《بِسم الله الرّحمنِ الرَّحیم، اَلحَمدُللهِ رَبِّ العالَمین، الصَّلاهُ وَ السَّلام علی خَیرِ خَلقه مُحَمَّد وَ عَلی آله الطَیبینَ الطّاهرینَ المَعصُومین وَ الْلَعْنَهُ الدَّائِم عَلَی أعْدَائِهِمْ وَ مُخَالِفِیهِمْ وَ مُعَانِدیهیمْ وَ مُبغِضیهِم وَ مُنْکَری فَضَائِلهمْ وَ مَناقِبِهم مِنَ الان إلی قیامِ یَومِ الدّین.آمینَ یا ربَ العالَمین》
«أعوذ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ»
《وَمَآ أَرۡسَلۡنَٰکَ إِلَّا رَحۡمَهࣰ لِّلۡعَٰلَمِینَ》(سوره مبارکه انبیاء/۱۰۷)
مکاتیب الهی و روش و سیره انبیاء، همه مبتنی بر رحمت و محبت و لطف و مهربانی است. اولین نقش دیباچه کتاب تشریع، همه کتب آسمانی، اولین سخن، اولین کلام که حق خودش را معرفی می فرماید همین معناست و به همین سِمَت حق خودش را معرفی فرموده که《 بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِیمِ》از نامی که به رحمن و رحیم متعالی و متجلی است حق یاد کرده است، در دیباچه کتاب تکوین هم اولین نقشی که در خلقت زده از حقیقت محمدیه نقش زده است، که《وَمَآ أَرۡسَلۡنَٰکَ إِلَّا رَحۡمَهࣰ لِّلۡعَٰلَمِینَ》اول او را در وجود، عقل کل، عقل اول، صادرِ نخست، 《أوَّلُ ما خَلَقَ اللّهُ نُوری》،《أوَّلُ ما خَلَقَ اللّهُ رُوحی》، خاتم انبیاء فرمودند و از احادیث معتبر است 《أوَّلُ ما خَلَقَ اللّهُ العَقل》، 《 أوَّلُ ما خَلَقَ اللّهُ اللُوح》،《أوَّلُ ما خَلَقَ اللّهُ القَلَم》، همه اینها به وجود مقدس حضرت خاتم در مراتب، ناظر است، حیثیت و مراتب را در نظر گرفتند، روحی،نوری، لوح، قلم، اینها متجلی شده.
در سخن تشریع که کتاب است《 بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِیمِ》را حق متجلی ساخته است،در دیباچه تکوین، حضرت خاتم صلی الله علیه و آله و سلم را متجلی ساخته، به ظهور آورده است.
همه جا رسول خدا این نکته را مواظبت کردند، در تمام ادوار و اطوار زندگی،هوش و حواس خاتم انبیاء به این نکته بوده، که نکند از مظاهر تجلی در عالمِ وجود، نقطه ولایت اللهی امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه الصلاه و السلام عقب بماند، به این خیلی توجه داشتند، لذا تا در حقیقت ذاتی خودشان سخن است که اول مخلوق عالم تکوین هستند، فورا می فرمایند《أَنَا وَ عَلِیٌّ مِنْ نُورٍ وَاحِدٍ》،آنجا که من را نگاه می کنی بدون《علی》نگاه نکنی هاا.
《أوَّلُ ما خَلَقَ اللّهُ رُوحی》،《أَنَا وَ عَلِیٌّ مِنْ رُوحٍ الوَاحِدٍ》.
این روایت را از أَعْمَش کوفی نقل می کنند، أَعْمَش کوفی جزءِ مَوالی است، مرد بسیار جا افتاده ای بوده، در زبان حضرت باقر و حضرت صادق علیهما الصلاه و السلام زندگی می کردند،اصلش از دماوند است به نام سلیمان بن مَهران، لقبش أَعْمَش بوده است، و در کوفه آنجا سکونت اختیار کرده است.
این مرد دماوندی، سلیمان بن مَهران، ادیب است، شاعر است، محدث است، راوی حدیث است.
امام جعفرصادق و امام باقر علیهما الصلاه و السلام به او علاقه دارند.
أَعْمَش مرگش رسید در بستر احتضار، کسانی که بر بالینش بودند یکی ابوحنیفه است، یکی ابن بُشرِویه است، چند نفر از کسانی که از نظر چهره ولایتی نمره ندارند، ولی اینها در این عصر زندگی می کنند در این زمان هستند، داشت جان می داد و آن آخرین دقایق زندگی اش را سپری می کرد، ابوحنفیه به او گفت که یا سلیمان تو در آخرین روز دنیا و اولین روز آخرت هستی، می توانی توبه کنی و خدا توبه ات را قبول کند[ حرف قشنگ است دیگر، آخرین روز دنیا و اولین روز آخرت، حرف قشنگ خیلی می زنند،مبتنی بر دلیل…
وقتی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فوت کردند، چقدر باید آدم رسول الله شناس باشد اینجوری حرف بزند، تنها کسی که در آن محیط و منطقه بعد از فوت رسول خدا این حرف را زد و پای آن ایستاد، دومی است، گفت اینکه هر کس بگوید رسول الله فوت کرده کافر است، رسول الله نمی میرد، رسول الله زنده است، ما ماتَمحمدٌ . چقدر باید آدم اهل ولایت باشد؟ هاا؟
دومی گفته است رسول الله نمرده است و نمی میرد.
مگر هر کس حرفِ قشنگ بزند،خودش هم قشنگ است؟؟
هیچ کس عقلش نمی رسید آن وقت این حرف را اصلا بفهمد، چه برسد به اینکه بزند.
آقا امیرالمومنین علیه السلام آیه خواندند:《 إِنَّکَ مَیِّتࣱ وَإِنَّهُم مَّیِّتُونَ》(سوره مبارکه زُمَر/۳۰)
قرآن می گوید رسول الله مرده است، 《علی》می گوید رسول الله…
《علی》چون قشنگِ مطلق است، زیبای مطلق است، حُسن و جمال مالِ اوست، هر چه《علی》بگوید قشنگ است.
همیشه قشنگ هایش را پیدا کنیم، نه حرف زنِ قشنگ، آن که حرف زنِ قشنگ است در عالم زیاد است، آن که خودش قشنگ است کیست؟؟
اگر او حرف بزند حرف هایش را بگیر دیگر، هر چه می فرماید همان درست است، تو به حقیقیت می رسی .
راه عجب شبهه ناک است!
با همه قوانین اهلِ ولایت، اهلِ تحقیق، اهلِ معرفت، این است که این ذوات مقدسه نمرده اند،
اصلا مرگ نمی تواند سراغ اینها بیاید، این حرف را هم او زده است.
آقا امیرالمومنین علیه السلام هم می فرمایند نخیر《ماتَ رسول الله》،آیه هم خواندند.
خیلی حرفِ قشنگ زن داریم].
أَعْمَش کوفی، سلیمان بن مَهران، در یک موقعیتی قرار گرفت که ابوحنیفه حرفِ قشنگ زده، که توبه کن، دِم آخر، حرف قشنگی است همه باید توبه کنند، تو در آخرین روز دنیا هستی و اولین روز آخرت، چه حرف قشنگی است.
ولی أَعْمَش از یک جای دیگر نور دارد، رویش را برگرداند، گفت نه توبه می کنم نه حرفِ تو را قبول دارم.
از چه توبه کنم؟
می داند، آخر آدمی که حالِ احتضار است نمی تواند حرف بزند، دو سه روز است نفسش در نمی آید، چشمهایش بسته است، آنجا حرف می زند، آنجا به سخن می آید، از چه؟
گفت از این حرف هایی که در فضائل علی بن ابی طالب گفتی، این ها مدرک ندارد، روز قیامت گرفتار هستی، قال قَعِّدونی وَ سَنِّدونی[ نگارنده؛ ممکن است املاء عربی اشتباه باشد] التماس کرد بلندم کنید و به دیوار تکیه ام بدهید، بلندش کردند نشست.
گفت برای مثلِ من این حرف را می زنی اباحنیفه؟
می خواهم بمیرم دست از 《علی》بکِشم؟؟
آن دم آخر شیطان می آید که ایمان را بگیرد دیگر، این دم آخر است.
برای من این حرف ها را می زنی؟؟
شنیدم از (یکی از اصحابی که او قبول داشت) آن صَحابی که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود روز قیامت که می شود من و 《علی》[باز حواس رسول خدا به من است و 《علی》 ] هر دویمان بر شَفیره جهنم می ایستیم، دو تایی لبِ پرتگاه جهنم می ایستیم هر کس را ما (من و علی) بخواهیم داخل در جهنم می کنیم.
بعد پشت سر آن آیه خواند، أَعْمَش کوفی آیه خواند و رسول الله متمسک به این آیه سخن گفت《وَ أَلْقِیَا فِی جَهَنَّمَ کُلَّ کَفَّارٍ عَنِیدٍ》(سوره مبارکه ق/۲۴)[ أَلْقِیَا، تَثنیه است، دوتاییتان بیفکنید]
پاهایش را دراز کرد و خودش را پایین کشید، گفت خدایا آخرین سخنم هم ذکر فضائل《علی》بود و جان داد.
آنجایی که دیباچه وجود را، دیباچه هستی را، به نام رسول الله می زنند که《وَمَآ أَرۡسَلۡنَٰکَ إِلَّا رَحۡمَهࣰ لِّلۡعَٰلَمِینَ》.
چشم دل باز کن که جان بینی
جان 《علی》است هاا،《علیٌ روحی》، هم نسبت به حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها، رسول الله فرمودند 《فاطمهُ روحی》، هم نسبت به امیرالمومنین علیه السلام.
چشم دل باز کن که جان بینی (روح جان است)
خودِ رسولِ خدا صلی الله علیه و آله و سلم جان است، وجودش جان است، 《علی》جانِ آن جان است.
چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنیاست، آن بینی
《علی》جانِ عالم هستی است.
ببین باباجان این حرفی که می زنیم به معنای یک اصل کلی باید بپذیری بعد روی این حرکت کن.
یک اصل کل باید بپذیری.
آنچه درباره ائمه اطهار علیهم السلام مخصوصا علی بن ابی طالب علیهما الصلاه و السلام به دست من و تو رسیده از لابه لای های کتاب ها و گفتارها این تعریف آنها نیست، این را باید قبول کنی، بپذیری هاا.
به جهت اینکه آنچه روایات شیعی[خوب دقت کن] و آنچه فضائل و مناقب از اهلِ خبر به ما رسیده، اینها از کانال تصفیه خلفای جور، سه تا، بی امیه همه شان که أَلۡفِ شَهۡر حکومت کردند، بن العباس تا قرن پنجم، که تمام تدوینِ حدیث و علم ما از آن وقت است، تمام اینها
کانالیزه شده، هر جا که حرفِ داغ و تند بوده، اینقدر برداشتند، اینقدر برداشتند، اولا کسی نتوانسته بگوید، اگر هم یک جایی از زبان یک کسی پریده محو کردند، حرفِ《علی》گفته نشده.
این روایتی که از أَعْمَش کوفی به این داغی از《علی》نقل می شود،《علی》این نیست، این 《علی》در ذهن یک دوست است، 《علی》بالاتر از اینهاست.
حالا اگر یک کسی را حالی کردند، چون آن حالی کردن در لابه لای کتاب و نقل نیست، 《علی》 را به او به اندازه ظرف وجودش( خارج از کتاب و نقل) شناساندند،ها، اگر این خواسته باشد از او سخن بگوید
تو که از این کانال 《علی》را گرفتی، می پذیری؟؟
قبولش می کنی؟
این یک اصل است [ دومرتبه به تو می گوییم، دومرتبه تکرار می کنیم] این یک اصلِ ولایی است، انوار مقدسه معصومین، چهارده معصوم، خارج از این قاعده لابه لای کتاب، حدیث و نقل موقعیت و مکانت دارند.
حالی ات هست؟
یعنی آنچه روایت رسیده آنها را کانالیزه کردند، یعنی تمام حُکامِ ظلم و جور، بنی امیه و بن العباس، خلفای ثلاث، دیدند این روایت دست به ترکیبشان نمی زند،
یعنی خودشان باید باشند، این روایت عیب ندارد.
آخر حجاج بن یوسفی که صد و بیست هزار شیعه، دوست، هر که 《علی》گفته او را کشته، وقتی که او مُرد در زندانش سی هزار زن و مرد لخت و عور بودند، همه دوستِ《علی》، هیچ کس دیگر نبود.
گذاشتند چیزی باشد؟
الان هم به یک ترکیبِ دیگر می زنند، تیرباران می کنند، الان هم هست، تیرِنگاه، تیرِملامت خیلی بدتر است، تیرِ تهمت آن هم بدتر است، الان هم هست، اینقدر حجاج بن یوسف هست، هر کس با دوستِ《علی》دربیفتد همان حجاج است، خوب دقت کن؛
[خیلی مواظب دوستانشان هستند ] موسی بن جعفر علیه السلام به علی بن یَقْطین فرمودند، خدمت حضرت موسی بن جعفر علیه السلام آمد و عرض کرد آقاجان ببینید ما وزیر چه کسی شدیم [ عجیب است، این سرگذشت علی بن یَقْطین را بخوانید]
یک کاری بکنید ما از این وزارت در برویم، برویم یک جایی به گدایی مشغول بشویم، کسی ما را نشناسد.
فرمودند《 کفّارَهُ عَمَلِ السُّلطانِ بِرُّ الإخوانِ 》.
علی بن یَقْطین کفاره این عملت این است که به برادرانت نیکی کنی.
خوب دقت کن؛
بعد فرمودند《 اَضْمِنْ لِی وَاحِدَه أَضْمِنُ لَکَ ثَلاَث》یک چیز از تو می خواهم تو ضامن بشو آن چیز را انجام بده من سه چیز را برای تو ضامن هستم.[خیلی این روایت عجیب است]
هر وقت به اولیاء ما، دوستانِ ما، جدیت کن که هر حاجتی در دنیا دارد برایش برآوری و از او احترام کنی.هر وقت با دوستانِ ما برخورد کردی عهد کن با خودت که《 قَضْتَ حَاجَتَهُ وَ أَکْرَمْتَهُ》قضای حاجتش را بکنی،[ قضای حاجت در کلمه قَضْتَ، این کلمه در امور دنیوی استفاده می شود] دوست ما اگر کار دنیوی داشت، گرفتاری دنیوی داشت برآوری، از او احترام کنی.
اگر این کار را کردی من سه چیز را از تو ضامن می شوم.
یک؛ 《لاَ یُظِلُّکَ سَقْفُ سِجْنٍ أَبَدا》، به زندان نمی افتی، هیچ وقت سایه سقف زندان روی تو نمی افتد[ اینجا ما یک حرف داریم ]
دو؛《وَ لاَ یَنَالُ حَدُّ سَیْفٍ أَبَدا》تیزی شمشیر به طرفت نمی آید.
[خوب دقت کنید که از کجا…]
سه؛ 《وَ لاَ یُدْخِلُ اَلْفَقْرُ بِیْتِکَ أَبَدا》، و هیچ وقت تا آخر عمر فقیر نمی شوی علی بن یقطین.
اگر به دوست ما برخورد کردی، اگر به شیعیان و محبین ما برخورد کردی، جدیت کنی حاجت دنیوی آنها را برآوری.
می گوید من در طواف بودم دیدم صد و پنجاه نفر از دوستان و شیعیان را علی بن یقطین فرستاده که فقط دارند برای او تَلبیه می گویند.
یعنی به اینها پول داده؟؟
بعد از اینکه حضرت برایش این سه چیز را ضمانت کردند، یکی اینکه هیچ سقف زندانی بر تو سایه نمی اندازد، و هیچ شمشیری به تو کار نمی کند، و هیچ وقت فقر داخل خانه ات نمی شود، اگر به دوستانِ ما…
این روایت به کجا ربط پیدا می کند؟؟
《 وَمَآ أَرۡسَلۡنَٰکَ إِلَّا رَحۡمَهࣰ لِّلۡعَٰلَمِینَ》، یعنی شیعه امیرالمومنین، علی بن یقطین که تحت تربیت علی بن موسی الرضاست( تحت تربیت موسی بن جعفر علیه السلام )، او را توجیه می کنند که رحمت و مهر و محبت مجرای وصولش به شیعه امیرالمومنین علیهالسلام است، به دوستانِ آنهاست.
خوب(خُب) علی بن یَقطین از کجا شروع شده؟ چیست؟
یَقطین پدرِ علی، یک آدمی بوده از دوستان امیرالمومنین علیه السلام، سر شناس بود، اینها کوفی هم هستند، اهلِ کوفه اند.
بنی امیه جِد و جَهد کردند، یَقطین آدمِ خیلی آبرومندی بوده، ثروتمند بود و اهلِ عشیره و قبیله و خیلی وجودش موثر بود.
اواخر حکومت بنی امیه بود، این طرف آن طرف دربدر می دویدند که این را گیر بیاورند بکُشند.
یقطین با دوتا پسرهایش فرار کرد، یکی علی و یکی عبید، به مدینه آمد، در مدینه هم مخفی بود، فقط حضرت صادق علیه الصلاه و السلام می دانستند این مدینه است چون می آمد هر چند وقت یکمرتبه دست این دوتا پسر را می گرفت، عبید از علی بزرگتر بود، خدمت امام جعفر صادق می آمد.
تا بنی امیه که منقرض شد، او هم آشکار شد و باز به کوفه آمد و این پسرها رشد کردند، منظورم این است، یک روز دستِ این دوتا پسر را که گرفته بود، یقطین خیلی به عبید علاقه داشت، در خانه به عبید درس می داد، کمالاتی آموخته بود و اینها، علی پسرِ کوچکی بود و دارای موهای بلندی که بر شانه اش آویخته بود، آمد بچه اش را عرضه کند که ما در این مدت اختفاء این بچه را تربیت کردیم و درسش را پس بدهد.
آقا اگر از این سوالی دارید بکنید ببینید چقدر جا افتاده.
حضرت فرمودند آن فرزندت که موها روی شانه اش ریخته بیاور.
عرض کرد آقاجان این خیلی با کمال است، درس خوانده است، او خیلی ذهنش…
معلوم می شود علی بن یقطین خیلی ذهن حسابی نداشته که بابا بتواند…
هست، کسانی هستند که در درس خواندن کوتاه هستند، در امور اجتماعی کوتاه هستند، ثروت ندارد، موقعیت ندارد، شغل ندارد، درس هم که نخوانده، کلاس دبیرستان از بس که رد شده دیگر…
هااا؟ یکی دیگر از برادرها پیشرفت کرده، به جایی رسیده.
امام صادق علیه السلام آن زمین خورده اش را قبول کردند، که ذهن ندارد، نمی تواند.
فرمودند آن را جلو بیاور، شروع کردند بغلشان گرفتند خوب فشارش دادند، بوسیدنش، رهایش کردند.
این علی از اصحاب موسی بن جعفر شد.
از سرگذشت عبید خبری نیست.
چون حُسن عاقبت نه به رندی و زاهدیست
همیشه این رحمت《 وَمَآ أَرۡسَلۡنَٰکَ إِلَّا رَحۡمَهࣰ لِّلۡعَٰلَمِینَ》
، رو می آید هاا، در همه ادوارِ وجود، هر جا درمانده، زمین خورده، مُهر باطله خورده است، ائمه ما دست روی آنها می گذارند.
می خواهیم 《وَمَآ أَرۡسَلۡنَٰکَ إِلَّا رَحۡمَهࣰ لِّلۡعَٰلَمِینَ》را درست کنیم.
علی بن یَقطین[ چه سخن از او به میان آمد!!!] حالا وزیر شده، همه کاره شده، خراج و مالیات را از شیعیان امیرالمومنین علیه السلام علناً می گرفت، و اسمشان را
می نوشت، شبانه می رفت درِ خانه باز به آنها می داد.
عقل داشت، فهم داشت، حالا تو یکی را دوست داشته باشی هم خودت را از بین می بری هم او را.
در ظاهر به هیچ کس خوش و بِش نمی کرد، اگر یک دوستی هم می آمد معطلش می کرد.
ولی یک دفعه یک خطایی از او سر زد؛ ابراهیم جَمّال یک شتربانی بود این از شیعیان خوبی بود که حضرت صادق علیه السلام به او عنایت داشتند، دورادور، کوفه زندگی می کرد، درِ خانه علی بن یقطین آمد یک کاری داشت، علی بن یقطین گفت یک شتربان آمده حالا و…
گفت بگویید که کار دارد نیست و چطور.
او را رد کرد.
آن سال علی بن یقطین به حج آمد، درِ خانه حضرت موسی بن جعفر را که زد، حضرت فرمودند راهش ندهید.
ائمه همه جا مواظب دوستانشان هستند هاا.
علی بن یقطین تو خیال کردی پدرم،جدم برای تو دعا کرده است و تو نورِ چشم ما شدی و ما مواظبت هستیم، باید تو بیشتر در این نقطه دقت کنی.
ابراهیم جَمّال را به خانه راه نداد، گفت ما یک وزیریم با یک شتربان بنشینیم؟
وزیر هارون است.
حضرت در را به روی او بستند، آمد گریه کرد، خیلی گریه کرد، سرِ راه حضرت را گرفت روزِ دیگر که حضرت بیرون آمدند، هیچ، سلام کرد، حضرت عادی جوابش را دادند.
عرض کرد آقاجان چه خطایی از ما سر زده؟
فرمودند ابراهیم جمال آمد درِ خانه ات در را باز نکردی؟
درِ خانه ما هم به روی تو باز نمی شود.
تا نروی او را راضی نکنی علی بن یقطین[ احمد بن اسحاق را هم حضرت حسن عسکری علیه السلام همین کار را کردند، احمد بن اسحاق با آن جلالت قدر،شش ماه در را به روی او باز نکردند. برای چه؟
به جهت اینکه به یک سیدِ همه کاره بود احمد بن اسحاق اهانت کرد.
فرمودند به تو چه، تو چه کاره ای؟
اولاد رسول الله اگر کاری می کنند رسول الله خودش آنها را مواخذه می کند، تو چه کاره ای؟]
بابا حالی مان هست یا نه؟ ما چه می گوییم؟ آخر ما چه کاره هستیم؟ که مردم را به صلابه می کِشیم،صلابه سخن، حرف، ما چه کاره هستیم؟
که فلانی چه کار کرد؟ فلانی چه کار کرد؟
می دانی اگر یک دوست امیرالمومنین را آدم….
باز یک جَمّال دیگر؛
آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام از این دهِ اصفهان که از مدینه می آمدند،یک شتربان را با دوتا شترش تا خراسان اجاره کردند،[ یکی از همین دهات اصفهان، ان شاءالله اسمش هم یادم می آید] ،
روستای کَروَن، وقتی آمدند خراسان و مشهد فعلی که طوس و سَناباد آنوقت بود رسیدند، آن شتربان جَمّال است دیگر، ابراهیمِ جَمّال، این هم یک جَمّال دیگر.
یک شتربان دیگر هم کربلا خیلی بی شرمی کرد، آن را هم می خواست، ناامید داشت بر می گشت حضرت دستشان را بلند کردند، پیدا نکرد، دست را بلند کرد ببیند.
اینها اصلا یک موجودِ دیگر هستند، اینها مَقوله سخنشان و مقوله صفتشان و مقوله فعلشان خارج از درک و فهم هستی و موجودات است.
به امید آمدی درِ خانه ما، ناامید نروی.
وقتی که پولش را دادند، آقا علی بن موسی الرضا زیادتر هم دادند، عرض کرد آقاجان دلم می خواهد دست خطِ مبارکتان را ما داشته باشیم که در خانواده ما افتخارِ ما باشد، هر وقت که برایمان پیش آمدی می شود به دست خطِ مبارک شما نگاه کنیم.
حضرت برداشتن نوشتند《کُن مُحِبّاً لِآلِ مُحَمَّدٍ وَ اِن کُنتَ فاسِقاً》باید این خاندان را دوست داشته باشی هر چند که آدمِ فاسقِ بدی هستی.
دوستشان داشته باش. آقا موسی بن جعفر علیه السلام روی شانه او دست گذاشتند گفتند در این حال هم که هستی رویت را بر نگردان.
یعنی چه؟
یعنی ما از جلویت که در کوچه تنگ رد می شویم آن بوی بد هم به مشامِ ما بخورد، بله، رویت را برنگردان.
《کُن مُحِبّاً لِآلِ مُحَمَّدٍ وَ اِن کُنتَ فاسِقاً وَ کُن مُحِبّاً لِمُحِبّیهِم》دوستانشان را هم باید دوست داشته باشی،
《 وَ اِن کانوا فاسِقین》، زَهره اش را داری؟
این قانونِ اهلِ محبت است.
آقای شریف الواعظین زنده است، پیرمردِ محدثی است خیلی باکمال و اهل داراب هستند، آن بزرگوار گفت من شنیدم از آشیخ عباس قمی که گفت من رفتم کَروَن در این خانواده یک مقداری از این کاغذ باقی مانده که آن ها، آن کاغذ را خیلی به آداب و آیین مخصوصی نگهداری می کنند، سالی یک مرتبه آن خانواده می آیند، و به آن تکه کاغذی که مانده، نگاه می کنند، و متبرک می شوند.
به جَمّالِ کَروَندی یا کرمَند[ در بعضی از روایات کرمَند،با میم نوشتند، ولی کَروَند باید درست باشد] این نامهرا نوشتند که علاجِ کارِ همه موجوداتِ اهلِ محبت است، اگر هم آدم بدی هستی، ما را دوست داشته باش.
اگر زمینه نداری ما را دوست داشته باش.
اگر وضعت پایین آمده ما را دوست داشته باش.
آنها غلام سیاه، سیاه روی ها را همیشه دوست داشتند،
هم در ظاهر و هم در باطن.
درمانده ها و زمین خورده ها را خیلی به آنها لطف می کردند.
ابراهیم جَمّال درِ خانه علی بن یقطین آمده.
ما آیه《وَمَآ أَرۡسَلۡنَٰکَ إِلَّا رَحۡمَهࣰ لِّلۡعَٰلَمِینَ》را می گوییم. یکی اینکه این 《وَمَآ أَرۡسَلۡنَٰکَ إِلَّا رَحۡمَهࣰ لِّلۡعَٰلَمِینَ》هر کس رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم را تحویل گرفته،باید رحمت از او سرچشمه بگیرد، باید این رحمت و محبت، از او وجود بگیرد، و محلِ مصرفش دوستانِ اهل بیت علیهم السلام هستند.
روایات را برای این می خوانیم، یعنی رسول الله
هم《 وَمَآ أَرۡسَلۡنَٰکَ إِلَّا رَحۡمَهࣰ لِّلۡعَٰلَمِینَ》را خرج دوستان امیرالمومنین کرد.
عجب!!! ما شیعه چه کار می کنیم؟ ما در ادعا دوستانِ اهل بیت چه کار می کنیم؟ چه می گوییم آخر؟
علی بن یقطین در به روی تو باز نمی شود تا نروی ابراهیم، شتربان است باشد، جامه اش کهنه است باشد، پول ندارد باشد، آبرو ندارد باشد، مُهرِ باطله خورده باشد، دنبالِ آبرودار می گردی؟هان؟
هر که دنبالِ آبرودار بگردد که می خواهد از او آبرو کسب کند، خدا آبرویش را می برد.
باورت بیاید هاا، خدا آنهایی را آبرو داد که رفتند با بی آبروها نشستند، آنهایی را خدا پول دار کرد که با بی پول ها نشستند.
با پولدارها می نشینی که پولدار بشوی؟
تهِ جیبت هم هر چه هست باید بدهی، آن پولدار که پول خرج کن نمی شود که تو باید خرجش کنی.
آدم پولدار هیچ جرئت پول خرج کردن ندارد، مردانگی این کار را ندارد. هر چه پول خرج کرده مشتی گریِ مال بی پولهاست، آنهایی که ندارند.
امتحان کن، اینهایی که خرج امام حسین علیه السلام می کنند آنهایی هستند که هیچی ندارند، ته مانده بساطشان است،همه اینهایی که این کار را کردند …
پولدار که جرئت پول خرج کردن ندارد.
اگر جرئتش را می داشت که پولدار نمی شد، بد صفتی است، خیلی بد است.
موجود تو انسان هستی، تو روح انسانی داری، خودت را کشاندی به پولداری و جمع کردن.
آی بد است، آی زشت است، همچین از اهل بیت علیهم السلام می بُرَد، همچین می بُرَد زود پول گیرش بیاید.
کفاف و عفاف، همین اندازه خوب است انسان داشته باشد که محتاج کسی نشود، بیشتر از آن در منطق اهل بیت نیست، هیچی نیست.
دور و بَر آنها هم همیشه اینها بودند هاا.
عرض کرد آقاجان من مدینه، او کوفه، چه جوری بروم راضی اش کنم؟
چه جوری بروم دلش را دو مرتبه از خودم راحت کنم؟
حضرت فرمودند[ ببین، یعنی آنجایی که زمین خوردی، باز هم آنها باید دستت را بگیرند. اگر هم یک وقت در را نگشودند خودشان راه باز کردنِ در را به تو یاد می دهند]
علی بن یقطین شب می روی به بقیع شتری آنجا ایستاده، سوار بر شتر می شوی،شتر تو را می برد و برمی گردی.[ خوب اینجا یک حرف داریم،
برویم سراغ روایات دیگر]
روایات دیگر چیست؟
فرمودند آی دوستان ما، آی شیعیان ما، آی موالی ما، اگر کسی حق الله به گردنش باشد ما صاف و صوف(هموار و مرتب)می کنیم، اگر حق الناس…
[ ادامه فایل تا دقیقه ۴۰ اجرا نشد]
《بسم الله الرحمن الرحیم》
《 عَنْ صادق علیه الصلاه و السلام عَنْهُ قَالَ: مَنْ عَرَفَ هَذَا اَلْأَمْرَ ثُمَّ مَاتَ قَبْلَ أَنْ یَقُومَ اَلْقَائِمُ کَانَ لَهُ مِثْلُ أَجْرِ مَنْ قُتِلَ مَعَهُ 》
در باب علائم ظهور و مطالبی که نسبت به غیبت نقل شده است،به معرفت خیلی توجه داده شده است، تا آن حدی که فرمودند اگر کسی به معرفت این امر نائل شد و مُرد، مرگ دامنش را گرفت، او مثلِ کسی است که با خودِ حضرت و در رکابِ حضرت شهید شده است،
اگر به معرفت این امر نائل بشود.
معرفت را در ابواب مختلف عرض کردیم، شاید امشب هم روایتی بر این معنا باشد که ما توفیق بیانش را داشته باشیم.
《 عَن أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ اَلصَّادِقَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ قال: لَیْسَ بَیْنَ قِیَامِ قَائِمِ آلِ مُحَمَّدٍ وَ بَیْنَ قَتْلِ اَلنَّفْسِ اَلزَّکِیَّهِ إِلاَّ خَمْسَ عَشْرَهَ لَیْلَهً》
یکی از علائم ظهور، قتلِ نفسِ زکیه است، فاصله بین ظهور آن حضرت و قتل و کشته شدنِ نفسِ زکیه،پانزده شب بیشتر نیست.
زمان برای ظهور که یکی از علائم قبل از ظهور را تعیین کرده اند، نفسِ زکیه است.
یک مقداری اینجا می شود که سخن گفت و معنا کرد.
اگر کسی نفس کُشی کرده باشد، در مرحله اول، نفسِ اَماره است که این نفس را باید بکشد، نفس اماره آن نفسی نیست که میل به شهوات طبعی و غریزی دارد.
بعضی ها خیال می کنند نفسِ اماره آن نفسی است که دلش می خواهد شهوت رانی کند، آن یک باب دیگری دارد و شهوت رانی که در شرع مقدس و بیان اهل بیت علیهم السلام مذموم است یک عقاب دیگری را برای آن فرمودند، باب نفس اماره،《إنَّ النَفسَ لَأمّارهٌ بِالسّوءِإِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّیٓۚ》(سوره مبارکه یوسف/۵۳)، نفس اماره آن نفسی است که دلش می خواهد همه اش به مردم امر کند، سلطه جویی،شهوت هم که می گویند، نفس اماره شهوت به ریاست است، به اِمارت
است، این نفس اماره است.
هر وقت اگر میلت بود که پدر به پسرت امارت کنی، دارای نفس اماره هستی.
ای حکمفرما اگر دلت می خواهد به کارگرت سلطه داشته باشی، حکومت داشته باشی، به او امر و نهی کنی صاحب نفس اماره هستی، این نفس اماره است.
حتی دیگر می رسد به پدری که نسبت به فرزندش می خواهد مطلبی را به زور به جبر( ما پدر هستیم چرا پسر حرفمان را گوش نمی دهد این صاحب نفس اماره است) .
《إنَّ النَفسَ لَأمّارهٌ بِالسّوءِ》نفس اماره بعدش خیر نیست، همیشه به بدی، اگر هم می گوید چرا نماز صبحت را نخواندی، این یک بدی و زشتی در درونش هست، نفس اماره دارد به او می گوید.
این نفس مطمئنه نیست، نفس مطمئنه ساکت است، آرام است.
اگر هم دیدی یک کسی در این مقام و مرتبت امر به معروف و نهی از منکر می کند او را نفس اماره وادار کرده است به جنبش و کوشش.
پناه به خدا ببرد، این نفس را باید کُشت،《إنَّ النَفسَ لَأمّارهٌ بِالسّوءِ》 نفس اماره کارش پیگیری بدی است.
《إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّیٓۚ》،《رب》اینجا ظهور تربیتی است، مگر کسی نفسش تحت تصرف یک مربی باشد.
اگر ما بگوییم مرشد و پیر می گویند درویشی سخن گفته، درویشی نمی گوییم،قرآنی صحبت می کنیم.
《إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّیٓۚ》مگر کسی نفسش را در اختیار یک بزرگ قرار بدهد، متابعت کن، نه امارت.
《إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّیٓۚ》مگر آن کسی که به رحمت حق برایش ربی، مربی ای، تربیت کننده ای، از ناحیه پروردگار تعیین شده باشد، آنوقت نفس اماره خضوع می کند.
کشته شدن نفس اماره به وسیله《رب》است، مربی است.
کلاس اول《مَنْ عَرَفَ نَفْسَه》معرفت نفس اماره است.
《مَنْ عَرَفَ نَفْسَه》نفس اماره ات را اول باید بشناسی،بُعد مطلب را حجمِ مطلب را تا آن جایی آدم می برد که خیلی امر به معروف ها، و نهی از منکرها، منشاء آن نفس اماره است.
چون خودش راضی نمی شود که بر یک بزرگی خضوع کند این سر از گریبان امارت در آورده، خودش امر و نهی می کند.
تو تابع باش.
《مَنْ عَرَفَ نَفْسَه》کلاس اولش معرفه النفس است
نسبت به نفس اماره، این را باید کُشت.
چه کسی آن را می کُشد؟
《إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّیٓ》 ،اینجاست که می گویند با پنبه سر می برند. نفس اماره را با پنبه سر می برند،《رب》ظهورش در مربی است.
《اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم》
یاعلی مدد