《بِسم الله الرّحمنِ الرَّحیم، اَلحَمدُللهِ رَبِّ العالَمین، الصَّلاهُ وَ السَّلام علی خَیرِ خَلقه مُحَمَّد وَ عَلی آله الطَیبینَ الطّاهرینَ المَعصُومین وَ الْلَعْنَهُ الدَّائِم عَلَی أعْدَائِهِمْ وَ مُخَالِفِیهِمْ وَ مُعَانِدیهیمْ وَ مُبغِضیهِم وَ مُنْکَری فَضَائِلهمْ وَ مَناقِبِهم مِنَ الان إلی قیامِ یَومِ الدّین.آمینَ یا ربَ العالَمین》

«أعوذ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ»

《لَوۡ أَنزَلۡنَا هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانَ عَلَىٰ جَبَلࣲ لَّرَأَیۡتَهُۥ خَٰشِعࣰا مُّتَصَدِّعࣰا مِّنۡ خَشۡیَهِ ٱللَّهِۚ وَتِلۡکَ ٱلۡأَمۡثَٰلُ نَضۡرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمۡ یَتَفَکَّرُونَ》(سوره مبارکه حشر/۲۱)

در پنج شب گذشته حول این آیه کریمه عرایض تقدیم شد، چون بحث ناتمام و ناقص است،عرایض گذشته را تتمیم و تکمیل می کنیم. بعضی از مفاهیم احتیاج به اظهار مفهوم متقابل ندارد مثل اینکه اگر شما مفهوم سفیدی را در نظر بگیرید بدون ذکر مفهوم سیاهی خودش به ذهن تداعی می‌شود، سفیدی مفهوم سیاهی را تداعی می کند، و سیاهی مفهوم سفیدی را تداعی می کتد، همینطور اگر مفهوم پستی را و پایینی را در نظر بگیرید و ذکر کنید این مفهوم پستی و پایینی برای شما بلندی و بالایی را تداعی می کند، و مفهوم زشتی به ما مفهوم زیبایی می دهد، بدون ذکر قسمت متقابل(اسمش را تضاد نمی‌گذاریم) اگر شما فرض جاهل کنید به شما مفهوم عالم را تحویل می دهد، جهل مفهوم علم را تحویل شما می دهد.

به عکس هم هست و علم هم مفهوم جهل و جهل هم مفهوم علم.

همیشه مفهوم کافر به شما یک مفهوم مومنی را تحویل می دهد.

لذا به قول مغربی؛

 

وجود من ز تو هست ظهور تو از من

 

خیلی قشنگ گفته و اگر کسی می‌خواهد مفاهیم بکر مقام توحید را و بلکه نقطه وحدت را به زبان شعر دریافت کند در اشعار مغربی خیلی هست. صاحب گلشن راز قشنگ‌تر گفته، لطیف‌تر گفته، ولی مفاهیمش معدوده است یعنی یک چند تا مفهوم.

او خیلی واسع است، ان شاءالله مصرع دیگرش هم یادم می آید، مُلَمَّع(دوزبانگی) هم هست یکی فارسی و یکی عربی، این قاعده را مُلَمَّع می گویند.

 

وجود من ز تو هست تو ظهور تو از من

و لَستُ تُظهَرُ لولای لَم اَکُو لُولاک

 

اگر من نبودم تو به ظهور نمی‌آمدی.

این فرض عدم به این طرف می دهد.

این در مقام فنا دارد این حرف را می زند.

این 《 و لَستُ تُظهَرُ لولای》 به جهت اینکه با قانونی که ما عرض کردیم این تقابل ظهور را که به او بدهد عدم ظهور مال خودش است، یعنی منِ هیچ، چه کار کردی تو در این ساختمان؟

عدم به ما فرض وجود می دهد و وجود به ما مفهوم عدم را می دهد.

وقتی که می‌گوییم نیست، هست تداعی می شود و با هست نیست، این قانون آنقدر مُسَلَم است، که اصلا یکی از طرق معرفت در عالم، معرفت از طریق تضاد است.

یک راه واسعی که خداوند تبارک و تعالی هم این راه را باز کرده و همین راه را در دسترس عامه گذاشته است که همیشه با بد،خوب شناخته می شود و با کفر ایمان.

اصلاً کافر اگر نبود ما مومن می‌شناختیم ها؟؟

خدا پدر این زشت‌ها را بیامرزد که خوشگل ها را نشان می‌دهند ها. یعنی هرچه حق است، زشت ها به گردن خوشگل ها حق دارند، زشت ها همه حق ها را به گردن زیباها دارند.

برای چه ما بدها را تند تند اهل بیت علیهم السلام می‌بخشند؟

می گوید اینکه خاطرت جمع باشد.

قبل از اینکه بگویی خدایا من را ببخش،بخشیده. به جهت اینکه ما بدها آن خوبها را…

در عالم ماده صحبت می‌کند، در عالم تکوین صحبت می کند، بد هستیم، بد هستیم، یعنی شما خوب هستید، خوب هستید، خوب هستید، بدی‌های ما خوبی شما.

جهل مطلق هستیم یعنی شما علم مطلق هستید، ظلمت محض هستیم یعنی شما نور محض هستید، اصلا ما نیستیم یعنی شما هستید. پس اینکه می گویند به گردن ما حق دارند حق چه جوری است؟

برای آنها چه کار کردیم که به گردن آنها حق داریم؟

چه حقی؟

اصلا آنها چه نیازی به هستی دارند؟ به عالم دارند؟

این یادمان بماند ادب هم همین را اقتضا می‌کند که همین جوری حرف بزند، تا بود و تا هست و تا خواهد بود ما به قول حاج اکبر آقا یک بادی توی حنجره مان می اندازیم و می گوییم اینکه ما به گردن شما حق داریم، ولی چون بدِ بدِ بد هستیم حق داریم.

مردم آمدند ما بدها را دیدند شما خوب ها را پسندیدند، به گردن شما حق داریم مال این باب است.

واِلا ما کجا و شما کجا؟ ما کجا و نام شما؟

کفر ما ایمان مطلقِ وجودی شما را ثابت کرد، معصیت و گناهی که اصلا ملات وجودی ما با اوست، این ملات وجودیمان است، نیست؟

با همان ساختند.

این می فهماند که شما صِرفُ الطاعه هستید،صِرفُ العِباده هستید. نه عبد، نه عابد، نه مومن، اصلاً شما ایمانید، شما ایمان مطلقید.

باز از شبستری بگوییم ؛

 

مسلمان گر بدانستی که دین چیست

 

از کجا ما فهمیدیم که دین چیست؟

از باب تضاد می گوید.

بعضی ها تکفیرش می کنند می گویند این چه حرف هایی هست که این گفته، این در عالم منتشر است، یک قانون است، یک قانونی را گفته ، این را قاعده می گویند. بعد یک کسی ممکن است یک قانون مسلم بشود بگوید این چه حرفی گفته، حرفش را بفهمیم تا نگوییم چه گفته.

تا مسلمان گر بدانستی که دین چیست

یقین کردی که دین در بت پرستی است

 

اگر بت پرست نبود یکتا پرست کجا معلوم می‌شد؟

فقط یک جاست که آقا امیرالمومنین علیه السلام فرمودند اینکه بدون تضاد من را بشناسید اگر کسی توانست آن کار را بکند مرد مردای عالم است. یعنی بدون در نظر گرفتن عُمَر، آدم 《علی》 بشناسد.

می شود؟؟

هرکسی مردِ این راه است…

یا سلمان و یا ابی ذر 《معرفتی بالنورانیه هی معرفه الله》، این را معرفت نوری می گویند.

نه از طریق ضدش که ظلمت‌ است ها، نور مطلق بدون در نظر گرفتن آنها.

ما همیشه امیرالمومنین را با آن دومی و اولی… این خیلی بد است.

حالا بد هستیم یا نه؟

حالا زشت هستیم یا نه؟ که این را با قالب او می گیریم .پس ما زشتیم.

تو نور مطلق هستی، در عالم ظلمتی وجود ندارد وقتی شعاع وجودی تو طلوع می‌کند، شمس ولایتت هستی را می گیرد، که دیگر ظلمت نیست ، در روز که تاریکی نیست، شب برای این است که خورشید نیست، این شب این تاریکی‌ها مال این است که خورشید نیست.

یا سلمان و یا جُندَب «معرفتی بالنورانیه هی معرفه اللّه ».

قدم گذاشتن به صحن و سرای خانه امیرالمومنین،خیلی هم مقام و مرتبه دارد،

زانو زد، عرض کرد: 《مع الحقیقه》؟

صَحوِ موهوم، مَحو معلوم، این کی می شود؟

اولاً به او فرمودند:《 ما لَک وَ الحقیقه؟》

اُوووو چقدر راه آمده، کمیل خیلی راه آمده ها.

او را برگرداندند برو دنبال کارت.

جلوی من نشستی باز می گویی مع الحقیقه؟

جا دارد که امیرالمومنین چشم هایش را ببندند.

ما لَک و الحقیقه؟ تو را چه به حقیقت؟

این سوال مالِ سلمان است، مالِ ابی ذر است، مالِ مقداد است. کمیل جلوی من نشستی می گویی مَعَ الحَقیقَه؟

ورای مرئا و منظر من معلوم است چیز دیگری را می خواهی.

آن هم رند بود دیگر، از خود حضرت طریق را آموخته بود می‌دانست چه کار کند، گرفته بود.

عرض کرد 《اَلَستُ مِن اصحابِ سِرِّک》؟

و گفت مگر من را پشت خودتان پناه ندادید، حالا رهایم می کنید؟ مگر دست نوازش به سرم نکشیدید؟ مگر اینکه پرده از جلوی چشم…

حضرت فرمودند اینکه موهوم و معلوم را رها کن و آخرش هم فرمودند اینکه《 أطفئ السّراج》این چراغی که روشن کردی با فکر خودت، عقل خودت، یک چراغ روشن کردی که بیایی پیش پا…

چراغ را خاموش کن، 《فَقَد طَلَعَ الصُّبح》،

چراغ را خاموش کن، چراغ فکرت را، چراغ عقلت را، چراغ بینشت را، چراغ دانشت را خاموش کن که صبح دمید، حالا در آن صبح چه دیده، دیگر بعد از همه این ها.

[حدیث کمیل را بخوانید] چون کلمات را گفته اند حداکثر در نیم ساعت تمام می شود آقا امیرالمومنین از سر شب گفتند تا صبح، چطور این در نیم ساعت گفت؟

ما حداکثرش نیم ساعت بخوانیم تمام می شود، حداکثرش یک زمان از سر شب برده تا صبح که می‌فرمایند اینکه چراغ را خاموش کن که صبح دمید. خدا نکند کسی در این راه با شناخت اضداد خواسته باشد به معرفت برسد، خدا نکند، که این مقامیست، مقام نیست حال است چون مقام همیشه در مثبتات است نه در منفیات. این یک شناخت ناقص اسمش را بگذاریم یا یک ناشناختنی که در صورت شناخت آدم خودش را معرفی می‌کند.

مسلمان گر بدانستی که…

عجیب این محمود شبستری فوق العاده بوده ها، آن هم می گویند مثل ابن فارض این هم در یک جذبه همه این ها را در چهارده روز گفته، نه شاعر بوده ، نه شعر می‌گفته، نه هیچی، در سن بیست و هشت سالگی هم رفت دیگر نتوانست بماند. یعنی بعدش دیگر جای ماندن هم نیست.

 

مسلمان گر بدانستی که دین چیست

یقین کردی که دین در بت پرستی است

درون هر بتی جانی است پنهان

[ بت جان ندارد؟ بت جمال است؟ با این چشم راه برو بعد معلوم می شود]

به زیر کفر ایمانی است پنهان

بدین خوبی رخ بت را که آراست

که گشتی بت‌پرست ار حق نمی‌خواست

رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند ببینید این معنایش این است؛

علی جان پایت را روی دوش من بگذار همه بت‌ها را بشکن، یعنی چه؟

یعنی شناخت امیرالمومنین باید از طریق اضداد نباشد، بت شکسته شده، صمد شناس از طریق صنم شناس نمی‌خواهند، باید صمد شناس باشی بدون صنم شناس.

علی جان یعنی هر که می خواهد تو را بگیرد، نباید از طریق ضد بگیرد، 《معرفتی بالنورانیه هی معرفه الله》.

جداً یک حرف از حروف الفبای وجود امیرالمومنین تفسیر نشده،هیچ و نمی‌شود هم. مگر می‌شناسد؟ اهل بیت همه شان اینجور هستند، همه اهل بیت علیهم السلام، دوستانشان هم.

اصلا کسی که به آنها بسته است،هیچ کسی نمی تواند بشناسد، بستهِ، بسته‌های آنها را کسی نمی‌شناسد، چه هستند، کجا رفتند.

بت‌ها را از بالای خانه کعبه انداخت و خُرد کرد، خب یعنی چه؟!

خودِ رسول الله برای چه نرفتند این کار را بکنند؟

بعد هم خودش از بین می رفت، یعنی چه؟

وقتی ما هم آن وقت ها می رفتیم گنجشک در بیاوریم اینجوری یکی قلاب می‌گرفت می رفتیم گنجشک ها را می گرفتیم.

رسول الله دست گرفتند، امیرالمومنین پاها را روی دست گذاشتند، همه این ها معنی دارد، معنی لطیف دارد و خیلی هم معانی اش درست است، با فقراتِ زیارات و روایات می خواند.

در زیارت غدیر، نسبت به آقا امیرالمومنین این هست که 《وَ تَاجاً لِرَأْسِهِ》امیرالمومنین تاج سر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هستند.

تشخص همه نبوت و رسالت مثل تشخص سلاطین که به تاج است، امیرالمومنین 《تَاجاً لِرَأْسِهِ》، وقتی این لقب «لَا فَتَی إلّا عَلِیّ وَ لَا سَیْفَ إلّا ذُوالْفَقَارِ» داده شد که آن «ضربه علی یوم الخندق أفضل من أعمال امتی الی یوم القیامه» .

روایت هم در روایات شیعی؛

《لَا سَیْفَ إلّا ذُوالْفَقَار وَ لَا فَتَی إلّا عَلِیّ 》است.

یعنی در روایت، متن صحیح اینگونه است 《لَا سَیْفَ إلّا ذُوالْفَقَار وَ لَا فَتَی إلّا عَلِیّ 》.

حالا از کجا مقدم می داند ؟ شاید برای اینکه شعر بشود و درست بشود با ترنم بهتر می شود. نمی‌خواند《لَا سَیْفَ إلّا ذُوالْفَقَار وَ لَا فَتَی إلّا عَلِیّ 》از آن طرف خواند.

«لَا فَتَی إلّا عَلِیّ وَ لَا سَیْفَ إلّا ذُوالْفَقَارِ» این بهتر با ترنم می آید شاید از این باب است واِلا روایت متنش همین است، اصلاً دارد اینکه《 نادی(ا) جبرائیلُ فِی السما《لَا سَیْفَ إلّا ذُوالْفَقَار وَ لَا فَتَی إلّا عَلِیّ 》آنجا که شمشیر زدند این حرف آمد.

《تَاجاً لِرَأْسِهِ》کجا آمد؟؟

وقتی که آقا امیرالمومنین پایشان را روی دست ها گذاشتند، دو سه تا بت آن نزدیک بود انداختند، حالا پا را گذاشتند روی شانه چند تای دیگر انداختند، یک بُت آن بالای بالا بود اسمش هُبَل بود دیگر آن بزرگ‌ترین بت ها بود،[ این یک معنایی دارد ] آقا امیرالمومنین از آن بالا به رسول الله گفتند که یا رسول الله دستم نمی‌رسد. فرمودند پایت را روی سرم بگذار، تا پا را گذاشتند ندا آمد و《تَاجاً لِرَأْسِهِ》.

آن وقت به نبوت نمره دادند، به رسالت شرف دادند، به رسالت فخر دادند، به تمام آن حیثیتی که با رسول الله بود .

تمام این فضایل و مناقبی که برای اهل بیت علیهم السلام ذکر شده اینجوری که ظاهرش را می‌فهمیم نیست، یک چیز دیگر در بطنش و کمونش خوابیده است، آقا رسول خدا از خوف دشمن با آن اولی خدا لعنتش کند حرکت کردند که از مکه به مدینه مهاجرت کنند، آقا امیرالمومنین آمدند ،باز در همین زیارت غدیر هست《وَ باتَ فی فَراشِه》یا اینکه《وَ باتَ علی فَراشه》، در فراش رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم خوابیدند که جان رسول الله محفوظ بماند، این یعنی چه؟

مگر با خوابیدن امیرالمومنین ترکیب این کار درست می شود؟

آقا رسول خدا که بلند شدند رفتند آنها هم که آمدند دیدند که رسول الله نیست امیرالمومنین است، وقتی که نگاه کردند این چه ترکیبی می دهد؟ برای محفوظ ماندن است.نه، یک نفر دلواپس و نگران بود که رسول الله دست دشمن… این ها همه اش مراتب است، این ها همه اش حرف و سخن نیست، این ها به انسان یاد می دهد که طریق بستگی چیست، اولی غم خواری کرد کنار رسول الله خوابش نمی‌برد ناراحت هر جا …

آقا امیرالمومنین که آمدند سرشان را گذاشتند و خوابیدند《وَ باتَ فی فراشه》.

چه کسی این زَهره را دارد؟ چه کسی این یقین را دارد که رسول الله که من می‌شناسم هیچ کسی نمی‌تواند به او کار بگیرد؟ این یقین 《علی》 را می‌رساند، به ضمیمه حرفهای دیگری هم که دارد. اولی خیال کرد این حرکت یک حرکت مادی است، خیال کرد رسول الله مثل بقیه مردم است، مثل بقیه خلق است، باید از او پرستاری کرد، مواظبت کرد، و اینها دنبالشان راه افتاد و مواظب بود که یک کسی گزند نرساند، نه، امیرالمومنین آمدند قشنگ گرفتند خوابیدند.

بعد روز بعد به رسول الله ملحق شدند.

زبان بدگویی داشتند، یعنی تمام آنهایی که دوره رسول الله بودند برای 《علی》علیه السلام بد گفتند، رسول الله فرمودند آن که《علی》 در فراشِ من خوابیده آن درست است.

همه زبان بدگویی داشتند که عه این کسی که اینقدر یا رسول الله…

نگاهش نگه می‌دارد شما خیال کردید 《علی》 با شمشیر برهنه پشت سر رسول الله نگه دارد؟ ها؟《علی》 در خواب هم که هست نگهدار است [ باز داریم لطایف لیله المبیت را می گوییم].

نگهدار من و تو؟ نگهدار رسول الله ،شما خیال کردید 《علی》 آنجایی که رسول الله دستور آمد 《نادِ عَلیّاً》 صدایش بزن تا بیاید، آنجا از رسول الله حمایت می کند؟

نخیر، در خواب هم حمایت می‌کند، فقط این حدیث را خواندیم که از آن استفاده…

《وَ قَد تَنامُ العَیُن وَ لا یَنامُ القَلب》 گاهی چشم ها می‌خوابد دل بیدار است.

چه کسی در عالم بیشتر از《 علی》 دل دارد؟

و چه کسی دلش بیشتر از 《علی》 بیدار است؟

این دل بیدار عالم با دل بیدارش رسول الله نگه می‌دارد، این باز منقبت است، باز معنا کنیم یکی هم اینکه کسی که کسی را دوست دارد، این بچه‌هایی که بابا را خیلی دوست دارند، یادتان هست خودتان صبح زمستان از تشک و جا تا بابا بلند می شود بچه می رود در جای گرم بابا، می‌گیرد همچین یک خواب، (پا شده ها آماده مدرسه، کار، هم شده) دو مرتبه یک چرتی چای بابا می زند. هیچ وقت برایتان پیش آمده؟

آنهایی که در جای بابا خوابیدند خوش به حالشان، اینقدر تشک گرم پدر…

بچه هایی که عاشق های بابا هستند می‌دانند اینکه چه جوری می‌چسبد.

پله کرسی سابق بود ها، ما منتظر بودیم بابایمان از آن پله ‌کرسی برود، برویم جایش بنشینیم،آرزوی ما این بود. هیچ پله کرسی دیگری…

رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم اینقدر به امیرالمومنین علیه السلام متصل است و امیرالمومنین اینقدر متصل به رسول الله است وقتی در آن…

هر که باشد آنجا تکان می‌خورد، عشقش به هم می‌خورد، محبتش به هم می خورد.

سر رسول الله چه؟ اینقدر این عشق عمیق است، که در آن حالت وخیمی که همه تکان خوردند سر رسول الله، آقا امیرالمومنین تا آمدند دیدند جا گرم است خوابیدند.

مگر کسی می تواند اینجوری باشد؟ همه مضطرب هستند.

عجب محبتی!!!

خب هنوز این معنای《وَ باتَ فی فَراشِه》 نیست هنوز معانی دیگری دارد.

این به قدرِ ذهن کوچک است، ماها که خودمان همین اندازه می‌پریم با اندازه خودمان داریم حرف می زنیم.

 

خب امشب شب اول این مجلس نورانی، صاحب مجلس از دوستان و محبین، این خانواده سابقه در خدمت گزاری نسبت به اهل بیت علیهم السلام دارد، برویم در خانه صدیقه طاهره سلام الله علیها؛

آقا امیرالمومنین در آن لیله المَبیت در رختخواب رسول خدا خوابیدند که آن محبت را به انتها و اعتلا ذاتی خودشان برسانند. اما غم فاطمه زهرا سلام الله علیها…

 

این محبت بوده نسبت به صدیقه طاهره اگر نگوییم عمیق‌تر از محبت رسول خدا که آنجا اندازه‌گیری‌ها به این شکل نیست ولی از یک مقوله می‌دانیم، اینکه قدر مسلم است به قدر رسول خدا، امیرالمومنین، فاطمه سلام الله علیها را دوست داشتند.ولی صحنه برخورد با فاطمه زهرا جور دیگری بوده.

تا هنگامی که بی بی سلام الله علیها کسالت داشتند در بستر مرض و نقاهت افتاده بودند امیرالمومنین سرش را زیر پاهای فاطمه می‌گذاشت سر را می‌گذاشت زیر پای فاطمه و خوابش نمی‌برد، بعد از رحلت و شهادت این قول خود امیرالمومنین است، 《أمّا حُزنی سَرمَد وَ أَمَّا لَیْلِی فَمُسَهَّدٌ》فاطمه جان من دیگر هیچ شب خوابم نخواهد برد، غم تو یک کاری با دل علی کرده که《 علی》 را دیگر تا آخر عمر بیدار در شب نگه می‌دارد.

یک فرمایش دیگر هم فرمودند موقعی که جنازه را خواستند به دست رسول خدا بدهند《قَدِ اسْتُرْجِعَتِ الْوَدِیعَهُ، وَ أُخِذَتِ الرَّهِینَهُ》 یا رسول الله آن امانتی که به من دادی به تو برگردانده می شود کنایه از اینکه آن وقتی که من او را از تو گرفتم صورتش کبود نبود بازویش متورم نبود پهلوش شکسته نبود.

 

«لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ»

دعاهایی که میفرمایند به اجابت مقرون،رحمه الله من قراء فاتحه و الاخلاص و الصلوات.

《اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم》

یاعلی مدد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *