《بِسم الله الرّحمنِ الرَّحیم، اَلحَمدُللهِ رَبِّ العالَمین، الصَّلاهُ وَ السَّلام علی خَیرِ خَلقه مُحَمَّد وَ عَلی آله الطَیبینَ الطّاهرینَ المَعصُومین وَ الْلَعْنَهُ الدَّائِم عَلَی أعْدَائِهِمْ وَ مُخَالِفِیهِمْ وَ مُعَانِدیهیمْ وَ مُبغِضیهِم وَ مُنْکَری فَضَائِلهمْ وَ مَناقِبِهم مِنَ الان إلی قیامِ یَومِ الدّین.آمینَ یا ربَ العالَمین》.

«أعوذ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ»

《لَوۡ أَنزَلۡنَا هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانَ عَلَىٰ جَبَلࣲ لَّرَأَیۡتَهُۥ خَٰشِعࣰا مُّتَصَدِّعࣰا مِّنۡ خَشۡیَهِ ٱللَّهِۚ وَتِلۡکَ ٱلۡأَمۡثَٰلُ نَضۡرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمۡ یَتَفَکَّرُونَ》(سوره مبارکه حشر/۲۱).

مومن در لسان حق جلّ و علا به اشیاء مختلفه ای مثل به آن زده شده است. چون حقیقت ذات مومن، لا یُدرَک وَ لا یُوصف است، لذا حق متعال او را در لباس محسوس و ملموس در می آورد، با اشیاء مادی مُستأنسه در اذهان معرفی اش می‌فرماید. در این آیه کریمه هم آن قدر این بشر چشمش نابینا و کور است… در ذیل این آیه کریمه هم فرمودند
《وَ مَنْ کانَ فِی هذِهِ (یعنی دنیا)أَعْمی(کور) فَهُوَ فِی الْآخِرَهِ أَعْمی 》(سوره مبارکه اسراء/۷۲)،
آیه است ها، حضرت صادق علیه السلام فرمودند این کور مادرزاد است؟ اینهایی که چشم هایشان نمی‌بیند اگر اینجا کور است آخرت هم کور است؟ عرض کردند یابن رسول الله چه می دانیم. ما چه می دانیم این است یا یکی دیگر است، حضرت فرمودند این که از عدالت خدا دور است که اینجا از نعمت چشم و بینایی محروم است و روز آخرت هم بینایی و چشمش را از او بگیرند، برعکس است، همه کورها بدون استثنا روز قیامت چشمانشان(این چشم ظاهر) را باز می‌کنند، اینهایی که در این دنیا چشمشان نابینا است، چشم ظاهرشان کور است، به جبران این محرومیت حق جلَّ و علا روز قیامت به او بینایی می دهد، این هم جبران. آنهایی که ثروتمندند روز قیامت به آنها فقر می دهد، آنهایی که اینجا فقیرند، فقر دارند روز قیامت به آنها ثروت می دهند، همه اش همین جور است، اینهایی که اینجا دستشان خالی است آنجا آنقدر به آنها می دهد بعد پول، اسکناس که آنجا نمی دهد، یک چیزهایی می دهد که مناسب قیامت باشد، آنجا خرج بشود ها، آنجا ثروتمندش می‌کند، کسی که اینجا پایش شل است آنجا پای رونده می دهد که خودش هی می‌دود این طرف پل صراط می‌دود آن طرف پل صراط، مخصوصاً گربه گوشت ندیده هم که می‌دانید که چه کار می‌کند، (گفت لره زن ندیده و گربه گوشت ندیده ببینیند دیگر این دوتا برسند به آن یعنی چه ؟) یعنی آنجا هم که باز به او پا می دهند نمی کند که از این پا استفاده کند.
یک حرفی می‌خواهیم بگوییم ببینید؛ درست آن کسی که چشمش اینجا کور است آنجا بینایش می‌کنند، خب آنجا بینایش که می‌کنند چه چیز را نگاه می‌کند؟ این دیگر مربوط به آن اعتقاد درونی اوست، ببینید در دل چه چیز را نگاه می‌کرد.
می گوید حالا برویم اینکه بهشت را نگاه کنیم حوری هایش را نگاه کنیم ببینیم این زنایی که می‌گفتند خوشگل است ما اینها را ندیدیم خوب یک دلی از عزا در بیاوریم یک نگاه سیری ، آنجا دیگر آدم هر چه هم نگاه کند منکرات هم که نیست که آدم را ببرند اینکه بلا سرش بیاورند، اصلا تکلیف نیست چه برسد به منکرات ببرد بزند که به گربه، عمه خانم بگوید.
گفت آنقدر او را گرفته بودند در منکرات یک گربه از آنجا رد می شد به گربه گفته بود عمه خانم ببین با من چه کار می‌کنند.
آنجا هم همین است ها، ببین دلت باز به کجا بسته‌ است، این تا آنجا هم چشم به او می دهند، خب اینجا محروم است، این دلش لک می زند اینکه ببیند خوشگلی یعنی چه، زن زیبا یعنی چه، این که می گویند چشم هایش درشت است،این که می گویند ابروهایش پیوسته است، آنجا رهایش که می‌کنند یک سر سراغ حوری ها می رود، به چشم چرانی مشغول می‌شود قصرها چه جوری است.
پس یک چیز دیگر آدم بخواهد هر که هر کاره است به بزرگترین نعمت الهی هم او را ببرند باز کار خودش را می‌کند.
گفت حاج آقا ما توبه کردیم ولی هر وقت سر نماز می ایستم، خانه خویش و قوم می روم اینها جانماز برایم پهن میکنند، همه اش فکرم این است که چه جوری تسبیح را بلند کنم. از این کارها توبه کرده بود، توبه کننده‌ای که دیگر دله دزدی نکند می‌گفت من نماز می‌خوانم من چه کار کنم از اول نماز تا آخر نماز فکرم این است که این تسبیح شاه مقصود (آنوقت ها تسبیح شاه مقصود در جانمازها می گذاشتند) را من چه جوری بلندش کنم.

آدم از خدا بخواهد که دلش عوض بشود، آن کسی که کلاه سر مردم می گذارد، توبه میکند، مسجد نماز جماعت خیلی هم عرق چین و عبا هم روی دوش می اندازد، اینهایی که کت شلوارشان را در می آورند عبا می اندازند، سر نماز به فکر این است که باید چه جوری معامله را جور کند کلاه سر طرف بگذارد، چه جوری دروغ را بگوید که طرف نفهمد.
از خدا آدم بخواهد که دلش عوض بشود.
والا توبه می‌کند، سر نماز بابا دیگر آنجا؟
نه سر نماز بهتر فراغت پیدا می‌کند، می گفت هر چه، هرچه گم کرده دارم من در نماز پیدا می‌کنم.
راست می گوید تمام گم کرده‌هایش…
هر جا هم می خواهد کلاه سر یکی بگذارد و یک جوری هم بگذارد که کسی نفهمد سر نماز است.
گفت‌حاجی جنس‌هایی که می‌خرید( گوش بدهید، بازاری که نداریم، نه الحمدلله) حاجی جنس هایی که صبح توی بازار می خرید، شب می‌رفت به زنش می‌فروخت، صدهزار تومان می خرید صد و بیست هزار تومان می‌فروخت. بعد از آن صد و سی تومان می‌خرید بعد می گفت این که آن زیادی را به ما ببخش. زن بیچاره چه می دانست این که از اول زندگی با این حرام خورده.
باید یکی حلال بخورد که بفهمد که چه کسی کلاه سرش می‌گذارد چه کسی نمی گذارد. آدم حرام‌خور نمی‌فهمد که چه کسی کلاه سرش می گذارد چه کسی نمی‌ گذارد، یا اینکه نه تربیت شده.
روز در بازار می آمد می گفت صد و سی تومان خریدش است به اباالفرض، به اباالفضل نمی گوید ها، به اباالفرض می گوید.
بد، بد است، اینها را برای چه اینجوری می کند؟
سر چه کسی می خواهی کلاه بگذاری؟
یعنی دیگر تمام شد راه جهنم را به خودت بستی؟
یک مرتبه یک مسئله هست که آدم یک جنسی را واقعاً این خریده است قیمتش هم اینکه از قیمت عادلانه روز پایین است بله؟ این می‌بیند که واقعاً جا دارد که این را به قیمت روز بفروشد، از او سوال می‌کنند که این را چند خریدی؟
اگر قیمت عادلانه روز صد تومان است این را به صد تومان بگوید، اگر بگوید من هشتاد تومان خریدم می گویند این جنس یا تقلب است( آخر آدم که خودش اهل تقلب است خیال می‌کند همه در کار تقلب می‌کنند) اگر بگوید این را ما هشتاد تومان خریدیم بازاری باور نمی کند، مشتری باور نمی کند، می گوید حتما این جنس ناجور است، ناچار این را باید به نرخ روز عرضه کند.
در این صورت جواز دارد که کسی در کسب یک توریه ای بکند این را به یک ‌کس دیگری صد تومان بفروشد، و صد و یک تومان بخرد.
به جهت اینکه نرخ روز هیچ گاه به این نمی گوید من گران هستم، انصاف اقتضاء نمی کند، که این گران بفروشد، ولی وقتی که در بازار صد تومان است چطور تو این را شب می روی به بچه ات، به نوه ات، به دخترت، به زنت صد و بیست تومان می فروشی بعد صد و سی تومان از او می خری؟ آن اشکال دارد. مجوز فقهی اش را می گوییم، حالا آن کار را هم نکند که بهتر است دیگر. ولی چون مردم دیگر عقلشان به چشمشان است( عقل در چشم همین است) که اگر جنس اعلای درجه یک را شما پنجاه تومان بگویی، متوسط ناجور را صد تومان بگویی، می گوید آن صدتومانی که ناجور است قیمتش (قیمت اصلی اش)هم از پنجاه تومان کمتر است، می گوید نمی شود این را نود تومان حساب کنی.
خیال می کند هر چه قیمتش بالا رفت جنسش هم بهتر است.
عقل در چشم است، این است دیگر.

بابا هرچیزی که بیشتر روی آن نرخ می‌ گذارند دلیل بر بهتری نیست.
قرآن این را می‌فرماید.
خُب قرآن به چه زبان می‌گوید؟ این زبان قرآن است؛ «و أکْثَرُهُمْ لا یَشْعُرُونَ» یعنی هرچه بالاتر رفت خیال نکنید که شعور در آن هست.
«أَکْثَرَهُمْ لا یَعْقِلُونَ» عجب!
قرآن چه منطقی را پیش کشیده است! این بیشترین، دلیل بر بهتری نیست.
همیشه خوبِ خوبِ درجه یک یکی است، در این شهری که ما زندگی می‌کنیم، در مملکتی که زندگی می‌کنیم، یکی یکی بسنجیم ؛ در خانه مان یکی از همه بیشتر می‌فهمد یا همه می فهمند یکی کمتر می فهمد؟
یکی در اینها هست که بهتر میفهمد.
بزرگترش کنیم در صدتا تا یکی است که بهتر از نود و نه تا می‌فهمد، در هزارتا یکی است که بهتر از نهصد و نود و نه تا می‌فهمد، در ده میلیون یکی از بقیه بیشتر میفهمد، در هزار میلیونم همینجوری است، ببرید تا همه کره زمین یکی است، بعد در همه هستی یکی است، که هستی به او قائم است، دوتا نیست.
فرمودند دوتا امام نمی تواند در یک عصر باشد اگر اینکه دو نفر روی زمین باشند یکی از آنها امام است، یکی دیگر باید به او اقتدا کند. امام حسن و امام حسین علیهما السلام هر دو حجت خدا هستند این‌ها کوچکی و بزرگی ندارند، سن هم ندارد، ولی در موقعی که امام حسن هستند، امام حسین که امام هستند، و حجت خدا هستند تابع اند مر امام مجتبی را.
چون خوب یکی است، خوبِ خوب از همه خوبتر یکی است آنهای دیگر درجات دارند پایین می آیند، لذا این اکثریت بر این روال است؛
«و أکْثَرُهُمْ لا یَشْعُرُونَ» ، «أَکْثَرَهُمْ لا یَعْقِلُونَ».
اگر دیدید همه مردم یک جایی روی می‌کنند بدانید یک مسئله‌ای آنجا هست، ما همه مان دچار هستیم، بعد از خاتم الانبیا صلی الله علیه و آله و سلم هر که گمراه شد به قاعده اکثریت گمراه شد، هرکسی، مخصوصاً ولایت که اینجوری است، ولایت طرفدارش همیشه کم است، ولایت امیرالمومنین علیه الصلاه و السلام همیشه کم است.
بعد از رسول خدا تمام آنهایی که گمراه شدند به همین قاعده گمراه شدند، دیدند بیشتر مردم طرفدار اولی هستند، معلوم می شود که آنجا خبری هست یک چیزهایی هم که دیگر داشت، دخترش هم که زن رسول خداست، سابقه دارد آیه قرآن هم برایش درست کردند که یارِ غار هم هست و چه و چه، ریشش هم که سفید است، یک نامه به پدرش ابی قحافه نوشت که پدر جان با اجازه شما ما بعد از رسول الله خلیفه مسلمین شدیم .
گفت خیلی خُب مبارک است، به چه مدرک خلیفه کردند؟ او جواب داد به جهتی که من از همه آنها مسن تر و ریش سفیدتر هستم.
گفت عجب تو چه آدم نادانی هستی، اگر این قاعده درست باشد که من بابای تو هستم، باید سراغ من بیایند.
بابایش هم همینجور حرف زد، چطور؟
این مردم تو برایشان خوبی، این مردم تو برایشان خوب هستی، حیف علی ابن ابی طالب.
حیف اسم امیرالمومنین، حیف اسم امیرالمومنین برای مردم.
اسم امیرالمومنین زیادی است، اسم مبارکشان چه برسد خود حضرت.
اسم امیرالمومنین برای این هستی زیادی است.
به چه مدرک؟ به مدرک اینکه ریش سفید است و آب دماغش هم که نمی‌تواند…
تا آقا امیرالمومنین جوانی که قد راست در کوچه راه می روند، با هیچ کس رودربایستی ندارند، هر که کار زشت بکند، گوشش را می‌گیرند، گوشمالی اش می دهند، اما گوشمالی هم که می دهند به محبت می دهند، خیال نکنی مثل گوشمالی کسان دیگر است.
کسان دیگر هم دلشان می‌سوزد، حتی برای بچه اش، ولی برای بچه‌اش نیست معلوم باشد این برای آبروی خودش دلش می سوزد، برای همین هم اثر نمی‌کند. اینهایی که می‌بینید دلسوزی می‌کنند برای بچه‌هایشان این خودش صدمه خورده.
اگر بابایی برای بچه اش دلش بسوزد یک یا الله در دلِ شب بگوید بچه هدایت می‌شود. معطلتان نکنم.
ولی به شرط اینکه برای بچه دلش بسوزد نه برای خودش. حالا بچه اش مثلا که خدا نصیب هیچ کسی نکند که بچه کسی در مزخرف بازی بیفتد که سیگار به لبش بگیرد، چه برسد معتاد بشود، این برای بچه دلش نمی‌سوزد برای اینکه آبروی خودش رفته ناراحت است و دعا مستجاب نمی‌شود.
چرا دعا مستجاب نمی شود؟
برای اینکه تو نفع طلبی، به خدا هم دروغ می گویی، اقلاً به خدا می‌گفتی خدایا من آبرویم در خطر است این بچه من را به واسطه اینکه آبرومند است…
این را راست می‌گفتی تا کار درست بشود. این را هم نمی داند، نمی فهمد.
از همین اولِ اول آدم مواظب باشد این که می‌بینید یک کسی سر از اعتیاد در می آورد از این است که اول یواش یواش، دروغ دروغ به شوخی سیگار کشیده، همین سیگار کشیدن دروغ دروغکی آدم را آنجا می‌برد.

هیچ کسی از اولِ اولِ اول سراغ این مزخرفات نرفته است، از اول مواظب باشد بعد هم اینکه بچه‌اش را برای اینکه بچه است بخواهد نه بچه را برای اینکه بابایش است خودش به حُبِ خود خودش بچه را سپر کند. این ها برای استجابت دعا خیلی رمز است، برای نجات فرزند رمز است، برای موفقیت عائله رمز است.
این حالِ خودش به هم خورده این دعا هیچ وقت مستجاب نخواهد شد، مگر یک وقتی با تمام وجودش بگوید خدایا اصلا من خودم را دارم می پایم،خلاص.
حالا آن هم معلوم نیست جوابش را مثبت بدهند، اما این را راست بگوید اقلا که خودش هدایت بشود، این یک باب نجات است که خودش هدایت بشود.

مردم زمانِ اولی بعد از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم اینها باب این کار بودند، چون تابع اکثر بودند.
هر که می‌آمد تحقیق می کرد بعد از رسول الله چه کسی؟
می گفتند سابقه دارها آنهایی که همیشه با رسول‌الله بودند این اولی را قبول کردند. خُب می آمدند قبول می کردند. حالا کیست که عقل داشته باشد، کیست که فکر داشته باشد، کیست که اندیشه داشته باشد، کیست که بتواند حقایق را ورانداز کند.
این یک دستور تا آخر انقراض عالم است ؛
《اِرْتَدَّ اَلنَّاسُ بَعْدَ اَلنَّبِیِّ إِلاَّ ثَلاَثَهَ أو اَربَعَه أو خَمسَه أو سَبعَه》،《 وَ هُمُ الَّذینَ شَیَّعوا جَنازَهَ فاطِمَهَ سَلام الله علیها 》
بعد از رسول خدا مردم مرتد شدند《وَ مٰا مُحَمَّدٌ إِلاّٰ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ اَلرُّسُلُ أَ فَإِنْ مٰاتَ أَوْ قُتِلَ اِنْقَلَبْتُمْ عَلىٰ أَعْقٰابِکُمْ…》(سوره مبارکه آل عمران/۱۴۴).

آیه می فرماید چه رسول الله کشته بشود چه بمیرد شما مسلمان ها بر می گردید(آی مسلمان ها، این اسم از کجا روی اینها آمد) بر اعقاب خودتان برمی گردید.
که آن بزرگوار به دومی گفت: یابن البَوال علی عقبه. ای بچه آن کسی که وقتی پایش( بی کفش راه می‌رفت خار توی پاهایش می رفت و جراحت برمی‌داشت) گفت یابن البوال علی عقبیه اَما تَستَحیی مِن الله؟
از خدا خجالت نمی‌کشی؟ ( عقب به معنای پاشنه پا است. این عقب هم که در فارسی می گویند که پشت سر باشد و اینها، اصل کلمه عقب، پاشنه است، قبلا طلبه ها در نِصاب الصِبیان می خواندند عقِب پاشنه و رِجل پای. فَخِذ ران، عقِب پاشنه، رِجل پای.
رَجُل مرد و مِرئه زن و زوج جفت
غنی مالدار است و مسکین گدای)
یابن البوال علی عَقِبه(ی)، تو بچه کسی هستی که بابایت وقتی پاشنه پایش ترک می‌خورد به پاشنه پایش ادرار می کرد، پماد لای آن می گذاشت. تو بچه این هستی حالا آمدی خلیفه مسلمین شدی؟
به چه اعتبار مردم دنبال اولی، دومی…
چقدر مدرک قشنگ است، از او سوال کردند که تو چه می گویی؟ (حالا ببینید این شیعه چه فکر بازی داشت، شیعه نه بی فهم، بی عقل، شیعه فهم دارد، شیعه عقل دارد، شیعه شعور دارد، شیعه سبک مغز نیست، شیعه کاری بی جا نمی‌کند، شیعه کاری نمی کند که همه مردم به او بد بگویند، این کارها چیست، شیعه کار درست می‌کند). امام صادق فرمودند دنبال کارتان بروید هی اِنتحال می دهید،(اِنتحال به معنای نسبت است) تشیع را به خودتان نسبت می دهید، و هر بی فکری، بی مغزی، بی ثباتی در کارتان هست، شیعه عقل دارد، فکر دارد، کار زشت، کار بی‌قاعده، خنده بی‌جا، رفتن بی جا، آمدن بی‌جا، معاشرت بی جا، حرف بی جا، اینها از منطق شیعه دور است. شیعه وِقار دارد، سنگینی دارد، طمأنینه تا آنجایی که فرمودند شیعیان ما وقتی می‌خواهند بخندند خنده شان حساب دارد، بله. این وقتی بخندد نواجِذ او پیدا نمی شود( نواجِذ دندانهای کرسی عقب است) یعنی یک تبسمی می کند نه اینکه هِرهِر، زیر خنده بزند. کجایش را دیگر بگوییم؟
نمازش حساب دارد، روزه اش حساب دارد، صحبتش حساب دارد، رفتنش حساب دارد، آمدنش حساب دارد.
اگر کسی با آقا امیرالمومنین( این را به شما بگویم اگر کسی امیرالمومنین را دوست دارد، امام حسین را دوست دارد، مجلس امام حسین را دوست دارد، اگر دید در مجلسی خلاف است باید بلند شود نه این که بنشیند بگوید ما که این کار را نمی‌کنیم به گردن آنها، تو با آنها شریک هستی بلکه بدتر از آنها. نشستن تو به آنها جرئت داد که این کار را انجام بدهند.
خلاف هم که هرچه باشد، غیبت خلاف است، دروغ خلاف است، خدای نکرده خدای نکرده خدای نکرده سیگار هم به همدیگر تعارف کردن هم خلاف است. مگر سیگار حرام است؟
بله برای تو حرام است، نه برای اینکه یک کسی حالا عمری از او گذشته دیگر سیگار او را انحراف نمی دهد و بعد هم دوای یک درد اوست، حالا او هم نکشد باز بهتر است ولی جوان اولِ سنش ، اول رشدش این سیگار دستش بگیرد به هم تعارف بکنند با رفیق سیگاری با رفیق بی‌نماز با رفیق بی‌موالات با رفیق نمی‌دانم چی با چی با چی. اینها مال مکتب تشیع نیست، مکتب اهل بیت نیست.
آمدند مردم دور و بر اولی جمع شدند، چه بود؟
مدرک چه بود؟
رسول الله که او را نفرموده بود، سابقه خوبی هم که در اسلام نداشت، سابقه بت‌پرستی هم که داشت. پس برای چه مردم جمع شدند؟
اکثریت، این قانون اکثریت که پدر مردم را درآورده، ولایت نمی‌طلبد، «و أکْثَرُهُمْ لا یَشْعُرُونَ» ، «أَکْثَرَهُمْ لا یَعْقِلُونَ».
با اکثریت.
این شیعه مواظب پرسید خب آیا شما خلافت را به نَص می‌دانید یا به شورا ؟
امامت و خلافت بعد از رسول الله باید به نص باشد نص یعنی چه؟
یعنی خود رسول خدا تصریح کنند، خلیفه از ناحیه رب و از ناحیه رسولِ ربَ مَنصوص باشد. یا به شورای مردم؟

این اولی را نگاه کرد گفت به شورا. چون اولی را به شورا تعیین کردند دیگر.
گفت پس چطور روی دومی نص کرد؟ دومی به نص اولی تعیین شد. گفت نه نص است و فلان و از این حرفها.
گفت پس چطور اولی به شورا تعیین شد؟
وقتی که ریشه نداشته باشد، هیچ کدام ندارد.
نه به نص است و نه به شورا، بلکه این به جعل است. جعل، این مارک خلقت و فطرت است.
《إِذۡ قَالَ رَبُّکَ لِلۡمَلَـٰٓئِکَهِ إِنِّی جَاعِلࣱ فِی ٱلۡأَرۡضِ خَلِیفَهࣰۖ قَالُوٓاْ أَتَجۡعَلُ فِیهَا مَن یُفۡسِدُ فِیهَا وَیَسۡفِکُ ٱلدِّمَآءَ وَنَحۡنُ نُسَبِّحُ بِحَمۡدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَۖ قَالَ إِنِّیٓ أَعۡلَمُ مَا لَا تَعۡلَمُونَ》(سوره مبارکه بقره/۳۰)،
به جعل است، این نص یا شورا هر دو در آورده غیر شیعه است. حتی شیعه هم استفاده می کند می گوید امیرالمومنین بنص رسول الله خلیفه شد، نخیر به جعل من الله، جعل من الله لا به جعل مِنَ الرسول.
مگر رسول الله کار کوتاه می‌کند؟
نصب کنند؟ نصب کار مردم است.
یعنی حرف رو دلی بزند ؟
به جعل است لا بنصٍ من الرسول لا بشورا منَ الناس، به جعل من الله .
《إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا ۖ قَالَ وَمِنْ ذُرِّیَّتِی》(سوره مبارکه بقره/۱۲۴) ابراهیم گفت یک مقدار هم به این بچه های ما… ،《 ۖ قَالَ لَا یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ》. ابراهیم کنار بنشین. اینجا بچه بازی، و نمیدانم غصه بچه هایت را بخوری و ذریه نیست. کنار بنشین ما این را به ظالمین نمی دهیم.
خودمان هر کس را تشخیص دادیم، دادیم، چه تقاضای بی جایی.

یکی از مواردی که می گویند حضرت ابراهیم دچار نمرود شد همین تقاضا بود، تقاضا کرد، عناد نیست، مخالفت نیست، ابراهیم است، خلیل الله است، پس این تقاضاست والا 《وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی》ذریه ابراهیم، ائمه
هستند، ائمه از ذریه ابراهیم هستند، آن مسئله ذریتی نیست، این تقاضای ابراهیم مسئله است. ابراهیم سر جایت بنشین.

این دم شیر است به بازی نگیر
این ره عشق است مجازی مگیر

دیشب گفتم که وقتی او سوال کرد یارسول الله این از ناحیه خودتان است یا از ناحیه خدا، 《علی》را بر ما امیر کردید؟

فرمود من از خودم چیزی نمی گویم من الله است، یعنی به جعلٍ مِن الله است.
این قرارداد را کسی نمی‌تواند این طرف و آن طرفش کند، این قرارداد را کسی نمی‌تواند زیر و رویش کند، این قرارداد، خوب ببیند وقتی جعل است، فرق جعل و نصب چیست؟
اگه ما بگوییم به نص است، بیست و پنج سال خانه نشینی معنایش این است که آقا امیرالمومنین در این بیست و پنج سال کار ولایت ندارد، کار خلافت ندارد، امیرالمومنین، امیرالمومنین است،آقا امیرالمومنین خودشان فرمودند [ دو روایت است یکی رسول الله
فرمودند《 کُنْتُ نَبِیّاً وَ آدَمُ بَیْنَ اَلْمَاءِ وَ اَلطِّینِ》،

من همان دم بودم از طایفه دُردکِشان
که نه از تاک نشان بود و نه از تاک نشان

امیرالمومنین هم فرمودند 《کُنْتُ وَصیاً وَ آدَمُ بَیْنَ اَلْمَاءِ وَ اَلطِّینِ》، چه وقتی!!! هنوز رقم خلقت بابای اولیه هم نخورده بود من آن وقت بودم] امیر المومنین است به جعلٍ مِن الله، و ولی الله است به جعلٍ مِن الله
و خلیفه الله است به جعلٍ مِن الله و امام است به جعلٍ مِن الله، حتی آن بیست و پنج سال، حتی وقتی که دست هایشان را بستند و به مسجد می برند، کَت بسته امام است، کَت بسته خلیفه است، همان جوری که دارند می برند، قدرت آن کسی که دارد می کِشد مالِ 《علی》است.
یعنی به زور《علی》دارد می رود، چطور امیرالمومنین با پای خودشان می روند؟ هان؟
آنجا هم با پای ولایت می روند.
این شیعه این جور حرفی دارد، اگر آن جوری که دیگران
گفته اند بگوییم رسول الله تعیین شده است، آن وقتی که رسول الله، رسول الله بوده، آن وقتی که در حدیث کساء نه أرضٌ مَدحِیَّه بود نه سَماءٌ مَبنِیَّه بود نه قَمَرِ مُضیئَهً بود نه شمس مشرقه بود، نه آب بود، نه هوا بود، نه وجود بود، نه ملائکه بود، ملائکه هم نبودند، خداوند تبارک و تعالی نور فاطمه را آفرید،این خلقت است، نور فاطمه زهرا سلام الله علیها را آفرید. این یک روایت خیلی قرصی هست، آن نور را دو قسم کرد، خود حق دو قسم کرد؛ از یک نور فاطمه سلام الله علیها 《محمد》 خلق شد و از یک نور فاطمه سلام الله علیها《علی》 خلق شد، دو مرتبه نور فاطمه سلام الله علیها را با نور امیرالمومنین ممزوج کرد ائمه علیهم السلام همه خلق شدند امام حسن و امام حسین تا صاحب الزمان( علیهم السلام ).
و یقین بدان [عیب ندارد این را بگو، اگر هم در روایت نیامده با اعتقادت حرکت کن] در آن عالم نوری بی‌بی زینب سلام الله علیها نقش اصلی دارند،
«أَشْهَدُ أَنَّکَ کُنْتَ نُوراً فِی الْأَصْلَابِ شامِخَه وَ الْأَرْحَامِ المُطَّهِرَهِ لَمْ تُنَجِّسْکَ الْجَاهِلِیَّهُ بِأَنْجَاسِهَا وَ لَمْ تُلْبِسْکَ الْمُدْلَهِمَّاتُ مِنْ ثِیَابِهَا» این زیارت این فقره اش خیلی قوی است، این مال اهل محبت است ، هرکه اینجا رسیده می‌تواند این را درک کند 《وَ ذِکرُکُم یُغَلغَلُ اَحشائِی》 یاد شما دل من را تکان می دهد، در دلم حالتی پیدا می شود من را زیر و زبر می‌کند، هرکه یاد اهل بیت بکند این قشنگ می تواند زیارت بکند.
هر وقت به یاد آنها می افتد درونش تغییر می‌کند.

این روایت را نشنیدید حالا ما عرض می‌کنیم؛
آقا امام حسین یک صبیه خانمی داشتند غیر از بناتی که در کربلا ذکر شان آمده است،سلام الله عَلیهِنَّ و علی آباء هِنَّ و علی اجداد هِنَّ، به نام فاطمه، اسم مادرشان را روی این خانم گذاشتند.
آقازاده امام حسن یک آقازاده‌ای دارند به نام خودشان اسم او هم حسن است.
مرحوم بحرانی صاحب کتاب عوالم، عوالم یک کتابی است که گمنام ولی اینکه به قدر بحارالانوار مجلسی است، روایات عوالم بیشتر و مُتقن تر است، یعنی صاحب عوالم جدیت کرده است روایات صحیحه را آنجا بگنجاند، کتابی است که از نظر علما و از نظر اهل حدیث و اهل تحقیق از مجلسی متقنتر و قابل قبول‌تر است.
این روایت را صاحب عوالم نقل می کند، آقا امام حسن علیه السلام آقازاده‌ای داشتند به نام حسن، حسن بن الحسن.
آقا امام حسین دختری داشتند به نام فاطمه غیر از سکینه سلام الله علیها، که این دختر را به عقد پسر عمو، حسن بن الحسن در آوردند، وقتی این دختر عمو پسر عمو با هم ازدواج کردند یک خانه موروثی بود مال هر دو هم از ناحیه امام حسن هم از ناحیه امام حسین که آن خانه‌ای بود که فاطمه زهرا سلام الله علیها در آن زندگی می‌کردند عین همان خانه‌ای که حادثه احراق باب رخ داده، خانه را به این عروس و داماد دادند که بشینند، دختر عمو پسر عمو، چند سال از این حادثه گذشته بود. شب عروسی این دختر و پسر بود، وقتی این عروس و داماد را از در وارد کردند دوتا عروس و داماد نشستند در دربند خانه و شروع کردند گریه کردن، رسم است روز صبح عروسی فامیل های عروس و داماد می آیند مبارک باد بگویند، بنی هاشم هرکه می آمد اینها شروع به گریه می کردند.
عزاخانه برپا شد، اواخر بنی امیه بود خبر دادند در خانه فاطمه مسئله احراق باب زنده شده، گفت بروید اینها را بیرون کنید در خانه را ببندید، وقتی که آمدند هر کار کردند این عروس و داماد بیرون نرفتند، جوان های هاشمی هم آمدند در خانه را گرفتند و با شمشیرها ایستادند، دستور داد حالا که بیرون نمی روند بروید خانه را خراب کنید، آمدند روی سر این عروس و داماد و هرکه از بنی هاشم آنجا بود شروع کردند به خراب کردن، گفتند باز هم بیرون نمی روند، راوی می گوید اینکه من مشاهده کردم که این عروس و داماد زیر این خاک ها ماندند و سقف را روی سرشان خراب کردند. همین حادثه است که در کربلا هم باز خودشان را به صورت سوختن خیام اباعبدالله الحسین علیه السلام نشان می دهد. در آنجا هم بچه‌های زهرا سلام الله علیها را آتش زدند، در اینجا سقف خانه را روی سرشان خراب کردند، هم اینجا و هم آنجا همه شان صدای وا اُماه یشان بلند بود وا فاطمتاه می گفتند به ضمیمه اینکه کربلا غیر از وا اماه، وا علیا، وا محمدا[ می گفتند].

«لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ»
دعاهایی که میفرمایند به اجابت مقرون،رحمه الله من قراء فاتحه و الاخلاص و الصلوات.
《اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم》
یاعلی مدد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *