقیقت ناریه،در آخر هم 《قَسیمُ النّارِ و الجَنَّه》است.
یک روایت حالا برای خلقت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برایت بخوانم که اگر به شعف نیایی،تقصیر خودت است.
خاتم انبیاء ولادت پیدا کردند،کیفیت ولادت را توی روایات،آمنه می گوید وقتی که وجودِ مقدسش دست چپ به زمین گذاشت و دستِ راست را به کیفیت قنوت بالا گرفت،(اول ولادت است)نوری از جبهه مبارکش،پیشانی نورانی اش بیرون زد که تمام بُیُوتات مکه منور شد(شب است حالا، خورشید بیرون زده و بالاتر از خورشید)تمام دیوارها و کوهها را شکافت،قصور شام و قصور بصره را آمنه می فرماید من دیدم،نه تنها من دیدم اهلِ مکه همه دیدند خانه های شام پیداست.
برای چه خانه های شام؟؟جهت چیست؟؟[بعد می گوییم]
اینهمه توی عالم شهر است،بلاد است،اینقدر آبادی است برای چه نور زد بُرد شام را نشان داد؟؟!!
[رسول خدا دنبال ابی طالب به شام راه افتادند،از هفت سالگی،از نه سالگی،از یازده سالگی،اینقدر دامن عمو را گرفت،عموجان شام می روی من را باید ببری،پسرِ برادرم،تو در سنی نیستی که بتوانی تحمل این سفر را داشته باشی.
اینقدر این جسم لطافت دارد(حالا بیانش ان شاءالله در هفته های آینده).
نگارا، جسمت از جان آفریدند
ز خاکت آب حیوان آفریدند
این لطافت و ظرافت را تو عزیزِ برادر،تاب و توان سفرها و مشقت راه و تشنگی و گرسنگی را …،نه عموجان من باید به شام بیایم.
در سفرهای تجاری ابی طالب،پدر بزرگوار امیرالمومنین علیهم الصلاه و السلام،این آقای عالم حضرت ابی طالب ،آقای عالم،برادرزاده را با خودشان می بردند].
آقا ولادت پیدا کردند،روی سینه انداختم دیدم اینکه نه تنها شیر ندارم،سینه من را هم نمی گیرد،به بابا (به عمو)خبر دادند که بچه دو سه روز است هیچ چیزی نخورده است،گفتند مُرضعه بیاورید، طوایف عرب به مکه آمده بودند ،مکه خشکسالی بود،مُرضعاتی از قبیله سعدیه آمده بودند که بچه هایی را شیر بدهند و در مقابل شیر دادن،قوتی تحصیل کنند،غذایی تحصیل کنند،حلیمه سعدیه از همه شیرش کمتر بود،هیچ کس به او بچه نداد،بچه خودش را هم نمی توانست یک وعده سیر کند،مُرضعات قبیله سعدیه همه یک بچه ای را گرفتند ببرند شیر بدهند در مقابلش به آنها پول بدهند،حلیمه سعدیه کسی را نداشت،در به در مانده بود بلکه یک کسی پیدا بشود بچه اش را واگذار کند.رسول خدا صلی الله علیه و آله را هم کسی از مرضعات قبول نمی کرد که شیر بدهد چون گفتند بابا ندارد،بابایش ابی طالب است کسی را ندارد،آنها هم حاضر نمی شدند.به عمو خبر دادند که چه کار کنیم این بچه شیر نخورده،دو روز،سه روز،چهار روز.
آمدند خانه و به حضرت آمنه گفتند فرزندم را بیاور،وقتی آوردند،حلیمه سعدیه هنوز پیدایش نشده بود،مادر به عمو عرض کرد آقاجان این نه تنها شیر نخورده چشم هایش هم بسته است به روی هیچ کس نگاه نمی کند،فرمودند بدهید بغل من،رسول خدا را،این حقیقت ناشناخته عالم هستی را حضرت ابی طالب بغل گرفتند[آنوقت ها پیراهن و جامه نبوده،یک ردا روی دوش می انداختند،بدن عریان بوده]،بردند زیر ردا به بدن چسباندند،ناگهان رسول الله پستان ابی طالب را مکید،روایت شیعه است،اینقدر شیر در پستان ابی طالب به قدرت الهی جمع شد که رسول خدا از شیرخوردن سیر شدند.
این معنایش چیست،هاا؟؟
رسول خدا به دنیا آمده،برای اینکه توافق دو نیر تابناک ولایت بشود همین جور که در معراج پهلوی هم قرار می گیرند،همین طور که در ازل و در عالم امر و آنوقتی که هیچ چیز نبود و آن نور بود اینها یگانه بودند در این عالم طبیعت هم کنار هم بنشینند،خلاصه وجود هر کسی(خوب دقت کن)اگر توی عالم فعل و انفعال و آمیزش قرار بگیرد نطفه می شود،اگر در عالم بازدهی قرار گیرد ،خلاصه وجود،چکیده هستی،شیر می شود و از پستان بیرون می زند.رسول الله،علی را در شیر می گیرد لذا به پستان ابی طالب چسبیده است.امیرالمومنین تا در اصلاب شامخه قرار گرفته و هنوز تَکَوُّن ظاهری پیدا نکرده در وجود بابا صورت شیری دارد،یعنی رسول الله چسبید به پستان ابی طالب که خلاصه وجود او را میک بزند ،که به شکل حلیب و شیر در ابی طالب متصور است.
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در دامن ابی طالب رشد کرد و بیست و هشت سال انتظار کشید بعد از بیست و هشت سال امیرالمومنین علیه السلام به دنیا آمدند.دیگر امیرالمومنین را رها نکرد،در تمام ادوار زندگی حتی به مادر،فاطمه بنت اسد فرمود مادرجان تو حق نداری نظافت علی را به عهده بگیری،من نظافت میکنم،با دست خودش جامه های علی را تنظیف و شستشو می داد.و روی دوش خودش می گذاشت و به غار حرا می برد،و آنقدر به چهره آن وجه الله اتم نگاه کرد تا 《اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّک》برایش نازل شد.
دریاچه ساوه خشک شد،این ولادت رسول خداست،یعنی دیگر هیچ آبی حیات بخش نیست جز حقیقت رسول الله،هر کس می خواهد ولادت
را دریافت کند،آب مظهر است برای علم،آب مظهر است برای معرفت،مظهر است برای کمالات باطنی،رسول الله که آمد همه آنهایی که دکان باز کردند باید دکانشان را ببندند،دریاچه ساوه را به عنوان عبادت می پرستیدند،نه تنها خشک شدنش یک آب بود،چهارده کنگره از کنگره های طاق کسری فرو ریخت چون چهارده نور هدایت دیگر می آید،و چه شد و چه شد،تمامش معنا شد.یک وقتی هم رسول خدا صلوات الله علیه و آله یک نگاهی به چهره امیرالمومنین علیه السلام کرد[روز ولادت رسول خداست،ایام ولادت رسول خداست،به مظلومیت امیرالمومنین گریه کنیم]
رسول خدا شروع به گریه کردند،هنوز قبل از بعثت است،به ظاهر اَوان طفولیت امیرالمومنین است،گریه فراوانی کردند،امیرالمومنین سوال کردند یا رسول الله چه شما را گریانده است؟
فرمودند علی جان می بینم که به تو ظلم می کنند،می بینم که خلق به تو جفا می کنند،علی جان می بینم که دوستان تو دشمنانشان زیاد می شود،رسول خدا را گریاند.
《یَا عَلِی مَنْ أَحَبَّکَ کَثُرَت اَعداءُ》 علی جان هر کس تو را دوست داشته باشد دشمنش زیاد می شود.امیرالمومنین هم به گریه آمدند،یک حرف رسول خدا زدند هر دو خندیدند،علی جان جبرئیل نازل شد و برای من پیغام آورد که در میان این مردمی که به تو جفا و ظلم می کنند، هستند کسانی که اگر آنها را تکه تکه کنند،پاره پاره کنند،دست از محبت و ولایت تو برنمی دارند.خودِ رسول الله تبسم و امیرالمومنین تبسم کردند،لذا من جمله از کسانی که به نام یاد شد،وقتی که میثم آمد به خانه اُمِّ أیمَن،همین حرف را اُمِّ أیمَن زد که تو میثمی؟
به خدای لاشریک له در دلهای شب که رسول خدا با علی بن ابی طالب خلوت می کردند هر وقت از مظلومیت علی سخن به میان می آمد از تنهایی علی سخن به میان می آمد ،رسول الله این بشارت را می دادند علی جان غصه نخور برای تو یار باوفایی به نام میثم می رسد.تو همان میثم هستی؟؟
عرض کرد من همانم.
بشارت باد تو را که رسول الله تنهایی علی را به تو جبران کرده است،میثم هم جانش را فدا کرد،عشق امیرالمومنین علیه السلام او را به سرِ دار برد.
این نکته را اینجا عرض کنیم و شاید مناسب باشد،به کربلا هم یک سری بزنیم؛
هر که با او آشنا شد،هر که از محبت او سخن گفت،هر که با عشق او قرین و دمساز بود،خودِ رسول الله هم باشد دشمنانش زیاد می شوند،اگر می خواهی این معامله و داد و ستد را بکنی بیا در میدان،اگر اهلش نیستی از این بازار خارج شو.لذا سید الشهداء علیه السلام آمدند جلوی مردم ایستادند،آی مردم من حرامی را در دین شما حلال کردم؟ نه
حلالی را حرام کردم؟ نه
بدعتی توی دین گذاشتم؟ نه
فَلِمَ تَسْتَحِلُّونَ دَمِی؟ پس برای چه آمدید خون من را حلال دانستید و می خواهید من را بکشید؟؟
همه گفتند بُغْضاً لاَِبِیکَ،چون تو پسرِ علی هستی.
زیر بنای کربلا مظلومیت امیرالمومنین علیه السلام بود.
یک حرف دیگر هم دم آخر فرمود و آن این بود؛
《اُسْقُونِی شَرْبَهً مِنَ الْمَاءِ》نمی بینید چه جور جگرم تفتیده شده،اگر به من رحم نمی کنید به این طفل شیرخواره رحم کنید،اگر گمان می کنید من او را بهانه آب قرار داده ام بگیرید ببرید سیرابش کنید به من برگردانید.جواب امام حسین علیه السلام را از دم تیر دادند ،آنوقتی که《 ذَبَحَهُ الطِّفلُ مِنَ الاُذُنِ الیَ الاُذُنِ وَ مِنَ الْوَریدِ اِلَی الْوَریدِ》.
《اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم》
یاعلی مدد